میرزا ابوالقاسم فراهانی توانایی عجیبی در حفظ اشعار و مطالب داشت. اگر شعری را تنها یک بار برای او میخواندند، آن را به طور کامل حفظ میکرد. همین باعث شده بود که پدربزرگش میرزا محمدخان که خود شاعری سرشناس در شیراز بود، نوهاش را به همراه خود به مجالس شعرا ببرد. یک بار که قائم مقام به همراه پدر بزرگش به یکی از این مجالس رفته بود، مردی خارجی را دید. پدربزرگش او را به آن مرد معرفی کرد و به میرزا ابوالقاسم گفت: «برای ایشان شعری بخوان. فارسی را خوب میفهمد.» قائم مقام فراهانی پرسید: «قصیده بخوانم یا غزل؟» آن شخص گفت: «غزلی از سعدی برایم بخوان.»
میرزا ابوالقاسم لحظهای مکث کرد، چشمانش را بست و شروع به خواندن کرد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است / به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
آن مرد از شادی چشمانش درخشید و با لهجه خاصی گفت: «فوق العاده است!» پدربزرگ قائم مقام گفت: «شعر سعدی فوق العاده است یا شعر خوانی میرزا ابوالقاسم؟» آن خارجی گفت: «هر دو، هم شعر سعدی و هم شعرخوانی نوه شما؟ … »
وقتی آن شخص پی برد که میرزا ابوالقاسم در ریاضی، فلسفه، حکمت و علوم قرآنی نیز استعداد بینظیری دارد، گفت: «قدر این نوجوان را بدانید. من آینده درخشانی برای او می بینم.» آری، قائم مقام به کمک هوش و استعداد سرشار خود بعدها یکی از مردان نامی کشورداری و سیاست شد.
آشپززاده وزیر
هیاهوی کلاغها سکوت باغ را میشکست. برف به آرامی میبارید. صدای کلاغها گوش محمد تقی را آزار میداد صدای استاد را از پشت درهای بسته به سختی میشنید.
روزهای زیادی بود که محمد تقی سینی غذا بر سر میگذاشت و فاصله آشپزخانه تا مکتبخانه را یک نفس طی میکرد. غذا را به اتاق میبرد پشت در مینشست و به بهانه بردن ظرفها به گفتههای استاد گوش میسپرد، چون قلم و کاغذی برای نوشتن نداشت، شنیدهها را بر کاغذ ذهن مینوشت و در دل تکرار میکرد.
حاصل ماهها پشت در نشستن و از سرما لرزیدن و دزدکی به درس گوش دادن دانش دست و پا شکسته بود که اندک اندک در قلّک ذهنش جمع شده بود.
باغ دوباره طراوت و سرسبزی پیدا کرده بود. برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید میدرخشیدند. شب تولد حضرت محمد بود و قائم مقام فراهانی مهمانهای زیادی را دعوت کرده بود. محمد تقی به جای پدر سینی شربت را برای مهمانها برد. شربتها را که داد، گوشهای ایستاد تا ظرفها را جمع کند. قائم مقام متوجه او نبود. داشت از استاد وضع بچهها را میپرسید که استاد گفت بچهها با استعداد هستند. محمدتقی میدانست که استاد تعارف میکند. وقتی که قائم مقام گفت خوب بد نیست امتحانی بکنیم. محمدتقی خوشحال شد. قائم مقام رو به پسرش کرد و گفت: «بگو ببینم محمد، کاشف الکل که بود؟»
محمد سکوت کرد و از گوشه چشم به علی خیره شد. علی گفت: «من بگویم.»
– بگو تو بگو!
– معلوم است، ابن سینا.
نگاه تاسفبار قائم مقام چرخید روی برادرزاده اش و همان سوال را با نگاه از او پرسید. اسحاق گفت: «ابن سینا که شاعر است، کاشف الکل …» و سکوت کرد و به سرش کوبید. اتفاقاً محمدتقی جواب آن سوال را میدانست؛ اما میترسید بگوید.لب گزید و منتظر ایستاد؛ ولی با خود فکر کرد: «بگذار لیاقت یک بچه را ثابت کنم.» این بود که سینی را کنار نهاد و جلو رفت و گفت: «اجازه هست من بگویم؟»
قائممقام نگاهش کرد همه سرا به طرف او برگشت.
بگو اگر می دانی بگو!
محمدتقی سرش را بالا گرفت و گفت: «محمد بن زکریای رازی.»
چشمهای قائممقام از تعجب بازماند. گفت آفرین بر پسر کربلایی محمد قربان!
قائم مقام رو به بچهها کرد و گفت این شعر از کیست؟
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد / دل رمیده ما را انیس و مونس شد
و این بار هم چون هر کدام از بچه ها جواب غلط دادن از محمد محمدتقی پرسید. همه چشم به دهان و خیره شده بود.
محمد تقی گفت: «این بیت از خواجه حافظ شیرازی.»
جمعیت که از این جواب به وجد آمده بودند، بی اختیار دست زدند و هلهله و شادی کردند. محمد تقی سرانجام توانست با تلاش و پشتکار فراوان به قائم مقام صدر اعظمی برسد و لقب امیر کبیر بیابد و منشا خدمات فراوانی برای کشور عزیزش ایران باشد.
گریه امیر
میرزا تقی خان امیرکبیر از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال ۱۲۲۲هـ.ق. در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر، داستانهای بسیار بر سر زبانهاست.
در ماه صفر سال ۱۲۶۷ قمری به امیرکبیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله شیوع پیدا کرده است. امیر دستور داد که در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه آبلهکوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.
چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر خبر دادند که مردم از روی جهل و نادانی و خرافات حاضر نیستند واکسینه شوند و در تمام شهر تهران فقط ۳۳۰ نفر آبله کوبیدند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همان روز مردی را که طفلش در اثر آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به پدرش گفت: ـ«ما که برای نجات بچه بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. مرد با اندوه فراوان گفت: جناب امیر گفته بود اگر آبله کوبیم بچه جن زده میشود!
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی! چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه اش مرده بود. این بار امیر دیگر نتوانست تحمل کند و شروع به گریه کرد.
بعد از این ماجرا امیر کبیر با صدای رسا خطاب به اطرافیان گفت: مسئول جهل مردم ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، این وضع پیش نمیآید. تمام بچههای ایران فرزندان حقیقی من هستند.
داستانهایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی
۱- پرسشهای قائم مقام فراهانی برای آزمایش فرزندانش چه بود؟
۲- ویژگی های مشترک امیرکبیر و قائم مقام فراهانی چیست؟
۳- خدمات قائم مقام فراهانی و امیرکبیر به ایران چه بوده است؟
به جمله های زیر، توجّه کنید.
◙ دانشجوی کوشا، مقالۀ خوبی نوشت.
◙ باغبان مهربان، گلهای صورتی را کاشت.
جمله | گروه اسمی | گروه اسمی |
۱ | دانشجوی کوشا | مقالۀ خوب |
۲ | باغبان مهربان | گلهای صورتی |
گروه های اسمی جمله های بالا را در جدول زیر، می بینیم.
در هر چهار گروه اسمی، واژه ای که بعد از اسم آمده است «صفت بیانی» است، که دربارۀ چگونگی و ویژگیهای اسم، توضیحاتی را بیان میکند. صفت بیانی معمولاً پس از اسم میآید و «وابستۀ پسین» اسم به شمار میآید.
در نمونههای بالا واژههای کوشا، خوب، مهربان و صورتی، صفت بیانی هستند.
۱- دربارۀ یکی از شخصیتهای معروف استان، شهر، روستا یا منطقۀ خود تحقیق کنید و نتیجۀ آن را در کلاس گزارش دهید.
۲- متن «آشپززادۀ وزیر» یا «نوجوان باهوش» را در کلاس نمایش دهید.
۱- واژههای مهمّ املایی را از متن درس بیابید و بنویسید.
۲- در هر یک از جملههای زیر، صفت های بیانی را بیابید.
◙ زنان اندیشمند، در سربلندی ایران عزیز، نقش مؤثر داشتهاند.
◙ من آیندهای درخشان برای این نوجوان میبینم.
◙ برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید میدرخشیدند.
۳- واژه های زیر را با صفتهای بیانی مناسب، گسترش دهید.
نمونه: حرم ← حرم مطهّر
مطالب: کاشف:
لهجه: دریا:
همزه (ء) یکی از حرف های الفبای زبان فارسی است. این حرف، مانند سایر حرف ها در خطّ فارسی، حرکت گذاری نمی شود؛ بنابراین بهتر است بنویسیم قائم و نه قائم مؤدّب و نه مؤَدّب
در املای واژه هایی مانند جزءِ اول شیءِ نورانی نشانۀ کسره نیست؛ به این نشانه نقش نمای اضافه می گویند.
در نوشتن واژه های عربی همزه دار نیز باید توجّه و دقّت کافی داشت؛ مانند: « شأن، رؤیا، مؤسّس، لؤلؤ، رئوس، توطئه، ان شاءالله.»


