آموزه شانزدهم: خیر و شر

  1. حالی آن لعـــل آبدار گـــشاد پیش آن ریگ آبــدار نهـــــاد

بی درنگ خیر، آن سنگ درخشان را از لباس خود در آورد و در برابر آن سنگدل (شر) که با خود آب به همراه داشت نهاد.

ریگ آبدار: استعاره از شر/ آبدار: درخشان (در مصراع نخست) و آبدار: دارنده آب (در مصراع دوم) جناس همسان

  1. گفت مردم ز تشنگــــــی دریاب آتشـــم را بکش به لختی آب

خیر گفت: از تشنگی تباه شدم به فریادم برس. عطش تشنگیم را با جرعه ای آب خاموش کن.

آتش: استعاره از تشنگی / دریاب: توجه کن / بکش: خاموش کن / لختی: مقداری / آب، آتش: تضاد.

  1. شربتی آب از آن زلال چو نوش یا به همت ببخش یا بفروش

مقداری از آن آب گوارا که مانند عسل است، از روی جوانمردی به من ببخش یا بفروش.

نوش: عسل / چو نوش: تشبیه / همت: جوانمردی

****

  1. گفت برخیز تیغ و دشنه بیار شربتی آب سوی تشنه بــیار

خیر به شر گفت: بلند شو شمشیر و خنجرت را بیاور. آن وقت مقداری آب به من تشنه بده.

تیغ، دشنه: تناسب / شربت: جرعه / دشنه، تشنه: جناس ناهمسان

  1. دیدۀ آتشـــــــین من برکــش و آتشم را بکش به آبی خَوش

چشمان خون آلود من را بیرون آور و عطش تشنگی ام را با جرعه ای آب خنک و گوارا بر طرف کن.

دیده: چشم / آتشین: استعاره از خونبار / برکشیدن: بیرون آوردن / آتش: استعاره از تشنگی / آتش را کشتن : کنایه از بر طرف کردن تشنگی.

  1. شر که آن دید دشنه بازگشاد پیش آن خاک تشنه رفت چوباد

شر که موقعیت را مناسب دید خنجر درآورد و به سرعت پیش خیر رفت.

بازگشاد: بیرون آورد / خاک تشنه: استعاره از خیر / چو باد: تشبیه / خاک، باد: تناسب

  1. در چراغ دو چشم او زد تیغ نامـــــدش کـــشتن چراغ دریغ

دشنه را در چشمان او فرو برد  و از کور کردن چشمان خیر افسوس نخورد.

چراغ دو چشم: تشبیه / تیغ: دشنه / کشتن: خاموش کردن / چراغ: استعاره از چشم (در مصراع دوم) / دریغ: حیف.

****

  1. چشم تشنه چو کرده بود تباه آب نا داده کـــــرد همت راه

زمانی که چشم خیر را تباه کرده بود، بدون آن که به او آب دهد به راه افتاد.

تباه کردن: نابود کردن

  1. جامه و رخت و گوهرش برداشت مرد بی دیده را تهی گذاشت

لباس ها و جواهر او را برداشت و مرد نابینا را تنها گذاشت و رفت.

رخت: وسایل / جامه، رخت: تناسب / گوهر: جواهرات / دیده: چشم / تهی: تنها.

****

  1. چشم از دست رفته گشت درست شد بعینه چنان که بود نخست

چشم نابینای خیر خوب شد و دقیقا همان طوری گشت که در گذشته بود.

از دست رفته: کنایه از تباه شده / دست، درست: جناس ناهمسان / بعینه: دقیقا /

****

  1. جز یکی دختر عزیز مرا نیست و بسیار هست چیز مرا

من به غیر از این دختر عزیزم / فرزندی ندارم اما مال بسیار دارم .

نیست، هست: تضاد.

  1. گر نهی دل به ما و دختر ما هـستی از جان عزیزتر بر ما

اگر به ما و دختر ما علاقه مند هستی / نزد ما از جان عزیزتر خواهی بود.

دل نهادن: کنایه از «مهر ورزیدن» / دل، جان: تناسب / بر: نزد، کنار.

  1. بر چنین دختری به آزادی اختیارت کــــنم به دامــــادی

برای چنین دختری تو را آزادانه به دامادی خود بر می‌گزینم.

اختیار کردن: برگزیدن / به آزادی: آزادانه

  1. و آن چه دارم از گوسفند وشتر دهمت تا ز مایه گــــردی پر

و آن چه گوسفند و شتر دارم، به تو خواهم داد تا توانگر شوی

گوسفند، شتر: تناسب / مایه: سرمایه

****

  1. منم آن تشنه گهر برده بخت من زنده بخت تو مرده

من همان انسان تشنه ای هستم که تو جواهراتش را دزدیدی. حالا بخت به من روی آورده و تو بدبخت شده ای.

گهر: جواهر / برده: از دست داده / بخت زنده: کنایه از بختیار، موفق / بخت مرده: کنایه از بدبخت / زنده، مرده: تضاد.

  1. تو مرا کشتی و خدای نکشت مقبل آن کز خدای گیرد پشت

تو می‌خواستی مرا بکشی اما خدا نمی‌خواست. خوش بخت کسی است که خداوند پشتیبان او باشد.

مقبل: خوشبخت / از خدا پشت گرفتن: کنایه از «متکی به خدا بودن» / واج آرایی: «ش».

  1. دولتم چون خدا پناهی داد اینکم تاج و تخت شاهی داد

بخت و اقبالم چون خدا به من پناه داد / و حالا به من پادشاهی عطا کرده است.

دولت: خوشبختی / اینک: ایناهاش، اکنون / تاج، تخت: تناسب/ اینکم: پرش ضمیر(به من).

****

  1. گفت زنهار اگر چه بد کردم در بد من نبین که خود کردم

گفت امان بده، هرچند که بدی کرده ام، به بد ذاتی من توجه نکن؛ زیرا این بدی و ستم را در حق خود کرده ام.

زنهار: امان بده

****

  1. گفت اگر خیر هست خیراندیش تو شری جز شرت نیاید پیش

چوپان به شر گفت: هر چند خیر نیک اندیش و خیر خواه است؛ اما تو بد سرشتی و چیزی جز شر از تو سر نمی‌زند.

خیر نخست، خیر دوم: جناس همسان / خیراندیش: نیکخواه / خیر، شر: تضاد / شرت: پرش ضمیر.

  1. در تنش جست و یافت آن دو گهر تعبیه کـــــرده در میان کــمر

او را بازرسی بدنی کرد و دو گوهر را پیدا کرد. آن دو گوهر را در میان کمرش جاسازی کرده بود.

تن، کمر: تناسب / تعبیه کرده: جاسازی کرده / کمر: کمربند.

  1. آمد آورد پیش خیر فراز گفت گوهر به گوهر آمد باز

چوپان گوهرها را پیش خیر آورد و گفت: گوهر به صاحب اصلی خود که همانند گوهر با ارزش است بازگشت.

فراز آمد: نزدیک شد، جلو آمد / گوهر دوم: استعاره از خیر / گوهر نخست و گوهر دوم: جناس همسان / بازآمدن: برگشتن / واج آرایی: «گ»