آموزه دوازدهم: کاوۀ دادخواه

داستان ضحاک و کاوه آهنگر
کاوه آهنگر

قلمرو زبانی: اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه‌ها و داستان‌های خدایان و پهلوانان ملل قدیم / باستان: گذشته، دیرین/ نظیر: مانند (هم آوا؛ نذیر: بیم دهنده)/ فراخواند: دعوت کرد / درفش: پرچم، بیرق / برافراشت: بلند کرد (بن ماضی: برافراشت، بن مضارع: برافراز)/ قلمرو ادبی: چهره: مجاز از شخصّیت / جنبش: مجاز از قیام / دل: مجاز از انسان / بازو: مجاز از نیرو

قلمرو زبانی: معرّب: عربی شده / مظهر: نماد / دیوزاد: دیوزاده / مایه: موجب (هم آوا؛ مایع: آبگون) / خوالی: غذا / خوالیگر: خورشگر، آشپز / چالاک: چابک، زبر و زرنگ / خورش: غذا / پروردن: پرورش دادن(بن ماضی: پرورد، بن مضارع: پرور) / قلمرو ادبی: از پا درآوردن؛ کنایه از نابود کردن / بوسه: نماد التذاذ و التصاق است

قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، پردانش / علاج: درمان / تسکین: آرام کردن / پرداختن: مشغول شدن (بن ماضی: پرداخت، بن مضارع: پرداز) / کهتر: کوچک تر / مهتر: بزرگ تر / مهترزاده: بزرگزاده / دیوان: بارگاه / خورش: غذا / خورشگر: آشپز / تجسّم: مجسم کردن/ منش: خوی، سرشت / خبیث: پلید/ قلمرو ادبی: جوان: نماد اراده و اقتدار جامعه است / مغز: نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است / جان گرفتن: کنایه از کشتن

قلمرو زبانی: قصد کردن: آهنگ کردن؛ منظور قصد کشتن است / ضرب: زدن / گرز: چماق / بیم: ترس / موبد: روحانی زردشتی، مجازا دانشمند، دانا / خواندن: صدا کردن (بن ماضی: خواند، بن مضارع: خوان) / تعبیر: گزارش / زبونی: خواری / بدمنش: بدخو، بدسرشت / ایّام: روزها / ‌سپردن: واگذار کردن، دادن (بن ماضی: سپرد، بن مضارع: سپُر)  / نهانگاه: مخفی‌گاه / بالیدن: بزرگ شدن (بن ماضی: بالید، بن مضارع: بال) / جفا: ستم/ عزم: قصد / فرودست: زیردست / نوید: مژده / بهروزی: خوشبختی / قلمرو ادبی: از پا درآوردن: کنایه از دوران اختناق / دست: مجاز از وسیله / پی ‌بردن: کنایه از دریافتن / چشم به راه: کنایه از «منتظر» / سروکار … است: کنایه از اینکه با چیزی ارتباط دارد. / شب تیره ستم: اضافه تشبیهی

قلمرو زبانی: بیدادپیشه: ستمگر / چیرگی: تسلط، سیطره / زیستن: زندگی کردن (بن ماضی: زیست، بن مضارع: زی) / گویا: آشکار / ناگزیر: ناچار / برانگیخت: تحریک کرد (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز) / قیام: خیزش / قلمرو ادبی: روز سیاه: کنایه از روز شوم و ناهمایون، دوران اختناق

قلمرو زبانی: چو: هنگامی‌که (حرف پیوند وابسته ساز)/ شهریار: شاه (شهر: کشور)/ انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن / قلمرو ادبی: بر او سالیان انجمن شد هزار: کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد

قلمرو زبانی: نهان: پنهان / کردار: رفتار / فرزانه: دانشمند، دانا / کام:‌ آرزو، خواست / قلمرو ادبی: فرزانه، دیوانه: تضاد / کام دیوانگان پراگنده شد: کنایه از نامبردار شدن، به قدرت و اعتبار رسیدن

قلمرو زبانی: هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت / خوار: پست و بی ارزش (هم آوا؛ خار: تیغ گیاه)/ جادو: جادوگر / جادوی: جادوگری / گزند: آسیب / قلمرو ادبی: خوار، ارجمند: تضاد / هنر، جادوی: تضاد / نهان، آشکارا: تضاد

قلمرو زبانی: برآمد: گذشت / برین: بر این / دراز: طولانی / را: مفعولی / قلمرو ادبی: اژدها: استعاره از ضحاک / دراز، فراز: جناسواره

قلمرو زبانی: بُد: بود (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / «را»: نقش نمای اضافه؛ نشانه اضافه گسسته؛ دو لب ضحّاک / گشودن: باز شدن (بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا)؛ گشادی: ماضی استمراری «می‌گشود» (گشودن در این بیت فعل ناگذر است.) / قلمرو ادبی: روز و شب: تضاد، مجاز از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن / مجاز: دو لب مجاز از دهن / شب، لب: جناس

قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس / قلمرو ادبی: در پادشاهی پشت راست کردن: کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد/ بخواست، راست: جناسواره

قلمرو زبانی: موبد: روحانی زردشتی / هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت/ نامور: سرشناس / بخرد: خردمند / قلمرو ادبی: موبد: مجازا دانشمند، دانا / موقوف المعانی

قلمرو زبانی: نهان: پنهان / بخرد: خردمند / را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی: واج‌آرایی: «ن» / واژه‌آرایی: است

قلمرو زبانی: محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود./ تخم: بذر / سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک / نکشت: نکاشت (بن ماضی: کشت، کاشت؛ بن مضارع: کار) / قلمرو ادبی: تخم نیکی: اضافه تشبیهی / نوشت، نکشت: جناسواره / تخم نیکی، کاشتن: کنایه از «نیک کردار بودن»

قلمرو زبانی: بیم: ترس / سپهبد: فرمانده سپاه؛ منظور ضحاک / راستان: راستگویان / همداستان: موافق، همرای / قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: بدان: به آن / اژدها: مار/ گواهی: شهادت / برنا: بالغ، جوان / قلمرو ادبی: اژدها: استعاره از ضحاک / برنا، پیر: تضاد؛ مجاز از همه

قلمرو زبانی: یکایک: ناگهان؛ یکهو / درگاه: بارگاه / شاه: منظور ضحاک / خروشیدن: فریاد / دادخواه: شاکی، حق جو / برآمد: بلند شد/ قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: ستم دیده: منظور کاوه / مرجع او: ضحاک / خواندن: صدا کردن / بر: کنار/ نامدار: سرشناس / «ش» در نامدارانش: مفعول / قلمرو ادبی: واج‌آرایی «ن»

قلمرو زبانی: بدو: به او / مهتر: بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک / دژم: خشمگین / به روی دژم: خشمگینانه / برگوی: بگو / قلمرو ادبی: جناس: که (۱- حرف پیوند ۲- چه کسی)

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد/ شاها: ای شاه / دادخواه: شاکی، حق جو/ قلمرو ادبی: دست، سر: تناسب / دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس / جناس: بر، سر

قلمرو زبانی: بی زیان: بی آزار / یکی بی زیان مرد آهنگرم: سه ترکیب وصفی: یک مرِد بی زیانِ آهنگرم / قلمرو ادبی:  آتش: استعاره از گرفتاری و رنج / آتش بر سرم همی‌آید: کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام / سر: مجاز از وجود

قلمرو زبانی: گر: یا / پیکر: هیکل / اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها / آوری: بی گمان، بی تردید، به طور قطع / قلمرو ادبی: تشبیه: اژدهاپیکر؛ پیکری مانند اژدها

بازگردانی: تو پادشاهی یا اژدهاپیکری؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من داوری شود …

قلمرو زبانی: را: نشانه مالکیت و دارندگی / بهر: نصیب، بهره (هم آوا؛ بحر: دریا)/ کشور: اقلیم / هفت کشور: ‌هفت اقلیم / قلمرو ادبی: راست، ماست: جناس / اغراق

قلمرو زبانی: شمار گرفتن: حساب و کتاب کردن / اندر: در / ماند: شود /  قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان

قلمرو زبانی: شمار: حساب و کتاب / پدید: آشکار / آید: شود (بن ماضی: آمد، بن مضارع: آ) / گیتی: جهان / چون: چگونه /  قلمرو ادبی: مگر:  ایهام (۱- شاید ۲- امید است)

قلمرو زبانی: مارانت: ضمیر کوتاه (اسکان پیش از ضمیر) / همی‌داد باید: می‌باید داد / انجمن: مجلس /  قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: سپهبد: فرمانده سپاه و منظور ضحاک است / بنگرید: نگاه کرد (بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر) / شگفت آمدش: تعجب کرد / کان: که آن /  قلمرو ادبی: به گفتار بنگرید: حس‌آمیزی

قلمرو زبانی: بازدادن: پس دادن / مرجع او: کاوه / بدو: به او / قلمرو ادبی: پیوند کسی را جستن: کنایه از خواستند نظر او را جلب کردن

قلمرو زبانی: بفرمود: دستور داد(بن ماضی: فرمود، بن مضارع: فرما)  / «را»: حرف اضافه به معنای «به» / محضر: استشهادنامه / اندر: در / بر آن محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم /گوا: شاهد / قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: چو: هنگامی‌که / محضر: استشهادنامه / سبک: سریع / قلمرو ادبی: موقوف المعانی / پیران: مجاز از دستیاران و کارگزاران ضحّاک

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد (بن ماضی: خروشید، بن مضارع: خروش) / کای: که ای / پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت / پایمرد: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد / گیهان: کیهان، جهان، گیتی / خدیو: شاه / گیهان خدیو: خدای جهان، ترکیب اضافی وارون / قلمرو ادبی:  دیو: استعاره از ضحاک / دل بریده: کنایه / خدیو، دیو: جناس ناهمسان افزایشی

قلمرو زبانی: دوزخ: جهنّم / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن، گراییدن / دل سپُردن: کنایه از پذیرفتن، تسلیم شدن / سوی، روی، اوی: جناس / روی، دل: تناسب

قلمرو زبانی: بدین محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / محضر: استشهادنامه / گوا: گواه، شاهد/ براندیشیدن: ترسیدن / قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: جستن: پریدن، جهیدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / لرزان: کنایه از «با ترس و لرز» / دریدن: پاره کردن / سپَردن: طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / قلمرو ادبی: به پای سپردن: کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن/ جای، پای: جناس / واج‌آرایی «ر»

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شد: رفت / درگاه: بارگاه / انجمن گشت: جمع شد / بازارگاه: چهارسو، جای خرید و فروش، بازار / قلمرو ادبی: بازارگاه: مجاز از مردم بازار

قلمرو زبانی: برخروشید: بانگ زد / فریاد: کمک / فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن / سراسر: همه / خواند نخست: طلب کرد / را: اضافه گسسته (جهان را سراسر: سراسر مردم جهان)/ داد: حق و عدالت / خواند دوم: فراخواند، دعوت کرد / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان / داد: ایهام ۱- عدل و داد ۲- داد و فریاد

قلمرو زبانی: پشت: ضد / پشت پا: روی، پا سینۀ پا / زخم: ضربه / دَرای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است / قلمرو ادبی: چرم: مجاز از پیش بند / موقوف المعانی

قلمرو زبانی: برخاست: بلند شد / قلمرو ادبی: گرد برخاست: کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم / گرد، کرد: جناس

قلمرو زبانی: خروشان: فریاد زنان / پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن / نامدار: سرشناس / یزدان:‌ خداوند / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: نیزه: مجاز از پرچم و درفش کاویان

قلمرو زبانی: کاو: که او / بند: فریب و افسون / قلمرو ادبی: هوای کسی کردن: کنایه از «میل کسی داشتن» / دل از بند بیرون کردن: کنایه از «فرمان نبردن»

قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن / مهتر: بزرگتر، رئیس؛ منظور ضحاک است. / آهرمن: اهریمن / اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید / جهان آفرین: آفریدگار / «را» در «جهان آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین) / به دل: در دل / قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعتراض کردن / است: ردیف، واژه آرایی / واج‌آرایی «ن»

۳۷- همی‌رفت پیش اندرون مرد گرد / سپاهی بر او انجمن شد، نه خُرد

قلمرو زبانی: گرد: پهلوان / پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش/ انجمن شد: گرد آمد / خرد: اندک / قلمرو ادبی: گرد، خرد: جناس

قلمرو زبانی: کافریدون: که فریدون / اندر: در / راست: مستقیم / قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن

قلمرو زبانی: سالار: سردار / سالار نو: پادشاه نو، منظور فریدون است / مرجع «ش»: فریدون / برخاست: بلند شد / غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو/ قلمرو ادبی: نو، غو: جناس / واج‌آرایی «د»

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / چو: چون، هنگامی‌که / وارونه: برعکس /  قلمرو ادبی: جهان را وارونه دیدن: کنایه از «به کام نبودن»

قلمرو زبانی: منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه موقت / چو: مانند / داد: حق و عدالت / قلمرو ادبی: چو باد: تشبیه / سر، دل: تناسب / باد، داد: جناس / سر: مجاز از قصد و اندیشه / واژه‌آرایی: منزل

قلمرو زبانی: اندرون: درون / به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (در شهر) / که: کس / برنا: بالغ، جوان / بُدند: بودند/ قلمرو ادبی: برنا، پیر: تضاد / برنا، دانا: جناسواره / موقوف المعانی / هر، در: جناس / که: جناس (۱- کس ۲- حرف پیوند)

قلمرو زبانی: شدند: رفتند / آفریدون: فریدون / نزدیک: نزد / قلمرو ادبی: از نزدیک کسی بیرون رفتن: کنایه از «نافرمانی کردن» / واج‌آرایی «ن»

قلمرو زبانی: گرز: چماق / رویارویی:‌ مواجهه / ترگ: کلاهخود / خُرد: ریز، ریزه / سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته / خجسته: فرخنده، مبارک / میان: کمرگاه / بند: ریسمان / بُن: ته / آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت؛ بن مضارع: آویز)/ قلمرو ادبی: گرز گاوسر: تشبیه / بُنش ناپدید: کنایه از ژرف و دراز

saeedjafari
jafarisaeed

هنر (فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت) / محضر(استشهادنامه) / درای (پتک) / منزل (اقامتگاه)

تو شاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان، داوری  / گر: یا

الف) به دلایل سیاسی، فرهنگی، مذهبی یا اجتماعی، از فهرست واژگان حذف شود؛ مانند: برگستوان (پوشش اسبان و جنگاوران)، سوفار (دهانهٔ تیر)، خوازه (طاق نصرت)، خوان (سفره( [هم آوای؛ خان: رئیس]، دستار (عمّامه، دستمال)، آزفنداک (رنگین کمان)، ملطّفه (نامه)، چهارآیینه (لباس جنگی(، خوالیگر (آشپز)، باره (اسب)

واژهمعنای قدیممعنای جدید
دستوروزیر، اجازه، مشاورفرمان، دستور زبان
تماشاراه رفتن، گردش کردننگاه کردن به چیزی یا کسی
کثیفمتراکم و انبوه؛ چگالآلوده و ناپاک
سفینهکشتیفضاپیما
سوگندگوگردقسم
رعنانادانبلند قد
شوخچرکخوش طبع؛ بذله گو
واژهمعنای قدیممعنای جدید
یخچالیخچال‌های طبیعی زمینوسیله‌ای برای سرد نگه داشتن غذا
زینزین اسبزین دوچرخه
سپرابزار جنگیسپر خودرو
رکابحلقه آویخته از زین اسبرکاب دوچرخه
پیکاننوک تیرنام خودرو

پذیرش: (با همان معنای قدیم به حیات خود ادامه می‌دهد) / قبول

سوفار: (از فهرست واژگان حذف شده است) / ته تیر

رکاب: (هم معنای قدیم خود را حفظ کرده و هم معنای جدید گرفته است) / حلقه آویخته از زین اسب

شوخ: (با از دست دادن معنای پیشین و پذیرفتن معنای جدید، به دوران بعد منتقل شده است) / خوش طبع؛ بذله گو

◙ زمینه ملّی: خروشان همی‌رفت نیزه به دست / که ای نامداران یزدان پرست ← نیزه مجاز از درفش کاویانی است.

◙ زمینه قهرمانی: همی‌بر خروشید و فریاد خواند /  جهان را سراسر، سوی داد خواند

۲- بیت پنجم درس را از نظر آرایه‌های ادبی بررسی کنید.

روز و شب: تضاد، مجاز از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه/ مجاز از مردم بازار

از آن چرم، کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخمِ درای / مجاز از پیش بند چرمین که آهنگران هنگام کار برتن می‌کنند.

درفش کاویان: درفش ملیّ ایران در عهد ساسانی، (کاویان یا کاویانی: منسوب به کاوه)، نماد پیروزی و کامیابی

بازگردانی: تو یک لحظه مانند فریدون در میدان جنگ برو تا از آن پس به هر سو که روی آوری پرچم کاویانی و پیروزی را ببینی.

بازگردانی بیت ۲۹ام: سپس کاوه فریاد برآورد و در حالی که از خشم و ترس می‌لرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

مار: نمادی است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می‌روید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش پلید ضحّاک

ضحّاک فرزندان کاوه را کشته بود و به مردم بسیار ستم روا می‌داشت؛ ازین رو کاوه مردم را علیه ضحّاک برانگیخت؛ مردم را برشوراند و به داد و عدالت فراخواند.

پایمردان دیو همان دستیاران و دست نشانده‌های ضحّاکند. کسانی که از خدا نمی‌هراسند. در برابر ستم خاموش می‌نشینند و به گفته‌های ستمگری چون ضحّاک دل سپرده‌اند و کارهای ستمگرانه او را نادیده می‌گیرند.

قلمرو زبانی: زورآزمایی: مسابقه / شهره: نامبردار، نامی / بدر: ماه کامل، ماه شب چهارده / هلال: ماه نو/ در میدان او: در برابر او / زال: پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن / فعل «بود» پس از واژه «زالی»: حذف به قرینه لفظی / هلالی، زالی: مسند / میدان او: ترکیب اضافی؛ میدان: متمم / او: مضاف الیه، وابسته پسین/ دستان: دستها / دستان او: ترکیب اضافی؛ دست: متمم؛ او: وابسته پسین، مضاف الیه/ نوع واو: حرف پیوند / بدر، هلال: رابطه معنایی تضاد و تناسب / «به» در «به دستان»: به معنای «در»/ قلمرو ادبی: نوع ادبی: آموزشی، نثر مسجع یا آهنگین / هلالی، زالی: پایه‌های سجع / بدر، هلال: تضاد / بدر در میدان او هلال بود: تشبیه / رستم به دستان او زالی بود: تشبیه و اغراق / تلمیح دارد ( به دلیل وجود رستم ) / رستم، زال، دستان: تناسب / دستان: ایهام تناسب (۱- لقب پدر رستم که در این جا حضور ندارد اما با رستم تناسب دارد ۲- دست‌ها)/ زال: ایهام تناسب (۱- نام پدر رستم؛ تناسب با رستم ۲- فرتوت)/ رستم، زال: تضاد (رستم توانمند، زال ناتوان) / بدر، هلال: تناسب

بازگردانی: کشتی گیری بود که در زورآزمایی و پهلوانی بسیار نام آشنا بود. او به اندازه‌ای نیرومند بود که در میدان زورآزمایی ماه کامل مانند ماه نو به نظر می‌آمد و رستم در برابرش مانند یک پیرزن، ضعیف و ناتوان می‌نمود.

قلمرو زبانی: چو: حرف ربط وابسته ساز، هنگامی‌که ، زمانی که / گردون: آسمان ، روزگار/ بربستن: بستن ، بند کردن / بیت دو جمله؛ یک جمله غیر ساده / بربستی: ماضی استمراری «می‌بست» / بگشادی: ماضی استمراری «می‌گشاد» / جوانان: متمم، وندی / پا، دست: رابطه معنایی تناسب / پای گردون پیر: یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی ( پا: هسته / گردون: وابسته پسین، مضاف الیه / پیر: وابسته پسین، صفت) / نهاد در هر دو جمله، محذوف (کشتی گیر) / قلمرو ادبی: دست گشادن: کنایه از زورآزمایی / دست، پا: تناسب / جوان، پیر: تضاد / دست گشادن و پای بستن: تضاد / پای گردون را بستن: کنایه از قدرتمند بودن / پای گردون پیر: استعاره پنهان، تشخیص / پیری گردون: نمادی از تجربه و قدرت / جوانان: نماد قدرت وغرور/ پای گردون پیر بربستی: اغراق

بازگردانی: آن کشتی گیر زمانی که با کمک جوانان اقدام به کشتی گرفتن می‌کرد آنها را که هیچ حتا بر روزگار پیر نیز چیره می‌شد و او را شکست می‌داد.

پیام: زورمندی جوان کشتی گیر

قلمرو زبانی: الحاح: اصرار، پافشاری کردن / تفرج: گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش / حیران: سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده؛ نقش مسندی / خواست: درخواست کرد ( هم آوا؛ خاست: بلند شد )/ نوع واو: حرف پیوند هم پایه ساز/ یاران: نهاد / مرا: من را، نقش مفعولی / ناگاه: قید، وندی / کشتی گیر، نبرد: رابطه معنایی تناسب/ کناره: گوشه، کنج؛ متمم / نبرد: مبارز / هوا، وی: متمم / بردی: ببرد؛ «مضارع التزامی»/ درآمد: بیرون آمد، وارد شد، آمد / کشتی گیر: مرکب / خلق: مردم / حیران: سرگشته / زور بازو: ترکیب اضافی؛ زور: نهاد؛ بازو: وابسته پسین، مضاف الیه / قلمرو ادبی: زور بازو: مجاز از پهلوان دارای زور بازو / زور بازویی که کوه به هوا بردی: اغراق؛ کنایه از زور بسیار / آرایه تمثیل / بازو: نماد قدرت / کوه: نماد بزرگی و شکست ناپذیری

تمثیل به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن» است و در اصطلاح ادبی، آن است که شاعر یا نویسنده برای تأیید و تأکید بر سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را بیان کند تا مفاهیم ذهنی خود را آسان تر به خواننده انتقال دهد.

بازگردانی: یک روز به پافشاری دوستان به گردش رفتیم. ناگهان مردی از گوشه‌ای بیرون آمد و حریف طلبید. مردم با دیدن او شگفت زده شدند. کشتی گیر دارای چنان زوری بود که می‌توانست کوه را از جا بکند و به سوی آسمان پرتاب کند.

قلمرو زبانی: نفیر: صدای بلند، فریاد / برآمد: بلند شد (بن ماضی: برآمد، بن مضارع: برآ) / هر طرف: ترکیب وصفی؛ طرف: متمم؛ هر: وابسته پیشین ، صفت مبهم / در حال: فورا، همان دم / دست، پا، سر: رابطه معنایی تناسب / پایش: ترکیب اضافی، پا: مفعول؛ ش: مضاف الیه / سرش: ترکیب اضافی، سر: مفعول / ش: مضاف الیه / دست: مفعول / زمین: متمم / نوع واو: حرف پیوند هم پایه ساز / کشتی گیر: مرکب / قلمرو ادبی: دست، پا، سر: تناسب / سر، بر: جناس ناهمسان اختلافی / دست برهم زدن: کنایه از آغاز کردن / سر بر زمین زدن: کنایه از شکست دادن

بازگردانی: از هر سو صدای فریاد برخاست. همان دم که کشتی گیر دست‌هایش را به نشانه آغاز زورآزمایی به هم می‌زد، من پای او را گرفتم و سرش را محکم به زمین کوبیدم.

قلمرو زبانی: باب: زمینه، مورد / لایق: سزاوار ، شایسته / فایق: دارای برتری، مسلّط، چیره / مجرّد: صِرف، تنها / آن باب: ترکیب وصفی؛ آن: وابسته پیشین، صفت اشاره؛ باب: هسته / حسرت روزگار: ترکیب اضافی، حسرت : مسند؛ روزگار: وابسته پسین، مضاف الیه / همه: ضمیر مبهم، متمم / و عالم در …: حذف «است» به قرینه لفظی / روزگار: واژه دو تلفظی / قلمرو ادبی: لایق، فایق: سجع؛ جناس ناهمسان اختلافی / علم، عالم: شبه جناس؛ همریشگی (رشته انسانی)

بازگردانی: به کشتی گیر گفتم: در هر زمینه‌ای دانش و آگاهی داشتن شایسته است و انسان دانا در آن زمینه پیروز و برتر از همگان خواهد بود. کسانی که استعداد بدون تربیت دارند، جز حسرت و پشیمانی روزگار چیزی بهره شان نمی‌شود.

پیام: پیروزی علم و آگاهی / نیاز به پرورش برای انسان مستعد

قلمرو زبانی: بیت سه جمله است / لاف: سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا / لاف زدن: خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن / چون: حرف پیوند وابسته ساز / زور: نقش مفعولی / علم کار: مفعول / مرجع ضمیر آن: زور داشتن / حذف واژه «زور» به قرینه لفظی / علم کار: ترکیب اضافی، علم: مفعول؛ کار: مضاف الیه / داری، نداری: رابطه معنایی تضاد / به آسانی : قید / قلمرو ادبی: داری، نداری: تضاد

بازگردانی: دانش هر کاری را باید داشته باشی و گرنه فقط با زورمندی نمی‌توانی پیروز و کامیاب گردی.

پیام: برتری علم و دانش بر زور و قدرت / دوری از خودبینی

2 دیدگاه در “آموزه دوازدهم: کاوۀ دادخواه

  1. خیلی مطالبتون خوبه من همیشه نکات معلمم رو با نکات شما تلفیق و کامل میکنم. انشالله سلامت باشین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *