قالبهای شعر پارسی

قالب شعر و قالب نثر
قالب
قالب شعر و قالب نثر

چکیده قالبهای شعر پارسی

شعر
انواع شعر

مثنوی (دوگانه)

شعری است که هر بیت قافیه جداگانه ای دارد. این قالب ویژه ایرانیان و فارسی زبانان است و از آغاز شعر فارسی تا حال مورد توجه بوده است. درون مایه مثنوی، حماسی، اخلاقی، عاشقانه و عارفانه است و مناسب ترین قالب برای بیان مطالب طولانی به ویژه داستان است. فردوسی، سعدی، نظامی، عطار، مولوی و … از مثنوی سرایان بنام اند.

نمونه ای از شعر در قالب مثنوی

۱- بشنو این نی چون شکایت می‌کند  /  از جدایی‌ها حکایت می‌کند

۲- کز نیستان تا مرا ببریده اند  / در نفیرم مرد و زن نالیده اند

۳- سینه خواهم شرحه شرحه از فراق /   تا بگویم شرح درد اشتیاق

۴- هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش /   بازجوید روزگار وصل خویش

۵- من به هر جمعیّتی نالان شدم  /  جفت بدحالان و خوش حالان شدم.

۶- هر کسی از ظنّ خود شد یار من /  از درون من نجُست اسرار من

۷- سِرّ من از ناله من دور نیست /  لیک چشم و گوش را آن نور نیست

۸- تن ز جان و جان ز تن مستور نیست  / لیک کس را دید جان دستور نیست

۹- آتش است این بانگ نای و نیست باد /  هر که این آتش ندارد، نیست باد

۱۰- آتش عشق است کاندر نی فتاد  / جوشش عشق است کاندر می ‌‌فتاد

مولانا

درون مایه های مثنوی

مثنوی های زبان فارسی از نظر محتوا متفاوت اند؛ از این رو آن ها را به چهار دسته تقسیم کرده اند:

۱- حماسی و تاریخی مانند: شاهنامه فردوسی و اسکندنامه نظامی گنجه ای

۲- اخلاقی و تعلیمی مانند: بوستان سعدی

۳- عاشقانه و بزمی مانند: خسرو شیرین نظامی و ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی

۴- عارفانه مانند: مثنوی مولوی حدیقه الحقیقه سنایی و منطق الطیر عطار.

غزل(چکامه)

غزل شعری حداقل در پنج بیت که مصراع نخست و مصراع های جفت آن هم قافیه اند. درون مایه غزل عشق عرفان و آمیزه‌ای از این دو است؛ اما از زمان مشروطه مضامین اجتماعی هم به غزل راه یافته است. غزل از قرن ششم رواج یافته و تا روزگار ما همواره از قالب های رایج شعر فارسی بوده است. اینگونه شعر در آغاز عاشقانه بوده و با ظهور سنایی برای بیان نکات عرفانی نیز به کار گرفته شده است. مولوی، سعدی و حافظ و صائب  از غزل سرایان برتر گذشته و رهی معیری و شهریار از غزل سرایان نامی همروزگارند.

نمونه ای از قالب چکامه

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست / مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا / وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست / وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست / و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید / ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ / هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

قصیده (چامه)

شعری است که مصراع نخست و مصراع های جفت آن هم قافیه و تعداد بیت های آن از پانزده بیت بیشتر است. قصیده های ستایشی معمولاً چهار بخش دارند.

 الف) تغزل: مقدمه قصیده است با مضامینی همچون عشق، یاد جوانی و وصف طبیعت.

ب) تخلص: رابطه میان دیباچه و تنه اصلی قصیده است.

پ) تنه اصلی: مقصود اصلی سراینده است با درون مایه ای چون ستایش، سوگ، پند و اندرز، عرفان و حکمت و غیره.

ت) شریطه و دعا: شامل دعا برای جاودانه بودن ستوده است و در پایان قصیده و در جواب جملات شرطی می آید.

آغازینه (مطلع) بیت نخست قصیده و فرجامینه (مقطع) بیت پایانی آن است.

بازآورد آغازینه (تجدید مطلع) آوردن بیتی مصرع در اثنای قصیده است، برای انتقال از موضوعی به موضوع دیگر و طولانی ساختن قصیده.

نام هنری شاعر معمولاً در پایان چکامه می آید. رودکی، فرخی، منوچهری، ناصرخسرو، مسعود سعد، انوری، خاقانی سعدی، قاآنی، ملک الشعرای بهار،  مهدی حمیدی، امیری فیروزکوهی، مهرداد اوستا از نامداران این گستره اند.

نمونه ای از شعر در قالب چامه

دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم / بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم / نبوده‌ است با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن / نه چندانکه یکسو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود / گناهم نبوده‌ است جز بیگنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی / نگارا بدین زودسیری چرایی

که دانست کز تو مرا دید باید / به چندان وفا اینهمه بیوفایی

سپردم به تو دل، ندانسته بودم / بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا که آگه نبودم / که تو بیوفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن / نگویم که تو دوستی را نشایی

نگارا من از آزمایش به آیم / مرا باش، تا بیش ازین آزمایی

مرا خوار داری و بیقدر خواهی / نگر تا بدین خو که هستی نپایی

ز قدر من آنگاه آگاه گردی / که با من به درگاه صاحب درآیی

وزیر ملک صاحب سید احمد / که دولت بدو داد فرمانروایی

زمین و هوا خوان بدین معنی او را / که حلمش زمینی‌ است طبعش هوایی … (فرخی سیستانی)

قطعه

شعری است دست‌کم در دو بیت که معمولاً آغازینه آن مصرع نیست و مصرع های جفت آن هم قافیه اند. قطعه وحدت موضوع دارد و موضوع آن معمولاً مطالب اخلاقی، اجتماعی، تعلیمی، ستایش و نکوهش است. این نوع شعر در تمام دوره ها در شعر فارسی رواج داشته است. انوری، ابن یمین و پروین اعتصامی از قطعه سرایان نامی اند.

نمونه ای از قالب قطعه

گلی‌ خوش‌بوی‌ در حمام‌ روزی / رسید از دست‌ مخدومی‌ به‌ دستم‌

بدو گفتم‌ که‌ مشکی‌ یا عبیری / که‌ از بوی‌ دل‌آویز تو مستم‌

بگفتا من‌ گِلی‌ ناچیز بودم / ولیکن‌ مدتی‌ با گُل‌ نشستم‌

کمال‌ هم‌نشین‌ در من‌ اثر کرد / وگرنه‌ من‌ همان‌ خاکم‌ که‌ هستم (سعدی)

ترجیع‌بند

غزل‌هایی است هم وزن با قافیه‌های ناهمسان که بیت یکسان مصرّعی آنها را به هم می‌پیوندد. به هر غزل، «خانه» یا «رشته» و به بیت تکراری «برگردان» می گویند. ترجیع‌بند ویژه شعر فارسی است و درون مایه هایی چون ستایش، عشق و عرفان دارد. کهن ترین ترجیع‌بند از فرخی سیستانی و زیباترین آن ها از سعدی و هاتف اصفهانی است. یکی از شرط های زیبای ترجیع بند آن است که بیت پایانی هر خانه با بیت برگردان آن از نظر معنایی مناسبتی تمام داشته باشد.

نمونه ای از قالب ترجیع‌بند

ای فدای تو هم دل و هم جان / وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر / جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل / جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب / درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف / چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل / ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق / هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم / روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب / دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی / به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذار و گل رخسار / همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط / شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی / مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور / خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی / شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند: / عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب / گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست / ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش / سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی / به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا / همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند / ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان / وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم / که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش / که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم / چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا / گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت / هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی / ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید / که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت / وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی / تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی / پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو / شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لااله الا هو

دوش رفتم به کوی باده فروش / ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن / میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف / باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش / پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی / دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی / چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیئالک / پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر / آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم: / ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند / درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت: / ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت / دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده / و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش / آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر / ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم / فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم / مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت / این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لااله الا هو…

ترکیب‌بند

شعری چند بخشی که هر بخش آن از نظر قافیه و درون مایه همانند قصیده یا غزل است. این بخش‌ها را بیت مصرع متفاوت و نامکرری به هم می پیوندد. کهن ترین ترکیب بند از قطران تبریزی است. جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، محتشم ‌کاشانی و وحشی بافقی از سرایندگان نامی این قالب اند.

نمونه ای از قالب ترکیب‌بند

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کن

قصهٔ بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم / بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره این است و ندارم به از این رای دگر / که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر / بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من این است و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست / حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکیست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی است / نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است…(وحشی بافقی)

مسمّط

شعری است که از رشته‌های گوناگون پدید می‌آید. قافیه رشته‌ها متفاوت است  در هر رشته همه مصرع‌ها به جز مصراع آخر هم‌قافیه‌اند. مصراع آخر هر رشته را «بند» گویند. این مصراع که در تمام رشته‌ها هم‌قافیه است حلقه ارتباط تمام رشته‌هاست. درون مایه مسمط تقریبا همانند قصیده بوده و بنیانگذاران آن منوچهری دامغانی است. قاآنی شاعر قرن سیزدهم نیز مسمّط های زیبایی سروده است.

مسمط تضمینی مسمطی است که بند آن در هر رشته به ترتیب مصراع دوم بیت های یک غزل است. یعنی سخنور بیت های یک غزل را به ترتیب در پایان رشته های مسمط می آورد. تعداد رشته‌ها تابع تعداد بیت های غزل است.

نمونه ای از قالب مسمط

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست / باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست / گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست

کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهاری را، دنبال بکندند / پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند / با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست / کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست / گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست

بویش همه بوی سمن و مشک ببردست

رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار

بنگر به ترنج ای عجبی ‌دار که چونست / پستانی سخت است و درازست و نگونست

زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست / زردیش برونست و سپیدیش درونست … (منوچهری دامغانی)

رباعی (چارانه)

شعری چهار لختی است که مصراع سوم معمولاً قافیه ندارد. درون مایه رباعی بیشتر عارفانه، عاشقانه یا فلسفی است. این نوع شعر مناسب ترین قالب برای ثبت لحظه های کوتاه شاعرانه است و در همه دوره ها رواج داشته است. رباعی قالبی خاص زبان فارسی است و خیام، عطار، مولوی و بابا افضل سرایندگان نامدار رباعی اند.

نمونه ای از قالب چارانه

ای آمده از عالم روحانی تفت / حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای / خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

دوبیتی

شعری است دارای دو بیت که گاه مصراع سوم آن قافیه ندارد. بیشتر درون مایه ای عاشقانه و عارفانه دارد و رایج ترین قالب در میان روستاییان است. باباطاهر و فایز نامی ترین شاعران دوبیتی گو هستند. دوبیتی وزنی خاص دارد و از این نظر با رباعی متفاوت است.

نمونه ای از قالب دوبیتی

دلم را جز تو کس دلبر نباشد / به جز شور توام در سر نباشد

دل فایز تو عمدا می‌کنی تنگ / که تا جای کس دیگر نباشد

چهارپاره

شعری است شامل چند دوبیتی با قافیه های مختلف که از نظر معنی با هم ارتباط دارند. در چهارپاره معمولاً مصراع های زوج هم قافیه اند. این نوع شعر در روزگار معاصر پدید آمده و به وزنی غیر از وزن دوبیتی نیز سروده شده است. توللی، خانلری و مشیری از سرایندگان چهارپاره اند.

نمونه ای از قالب چهارپاره

بلم آرام چون قویی سبکبال / به نرمی بر سر کارون همی رفت

به نخلستان ساحل قرصِ خورشید / ز دامان افق بیرون همی رفت

♣♣

شفق بازی کنان در جنبش آب / شکوهِ دیگر و راز دگر داشت

به دشتی پر شقایق باد سرمست / تو پنداری که پاورچین گذر داشت … (فریدون توللی)

مستزاد

شعری است که به آخر هر مصراع آن کلمه یا کلماتی افزوده شود. افزوده ها معنی مصراع پیش یا پس از خود را تکمیل می کنند.  کهنترین مستزاد از آن مسعود سعد سلمان است. اهمیت مستزاد از آن روست که احتمالا از منابع الهام نیما در کوتاه و بلند کردن مصراعهای شعر نو بوده است.

نمونه هایی از مستزاد

ای کامگار سلطان، انصاف تو به گیهان / گشته عیان

مسعود شهریاری، خورشید نامداری / اندر جهان

ای اوج چرخ جایت، گیتی ز روی و رایت / چون بوستان

چون تیغ آسمان گون، گردد به خوردن خون / همداستان

باشد به دستت اندر، از گل بسی سبک تر / گرز گران

بر تیز تگ هزبری، برقی که گردد ابری / زیر عنان

کوهی که باد گردد، چون گردباد گردد / در زیر ران

پیش رفیع تختت، از طوع و طبع بختت / بسته میان

کس چون تو ناشنوده، عادل چو تو نبوده / نوشین روان

در هیچ روزگاری، کس چون تو شهریاری / ندهد نشان

در شکر و مدحت تو، پاینده دولت تو / شد همزبان

آمد بهار خرم، شد عرصه های عالم / پر گلستان

از دست هر نگاری، نیکوتر از بهاری / باده ستان

در عز و ناز و شادی ،بر تخت ملک بادی / تا جاودان

مسعود سعد سلمان

هر که گدای در مشکوی توست / پادشاست

شه که به همسایگی کوی توست / چون گداست

باغ جهان، موسم اردیبهشت / یا بهشت

گر نه ثنا خوان گل روی توست / بی صفاست

نرگس گلزار جنان هر که گفت / یا شنفت

اینکه چو چشمان بی آهوی توست / بی حیاست

مشک ختن گفت به رنگ و به رو / یا به بو

در شمر طره هندوی توست / بر خطاست

سرو شنیدم که قد آراسته / خاسته

مدعی قامت دلجوی توست / بد اداست

ای تو مرا قبله راز و نیاز/ در نماز

عیب مکن، روی دل ار سوی توست / مبتلاست

گر به نمازی دل من بی خبر / یک نظر

منحرف از قبله ابروی توست /  نارواست

رحم کن، ای دیده رخ زرد من / درد من

گر نه امیدش به داروی توست / بی دواست

مهدی اخوان ثالث

بحر طویل

«بحر طویل» شعری را گویند که از بازآورد نامحدود پایه‌های آوایی ساخته شود.

بحر طویلی از ابوالقاسم حالت:

آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و می‌کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.

در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.

ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دکمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همان‌طور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره‌اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.

پیش خود گفت: که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون‌کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی.

وزن: فَعِلاتُن فَعِلاتُن …..

شعر نو

شعر نیمایی

شعری است با مصراع های کوتاه و بلند که وزن عروضی دارد و قافیه در آن جای مشخصی ندارد. درونمایه شعر نیمایی احساسات و تجربه های فردی، عشق، سیاست و غیره است. بنیانگذار این‌گونه شعر نیمایوشیج است. مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری از برگزیدگان شعر نیمایی اند.

نمونه ای از قالب نیمایی

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

آن آسمان های پر از پولک

آن شاخساران پر از گیلاس

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها، بیکدیگر

آن بام‌های بادبادکهای بازیگوش

آن کوچه‌های گیج از عطر اقاقی‌ها

آن روزها رفتند

آن روزهائی کز شکاف پلکهای من

آوازهایم، چون حبابی از هوا لبریز، میجوشید

چشمم به روی هر چه میلغزید

آنرا چو شیر تازه مینوشید

گوئی میان مردمکهایم

خرگوش ناآرام شادی بود

هر صبحدم با آفتاب پیر

به دشتهای ناشناس جستجو میرفت

شبها به جنگل‌های تاریکی فرو میرفت

آن روزها رفتند… (فروغ فرخزاد)