داستان رستم و اشکبوس

در این فصل، دو درس را از «شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی» و شعر « دلیران و مردان ایران زمین» را خواهیم خواند. وقتی این متنها را می خوانیم، حسّ و حال، شور و هیجان و روحیۀ پهلوانی در ما برانگیخته می شود و نسبت به میهن و دفاع از آن، وظیف‌های آمیخته با غرور ملّی و سربلندی احساس می کنیم. به این گونه آثار «متون حماسی» می گویند. حماسه، به معنای دلاوری و شجاعت است و در اصطلاح ادبی، روایتی داستانی از تاریخ تخیّلی یک ملّت است که با قهرمانی‌ها، جنگاوریها و رخدادهای خلافِ عادت و شگفت (خارق العاده) در می آمیزد. حماسه مربوط به دورانی کهن است که قبایل و تیره‌های گوناگون متّحد شده و اندک اندک تشکیل ملتی داده اند؛ به همین سبب، حماسۀ هر ملّتی، بیان کنندۀ آرمانهای آن ملت است و مجاهدات آن ملت را در راه سربلندی و استقلال برای نسلهای بعدی روایت می کند. درحماسه؛ تاریخ و اساطیر، خیال و حقیقت به هم آمیخته می شود و شاعر، مورّخ ملّت به شمار می آید. بنابراین، هر حماسه چند ویژگی دارد: داستانی، قهرمانی، ملیّ و خرق عادت.

                                     رستم و اشکبوس

سخن بر سر پیکار میان ایرانیان و تورانیان اسـت. هنگامی که کیخسرو در ایران بر تخت نشسـت، افراسیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سـرزمین‌های دیگر به ایران می‌تازد. کیخسـرو، رسـتم را به یاری می‌خواند. اشـکبوس، پهلوان سـپاه تـوران بـه میـدان می‌آید و مبارز می‌جوید. یکی دو تن از سـپاه ایران پـای به میدان می‌نهند،  اما سـرانجام، رسـتم پیـاده به میدان می‌رود. نبرد رسـتم با اشکبوس از عالی تریـن صحنه‌های نبرد تن بـه تن اسـت که در آن طنزگویی و چالاکـی و دلاوری و زبان آوری با هم آمیخته اسـت.

قلمرو زبانی: بر سر: به خاطر، درباره / پیکار: جنگ / کیخسرو: پادشاه ایرانی، فرزند سیاوش / تاختن به: حمله کردن (بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز)/ چالاک: چابک / دلاور: دلیر / قلمرو ادبی: بر تخت نشسـتن: پادشاه و فرمانروا شدن  / پـای به … نهادن: کنایه از وارد شدن / زبان آوری: کنایه از خوش سخنی

بازیگران داستان: کیخسرو: پادشاه ایران / افراسیاب: پادشاه توران / طوس: فرمانده سپاه ایران / کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب / رستم:جهان پهلوان ایران / رهّام: پهلوانی ایرانی / اشکبوس کشانی: پهلوان تورانی /

زمینه‌های حماسه: ملی، داستانی و روایی، قهرمانی، شگفت آوری (خرق عادت)

۱- خروش سواران و اسپان ز دشت / ز بهرام و کیوان همی برگذشت

قلمرو زبانی: قالب: مثنوی / وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی) / خروش: فریاد / بهرام: سیّارۀ مریخ / کیوان: سیّارۀ زحل / همی برگذشت: عبور می‌کرد. / قلمرو ادبی: سواران، اسپان: تناسب / بهرام، کیوان: تناسب / واج آرایی «ا» و «ش» / اغراق

بازگردانی: صدای اسبان و سواران از دشت بلند شد و از ستاره بهرام و کیوان نیز گذر کرد.

پیام: شدّت درگیری

۲- همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل / خروشان دل خاک در زیر نعل

قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر / ساعد: میان مچ و آرنج / لعل: سنگ قیمتی / خروشان: فریاد زنان و ناله کنان /  قلمرو ادبی: تیغ و ساعد لعل بود: تشبیه رسا / خاک: مجاز از زمین / دل خاک: استعاره پنهان / نعل، لعل: جناس ناهمسان / اغراق: دل خاک از نعل اسبان در ناله و فغان بود.

بازگردانی: شمشیر و ساعد جنگجویان از خون مانند سنگ لعل، سرخ شده بود و دل زمین از کوبیدن نعل به فغان درآمده بود.

پیام: شدّت درگیری

۳- نماند ایچ با روی خورشید رنگ / به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ

قلمرو زبانی: ایچ: هیچ / قلمرو ادبی: بر روی خورشید رنگ نماند: رنگش پرید، کنایه از ترسید، جانبخشی، اغراق / به جوش آمده: استعاره پنهان / رنگ، سنگ: جناس / خاک، کوه، سنگ: تناسب

بازگردانی: خورشید نیز از ترس رنگش پریده بود و خاک و سنگ کوه به جوش آمده بود.

پیام: شدّت درگیری

۴- به لشکر چنین گفت کاموس گرد / که گر آسمان را بباید سـپرد

۵- همه تیـغ و گـــرز و کـمند آورید / به ایرانیان تــنگ و بند آورید

قلمرو زبانی: کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب / گرد: پهلوان، دلیر / سپَردن: درنوردیدن، پیمودن، طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / تیغ: شمشیر / گرز: چماق / کمند: طناب / بند: ریسمان / قلمرو ادبی: که گر آسمان را بباید سـپرد: کنایه از کار دشوار و ناشدنی انجام دادن / تیغ، گرز، کمند: تناسب / تنگ: در برابر فراخ، تسمه ای که بر کمر اسب و ستور می‌بندند / تنگ آوردن: در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن. / بند آوردن: کنایه از اسیر کردن / عیب قافیه: گُرد، سپَرد (رشته انسانی)

بازگردانی: کاموس پهلوان به لشگر اینچنین گفت که اگر نیاز باشد آسمان را نیز بپیمایید، همگان شمشیر، چماق و کمند را آماده کنید. به ایرانیان سخت بگیرید و ایشان را به ستوه آورید و در بند کنید.

۶- دلیری کجـــا نام او اشکــبوس / همی بر خروشید بر سان کوس

قلمرو زبانی: کجا: که / اشکبوس: پهلوان تورانی / برخروشید: فریاد کشید / کوس: طبل / قلمرو ادبی: اشکبوس: مشبّه / برسان: به مانند، ادات تشبیه / کوس: مشبّهٌ‌به / وجه شبه: برخروشیدن.

بازگردانی: پهلوانی که نام او اشکبوس بود به مانند طبل خروشید و فریاد زد.

۷- بیامد که جــــوید ز ایران نبرد / سر همنبرد اندر آرد به گرد

قلمرو زبانی: نبرد: جنگ / همنبرد: حریف / گرد: غبار، گرد و خاک / اندر: در / قلمرو ادبی: گرد: مجاز از زمین / ایران: مجاز از لشکر ایران / سر همنبرد به گرد آوردن: کنایه از شکست دادن، برابر با پوزه کسی را به خاک مالیدن. / واج آرایی «ر»

بازگردانی: آمد که از لشکریان ایران حریفی پیدا کند و با حریف خود بجنگد و او را شکست دهد.

۸- بشد تیز رهّام با خـود و گبر / همی گرد رزم اندر آمد به ابر

قلمرو زبانی: بشد: رفت / تیز: تند و سریع / خود: کلاهخود؛ کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی، برسر می گذارند. / گبر: خِفتان، نوعی جامه جنگی / رزم: جنگ / اندر: در / آمد: رسید / قلمرو ادبی: همی گرد رزم اندر آمد به ابر: کنایه از شدت رزم، اغراق / ابر، گبر: جناس ناهمسان اختلافی / خود، گبر، رزم: تناسب / واج آرایی «ر».

بازگردانی: رهّام بسیار سریع با کلاهخود و زره (مسلّح) به میدان جنگ رفت. به خاطر شدت رزم، گرد و خاک به آسمان بلند شد.

۹- برآویخت رهّام با اشکــبوس / برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس

قلمرو زبانی: برآویخت: جنگ کرد، گلاویز شد، (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز) / رهام: پهلوان ایرانی / برآمد: بالا آمد، بلند شد / بوق: شیپور / کوس: طبل بزرگ / قلمرو ادبی: بوق، کوس: تناسب. / بوق و کوس: مجاز از صدای بوق و کوس

بازگردانی: رهّام با اشکبوس گلاویز شد و صدای بوق و کوس از هر دو سپاه بلند گشت.

۱۰- به گرز گران دست برد اشکبوس / زمین آهنین شد سپهر آبنوس

قلمرو زبانی: گرز: چماق / گران: سنگین / آبنوس: درختی است که چوب سیاه رنگِ آن سخت و صیقل پذیر است / قلمرو ادبی: زمین آهنین شد: زمین سفت وسخت شد یا زمین پر از زره شد، اغراق / زمین، سپهر: تضاد، تناسب یا مراعات نظیر / آبنوس: مجازاً به معنی تیره و سیاه / سپهر آبنوس شد: تشبیه رسا یا فشرده، کنایه از این که گرد و خاک بلند شد و چشم چشم را نمی‌دید، اغراق از سختی رزم.

بازگردانی: اشکبوس دست به گرز سنگین خود برد و جنگ را آغازید. زمین مانند آهن سفت و سخت شد و آسمان همانند چوب آبنوس تیره و پر گرد و غبار گردید.

۱۱- برآهیخت رهّام گـــرز گـــران / غمی شد ز پیـــکار دست سران

قلمرو زبانی: برآهیخت: بیرون کشید(بن ماضی: برآهیخت، بن مضارع: برآهیز) / گران: سنگین / غمی شد: غمین شد، خسته شد / پیکار: جنگ / سران: سرداران و فرماندهان / پیکار: جنگ / قلمرو ادبی: سران، گران: جناس ناهمسان اختلافی.

بازگردانی: رهّام گرز پر وزنش را برداشت. دست دو پهلوان به خاطر جنگیدن با گرز خسته و ناتوان گردید.

۱۲- چو رهّام گشت از کشانی ستوه / بپیچید زو روی و شد سوی کوه

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ستوه: خسته، درمانده، رنجور/ شد: رفت / قلمرو ادبی: بپیچید زو روی: کنایه از گریخت. / روی، سوی: جناس ناهمسان

بازگردانی: زمانی که رهّام از دست اشکبوس خسته شد و به ستوه آمد، از او گریخت و به سوی کوه رفت.

۱۳- ز قلب سپه اندر آشفــت توس /  بزد اسب کــاید بر اشکــــبوس

قلمرو زبانی: قلب: مرکز / اندرآشفت: خشمگین شد. / توس: فرمانده سپاه ایران / کاید: که آید / بر: کنار

بازگردانی: توس فرمانده سپاه که در مرکز سپاه بود، خشمگین شد و به اسبش ضربه زد تا به سوی اشکبوس برود.

۱۴- تهمتن برآشفت و با توس گفت /  که رهّام را جام باده ست جفت

قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / با: به / توس: فرمانده سپاه ایران / جفت: زوج / رهّام: پهلوان ایرانی / باده: می، شراب / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: جفت بودن: کنایه از همنشین بودن / رهّام را جام باده ست جفت: کنایه از اینکه مرد جنگ نیست و فقط کار زنانه را می‌برازد / گفت، جفت: جناس.

بازگردانی: رستم خشمگین شد و به توس گفت که رهّام مرد بزم و می‌خواری است و مرد جنگیدن نیست.

۱۵- تو قلب سپه را به آیین بدار /  من اکنون پیاده کنم کارزار

قلمرو زبانی: قلب: مرکز سپاه / به آیین: به سامان، مرتب / بدار: نگه دار/ کارزار: جنگ.

بازگردانی: تو مرکز سپاه را به سامان نگه دار. من اکنون پیاده به جنگ می‌روم.

۱۶- کمان به زه را به بازو فگند /  به بند کمر بر، بزد تیر چند

قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / کمر: کمربند / به بند کمر بر: دو حرف اضافه برای یک متمم،  ویژگی سبک خراسانی / قلمرو ادبی: کمان به زه: کنایه از آماده / کمان، زه، تیر: تناسب / بازو، کمر: تناسب / بند، چند: جناس / واج آرایی «ب»

بازگردانی: رستم کمان آماده برای تیراندازی را به بازو افکند و به کمربندش هم چند تیر زد.

۱۷- خروشید کای مرد رزم آزمای /  هماوردت آمد مشو باز جای

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد / رزم آزما: جنگجو/ هماورد: حریف، رقیب (آورد: جنگ) / «ت» در کلمه هماوردت: مضافٌ الیه / مشو: مرو / باز: سوی / قلمرو ادبی: مشو باز جای: کنایه از اینکه نگریز.

بازگردانی: رستم فریاد زد که ای مرد جنگجو، حریف تو آمد. از میدان جنگ نگریز.

۱۸- کشانی بخندید و خیره بماند /  عنان را گران کرد و او را بخواند

قلمرو زبانی: کشانی: کوشانی، کوشان: سرزمینی در بخش شمال شرقی ایران / خیره: شگفت زده / بماند: شد / عنان: افسار، دهانه / گران: سنگین/ بخواند: صدا کرد / قلمرو ادبی: عنان را گران کردن: کنایه از نگه داشتن اسب

بازگردانی: اشکبوس کشانی خندید و تعجّب کرد، افسار اسب را کشید، ایستاد و رستم را صدا زد.

۱۹- بدو گفت خندان که نام تو چیست /  تن بی سرت را که خواهد گریست؟

قلمرو زبانی: را: برای / قلمرو ادبی: مصراع دوم: کنایه از اینکه حتماً می‌میری / تن، سر: تناسب / که: جناس همسان (۱- حرف پیوند ۲- چه کسی).

بازگردانی: اشکبوس به رستم گفت که تو چه نام داری؟ پس از کشته شدنت چه کسی برایت سوگواری خواهد کرد؟

۲۰- تهمتن چنین داد پاسخ که نام /  چه پرسی کزین پس نبینی تو کـام

قلمرو زبانی: تهمتن: لقب رستم / چه پرسی: پرسش انکاری / کزین: که از این / کام: مراد، آرزو، قصد، نیّت / قلمرو ادبی: کام: سقف دهان، مجاز از آرزو و مراد، قصد، نیت / نبینی تو کام: کنایه از بدبختی / نام، کام: جناس.

بازگردانی: رستم پاسخ داد، چرا نام مرا می‌پرسی؟! [نپرس] زیرا پس از این تو به آرزویت نمی‌رسی.

۲۱- مرا مادرم نام مــرگ تو کرد /  زمانه مـــرا پتک ترگ تو کرد

قلمرو زبانی: زمانه: روزگار / پتک: چکش بزرگ فولادین، آهن کوب / ترگ: کلاهخود / « را » درعبارت ( مرا مادرم نام مرگ تو کرد ) در مصراع اوّل از نوع فکّ اضافه است. یعنی مادرم نام  مرا مرگ تو گذاشت. / قلمرو ادبی: مرگ، ترگ: جناس / مصراع اوّل واج آرایی صامت « م» دارد / قافیه: مرگ و ترگ، ردیف: تو کرد / بیت دارای طنز است. / زمانه … کرد: جانبخشی / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد: تشبیه رسا.

بازگردانی: مادرم نام مرا مرگ تو نهاده است و روزگار، مرا ابزاری برای مرگ تو ساخته است.

۲۲- کشانی بود گفـــت بی بارگی /  به کشتن دهی سر به یکبارگی

قلمرو زبانی: بارگی: اسب؛ «باره» نیز به همین معنی است / یک بارگی: یک دفعه / قلمرو ادبی: سر: مجازاً از وجود / جناس: بارگی (اسب، دفعه)

بازگردانی: کشانی گفت: بدون اسب هم اکنون خودت را به کشتن می‌دهی.

۲۳- تهمتن چنین داد پاسخ بدوی: /  که ای بیهده مرد پرخاشجوی،

۲۴- پیاده ندیدی کــه جنـگ آورد / سر سرکشان زیر سنگ آورد؟

قلمرو زبانی: موقوف المعانی / بدوی: به او / بیهده: بیهوده گو / پرخاشجو: ستیزه جو، جنگجو / سرکش: یاغی، زورگو / بیت دوم پرسش انکاری دارد / قلمرو ادبی: جنگ، سنگ: جناس ناهمسان اختلافی / سر زیر سنگ آوردن: کنایه از شکست دادن و کشتن / مصراع دوم بیت دوم واج آرایی «س» دارد.

بازگردانی: رستم این گونه پاسخ داد که ای جنگجویی که بیهوده می‌جنگی، آیا ندیده ای که مردی پیاده به جنگ آید و پیروز گردد و زورگویان و سرکشان را نابود کند؟

۲۵-هم اکنون تو را ای نبرده سوار /  پیاده بیاموزمت کارزار

قلمرو زبانی: نبرده: جنگجو / کارزار: جنگ / را: حرف اضافه به معنای «به»

بازگردانی: اکنون به جنگ تو می‌آیم، ای جنگجوی سوارکار و پیاده جنگیدن را به تو می‌آموزم.

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

۲۶- پیاده مرا زان فرستاده طوس /  که تا اسب بستانم از اشکبوس

قلمرو زبانی: زان: از آن، به این خاطر / طوس: فرمانده سپاه ایران / بیت: تحقیر و تمسخر اشکبوس / ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان)

بازگردانی: توس مرا پیاده فرستاده است تا از تو اسبت را بگیرم.

پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس

۲۷- کشانی بدو گفت با تو سلیح /  نبینم همی جز فسوس و مزیح

قلمرو زبانی: کشانی: کوشانی، (کوشان ها تیره ای بودند که در بخش خاوری افغانستان فرمان می راندند) منظور اشکبوس است / سلیح: افزار جنگی، ممال سلاح (هماوا؛ صلاح: مصلحت) / فسوس: مسخره کردن، نیرنگ / مزیح: شوخی، ممال مزاح.

بازگردانی: اشکبوس کوشانی به رستم گفت با تو سلاحی به غیر از مسخره کردن و شوخی نمی‌بینم.

مُمال: تبدیل حرف «الف» به «ی» است؛ مانند: اسلامی← اسلیمی؛ رکاب← رکیب؛ کتاب← کتیب

۲۸- بدو گفت رستم که تیر و کمان /  ببین تا هم اکنون سرآری زمان

قلمرو زبانی: سر آری: پایان آوری/ قلمرو ادبی: تیر، کمان: مراعات نظیر / سر آری زمان: کنایه از بمیری، زمان تو به پایان برسد / کمان، زمان: جناس ناهمسان اختلافی.

بازگردانی: رستم به اشکبوس گفت کافی است که تیر و کمانم را نگاه کنی تا از ترس بمیری.

۲۹- چو نازش به اسب گران مایه دید /  کمان را به زه کرد و اندر کشید

قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / ناز: افتخار / گران مایه: گران ارج، ارزشمند / به زه کرد: آماده کرد / قلمرو ادبی: کمان، زه: تناسب / بیت: واج آرایی دارد.

بازگردانی: زمانی که رستم دید افتخار او به اسب گرانبهایش است، کمان را آماده‌ تیراندازی کرد و زه را کشید.

۳۰- یکی تیر زد بر بر اسب اوی /  که اسب اندر آمد ز بالا به روی

قلمرو زبانی: بر اوّل: به؛ بر دوم: پهلو؛ جناس همسان / از بالا به روی اندرآمد: سکندری خورد / قلمرو ادبی: بر اوّل؛ بر دوم: جناس همسان / اوی، روی: جناس ناهمسان اختلافی /  اسب: واژه آرایی / واج آرایی: «ب»، «ر»

بازگردانی: رستم تیری به پهلوی اسب اشکبوس زد که اسب با سر به زمین خورد و مرد.

۳۱- بخندید رستم به آواز گفت /  که بنشین به پیش گران مایه جفت

قلمرو زبانی: آواز: صدای بلند / گران مایه: گران ارج / جفت: زوج، این قسمت طنز دارد، منظور اسب است. / قلمرو ادبی: گفت، جفت: جناس ناهمسان اختلافی

بازگردانی: رستم خندید و با صدای بلند گفت: ای اشکبوس بنشین پیش اسب دلبندت و غم اش را بخور (برایش به سوگ بنشین).

۳۲- سزد گر بداری سرش در کنار /  زمانی برآسایی از کارزار

قلمرو زبانی: سزد: سزاوار است (بن ماضی: سزید، بن مضارع: سز) / کنار: آغوش / برآسایی: استراحت کنی، دست برداری / کارزار: جنگ

بازگردانی: سزاوار است که سر اسب را در آغوش بگیری و زمانی از جنگیدن دست بکشی.

۳۳- کمان را به زه کرد زود اشکبوس /  تنی لرز لرزان و رخ سندروس

قلمرو زبانی: به زه کردن: زه کمان را انداختن / سندروس: صمغی زرد است که از نوعی سرو کوهی گرفته می‌شود / قلمرو ادبی: بیت واج آرایی: « ر»، « ز» / رخ سندروس: تشبیه رسا / تن، رخ: تناسب / تنی لرز لرزان: کنایه از ترسان.

بازگردانی: اشکبوس زود کمانش را آماده کرد، در حالی که تنش می‌لرزید و رنگ چهره اش مانند سندروس از ترس زرد شده بود.

۳۴- به رستم بر آنگــــه ببارید تیر /  تهمتن بدو گفت بر خیره خیر،

۳۵- همی رنجه داری تن خویش را /  دو بازوی و جـان بد اندیش را

قلمرو زبانی: دو بیت موقوف المعانی اند/ تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / خیره خیر: بیهوده / به رستم بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / رنجه داری: می‌آزاری / بداندیش: بدخواه، دشمن / قلمرو ادبی: بیت نخست: واج آرای «ب»، «ر».

بازگردانی: پس از آن اشکبوس رستم را تیرباران کرد. رستم به او گفت بیهوده خودت را خسته می‌کنی و دو بازویت را می‌آزاری.

۳۶- تهمتن به بند کمر برد چنگ /  گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / کمر: کمربند / گزین: انتخاب / چوبه: واحد شمارش تیر / خدنگ: درختی بسیار سخت، محکم و صاف که از چوب آن، نیزه، تیر، زین اسب و مانند آنها می ساختند.

بازگردانی: رستم دستش را به سوی کمربندش برد و یک تیر که از جنس چوب خدنگ بود بگزید.

۳۷- یکی تیر الماس پیکان چو آب /  نهاده بر او چار پرّ عقاب

قلمرو زبانی: چار: چهار/ قلمرو ادبی: الماس پیکان: تشبیه رسا؛ پیکان: مشبّه، الماس: مشبّهٌ به / چو آب: مانند آب درخشان بود، تشبه / تیر، پیکان، پر: تناسب / پر، بر: جناس.

بازگردانی: تیری انتخاب کرد که نوک آن همانند الماس تیز بود و چهار پرّعقاب هم بر آن نهاده شده بود.

۳۸- کمان را بمالید رستم به چنگ / به شست اندر آورده تیر خدنگ

قلمرو زبانی: بمالید: لمس کرد / شست: قلاب / خدنگ: چوبی سخت که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند / قلمرو ادبی: کمان، شست، تیر: تناسب.

بازگردانی: رستم کمان را در دست گرفت و تیر خدنگ را در قلاب گذاشت.

۳۹- بزد بر بر و ســینه‌ اشکبوس /  سپهر آن زمان دست او داد بوس

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان / بر نخست: حرف اضافه، بر دوم: بغل / قلمرو ادبی: بر، بر: جناس تام / بوسیدن سپهر: جانبخشی / کلّ بیت اغراق دارد.

بازگردانی: رستم تیر را به سینۀ اشکبوس زد. آسمان هم به همین خاطر دست رستم را بوسید.

۴۰- کشانی هم اندر زمان جان بداد /  چنان شد که گفتی ز مـــادر نزاد

قلمرو زبانی: هم اندر زمان: بی درنگ، فوراً / گفتی: گویی / نزاد: زاده نشده است / قلمرو ادبی: جان داد: کنایه از مردنبازگردانی: اشکبوس در دم جان داد؛ گویی از مادر زاییده نشده است.