آموزه دوم: مست و هشیار، در مکتب حقایق

پروین اعتصامی
پروین اعتصامی

۱- محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست

قلمرو زبانی: درون مایه: گزارش فساد و دورویی اجتماع / محتسب: ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود / گریبان: یخه / افسار: عنان / قلمرو ادبی: قالب شعر: قطعه؛ سخنور از شیوه مناظره بهره برده است. / وزن: فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلن (رشته انسانی)/ محتسب: نماد انسان دورو و فاسد / مست: نماد انسان یکرو، پاکدل / گریبان، پیراهن: تناسب / است، نیست: تضاد / مست، است: جناس ناهمسان / این پیراهن است افسار نیست: کنایه از اینکه یقه ام را رها کن/ مست: واژه‌آرایی / ادبیات مناظره یا گفتاگفت / واج‌آرایی: «س» و «ت»

بازگردانی: محتسب (مامور) در راه مستی را دید و یخه او را گرفت. مست گفت ای دوست، چیزی را که گرفته‌ای پیراهن است افسار نیست. (کنایه از اینکه یقه ام را رها کن.)

پیام: اشاره به برخورد تحقیرآمیز مأموران حکومتی است با متهم.

۲- گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان می‌روی  /  گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

قلمرو زبانی: زان: از آن، به این خاطر / افتان و خیزان: تلوتلو خوران / جرم: گناه، بزه / قلمرو ادبی: افتان، خیزان: تضاد / گفت، نیست: واژه‌آرایی / هموار نبودن راه: کنایه از گستردگی فساد در جامعه / واج‌آرایی: «ت» و «ن»

بازگردانی: محتسب گفت تو مست هستی به همین دلیل تلوتلو خوران راه می‌روی. مست گفت گناه راه رفتن من نیست، راه صاف و هموار نیست.

پیام: فساد اجتماعی

۳- گفت می‌باید تو را تا خانه قاضی برم  /  گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

 قلمرو زبانی: قاضی: دادرس / رو: برو / آی: بیا / قلمرو ادبی: بیدار: می‌تواند ایهام داشته باشد ۱ـ مقابل خواب، ۲ـ ناهشیار و مست / صبح، شب: تضاد / رو، آی:  فعل امر، برو و بیا، تضاد / واژه‌آرایی: گفت /

بازگردانی: (محتسب) گفت باید تو را به خانه قاضی ببرم. مست پاسخ داد برو و بامداد بیا؛ زیرا قاضی نیمه شب بیدار نیست. (خود قاضی الان مست و ناهشیار است)

پیام: مسئولان به فکر آسایش و خوشی مردم نیستند.

◙ بیت زیر چند جمله است؟ «خارج خرداد ۹۸»

گفت می‌باید تو را تا خانه قاضی برم  /  گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

پاسخ: شش جمله ( گفت، می‌باید برم،  گفت، رو، آی، نیست)

۴- گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم / گفت: والی از کجا در خانه خمّار نیست؟

قلمرو زبانی: والی: حاکم، فرماندار، استاندار / سرا: خانه، منزل / را: اضافه گسسته (سرای والی) / شویم: رویم / والی از کجا در خانه خمار نیست: از کجا معلوم که والی خود در میخانه نباشد / خمّار: می‌فروش (خانه خمار: میخانه) / پرسش انکاری / قلمرو ادبی: جا، کجا: جناس ناهمسان / است، نیست: تضاد / کنایه: از کجا … نیست، او هم در حال خوشگذرانی است. / واژه‌آرایی: گفت، والی

بازگردانی: (محتسب) گفت: خانه استاندار نزدیک است به آن جا می‌رویم. مست پاسخ داد: از کجا معلوم که خود استاندار اکنون در میخانه نباشد؟

پیام: فاسد بودن مسئولان جامعه

ارتباط معنایی دارد با: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند  / چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

۵- گفت: تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

قلمرو زبانی: داروغه: پاسبان و نگهبان، شب‌گرد / را: به معنای به / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: گفت، مسجد / بخواب، خوابگاه: هم‌ریشگی (رشته انسانی) / واج‌آرایی: «ر»

بازگردانی: (محتسب) گفت تا سرنگهبان را با خبر کنم برو و در مسجد بخواب. مست گفت: مسجد جای افراد بدکار نیست.

پیام: بی توجهی و بی احترامی محتسب به اماکن مقدس (داخل شدن مست به مسجد)

۶- گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست

قلمرو زبانی: دینار: سکه طلا، واحد پول / وارهان: آزاد کن، نجات بده / شرع: راه دین، شریعت / درهم: مسکوک نقره، درم / قلمرو ادبی: درهم، دینار: تناسب / واژه‌آرایی: گفت، کار، دینار / واج‌آرایی: «ر» و «ن»

بازگردانی: (محتسب) گفت: پنهانی به من رشوه بده و خودت را آزاد کن. مست گفت: رشوه دادن در دین جایگاهی ندارد.

پیام: رواج رشوه خواری

۷- گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم  /  گفت: پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست

قلمرو زبانی: از بهرِ: برای (هم‌آوا؛ بحر: دریا) / غرامت: تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن / قلمرو ادبی: جامه ات را بیرون کنم: کنایه، آن را از تو می‌گیرم / جامه، پود، تار: تناسب / پود، تار؛ است، نیست: تضاد / (جامه) جز نقشی ز پود و تار نیست: کنایه از «نخ نما بودن، فرسودگی و بی ارزشی» / واژه‌آرایی: گفت / واج‌آرایی: «ت»

بازگردانی: (محتسب) گفت: برای تاوان، لباست را از تنت بیرون می‌آورم. مست پاسخ داد: لباس من پوسیده و نخ‌نما شده است و دیگر ارزشی ندارد.

پیام: ۱- باج گیری ۲- نشانه تهیدستی مردم

۸- گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه /  گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

قلمرو زبانی: آگه: مخفف آگاه / (افتادت): جابه جایی ضمیر؛ کلاه از سرت افتاد، در قدیم بدون کلاه و دستار بودن ننگ و بی ادبی به شمار می‌رفت / درافتاد: افتاد / عار: ننگ، رسوایی، بدنامی / قلمرو ادبی: سر، کلاه: تناسب  / مصراع دوم: مثل / واژه‌آرایی: گفت، سر / جناس: در، سر / واج‌آرایی: «ت» و «ر»    

بازگردانی: (محتسب) گفت: آیا آگاه نیستی که کلاه از سرت افتاده است (تعادل نداری). مست پاسخ داد: در سر عقل باید باشد. کلاه نداشتن عیب و ننگی به شمار نمی‌رود.

پیام: برتری خرد بر آراستگی ظاهری

ارتباط معنایی دارد با بیت: « تن آدمی شریف است به جان آدمیت  / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»

۹- گفت: می ‌‌بسیار خوردی زان، چنین بی خود شدی /  گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست

قلمرو زبانی: می: باده، شراب / زان: از آن، به این خاطر / بی خود شدن: سرگشته شدن، گیج شدن / بیهوده: یاوه، بی فایده، پوچ / بیهوده گو: صفت فاعلی مرکب کوتاه (بیهوده گوینده) / قلمرو ادبی: کم، بسیار: تضاد / واژه‌آرایی: گفت

بازگردانی: (محتسب) گفت: شراب زیاد نوشیده‌ای به همین دلیل مست و از خود بی خود گشته ای. مست گفت: ای انسان بیهوده گو بحث کم و زیاد نوشیدن نیست. کار حرام، حرام است چه کم چه زیاد.

پیام: کار حرام، ناشایست است کم و زیاد آن مهم نیست.           

۱۰- گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را  / گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

قلمرو زبانی: حدّ: مجازات شرعی، تازیانه / هشیار مردم: ترکیب وصفی وارون (مردم هشیار) / را: به معنای حرف اضافه «به» / قلمرو ادبی: مست، هشیار: تضاد / واژه‌آرایی: گفت، هشیار / واج‌آرایی: «ر»

بازگردانی: (محتسب) گفت: باید مردم هوشیار، افراد مست را مجازات کنند. مست پاسخ داد: در این شهر یک هشیار به من نشان بده. کسی در این شهر هشیار نیست.

پیام: فراگیر بودن فساد

ارتباط معنایی دارد با بیت: گر حکم شود که مست گیرند / در شهر هر آنچه (هرآنکه) هست گیرند

پروین اعتصامی

تمثیل در لغت به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن»، و نیز به معنای «نگاشتن پیکر و نمودن صورت چیزی» است و در اصطلاح آن است که سخنور یا نویسنده به تناسب سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را یاد کند تا از این راه، پیام خود را به خواننده یا شنونده برساند. آنچه در این میان مهم ‏است نتیجه تمثیل است که می‌تواند سرمشقی برای موارد متفاوت باشد.

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱- معنای واژه‌های مشخّص شده را بنویسید.

اگر بدین حال تو را محتسب بیند، بگیرد و حد زند. (خواجه نظام الملک توسی) / محتسب: ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود / حدّ: مجازات شرعی، تازیانه

از بهر تو صد بار ملامت بکشم / گر بشکنم این عهد غرامت بکشم (مولوی) / غرامت: تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن

۲- فعل‌های مشخّص شده را از نظر کاربرد معنایی بررسی کنید.

◙  گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم / گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست؟

شویم: رویم (فعل تام)/ نیست: وجود ندارد (فعل تام)

◙ زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست / در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست.

نیست(نخست): نمی‌باشد (فعل اسنادی) / نیست (دوم): وجود ندارد (فعل تام)

گوشزد: «نیست» در بیت بالا دارای دو معنای نایکسان است؛ ولی به این دلیل که فعل است و نایکسانی معنایی آشکار نیست، ردیف به شمار می‌رود. فراموش نکنیم که ردیف واژه یا واژگانی است که پس از قافیه، عینا (از نظر لفظ و معنا) بازمی آید.

◙ ریشه‌های ما به آب/ شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد/ ما دوباره سبز می‌شویم (قیصر امین پور)

می شویم: می‌گردیم (فعل اسنادی)

قلمرو ادبی

۱- سروده زیر را از نظر شیوه گفت و گو با متن درس مقایسه کنید؛ سپس بنویسید این نوع گفت و گو در اصطلاح ادبی چه نام دارد؟

۱- نخستین بار گفتش کز کجایی / بگفت از دار ملک آشنائی

قلمرو زبانی: ملک: سرزمین، کشور، مملکت / دار ملک: پایتخت / آشنایی: عشق / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن [ت تن تن تن ت تن تن تن ت تن تن] (رشته انسانی)/ دار ملک آشنائی: اضافه تشبیهی (عشق پایتخت است.) / جناس: بار، دار

بازگردانی: (خسرو) برای نخستین بار به فرهاد گفت: کجایی هستی؟ فرهاد گفت از پایتخت عشق هستم.

پیام: عشق فرهاد

۲- بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند / بگفت اندُه خرند و جان فروشند

قلمرو زبانی: صنعت: پیشه، کار، حرفه / اندُه: اندوه، غم / قلمرو ادبی: جناس: آن، جان / خرند، فروشند: تضاد / واژه‌آرایی: بگفت / واج‌آرایی «ن» / انده خرند، جان فروشند: استعاره پنهان (اندوه مانند کالایی است که آن را می‌خرند) / انده خریدن: کنایه از تحمّل کردن غم واندوه/ جان فروختن: کنایه از جان فشانی کردن

بازگردانی: (خسرو) گفت: مردم در آن شهر چه می‌کنند. فرهاد گفت: غم عشق را می‌خرند و جانشان را بر آن عشق می‌دهند.

پیام: جانفشانی دلشده

۳- بگفتا جان فروشی در ادب نیست / بگفت از عشقبازان این عجب نیست

قلمرو زبانی: عشقباز: عاشق / نیست (نخست): وجود ندارد [فعل تام] / نیست (دوم): نمی‌باشد [فعل اسنادی] / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بگفت / واج‌آرایی «ن» / جان فروشی: کنایه از جان دادن، جان فشانی کردن

بازگردانی: (خسرو) گفت: جان فروشی کار درست و باادبانه‌ای نیست. فرهاد گفت: این کار (جان دادن) از عاشقان شگفت نیست.

پیام: جانفشانی دلشده

گوشزد: اگر «الف»اضافی باشد، درآن صورت می‌تواند یکی از معانی زیر را داشته باشد: 

۱) الف دعا: منشیندا ۲) الف ندا: خدایا ۳) الف میانوند : کشاکش ۴) الف مناظره:گفتا ۵) الف بزرگداشت: بزرگا مردا ۶) الف مبالغه: خوشا   

۴- بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ /  بگفت از دل تو می‌گویی من از جان

قلمرو زبانی: از دل: از ته دل / سان: گونه / حذف فعل به قرینه لفظی: می‌گویم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: دل / بگفت، می‌گویی: همریشگی (رشته انسانی) / جناس: سان، جان /

بازگردانی: (خسرو) گفت: آیا از صمیم دل عاشق شده ای؟ فرهاد گفت: تو می‌گویی که من از صمیم دل عاشق شده ام، ولی من سراسر وجودم عاشق اوست.

پیام: شدت عشق فرهاد

۵- بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک / بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

قلمرو زبانی: مهر: عشق / خفته: خوابیده / حذف جمله به قرینه لفظی: دل از مهرش پاک می‌کنم./ قلمرو ادبی: خفته در خاک: کنایه از مرده / واژه‌آرایی: بگفتا، بگفت / جناس: پاک، خاک / دل از مهر کسی پاک کردن: کنایه از فراموش کردن عشق کسی / خاک: مجاز از گور

بازگردانی: (خسرو) گفت: کی از عشق شیرین صرف نظر می‌کنی؟ (فراموشش می‌کنی؟). فرهاد گفت: آن زمان که بمیرم.

پیام: شدت عشق فرهاد

۶- بگفت او آن من شد زو مکن یاد / بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

قلمرو زبانی: آنِ: مال / زو: از او / مرجع «این»: یاد نکردن / قلمرو ادبی: جناس: او، زو / واژه‌آرایی: بگفت / واج‌آرایی «ن»/ پرسش انکاری در مصراع دوم

بازگردانی: (خسرو) گفت: شیرین مال من است. دیگر به فکر او نباش. فرهاد بدبخت گفت: منِ بیچاره این کار را هرگز نمی‌توانم نکنم. (هرگز نمی‌توانم او را فراموش کنم. )

پیام: خاموشی فرهاد

۷- چو عاجز گشت خسرو در جوابش / نیامد بیش پرسیدن صوابش

قلمرو زبانی: عاجز: ناتوان، درمانده / نیامد: نبود / صواب: درست، پسندیده، مصلحت (هم‌آوا؛ ثواب: پاداش) / جهش ضمیر در مصراع دوم (بیش پرسیدن از او درست نبود) [مرجع آن، خسرو است.]/ قلمرو ادبی: جناس: جواب، صواب / تضاد: جواب، پرسیدن

بازگردانی: هنگامی که خسرو از حاضرجوابی فرهاد درمانده شد، درست ندید که از او بیشتر پرسش کند.

پیام: درماندگی خسرو در مقابل فرهاد

۸- به یاران گفت کز خاکی و آبی / ندیدم کس بدین حاضر جوابی

قلمرو زبانی: خاکی و آبی: هر هستومند ساخته شده از خاک و آب [ی: نسبت] / «ی» در «حاضرجوابی»: حاصل مصدر/ قلمرو ادبی: آبی و خاکی: مجاز از انسان یا هر جانداری، تناسب

بازگردانی: (خسرو) به دوستانش گفت: درمیان جانداران، هیچ موجودی را به این حاضرجوابی ندیده ام.

پیام: حاضرجوابی فرهاد

◙ هر دو متن پرسش و پاسخ یا گفتاگفت است. در ادبیات به این گونه شعر «مناظره» یا «ادب چالشی» گفته می‌شود. البته متن درس اجتماعی است و شعر نظامی عاشقانه است.

۲- متن درس از نظر شیوۀ بیان جدّ یا طنز با این سرودۀ حافظ چه وجه اشتراکی دارد؟

با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز / پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است // مدام: همیشه، پیوسته، می

هر دو نوشته به طنز (شیوه بیان) دستیاران حکومتی را به ریشخند می‌گیرند و ایشان را به فساد و رشوه خواری متهم می‌کنند.

بازگردانی: عیب من را  به مأمور نگویید؛ زیرا او نیز مانند ما، پیوسته در پی خوش‌گذرانی است.

قلمرو فکری

۱- هر یک از مصراع‌های زیر بر کدام پدیده اجتماعی زمان شاعر اشاره دارد؟

◙ گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان = (پاره خواری، رشوه خواری)

◙ گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست = (رواج فساد و کژروی در جامعه)

۲- در هر یک از بیت‌های زیر بر چه موضوعی تأکید شده است؟

بیت هشتم

برتری خرد بر آراستگی ظاهری

بیت نهم

کار حرام، ناشایست است کم و زیاد آن مهم نیست.

۳- دربارۀ ارتباط موضوعی متن درس با هر یک از بیت‌های زیر توضیح دهید.

◙ دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی / من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم (حافظ) / تزویر: دورویی

به دورویی و دورنگی دستیاران حکومتی اشاره دارند.

بازگردانی: ای واعظ از کنارم دور شو و سخن بیهوده مگوی؛ زیرا من فردی نیستم که دیگر به دورویی تو توجه کنم.

◙ گفت مست: «ای محتسب بگذار و رو / از برهنه کی توان بردن گرو؟» (مولوی)

گرو: دارایی یا چیزی که برای مطمئن ساختن کسی در به انجام رساندن تعهدی به او داده می شود / گرو بردن: مال کسی را به عنوان وثیقه گرفتن و نزد خود نگه داشتن؛ موفق شدن در مسابقه و به دست آوردن گرو. / گرو بستن: شرط بندی کردن؛ شرط بستن

به زورگویی، فساد و رشوه خواری دستیاران حکومتی و تنگدستی مردم اشاره دارند.

بازگردانی: مست گفت: «ای مأمور، بگذار و برو. تو نمی‌توانی از برهنه چیزی بگیری».

شعر خوانی: در مکتب حقایق

۱- ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

قلمرو زبانی: بی خبر: ناآگاه / صاحب خبر: دل آگاه، دارنده خبر/  راهرو: رهرو، سالک (امروزه در معنای دالان، دهلیز) / راهبر: پیر، مرشد / قلمرو ادبی: قالب: غزل / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن(رشته انسانی) / بی خبر، صاحب خبر: تضاد / واژه‌آرایی: خبر / راهرو، راهبر: شبه اشتقاق(رشته انسانی) (امروزه به معنای دالان) / راهبر: رهبر، پیر / تناسب/ پرسش انکاری

بازگردانی: ای ناآگاه از معرفت و عشق! بکوش تا عارف و آگاه شوی؛ تا سالک و رونده راه حقیقت نباشی و مدتی از دل آگاهان پیروی نکنی، چگونه می‌توانی به مقام ارشاد و پیشوایی برسی؟

پیام: تشویق به سلوک

۲- در مکتب حقایق پیش ادیب عشق / هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

قلمرو زبانی: مکتب: دبستان، آموزشگاه / حقایق: جِ حقیقت، در اینجا حقایق عرفانی / پیش: نزد / ادیب: ادب دان، ادب شناس، سخن دان، در اینجا آموزگار و مربّی / هان: آگاه باش / قلمرو ادبی: پسر: استعاره از رهرو ناآزموده، نوآموز / پدر: پدر روحانی، استعاره از پیر و راهبر / پدر، پسر: تناسب، جناس ناهمسان / واج‌آرایی: «ش»،«پ»

بازگردانی: ای پسر! آگاه باش و بکوش در دبستانی که حقایق ایزدی را آموزش می‌دهند، نزد آموزگار عشق درس بیاموزی و روزی به مقام راهبری برسی و کارآزموده و باتجربه گردی.

پیام: کوشش برای رسیدن به مقام پیری

۳- دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

قلمرو زبانی: چو: مانند / کیمیا: ماده‌ای فرضی که به‌وسیلۀ آن می‌توان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد، اکسیر / زر: طلا / قلمرو ادبی: مس وجود، کیمیای عشق: اضافه تشبیهی / دست شستن: کنایه از دست کشیدن، رهاکردن / چو مردان …: تشبیه / مردان ره: مجاز از رهروان پایدار، سالکان پایدار / زر شوی: تشبیه رسا / مس، کیمیا، زر: تناسب / بشوی، شوی: شبه جناس، شبه اشتقاق (رشته انسانی) / واج‌آرایی: «ش»،«ی» / تضاد: مس، زر

بازگردانی: ای ناآگاه! مانند مردان راه عشق، وجود بی ارزشت را که مانند مس است، رها کن و دست از دلبستگی‌های مادی بردار تا به کیمیای عشق برسی و وجودت مانند طلا ارزشمند گردد.

پیام: رها کردن دلبستگی‌ها

در بیت زیر چند تشبیه به کار رفته است؟  «خارج خرداد ۹۸»

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

پاسخ: چهار تشبیه (مس وجود/ چو مردان ره / کیمیای عشق/ زر شوی)

۴- خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد / آن گه رسی به خویش که بی خواب و خَور شوی

قلمرو زبانی: آگه: آگاه  / خور: در مصراع دوم باید «خَر» تلفظ شود / قلمرو ادبی: خواب و خور: مجاز از امور دنیایی و آسایش و رفاه / خویش، خواب و خور: واژه‌آرایی / بی خواب و خور شدن: کنایه از رنج و سختی کشیدن، رها کردن دلبستگی‌ها / واج‌آرایی: «خ»، «ر» /

بازگردانی: رفاه و دلبستگی به امور دنیا تو را از جایگاه انسانی ات دور کرده است؛ زمانی به مقام حقیقی خود می‌رسی که رنج بکشی و همه دلبستگی‌های مادی را رها کنی.

پیام: رها کردن دلبستگی‌ها

۵- گر نور عشق حق بر دل و جانت اوفتد / بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

قلمرو زبانی: حق: خداوند / اوفتد: بیفتد (اینجا، بتابد) / بالله: به خدا سوگند (حذف: می‌خورم) / کز: که از / فلک: چرخ، آسمان / خوب: زیبا / قلمرو ادبی: نور عشق: اضافه تشبیهی / نور حق: اضافه استعاری، خداوند مانند خورشید است / دل، جان، عشق: تناسب / آفتاب: مجاز از خورشید / نور، آفتاب، فلک: تناسب / واج‌آرایی: «ر»، «ت»

بازگردانی: اگر نور عشق ایزدی بر دل و جانت بتابد، سوگند به خدا که از خورشید آسمان هم زیباتر و پرنورتر خواهی شد.

پیام: درخواست عشق الهی

۶- یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر / کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

 قلمرو زبانی: دم: نفس / غریق: غرق شده / بحر: دریا (هم‌آوا؛ بهر: بهره) / گمان بردن: گمان کردن / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / بحر خدا: استعاره، حقایق و عشق الهی مانند دریا است / آب هفت بحر: استعاره از امور مادی / واژه‌آرایی: بحر / یک مو: مجاز از اندک / تر شدن: کنایه از آلوده شدن / غریق، دریا، تر شدن: تناسب /  واج‌آرایی: «ب»، «ر» / غرق شدن در دریای الهی: به مقام فنای فی الله رسیدن

بازگردانی: لحظه‌ای در دریای بیکران عشق الهی غرق شو و به مقام فنای حق برس و گمان مکن اگر در هفت دریای پهناور بیفتی سر مویی وجودت آلوده گردد.

پیام: فنای فی الله شدن، دل کندن از جهان مادی برای رسیدن به جهان معنوی

◙ مصراع دوم بیت زیر چیست؟ « یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر / ………………………» «خارج خرداد ۹۸»

۷- از پای تا سرت همه نور خدا شود / در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

قلمرو زبانی: ذوالجلال: صاحب بزرگی، خداوند بزرگوار / قلمرو ادبی: از پای تا به سر: مجاز از همۀ وجود / پای، سر: واژه‌آرایی، تضاد / نور خدا: اضافه استعاری / بی پا و سر شدن: کنایه از فقیر شدن و از دست دادن وجود مادی یا جانفشانی / شود، شوی: جناسواره،‌ اشتقاق(رشته انسانی)

بازگردانی: اگر در راه خداوند شکوهمند همۀ هستی ات را از دست بدهی، نور عشق ایزدی، سراپای وجودت را فرامی گیرد.

پیام: جانفشانی در راه خدا

۸- وجه خدا اگر شودت منظر نظر / زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

قلمرو زبانی: وجه: ذات، وجود(چهره، رخسار) / شودت: جهش ضمیر، «منظر نظرت شود» / منظر: چشم انداز، جای نگریستن / نظر: دید / زین: از این / نماند: نمی‌ماند (بن ماضی: ماند؛ بن مضارع: مان) / قلمرو ادبی:  منظر، نظر: جناسواره، همریشگی(رشته انسانی) / شود، شوی: همریشگی، جناسواره / صاحب نظر: (کنایه) دارای بینش و آگاهی / واج‌آرایی: «ش»، «ن» / واژه‌آرایی: نظر

بازگردانی: اگر چشمت به نور خداوند بیفتد، به یقین از این پس دارای بینش و آگاهی خواهی گشت.

پیام: به دست آوردن شناخت ایزدی / کشف و شهود

۹- بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود / در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

قلمرو زبانی: بنیاد: پایه؛ اصل؛ شالوده / هستی: وجود / زبر: بالا / قلمرو ادبی: بنیاد هستی: استعاره پنهان، خانه‌ای که بنیاد و زیرساخت دارد /  زیر و زبر شدن: کنایه از دگرگون و نابود شدن / زیر، زبر: تضاد، جناسواره / واج‌آرایی / هیچ در دل نداشتن: کنایه از نترسیدن و نگران نبودن، تصور نکردن / شود، شوی: همریشگی، جناسواره / واژه‌آرایی: زیر، زبر / تناقض

بازگردانی: اگر در راه عشق خدا وجود مادی ات دگرگون و نابود شود و هستی و دلبستگی‌های این جهانی تو از بین برود، از این دگرگونی بیمی به خود راه مده.

پیام: نهراسیدن از نابودی در راه خدا، دل کندن از جهان مادی برای رسیدن به جهان معنوی

۱۰- گر در سرت هوای وصال است حافظا / باید که خاک درگه اهل هنر شوی

قلمرو زبانی: گر: اگر / هوا: هوا و هوس، میل / وصال: رسیدن، رسش / حافظا: ای حافظ، منادا و حرف ندا / هنر: فضیلت / قلمرو ادبی: سر: مجاز از اندیشه / خاک شدن: تشبیه (کنایه)، نهایت فروتنی / واج‌آرایی: «ر»؛ « ﹻ » / ایهام تناسب: هوا(۱- میل ۲- جو و آسمان)، خاک

بازگردانی: ای حافظ! اگر در آرزوی رسیدن به یارستی، باید در برابر اهل فضیلت و کمال، فروتن و خاکسار باشی.

پیام: فروتنی در برابر هنرمندان

حافظ (۷۲۵– ۷۹۲ هـ. ق.)
سعیدجعفری
جعفری سعید
معانی «شد»
گونه های «شد»
saeedjafari
jafarisaeed
تفاوت هست و است
فارسی۳ گلبرگ
انواع «ی»
انواع «را»
انواع را
گونه های «را»

درک و دریافت

۱- برای خوانش این شعر، چه نوع آهنگ و لحنی را برمی گزینید؟ دلیل خود را بنویسید.

لحنی آموزشی و تعلیمی مناسب است؛ زیرا سخنور در این غزل در پی آموزش خوانندگان و رهروان است.

۲- مفهوم مشترک هر یک از گروه بیت‌های زیر را بیان کنید.

الف) بیت‌های سوم و پنجم: رها کردن دلبستگی به جهان مادی

ب) بیت‌های ششم و نهم:  توکل کردن به خداوند

پی دی اف درس دوم فارسی پایه دوازدهم

فارسی ۳ درس ۲ بخش ۱ (مست و هشیار) آپارات

ویدئوی فارسی ۳ درس ۲ بخش ۲ (در مکتب حقایق) آپارات

فارسی ۳ درس ۲ بخش ۱ (مست و هشیار) یوتیوپ
فارسی ۳ درس ۲ بخش ۱ (مست و هشیار) یوتیوپ

بزرگداشت حافظ

بزرگداشت حافظ