آموزه سوم: نگارش ادبی(۲) قطعه ادبی

پیش از این دانستیم نثر دو گونه است: نثر زبانی و نثر ادبی.

نثر زبانی معمولا در نوشتن گزارش‌ها، مقاله‌ها، متن‌های آموزشی و اداری استفاده می‌شود. در نثر زبانی عناصر خیال، احساس و آرایه‌های ادبی به کار نمی رود تا مسیر برداشت‌های گوناگون بسته شود؛ مثلاً اگر متن قانون با آرایه‌های ادبی همراه شود، برداشت‌های متفاوت، امکان اجرای دقیق آن را با مشکل مواجه می‌سازد.

امّا نویسنده در نثر ادبی به مدد تخیل از عناصری مانند تشبیه، استعاره، کنایه، سجع، تضاد، واج آرایی و آشنایی زدایی استفاده می‌کند و متنی می‌آفریند که زیبا، خوش آهنگ، تأثیرگذار و در ذهن و زبان ماناتر است. گاه نویسندگان به نوشتن متن‌هایی می‌پردازند که متأثرّ از حالات عاطفی مانند شادی، غم، عشق، ترس و شگفتی است. مشاهد. پدیده‌های طبیعی مانند طلوع و غروب خورشید، دریا، جنگل، سیل، زلزله، برخورد با حوادث و رویداد‌های زندگی مانند تولدّ، مرگ، ازدواج، شکست و پیروزی، و رخداد‌های اجتماعی مانند انقلاب، فقر، مهاجرت از آن جمله است. این مشاهدات زمین. نوشتن متن‌هایی می‌شود که در صورت بهره گیری از خیال و احساس در آنها و به شرط کوتاه بودن، قطع. ادبی نامیده می‌شوند.

قطعه ادبی ممکن است محصول برانگیخته شدن احساس بر اثر تماشای فیلم، خواندن شعر، شنیدن یک خبر تأثیرگذار یا یک نکته بدیع و برانگیزاننده باشد.

به این نمونه توجّه کنید:

چراغ سبز

«چراغ راهنما قرمز می‌شود، ترمز م یکنیم و پشت چراغ قرمز می‌ایستیم.

در همین لحظه چند پرنده از روی سیم‌های برق بالای سرمان برمی خیزند، بال زنان از چراغ قرمز رد می‌شوند و به طرف دیگر خیابان می‌روند.

چرا پرنده‌ها چراغ قرمز را رعایت نمی کنند؟!

اما پرنده‌ها که ماشین نیستند!

آیا تنها ماشین‌ها و قطار‌ها و کشتی‌ها و هواپیما‌ها چراغ راهنما دارند؟

چرا باد که می‌آید، بدون توجّه به چراغ راهنما از چهارراه‌ها می‌گذرد؟

چرا وقتی که «سیل» می‌آید، هیچ کدام از قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نمی کند؟ از کوچه‌ها و خیابان‌ها و چراغ قرمز‌ها رد می‌شود، همه چیز را خراب می‌کند و خیابان‌های جدید می‌سازد!

امّا سیل و باد که ماشین نیستند تا پشت چراغ قرمز، ترمز کنند و به احترام قانون بایستند!

آیا آنها هیچ قانونی را رعایت نمی کنند؟

نه! فکر می کنم آنها هم هرکدام برای خودشان قانونی دارند و چراغ راهنمای خودشان را رعایت می کنند؛ مثلاً روز‌ها که چراغ زردِ آسمان روشن می‌شود، پرندگان به پرواز درمی آیند و غروب که چراغ آسمان قرمز می‌شود به آشیانه بازمی گردند. پروانه‌ها هم وقتی که چراغ چمن سبز می‌شود به پرواز درمی آیند و هنگامی که به چراغ قرمز چمن می‌رسند، توقّف می کنند.

چراغ درختان که زرد و قرمز می‌شود، پاییز از چهارراه فصل‌ها می گذرد.

خلاصه ماشین‌ها، آدم‌ها و پرندگان و هم. موجودات برای خودشان قوانین راهنمایی دارند.

امّا آیا قوانین راهنمایی برای ماشین‌ها و آدم‌ها یکسان است؟

نه! ماشین‌ها همیشه باید قوانین راهنمایی را رعایت کنند ولی آدم‌ها که ماشین نیستند تا در همه جا این قوانین را رعایت کنند!

زیرا زندگی تنها یک خیابان نیست که سرِ هم. چهارراه‌های آن چراغ راهنما گذاشته باشند و جایی مخصوص عابر پیاده خط کشی کرده باشند.

زیرا بعضی از قسمت‌های زندگی اصلاً آسفالت نشده است، بلکه جادّه‌‌ای است سنگلاخ و پرپیچ و خم و پر از درّه و پرتگاه.

زیرا در بعضی از قسمت‌های زندگی اصلاً جادّه‌‌ای پیدا نیست.

زیرا در بعضی از راه‌ها فقط یک جای پا، جادّه را نشان می‌دهد.

زیرا در بعضی از جا‌ها حتّی جای پایی هم پیدا نیست و ما اوّلین رهگذر آن راه هستیم که جای پای ما جادّه را می‌سازد.

زیرا در بعضی از قسمت‌های زندگی اصلاً راه عبور نیست، بلکه کوهی است که باید با چنگ و دندان از صخره‌های سخت و عمودی آن بالا رفت.

در چنین چهارراه‌هایی هیچ چراغ راهنمایی نیست، به جز چراغی که در دل‌های ما روشن است.

در چنین راه‌هایی اگر ناگهان چراغ قرمز خون، به علامت خطر روشن شود، آیا باید بایستیم و از رفتن بمانیم، یا خطر کنیم و پیش برویم تا چراغ سبز را برای دیگران روشن کنیم؟

در همین فکر‌ها هستم که ناگهان چراغ راهنما پیش روی ما سبز می‌شود؛ به راه می‌افتیم.»

بی بال پریدن، قیصر امین پور

فعالیت

با توجّه به متن «چراغ سبز» به پرسش‌های زیر پاسخ دهید.

الف) همان گونه که در پای. نهم خواندید بخش‌های اصلی متن شامل موضوع، مقدّمه (زمینه چینی) ، (تنه بدنه) و نتیجه (پایان بندی) است. این بخش‌ها را در متن مشخّص کنید.

ب) وجود چه عناصری در این متن سبب شده است آن را قطعه ادبی بنامیم؟ آنها را در متن مشخّص کنید.

بسیاری از متن‌هایی که در سال‌های گذشته در توصیف موضوعاتی چون بهار، تابستان، پاییز، زمستان، ستایش شهیدان، انقلاب، عاشورا و انتظار نگاشته‌‌‌اید و از آن با عنوان «انشا» یاد شده است، قطعه ادبی هستند.

امروزه هرگاه سخن از «انشا» به میان می‌آید منظور، عمده نوشته‌های کوتاه و زیباست که آنها را می‌توان قطع. ادبی نامید. متن «چراغ سبز» قطعه ادبی است.

برای نگارش قطعه ادبی لازم است به ویژگی‌های زیر توجّه کنیم:

۱٫ نگاه تازه و بدیع به موضوع یا پدیده

اگر پدیده یا موضوع را آن گونه که نگاه‌های عادی و معمولی می‌بینند توصیف کنیم و به همان توصیفات کلیشه‌‌ای و تکراری بپردازیم، متن ملال آور و غیرجذاب خواهد شد. طرح ناگفته‌ها و نادیده‌ها و ابعاد ناکاوید. پدیده‌ها، زمینه حلاوت و جذابیت متن را فراهم می‌آورد. نویسنده قطعه ادبی «چراغ سبز»، پدیده چراغ سبز و قرمز را تکیه گاه پرداختن به یکی از موضوعات مهمّ زندگی انسان یعنی «مسیر زندگی» قرار داده است.

هر موضوعی و هر پدیده‌‌ای می‌تواند زمینه ساز نوشتن قطع. ادبی شود. نگاه متفاوت به پدیده‌ها و پرهیز از توصیف‌های کلیشه‌‌ای و تکراری، توجّه و کنجکاوی خواننده را برمی انگیزد. اگر حرف‌های معمولی و همیشگی درباره بهار، تابستان، پاییز و زمستان گفته شود یا درباره موضوعات و مفاهیمی چون عشق، خدا، شادی، عدالت، آزادی، انقلاب، عاشورا، انتظار و غم به تکرار توصیف‌ها و تصویرهایی که پیش‌تر گفته اند بپردازیم، متنی چندان جذاب و دلپذیر پدید نخواهد آمد.

۲٫ استفاده بجا و به اندازه از آرایه‌های ادبی

نثرادبی به دلیل بهره بردن از عنصر خیال، سرشار از آرایه‌های ادبی است. نویسنده با بهره گیری از آرایه‌هایی چون تشبیه، تشخیص، استعاره، مراعات نظیر و تضاد متنی زیبا، جذّاب و تأثیرگذار می‌آفریند.

فعّالیت

می‌توانید بگویید در جمله «چراغ درختان که زرد و قرمز می‌شود، پاییز از چهارراه فصل‌ها می‌گذرد» چه آرایه‌هایی دیده می‌شود؟

قلمرو ادبی: چراغ: استعاره از برگ درختان / پاییز می­ گذرد: جانبخشی / چهارراه فصل­ها: اضافه تشبیهی

آرایش غلیظ متن با آرایه‌ها و نبود تناسب بین آنها نه تنها ممکن است متن را از سادگی و زیبایی طبیعی دور کند، بلکه چه بسا متنی مصنوعی و حتّی پیچیده پدید می‌آورد. بعضی از متن‌های مسجّعِ کهن که از تشبیه و استعاره و سجع و تضاد و کنایه و تلمیح لبریز شده اند، از این جمله اند. شیرینی بیش از حد، دل زدگی می‌آورد. متنی که آرایه‌ها به اندازه در آن به کار نرود به خوراکی شبیه است که شوری یا شیرینی آن دل را بزند. خوب گفته اند که: اندازه نگه دار که اندازه نکوست.

۳٫آغاز زیبا و گاه متفاوت، ادامه مناسب و پایان بندی تأثیرگذار

آنگاه که قطعه ادبی از ویژگی‌های زیر برخوردار باشد، مخاطب را با خود همراه می‌سازد و بر او تأثیری ژرف و ماندگار می‌نهد:

■ ادامه و تداوم مناسب داشته باشد.

■ پایان آن تفکربرانگیز و همراه با آشنایی زدایی (غافل گیری و اعجاب آوری) باشد.

آشنایی زدایی: به سخنی گفته می شود که بر خلاف هنجار (سخنان معمول) باشد. به دیگر سخن، نویسنده یا هنرمند در اثر خود به گونه ای نامعمول به پدیده ها بنگرد و بدین ترتیب بکوشد تا نگاهی نو به پیرامون خود بیندازد و برای خوانندگان شگفتی بیافریند. برای نمونه در بیت های زیر از سهراب سپهری آشنایی زدایی دیده می شود:

من نمی دانم / که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست / و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست / گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟ / چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

در بیت های بالا اشاره شده است که به جای کبوتر یا قناری کرکس در قفس نگه دارند و یا گل شبدر را هم ارز گل لاله بدانند که این کار خلاف هنجار است.

متن قطعه ادبی نه مانند پیامک‌ها، تابلو‌ها و نوشته‌های تبلیغاتی خیلی کوتاه است، نه مانند کتاب، بلند و طولانی است. قطعه ادبی معمولاً از چند صفحه تجاوز نمی کند.

متنی که در پی می‌آید، دارای ویژگی‌هایی است که شناختیم:

زمستان…. بهار!

«بهار کلاغ‌ها، زمستان است

موسیقی زمستان، قارقار کلاغ‌هاست.

در غربت بلبل و بهار، قارقار کلاغ در باغ حکومت می‌کند.

تناقض برف و کلاغ، در زمستان به وحدت می‌رسد!

این تنها قصّه دنیای بیرون نیست، که جهان درون نیز چنین است.

تنها در بیرون زمستان، کلاغ حکمرانی نمی کند، در درون زمستان ما نیز کلاغ شیطان قارقار می کند.

چون که زاغان خیمه بر بهمن / زدند بلبلان پنهان شدند و تن زدند (مولوی)

اگر جانمان بهارانه شود، بلبلان بر شاخه قلبمان می‌نشینند.

درون ما میزبان نغمه‌های شورانگیز و شیرین می‌شود.

به انجماد و یخبندان، تن نسپاریم. کمی خورشید را به ضیافتکده قلبمان دعوت کنیم. کمی گرما و چند قطره باران در ما گل می‌رویاند و گل، آغازِ بلبل است. بلبل از مشرق گل طلوع می‌کند.

زمستان، بهار کلاغ‌هاست. تا از زمستان نگذری، بهار به تو سلام نخواهد داد. بهار را سلامی هماره باید گفت. »

مؤلفان

فعالیت

پس از مطالعه متن بالا، پرسش‌های زیر را در گروه پاسخ دهید.

۱٫ در این متن، چه نگاه تازه‌‌ای به موضوع زمستان دیده می‌شود؟

◙ نویسنده از زمستان و بهار بیرون و حقیقی به بررسی و گزارش زمستان و بهار دل پرداخته است.

۲٫ آیا در این متن از واژه‌ها و آرایه‌های ادبی مناسب استفاده شده است؟ – آری

واژگان مناسب: تن نسپاریم، ضیافتکده / هماره: همواره / باید گفت: باید بگوییم / قلمرو ادبی: بهار کلاغ‌ها، زمستان است؛ موسیقی زمستان، قارقار کلاغ‌هاست: تشبیه / قارقار کلاغ در باغ حکومت می‌کند: استعاره پنهان / کلاغ شیطان: اضافه تشبیهی / بیرون، درون؛ زاغان، بلبلان؛ زمستان، بهار: تضاد / زاغان خیمه بر بهمن زدند: کنایه / تن زدن: کنایه / شاخه قلب: اضافه تشبیهی / درون ما میزبان … می‌شود؛ خورشید را … دعوت کنیم: جانبخشی / ضیافتکده قلب: اضافه تشبیهی / گل: استعاره از زیبایی و اندیشه زیبا / بلبل، کلاغ، بهار، زمستان، خورشید: نماد / بلبل: نماد بهار و خوبی / بلبل از مشرق گل طلوع می‌کند: استعاره پنهان / مشرق گل: اضافه تشبیهی / زمستان، بهار کلاغ‌هاست: تشبیه / بهار … سلام نخواهد داد: جانبخشی

بازگردانی شعر: هنگامی که زاغ­ ها مقیم سرزمین زمستان شوند، بلبل­ ها پنهان و دور می­ شوند.

امروزه قطعه ادبی کاربرد فراوانی در رسانه‌های مکتوب مانند روزنامه‌ها و مجلّات یافته است. همچنین در رسانه‌هایی مانند رادیو و تلویزیون و در فضای مجازی تجلی و گستره آن را می‌توان دید.

کارگاهِ نوشتن

تمرین (۱) پس از مطالعه متن زیر، به پرسش‌ها پاسخ دهید.

نماز

«طوفان در وسعت روحت می‌پیچد. گردبادِ اضطراب در وجودت می‌چرخد و موج درموج، حادثه‌ها و خطر‌ها بر ساحل قلبت سر می‌کوبند.

پناهگاه کجاست؟ کدام آرامش، نگاه خسته و نگرانت را خواهد نواخت؟ کدام لنگرگاه امن، کشتی شکست. جانت را پناه خواهد داد؟

در تنهایی و بی پناهی، در لحظه‌های غریبان. زندگی، وقتی هیچ کس و هیچ چیز نیست، یک تکیه گاه باقی است؛ تکیه گاه نماز!

چرا اخم؟ چرا اندوه؟ وقتی کسی هست که لب‌هایت را به تبسّم بگشاید؛ وقتی بهانه بزرگی برای زدودن اندوه هست، چرا به آن پناه نبریم؟

وقتی سجاده را می‌گسترانی، بهشت پیش رویت در می‌گشاید؛ همه گل‌های بهاری به تبسّم می‌ایستند و نسیم نجوای فرشتگان و صدای بال ملکوتیان در فضا می‌پیچد.

وقتی تکبیر می‌گویی و «بزرگ ترین» را می‌خوانی، همه چیز در نگاهت کوچک می‌شود. هم. آنچه در نگاه بی نمازان بزرگ است، در حقیرانه ترین هیئت چهره می‌نماید. مگر ما هماره شکست خود را آنگاه نمی بینیم که مشکل را بزرگ‌تر از خویش ببینیم؟ وقتی به بزرگ ترین، پیوند می‌خوریم دیگر کوچک نیستیم.

قطره دریاست اگر با دریاست ورنه او قطره و دریا دریاست نماز فرصت بزرگ شدن است؛ بزرگ ترشدن از هر چیز جز او و در کنار این بزرگ شدن، درک کوچکی خویش در مقابل آن بزرگ. چه تناقض شکوهمندی!

در عین بزرگ دیدن، کوچک انگاشتن، در نهایت سر نهادگی، سرفرازی دیدن و در اوج عظمت، خشوع، خضوع و تواضع را چشیدن. نماز، ادراک عظمت او و درک عظمت خویش است. به رکوع می‌رویم و با این خم شدن در مقابل دوست، بزرگ می‌شویم. بزرگ‌تر از آسمان، بزرگ‌تر از کهکشان‌ها به سجده می‌رویم و در این نهایت افتادگی، از خاک به عالم پاک پل می‌بندیم.

نماز پیوستن و گسستن است؛ گسستن از اغیار و پیوستن به یار، بریدن از ناراستی و پیوستن به درستی. نماز با سلام پایان میی ابد و «سلام» نشانه سلامتی است. پایان نماز تضمین «سلامت» است که هرکس تا «سلام» نماز را با خدا باشد، به ساحل سلامت اندیشه و روح و جان رسیده است.»

مؤلفان

۱٫ آغاز، میانه و پایان بندی متن را بررسی کنید.

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

…………………………………………………………………………………..

۲٫ دو جمله از متن انتخاب کنید که به نظر شما زیباتر و تأثیر گذارترند.

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

…………………………………………………………………………………..

۳٫ به آرایه تضاد توجّه کنید و تأثیر آن را در ایجاد فضای ادبی متن بیان کنید.

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

تمرین (۲) همان گونه که گفته شد، دامنه موضوعات قطعه ادبی همه قلمروهای زندگی از سوگ و سور، محبّت و نفرت، کامیایی و ناکامی و پدیده‌های عینی و خیالی است. قطعه‌‌ای ادبی درباره یکی از موضوعات مورد علاقه تان بنویسید.

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

…………………………………………………………………………………..

……………………………………………………………………………………

سعیدجعفری
جعفری سعید
جعفری سعید

…………………………………………………………………………………..

آشنایی زدایی: به سخنی گفته می شود که بر خلاف هنجار (سخنان معمول) باشد. به دیگر سخن، نویسنده یا هنرمند در اثر خود به گونه ای نامعمول به پدیده ها بنگرد و بدین ترتیب بکوشد تا نگاهی نو به پیرامون خود بیندازد و برای خوانندگان شگفتی بیافریند. برای نمونه در بیت های زیر از سهراب سپهری آشنایی زدایی دیده می شود:

آشنایی زدایی در ساختمان سازی

من نمی دانم / که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست / و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست / گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟ / چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

در بیت های بالا اشاره شده است که به جای کبوتر یا قناری کرکس در قفس نگه دارند و یا گل شبدر را هم ارز گل لاله بدانند که این کار خلاف هنجار است.

تمرین (۳) نوشته دوستانتان را بر اساس معیار‌های جدول ارزشیابی درس تحلیل کنید.

جدول ارزشیابی

حکایت نگاری

حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.

بیابان گردی را دیدم در حلقۀ جوهریانِ بصره حکایت همی کرد که وقتی در بیابان راه گم کرده بودم و از زاد چیزی با من نمانده، دل بر هلاک نهادم که ناگاه کیسه ای یافتم پر از مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است و باز آن تلخی و نومیدی که معلوم شد مروارید غلتان است.

قلمرو زبانی: حلقه: انجمن، جرگه / جوهری: جواهر فروش / زاد:‌ توشه، ره توشه / هلاک: نابودی / بریان: برشته، کباب‌شده / غلتان: غلتنده / قلمرو ادبی: دل بر … نهادم: کنایه از تسلیم شدن / غلتان: مجاز از هر ‌چیز گرد و مدور

بازگردانی: بیابان گردی را دیدم در انجمن جواهرفروشان بصره داستان تعریف می کرد که زمانی در بیابان راه را گم کرده بودم و هیچ خوراک و توشه ای نداشتم، فکر می کردم که خواهم مرد. ناگهان کیسه ای پر از مروارید پیدا کردم. هرگز آن ذوق و شادیم را فراموش نمی کنم که تصور کردم آن کیسه گندم سرخ شده است؛ ولی زمانی که فهمیدم مروارید گرد است دوباره تلخکام و ناامید گردیدم.

در بیابان خشک و ریگ روان / تشنه را در دهان چه دُر چه صدف

قلمرو زبانی: را در « تشنه را در دهان»: اضافه گسسته / دُرّ: مروارید / صدف: گوشماهی / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی) / دُر، صدف: تناسب / در دهان چه دُر چه صدف: کنایه از این که برای او تفاوتی ندارد / واژه آرایی: در، چه /  دُرّ، صدف: تضاد /

بازگردانی: در بیابان خشک و ریگ روان، تفاوتی ندارد که در دهان تشنه دُر باشد یا صدف؛ زیرا او در جستجوی آب و غذا است.

مرد بی توشه کاوفتاد ز پای / بر کمربند او چه زر چه خزف

قلمرو زبانی: توشه: آذوقه، بار و بنه / زر:‌ طلا / خزف: سفال، سفالینه / قلمرو ادبی: از پا افتادن: کنایه از به نهایت خستگی رسیدن / زر، خزف: تضاد / بر کمربند … چه خزف: کنایه از این که برای او تفاوتی ندارد / بر، زر: جناس

بازگردانی: مرد بدون آذوقه که به نهایت خستگی رسیده است برایش تفاوتی نمی کند که در جیبش طلا و جواهر است یا سفال بی ارزش.                

گلستان سعدی