آموزه هجدهم: عظمت نگاه

ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم می‌خواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.

ناتانائیل آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده‌ای نشانه خداوند است؛ اما هیچ آفریده‌ای نشان دهنده او نیست. همین که آفریده‌ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار بازمی‌گرداند.

آندره ژید

قلمرو زبانی: ناتانائیل: نام دانش آموزی خیالی / شوق: میل، آرزومندی/ برانگیختن: پدید آوردن، تحریک کردن (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز) / آموختن: یاد دادن(بن ماضی: آموخت، بن مضارع: آموز)  / به کاری پرداختن: مشغول شدن (بن ماضی: پرداخت، بن مضارع: پرداز)  / آفریده:‌ خلق شده / معطوف کردن: منحرف کردن، برگرداندن / آفریدگار: آفریننده / قلمرو ادبی: دل: مجاز از نویسنده / است، نیست:‌ تضاد / آفریده، آفریدگار: همریشگی (رشته انسانی)

پیام:‌ معراج ← ناتانائیل … شوق پرواز را در تو برانگیزد. / حضور خداوند در همه جا ← خدا را جز … دیگر بیابی. / خداوند نادیدنی است ← هر آفریده‌ای … نشان دهنده او نیست. / توجه به آفریدگان ما را از آفریدگار بازمی دارد ← همین که آفریده‌ای … راه آفریدگار بازمی‌گرداند.

 خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری می‌رود که خود به دست دارد. هر جا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که می‌گذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش «عظمت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه می‌کنی.

قلمرو زبانی: تصوّر درآمدن: پنداشتن / نایافتنی: آنچه یافت نمی شود / هدایت: راهنمایی / پی: رد پا، اثر / در پی چیزی رفتن: دنبال چیزی رفتن / درنگ: توقف، ایست / گذرا: گذرنده، موقت / عظمت: بزرگی / قلمرو ادبی: به کسی مانند … که خود به دست دارد: تشبیه / بهدست داشتن: کنایه از در اختیار داشتن / همه، هیچ: تضاد

پیام:‌ حضور خدا ← خدا در همه … «نایافتنی» است. / حضور خداوند در همه جا ← خدا را جز … دیگر بیابی. / حضور خداوند در همه جا ← تو ناتانائیل، … در پی نوری می‌رود … جز خدا نخواهی دید. / جز خدا همه چیز میراست ← همچنان که … که گذرا نیست. / تغییر نگرش به جهان ← ای کاش «عظمت» … نگاه می‌کنی.

ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را می‌سوزاند؛ اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می‌آورد، و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جان‌های دیگر سوخته است.

قلمرو زبانی: شور: ذوق / شوق: شور و ذوق / اعمال: ج عمل؛ کنش (هم آوا← امل: آرزو) / فسفر: عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد / راست: درست / ارمغان: پیشکش، ره آورد / قلمرو ادبی: اعمال ما … به فسفر: تشبیه / سوزاندن: کنایه از نابود کردن

پیام: لزوم خودسازی

نیکوترین اندرز من، این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن».

آه! چه می‌شد اگر می‌توانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هر چه بیشتر به آسمان نیلگونی، مانند شوند که بدان می‌نگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.

قلمرو زبانی: اندرز: پند / بینش: نگرش، بصیرت / ببخشم: به من ببخش، جهش ضمیر / نیلگونی: مانند نیل آبی / نگریستن: نگاه کردن / قلمرو ادبی: بار کسی رابه دوش گرفتن: کنایه از تکلیف و مسئولیت دیگران را به عهده گرفتن / نیلگون: تشبیه / چشمانم بینشی تازه ببخشم … به آسمان نیلگونی، مانند شوند: تشبیه

پیام: کمک به دیگران← «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن». / آرزوی به دست آوردن بینشی نو ← اگر می‌توانستم به چشمانم بینشی … صاف و روشن است.

ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می‌کشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده‌ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمی خاست. زمین از خشکی ترک برمی‌داشت؛ گویی می‌خواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می‌لرزید. ستاره‌ها یک یک، رنگ می‌باختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.

قلمرو زبانی: برخاستن: بلند شدن (بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / گویی: پنداری، گویا / سپیده دم: سحرگاه، بامداد پگاه، صبح خیلی زود / شبنم: ژاله، قطره ای مانند باران که شب بر روی گلها می نشیند / قلمرو ادبی: من دشت را … انتظار می‌کشید: جانبخشی / زمین از خشکی می‌خواست … شود: جانبخشی / آسمان را … سپیده دم می‌لرزید: جانبخشی / رنگ می‌باختند: کنایه از اینکه ناپدید می شدند / چمنزارها غرق در شبنم بودند: استعاره پنهان، اغراق / زمین، آسمان: تضاد

پیام: ارزش انتظار

ناتانائیل کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی، برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می‌آید، باش و جز آنچه به سویت می‌آید، آرزو مکن. بدان که در لحظه لحظۀ روز می‌توانی خدا را به تمامی در تملّک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار می‌آید؟

قلمرو زبانی: هوس: خواهش نفس / پذیرش: قبول / تملّک: مالک شدن، دارا شدن / از سر: به خاطر، از روی / تصاحب: به چنگ آورن، صاحب شدن / ناکارآمد: چیزی که به کار نیاید و سودمند نباشد. / قلمرو ادبی: رنگ هوس: حس آمیزی / رنگ چیزی گرفتن: کنایه / آرزویی … کار می‌آید؟: پرسش انکاری

پیام: انتظار پاک / حضور خدا ← بدان که … خویش داشته باشی. / آرزوی پاک ← کاش آرزویت … چه کار می‌آید؟

ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.

به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرومی‌رود و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می‌شود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حتی نمی دانی که از آن میان کدامین را دوست تر داری و این را درنمی یابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.

قلمرو زبانی: تمایز: فرق گذاشتن، جدا کردن / قائل شدن: در نظر گرفتن / دم: نفس / پگاه: صبح زود؛ سپیده دم / بامداد پگاه: صبح زود / نگرش: بینش / به شگفت درآمدن: تعجب کردن / سرچشمه: منشأ / دردسر: گرفتاری / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / شامگاه، پگاه: تضاد / در، هر: جناس

پیام:  حضور خدا ← ناتانائیل، تنها خداست … در وجود خود داری. /  خدا مایه خوشبختی است ← تمایزی میان خدا …، قرار ده.

برای من «خواندن» اینکه شن‌های ساحل نرم است، بس نیست؛ می‌خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.

هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیده ام که بی درنگ نخواسته باشم، تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گستره تو دل انگیز است

قلمرو زبانی: بس: کافی / مبتنی: ساخته شده، بنا شده، وابسته به چیزی/ بی درنگ: بی وقفه، بی فاصله / مهر: عشق / نثار کردن: پیش کش کردن، پراکندن، افشاندن / گستره:‌ پهنه، قلمرو / دل انگیز: دل آویز، دلربا / قلمرو ادبی: چشم در«به چشم من»: مجاز از نگاه / ای زیبای عاشقانه زمین: استعاره پنهان، جانبخشی

پیام: ارزش تجربه ← برای من «خواندن» … بیهوده است. / جستجوی زیبایی های جهان ← هرگز هیچ زیبایی … تو دل انگیز است!

مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، آندره ژید

کار گاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱کـدام واژه‌ها، در متـن درس، بـرای شما جدید و غیرتکراری است؛ معنای هر یک را بنویسید.

ناتانائیل: یک شخصیت خیالی برای نویسنده است. / تملّک: مالک شدن، دارا شدن / فسفر: عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد. / مائده: نعمت، طعام

۲- در زبان فارسی، نشانه‌هایی هست که با آنها کسی یا چیـزی را صدا می زنیم؛ مانند«آی، ای، یـا، ا»؛ بـه این واژه‌ها «نشانۀ نـدا» می گوییم. اسـمی که همراه آنها می آید، «منادا» نام دارد؛ مانند «ای خدا».

گاهی منادا بدون نشانه به کار می رود؛ در این گونه موارد، به آهنگ خواندن جمله باید توجّه کنیم؛ نمونه: « ناتانائیل، هر آفریده ای نشانۀ خداوند است.»

گاه نیز نشانۀ ندا می آید؛ امّا منادا محذوف است؛ نمونه: ای عقلِ مرا کفایت از تو / جُستن ز من و هدایت از تو (نظامی)

◙ یک بند بنویسید و در آن، سه نشانۀ ندا به کار ببرید.

ای دوستان فردا مهرگان است جشن خرمن کوبی و گردآوری محصول. پروردگارا به جشن ما شادی بپراکن و همگانمان را پدرام دار. آی نوباوگان خوش‌باش به بزم ما درآیید و دست افشانی کنید.

۳- در جملۀ زیر، نقش دستوری واژه‌های مشخص شده را بنویسید.

«ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت».

     منادا     نهاد          مفعول

قلمرو ادبی

۱-عبارت زیر را از نظر آرایه‌های ادبی بررسی کنید.

آسـمان را دیده ام کـه در انتظار سپیده دم می لرزید. ستاره‌ها یک یک، رنـگ می باختند. چمنزارها غرق در شـبنم بودند.

تناسب:‌ آسمان، سپیده دم، ستاره – چمنزار، شبنم /  جانبخشی: انتظار کشیدن و لرزیدن آسمان / رنگ باختن: کنایه از ناپدید شدن / غرق در شبنم بودن: کنایه از پر از شبنم بودن

۲- در بند چهارم از متن درس، یک «کنایه» بیابید و مفهوم آن را بنویسید.

بار بشر را به دوش کشیدن: کنایه از کمک کردن و مسئولیت ایشان را به عهده گرفتن

◄قلمرو فکری

۱- نیکوترین اندرز نویسنده چیست؟ دربارۀ آن توضیح دهید.

 نیکوترین اندرز او این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش بگیریم» به نظر نویسنده کمک به دیگران نیک ترین کردار مردمان است. سعدی نیز گفته است: «عبادت بجز خدمت خلق نیست».

۲- نویسنده دربارۀ «انتظار» چه دیدگاهی دارد؟

نویسنده برآن است که انتظار باید پاک، عاشقانه، بدون چشم داشت و همراه با شوق باشد؛ دیگر اینکه اگر بردبار باشی سرانجام به آنچه انتظارش را می کشی خواهی رسید.

گوشزد: 👈حرف ندا: حرفه ندا به همراه منادا، شبه جمله به شمار می رود و روی هم آنها را یک جمله به شمار می آوریم.

۳- هر یک از موارد زیر، با کدام بخش ازمتن درس، تناسب معنایی دارد؟

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست (سعدی)

بازگردانی بیت:‌ من در این جهان شادمانم به جهان؛ زیرا این جهان آفریده خداوند است؛ همه جهان را دوست دارم؛ زیرا همه جهان مال خداوند است.

◙ هرگز زیبایی لطیفی را در این جهان ندیده ام که بی درنگ نخواسته باشم تمامی مهرم را نثارش کنم.

◙ بسوز ای دل که تا خامی، نیاید بوی دل از تو /  کجا دیدی که بی آتش، کسی را بوی عود آمد (مولوی)

بازگردانی بیت:‌ ای دل رنج بکش؛ زیرا تا زمانی که بی تجربه و خام هستی ، بوی دل از تو شنیده نمی شود / کجا دیده‌ای که چوب عود را نسوزانند و بوی خوش از آن بلند شود.

عود: درختی که چوب آن قهوه ای رنگ و خوشبو است و آن را در آتش می اندازند که بوی خوش دهد.

◙ اعمال ما وابسته به ماست. درست است که ما را میسوزانند اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جانهای دیگر سوخته است.

◙ غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور / پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را (فروغی بسطامی)

بازگردانی بیت:‌ ای خداوند تو هیچ گاه پنهان نبوده‌ای که خواستار حضور تو باشم. ای خداوند تو پنهان نبوده‌ای که خواستار آشکار شدن تو باشم.

◙ خدا در همه جا هست، در هر جا که به تصور درآید و نایافتنی است.

۴- کـدام عبـارت درس، بـا مفهوم آیۀ شـریفۀ «لا تُدرکهُ الابصار و هُوَ یُدرِکُ الابصار» (انعام، آیه ۱۰۳) ارتباط معنایی دارد؟

ترجمه: چشم‌ها او را نمی بیند؛ ولی خداوند چشم‌ها را می بیند.

هر آفریده‌ای نشانه خداوند است؛ اما هیچ آفریده‌ای نشان دهنده او نیست. (خط ۳ صفحه ۱۴۰)خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است (خط ۶ صفحه ۱۴۰)

۵- جملۀ «ای کاش عظمت در نگاه تو باشد.» را با سـرودۀ زیر از سهراب سپهری مقایسه کنید .

«چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.»

هر دو نویسنده بر این باورند که انسان باید نوع نگاه خود را نسبت به جهان آفرینش دگر کند و با دیدی آگاهانه و ژرف به جهان پیرامون خود بنگرد.

۶- در متن زیر، نویسنده بر چه چیزی تأکید دارد؟

برای من «خواندن» اینکه شن ساحل‌ها نرم است، بس نیست؛ می خواهم پاهای برهنه ام این نرمی را حس کنند؛ به چشم من، هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده اسـت.

نویسنده بر تجربه عملی کارها پا می فشارد؛ نه به روخوانی و بسنده کردن به شناخت علمی. او می خواهد بیش از خواندن، آن پدیده را با گوشت و پوست خود لمس کند و براین باور است تا پدیده‌ای را احساس نکند، به شناخت راستین نخواهد رسید.

۷- از نظر نویسنده خردمند چه کسی است ؟ – خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درمی آید.

روان خوانی:‌ سه پرسش

یک روز این فکر به سر تزار افتاد که اگر همیشه بداند چه وقت باید کارها را شروع کند، به چه چیزی توجّه کند و به چه چیزی بی توجّه باشد و مهم تر از همه، بداند که کدام کارش بیش از همه اهمّیت دارد، در هیچ کاری ناموفّق نخواهد بود. پس در سرتاسر قلمرو خود چاووش در داد که هرکس به او بیاموزد که چگونه زمان مناسب برای هر کار را تشخیص دهد، چگونه ارزشمندترین افراد را بشناسد و چگونه از اشتباه در تشخیص مهم ترین کارها جلوگیری کند، جایزه ای بزرگ به او خواهد داد.

تولستوی

یک روز این فکر به سر تزار افتاد که اگر همیشه بداند چه وقت باید کارها را شروع کند، به چه چیزی توجّه کند و به چه چیزی بی توجّه باشد و مهم تر از همه، بداند که کدام کارش بیش از همه اهمّیت دارد، در هیچ کاری ناموفّق نخواهد بود. پس در سرتاسر قلمرو خود چاووش در داد که هرکس به او بیاموزد که چگونه زمان مناسب برای هر کار را تشخیص دهد، چگونه ارزشمندترین افراد را بشناسد و چگونه از اشتباه در تشخیص مهم ترین کارها جلوگیری کند، جایزه ای بزرگ به او خواهد داد.

قلمرو زبانی: تزار: پادشاهان روسیه در گذشته / چاووش در داد: جار زد، ندا درداد، بانگ زد/ قلمرو: فرمانروایی / قلمرو ادبی: «سر» در «به سر تزار افتاد»: مجاز از ذهن

مردان اندیشه ور به دربار تزار رفتند و به پرسش هایش پاسخ های گوناگون دادند. برخی به نخستین پرسش تزار چنین پاسخ گفتند که برای تشخیص بهترین زمان انجام هر کار، باید برای کارها برنامه های روزانه، ماهانه و سالانه تهیّه کرد و آنها را موبه مو اجرا نمود. آنان گفتند که این، تنها راه تضمین انجام هر کار در وقت مناسب آن است. برخی دیگر گفتند که از پیش تعیین کردن زمان انجام کارها ناممکن است و مهم این است که انسان با وقت گذرانی بیهوده، خود را آشفته نسازد؛ به همه رویدادها توجّه داشته باشد و کارهای لازم را انجام دهد. گروه سوم معتقد بودند که چون تزارها هیچ گاه به جریان رویدادها توجّه نداشته اند، شاید هیچ شهروندی به درستی نداند که هر کار را در چه زمانی باید انجام داد. چهارمین گروه گفتند که رایزنان در مورد برخی کارها هیچ گاه نمی توانند نظر بدهند؛ زیرا شخص بی درنگ باید تصمیم بگیرد که آنها را انجام بدهد یا ندهد و برای تصمیم گرفتن، باید بداند که چه پیشامدی رخ خواهد داد و این کار تنها از جادوگران برآید. پس، برای دانستن مناسب ترین زمان انجام هر کار فقط باید با جادوگران رای زد.

قلمرو زبانی: اندیشه ور: اندیشمند / دربار: بارگاه / تضمین: ضمانت کردن / آشفته: پریشان / شهروند: اهل یک شهر یا کشور / رایزن: مشاور، کسی که در کاری با وی مشورت کنند. / بی درنگ: بی فاصله / پیشامد: رخداد / رخ دادن: روی دادن / قلمرو ادبی: پرسش، پاسخ: آرایه تضاد / موبه مو: کنایه از بادقت و با همه جزییات

پاسخ فرزانگان به پرسش دوم تزار نیز به همین اندازه گونه گون بود. گروه اوّل گفتند که او بیش از همه، به دستیاران حکومتی اش نیازمند است. گروه دوم بر این عقیده بودند که وی بیش از همه به کشیشان نیاز دارد. گروه سوم گفتند که او به پزشکان خود بیش از همه محتاج است و گروه چهارم معتقد بودند که نیاز تزار بیش از هرکس به جنگاوران خویش است.

قلمرو زبانی: فرزانه: بسیار دانا / گونه گون: گوناگون / دستیاران: یاریگر / جنگاور: جنگجو

در پاسخ به سؤال سوم تزار در مورد مهم ترین کارها، گروهی دانش اندوزی را مهم ترین کار جهان می دانستند؛ گروهی دیگر چیره دستی در نظام را و گروه سوم پرستش خداوند را. چون پاسخ ها ناهمگون بودند، تزار با هیچ کدام موافقت نکرد و به هیچ کس جایزه ای نداد. آنگاه تصمیم گرفت که برای یافتن پاسخ درست پرسش هایش با راهبی رای زند که در فرزانگی نام آور بود.

راهب در جنگل زندگی می کرد؛ هیچ جا نمی رفت و تنها فروتنان را نزد خود می پذیرفت. پس، تزار جامه ای ژنده پوشید و پیش از رسیدن به کلبه راهب از اسب فرود آمد و تنها، با پای پیاده، به راه افتاد و محافظانش را در میان راه گذاشت.

قلمرو زبانی: چیره دستی: مهارت / ناهمگون: ناهمانند / راهب: عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین / فروتن: متواضع / ژنده: کهنه و پاره / فرزانگی: دانش / نام آور: سرشناس

وقتی به کلبه رسید، راهب در جلو کلبه اش باغچه می بست. همین که تزار را دید، سلامش گفت و باز بی درنگ به کندن کَرت پرداخت. راهب، ضعیف و باریک میان بود و وقتی بیلش را به زمین فرو می برد و اندکی خاک برمی داشت؛ به دشواری نفس می کشید.

تزار نزد او آمد و گفت:«ای راهب فرزانه، نزد تو آمده ام که به سه پرسشم پاسخ دهی: یکی این که، کدام فرصت را برای شروع کارها از دست ندهم که اگر دهم پشیمان شوم؟ دوم این که، کدام کسان را برتر شمارم و به آنان توجّه کنم؟ آخر این که، کدام کار از همه مهم تر است و بیش از همه باید به انجامش همّت کنم؟»

راهب به سخنان تزار گوش فرا داد امّا پاسخی به او نداد و دوباره کندنِ کَرت را از سر گرفت. تزار گفت: «خسته شده ای. بیل را به من بده تا کمکت کنم.»

قلمرو زبانی: باغچه بستن: باغچه درست کردن / کرت: زمین مرزبندی‌شدۀ کوچک برای کشاورزی / باریک میان: کمرباریک / همّت:‌ کوشش/ از سر: از نو / گرفتن: شروع کردن

راهب گفت: «متشکّرم» و آن گاه بیل را به او داد و روی زمین نشست. تزار پس از کندن دو کرت از کار دست کشید و پرسش هایش را تکرار کرد. راهب باز پاسخ نداد امّا از جا برخاست؛ به طرف بیل رفت و گفت: «حالا تو استراحت کن و بگذار …»

امّا تزار بیل را به او نداد و به کندن ادامه داد. ساعتی از پس ساعت دیگر گذشت. آنگاه که خورشید در آن سوی درختان غروب می کرد، تزار بیل را در خاک فرو برد و گفت: «ای فرزانه مرد، پیشت آمدم تا به سؤال هایم پاسخ دهی. اگر نمی توانی، بگو تا به خانه برگردم.»

راهب گفت: «نگاه کن؛ کسی دارد آنجا می دود. بیا برویم ببینیم کیست.» تزار به اطرافش نگاه کرد و دید مردی دوان دوان از جنگل می آید. مرد، با دستانش شکمش را چسبیده بود؛ خون از میان انگشتانش جاری بود. او به سوی تزار دوید و بر زمین افتاد؛ چشمانش را بست؛ ناله ای آهسته سر داد و از هوش رفت.

قلمرو زبانی: دست کشیدن از: کنایه از رها کردن / برخاست: بلند شد (همآوا؛ خواست: طلب کردن) / سر داد: آغاز کرد/

تزار به راهب کمک کرد تا جامه مرد زخمی را درآورد؛ او زخمی بزرگ در شکم داشت. تزار زخم را خوب شست؛ با دستمالش و یکی از لباسْ پاره های راهب آن را بست؛ امّا خون همچنان از آن جاری بود. تزار بارها باند گرم و آغشته به خون را از روی زخم باز کرد و آن را شست و باز بست. وقتی جریان خون متوقّف شد، مرد زخمی به هوش آمد و آب خواست. تزار آب خنک آورد و به مرد کمک کرد تا از آن بنوشد. در همان موقع، آفتاب غروب کرد و هوا خنک شد. تزار به کمک راهب، مرد زخمی را به کلبه برد و در بستر خواباند. مرد زخمی همان طور که دراز کشیده بود، چشمانش را بست و آرام گرفت. تزار آن قدر از کارکردن و راه رفتن خسته شده بود که در آستانه در مثل مار چنبر زد و چنان آسوده به خواب فرو رفت که همه آن شب کوتاه تابستانی را در خواب بود. صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، مدّتی طول کشید تا یادش بیاید که کجاست و مرد غریبه که در بستر خفته کیست؛ پس با چشمانی جویا او را ورانداز کرد.

قلمرو زبانی: باز بست: دوباره بست / آستانه: چوب زیرین چارچوب در، مجاز از جلوی در / چنبر: دایره یا محیط دایره، دایره‌ای از چوب یا از جنس دیگر / غریبه: ناشناس / خفته: خوابیده / جویا: جوینده / ورانداز کردن: چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن / قلمرو ادبی: مثل مار چنبر زد: تشبیه

مرد همین که دید تزار از خواب برخاسته و نگاهش می کند، با صدایی ضعیف گفت: «مرا ببخش.»

تزار گفت: «تو را نمی شناسم و دلیلی برای بخشودنت نمی یابم.»

مرد گفت: «تو مرا نمی شناسی؛ امّا من تو را می شناسم. من دشمن تو هستم و قسم خورده بودم که به سبب کشتن برادر و ضبط دارایی ام از تو انتقام بگیرم. می دانستم که تو تنها نزد راهب آمده ای؛ این بود که تصمیم گرفتم هنگام بازگشت بکشمت؛ امّا یک روز تمام گذشت و پیدایت نشد. وقتی از کمینگاهم بیرون آمدم که بیابمت، به محافظانت برخوردم که مرا شناختند و زخمی ام کردند. از چنگشان گریختم؛ امّا اگر تو زخمم را نمی بستی، آن قدر از من خون می رفت که می مردم. من می خواستم تو را بکشم امّا تو جانم را نجات دادی.

قلمرو زبانی: گریخت: فرار کرد / بخشود: عفو کرد (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) (بخشیدن: عطا کردن / بن ماضی: ‌بخشید؛ بن مضارع: بخش)/

اگر من زنده ماندم و تو مایل بودی، وفادارترین غلامت خواهم شد و به فرزندانم نیز چنین خواهم گفت. مرا ببخش.»

تزار بسیار شادمان شد که به این آسانی با دشمنش آشتی کرده است و نه تنها او را بخشود بلکه به پزشک خویش و نوکرانش گفت که همراه او برگردند و قول داد که اموالش را پس بدهد. پس از اینکه مرد زخمی کلبه را ترک کرد، تزار برای یافتن راهب از کلبه بیرون رفت. می خواست پیش از بازگشت، یک بار دیگر از او بخواهد که به سؤال هایش پاسخ دهد. راهب در جلو باغچه ای که روز پیش بسته بود، زانو زده بود و در کَرت ها سبزی می کاشت.

تزار به سراغ او رفت و گفت: «ای فرزانه مرد، برای آخرین بار از تو خواهش می کنم که به سؤال هایم پاسخ دهی.»

راهب، همان طور که چمباتمه نشسته بود به سرتا پای تزار نگاه کرد و گفت: «همین حالا به جواب سؤال هایت رسیده ای.»

تزار گفت: «چطور؟»

قلمرو زبانی: غلام: برده/ چمباتمه: گونه‌ای نشستن، زانو در بغل گرفتن

راهب گفت: «اگر دیروز بر ضعف من رحم نکرده بودی و به جای کندن این کرت ها، تنهایم گذاشته بودی، آن شخص به تو حمله می کرد و از ترک کردن من پشیمان می شدی. پس، آن هنگام بهترین زمان برای کندن کرت ها بود و من مهم ترین کسی بودم که تو می بایست به او توجّه می کردی و مهم ترین کارت کمک به من بود. پس، زمانی که آن مرد دوان دوان آمد، بهترین زمان برای مراقبت تو از او فرارسید؛ زیرا اگر زخمش را نبسته بودی، بدون آشتی با تو می مرد. پس، او مهم ترین کسی بود که باید به او توجّه می کردی و آنچه کردی مهم ترین کار بود. اکنون بدان که فقط یک زمان بسیار مهم وجود دارد و آن «حال» است و مهم ترین کس آن کس است که اکنون می بینی؛ زیرا هیچ گاه نمی دانی که آیا کس دیگری نیز خواهد بود که با او روبه رو شوی یا نه و مهم ترین کار، نیکی کردن به اوست؛ زیرا انسان، تنها برای نیکی کردن آفریده شده است

سه پرسش، تولستوی

درک و دریافت

١- کدام شخصیّت داستان، بیشتر مورد توجّه شما قرار گرفت؟ چرا؟ – راهب زیرا وارسته و فرزانه بود

٢- پاسخ شما به پرسش سوم تزار چیست؟ – به میل دانش آموزان