سره‌نویسی و نژادپرستی

بنی‌آدم اعضــای  یک پیکـرند                               که در آفـرینش ز یک گوهرند.

چو عضـوی به درد آورد روزگار،                               دگر عضــوها را نمــاند  قرار.

تو کـز محـنت دیگران بی‌غمی،                               نشاید که نامـت نهـند آدمی. (گلستان، ص۵۳)

برخی گمان می‌کنند که پاسداری از زبان هماره با عرب‌ستیزی یا دشمنی با دیگر فرهنگها همراه خواهد بود و سره‌جویان در پی آنند که زبان ملّی خود را به زور به دیگران بخورانند و بباورانند و با فرهنگها و زبانهای دیگر بستیزند؛ همچنین دیگر زبانها را به سود زبان ملّی خود نیست سازند؛ امّا سره‌نویسی به درست برابر و همسنگ با عرب‌ستیزی یا دشمنی با دیگر فرهنگها نیست.

نزدیک به سه تا پنج هزار زبان در جهان می‌زیند که نیمی از این زبانها بر پرتگاه نابودی ایستاده‌اند و امیدی نیست که بتوانند تا چند دهه دیگر زنده بمانند. سازمان یونسکو و دیگر سازمانهای جهانی بارها از خطر نابودی این زبانها و زیان آن به فرهنگ بشری هشدار داده‌اند و از کشورداران درخواسته‌اند‌ که کارهای بایسته‌ای بیارایند تا از نابودی و نیستی این زبانها پیش‌گیری شود. مرگ یک گویش می‌تواند بخشی از فرهنگ و تاریخ کشوری را از میان بردارد. هر واژه می‌تواند گوشه‌ای از راه و سان پیشینیان را بنمایاند و گذشته ملّتی را آشکار بدارد.

مایه بسی دریغ و افسوس است که گویشها و نیم‌زبانهای جهان نیست شوند و به همراه مرگشان فرهنگ و تاریخ ملّتی فراموش شود. برماست که بکوشیم در حد توان گویشها و نیم‌زبانهای ایرانی را پاس بداریم و از مرگ آنها به سوگ بنشینیم. چه دردانگیز است که گوناگونی و رنگارنگی جای خود را به یکسانی و یکرنگی افسرنده دهد. چه نازیباست که گویشهای استانی ایران از میان برود و همه در هر کوی و برزن و استان همانند و همسان هم، سخن بگویند؛ همچنین چه دلچسب است که در هر گوشه کشورمان فرهنگ، جامه و گویش ویژه خود را داشته باشد و این گوناگونی و پرنقش‌ونگاری، یکپارچکی ایران را نگزاید. چه نغز است که به استانهای گوناگون کشور سری بزنیم و در این استانها با آیین‌ها و گویشهای دلاویزی آشنا شویم.

شارمندی و گسترش رسانه‌ها، کار را به جایی کشانده که جهان به دهکده‌ای همگون و همگن نزدیک می‌شود. جهانی که با شیشه‌های همسان نوشابه هیچ جداسانی ندارد؛ امّا آیا با این رفتار گزندی به فرهنگ بشری زده نخواهد شد؟ آیا جهانی همچون شیشه‌های نوشابه، یکسان و همسان، دل‌انگیز است و دلربا؟

امروزه هنگامی که به استانهای ایران نگاهی می‌افکنیم، در هر گوشه آن، با پدیده شگفت و دل‌انگیزی روباروی می‌شویم. زیب و فری که چشم را خیره می‌کند و هر دل را می‌شیبد. چه نغز است اگر بتوانیم این زیبایی‌ها را پاس بداریم و فرهنگ این کشور را همانگونه که صدها هزار سال زیسته، زنده نگاه داریم. برماست که این گوناگونی‌ها را پاس بداریم و از همسان شدن سراسر کشور پیش‌گیری کنیم.

هر یک از ما می‌باید دریابد که دل‌انگیزی جامعه بشری به رنگارنگی آن است نه در همسانی آن؛ امّا این گوناگونی نباید به دشمنی و بداندیشی بینجامد. ما باید به یاد بداریم که مردم جهان همچون اندامهای یک پیکرند و اگر اندامی از میان برود خواه‌ناخواه اندامهای دیگر نیز گزاییده خواهند شد. هر اندام ریخت و پیکری جداگانه دارد؛ امّا این جداسانی نباید سبب بدسگالی و بدخواهی شود. اندامهای یک پیکر همبسته به هم و با همکاری هم کارها را سامان می‌دهند. بدخواه همدیگر نیستند؛ جان‌و جنب‌شان ناساز با هم نیست. در این دهه که کشاکش و کشمکش میان ملّتها، جهان را در خطر افکنده، هیچ چیز بایسته‌تر از هم‌زیستی و هم‌کاری نیست.

می‌باید دشمنی‌ها و بدسگالی‌ها را دور بریزیم و در کنار هم با آرامش و آشتی بزییم. پاسداری از زبان ملّی‌مان یا هر زبان دیگری نمی‌باید به دشمنی و بدسگالی بینجامد. ایرانیان، تازیان، فرنگیان همه انسان‌اند و حق آن را دارند که به زبان خود سخن بگویند و آن را پاس بدارند.

فرهنگستان ایران نیز از همان آغاز بر آن شد که گویشهای بومی ایران را پاس بدارد و کارگروه‌هایی برپا کند تا گویشهای بومی ایران از خطر نابودی برهند. اگر بتوانیم واژه‌های گویشهای بومی‌مان را گردآوری کنیم و فرهنگی از هر یک فراهم آوریم، بی‌گمان می‌توانیم کم‌کم این واژه‌ها را در زبان دری رواج دهیم و با این کنش، گستره و دامنه زبان پارسی را هر چه بیشتر بیفزاییم. زبان ما در صورتی می‌تواند در برابر زبانهای نیرومندی همچون انگلیسی بایستد که گویشهای بومی به یاریمان بیایند و زبان پارسی را توانا و نیرومند سازند؛ با این روش می‌توانیم، تاریخ کشورمان را نیز بشناسیم و پرده از بخشهای تاریک و ناشناخته آن برافکنیم.

فارسی‌خواهی و سره‌جویی هیچ پیوندی با پیکار با دیگر کشورهای همسایه ندارد و نباید داشته باشد. سره‌آفرینی در ایران همساز و همسو با عرب‌ستیزی یا ستیز با دیگر نژادها نیست. دو دستگی‌ها می‌باید فرونهاده شود و دوستی و یکدلگی جای بدخواهی و بداندیشی را بگیرد. تازیان نیز فرهنگستان دارند و برای واژه‌های انگلیسی و فرنگی برابرهای عربی برمی‌نهند؛ امّا این کنش به معنای ستیز و دشمنی ایشان با اروپاییان نیست. بیشتر کشورهای جهان دارای فرهنگستان‌اند. فرانسه بیش از سه سده پیش، فرهنگستان خود را پی‌افکند و کوشید زبان فرانسه را نیرومند سازد. آیا می‌توانیم فرانسویان را دشمن و بدخواه دیگر ملّتها به شمار آوریم. فرهنگستان ایران نیز در راستای دشمنی و نژادپرستی گام برنداشته است. سره‌نویسی نباید، عرب‌ستیزی و دشمنی با ملّت‌های دیگر قلمداد شود. مگر سرایندگان ما دشمن دیگر مردمان بوده‌اند؟ مگر سعدی از دوستی و هم‌زیستی سخن نگفته است؟ آیا پارسی‌گرایی سعدی نشانگر دشمنی او با دیگر ملّتهاست؟!

هر کس زبانی را بداند با فرهنگ و جهان تازه‌ای آشنا خواهد شد. چه نیک است که ما بتوانیم انگلیسی، فرانسه یا هر زبان دیگری را بیاموزیم و از آزموده‌های دیگر کشورها و فرهنگها بهره‌مند شویم؛ امّا آموزش و یادگیری دیگر زبانها نباید در گرو نابودی فارسی باشد. نمی‌باید به این دلیل که زبان دیگری را می‌آموزیم، بی‌پروا وامواژه‌های‌شان را در پارسی رواج دهیم و با این رفتار، ساختار زبان میهنی‌مان را بگزاییم. هر زبانی ساختاری دارد که می‌باید به جا پاس داشته شود. سره‌نگاری به معنای آن نیست که در ایران نباید هیچ زبانی جز فارسی آموزانده شود. نیک است که در سایه‌سار دانشکده پارسی، دانشکده دیگر زبانها نیز به کار بپردازد و سبب شود کتابهای گران‌ارج جهان به فارسی برگردانده شوند و از این ره‌گذر پارسی نیرومندتر گردد. با آموزش زبانهای جهان می‌توانیم ناتوانیها و سستی‌های خود را بهتر بشناسیم و بکوشیم جامعه‌ای نغز و بسامان برای خود و شهروندانمان بیاماییم؛ جامعه‌ای که تهی از دشمنی و کین‌توزی باشد.

نظر دیگر سره‌گرایان نیز همین گونه است. دکتر ادیب سلطانی در این باره می‌گوید: علاقه و احترام ما به زبان فارسی ناشی از احساس ناموافق نسبت به زبان عربی نیست، بلکه بعکس همراه است با، و بعضاً ناشی و متأثر است از، علاقه و احترام ما به همه زبانها، از جمله به زبان عربی. (سنجش خرد ناب، ص XXXIV ) ازین رو نباید پارسی جویی و پارسی‌گرایی ما به خام‌اندیشی و دشمنی با فرهنگهای دیگر بگراید و سره‌جویی و ایران‌دوستی به کین‌توزی و دشمنی با دیگر همسایگان بینجامد.

نظر ادوارد براون درباره سره‌نویسی و زبان عربی

زبان تازی، به نوعی خاص و بی‌مانند، زبان یک دین بزرگ می‌باشد. برای ما، کتاب مقدّس، کتاب مقدّس است، خواه به زبان اصلی خوانده شود خواه به زبان خود ما؛ امّا قرآن برای مسلمانان چنین نیست. در نظر آنان این قرآن عربی، عین گفته خداست؛ وحی صریح است. وقتی که می‌خوانیم: قل هو الله احد(= بگو او خدای یکتاست)، گوینده خداست، نه پیغمبر؛ ازین رو مسلمانان در وقت نقل قسمتی از کتاب مقدس خود این عبارت را به کار می‌برند: قال الله تعالی؛ در صورتی که اگر احادیث نبوی را نقل کنند می‌گویند: قال النبی علیه الصلاه و السلام؛ ازین رو قرآن را به نحو شایسته نمی‌توان به زبان دیگر ترجمه کرد؛ زیرا کسی که ترجمه می‌کند، ادراک خود را تعبیر و تفسیر می‌کند و گاه باشد که در اصل مطلب تغییر و تحریفی وارد سازد. ترجمه قرآن جدا از متن تا آنجا که من خبر دارم، فقط به دست مبلّغان مسیحی انتشار یافته است؛ امّا اکثر ترجمه‌هایی که در میان مسلمانان یافته‌ایم در فواصل بین سطور قرآن و بر حسب محل و مورد، به زبانهای فارسی یا ترکی یا اردو نوشته شده است. این ترجمه‌ها عموماً تحت اللفظی هستند و مترجم سخت در قید آن بوده است که کلمات را عیناً و بی‌هیچ گونه تغییر به زبان دیگر نقل کند. علاوه براین، نمازی که هر مسلمان باید پنج بار در روز بگزارد و نیز کلمه شهادت و سایر عبارات و الفاظ دینی که همیشه بر زبان هر مسلمان معتقد- خواه ایرانی و ترک خواه هندی و افغانی و مالایایی- جاری است، همه باید به زبان تازی ادا شود؛ ازین رو هر مسلمان باید با زبان تازی اندکی آشنایی داشته باشد؛ هر چند که بهتر دانستن این زبان مقدس اسلامی، بیش از هر چیز دیگر، او را در نظر هم‌کیشان بزرگ و ارجمند می‌نماید.

گذشته از همه اینها هر قومی که اسلام می‌آورد در اندک مدّتی زبانش پر از واژه‌های عربی می‌شد؛ نخست اصطلاحات دینی و قضایی سپس لغات مربوط به همه علومی که تمدّن اسلامی تازه با آنها آشنا شده بود، و سرانجام کلمات و عبارات متعارف روزانه، سیل ‌آسا زبان ملل مسلمان شده را فرا می‌گرفتند. کلمات متعارف غالباً و اصطلاحات علمی تقریباً همیشه جایگزین معادلهای خود در زبان بومی اصلی گردیده‌اند. نوشتن فارس سره خالی از واژه‌های تازی اقلاً به همان اندازه دشوار است که نوشتن انگلیسی خالی از مشتقات یونانی و لاتینی و فرانسوی. این کار البته تا حدود معینی امکان‌پذیر است؛ امّا آنچه فراهم می‌آید معمولاً بی وجود فرهنگ لغات، قابل فهم نیست. هم‌اکنون که در حال نوشتن این عبارات می‌باشم نمونه‌ای از چنین کوششی در پیش رو دارم؛ و آن نوشته‌ای است در حدود یکصد سطر به قلم بعضی از زردشتیان یا گبران یزد که به [مجله] اختر فرستاده شده و در شماره ۲۷ اکتبر ۱۸۹۰ به چاپ رسیده است. ( اختر، [مجله] بسیار ممتازی بود که قبلاً در اسلامبول به زبان فارسی منتشر می‌شد. افسوس که آن ستاره خاموش گردید) مطالب این مکتوب، ساده است و نکاتی که در آن بایست بیان شود، اندک؛ امّا نویسندگان آن، خود را ناگزیر دیده‌اند که تقریباً چهارده واژه را در حواشی، ترجمه و تفسیر کنند؛ و جز در دو مورد معادل همه را به عربی داده‌اند و برای آنکه یک ایرانی متعارف، به خواندن و فهمیدن آن توفیق یابد، واجب است که معنای چندین کلمه دیگر نیز به همین ترتیب داده شود. چنانکه «آویژه» را باید «خاص»، «درند» را باید «صورت»، «خهر» را باید «وطن»، و « فرهیخت» را باید « ادب» معنا کند؛ و امثال این فراوان است. در همه موارد مذکور و در بسیاری از موارد دیگر، لغتی که به منزله معادل یا معنی داده می‌شود عربی است. نمونه دیگری از این گونه کوششها که ظاهری جالب‌تر دارد؛ امّا میزان کامیابیش در همان حدود است، « نامه خسروان» شاهزاده جلال است.این کتاب تاریخ مختصری است از شاهان پیش از اسلام ایران که در سال ۱۲۹۷ﮬ /۱۸۸۹م در وین انتشار یافت؛ و مورتمان در جزء ۲۸ مجله « انجمن خاورشناسان آلمان» نقدی بر آن نوشت. حتا شاهنامه فردوسی که نهصد سال پیش از این سروده شده است نیز بدان حد که غالباً گمان می‌رود و گفته می‌شود از واژه‌های تازی خالی نیست؛ گرچه به گمان من از مطالعه سایر اشعار آن دوره به خوبی معلوم می‌شود که فردوسی عمداً تا آنجا که می‌توانسته، کهن‌ترین شیوه کلام را برگزیده است .(تاریخ ادبیات، ص۱۴-۱۷)

سعید جعفری