گزارش دشواری‌های دیوان رودکی

رودکی؛ پدر شعر پارسی
آرامگاه رودکی

و همین امر سبب شد که یکی از رامشگران نام‌آور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. همین هنرها بود که به رودکی در درگاه سامانیان نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزه‌ها و پیش‌کش‌های بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان او را در میان ایرانیان و نیرانیان بیتا دانست.

نوازندگی و خوش‌آوازی در تاثیر شعر رودکی بسیار اثرگذار افتاد. داستان دیرماندن امیر بخارا در هرات و تنگ‌دلی و اشتیاق همراهان او برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود، گواهی است بر این اثرگذاری.

چکامه‌های رودکی در نهایت لطف و استواری و مثنوی‌هایش سنجیده و سخته بود. عنصری بر او رشک می‌برد؛ غزل را «رودکی وار» نیکو می‌دانست و اعتراف می‌کرد که غزل او رودکی‌وار نیست.

بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزل‌های رودکی باشد. غزل‌های من مانند غزل‌های رودکی استوار و سخته نیست.

ناصرخسرو رودکی را شاعر تیره‌چشم روشن‌بین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بوده است؟

از نمونش‌هایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آورده‌اند، پیداست که او را سراینده‌ای نابینا می‌شناخته‌اند؛ اما از سخن خود او – آنچه هست – و به ویژه توصیف‌های دقیق و رنگارنگش برنمی‌آید که همه عمر را در کوری و تاریکی‌ دنیای روشن‌دلان گذرانده باشد.

پیری و یاد جوانی

قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: تشبیه

بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسود و فروریخت. دندان نبود؛ بلکه مانند چراغ درخشان بود.

قلمرو زبانی: سیم: نقره / سیم زده: نقره مسکوک و خالص / درّ: مروارید / مرجان: بُسد / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: اکنون یکی از آن همه دندان نمانده است. همه فرسود و ریخت. چه قدر بد بود؛ همانا که بدی کیوان به من رسید.

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / منت: من به تو (جهش ضمیر)/ قضا: سرنوشت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: نه، بود

بازگردانی: بدی کیوان و طول عمر من نبود. این سرنوشتی بود که خداوند برای همگان رقم زده است.

قلمرو زبانی: گِرد: چرخ / گَردان: گردنده / بوَد: می‌باشد (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)/ آیین: رسم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: گِرد، گَردان / همریشگی: گِرد، گَردان / واج آرایی: «گ»

بازگردانی: فلک همیشه این چنین است؛ چرخ گردان است. رسم چرخ گردان این است که بگردد و پیوسته تغییر کند.

قلمرو زبانی: کز: که از / قلمرو ادبی: درمان، درد: تضاد

بازگردانی: چیزی که درد بود، روزی درمان گردد و چیزی که در آغاز درمان بود تبدیل به درد می‌گردد.

قلمرو زبانی: خُلقان: کهنه و فرسوده / کجا: که / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد/ واژه‌آرایی: کهن، نو، بود، زمان، کند، همان

بازگردانی: هر آنچه که زمانی نو بود، روزگار، آن را کهنه کند و همان چیزی که کهنه بود، زمانی آن را نو کند.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / شکسته: پیر و ناتوان / خرم: سرسبز / کجا: که / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بیابان، باغ، خرم، بود

بازگردانی: بسیار بیابان فرسوده و پیر که در گذشته باغ سرسبز بوده و بسیار بیابان که بعدها باغ سرسبز گشته است.

قلمرو زبانی: مشکین: مُشک آلود، سیاه / سامان: ترتیب / قلمرو ادبی: ماهروی: تشبیه (روی همچون ماه) /

بازگردانی: چه می‌دانی ای زیباروی سیاه موی که حال من پیش از این چگونه بود؟

قلمرو زبانی: نازِش: نازیدن / بدو: به او / قلمرو ادبی: زلف چوگان: اضافه تشبیهی (زلف مانند چوگان) واژه‌آرایی: زلف، چوگان

بازگردانی: تو به زلف همچون چوگانت افتخار می‌کنی؛ ندیده‌ای که او زلف چوگان‌مانند داشت.

قلمرو زبانی: شد: رفت / به سان: مانند / دیبا: پارچه ابریشمین / قطران: ماده ای سیاه رنگ / قلمرو ادبی: رویش به سان دیبا بود؛ مویش به سان قطران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: به سان، بود / روی، موی: جناس ناهمسان

بازگردانی: آن زمانه که رویش مانند ابریشم، نرم و لطیف بود گذشت. آن زمان که مویش مانند قیر، سیاه بود سپری شد.

قلمرو زبانی: خوب: زیبارو / عزیز: گرامی / شد: رفت / بازنیامد: برنگشت / قلمرو ادبی: عزیز مهمان بود: تشبیه

بازگردانی: مانند زیبارویی که مهمان و دوست ارجمندی بود و با عزّت می‌رود، جوانی من نیز مهمان عزیزی بود که رفت.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / نگار: نقاشی / بدو: به او / به روی او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: نگار: استعاره از یار / واژه‌آرایی: چشم، بود / بُدی، بود: همریشگی

بازگردانی: بسیار دختر که چشمش حیران او(رودکی) بود. چشمان من نیز همیشه سرگشته او بود.

قلمرو زبانی: شد: مال ما / خرم: با طراوت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: زمانه‌ای که او شاد و سرزنده بود گذشت؛ زمانی که شادی او بسیار بود و اندوهش کم.

قلمرو زبانی: سختن: وزن کردن / درم: درهم، یکای پول / ترک: زیبارو / نار: انار / قلمرو ادبی: نارپستان: تشبیه (دختری که پستانش مانند انار زیباست.) / درم سختن: کنایه از خرید کردن

بازگردانی: بی شمار درهم را وزن می‌کرد و هر گاه نارپستانی را می‌دید او را می‌خرید.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / کنیزک: کنیز کم سال/ بدو: به او / جمله: همگی / قلمرو ادبی:

بازگردانی: بسیار کنیز که به آن کنیز میل داشت و شب پنهانی نزد او می‌رفت.

قلمرو زبانی: نیارستن: جرأت نکردن / نهیب: فریاد / خواجه: صاحب / بیم: ترس / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: روزها نمی‌توانست او را ببیند؛ زیرا مالکش فریاد می‌زد و ترس زندانی شدن داشت.

قلمرو زبانی: نبیذ: باده / دیدار: چهره / خوب: زیبا / لطیف: نرم / گران: سنگین / بد: بود / زی: سوی / قلمرو ادبی: همریشگی: بد، بود

بازگردانی: اگر می روشن و چهره زیبا و روی لطیف، برای بسیاری از مردم گران بود برای من ارزان بود.

قلمرو زبانی: خزانه: گنجینه / نامه: کتاب / مهر: عشق / قلمرو ادبی: گنج سخن: اضافه تشبیهی

بازگردانی: دلم مانند گنجینه پر جواهر بود و سخن و شعرم گنج بود. عنوان کتابم نیز عشق و شعر بود.

قلمرو زبانی: ندانستمی: نمی‌دانستم / طرب: شادی / را: برای / فراخ: گسترده / فراخ میدان: ترکیب وصفی وارون / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: همیشه شاد بودم و نمیدانستم اندوه چیست. دلم برای شادی و شادمانی میدان فراخی داشت..

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / به سان: مانند / حریر: ابریشم / به کردار: مانند / سندان: ابزاری در آهنگری / قلمرو ادبی: به سان حریر کرده به شعر، به کردار سنگ ‌و سندان: تشبیه

بازگردانی: بسیار دل که با شعر آن را مانند حریر نرم کردم. دلی که پیش از آن مانند سنگ سخت بود.

قلمرو زبانی: زی: سوی / زلفکان: زلف‌های / چابک: چالاک / سخندان: ادبدان / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، همیشه / زلفکان: مجاز از زیبارویان

بازگردانی: همیشه چشمم به سوی زیبارویان چابک بود. همیشه گوشم به سوی مردم سخندان بود.

قلمرو زبانی: عیال: زن و فرزند / مئونت: هزینه / آسوده: راحت / آسان: ضد دشوار / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، نه

بازگردانی: خانواده نداشتم فرزند و هزینه زندگی نداشتم سرباری نداشتم و آسوده بودم.

قلمرو زبانی: این‌چنینان: این چنین / قلمرو ادبی: ماهرو: تشبیه

بازگردانی: تو رودکی را امروز می‌بینی؛ آن زمان که این چنین بود ندیده ای.

قلمرو زبانی: سرودگویان: شعرخوانان / هزاردستان: بلبل / گویی: مانند اینکه / قلمرو ادبی: گویی هزاردستان بود: تشبیه

بازگردانی: آن زمانه که مانند بلبل شعرخوان راه می‌رفت او را ندیده ای.

قلمرو زبانی: شد: رفت / انس: همدم / رادمردان: جوانمرد / پیشکار: پاکار، پیشخدمت، دستیار، کارپرداز، کارگزار، وشکرده / میران: امیران / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: آن زمان که همدم جوانمردان بود گذشت آن زمان که او کارگزار پادشاهان بود گذشت.

قلمرو زبانی: ورا: او را / زی: سو / ملوک: پادشاهان / دیوان: دفتر شعر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زی، همیشه، ملوک

بازگردانی: همیشه نزد پادشاهان دیوان شعرش است و در گذشته هم همیشه دیوان شعر در بارگاه پادشاهان بوده است.

قلمرو زبانی: شد: رفت / نَوَشتن: طی کردن، ‌درنوردیدن (بن ماضی: نَوشت؛ بن مضارع: نَورد)/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زمانه / بزرگ‌نمایی یا اغراق: شعرش همه جهان بنَوَشت

بازگردانی: زمانه ای که شعرش همه جهان را طی می‌کرد گذشت. آن زمانه که سخنور خراسان بود تمام شد.

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / نامور: نامدار / دهقان: زمین‌دار / سیم: پول نقره / حُملان: ستور باربردار که کسی را دهند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: هر کس که زمین دار نامداری بود، رودکی نزد او ارج داشت و از او نقدینه و دستمزد می‌گرفت.

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / که: هر کس / بودی: بود / مرا: «را» نشانه اضافه گسسته / قلمرو ادبی: همریشگی: بودی، بود

بازگردانی: اگر مردم از این و آن بزرگی می‌یافتند بزرگی من از سامانیان بود.

قلمرو زبانی: میر: امیر/ چل: چهل / درم: یکای پول / ماکان: نام یکی از فرمانروان مازندران / یک پنج: یک پنجم / میر: امیر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شاه خراسان به او چهل هزار درهم داد و از امیر ماکان یک پنجم آن را گرفت.

قلمرو زبانی: اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:

بازگردانی: از نزدیکانش هشت هزار درهم به من داد. این اندازه حال من خوب بود.

قلمرو زبانی: میر: امیر / مردیِ: مردانگی / داد: حق / اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:  

بازگردانی: هنگامی که امیر شعر من را شنید، مردانگی خود را نشان داد و هر چه گفت زیردستانش به من دادند.

قلمرو زبانی: دگرگشت: تغییر کرد / انبان: خیک، مشک / قلمرو ادبی: انبان: استعاره از کفن یا گور

بازگردانی: اکنون روزگار تغییر کرد و من نیز تغییر کردم برای عصا بیاورید که وقت عصا و کفن رسیده است.

این چامه و اشاره‌ای که تاریخ‌نگاران به مرگ غریب‌وار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کرده‌اند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی مورد بی‌مهری پادشاهان روزگار خود قرار گرفته و چه بسا که از درگاه آنان رانده شده باشد.

saeedjafari
jafarisaeed

آثار و سروده ها و شیوه سخنوری رودکی

از دیوان بزرگ رودکی که گفته‌اند یک صد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی افزون بر چامه، چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند دوگانه (مثنوی) نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیت‌هایی پراکنده در دست نیست. کمابیش همه نوع شعر در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمون‌های شعری روزگار خود را به استادی و چیره‌دستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آن‌ها – به ویژه در چکامه و توصیف و ستایش – زبانزد شده است.

رودکی در سرودن چکامه‌های ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک ویژه روزگار خود می‌سروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی می‌نامند و از ویژگی‌های اصلی آن سادگی و در عین حال استواری و سختگی را می‌توان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این گونه سروده‌های اوست. 

تخیل شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و پرتپش است. در توصیف می‌کوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیبایی‌های آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر پارسی و خدایگان شاعران برنامیده‌اند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است. با این حال او در برابر غم و اندوه روزگار دلی نیرومند و فکری توانا دارد و در هر فرصتی آدمی را به بردباری فرامی‌خواند.

پند زمانه

۱- زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

قلمرو زبانی: آزادوار: از سر آزادگی / مرا: به من / نگری: ببینی / قلمرو ادبی: زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.

قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / چشم دل: اضافه استعاری / پای در بند: کنایه از زندانی شدن / واژه‌آرایی: زبان، بند / زبان: مجاز از دهان

بازگردانی: زمانه به من گفت که سخن نگو و با چشم باطنی ات نگاه کن؛ زیرا کسی که زبانش به فرمانش نیست، دچار بند و زندان می‌شود.

قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: کس‌ها / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا

بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را می‌بینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی همچون تو را دارند.

قلمرو زبانی: فزون: افزون / نگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: همریشگی: آرزو، آرزومند

بازگردانی: چرا آرزومند زندگانی کسی هستی که از تو بیشتر دارد؟ به کسی بنگر که آرزوی زندگی تو را دارد.

قلمرو زبانی: نعره: فریاد / لب: کنار، نزدیک / هنر: فضیلت / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن / قالب: چامه (قصیده) / گور: مجاز از مرگ

بازگردانی: اگر من دوستی تو را تا هنگام مرگم ببرم، فریاد شادی برآورم و از تو فضیلت و هنر ببینم.

۲- اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان در اثرا

قلمرو زبانی: اثر: پی، جای پا، نشانه / میر: امیر، پادشاه، فرمانروا / به جهان در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: واژه آرایی: اثر

بازگردانی: نمی‌خواهم که آثار امیر سامانی در جهان بماند. من دوست دارم که خود امیر در جهان بماند.

۳- هر که را رفت همی‌باید رفته شُمَری / هر که را مرد همی‌باید مرده شُمَرا

قلمرو زبانی: که: کس / را: اضافی / همی‌باید: می باید (کاربرد دستور تاریخی) / شمری: بشمری / قلمرو ادبی: رفت: کنایه از مرد / موازنه

بازگردانی: هر که مُرد می‌باید او را رفته به شمار آوری. هر که درگذشت می‌باید او را مرده به حساب آوری.

قلمرو زبانی: حق: خداوند / هجر: دوری / زارا: با پریشانی، با حال نزار / چو: مانند / گلبن: بوته گل / هَزارا: هزاردستان، بلبل / قلمرو ادبی: وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن / قالب: چامه (قصیده) / چو بر گلبن هَزارا: تشبیه

بازگردانی: من سحرگاهان از دوری دوست با پریشانی به درگاه خداوند ناله می کنم، مانند بلبلی که برای گل آواز می خواند.

قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت / داد: حق / نستاند: نگیرد / قلمرو ادبی: قضا … نستاند: جانبخشی / بُنسری یا رد العجز علی الصدر / سوزاندن: کنایه از نابود کردن

بازگردانی: اگر سرنوشت حق من را از تو نستاند، با سوز دلم سرنوشت را نابود می کنم.

گوشزد: به نظر نگارنده مصرع دوم باید اینگونه باشد: ز سوز دل بسوزم مر قضا را. (در سبک خراسانی فعل «سوختن» دووجهی بوده است. به دیگر سخن هم ناگذر بوده است هم گذرا. بیت پسین هم گواهی است بر همین نکته.)

قلمرو زبانی: عارض: گونه / برفروزی: شعله ور ساختن،  به خشم آمدن، خشمگین شدن، سرخ شدن / می‌بسوزد: ببینی / قلمرو ادبی: عارض: مجاز از چهره

بازگردانی: هنگامی که چهره ات را برافرخته می کنی هِزاران نفر بر گردت را از جمله من را پروانه وار می سوزانی.

قلمرو زبانی: لَحَد: گورگاه / لَختی: اندکی / مزار: زیارت گاه / قلمرو ادبی: نگُنجم در لَحَد: کنایه از اینکه «زنده می شوم»

بازگردانی: اگر اندک مدتی سوگوارانه کنار قبرم نشینی و سوگواری کنی در قبرم نخواهم گنجید و زنده می شوم.

قلمرو زبانی: چونین: همین گونه / همچونین: این چنین / بُوَد: می باشد / اینند بارا ؟؟؟؟؟؟ / قلمرو ادبی: بود، بُوَد: همریشگی

بازگردانی: جهان این گونه است و تا جهان بوده همین گونه بوده است و همچنین خواهد بود. [در جهان وفاداری نخواهی دید.]

قلمرو زبانی: دیهیم: تاج، پیشانی بند گوهرنشان / گوشوارا: گوشواره / قلمرو ادبی: گوشوارا: مجاز از زر و زیور (گوشواره و گوشوار می تواند مجاز از بنده و خدمتکار و پرستار باشد؛ زیرا در گذشته بندگان گوشواره و حلقه در گوش می کرده اند.)

بازگردانی: با یک گردشش مردی را به شاهنشاهی می رساند و دیهیم و تاج و زر و زیور (یا بنده و خدمتکار) به او می‌دهد.

۷- توشان زیر زمین فرسوده کردی / زمین داده مر ایشان را زغارا

قلمرو زبانی: زغار: زمین نمناک و تر،  سختی و رنج و محنت / را: به / قلمرو ادبی: جانبخشی

بازگردانی: ای جهان، تو ایشان را زیر زمین فرسوده کردی و زمین به ایشان را نم و رطوبت و سختی داده است.

قلمرو زبانی: جان‌سوز: برافروزنده جان / لختی: اندکی / سُپار: چرخی که با آن شیره‌ انگور گیرند، چَرخُشت، چرخ گوشت / سپَردن: پیمودن / اندر: در / قلمرو ادبی: خونِ رَز: استعاره از باده

بازگردانی: از آن باده ای که جان را برمی افروزد مقداری به من بده؛ باده ای که چرخشت با له کردن انگور آن را ساخته است.

قلمرو زبانی: خواجه: آقا / فریفته: فریب خورده / زرق: حقه بازی، ظاهرنمایی / را: حرف اضافه به معنای «برای» / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / نام نیک … دام است: تشبیه / نان: مجاز از روزی

بازگردانی: ای آقا، به خاطر نام نیک تو فریب نمی خوردم؛ زیرا نام نیک تو دام و کلکی است برای کسب روزی.

قلمرو زبانی: از پی: به خاطر / را: حرف اضافه به معنای برای / قلمرو ادبی: نان: مجاز از روزی / زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: کسی که نام نیکش را دامی به دست آوردن روزی کند، تو یقین بدان که روزی اش دامی است برای جان تو.

قلمرو زبانی: منی: منیت، خودخواهی / هرزه: بیهوده / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن مفاعلن فعولن / دلا‌: جانبخشی / پرسش انکاری

بازگردانی: ای دل، تا کی در پی خودخواهی و خودبینی هستی؟ چرا بیهوده دشمنی و بدخواهی را دوستْ داری.

قلمرو زبانی: سردآهن: آهن سرد (ترکیب وصفی وارون) / قلمرو ادبی: وفا، بی‌وفایی: تضادواره / پرسش انکاری

بازگردانی: چرا با بی‌وفایی به دنبال وفا می گردی؟ چرا بیهُوده آهن سرد را می کوبی؟

قلمرو زبانی: ایا: ای / بناگوش: نرمه گوش، غذار، گیجگاه / رشک: حسادت / قلمرو ادبی: بناگوش: مجاز از چهره / سوسن بناگوش: تشبیه، کسی که بناگوشش مانند سوسن است

بازگردانی: ای سوسن بناگوشی که هر سوسنی به تو حسد می برد.

قلمرو زبانی: برزن: محله و کوی / ناراه: یاوه، نامربوط، کج رو / برشو: بلند شو / قلمرو ادبی: «برزن» دوم: مجاز از مردم برزن / از برزن ناراه برشدن: کنایه از رفتار ناشایست و کج داشتن

بازگردانی: یک بار از این رفتار کج دست بردار که با این کار نادرست گروه پرشماری را با آتش عشق خودت نابود می کنی.

قلمرو زبانی: چه: چرا / قلمرو ادبی: دل من ارزنی عشق تو کوهی: تشبیه / پرسش انکاری

بازگردانی: دل من مانند ارزن کوچکی است و عشق تو مانند کوهی بزرگ است. چرا دل من را که مانند ارزن است زیر کوه بزرگ خودت می سایی و نابود می کنی.

قلمرو زبانی: بخشاییدن: رحم کردن، جوانمردی کردن، درگذشتن (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) / خیره: بیهوده / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ای پسر، بر من ببخشا و از من درگذر. در عشق بیهوده افرادی مانند من را نابود نکن.

قلمرو زبانی: اینک: اکنون / قلمرو ادبی: روان: ایهام تناسب / بازآورد آغازینه / جان، تن: تضاد

بازگردانی: بیا حالا رودکی را نگه کن اگر می خواهی تنی را در حال راه رفتن ببینی که جان ندارد.

قلمرو زبانی: زلفین: زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند / عنبرین: خوشبو یا مشکی و سیاه چون عنبر / یاسمین: گلی است سپید با بوی خوش / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / زلفین: استعاره از موی کج روی چهره / برگ یاسمین: استعاره از پوست اندام

بازگردانی: موی عنبرین ترا خواهم گرفت و پوست اندام ترا با بوسه نقش‌ خواهم زد.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: ره: بار / را: به معنای حرف اضافه «بر» / قلمرو ادبی: قدم نهادن: کنایه از وارد شدن / هزار: مجاز از بسیار

بازگردانی: آن زمینی که تو یک بار روی آن گام بگذاری، هزار بار خاک آن زمین را سجده خواهم کرد.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: سحا: عنوان نامه، مهرنامه، بندنامه / قلمرو ادبی: هزار: مجاز از بسیار / نگین: مجاز از نشان نگین

بازگردانی: بارها بر مهر نامهٔ تو بوسه می زنم، اگر بر مهر نامه، نشان نگین انگشتر تو را ببینم.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: گو: بگو / قلمرو ادبی: به تیغ هندی گو: جانبخشی / آستین گرفتن: کنایه از مانع شدن

بازگردانی: به شمشیر هندی بگو، دست من را جدا کند، اگر روزی من مانع تو شوم.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: خامش: ساکت / قلمرو ادبی:

بازگردانی:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.

پیام: عشق

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

قلمرو زبانی: پوپک: شانه به سر / سرخس: روستایی در خراسان / بانگک: صدای ظریف / به ابر اندرا: دو حرف اضافه برای یک متمم [در ابر] / قلمرو ادبی: اغراق

بازگردانی: اطراف شهر سرخس شانه به سری را دیدم که صدایش به ابر می رسید.

پیام: توصیف

قلمرو زبانی: چادرک: چادر کوچک / قلمرو ادبی: گونه: نوع

بازگردانی: چادرکی رنگین روی سرش دیدم که رنگارنگ بود.

پیام: توصیف

قلمرو زبانی: پرغونه: زشت و نازیبا، خشن، درشت و ناهموار/ باژگونه: واژگونه، معکوس، وارون / به شگفت اندرا: دو حرف اضافه برای یک متمم [در شگفت] / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ای جهان زشت و کج، من از تو در شگفت مانده ام.

پیام: نکوهش دنیا

جهانا! چه بینی تو از بچگان / که گه مادری، گاه مادندرا؟

نه پاذیر باید تو را نه ستون / نه دیوار خشت و نه زآهن درا

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا / که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت / برهاناد ازو ایزد جبار مرا