آموزه پنجم: نوشته ذهنی۱: جانشین سازی

پیش از این گفتیم که نوشته‌ها را می‌توان به دو دسته عینی و ذهنی تقسیم کرد. آموختیم که برای نوشتن متن‌های عینی، پدیده‌ها را می‌بینیم، صداها را می‌شنویم، بوها را با حسّ بویایی درک و اشیا را لمس می‌کنیم و مزه خوراکی‌ها را می‌چشیم؛ یعنی به کمک حواس خود به شناخت می‌رسیم و حاصل درک خود از پدیده‌ها را به نگارش درمی‌آوریم.

اکنون به نوشته‌های ذهنی می‌پردازیم.

در نوشته‌های ذهنی از محدوده عینی و حواس ظاهر فراتر می‌رویم و موضوع را به یاری ذهن و خیال، پرورش می‌دهیم و می‌نویسیم. در متن‌های ذهنی، نویسنده آزادی عمل بسیار زیادی دارد و در واقع، توانایی ذهن نویسنده، مسیر نوشته را شکل می‌دهد.

در درس اوّل، برای پرورش موضوع در ذهن، سه شگردِ بارش فکری، اگرنویسی و گُزین گفته‌ها معرّفی شد. این شگردها کمک می‌کند موضوع در ذهن ما رشد و پرورش یابد.

یکی از روش هایی که موجب پرورش موضوع در ذهن می‌شود و در خلق نوشته‌های ذهنی مؤثرّ است، روش جانشین سازی است در این روش، خود را جای موضوع یا پدیده ای دیگر می‌نشانیم و از نگاه آن به بیرون می‌نگریم. با تغییر جایگاه و نوع نگاه، ظرفیت و قابلیت موضوع را افزایش می‌دهیم و جنبه‌های نادیده و ناشکفته آن را به نمایش می‌گذاریم. مثلاً اگر بخواهیم درباره «سیم خاردار» بنویسیم، شاید سخن فراوانی برای نوشتن نداشته باشیم؛ امّا همین که خود را به جای سربازی بنشانیم که در میدان نبرد لای سیم‌های خاردار گرفتار شده است، افق جدیدی پیش روی ما گشوده می‌شود و مفاهیم و مطالب فراوانی به ذهن ما هجوم می‌آورد. شاید خودِ سیم خاردار هم با ما همراه و هم سخن شود!

● یکی از روش های پرورش موضوع را نام ببردی. – جانشین سازی

● روش جانشین سازی چیست؟‌ – در این روش، خود را جای موضوع یا پدیده ای دیگر می‌نشانیم و از نگاه آن به بیرون می‌نگریم.

نکته ای که در به کارگیری این روش اهمّیت دارد، این است که وقتی خود را به جای چیزی یا کسی می‌نشانیم، باید عواطف، حسّ و حال، نوعِ نگرش، لحن کلام و شیوه بیانمان، متناسب با آن باشد و از زاویه آن نگاه روایت شود. برای آنکه بتوانیم عواطف، احساسات، نوع نگرش و حال و هوای یک پدیده، شخص یا موضوعی را به خوبی منتقل کنیم، باید پیش از نگارش، اطلاعات و شناخت کافی درباره چیستی، ویژگی‌ها، وضع ظاهری و کارکرد موضوع نوشته به دست آوریم. مثلاً اگر موضوع نگارش «سنگ» باشد، می‌توان این گونه نوشت:

«من، تکّه ای یا فرزندی کوچک از کوه هستم. میلیون‌ها سال است که بر اثر لرزش زمین از مادر خود (کوه) جدا افتاده ام. آرزو دارم دوباره به آن دامانِ گرم برگردم. هر روز در دلم با کوه سخن می‌گویم. رنگ من و او، زیر پرتو خورشید، سوخته است؛ امّا دلمان هنوز هم، به گرمی آفتاب می‌تپد. نمی‌دانم او از آن بالا، نسبت به من چه حسّی دارد!

در نوشته زیر نویسنده، آفتاب را نه از نگاهِ خود، بلکه از دریچه چشم یخ دیده و توصیف کرده است:

وقتی از پشت کوه بیرون آمدی، زیبا بودی. صورت سرخ و تپلی ات توی دلم نشست. نگاهت کردم. نگاهم کردی. برق چشمانت مرا گرفت و هزار هزار آیینه درست شد. مهربانی ات گرمای خاصی داشت. قلب بلورینم را روشن تر کردی. تازه داشتم جان می‌گرفتم که نگاهت را دزدیدی و پشت یک ابر قایم شدی. صدایت کردم، نشنیدی. آیینه شدم، ندیدی. از دوری ات یخ زدم، نتابیدی. کلاغ‌ها را دنبالت فرستادم. آسمان، پرُ از قار قار کلاغ شد تا عشق مرا خبر دهند؛ امّا تو از پرده ابر، بیرون نیامدی. تنها یک جواب فرستادی: نه، تو نباید…!

من کور و کر بودم. نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم. انگار در عالم، تنها یکی بود؛ تو. ابرها را واسطه کردم. واسطه‌ها التماس کردند. کنار رفتند و تو ظاهر شدی. دلم گرم شد. غصّه‌هایم آب شد. محو نگاهت شدم. پس از نیستی، دوباره هست شدم و به شکل تو سر از خاک برداشتم و برای همیشه جاودانه شدم. باور نداری، چشم بچرخان و بنگر! جهان سراسر «گل آفتاب گردان» است.

با الهام از داستان «یخی که عاشق خورشید شد» از رضا موزونی

کارگاهِ نوشتن

۱- نوشته‌های زیر را بخوانید؛ ابتدا مشخّص کنید کدام یک از آنها نوشته ذهنی و کدام یک نوشته عینی است. سپس معین کنید کدام متن با روش «جانشین سازی» نوشته شده است.

متن یک

با کفش‌های بابا خوب راه می‌رم، حیف، تند تند زمین می‌خورم. بابا چطوری زمین نمی‌خوره؟! شاید هم می‌خوره. آخه یه روز لباسش خاکی بود. شاید بند کفشای بابا رو ببندم اندازم بشن. بعد برم توی کوچه، اون وقت همه ببینند که من مرد شدم. قد بابام شدم. کفش‌های مامان خوب نیستند. زود آدم رو چپه می‌کنند. شاید می‌فهمن که من مرد هستم. نمی‌دونم چرا بابا دعوا می‌کنه. می‌گه پا تو کفش بزر گترها نکن. مگه چه عیبی داره؟

بابا می‌ترسه من مرد بشم. می خواد من بچه باشم که سرم داد بکشه. بهم بگه جواب من رو نده. بیا پای من رو بمال. همش براش کار کنم. تمام باباها همین طوری هستند. دوست ندارند ما بچه‌ها مرد بشیم. کفشاشون رو قایم می‌کنند. کلاهشون رو از سرشون برنمی‌دارند. کتشان رو می‌زنند به چوب لباسی، عینکشون رو قایم می‌کنند. (عینی؛ جانشین سازی ندارد)

متن دو

اگر تمامی کتابهای تاریخ را ورق بزنیم تا ببینیم که اوّلین شعر فارسی را چه کسی سروده است، شاید به جواب نرسیم؛ چون اغلب این کتاب‌ها به زمانی برمی‌گردند که نشانه‌های مکتوبی پیدا شده باشد؛ مثلاً کتیبه سنگی بر سرِ گوری یا کتاب قدیمی یا چیزهایی از این قبیل. گروهی از تاریخ نویسان هم معتقدند، زرتشت پیامبر ایرانی، اوّلین شاعر بوده است. اگرچه اطّلاعات دقیقی از تاریخ تولدّ زرتشت در دست نیست، امّا برخی تاریخ نویسان می‌گویند او هزار سال پیش از تولد مسیح به دنیا آمده است؛ یعنی حدود سه هزار سال پیش. «گات»ها بخشی از کتاب زرتشت به نام «اوستا» است که آن را اوّلین شعرهای مکتوب ایران و کهن ترین نوشته‌ها می‌دانند.

بعضی‌ها هم این بیت را اوّلین شعر فارسی می‌دانند: «منم آن شیر شلنبه/ منم آن ببر یله»، که وزن دارد و به شعر فارسی امروز هم شبیه است. عده ای هم اعتقاد دارند بهرام گور، پادشاه ساسانی، اوّلین شعر فارسی را در گفت و گوی ی عاشقانه با همسرش دلارام، سروده است. امّا هیچ سندی برای تأیید این سخن وجود ندارد. برخی از مورّخان در میان کتیبه‌های پادشاهان هخامنشی نیز نشانه‌هایی از شعر یافته اند که البتّه به زبان فارسی باستان نگاشته شده اند. مثل نوشته زیر که بخشی از یک کتیبه است. «خدای بزرگ است اهورا مزدا/ که این بوم را داد/ که آن آسمان را داد/ که مردم را داد/ که شادی را داد مَر مردم را.»

البتّه تاریخ نویسان اعتقاد دارند اوّلین شعرهای فارسی ثبت شده به دوره بعد از اسلام برمی‌گردد و اوّلین شعر را عباس مروزی سروده است. نام حنظله بادغیسی هم در میان اوّلین شاعران فارسی است؛ کسی که این شعر را سروده است: «مهتری گر به کام شیر در است/ شو خطر کن ز کام شیر بجوی…» ابوحفص سغدی سمرقندی، فیروز مشرقی و… هم جزء اوّلین شاعران فارسی گوی هستند و قطعه‌هایی از آنها وجود دارد. (عینی؛ جانشین سازی ندارد)

سرگذشت شعر در ایران

متن سه

شاید در کفش شما هم روزی سنگریزه رفته باشد. پا را به یک طرف می‌فشرید و سنگریزه را در گوشه ای جا می‌دهید؛ چند قدم راحت می‌روید و به خیالات خود می‌پردازید؛ امّا آن مهمان ناخوانده، از این که به فکر او نیستید، می‌رنجد و به جنب و جوش می‌افتد، نقطه حساسی پیدا می‌کند و از آنجا نیش را فروتر می‌برد. ناچار می‌ایستید و در گودی پا منزل فراخی برایش فراهم می‌کنید و با هم قرار می‌گذارید که از آن پس، مزاحم یکدیگر نباشید.

دوباره رشته‌های پاره فکر را از زمین و آسمان جمع می‌کنید و درهم می‌تابید و می‌روید. چیزی نمی‌گذرد که مهمان ناخوانده پیمان می‌شکند و دوباره به خانه گردی می‌پردازد؛ ولی شما به آن اعتنا نمی‌کنید و به گرفتن مرغ‌های اندیشه، خود را مشغول می‌دارید.

هنوز دور نرفته، کار آزار به جایی می‌کشد که به جان می‌آیید و آن نابکار را در میان شست پا و انگشت دیگر بند می‌کنید و دائم مواظبید که نگریزد. باقی راه به جنگ با سنگریزه می‌گذرد؛ او می‌گزد و شما می‌فشارید. افکار غم انگیز و آشفته تا شما به خانه برسید، جانتان را مجروح کرده اند. وقتی رسیدید، اوّل با عجله و به خشونت، کفش را در می‌آورید و ریگ را از بالای سر به زمین می اندازید و با نوک پا به میان حیاط، روانه اش می‌کنید. آیا بهتر نبود از همان اوّل که ریگ به کفشتان رفت، می‌ایستادید و بیرونش می‌آوردید و این همه محنت نمی‌کشیدید؟ (ذهنی؛ جانشین سازی ندارد ولی جانبخشی دارد.)

۲- موضوعی انتخاب کنید و با به کارگیری روش جانشین سازی، یک متن ذهنی بنویسید.

موضوع:  ……………………………………………………………………………………

……………………………………………………………………………………………..

………………………………………………………………………………………………

………………………………………………………………………………………………

………………………………………………………………………………………………

……………………………………………………………………………………………….

……………………………………………………………………………………………….

………………………………………………………………………………………………..

…………………………………………………………………………………………………

۳- به نوشته دوستانتان، که خوانده می شود، با دقّت گوش دهید و آن را بر پایه سنجه‌های زیر، ارزشیابی کنید.

هنجار نوشتار۵

هر جمله، پیامی دارد و با کنار هم قرار گرفتن جمله‌ها، متن شکل می‌گیرد. قرار گرفتن جمله‌ها باید به گونه ای باشد که متنی یکپارچه، پدید آید و انسجام داشته باشد؛ درست مثل آجرهایی که روی هم قرار می‌گیرند تا دیواری ساخته شود. اگر لابه لای آنها از سیمان استفاده نشود، به هم نمی‌چسبند و با اندک نیرویی، دیوار فرو می‌ریزد. عامل پیوند جمله‌ها در درجه اوّل، ارتباط معنایی آنها است؛ هر چه این رابطه قوی تر باشد، متن منسجم تر خواهد بود.

متن زیر را بخوانید و دقت کنید که نویسنده چگونه با استفاده از رابطه معنایی، جمله‌ها را به هم پیوند زده و متن منسجمی نوشته است.

«هوای ییلاق رو به سردی نهاد. سفر پاییزی ایل فرا رسید. فاصله سردسیر و گرمسیر را در مدّتی کمتر از دو ماه پیمودیم. در منزلگاه‌های تازه چادر افراشتیم. به کوهسارهای بلند صعود کردیم. به مرغزارهای قشنگ فرود آمدیم. از رودها گذشتیم. ناگهان میش زیبای درشتی که دیده بان گلّه بود، با اندامی کشیده، پدیدار شد. بو می‌کشید، گوش می‌داد، پوزه بر زمین می‌گذاشت، سر به هوا می‌کرد؛ لیکن ایستاده بود.»

اگر قره قاج نبود، محمد بهمن بیگی

عاملِ پیوند دیگری که لابه لای جمله‌ها قرار می‌گیرد و باعث ارتباط آنها و ایجاد متن می‌شود، «نشانه‌های انسجام زبانی» هستند. دیدید که ارتباط معنایی در متن بالا مستتر بود؛ ولی نشانه‌های انسجام زبانی آشکار هستند. متن زیر را بخوانید و به این نشانه‌ها توجّه کنید:

«براى نویسنده شدن ابتدا باید ذوق نوشتن داشته باشیم، سپس با تمرین و کوشش این ذوق را پرورش دهیم. اولین کار هر نویسنده این است که هر روز مطالعه کند و صفحه اى به صفحات خوانده شده بیفزاید. اگرچه علاقه ما در انتخاب آنچه می‌خوانیم، عامل تعیین کننده ای است؛ امّا فراموش نکنید که یک چیز براى همه نویسندگان ضرورت دارد: خواندن آثارى که شاهکارهای ادبی محسوب می‌شوند. دومین کار نویسنده نوشتن است؛ فراموش نکنیم که اگر نویسنده حتّى یک روز از قلم زدن دست کشد، ذوق هنرى خود را به اندازه همان یک روز دچار افسردگى می‌کند.»

مَثَل نویسی

مثلهای زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.

هر که در پی کلاغ رَوَد، در خرابه منزل کند.

پیام: هر کس در زندگی اش راهبر ناشایستی را بگزیند و در پی او برود، خودش را نابود می کند و به راه کژ می افتد.

دل که پاک است، زبان بی باک است.

پیام: فردی که دچار خطا و گناهی نشده و پاکدل است، ترسی از سخن گفتن ندارد و از کسی نمی هراسد.

خفته را خفته، کی کُنَد بیدار؟

پیام: انسان نادان نمی تواند سبب دانایی و آگاهی دیگری شود.

زبان سرخ، سرسبز می دهد بر باد.

پیام: انسانی که نابجا سخن می گوید و زبان خودش را در اختیار ندارد، زندگی و هستی خودش را نابود می کند.

فردی که زبان خودش را نگاه نمی دارد باعث دردسر خود می شود.

درخت هر چه بارش بیشتر می شود، سرش فروتر می آید.

پیام: انسان دانا فروتن و انسان نادان خودبزرگ بین است.