روزگار عنصری

دوره ستایشگری و جایگزینی تاریخ به جای حماسه

محمود در سال ۳۸۷ هـ.ق. در بلخ به جای پدر نشست و سپس شهر غزنه را پایتخت خود گردانید. با قدرت گرفتن غزنویان پایتخت ادبی فارسی نیز از بخارا به غزنه انتقال یافت. از این زمان باید غزنه را هم بر مجموعه فرهنگ‌شهر‌ها که کتاب‌ها، نگارش‌ها و شعرهایی در آنها پدید آمده است، بیفزاییم. از میان فرمانروایان غزنه، محمود با وجود جنگ‌های بسیار و کشمکش‌های داخلی و نظارت هوشمندانه ای که می بایست بر قلمرو گسترده خود داشته باشد، امکان آن را یافت که با هزینه کردن نقدینه بادآورده ای که از پادشاهان هند به غنیمت گرفته بود، با آسوده‌دلی برای رقابت با سامانیان بساط شاعرپروری و حمایت از ادب و شعر پارسی را بگستراند و به ستایشگران خود جایزه های هنگفتی ارزانی دارد.

این خوان گسترده، بسیاری از سخنوران را در دربار پرشکوه غزنه گرد آورد؛ تا آنجا که حلقه شاعران و ادب دوستان منتسب به آن دستگاه در همه دوره‌های تاریخی ایران زبانزد است. از میان سرایندگان دربار، آن که شعری برتر و دانشی افزون داشت، نام «امیر الشعرا» یا «ملک الشعرا» [سخن سالار] پیدا می‌کرد و دیگر شاعران عموما از طریق او با پادشاه غزنوی ارتباط می‌یافتند و پس از تایید او، شعر خویش را در زمان مناسب به گوش سلطان می‌رسانیدند؛ بنابراین همه سرایندگان، سخن سالار دربار را بزرگ می‌داشتند و به نظرات او درباره شعر ارج می‌نهادند. پرآوازه ترین سخن سالار دربار غزنوی، عنصری بلخی بود که برای خوشایند سلطان می‌کوشید در خلال ستایش‌های خود حماسه پادشاه وقت را بسراید و آن را به جای حماسه ملی فردوسی بنشاند؛ بنابراین این جریان فرعی را که تقریباً همزمان با جریان اصلی فردوسی ادامه داشت، روزگار عنصری یا دوره ستایشگری و جای‌گزینی تاریخ به جای حماسه نامیده ایم.

زبان شعر این دوره از استواری و استحکام ویژه برخوردار است. درصد واژگان عربی در آن رو به فزونی است. بیشتر شعرها چامه (قصیده) و اغلب با مضمون وصف و ستایش است. سخن‌پردازان به جای آنکه تجربه‌های اندیشه‌های خود را در شعر بیاورد، پسند و سلیقه ستوده خود را در نظر می‌گرفتند. تنوع معانی و مضامین شعری این دوره از روزگار سامانیان کمتر است و درعوض، زبان و بیان شعر پخته تر و کامل تر می‌نماید.

آوازه شاعرنوازی امیران چَغانی از مرزهای خراسان در گذشته بود که پسر جولوغ سیستانی از غلامان امیر خلف بانو، واپسین امیر صفاری زیر بار هزینه‌های زندگی قد خم کرد و با جبه ای پس و پیش چاک، از سر ناگزیری با شعری به نرمی پرنیان، راهی دربار چغانی شد. روستازاده سیستانی چون شعر زیبای «با کاروان حله» را بر خواجه عمید اسعد وزیر چغانی خواند، وزیر باور نکرد که این شعر ساخته خود او باشد. گفت: «امیر فردا در داغگاه خواهد بود و داغگاه جایی سرسبز و خرم با گل‌های شقایق که در آن جا کره اسبان را داغ می کنند؛ قصیده ای گوی و فردا بر امیر بخوان.»

فردای آن روز، هنگامی که امیر چامه ای را که فرخی شاعر ژولیده سیستانی در وصف داغگاه گفته بود بشنید، از زیبایی و استواری آن به شگفتی درماند و او را چند کره اسب – که خود شاعر از گله امیر جدا کرده بود – پاداش داد. از آن پس، فرخی زیست تازه‌ای را آغاز کرد و دوران بدبختی و بیچارگی اش را از یاد برد و آدمی برخوردار و نازپرورده گشت؛ چنانکه گویی هرگز چنان مرحله ای از محرومیت و تلخی را پشت سر نگذاشت بود.

شاعر جوان و خوش گذران سیستانی را از حدود سال ۳۹۰ هـ. ق. در خدمت سلطان غزنه (سلطان محمود) می‌بینیم؛ جایی که در آن از نعمت و ثروت و حرمت بسیار برخوردار گردید. فرخی افزون بر شاعری، آوازی خوش داشت و ساز هم به خوبی می‌نواخت. این مایه هنر برای رسیدن او به زندگانی افسانه ای کافی بود. او در زندگی مادی کمبودی نداشت؛ خوش گذرانی و کام جویی با سرشت او آمیخته شده بود و خوی ستایشگری و خوش آمدگویی جزئی از منش او به شمار می‌آمد.

پس از مرگ محمود، در سال ۴۲۱ هـ.ق. فرخی دل شکسته و اندوهگین، به دربار سلطان مسعود پیوست و تا پایان زندگانی ـ در سال ۴۲۹ هـ.ق. ــ به ستایش این امیر پرداخت.

فکر و شعر فرخی

دیوان شعر فرخی – که بالغ بر چند هزار بیت می‌شود ـــ مجموعه ای است از چامه ها، چند ترکیب بند و شماری چکامه، قطعه و چارانه. فرخی بخش عمده ای از چامه های خود را در دربار غزنوی سرود و به شیوه سخن‌پردازان روزگار خود، به ستایش پادشاهان، درباریان، وزیران و بزرگان عصر خویش پرداخت.

در بیشتر این قصاید، شاعر، نخست جلوه‌های طبیعت مثل بهار، خزان، صبح، شب، ابر و رود را توصیف می کند و آن گاه از بزرگی‌ها و بزرگواری‌های ستوده یاد می آورد.

گل بخندید و باغ شد پدرام / ای خوشا این جهان بدین هنگام

قلمرو زبانی: پدرام: شادمان، شاد / هنگام: زمان / قلمرو ادبی: قالب: چامه (قصیده) / وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن/ گل بخندید و باغ شد پدرام:‌ جانبخشی، استعاره پنهان

بازگردانی: گل خندید و باغ شادمان شد. در این زمان این جهان چقدر خوش و خوب است.

گل سوری به دست باد بهار / سوی باده همی‌دهد پیغام

قلمرو زبانی: گل سوری: گل سرخ / باده: مل، می، نبیذ / قلمرو ادبی: جانبخشی، استعاره پنهان/ دست: مجاز از وسیله / باد: نماد پیک

بازگردانی: گل سوری به وسیله باد بهار به تو پیغام می‌دهد که زمان می خواری فرارسیده است.

که تو را با من ار مناظره ای است / من به باغ آمدم، به باغ خرام

قلمرو زبانی: ار: اگر / را: نشانه دارندگی / مناظره: با یکدیگر گفت و گو کردن / خرامیدن: با ناز راه رفتن / قلمرو ادبی:

بازگردانی: که اگر تو می خواهی با من گفت و گو داشته باشی، من به باغ آمدم، به باغ بیا.

در میان شعرهای فرخی به بیت‌ها یا قطعه‌هایی برمی‌خوریم که از نکته‌های اخلاقی و آموزنده تهی نیست. هر چند با آشنایی ای که از اخلاق و باورهای فرخی داریم، می توانیم در پاکدلی او نسبت به این نکته‌ها و آموزش ها در گمان افتیم.

شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است / نه به دیدار و به دینار و به سود و به زبان

قلمرو زبانی: شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری / قدر: ارزش / فضل: فضیلت، برتری، فرهنگ / هنر: فضیلت / دیدار: چهره / دینار: نقدینه طلا، زر / قلمرو ادبی: سود، زبان: تضاد/ واج آرایی صامت / باد: نماد پیک / دینار: مجاز از نقدینه / زبان: مجاز از سخن گفتن

بازگردانی: آبرو و ارزش و اعتبار تو به داشتن فضل و هنر است؛ به زیبایی چهره و به پول و به سود و به سخن نیست.

هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ / نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان

قلمرو زبانی: فضل: فضیلت، برتری، فرهنگ / هنر: فضیلت / خرد: کوچک، ناچیز / قلمرو ادبی: بزرگ، خرد: تضاد

بازگردانی: هر بزرگی که با فضیلت و با هنر خودش بزرگ شد، با بدگویی این و آن کوچک و بی ارزش نمی‌شود.

شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود / نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان

قلمرو زبانی: قلاده: گردن بند / ژیان: تندخو، خشمناک / بود: می باشد/ شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری / قلمرو ادبی: به زنجیر بود: کنایه از «درقفس و اسیر بودن» / واج آرایی «ش» / واژه آرایی: شیر

بازگردانی: شیر هم شیر است اگرچه در قفس باشد. بند و قلاده نمی تواند آبروی شیر خشمگین را ببرد.

ابوالقاسم، حسن بن احمد عنصری را که عنوان این روزگار را به نام او ویژه داشتیم، باید شاعری بختیار و خوش فرجام دانست. او در حدود سال۳۵۰ هجری در بلخ زاده شد. پدرش بازرگان بود و چون از جهان رخت بربست، دارایی و سرمایه خویش را به پسر بازگذاشت. عنصری دارایی پدر را برگرفت و به دادوستد پرداخت؛ اما در خلال سفر، دزدان، کاروان او را زدند و نقدینه اش را به تاراج بردند. پس از آن، عنصری آهنگ دانش اندوزی کرد و به شعر و ادب روی آورد. در اوایل کشورداری محمود غزنوی، امیر نصر، برادر محمود، وی را به سلطان غزنه شناساند. به دلیل همین پیشینه و نیز از آنجا که معرّف او برادر سلطان بود و در علم و ادب و شعر سرآمد، به محمود بسیار نزدیک شد تا این که لقب ملک الشعرایی یافت و توجه و احسان پادشاه را به خود کشید؛ همه سخنوران دربار او را بزرگ می شمردند و سرایندگان دوره‌های پسین بر حرمت، مال و نعمت او رشک می بردند. درگذشت عنصری در سال ۴۳۱ هـ.ق. رخ داد.

شعرها و آثار عنصری

بخش عمده شعرهای بازمانده از عنصری که به حدود دو هزار بیت می رسد، چامه های اوست که اغلب آنها در ستایش سلطان محمود، سلطان مسعود و دیگر شاهزادگان غزنوی و ذکر اوصاف، کارها و کشورگشایی های آنهاست. توانایی او در شاعری و به کار گرفتن واژگان و معانی بلند بدان پایه است که وی را در زمره بزرگ ترین چامه سرایان زبان پارسی درآورده است. امتیاز عنصری نسبت به سخنوران پیشین در این است که او افزون بر فن شعر از دانش‌های زمان خود نیز بهره مند بود؛ به ویژه پاره ای از اصطلاحات حکمت و منطق را در شعر خویش به کار گرفت.

قصاید عنصری پربار و استوار است. وی در شعر خود بیشتر از منطق و برهان الهام می‌گیرد تا از ذوق و هیجان، بی این که خود در زندگی به فلسفه ویژه ای دست یافته باشد. عنصری برخلاف فرخی به جای روی آوردن به تغزّل بیشتر به وصف می‌پردازد یا چامه های خود را بی دیباچه می‌آغازد.

نمونه ای از توصیف‌هایش را با هم می‌خوانیم.

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود / تا ز صنعش هر درختی لُعبتی دیگر شود

قلمرو زبانی: بتگر: بت تراش، بت ساز / صنع: آفرینش، ساخت / لعبت: بازیچه، عروسک، نیکو، زیبا / قلمرو ادبی: بت: استعاره از گل و گیاهان / بر پایه اندیشه گذشتگان باد بهاری سبب رویش گل ها و فرارسیدن بهار است.

بازگردانی: باد نوروزی در بوستان گل ساز می شود و به خاطر هنر باد نوروزی، هر درختی مانند عروسک، زیبا می شود.

باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود / راغ همچون طبله عطار پر عنبر شود

قلمرو زبانی: بزاز: پارچه فروش / دیبا: حریر / راغ: دامنه کوه، دشت، مرغزار / طبله: بویدان، جونه، شیشه عطر / عطار: عطرفروش / عنبر: ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود / قلمرو ادبی: موازنه / باغ، راغ: جناس / عنبر: مجاز از مطلق عطر

بازگردانی: باغ مانند کلبه پارچه فروش پر از پارچه حریر می‌شود (رنگارنگ و لطیف) و دشت مانند شیشه عطرفروش پر از عطر گل ها می‌شود.

در میان شعرهای عنصری گاهی قطعه‌ها و بیت های حکمت آمیز نیز به چشم می‌خورد و این غیر از موردهایی است که او ستوده خود را به شجاعت، مردانگی، دانش و داد برمی‌انگیزد.

عجب مدار که نامرد، مردی آموزد / از آن خجسته رسوم و از آن خجسته سیر

قلمرو زبانی: رسوم: ج رسم، آیین / سیر: ج سیرت، روش / قلمرو ادبی: نامرد، مردی: همریشگی

بازگردانی: تعجب نکن که نامرد، از آن آیین خوب و از آن رفتار مبارک، مردانگی بیاموزد.

به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامه / که چند روز بماند نهاده با عنبر

قلمرو زبانی: عنبر: ماده ای خوشبو که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود / قلمرو ادبی: نهادن: گذاشتن، قرار دادن

بازگردانی: جامه ای که چند روز کنار عنبر بماند، مدتی بوی عنبر خواهد گرفت.

دلی که رامش جوید نیابد آن دانش / سری که بالش جوید نیابد او افسر

قلمرو زبانی: رامش: شادی، آسودگی، آسایش / افسر: تاج /  قلمرو ادبی: سر: مجاز از انسان / که بالش جوید: کنایه از اینکه دنبال تن آسایی و تنبلی باشد

بازگردانی: دلی که به دنبال تنبلی و تن آسانی باشد به دانش دست نمی یابد. انسانی که در پی رفاه و تنبلی باشد به تاج پادشاهی نمی رسد.

ز زود خفتن و از دیر خاستن هرگز / نه ملک یابد مرد و نه بر ملوک، ظفر

قلمرو زبانی: ملک: سرزمین / ملوک: پادشاهان / ظفر: پیروزی / قلمرو ادبی: خفتن، خاستن: تضاد /

بازگردانی: از زود خوابیدن و دیر بیدار شدن هرگز مردی پادشاه نمی شود و بر دیگر پادشاهان پیروز نمی شود.

عنصری غیر از چامه و چکامه و چارانه در مثنوی گویی نیز دستی تمام داشته و قصه وامق و عذرا را که داستانی یونانی است درپیوسته است. اصل کتاب در دست نیست؛ اما حدود پانصد بیت از آن را از لابه لای کتابها یافته اند. دیگر مثنوی‌های بازخوانده به عنصری، عبارت اند از: شاد بهر و عین الحیات و سرخ بت و خنگ بت. وجود این مثنوی‌ها در قرن پنجم هجری نشان می‌دهد که در آن روزگار داستان سرایی رواج داشته است.

اگر بخواهیم تنها نمونه‌ای از سخن پردازان سرخوش و جوان طبع پارسی را که با طبیعت زیسته و بدان دل داده است بشناسانیم، او کسی جز منوچهری دامغانی، نخواهد بود. کودکی و جوانی منوچهری در دامغان گذشت؛ شهری که پیرامونش را بیابانهای فراخ و بی کران فرا گرفته بود. منوچهری شاید بارها حرکت آرام کاروان‌ها را با آن شتران بردبار، در سینه بیابانها دیده و آهنگ کوچ کاروانیان را در سحرگاهان به گوش خویش شنیده است.

از دامغان تا گرگان و طبرستان راهی نیست. منوچهری شاید به همراه یکی از همین کاروان‌ها در آغاز جوانی به طبرستان رسید و چنان که نوشته اند، به خدمت منوچهر بن قابوس زیاری ــ که آن سالها در گرگان و طبرستان حکومت می‌کرد ــ رسید. به همین علت نام هنری «منوچهری» را برای خود برگزید.

وی پس از مرگ این امیر زیاری، به ری شتافت و به خدمت طاهر دبیر که از سوی مسعود غزنوی در آنجا فرمانروایی داشت رسید و از همانجا او را با عزّت و احترام، بر پشت پیل به غزنین روانه کردند.

ظهور سخنوری جوان و خوش ذوق در میان شاعران دربار، مایه ناخرسندی گشت و شاعران پیر و پیشکسوت به این رقیب نوخاسته به دیده رشک نگریستند. از جور همین حسودان بود که منوچهری برای جلب حمایت عنصری، خود را از ستایش وی ناگزیر دید و قصیده معروف «لغز شمع» را سرود. وی پس از ستایش برخی از رجال و وزیران، در دربار غزنه برای خود جاه و جایگاهی یافت.

منوچهری در اوج کامرانی و نوش خواری بود و هنوز برای بهره وری از لذتها و کامجویی‌های زندگی امیدها در سر داشت که مرگ بی هنگام در جوانی بر او تاختن آورد و در یکی از روزهای سال۴۳۲هـ. ق. وی را همچون غباری با خود برد.

شیوه شاعری: هر چه منوچهری در زندگی با آنها سروکار داشته، در شعر وی نیز بازتاب یافته است. رنگارنگی تشبیه‌های او در وصف طبیعت، گل و گیاه و پرندگان خوش آواز، در واقع تصویر خاطرات روزگاری است که او در گرگان و طبرستان گذرانده است. حتی وصف کاروانگاه‌ها و ویرانه ها و حرکت شبانه شتران با آن جرس‌های خوش آواز را که در شعر منوچهری برجستگی و جلوه ویژه ای یافته است، برخی به یادمان های کودکی او از بیابانهای دامغان پیوسته می‌دانند و نه یکسره تجربه ای تقلیدی که از راه خواندن دیوانهای شاعران تازی به او رسیده باشد.

منوچهری افزون بر تازی دانی از دانشهای زمان خود مانند دستور زبان، پزشکی، اخترشناسی و نوازندگی آگاه بوده و اصطلاحات و واژه‌های خاص آن علوم را در شعر خویش به کار می‌برد؛ همین امر بر دشواری شعر او بیش از پیش افزوده است.

منوچهری قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورد و در میان همه گویندگان پارسی زبان، در سرودن مسمط سرآمد شد. قالب مسمط عبارت است از چندین بند که هر بند مرکب از چهار تا هشت مصراع هموزن و همقافیه است و واپسین مصرع در هر بند با مصرع‌های آخر بندهای دیگر قافیه ای یکسان دارد. موضوع مسمط‌های منوچهری عموماً وصف، باده سرایی و ستایش است و در بیشتر آنها تشبیهات زیبا و خیال اندیشی‌های بدیع به کار رفته است. در اینجا چند بند از یکی از زیباترین مسمط‌های منوچهری را که در وصف خزان گفته است، می‌آوریم.

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است

قلمرو زبانی: خاستن: برخاستن، بلند شدن (بن ماضی: خاست، بن مضارع: خیز) / خز: جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند / وزان: در حال وزیدن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن /  واج آرایی «خ» «ز» «ا» / خز: مجاز از پوست خز

بازگردانی: بلند شوید و پوست خز بیاورید زیرا پاییز فرارسیده است و باد خنک از سوی خوارزم می وزد.

آن برگ رِزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرُزان است

قلمرو زبانی: رزان [به زیر «ر»]: ریزان، در حال افتادن / شاخ: شاخه / رَزان[به زبر «ر»]: درخت تاک / قلمرو ادبی: رزان، رزان: جناس

بازگردانی: آن برگ ریزان را ببین که روی آن شاخه درخت رز قرار دارد. آن برگ مانند پیراهن رنگرُزان رنگارنگ شده است.

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است

کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار

قلمرو زبانی: کاندر: که اند، که در / گلزار: گلستان / قلمرو ادبی: واج آرایی

بازگردانی: دهقان از تعجب سر انگشتش را می گزد؛ زیرا در چمن و باغ نه گل مانده است و نه گلستان.

طاووس بهاری را دنبال بکندند / پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

قلمرو زبانی: دنبال: دم / قلمرو ادبی:

بازگردانی: دم طاووس بهاری را کندند. پرش را بریدند و به کنجی انداختند.

خسته به میان باغ به زاریش پسندند / با او ننشینند و نگویند و نخندند

قلمرو زبانی: خسته: زخمی / زاری: پریشان، خوار / قلمرو ادبی: واج آرایی

بازگردانی: می‌پسندند که طاووس در میان باغ خوار و زخمی باشد. با طاووس نمی‌نشینند و چیزی نمی‌گویند و نمی‌خندند.

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگـذرد آذر مـه و آید سپس آذار

قلمرو زبانی: وین: و این / نگارین: نقش دار / آذر: نهمین ماه سال/ آذار: ماه رومی کمابیش برابر فروردین فارسی / قلمرو ادبی: آذر، آذار: جناس / آذر: مجاز از زمستان / آذار: مجاز از بهار

بازگردانی: و این پر پرنقش و نگار طاووس را به او نمی دهند تا آذر ماه (زمستان) بگذرد و فروردین (بهار) فرارسد.

محمد بن عبدالملک معزی نیشابوری از تبار «شاعران ستایشگر» و یکی از واپسین سخنوران بختیاری است که به شیوه شاعران دربار غزنه شعر می‌گفت و همانند آنان از نقدینه و نعمت برخورداری یافت؛ تا آنجا که جاه و جایگاه او رشک سخن پردازان پس از وی را برانگیخت و بسیاری بر روزگار خوش او رشک بردند.

معزی از نیشابور بود. پدرش عبدالملک برهانی در دربار آلب ارسلان سلجوقی مقام سخن‌سالاری داشت و در اوایل کار ملکشاه درگذشت و محمد، فرزندش، به جای او به خدمت سلطان سلجوقی درآمد و نام هنری خود، «معزّی» را از لقب پادشاه ـــ که «معزالدین» بود ـ برگرفت و به زودی در دربار آن سلطان، جاهی یافت. گویا معزی در آغاز، چندان مورد توجه ملکشاه نبود تا روزی که شهریار برای دیدن هلال ماه رمضان به دشت رفته بود؛ چون از همه زودتر ماه را دید، معزّی بی درنگ این چارانه را سرود:

ای ماه چو ابروان یاری گویی / یا نی، چو کمان شهریاری گویی

قلمرو زبانی: نی: نه / شهریار: شاه / گویی: مثل اینکه / قلمرو ادبی: ای ماه: جانبخشی / چو ابروان؛ چو کمان شهریاری: تشبیه / یاری، شهریاری: همریشگی هنری

بازگردانی: ای ماه آسمان، مثل اینکه مانند ابروان یاری؛ یا نه مثل اینکه مانند کمان پادشاهی.

نعلی زده از زر عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی

قلمرو زبانی: زده: ساخته / زر عیار: طلای ناب / سپهر: آسمان / گوشوار: گوشواره / قلمرو ادبی: نعلی زده از زر عیاری گویی: تشبیه / گوش سپهر: جانبخشی

بازگردانی: ای ماه، تو مانند نعلی هستی که از طلای ناب ساخته شده است. تو مانند گوشواره ای در گوش آسمانی.

و از آنجا مورد توجه خاص سلطان واقع گشت و تا پایان کار ملکشاه (سال ۴۸۵ هـ. ق.) در خدمت سلطان سلجوقی به سر برد. بعد از درگذشت  ملکشاه، معزی به خدمت سنجر درآمد و نعمت و اکرام یافت. روزی در شکارگاه تیر پادشاه به خطا بر سینه او نشست. او هر چند از زخم این تیر نمرد؛ اما مدتها تیر در سینه اش جای داشت و از آسیب آن رنج می‌برد تا این که میان سال‌های ۵۱۸ تا ۵۲۱ هـ.ق. زندگی را بدرود گفت.

شیوه شاعری معزّی

معزّی را باید شاعری تقلیدگر و فاقد نوآوری دانست. چامه های او عموماً بر شیوه منوچهری است؛ اما تأثیر فرخی و عنصری هم در شعر وی دیده می‌شود. کار اصلی او، چامه سرایی و درونمایه عمده شعرش ستایش و توصیف است.

زبان چکامه معزی ساده است؛ اما در این نوع شعر نیز به مانند قصیده به ابتکار چندانی دست نیافته است.

نمونه ای از شعرهایش را برای آشنایی بیشتر می‌آوریم.

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من / تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دِمَن

قلمرو زبانی: ساربان: شتردار، شتربان / دیار: سرزمین / ربع: سرا، خانه / اطلال: خرابه های بازمانده از خانه و کاشانه / دِمَن: آثار بودن مردم در جایی /  قلمرو ادبی: دیار، یار: جناس ناهمسان افزایشی

بازگردانی: ای شتردار، جز در سرزمین یار من منزل مکن تا مدتی بر خرابه ها و کاشانه یارم گریه و زاری کنم.

رَبع از دلم پرخون کنم، خاک دمن گلگون کنم / اطلال را جیحون کنم، از آب چشم خویشتن

قلمرو زبانی: ربع: سرا، خانه / دمن: آثار بودن مردم در جایی / قلمرو ادبی: گلگون: تشبیه / اغراق

بازگردانی: از دلم خرابه ها را پرخون می کنم، خاک ویرانه ها را مانند گل، سرخ فام می کنم. خانه ها را از آب چشمم مانند رود جیحون می کنم.

آنجا که بود آن دلستان، با دوستان در بوستان / شد گرگ و روبه را مکان، شد گور و کرکس را وطن

قلمرو زبانی: دلستان: یار، دلبر / قلمرو ادبی: دوستان، بوستان: جناس ناهمسان

بازگردانی: آنجا که دلبرم، با دوستان در گلستان بود، [ویرانه شده است و] اکنون مکان گرگ و روباه و گورخر و کرکس شده است.

ابر است بر جای قمر، زهر است بر جای شکر / سنگ است بر جای گهر، خار است بر جای سمن

قلمرو زبانی: قمر: ماه / گهر: جواهر / سمن: یاسمن، یاس / قلمرو ادبی: زهر، شکر؛ سنگ، گهر؛ خار؛ سمن: تضاد / سمن: مجاز از گل

بازگردانی: به جای ماه، ابر آمده است. به جای شکر، زهر آمده است. به جای جواهر، سنگ بی ارزش آمده است. به جای گل، خار جای گرفته است. (وضعیت همه چیز بد شده است.)

کاخی که دیدم چون ارم، خرم تر از روی صنم / دیوار او بینم به خم، ماننده پشت شمن

قلمرو زبانی: ارم: بهشت، مینو / خرم: سرسبز / صنم: بت / شمن: بت پرست / قلمرو ادبی: دیوار او بینم به خم: کنایه از اینکه «درحال ویران شدن است»

بازگردانی: کاخی که مانند بهشت، دیدم و خرم تر از روی بت بود، دیوارش را مانند پشت بت پرستان خمیده می بینم.

زین سان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون /  دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من

قلمرو زبانی: سرا: خانه / دیار: کس / خرد: کوچک، ناچیز / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از آسمان / نیلگون: تشبیه / پرسش انکاری