الدرس الرابع: تأثیر اللغه الفارسیه علی اللغه العربیه

﴿اَلرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرآنَ * خَلَقَ الْإنسانَ *عَلَّمَهُ البَیانَ﴾

خداوند بخشاینده، قرآن را آموزش داد و انسان را آفرید، سخن گفتن را به او آموخت.

معانی پنهان «حروف» در واژه هاالدرس السابع: تأثیرُ اللغهِ الفارسیه علی اللُّغَه العَربیَّهِ

اَلْمُفرَداتُ الْفارِسیَّهُ دَخَلَتِ اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ مُنذُ الْعَصرِ الْجاهِلیِّ.

ترجمه: واژگان فارسی از روزگار جاهلی وارد عربی شدند.

فَقَدْ نُقِلَتْ إلَی الْعَرَبیَّهِ أَلفاظٌ فارِسیَّهٌ کَثیرَهٌ بِسَبَبِ التِّجارَهِ وَ دُخولِ الْإیرانیّینَ فی الْعِراقِ وَ الْیَمَنِ.

ترجمه: واژگان فارسی بسیاری به دلیل بازرگانی و ورود ایرانیان به عراق و یمن به زبان عربی منتقل شد.

وَ کانَتْ تِلکَ الْمُفرَدات تَرتَبِطُ بِبَعضِ الْبَضائِعِ الَّتی ما کانَتْ عِندَ الْعَرَبِ کَالْمِسکِ وَ الدّیباجِ.

ترجمه: و این واژگان درارتباط با کالاهایی بود که عرب نداشت؛ مانند مشک و ابریشم .

وَ اشْتدَ النَّقلُ مِنَ الْفارِسیَّهِ إلَی الْعَرَبیَّهِ بَعدَ انْضِمامِ إیران إلَی الدَّولَهِ الْإسلامیَّهِ.

ترجمه: پس از پیوستن ایران به دولت اسلامی انتقال از فارسی به عربی شدت گرفت .

وَ فی العْصرِ العَبّاسیِّ ازْدادَ نُفوذُ اللُّغَهِ الْفارِسیَّهِ حینَ شارَکَ الْإیرانیّونَ فی قیامِ الدَّولَهِ الْعَبّاسیَّهِ عَلَی یَدِ أَمثالِ أبی مُسلِمٍ الْخُراسانیِّ وَ آلِ بَرمَک.

ترجمه: در روزگار عباسیان هنگامی که ایرانیان در برپایی دولت عباسی به دست امثال ابومسلم خراسانی و خاندان برمک شرکت کردند، نفوذ زبان فارسی افزود.

وَ کانَ لِإبْنِ الْمُقَفَّعِ دَوْرٌ عَظیمٌ فی هذَا التَّأثیرِ،

ترجمه: ابن مقفع نقش بزرگی در این اثرگذاری داشت.

فَقَد نَقَلَ عَدَداً مِنَ الْکُتُبِ الْفارِسیَّهِ إلَی الْعَرَبیَّهِ، مِثلُ کَلیلَه وَ دِمنَه.

ترجمه: او تعدادی از کتاب های فارسی مانند کلیله و دمنه را به عربی برگرداند.

وَ لِلْفیروزآبادیِّ مُعْجَمٌ مَشْهورٌ بِاسْمِ الْقاموسِ یَضُمُّ مُفْرَداتٍ کَثیرَهً بِاللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ.

ترجمه: فیروزآبادی واژه نامۀ شناخته شده ای به نام قاموس دارد که واژگان بسیاری را به زبان عربی در برمی گیرد.

و قدَ بَیَّنَ عُلَماءُ اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ وَ الْفارِسیَّهِ أَبعادَ هٰذَا التَّأثیرِ فی دِراساتِهِم،

ترجمه: زبان شناسان عربی و فارسی ابعاد این تأثیر را در درسهایشان آشکار کرده اند.

فَقَدْ أَلَّفَ الدُّکتورُ التّونجیُّ کِتاباً یَضُمُّ الْکَلِماتِ الْفارِسیَّهَ الْمُعَرَّبَهَ سمّاه «مُعْجَمَ الْمُعَرَّباتِ الْفارِسیَّهِ فی اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ».

ترجمه: دکتر تونجی کتابی را نگاشته که واژگان فارسی عربی شده را دربر می گیرد که آن را «واژه نامۀ عربی شدگان فارسی تبار در زبان عربی» نامید.

أَمَّا الْکَلِماتُ الْفارِسیَّهُ الَّتی دَخَلَتِ اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ فَقَدْ تَغَیَّرَتْ أَصواتُها وَ أَوزانُها،

ترجمه: [البته] واژگان فارسی که در زبان عربی وارد شده، آواها و وزن هایش دگرگون شده است.

و نَطَقَهَا الْعَرَبُ وَفْقاً لِأَلسِنَتِهِم،

ترجمه: و اعراب آن ها را بر بنیاد زبانشان بر زبان می راندند.

فَقَدْ بَدَّلُوا الْحُروفَ الْفارِسیَّهَ «گ، چ، پ» الَّتی لا توجَدُ فی لُغَتِهِم إلَی حُروفٍ قَریبَهٍ مِن مَخارِجِها؛ مِثْلُ:

ترجمه: در نتیجه حرف های فارسی مانند: «گ، چ، پ» که در زبانشان یافت نمی شد به حرف های نزدیک به واجگاه آنها تبدیل کرده اند؛ مانند:

پَردیس ← فِردَوس، مِهرگان ← مِهرَجان، چادُرشَب ← شَرشَف

وَ اِشتَقّوا مِنها کَلِماتٍ أُخرَی، مِثلُ یَکْنِزونَ فی آیَهِ ﴿…و یَکنِزونَ الذَّهَبَ و فِضَّهَ…﴾ مِن کَلِمَهِ «گَنج» الْفارِسیَّهِ.

ترجمه: و از آنها واژگان دیگری گرفتند، مانند «یکنزون» در آیه «و زر و سیم می اندوزند» که از واژه «گنج» فارسی گرفته شده است.

عَلَینا أَنْ نَعْلَمَ أَنَّ تَبادُلَ الْمُفرَداتِ بَیْنَ اللُّغاتِ فِی الْعالَمِ أَمرٌ طَبیعیٌّ یَجْعَلُها غَنیَّهً فی الْأسُلوبِ وَ الْبَیانِ،

ترجمه: باید بدانیم که دادوستد واژگان میان زبان های جهان، امری بهنجار است که زبان را در سبک و بیان مایه ور می گرداند.

وَ لا نَستَطیعُ أَن نَجِدَ لُغَهً بِدونِ کَلِماتٍ دَخیلَهٍ؛

ترجمه: و نمی توانیم زبانی را بدون وامواژه بیابیم.

کانَ تَأثیرُ اللُّغَهِ الْفارِسیَّهِ عَلَی اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ قَبلَ الْإسلامِ أَکثَر مِن تَأثیرِها بَعدَ الْإسلامِ،

ترجمه: تأثیر زبان فارسی در زبان عربی پیش از اسلام بیشتر از تأثیر آن پس از اسلام است [بود].

وَ أَمّا بَعْدَ ظُهورِ الْإسلامِ فَقَدِ ازْدادَتِ الْمُفرَداتُ الْعَرَبیَّهُ فی اللُّغَهِ الْفارِسیَّهِ بِسَبَبِ الْعامِلِ الدّینیِّ.

ترجمه: اما پس از پیدایش اسلام، به سبب عامل دینی، واژگان عربی در زبان پارسی افزود.

أَجِبْ عَنِ الْأَسئِلَهِ التّالیَهِ مُستَعیناً بِالنَّصِّ. (به کمک متن به پرسشهای زیر پاسخ بده.)

۱- لِماذَا ازْدادَتِ الْمُفرَداتُ الْعَرَبیَّهُ فِی اللُّغَهِ الْفارِسیَّهِ بَعْدَ ظُهورِ الْإسلامِ؟ (چرا پس از ظهور اسلام واژگان عربی در زبان فارسی افزایش یافت.)

بَعْدَ ظُهورِ الْإسلامِ فَقَدِ ازْدادَتِ الْمُفرَداتُ الْعَرَبیَّهُ فی اللُّغَهِ الْفارِسیَّهِ بِسَبَبِ الْعامِلِ الدّینیِّ.

(پس از پیدایش اسلام، به سبب عامل دینی، واژگان عربی در زبان پارسی افزود.)

۲- بَعْدَ أَیِّ حادِثٍ تاریخیٍّ اشْتَدَّ نَقْلُ الْکَلِماتِ الْفارِسیَّهِ إلَی الْعَرَبیَّهِ؟ (پس از چه رخداد تاریخی، انتقال واژگان پارسی به عربی شدت گرفت؟)

وَ اشْتدَ النَّقلُ مِنَ الْفارِسیَّهِ إلَی الْعَرَبیَّهِ بَعدَ انْضِمامِ إیران إلَی الدَّولَهِ الْإسلامیَّهِ.

(پس از پیوستن ایران به دولت اسلامی انتقال از فارسی به عربی شدت گرفت.)

۳- مَنْ هوَ مُؤَلِّفُ «مُعْجَمِ الْمُعَرَّباتِ الْفارِسیَّهِ فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ؟» (نویسنده کتاب «واژه نامۀ عربی شدگان فارسی تبار در زبان عربی» کیست؟)

الدُّکتورُ التّونجیُّ مُؤَلِّفُ هذا الکتاب. (دکتر تونجی نویسنده این کتاب است.)

۴- مَتی دَخَلَتِ الْمُفرَداتُ الْفارِسیَّهُ فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ؟ (کی واژگان فارسی در زبان عربی داخل شد؟)

اَلْمُفرَداتُ الْفارِسیَّهُ دَخَلَتِ اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ مُنذُ الْعَصرِ الْجاهِلیِّ. (واژگان فارسی از روزگار جاهلی وارد عربی شدند.)

۵- بِأَیِّ سَبَبٍ نُقِلَتِ الْمُفرَداتُ الْفارِسیَّهُ إلَی الْعَرَبیَّهِ؟ (به چه سببی، واژگان پارسی به عربی نقل داده شد؟)

فَقَدْ نُقِلَتْ إلَی الْعَرَبیَّهِ أَلفاظٌ فارِسیَّهٌ کَثیرَهٌ بِسَبَبِ التِّجارَهِ وَ دُخولِ الْإیرانیّینَ فی الْعِراقِ وَ الْیَمَنِ.

(واژگان فارسی بسیاری به دلیل بازرگانی و ورود ایرانیان به عراق و یمن به زبان عربی منتقل شد.)

۶-أَیُّ شَیءٍ یَجْعَلُ اللُّغَهَ غَنیَّهً فِی الْأسُلوبِ وَ الْبَیانِ؟ (چه چیزی زبان را در اسلوب و بیان مایه ور می گرداند؟)

إنَّ تَبادُلَ الْمُفرَداتِ بَیْنَ اللُّغاتِ یَجْعَلُها غَنیَّهً فی الْأسُلوبِ وَ الْبَیانِ. (دادوستد واژگان میان زبانها، زبان را در سبک و بیان مایه ور می گرداند.)

اِعلَموا (بدان)

الْمَعْرِفَهُ وَ النَّکِرَهُ (شناس و ناشناس.)

■ اسم معرفه اسمی است که نزد گوینده و شنونده، یا خواننده شناخته شده است؛ امّا اسمِ نکره، ناشناخته است. مهم ترین نشانه اسم معرفه، داشتنِ «ال» است؛ مثال:

جاءَ مُدَرِّسٌ= معلّمی آمد.           جاءَ الْمُدَرِّسُ= معلّم آمد.

وَجَدْتُ قَلَماً= قلمی را یافتم.         وَجَدْتُ الْقَلَمَ= قلم را یافتم.

■ معمولاً هرگاه اسمی به صورت نکره بیاید و همان اسم دوباره همراه «ال» تکرار شود، می توان الف و لامش را «این » یا «آن» ترجمه کرد؛ مثال:

رَأَیتُ أَفراساً. کانَتِ الْأَفراسُ جَنبَ صاحِبِها. = اسب هایی را دیدم. آن اسب ها کنار صاحبشان بودند.

کلمه أفراساً «نَکره» است. اسم نکره نزد گوینده، شنونده، یا خواننده ناشناخته است؛ اسم نکره معمولاً تنوین(ﹱ ؛ -ٍ؛ -ٌ) دارد؛ مثال: رَجُلاً، رَجُلٍ و رَجُلٌ.

در زبان فارسی اسم نکره به سه صورت می آید: مردی آمد. / یک مرد آمد. / یک مردی آمد.

معادل عربی هر سه جمله بالا می شود: جاءَ رَجُلٌ.

■ اسم خاص (یعنی نام مخصوص کسی یا جایی ) در زبان عربی «اسم عَلَم» نامیده می شود و معرفه به شمار می رود؛ مانند: هاشم، مریم، بغداد، بیروت و …

اسم عَلَم، مانند: عَبّاسٌ، کاظِمٌ و حُسَینٌ تنوین دارد، ولی نکره نیست؛ بلکه معرفه است.

■ سال گذشته با مبتدا و خبر آشنا شدید. گاهی خبر تنوین دارد؛ مثال: اَلْعِلْمُ کَنْزٌ. دانش گنج است. فَریقُنا فائِزٌ. تیم ما برنده است.

در دو مثال بالا کنزٌ و فائزٌ تنوین دارند؛ امّا نیازی به نکره معنا کردن نیست.

اِختَبِر نفسَکَ: تَرجِم ما یلَی حَسَبَ القواعدِ المَعرفَهِ وَ النَّکِرَهِ. (خودت را بیازما: با توجه به قواعد شناس و ناشناس آنچه را می آید ترجمه کن.)

۱- ﴿ اللهُ نورُ السَّماواتِ وَ الأرضِ مَثَلُ نورِهِ کَمِشکاهٍ فیها مِصباحٌ المِصباحُ فی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأنَّها کَوکَبٌ دُرِّیٌّ﴾

(خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏ اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است.)

۲- ﴿ أرسَلنا إلَی فِرعَونَ رَسولاً فَعَصَی فِرعَونَ الرَّسولَ﴾ (فرستاده ای را به سوی فرعون فرستادیم. [اما] فرعون نافرمانی فرستاده را کرد.)

۳- عالِمٌ یُنتَفَعُ بِعِلمِهِ خَیرٌ مِن ألفِ عابِدٍ. (دانایی که از دانشش سود برده شود بهتر از هزار عبادت کننده است.)

۱- اَلْمِشْکاه: چراغدان ۲- اَلدُّرّیّ: درخشان

تَرْجَمَهُ الْفِعْلِ الْمُضارِعِ (۱)

■ حروف «أَنْ: که» و «کَی، لِ ، لِکَی ، حَتَّی: تا ، برای اینکه» بر سر فعل مضارع می آیند و در معنای آن تغییر ایجاد می کنند؛ فعل هایی که دارای این حروف اند، در فارسی «مضارع التزامی» ترجمه می شوند؛ مثال:

یَحْکُمُ: داوری می کند / حَتَّی یَحْکُمَ: تا داوری کند

یُحاوِلونَ: تلاش می کنند / أَنْ یُحاوِلوا: که تلاش کنند

تَفْرَحونَ: شاد می شوید / لِکَی تَفْرَحوا: تا شاد شوید

یَجْعَلُ: قرار می دهد / لِیَجْعَلَ: تا قرار بدهد

یَذْهَبْنَ: می روند / کَی یَذْهَبْنَ: تا بروند

■ فعل مضارعِ دارای «لَنْ» معادلِ «آینده منفی » در زبان فارسی است؛ مثال: تَنالونَ: دست می یابید؛ لَنْ تَنالوا: دست نخواهید یافت.

این حروف در انتهای فعل مضارع تغییراتی را ایجاد می کنند. (به جز در ساخت هایی مانند یَفْعَلْنَ و تَفْعَلْنَ)

اِختَبِر نفسَکَ: تَرجِم الآیتَینِ وَ الحدیثَ حَسَبَ قواعِدِ الدَّرسِ ثُمَّ عَیِّن الأفعالَ المضارعهَ. (خودت را بیازما:‌ دو آیه و حدیث را با توجه به قواعد درس ترجمه کند؛ سپس فعلهای مضارع را مشخص کن.)

۱- ﴿عَسَی أن تَکرَهوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسَی أن تُحِبّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم﴾ / الفعل المضارع: تَکرَهوا، تُحِبّوا

(شاید چیزى را ناپسند بدارید در حالى که آن براى شما نیکوست، و شاید چیزى را دوست بدارید در حالى که آن براى شما بد است.)

۲- ﴿… أنفِقوا مِمّا رَزَقناکُم مِن قَبلِ أن یَأتیَ یَومٌ لا بَیعٌ فیهِ وَ لا خُلَّهٌ وَ لا شَفاعَهٌ﴾ / الفعل المضارع: یَأتیَ

(از آنچه به شما روزی کرده ایم انفاق کنید ، پیش از آنکه روزی بیاید که در آن نه خرید و فروشی است و نه دوستی و نه شفاعت.)

۳- مِن أخلاقِ الجاهِلِ الإجابَهُ قَبلَ أن یَسمَعَ وَ المُعارَضَهُ قَبلَ أن یَفهَمَ وَ الحُکمَ بِما لا یَعلَمُ. / الفعل المضارع: یَسمَعَ، یَفهَمَ، یَعلَمُ

(یکى از خویهاى نادان این است که قبل از شنیدن [مطلب] پاسخ مى دهد و پیش از آن که [مقصود گوینده را ] بفهمد مخالفت مى ورزد و درباره آنچه نمی داند، داوری مى کند.)

۱- آشنایی با این تغییرات، از اهداف آموزشی کتاب درسی نیست. ۲- رَزَقَ: روزی داد  3- خُلَّه: دوستی  4- مُعارَضَه: مخالفت

سعیدجعفری
جعفری سعید

اَلتَّمْرینُ الْأَوَّلُ: عَیِّن الجملهَ الصَّحیحهَ و غیرَ الصَّحیحهِ حَسَبَ الحقیقهِ و الواقِعِ. (جمله درست و نادرست را با توجه به حقیقت و واقع شناسایی کن.)

۱- المِسکُ عِطرٌ یُتَّخَذُ مِن نَوعٍ مِنَ الغِزلانِ. (مشک عطری است که از گونه ای آهو گرفته می شود.) √

۲- الشَّرشَفُ قِطعَهُ قُماشٍ توضَعُ عَلَی السَّریرِ. (ملافه قواره پارچه است که بر روی تخت کشیده [نهاده]می شود.) √

۳- العَرَبُ یَنطِقونَ الکَلِماتِ الدَّخیلَهَ طِبقَ أصلِها. (عربها وامواژه ها را طبق اصلشان به زبان می آورند.) ×

۴- فی اللُّغَهِ العَرَبیَّهِ مِئاتُ الکَلِماتِ المُعَرَّبَهِ ذاتُ الأُصولِ الفارِسیَّهِ. (در زبان عربی صدها وامواژه است که دارای تبار فارسی اند.) √

۵- أَلَّفَ الدُّکتورُ التّونجیُّ کِتاباً یَضُمُّ الکَلِماتِ التُّرکیَّهَ المُعَرَّبَهَ فِی اللُّغَهِ العَرَبیَّهِ. (دکتر تونجی کتابی را نگاشته که دربردارنده واژگان ترکی در زبان عربی است.) ×

اَلتَّمرینُ الثّانی: عَیِّنِ العبارهَ الفارسیَّهَ المُناسبَهَ لِلعبارهِ العَرَبیَّهِ. (عبارت فارسی مناسب برای عبارت عربی را شناسایی کن.)

۱- تَجری الرِّیاحُ بِما لا تَشتَهِی السُّفُنُ. (بادها می وزند به سویی که کشتی ها نمی خواهند.) و)     الف) هر چه پیش آید خوش آید.

۲- البَعیدُ عَنِ العَینِ بَعیدٌ عَنِ القَلبِ. (دور از چشم دور از دل می گردد[است].) ه)             ب) کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ.

۳- أکَلتُم تَمری وَ عَصَیتُم أمری. (خرمایم را خوردید و فرمانم را نبردید.) د)             ج) گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی.

۴- خَیرُ الکَلامِ ما قَلَّ وَ دَلَّ. (بهترین سخن، آن است که کم باشد و راهنما.) ب)              د) نمک خورد و نمکدان شکست.

۵- الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَجِ. (بردباری کلید گشایش است.) ج)                 ه) از دل برَوَد هر آنکه از دیده رود.

۶- الخَیرُ فی ما وَقَعَ. (خیر در چیزی است که رخ می دهد.) الف)      و) بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای / و گر جامه بر تن دَرَد ناخدای.

۱- تَشْتَهی: می خواهد، میل دارد

اَلتَّمرینُ الثّالِثُ: أجِب عَنِ الأسئلَهِ التّالیَهِ حَسَبَ الصُّوَرِ. (به پرسش های زیر با توجه به تصویرها پاسخ بده.)

۱- بِمَ یَذهَبُ الطّلّابُ إلَی المَدرَسَهِ؟ – یَذهَبُ الطّلّابُ إلَی المَدرَسَهِ بالحافله. (دانش آموزان با چی به دبیرستان می روند؟ – دانش آموزان با اتوبوس به دبیرستان می روند)

۲- فی أیِّ بِلادٍ تَقَعُ هذِهِ الأهرامُ؟ – تَقَعُ هذِهِ الأهرامُ فی مصر. (این هرمها در چه کشوری واقع است؟ – این هرمها در مصر واقع است.)

۳- کَیفَ الجَوُّ فی أردبیل فی الشِّتاءِ؟ – الجَوُّ باردٌ فی أردبیل فی الشِّتاءِ. (زمستان هوا در اردبیل چه طور است؟ – زمستان در اردبیل هوا سرد است.)

۴- لِمَن هذا التّمثالُ؟ – هذا تمثالُ سیبویه. (این تندیس از آن کیست؟ – این تندیس از آن سیبویه است.)

۵- هَل تُشاهِدُ وَجهاً فِی الصّورَهِ؟ – نعم؛ أُشاهِدُ وَجهاً فِی الصّورَهِ. (آیا چهره ای را در عکس می بینی؟ – آری؛ چهره ای را در عکس می بینم.)

۶- ماذا تُشاهِدُ فَوقَ النَّهرِ؟ – تُشاهِدُ بیتا فَوقَ النَّهرِ. (بالای رود چه چیزی را می بینی؟ – بالای رود خانه ای را می بینم.)

اَلتَّمرینُ الرّابِعُ:

ألف: عَیّنِ التَّرجمهَ الصَّحیحهَ حَسَبَ قواعِدِ المعرفهِ و النَّکِرَهِ.  (با توجه به قواعد شناس و ناشناس ترجمه درست را شناسایی کن.)

۱- سَمِعتُ صَوتاً عَجیباً.             صدای عجیبی را شنیدم. ■                                      صدای عجیب را شنیدم. □

۲- وَصَلتُ إلَی القَریَهِ.               به روستایی رسیدم. □                                      به روستا رسیدم.

۳- نَظرَهٌ إلَی الماضی.               نگاهی به گذشته.                                       نگاه به گذشته. □

۴- العِبادُ الصّالحونَ.                بندگانی درستکار □                                      بندگانِ درستکار

۵- السِّوارُ العَتیقُ.                   دستنبند کهنه                                      دستنبندی کهنه □

۶- التّاریخُ الذَّهَبیُّ.                  تاریخی زرّین □                                      تاریخ زرّین

 ب: تَرجمِ الجُمَلَ التّالیَهَ حَسَبَ قواعِدِ المعرفهِ و النَّکِرَهِ ثُمَّ عَیِّن المعرفهِ و النَّکِرَهِ فی ما أُشیرَ إلیهِ بِخَطٍّ.  (با توجه به قواعد شناس و ناشناس جمله ها را ترجمه کن؛ سپس در آنچه با خط به آن اشاره شده شناس و ناشناس را شناسایی کن.)

۱- سَجَّلَت مُنَظَّمَهُ الیونِسکو مَسجِدَ الإمامِ وَ قُبَّهَ قابوسٍ فی قائمَهِ التُّراثِ العالَمیِّ. (سازمان یونسکو مسجد امام و گنبد قابوس را در لیست میراث جهانی ثبت کرد.)

المعرفهِ: قابوسٍ؛ التُّراثِ

۲- عِمارَه خسُرو آباد فی سَنَندَج یَجذبُ سُیّاحاً مِن مُدُنِ إیران. (ساختمان خسروآباد گردشگرانی را از شهرهای ایران جذب می کند.)  المعرفهِ: سَنَندَج / النَّکِرَهِ: سُیّاحاً

۳- حدیقَهُ شاهزادَه قُربَ کِرمان جَنَّهٌ فِی الصَّحراءِ. (باغ شاهزاده نزدیک کرمان بهشتی در صحرا است.) النَّکِرَهِ: جَنَّهٌ

۴- مَعبَدُ کُردکُلا فی مُحافَظَهِ مازَندَران أحَدُ الآثارِ القَدیمَهِ. (پرستشگاه کردکلا در استان مازندران یکی از آثار کهن است.) المعرفهِ: مازَندَران

۱- أُشیرَ: اشاره شد ۲- قائِمَهُ التُّاثِ الْعالَمیِّ: لیست میراث جهانی

اَلتَّمرینُ الْخامِسُ: عَیّنِ الکلمَهَ الصَّحیحَهَ حَسَبَ الفعلِ الماضی. (با توجه به فعل ماضی واژه درست را شناسایی کن.)

الفعلُ الماضیالفعلُ المُضارعفعلُ الأمرالمَصدَراسمُ الفاعل
وافَقَیُوافِقُ وافِق التَّوفیقالمُوافِق
یُوَفِّقُوَفِّقالمُوافَفَه المُوَفِّق
تَقَرَّبَیُقَرِّبُقَرِّبالتَّقَرُّب المُقَرِّب
یَتَقَرَّبُ تَقَرَّب التَّقریبالمُتَقَرِّب
تَعارَفَیَتَعَرَّفُتَعارَف المُعارَفَهالمُتَعارِف
یَتَعارَفُ اِعرِفالتَّعارُف المُعَرِّف
اِشتَغَلَیَنشَغِلُاِشتَغِل الاِشِغال المُشتَغِل
یَشتَغِلُ اِنشَغِلالاِنشِغالالمُنشَغِل
اِنفَتَحَیَفتَتِحُاِنفَتِح الاِستِفتاحالمُتَفَتِّح
یَنفَتِحُ تَفَتَّحالاِنفِتاح المُنفَتِح
اِستَرجَعَیَستَرجِعُ اِستَرجِع الاِرتِجاعالمُستَرجِع
یَرتَجِعُراجِعالاِستِرجاع المُرَجِّع
نَزَّلَیُنزِلُاِنزِلالنُّزولالمُنَزِّل
یُنَزِّلُ نَزِّل التنزیل النّازِل
أکرَمَیُکرِمُ أکرِم الإکرام الأکرَم
یُکَرِّمُکَرِّمالتَّکریمالمُکرِم

اَلتَّمرینُ السادس: تَرجِمِ الآیاتِ، ثُمَّ عَیِّنِ المَطلوبَ مِنکَ. (آیه ها را ترجمه کن؛ سپس آنچه را از تو خواسته شده مشخص کن.)

۱- ﴿ فَاصبِر حَتَّی یَحکُمَ اللهُ بَینَنا …﴾ (فعلَ الأمرِ) / (بردبار باش تا خداوند میان ما داوری کند.) / فعلَ الأمرِ: اصبِر

۲- ﴿ یُریدونَ أن یُبَدِّلوا کَلامَ اللهِ﴾ (المُضافَ إلَیهِ) (می خواهند که سخن خداوند را تغییر دهند.) / المُضافَ إلَیهِ: اللهِ

۳- ﴿… ما یُریدُ اللهُ لِیَجعَلَ عَلَیکُم مِن حَرَجٍ…﴾ (الفاعِلَ) (خداوند نمی خواهد تا حالت بحرانی برای شما ایجاد کند.) / الفاعِلَ: اللهُ

۴- ﴿ . .. لِکَیلا تَحزَنوا عَلَی ما فاتَکُم﴾ (الفِعلَ الماضیَ) (تا اندوهگین نشوید به خاطر آنچه از دست دادید.) / الفِعلَ الماضیَ: فاتَ

۵- ﴿ لَن تَنالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقوا مِمّا تُحِبّونَ﴾ (الفِعلَ المُضارِعَ)

(به نیکی دست نخواهید یافت تا اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید.) / الفِعلَ المُضارِعَ: تَنالُوا، تُنفِقوا، تُحِبّونَ

۱- حَرَج: حالت بحرانی  2- لِکَیلا: لِکَی+لا   3- فاتَ: از دست رفت  4- لَن تَنالوا: دست نخواهید یافت

اَلتَّمرینُ السّابِعُ: اُکْتُبْ جَمْعَ هذِهِ الْکَلِماتِ. (جمع این واژگان را بنویس.)

فَرَس(اسب): أفراس / أَثَر(اثر): آثار / تاریخ(تاریخ): تواریخ

قَرْیَه(روستا): قُری / عَبْد(بنده): عِباد / دَوْلَه(دولت): دُوَل

مِثْل(مثل): أمثال / مَلْعَب(ورزشگاه): مَلاعِب / رَسول(فرستاده): رُسُل

کِتاب(کتاب): کتب / سِنّ (دندان): أسنان / سَمَک (ماهی): أسماک

جِذْع (تنه): جذوع / جَناح (بال): أجنجه / فَم (دهان): أفواه

للمُطالعَهِ (برای خوانش.)

اَلْمُعَرَّباتُ الْفارِسیَّهُ (وامواژه های عربی فارسی‌تبار.)

إبریسَم: اِبریشم/ إبریق: آبریز/ أُرجوانیّ: اَرغَوانی/ أُستاذ: اُستاد/ إستَبرَق: سِتَبرَگ/ أُسطُوانه: اُستُوانه/ بابونَج: بابونه/ بَخشیش .بَخشِش (بِالْفارسیَّهِ: انعام)/ بابوج (نَوعٌ مِنَ الْحِذاءِ) ← پاپوش/ باذِنْجان: باتِنگان (بِالْفارسیَّهِ: بادِمجان)/ بَربَط: (بَر بِالْفارسیَّهِ: سینه + بَت: بِالْفارسیَّهِ: اُردَک) مِن آلاتِ الْموسیقَی/ بَرْزَخ ← بَرْز اَخْو (اَلْعالَمُ الْأَعلَی: جهان بالا)/ بَرنامَج: بَرنامه/ برَواز ← پَرواز: قاب / بَرید ← بُریده دُم: پُست/ بُستان: بوستان/ بَغداد: بَغ + داد (خداداد)/ بوسه ← بوسه/ بَهلَوان . پَهلَوان (بِالْفارسیَّهِ: بَندباز)/ بَسْ: بس/ بَطّ: بَت (بِالْفارسیَّهِ: اردک)/ بِلوّْر: بُلور/ بَنَفسَج: بَنَفشه/ تاریخ: تاریک/ تَتویج: تاج گذاری ← تاج/ تخْت: تخت/ تَرجُمان (تَرجَمَه) ← تَرزُبان/ تنَوّر: تنور/ توت: توت/ جاموس: گاومیش/ جَزَر: گَزَر/ جَصّ: گَچ/ جُلّب: گُلاب/ جُلَّنار: گُلنار/ جُناح: گُناه/ جُنْدیّ: گُندی/ جوراب: گورپا (گوراپ)/ جَوز: گَوز (بِالْفارسیَّهِ: گِردو)/ جَوْشَن .جوشن: زره/ جَوهَر: گَوهَر/ حِرْباء: هورْبان (هور: خور «خورشید »)/ خانَه: خانه (بُیوتٌ فی لُعبَهِ الشِّطرَنج)/ خَنْدَق: کَندَگ/ دِجْلهَ: تیگره (تند و تیز)/ دَرْویش: درویش/ دُسْتور ← دَستور: قانون/ دیباج: دیبا/ دین: دین/ رازیانَج: رازیانه/ رِزْق ← روچیک، روزیک «روزی»/ روزنامَه .روزنامه (بِالْفارسیَّهِ: تَقویم)/ رَوْزَنَه  ← روزنه/ رَهنامَج: راهْنامه (دَلیلٌ لِلسَّفْراتِ الْبَحریَّهِ)/ زَرْکَشَ ← زَرکِش (نَسَجَ الْقُماشَ بِخُیوطٍ مِنَ الذَّهَبِ: تارهای زر به پارچه کشید)/ زَمان: زمان/ زَمْهَریر: بسیار سرد/ زَنبیل: (زَن: اِمرَأَه + بال: یَد = عَلی. یَدِ الْمَرأَهِ)/ زِنْجار: زَنگار/ ساذَج: ساده «سَذاجَه: سادگی »/ ساعَه: سایه/ سِجّیل: سنگْ گِل / سَخَط: سَخت (اَلْغَضَبُ الْکَثیرُ)/ سِراج: چِراغ / سُرادِق: سَراپَرده / سَرْخَس: سَرَخْس/ سِرداب: سَرداب (زیر زمین: بِناءٌ تَحتَ الْأَرضِ)/ سَرمدَ: سَرآمَد (بی آغاز و پایان: ما لا أَوَّلَ لَهُ وَ لا آخِرَ)/ سِرْوال: شَلوار/ سُکَّر: شِکَر/ سَکَنجَبین: سِرکه انگُبین/ سَلجَم: شَلغَم/ سِنْجاب: سَنجاب/ سَوْسَن: سوسَن/ شاشَه: صفحه تلویزیون ← شیشه/ شاهین (صَقْر): شاهین/ شَوَنْدَر: چُغُندَر/ شَهْدانِج: شاهدانه/ شَیْء ← شیء: چیز / صَفَّقَ: دست زد ← چَپَک/ صَلیب ← چلیپا/ صَنْج: چنگ، سنج/ طازَج: تازه/ طسْت: تَشت/ عبَقَریّ ← آبکاری/ عِفْریت ← آفرید/ فِرْجار، بِرْکار ← پَرگار/ فُستُق: پِسته/ فِلفِل: پِلپِل/ فولاذ: پولاد/ فیَروز ← پیروز/ فیَرْوزَج: فیروزه/ فیل: پیل/ کَأس: کاسه/ کافور ← کاپور/ کَهرَباء: کاه رُبا/ کَنز: گَنج/ لِجام: لگام/ مِحْراب: مِهراب/ مِسْک ← مِشْک: مُشک/ میزاب ← میزاب: ناودان «گُمیز+آب /» نارَنج ← نار رنگ: نارنج/ نِسرین: نَسرین/ نفِطْ: نَفت/ نَمارِق: بالش ها (جمع نَرمَک)/ نَموذَج: نمونه/ وَرْد: ورد/ وَزیر: ویچیر/ هَنْدَسَه: اَندازه

در امتحانات و کنکور از بخش معرَّبات فارسی هیچ سؤالی طرح نمی شود.

اَلْبَحثُ الْعِلمیُّ (پژوهش علمی.)

اُکْتُبْ عِشْرینَ کَلِمَهً مُعَرَّبَهً أَصلُها فارِسیٌّ مِنْ أَحَدِ هذِهِ الْکُتُبِ. (از یکی از این کتابها بیست وامواژه عربی بنویس که تبارش فارسی باشد.)

پی دی اف درس چهارم عربی پایه یازدهم انسانی
ترجمه «کل»