سوزیان وام گیری

زیان وام‌گیری

یکی از پرسمانهایی که می‌باید بررسی شود، سوزیان وام‌گیری است. وام‌گیری چه پیامدهایی دارد؟ زبان را مایه‌ور می‌کند یا از ارج و ارز آن می‌کاهد؟ آیا وام‌گیری می‌تواند به سود زبان باشد و شمار واژگان زبان را بیفزاید یا آن را به نابودی و نیستی می‌کشاند؟ آیا هر گونه وام‌گیری نادرست است یا می‌تواند گونه‌های سودمندی نیز داشته باشد؟ بسا وام‌گیری واژگانی، سودمند باشد و وام‌گیری نحوی و صرفی آسیب‌زا ! از سوی دیگر می‌باید بررسید که وام‌گیری‌ با چه بسامدی سودمند است و با چه بسامدی زیانبار. بسا که وام‌گیری واژگانی اگر با بسامد پایین به انجام رسد، سودمند باشد و وام‌گیری با بسامد بالا زیانبار و ناسودمند.

خوشه‌واژه‌ها و وام‌گیری واژگانی         

به گمان پژوهشگر وام‌گیری واژگانی اگر به اندازه و کرانمند باشد به سود زبان خواهد بود. زبان تازی و انگلیسی از زبانهای دیگر واژگان بسیاری را به وام گرفته‌اند؛ امّا از آنجا که این وام‌گیری به اندازه و با بسامد پایین بود، شمار واژگان این زبانها را افزود و این دو زبان را مایه‌ور کرد. زبان پارسی با وام‌گیری واژگانی همچون فهمیدن، رقصیدن، علم و زرافه مایه‌ورتر شد و شمار واژگانش افزود. این وامواژه‌های گوشنواز نه تنها به زیان زبان دری نبودند؛ بلکه آن را نیرومندتر و توانمندتر نیز ساختند. نباید گمان شود که با تندروی و پس‌زنش همه وامواژه‌ها به پارسی یاری رسانده‌ایم. پس‌زنش یکباره وامواژه‌ها توان زبان را خواهد کاست و زبان پارسی را تنک‌مایه خواهد گردانید؛ البته نباید فراموش کرد که وام‌گیری واژگانی می‌تواند راه را برای انبوهی از خوشه‌واژه‌ها هموار سازد. بهتر است، واژگانی را که به ساختار صرفی و نحوی زبان گزند نمی‌رسانند بپذیریم و آنها را خودی به شمار آوریم و دیگر واژه‌های درشتناک را به دو بریزیم. بایسته است که وامواژه‌ها را با ساختار زبانمان هماهنگ و همسو سازیم و با گوارش واژه‌ها، دستگاه واژگانی‌مان را توانمند گردانیم. اگر واژه‌ای در ساختار زبانمان گوارده آید و درشتی و ناهمواری‌های خود را فرونهد، دلیلی برای نپذیرفتن آن نیست.

       فراموش نشود که خوشه‌واژه‌ها بیشترین گزند را به زبان دری خواهند رساند. خوشه‌واژه‌ها، واژگانی هم‌خانواده‌ و هم ریشه‌اند که یکباره و کنار هم به زبان پارسی رخنه کرده‌اند. برای نمونه: واژه «علم» به تنهایی به زبان دری رخنه نکرد. اگر واژه علم به تنهایی به زبان پارسی راه می‌کشید، هیچ گزندی به پارسی نمی‌رساند؛ امّا این واژه با همه هم‌خانواده‌هایش به فارسی راه یافت: عالم، علوم، معلوم، علاّمه، استعلام، تعلیم، تعلّم، تعلیمات، تعالیم، علیم، معلوم، معالم… این واژه‌ها، از یک خوشه‌‌اند. رخنه خوشه‌واژه‌ها بسیار برای زبان زیانبار است و کم‌کم می‌تواند دستگاه دستوری زبانمان را بپریشد. بسیاری از واژگان تازی همینگونه‌اند. نمونه‌ای دیگر می‌آورم: عِرض، عَرض، عروض، عارض، عارضه، عوارض، معروض، عریض، عریضه، عرایض، اِعراض، تعریض، اَعراض، مُعرض، مَعرض، اعتراض، اعتراضات، مُعترض، مُعترضه، مُعارض، معارضه، تعرّض، تعارض، تعارضات، متعارض، استعراض. همه این واژه‌ها از ریشه «عرض» گرفته شده‌اند. یک ایرانی که سررشته‌ای از زبان تازی ندارد، چگونه می‌تواند همه این واژه‌ها را تک‌تک به یاد بسپارد. مگر ذهن ما توانایی یادسپاری چند ده هزار واژه را دارد.

       واژه: رادیوگرافی، رادیولوژی، رادیواکتیو، رادیولوژیست، سونوگرافی، هموگرافی، گرافیک، گرافیست… نیز وابسته به یک خوشه‌اند؛ زیرا میان این واژگان پیوند صرفی برقرار است. این واژه‌ها می‌توانند سخت زبان دری را بگزایند. اگر تنها «علم» پذیرفته می‌آمد و این واژه در دستگاه صرفی زبان گوارده می‌شد، پارسی هیچ آسیبی نمی‌دید؛ امّا رخنه خوشه‌واژه‌ها توان صرفی زبان را گرفت و آن را تنک و نزار کرد. خوشه‌واژه‌های تازی سبب شدند که وندها و شیوه واژه‌سازی پارسی فراموش شود و به جای آن دستگاه صرفی زبان تازی آشناروی گردد. در گذشته بیشتر فرهیختگان کشور، بیش از زبان پارسی از دستور زبان تازی آگاهی داشتند؛ ازین رو در روزگار قاجار اگر واژه‌ای با وندهای فارسی ساخته می‌شود، مردم و دانشوران آن را به سادگی نمی‌پذیرفتند و آن را پس می‌زدند؛ در صورتی که اگر با واژه‌های تازی و دستگاه صرفی آن، نوواژه‌ای آفریده می‌شد، سخن‌شناسان آسان‌تر و زودتر آن را می‌پذیرفتند. این، از آن رو بود که وندهای دری فراموش شده و دستگاه صرفی زبان تازی در میان فرهیختگان شناخته‌تر و آشناروتر بود.

       برآیند اینکه وامواژه‌ها اگر کرانمند و به اندازه باشند، همچنین خوشه‌واژه نباشد می‌شود که به پارسی یاری و یارمندی رسانند؛ امّا زیان وامواژه‌های پرشمار در چیست و خوشه‌واژه‌ها چه آسیبی به فارسی می‌رسانند؟ در این جستار به سه گونه گزند نمونشی خواهیم داشت.

قاموس‌زدگی

یکی از زیانهای وامواژه‌ها، قاموس‌زدگی است. قاموس‌زدگی بدین معناست که پیوند صرفی میان هیچ یک از واژگان برقرار نیست؛ ازین رو زبانوران می‌باید همه وامواژه‌ها را از بر کنند و این می‌تواند برای زبانوران دشوار، نیروبر و توانسوز باشد. برای نمونه واژه علم، علاّمه و استعلام به فارسی رخنه کرد. سخنگوی تازی‌دان نیاز ندارد که همه این واژه‌ها را از بر کند و فرایاد بسپارد. بسنده است که معنای واژه علم را بدانند. به سادگی می‌تواند واژه‌های هم‌خانواده را گمان زند. نیازی به یادسپاری همه هم‌خانواده‌ها نیست. با شنیدن هر نوواژه‌ای که از ریشه علم باشد، عربی‌دان به سادگی معنای نوواژه را درمی‌یابد و گمان می‌زند؛ امّا برای ایرانیانی که عربی‌دان نیستند، میان این واژه‌ها پیوندی نیست؛ ازین رو پارسی‌گو می‌باید تک تک این واژه‌ها را به یاد بسپارد و آن را در واژه‌نامه بجوید. این جویش برای فارسی‌دانان بسیار توانکاه است و گاه ناشدنی.

       اگر پارسی‌دانی معنای «دانستن» را بداند به سادگی می‌تواند معنای واژه‌های دانشمند، دانا، داننده، دانشور، دانش و دانسته را گمان بزند؛ زیرا فارسی‌دان، دستگاه صرفی زبان را می‌شناسد و می‌تواند به پیوند صرفی که میان این واژه‌ها استوار است پی برد. او دیگر نیاز ندارد که همه هم‌خانواده‌هایی را که از «دانستن» گرفته شده فرایاد بسپارد. اگر نوواژه‌ای از «دانستن» نیز ساخته شود، گمان‌زنی معنای نوواژه‌ ساده است و آسان. شاید شنونده واژه «سغدی‌دان» را نشنیده باشد؛ امّا نیازی ندارد که به فرهنگها نگاه افکند؛ زیرا پی‌بردن به معنای این نوواژه آسان است؛ امّا درباره وامواژه‌ها این، راست نمی‌آید.

       گمان زنی معنای نوواژه‌های بیگانه ناشدنی است. همانا او باید به واژه‌نامه‌ها درنگرد تا معنای وامواژه را دریابد. وامواژه‌ها زبان را به تالابی از واژه‌های از هم جدا و تک افتاده بدل می‌کنند که زبانور می‌باید تک تک آنها را در فرهنگها بجوید و معنای آنها را به یاد بسپارد. اگر زبانی بسامان و هنجارمند باشد، زبان‌آموزان نیازی به یادسپاری همه واژه‌های آن ندارند. ایشان تنها بن‌واژه‌ها را از بر می‌کنند و به سادگی هم‌خانواده‌ها و برگرفته‌ها را گمان ‌می‌زنند و به سادگی معنای نوواژه‌ها را درمی‌یابند.

       خوشه‌واژه‌های وام‌گرفته می‌تواند به دوش مردم ایران باری باشد و آموزش زبان را دشوار گرداند و توان گویشوران را بکاهد. اگر واژه‌ای با دستگاه صرفی زبان فارسی جمع بسته شود، به سادگی گمان زده می‌شود و نیاز به جستجو در واژه‌نامه‌ها نیست. مگر هر زبان‌آموز چند واژه را می‌تواند از بر کند؟! ذهن ما گنجایش چند هزار واژه را دارد؟! توان ما در یادسپاری کرانمند است و خرد. ما نمی‌توانیم چند صدهزار واژه را از بر کنیم. اگر میان واژه‌ها پیوند صرفی برنهاده باشد، نیازی به از بر کردن همه واژه‌ها نیست؛ تنها از بر کردن بُن‌واژه‌ها بسنده است و برآوردنده نیاز. یکی از ویژگی‌های زبان انسانی، زایایی آن است. زایایی بدین معناست که در زبان انسانی با نظامی کرانمند می‌توان بی‌کران جمله و واژه ساخت؛ به گونه‌ای که بتواند همه دانش بشری را بازبتاباند. این ویژگی زبان انسانی برخاسته از هنجارمند بودن آن است. با یادسپاری یک هنجار می‌توان بی‌کران واژه و جمله ساخت و همه جمله‌ها و نوواژه‌ها را نیز دریافت. خوشه‌واژه‌ها زبان را نابهنجار خواهند کرد و سامان آن را خواهند پریشید. جمع‌های شکسته، باری است بر دوش پارسی‌زبانان. جوانان و کودکان می‌باید تک‌تک جمع‌های عربی را به یاد بسپارند و معنای آنها را از فرهنگها بجویند. در انگلیسی، صد سال پیش همه جمع‌هایی که از فرانسه و زبانهای دیگر آمده بود کنار نهاده شد و تنها واژک«s» چونان نشانه جمع پذیرفته شد. ما نیز می‌باید همه جمع‌های عربی را فروبنهیم و همه واژه‌ها را با «ان» و «ها» جمع ببندیم. به سادگی می‌توان به جای علما، عالمان نهاد و به جای اساتید، استادان.

یک زبان با دو دستگاه دستوری

آسیب دیگری که وامواژه‌ها به ویژه هنگامی که خوشه‌واژه‌اند به فارسی می‌زنند، اثرگذاری صرفی و نحوی بر زبان فارسی است. امروزه کمتر دانشجوی ادب فارسی را می‌توان یافت که از خواندن آموزه‌های تازی دل خوشی داشته باشد؛ امّا همه این دانشجویان ناخواسته و به زور می‌باید آموزه‌های تازی را فرابگیرد و از این زبان خرده‌ای بدانند. زبان تازی وابسته به پارسی نیست. خودبسنده و ناوابسته است؛ امّا این سخن درباره ادب پارسی راست نمی‌آید. چه باید کرد؟! زبان تازی آنچنان بر برخی از نثرهای پارسی اثر نهاده که بی دانستن زبان تازی، خواندن این متنها ناشدنی می‌نماید. سخندان ایرانی ناچار است که در دانشکده ادب فارسی بیش از چهل یکا دستور زبان عربی و نثر عربی بخواند و این زبان را نیک بیاموزد؛ زیرا ادب پارسی به ادب تازی وابسته شده است؛ امّا هیچ سخن‌آموز تازی‌زبانی برای آموختن زبان خود نیازی به آموزش زبان پارسی ندارد. دلیل آن چیست؟ هویدا ست؛ دری از زبان تازی به سختی گزاییده شده؛ به گونه‌ای که بی‌عربی‌دانی نمی‌توان فارسی‌دان شد و متنهای کهن دری را خواند؛ این تنگنا و ناگزیری درباره ادب عربی راست نمی‌آید.

       آیا بی‌دانستن زبان تازی ما می‌توانیم درّه نادره یا وصّاف الحضره را بخوانیم؟ آیا بی‌دانستن دستور زبان تازی و شناخت واژگان آن می‌توانیم متنهای برساخته و نامه‌های اداری قاجار را دریابیم؟ این کار ناشدنی است. برای خواندن این متنها هم نیاز به شناخت دستگاه صرفی و نحوی فارسی است و هم نیاز به شناخت دستگاه صرفی و نحوی عربی. به گمان من خواندن متنهای برساخته و فنّی، بیش از فارسی‌دانی نیاز به عربی‌دانی دارد. دانشجوی رشته ادب تازی بهتر و آسان‌تر می‌تواند این متنها را بخواند تا کسی که فارسی‌دان است. بی‌پرده بگویم: چه کتاب فارسی‌ای که هیچ واژه آن پارسی نیست و بیشینه واژه‌های‌اش، عربی‌تبار است؟ نگاهی به آزمون رشته ادب فارسی بیندازید. بیشتر پرسشها، گره‌ها و دشواری‌ها از آن واژگان تازی است. دری در سایه‌سار عربی آموخته می‌شود. دانشجوی فارسی باید بیش از فارسی، عربی بیاموزد. جای شگفتی است که در دانشکدهای ادب پارسی، ده یکا دستور زبان تازی خوانده می‌شود و فقط چهار یکا دستور زبان دری.

       نمونه‌ای از نیاز پارسی به تازی، جمع‌های شکسته عربی است. این جمع‌ یکی دیگر از گرفتاری‌ها و دشواری‌های دانش‌آموزان است. جمع شکسته و از برکردن آن نه تنها برای فارسی‌زبانان که این جمع‌ها برای تازی‌زبانان نیز باری گرانبار و جان‌کاه به شمار می‌رود. این جمع‌ها هنجارمند نیستند و استثناهای فراوانی دارند. رواج جمعهای تازی سبب شده که دستگاه صرفی زبان پارسی که با «ها» و «ان» به انجام می‌رسد، پیچیده شود و سادگی خود را از دست بدهد. در کمتر از نیم ساعت جمع‌های پارسی را می‌توانیم آموخت. به سادگی با افزودن «ها» واژه‌ها جمع بسته می‌شوند. جمع هر واژه با «ها» به دست می‌آید؛ امّا آموختن جمع‌های شکسته تازی در درازای یک ماه نیز به انجام نمی‌رسد. پژوهشگر که چندین سال است تازی می‌آموزد و می‌آموزاند، نمی‌تواند به درستی واژه‌ها را جمع ببندد. چگونه می‌توان چشم داشت که دانش‌آموز ایرانی، همه جمع‌های شکسته را از برکند، جمع‌هایی مانند: معالم، مناسک، منافذ، مبانی، مشایخ، شواهد، حوائج، کتب، کتّاب، مکاتیب، مکاتب.

       در زبان دری صفت‌ در نرینگی و مادینگی یا مفرد و جمع بودن از موصوف خود پیروی نمی‌کند. در زبان دری تفاوتی ‌ندارد که بگوییم: زن دانشمند یا مرد دانشمند؛ امّا در زبان تازی صفت پیرو موصوف است و در مفرد و جمع بودن، نرینگی یا مادینگی هماهنگ است با آن. اثرگذاری زبان تازی بر فارسی سبب شده که در برخی نوشته‌ها این هنجار تازی به کار گرفته شود. صفت به پیروی از موصوف خود، مادینه یا جمع می‌آید. این اثرگذاری نمونه‌ دیگری است از یک زبان با دو دستگاه صرفی. در برخی جایها، صفت جمع بسته می‌شود و نشانه مادینگی می‌گیرد و در برخی جایها اینگونه نیست.

       پژوهشگر دوستی عربی‌زبان داشت که از عراق به ایران رانده شده بود. او از سادگی زبان فارسی گله‌مند‌ بود و می‌گفت: من شش ماه به ایران آمدم و زبان فارسی را به نغزی آموختم؛ امّا اگر شما شش سال نیز در عراق به سر برید؛ نمی‌توانید عربی را به خوبی بیاموزید. او گمان می‌برد که دشواری و پیچاپیچی زبان، مایه نغزی و گرانسنگی آن است؛ در صورتی که زبان هر چه ساده‌تر و آسان‌آموزتر باشد، نغزتر است و پیشرفته‌تر. دری به فرازنای سادگی رسیده است و آموزش آن نیاز به زمان اندکی دارد. فارسی بسیار هنجارمند است و ساده. زبان دری به پایان راه رسیده و چه بسا دیگر ساده‌تر و پیراسته‌تر از این نشود. این زبان همه دُردهای برون‌زبانی را به دور ریخته و به زبان نیالوده و پالوده نزدیک شده است. زبان تازی باید صدها سال راه بپیماید تا به امروز این زبان برسد. زبان تازی می‌باید سنگلاخهای راه را درنوردد و ناهنجاری‌های خود را به دور بریزد تا هم‌پایه و هم‌مایه فارسی شود. دشواری آموزش زبان تازی نشانه واپس‌ماندگی و کم‌مایگی آن است نه پر مایگی آن. از آن است که زبان‌آموز، فارسی را شش ماهه می‌آموزد و عربی را شش ساله نیز نمی‌تواند آموخت. ما می‌باید این زبان را ارج بنهیم و آن را پاس بداریم. راستی چه زبانی را می‌توان یافت که از سه هزار سال باز تا کنون پیشینه ادبی داشته و به این نازکی و نغزی رسیده باشد. آمیختن دستور عربی با زبان نغز دری، سادگی و نرمی این زبان را نیز می‌گزاید.

بیکاره ماندن دستگاه واژه‌سازی

یکی از جان‌کاه‌ترین آسیبهایی که وامواژه‌ها به زبان فارسی رساندند، بیکاره گرداندن دستگاه واژه‌سازی زبان پارسی است. زبان دری کمابیش هشتصد وند دارد و یک‌هزار و پانصد بُن‌واژه. در درازای یک هزار سال، بسیاری از این وندها مُردند و یا با بسامد بسیار پایین به کار گرفته شدند. برای نمونه وند «-َ نده» که به بُن‌کنون فعل افزوده می‌شود و صفت فاعلی می‌سازد، بیکاره مانده است و به کمتر فعلی در پارسی افزوده می‌شود و واژه تازه‌ای می‌سازد؛ واژه‌هایی همچون: کشنده، رونده، جوینده و مانند آن بسیار اندک‌اند. به جای بیشتر این واژه‌ها برابر عربی‌شان رواج دارد. به جای کشنده: قاتل و به جای رونده: سالک به کار می‌رود. وامواژه‌ها و وامگیری از زبان تازی سبب شد، دستگاه صرفی و واژه‌سازی زبان هِشته شود و بیش از نود درصد وندهای ما، بیکاره و ناشناخته بماند. تنها چند وند فارسی بسیار پرکار و پویایند؛ وندهایی مانند: «ی» و «ﻪ». فارسی زبانان هر جا نیاز به واژه تازه‌ای داشتند به جای اینکه با وندهای زبان، واژه بسازند، چنگ به فرهنگی تازی زدند و بی اندیشه و کاوش، واژه نیازی خود را از دل فرهنگهای تازی بدرکشیدند و هیچ جنب و جوشی برای واژه‌سازی نیاراستند. به گمان پژوهشگر نود درصد توش و توان زبان دری در توان (= بالقوه) مانده است و ما تنها از کمتر از ده درصد توانمندی فارسی بهره برده‌ایم. وارون آن، بیش از نود درصد توانایی زبان عربی به کار گرفته شده است. به المنجد نگاهی بیفکنید. بیشتر فعلهای سه‌گانه عربی به بیشتر بابها رفته و فعلهای تازه‌ای ساخته‌اند؛ امّا در برابر آن، نود درصد فعلهای ساده فارسی یا فراموش شدند یا اینکه با هیچ کدام فعل پیشوندی تازه‌ای ساخته نشده است. از هر فعل تازی چندین اسم یا صفت ساخته شده؛ همچون واژه علم که از آن تعلّم، تعلیم و استعلام گرفته شده؛ امّا در برابر آن، پارسی است که از کمتر فعل آن، اسم یا صفتی ساخته شده است. اگر واژه‌هایی را که از «علم» گرفته شده بشماریم، به بیش از سی واژه می‌رسد. کدام یک از فعلهای پارسی به درستی پایه‌ای نهاده آمده است برای ساخت واژه‌های تازه. گمان نمی‌کنم از یک فعل فارسی سرراست و بی‌میانجی بیش از پنج واژه ستانده باشیم. در صورتی که از هر فعل پارسی بیش از سی واژه می‌توان ساخت. وامگیری از زبان تازی، سبب‌ساز این بیکارگی است. اگر ما به جای وامگیری بر آن می‌شدیم که به یاری و یارمندی دستگاه صرفی زبان، واژه بسازیم، امروز گنجینه واژگانی زبانمان بسیار پهناورتر و گسترده‌تر از امروز می‌بود. امیدوارم که تن‌آسانی و تنبلی سبب این کنش ناشایست نبوده باشد.

       دستگاه واژه‌سازی زبان پارسی قانون‌مند است و دستورمند. به سادگی می‌توانیم از وندها (پیشوند و پسوند و میانوند) و واژه‌ها برای ساخت و ساز نوواژه‌ها بهره بجوییم؛ برای نمونه: از پایه و پسوند «ناک» می‌توان صفتی ساخت که معنای دارندگی می‌دهد: ترسناک، خشمناک، نمناک. پایه و بنیاد می‌تواند هر واژه‌ای باشد چه پارسی چه تازی. هر زبان‌پژوهی می‌تواند با این پسوند صفت بسازد. همان طور که سنایی غزنوی از آن صفت غمناک را ساخت:

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل          شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

همین گونه است پسوند «کده» که نشانگر جایگاه و جای است، مانند: میکده و بتکده. خدایگان با این وند «آدمکده» را می‌سازد.

زین باده‌شان افسون کنم، تا جمله را مجنون کنم        تا تو نیابی عاقــلی در حلــقه آدمکـده

       نمونه‌ای از پیشوندهای مرده و فراموش شده، وند «آ» است که در فعل آکندن دیده می‌شود. «آ» پیشوند منفی‌ساز است و معنای فعل را وارون می‌کند؛ آکندن معنای ضد کندن می‌دهد یا پیشوند «پاد» در پادزهر به معنای ضدزهر و پادسُخن که به ریخت پاسخ درآمده به معنای ضد سخن به کار می‌رود. دشمن نیز از دُش و مَن ساخته شده؛ به معنای منش و اندیشه زشت. دُژخیم نیز به کسی گفته می‌شود که دارای خیم (خوی) بد باشد. امروزه در پزشکی دانشواژه خوش‌خیم و بدخیم نیز رواج دارد. با بن‌واژه‌های پارسی نیز می‌توان واژه‌های فراوانی ساخت، برای نمونه: ما می‌توانیم همچون دندان‌پزشکی و دندان‌پزشک واژه‌های دیگری بسازیم که از وامواژه‌ها و سازه‌های بلند کوتاه‌ترند:

زن‌پزشکی و زن‌پزشک: بیماری‌های زنان و ویژه‌کار بیماری‌های زنان

کودک‌پزشکی و کودک‌پزشک: بیماری‌های کودکان و ویژه‌کار بیماری‌های کودکان

پوست‌پزشکی و پوست‌پزشک: بیماری‌های پوستی و ویژه‌کار بیماری‌های پوستی

کلیه‌پزشکی و کلیه‌پزشک: بیماری‌های کلیه‌ای و ویژه‌کار بیماری‌های کلیه

کاردپزشکی و کاردپزشک: در ایران باستان به معنای جراحی و جراح به کار می‌رفته است. یکی از دلیل‌هایی که پزشکان ما واژه‌های لاتین را به کار می‌برند همین درازآهنگ بودن برابرنهادهای پارسی است.

       ساخت فعل از اسم از دیگر توانمندیهای پارسی است که بسیاری با آن می‌ستیزند. اگر روزی فهمیدن، شوتیدن و صرفیدن ساخته شده است، امروز نیز می‌توانیم از اسمها، فعلهای تازه بسازیم. ما با رواج و به کارگیری توش و توان واژه‌سازیمان و این وندهای نیمه فراموش شده می‌توانیم صدها و هزارها واژه تازه بسازیم.

       گسترش زبان تازی در ایران و نیرو گرفتن و چیرگی زبان عربی در میان نویسندگان و سخنوران سبب شد که کم‌کم این وندها فراموش شوند و سخندانان ما بر آن شدند که با هر نوواژه‌ای بستیزند. خمودگی اندیشه در زمان ما سبب‌ شد کشمکش‌هایی بر سر واژه‌سازی پا بگیرد که نمونه‌هایی از آن را در دشمنی تقی‌زاد با فرهنگستان می‌توان دید.

       فرهنگستان زبان پارسی در سال ۱۳۱۴ پی افکنده شد تا این گره را فروگشاید و وندهای فراموش شده را به کار اندازد و توانایی‌های زبان پارسی را به کار بگیرد. امّا بسیاری از ادبدانان که به واژگان تازی خو کرده‌ بودند با نوواژه‌سازی ستیزیدند و واژه‌سازی را ناساز با سنت ادبی پنداشتند. هنوز نیز چنین ناهمداستانی‌هایی در برابر نوواژه‌های فرهنگستان فرادید می‌آید و این گونه واژه‌ها را «جعلی» می‌خوانند؛ البته برای واژه‌سازی سنجه‌هایی هست؛ امّا جهان نوین امروز، روشهای تازه‌ای را می‌طلبد و به سنتهای کهن نمی‌توان بسنده کرد. جهانی که پیوسته در پویه و پویش است، زبان پویا و پرجنب و جوش نیز می‌خواهد.

فراموشی واج‌ها و واژه‌های پارسی در زبان نوشتار

یکی از گزند‌هایی که وامواژه‌ها به پارسی رساندند، فراموشی و کنار نهادن واجهای پ، چ، ژ و گ در زبان نوشتار است. کم‌کم با رخنه وامواژه‌ها و گسترش عربی‌دانی، این چهار واج پارسی در زبان نوشتار کنار نهاده شدند و از کتابها رخت بربستند. همه جا پارسی‌، فارسی شد و دستگرد، دستجرد. هرجا این چهار واج در واژه‌ای به کار می‌رفت، واژه‌ به ریخت تازی درمی‌آمد یا واجهای پارسی آن فرونهاده می‌شد. در زیر نمونه‌های می‌آید:

فارسی‌‌‌(=پارسی‌‌‌)، دستجرد (=دستگرد)، فوجرد (=فوگرد)، جرجان (=گرگان)، طبرس (= تفرش)، قاشانی(= کاشانی)، یزدجرد (=یزدگرد)، ملوک فرس (= پادشاهان پارسی)، اکاسره (= قیصریان)، اسفهسالار (= سپهسالار)، بوذرجمهر (=بزرگ‌مهر)، بزرجمید (=بزرگ‌امید)، روستاق (=روستا)، دهقان (=دهگان) ، دهاقین (= دهگانان) ، قرطه (=کرته)، فقاع (=فوگان)، اصفهان (=سپاهان)، خانقاه (=خانگاه)، قفیز (=کپیز)، اشقان(=اشکان)

       می‌توان گفت که واژه‌های پارسی یکسره به شیوه برگویی آنها در زبان تازی به کار می‌رفتند. برای نمونه کتاب «فارسِنامه» را همه فرهیختگان با زیر (-ِ) سین به زبان می‌آوردند؛ در صورتی که فارسی‌زبانان آن را به سکون سین برمی‌گویند. کورش در متنهای پارسی، قورش شد و گرگان، جرجان. نام برخی از شهرهای ایرانی نیز عربی گردید؛ مانند خرمشهر که محمره گفته می‌شد. اینها همه، نمونه‌هایی است از اثر زیانبار وامواژه‌ها؛ حتا نویسندگان، کم‌کم سالمه‌ها را نیز به تازی ‌نوشتند و ماه‌های پارسی اندک‌اندک فراموش ‌‌شد و ماه‌های تازی رواج ‌گرفت. در سفرنامه ناصرخسرو هنوز ماه‌های پارسی در کنار ماه‌های تازی به کار می‌روند؛ امّا هر چه از سبک‌ خراسانی دور می‌شویم، کم‌کم جشنها و ماه‌های پارسی نیز فراموش می‌گردند.

دشواری آموزش خط

از دیگر گره‌ها و تنگناهای وامواژه‌ها، املای واژگان تازی است. پژوهشگر نزدیک به یک دهه است که در دبیرستانهای تهران درس می‌گوید. یکی از گرفتاری‌های دانش‌آموزان یادگیری ریخت نوشتاری واژگان تازی است. تازی‌آموز و تازی‌جو، ساده و آسان واژگان تازی را می‌نویسد و نیاز به درس املا ندارد؛ زیرا واژگان تازی به همان‌سان که گفته می‌شوند نوشته نیز می‌آیند. برای عربی‌دان ساده است که بازشناسد «اضطراب» با چه ضا و طایی نگاشته می‌شود؛ امّا فارسی‌آموز می‌باید املای همه واژه‌های عربی را از برکند و فرا یاد بسپارد. همه واژ‌ه‌هایی که در درس املا به دانش‌آموزان یاد داده می‌شود، واژگان دشوار و پیچیده تازی‌ است. کمتر واژه فارسی نیاز به یادسپاری املایی دارد. ث، ح، ذ، ص، ض، ط، ظ و ع واجهای پارسی امروز نیستند. واژگان تازی، این نویسه‌ها را نیز به همراه آورده‌اند و این رفتار سبب شده یک واج پارسی چند نویسه داشته باشد. از بر کردن ریخت نوشتاری واژه‌ها باری است بر دوش پارسی‌آموزان. سبب‌ساز رخنه این نویسه‌ها و دشواری املای پارسی، وامواژه‌های تازی است. اگر وامواژه‌های تازی را از زبانمان بزداییم، آموزش درس املا دیگر بایستگی و دربایستی نخواهد داشت.

سود وام‌گیری

عیب می‌جمله بگفتی هنرش نیز بگو. در جستارهای پیش به زیانهای وامگیری نمونشی داشتیم و زیان وامگیری را پژوهیدیم؛ امّا اگر به دور از خام‌اندیشی و یکسونگری این نهشته را بررسیم، بر ما روشن خواهد شد که وامگیری همانگونه که زبانمان را گزاییده است و گزایش آن البته بیش از سود آن بوده، سودهایی نیز به زبان پارسی رسانده و خواهد رساند. هر پژوهشی، هنگامی روایی دارد که بی‌سوگیری و پیشداوری به انجام رسد. ما در پی آن نیستیم که وام‌ستانی را یکسره بنکوهیم یا آن را گرامی داریم. آماج آن است که به درستی و آگاهانه پیامدهای وامواژه‌ها را بازنماییم، چه نیک چه بد. وامگیری همگون و همانند هر کنش دیگری می‌تواند در کنار زیانها و آسیبها، بر و باری نیز داشته باشد. نباید در پژوهش و جویش یک‌سویه داوری کرد و نهشته را از یک نظرگاه و دیدگاه بررسید. در کنار زیانها و گزندها، سودهایی نیز به پارسی رسیده است؛ پس بهتر است که به سود وامگیری نیز نمونشی داشته باشیم.

مایه‌وری گنجینه واژگانی زبان

یکی از سودهای وامگیری مایه‌وری و توانگری زبان دری از دید گنجینه واژگانی است. بسیاری از واژه‌ها در زبان فارسی برای معناهای گوناگون به کار می‌رفتند و یک واژه بار معنایی فراوانی را به دوش می‌کشید. با وامگیری و رخنه وامواژه‌ها، گستره واژگانی فارسی پهناورتر شد و شمار واژگان زبان افزود. پیش از وامگیری، یک واژه، چندین معنا را به ذهن می‌رساند و در چندین معنا به کار می‌رفت؛ امّا با رخنه وامواژه‌ها، بار معنایی واژه‌ها کمتر شد و واژه‌ها علمی‌تر و معنای روشن‌تر و نمایان‌تری یافتند. هر چه فرهنگ و شارمندی می‌گسترد و دانش می‌بالد، زبان نیاز به آن می‌یابد که واژگانش را بیفزاید و واژه‌ها معنای دقیق‌تری بیابند. هازمانهای آغازین و به دور از شهرآیینی، واژگان اندکی دارند و نیازی به واژه‌های آیینه‌وار و تک‌معنا ندارند. واژه‌ها چندین بار معنایی را به دوش می‌کشند و در چندین معنای نزدیک به هم به کار می‌روند. هر چه فرهنگ می‌بالد و دانش در می‌گسترد، شمار واژگان می‌افزاید و دانشواژه‌ها رخساره می‌نمایند. برای نمونه واژه‌های: درفش، علم، پرچم و بیرق همه هم‌معنایند و تا اندازه‌ای هم‌سنگ؛ امّا تنها واژه درفش، پارسی است و علم عربی و دو واژه دیگر به سامان، مغولی و ترکی‌اند. اگر در همه جا به جای واژه‌های یادشده تنها درفش را به کار ببریم، در بنیاد شمار واژگان دری را از چهار تا به یک واژه کاسته‌ایم و با این رفتار، شمار واژگان پارسی را کمتر کرده‌ایم و بار معنایی یک واژه را چهار برابر افزوده‌ایم. در زبان هیچ دو واژه‌ای به درست هم‌تراز و هم‌سنگ نیستند و واژه‌های هم‌معنا، هر یک حوزه ‌معنایی خود را دارند؛ پس نمی‌توان واژه‌هایی را که معنای نزدیک به هم دارند به جای یکدیگر به کار ببریم. این کنش می‌تواند در درازمدت سبب گنگی، ناگویایی و نارسایی زبان شود. به نظر می‌رسد که گنگی و نامعنارسانی بسیاری از متنهای سره در همین باشد. پایان‌نامه‌نگار که ده‌ها سال است به سره‌نویسی گراییده است و بیشینه واژه‌های سره را می‌شناسد، بسیاری از متنهای سره را نمی‌فهمد و معنای آنها را درنمی‌یابد. بهتر است سره‌نویسی به دور از خام‌اندیشی و تندروی به انجام رسد وگرنه به جای سود، به زیان زبان خواهد انجامید.

       ما برای اندریافت بهتر نهشته به بررسی پدیده هم‌معنایی می‌پردازیم.

هم‌معنایی در واژگان

در گذشته واژه‌های هم‌معنا به واژه‌هایی گفته می‌شد که معنای یگانه‌ای را در ذهن زبانوران پیکر ببخشد. اگرچه این شناسانش نزد بیشتر زبان‌دانان پذیرفته شده است؛ امّا این شناسانش فراگیر و بازدارنده (=جامع و مانع) نیست. هیچ دو واژه‌ای را در زبان نمی‌توان یافت که به درستی یک معنا را به ذهن برساند. شاید در نگاه نخست دو واژه هم‌معنا گمان زده شود؛ امّا با بررسی و ژرفکاوی نمایان می‌شود که هیچ دو واژه‌ای اینچنین نیستند و واژه‌های هم‌معنا همیشه ناهم‌سنگ‌اند و از دیدی نابرابر. برای نمونه: واژه «بشر»، «آدمی»، «انسان» و «مردم» کمابیش هم‌معنایند؛ امّا نه صددرصد. واژه مردم در متنهای کهن به معنای آدمی به کار رفته و امروزه معنای دیگری یافته است. بشر بیشتر زمینی است و خاکی؛ امّا آدمی مینوی است و آسمانی: آدمی در عالم خاکی نمی‌آید برون/ عالم دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. انسان نیز ویژگی‌های آسمانی و ایزدی دارد و با آدمی هم‌معناست؛ امّا واژه آدمی، آدم را به ذهن می‌رساند که از استوره‌های سامی سرچشمه می‌گیرد؛ در صورتی که انسان، نمونشی به استوره‌های عربی ندارد. هر چهار واژه معنای یگانه‌ای دارند؛ امّا گستره معنایشان یکسان نیست. اندک‌اند واژه‌های هم‌معنایی که گسترده و حوزه‌معنایی یگانه و همسانی داشته باشند. به دیگر سخن ویژگی‌های معنایی واژه‌های هم‌معنا همیشه و هماره صددرصد یکسان نیست. همیشه واژه‌های هم‌معنا از سمت و سویی با یکدیگر ناهمسان‌اند. سره‌نویس می‌باید این ناهمسانی‌ها را درنگرد و واژه‌های کمابیش هم‌معنا را به جای هم ‌ننشاند. ارزنده‌ترین این ناهمسانی‌ها و جداسانی‌ها که سره‌آفرین را می‌تواند به لغزش افکند در زیر می‌آید:

◙ شکل (گونه- گویش- لهجه): گاه واژه‌های هم‌معنا به شکلهای گوناگونی وابسته‌اند و به کار بردن آنها به جای یکدیگر به نوشتار آسیب می‌رساند و می‌تواند شکل زبانی را دگر کند. کاربرد زبان فارسی در شهرها و استانهای گوناگون کشور ناهمسانی‌هایی دارد. زبان پارسی‌ای که مردم یزد با آن سخن می‌گویند، به درست همان گونه‌ای نیست که مردم تهران آن را می‌شناسند. برای نمونه در بخشهای جنوبی به جای گشتن و گلگشت، واژه تاب خوردن را به کار می‌برند که کمابیش با واژه پرسه زدن در فارسی تهرانیان هم‌معناست.

       گاه این ناهمسانی‌ها پیوستگی و وابستگی با گذشته و دوره‌های تاریخی دارد. اگر ما بخواهیم متن نمایشنامه‌ای را بنویسیم که در پیوند با روزگار قاجار است به گونه‌ای می‌نویسم و اگر بخواهیم نمایشنامه‌ای بیافرینیم که در پیوند با شاهان و خسروان سامانی است به گونه‌ای دیگر. اگر سره‌جو، نمایشنامه‌ای را که درباره روزگار قاجار است به پارسی سره بنویسد، به شکل زبانی متن آسیب رسانده است. حتا یک زبانور در هنگام سخن‌گفتن در جایگاه‌ و زمانهای گوناگون از شکلهای زبانی جداگانه‌ای بهره‌مند می‌شود. شما با پدر خود به گونه‌ای سخن می‌گویید و با برادر خود به گونه‌ای دیگر. با پدرتان ادبی‌تر سخن می‌گویید؛ امّا با دوست و هم‌دبستانی خود از واژه‌های کوچه بهره می‌جویید.

       واژه‌های کمابیش هم‌معنا هر یک به گونه، شکل و گویش ویژه‌ای وابسته است. برای نمونه: گریختن، دررفتن، جیم شدن، «فلنگ را بستن» و «فرار کردن» هم‌معنایند؛ امّا گونه زبانی این پنج واژه یکسان نیست. هنگامی که متن درباره گذشته ایران است، گریختن بهتر است. جیم شدن بیشتر در میان دوستان یکدله به کار می‌رود. دررفتن واژه‌ای گفتاری است و نه واژه‌ای نوشتاری. فلنگ را بستن معنای زرنگی را به ذهن می‌رساند. فرار کردن بیشتر خنثاست و در همه جا کاربرد دارد.

       موبدان زرتشتی به گونه‌ای سخن می‌گویند و دین‌آموزان مسلمان به گونه‌ای دیگر. با شنیدن سخن مسلمانان به سادگی می‌توان گرایش آنها را شناخت؛ زیرا گستره واژگانی ایشان با موبدان یکسان نیست. موبدان از اهورامزدا می‌گویند و مسلمانان از الله. ترسایان نیز از پسر خدا. اگر ما در هنگام نوشتن به این گویش‌ها و گونه‌های زبانی درننگریم؛ متن ما با درون‌مایه آن ناهمخوانی خواهد داشت.

سره‌نویس می‌باید بپروا از واژه‌های هم‌معنا بهره‌مند شود و نابجا آنها را به جای یکدیگر ننشاند. جابجایی نادرست واژه‌ها به هماهنگی و همگونی متن آسیب می‌رساند و یکپارچگی متن را می‌گزاید. به سه جمله زیر بنگرید:

◊ نخست به سخنانش گوش سپردم و آن گاه چون ابر بهاری گریستم.

◊ ابتدا به موعظه‌اش گوش دادم و سپس به شدت گریه کردم.

◊ اول حرفهایش را شنیدم و بعد زدم زیر گریه. آن هم چه گریه‌ای.

این سه جمله از سه گونه ‌زبانی: «ادبی»، «زبان معیار» و «زبان کوچه» برخاسته است. جدا کردن واژه‌های آن و نابجا به کار بردن واژه‌های هم‌معنا سبب ناهماهنگی و گزایش یکپارچگی متن می‌شود. (روشهای ترجمه از عربی به فارسی، ص۴۶)

◙ ناهمسنگی: برخی از هم‌معناها معنای یکسانی دارند؛ امّا هم‌سنگ و هم‌تراز نیستند؛ زیرا بار عاطفی آنها برابر و یکسان نیست. برخی بار عاطفی ستایشی و پسندیده‌ای دارند و برخی دیگر بار عاطفی نکوهشی و ناپسند را به ذهن می‌رسانند. برخی نیز هیچ بار عاطفی ندارند و خنثایند. برای نمونه: «درگذشت»، «مُرد»، «جان داد»، «ورپرید» «عمرش را به شما داد»، «روی در نقاب خاک کشید»، «جان به جان‌آفرین بخشید»، «کشته شد» و «به دوزخ فرستاده شد» همه به معنای مرگ به کار می‌روند؛ امّا بار عاطفی این هم‌معناها یکسان نیست و نمی‌توان به این واژه‌ها یکسان نگریست و به جای هم به کارشان برد.

◙ گستره معنایی: گاهی دو واژه هم‌معنا از نظر گستره معنایی یکسان نیستند. به دیگر سخن یکی از آن دو گستره معنایی پهناورتر و بازتری را در بر می‌گیرد.

◙ همنشینی: برخی از واژه‌های هم‌معنا از نظر معنا یکسان‌اند؛ امّا نمی‌توان آنها را جایگزین هم کرد؛ زیرا هر یک با واژه ویژه خود همنشین می‌شود. برای نمونه: کهنسال، پیر، فرسوده، پرسن و سال، سالمند یک معنا را می‌رسانند؛ امّا به جای هم نمی‌نشینند. درخت کهنسال به کار می‌رود و درست است؛ امّا درخت پرسن و سال یا سالمند بی‌معناست و نادرست.

◙ رده‌بندی معنایی: واژه‌های هم‌معنا گاه از نظر درجه و اندازه یکسان نیستند؛ به دیگر سخن هر کدام درجه‌ای از معنا را به ذهن می‌رسانند و می‌توان آنها را از این نظر رده‌بندی کرد. برای نمونه: خوب، پسندیده، نغز و بی‌همتا هر یک درجه‌ای از خوب بودن را می‌رسانند. رفتار خوب، پسندیده، نغز و بی‌همتا یکسان نیستند. درجه و اندازه خوب از نغز و بی‌همتا بسیار کمتر است.

گسست فرهنگی

یکی دیگر از زیانهای سره‌نویسی و دور ریختن وامواژه‌ها، گسسته شدن نسل امروز از مرده‌ری نیاکانی است. نزدیک به هزار سال است که از زمان گسترش و پیکر‌گیری زبان دری می‌گذرد. در این هزار سال، سه چهار سده، پارسی کمابیش سره ماند و وامواژه‌هایش اندک بود: در سبک خراسانی؛ امّا هر اندازه از سبک خراسانی دور می‌شویم، وامگیری می‌افزاید و شمار واژه‌های نیرانی بیشتر می‌شود. اگر ما تندروانه از وامواژه‌ها بپرهیزیم و یکسره آنها را به دور بریزیم، در آینده‌ای نزدیک پیوند و پیوستگی ما با بسیاری از متنهای پارسی خواهد گسست و برای جوانانمان، خواندن بسیاری از متنها، ناشدنی یا بسیار دشوار خواهد بود. بیرون راندن وامواژه‌ها کتابهای پرمایه و گران‌بهایی را نادریافتنی خواهد کرد و فهمیدن آنها را سخت و بغرنج؛ همچنین دریافت معنای آنها، نیاز به آموزشهای درازمدت خواهد داشت.

       به نظر پایان‌نامه‌نویس اگر شمار وامواژه‌ها به صفر برسد، کمتر کسی می‌تواند دیوان حافظ را بخواند و معنای آن را دریابد. امروزه هر ایرانی کمابیش می‌تواند چامه‌ای از حافظ را بخواند و معنای بیتها را دریابد و گاه به واژه‌نامه‌ای نگاهی بیفکند و اگر واژه‌ای ناآشناست، معنای آن را گمان زند؛ امّا اگر همه وامواژه‌ها از پارسی بیرون ریخته شوند، نزدیک به پنجاه درصد واژگان دیوان حافظ نادریافتنی خواهند شد و با این شمار فراوان واژه‌های ناآشنا، کمتر خواننده‌ای می‌تواند از دیوان حافظ کام برگیرد و با آن به سادگی پیوندی بیابد.

       آنچه در ترکیه پیش آمد، می‌تواند آینده زبان دری را فراروی ما بدارد. آتاتورک کوشید واژه‌های پارسی و تازی را از زبان ترکی استانبولی بیرون بریزد و درهای این زبان را بر زبانهای فرنگی بگشاید. این سیاست زبانی سبب شد که زبان ترکی، یکسره و یکباره از گذشته خود فراببرد و به ژرفی دگرگون شود. دگرگونی زبان ترکی، بدانجا انجامید که ترکان نوجوان دیگر نمی‌توانند متنهای دو سده پیش را بخوانند و معنای آنها را دریابند. به گمان پژوهشگر، سره‌گرایی تندروانه می‌تواند همین پیامد را برای زبان پارسی رقم بزند. اگر سره‌گرایی، تندروانه و خشک‌اندیشانه پی‌گرفته شود، در آینده نوجوانان ما دیگر نخواهند توانست، سروده‌های سبک عراقی را بخوانند و معنای آنها را دریابند و این رفتار، به گسست فرهنگی خواهد انجامید؛ البته چه بخواهیم چه نخواهیم این زبان دگرگون خواهد شد و نشانه‌های دگرگونی زبان دری هم‌امروز نیز به چشم می‌آید. سرشت زبان، ایستایی را برنمی‌تابد؛ امّا بهتر است ژرف‌اندیشانه و بدرست به این نهشته درنگریم و بکوشیم از تندروی و خام‌اندیشی بپرهیزیم. همانگونه که رخنه بی‌شمار و بی‌مر وامواژه‌ها، زبان ما را گزایید، سره‌گرایی نیز اگر تندروانه به انجام رسید، می‌تواند سبب گزایش زبان شکرین دری شود.

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.