داستان پرسفونی

پرسفونی دخت دمیتر، بود و دمیتر ایزدبانوی باروری زمین و گیاهان؛ زئوس نیز پادشاه همه عرش‌نشینان. دمیتر همانگونه که زمین را پاس می داشت به استواری دختش را می پایید. دخت دمیتر بسیار زیبا و دلفریب بود و در عرش شادمان می زیست. با دیگر نوباوگان بازی می‌کرد و در باغ‌های عرش خوش می گذراند.

روزی پرسفونی بازیکنان در بوستان و گلزار می‌خرامید که ناگهان زمین دهان گشود و هِیدس، ایزد جهان زیرین از تاریکی هویدا شد. چندی پیش، هیدس پرسفونی را نشسته در باغ دیده بود و زیبایی دخت دمیتر دل از وی ربوده. او ناامیدانه می‌خواست که پرسفونی شهبانوی جهان زیرین شود. ازین رو شتابان نزد زئوس، شاهان‌شاه عرش رفت و از وی درخواست که پرسفونی را شهبانوی جهان زیرین گرداند. با اینکه زئوس کمی نگران بود که مام پرسفونی درخواستش را نپذیرد، با این پیوند همرای شد و هیدس توانست خرسندی زئوس را به دست آورد.

هیدس پرسفونی نوباوه را برگرفت و به آرامی به جهان زیرین برد. پرسفونی خروشید و فریاد خواست؛ ولی سودی نداشت. دمیتر همه زمین را برای یافتن دختش جست؛ اما او را نیافت. غم و اندوه فرزند، دمیتر، مام پرسفونی را پژمرد و آشفت. اندوه دمیتر گیتی را یکسره تیره و تار، سرد و نازا گردانید. چمنزارها یکباره به زردی گراییدند و درختستانها خمیدند و رستنی ها خوشیدند. ابرها از بارش دست کشیدند و جهان یکسره فروفسرد.

دمیتر سرانجام به دیدار زئوس شتافت. زئوس گفتش که شاهدختت در جهان زیرین با هیدس پیوند زناشویی بسته است. خشم مادرانه دمیتر زبانه کشید و از زئوس درخواست که پرسفونی را به آغوشش بازگرداند؛ ولی زئوس سر باز زد. دمیتر برآن شد که زئوس را کیفر دهد چرا که زئوس به او و دلبندش نارو زده بود.

دمیتر عرش را وانهاد و بیش از پیش زمین را سرد و نازا گردانید. زئوس کاری نمی توانست کرد جز همداستانی با خواسته دمیتر. وی به هرمیس، پیک خود فرمود تا پرسفونی را به آغوش مامش بازگرداند.

از سویی پرسفونی در جهان زیرین به هیدس دل باخته بود؛ زیرا وی به پرسفونی مهر می ورزید و با او چون شهبانوان رفتار می کرد. هرمیس، پیک زئوس به جهان زیرین رسید و از هیدس درخواست که پرسفونی را به زمین بازگرداند. هیدس می دانست که فرمان زئوس را نمی تواند نادیده گرفت و از سویی نمی‌توانست از دلبرش، پرسفونی جدا گردد.

روزی پرسفونی بامداد پگاه به باغی در جهان زیرین رفت. باغبان اناری به شهبانو پیشکش کرد. پرسفونی تا آن زمان از خوردن چیزی که به او پیشکش می شد خود می داشت؛ زیرا می دانست اگر تنها تک میوه ای را از جهان زیرین بخورد تا ابد در جهان تاریکی گرفتار خواهد ماند؛ اما آن بامداد بس گرسنه بود. انار را ستاند. شش دانه از آن را در دهان نهاد. ناگهان هرمیس، پیک زئوس پشت پرسفونی آشکار شد و گفت: دمیتر، مامت زمین را فروفسرده است؛ به گونه ای که هیچ کشت و ورزی نمی روید و میرایان در حال جان باختند. تنها بازگشت تو می تواند مامت را از این تباهی بازدارد. پرسفونی از سر ناخرسندی پذیرفت که با هرمیس به عرش بازگردد.

پرسفونی به نزد مامش راه کشید. دمیتر چون دخت زیبایش را دید در آغوشش گرفت و همچون گل شکفت. زئوس نیز پدرام بود از این که گلها از نو، بر زمین شکفته شدند و شادابی به گیتی بازگشت؛ اما ناگهان تاریکی بارگاه زئوس را فراگرفت و ایزد مرگ همچون دیوی سهمگین اناری نیم خورده در دست سر از خاک بدرآورد. پرسفونی میوه جهان زیرین را خورده است، هیدس با خرسندی بانگ زد. او باید با من به جهان زیرین بازگردد. دمیتر ناخرسندی خود را نمایاند. زئوس دمیتر را بی سرو صدا زیر نظر داشت. او به دخترش پرسفونی گفت: چند دانه انار خورده ای، دخترم. پرسفونی گفت: شش دانه. زئوس بر اورنگش ایستاد و گفت من فرمان می دهم که او شش ماه از سال زیر زمین در کنار شویش به سر برد و شش ماه را با مامش بگذراند.

در مدتی که پرسفونی بر روی زمین می زید زمین بارور، زیبا و گرم می گردد. مرغزارها سرسبز می شوند و ابر اغلب می بارد و خشک سالی دیده نمی شود. اما هنگامی که پرسفونی زمین را وامی نهد و به سرزمین هیدس گام می نهد، زمین تاریک می گردد بدون روییدن؛ زیرا دمیتر جدا از دخترش اندوه می خورد و سر آن ندارد که زمین را بارور گرداند.

و به این ترتیب در اسطوره شناسی یونانیان فصلها پدید آمدند. پاییز و زمستان زمانی شد که پرسفونی در بارگاه جهان زیرین به سر می برد در کنار هیدس و بهار و تابستان زمانی فرامی رسد که وی به مام ارجمندش، دمیتر بازمی پیوندد.

۱- Persephone ۲- Demeter ۳- Zeus ۴-Olympian ۵-Olympus ۶- Hades ۷ – Hermes

ترجمان سعید جعفری