سره‌نویسی پس از مشروطه

در روزگار قاجار، ایران دو شکست کمرشکن از روس‌ها دید و این دو شکست به بستن دو پیمان‌نامه ننگین ترکمن‌چای و گلستان انجامید. با شکست ایران از روسها سرزمینهای پهناور و زرخیزی از بوم و بر ایران گسست و سرمایه‌های فراوانی از دست رفت؛ امّا این شکستها چشم و دل مردم و کشورداران را گشود تا از خواب سنگین هزارساله بیدار شوند و برای واپس‌ماندگی خود چاره‌ای بیندیشند. از میان کشورداران بلندپایه کشور، دو کس نامبردارند: عباس‌میرزا و قائم مقام فراهانی. این دو تن کوشیدند فرهنگ و شارمندی باخترزمین را بشناسند و ایرانیان را با دانش، فن و یافته‌های اروپا آشنا کنند. پس از این دو تن امیرکبیر راه ایشان را پی گرفت و با پی افکندن دارالفنون راه را برای گسترش دانش هموار کرد.

ناصرالدین شاه دو بار به همراه گروهی از درباریان به فرنگستان رفت و از کشورهای پیشرفته دیدن کرد. دیگر بلندپایگان کشور نیز به همراه او به اروپا راه کشیدند و بر سر آن افتادند تا مردم را از پیشرفتهای اروپا آگاه سازند. این گروه با نوشتن سفرنامه و ترجمه کتابهای فرنگی کمک شایگانی به آشنایی ایرانیان با فرهنگ اروپا کردند.

از سوی دیگر رواج دستگاه چاپ و روزنامه‌نگاری به گسترش کتاب‌خوانی و دانش یاری رساند. با رواج و گسترش روزنامه‌نویسی، نثر روزنامه‌ای نیز رواج یافت. روی سخن روزنامه‌ها مردم کم‌سواد و کوچه و بازار بود؛ ازین رو می‌باید زبان درباری و فنّی درنوشته می‌شد و زبان نوشتار به زبان گفتار نزدیک ‌می‌گردید.

نثر روزنامه‌ای، نثری است ساده که مردم می‌توانند به سادگی آن را دریابند. پس از مشروطه مجلس نیز راه اندازی شد و مردم در گرداندن کشور تا اندازه‌ای نقش باختند. روی سخن مجلسیان، دیگر دربار نبود. روی سخن ایشان با مردم کم‌سواد ایران بود. همه اینها سبب می‌شد که زبان فارسی روان‌تر از گذشته شود و واژه‌ها و زبانزدهای کوچه‌ و بازار در نثر پارسی جان بگیرد. نثر جمال‌زاده نمونه نغزی از نثر این روزگار است. «کباب غاز» بیش از یکصد کنایه و واژه کوچه و بازار دارد، واژگانی همچون: هم‌قطار، خرت و پرت، سماق مکیدن، سال آزگار…

از دیگر رویدادهای خجسته این دوره، راه‌اندازی دانشگاه تهران است. در سال ۱۳۱۳ این دانشگاه پی افکنده شد و کم‌کم رشته‌های علمی باخترزمین در ایران نیز بنیاد گرفت و بدین ترتیب گروه پرشماری از ایرانیان با رشته‌های علمی آشنا شدند و کتابهای پرشماری به پارسی برگردانده آمد. کم‌کم فرهیختگان دانشگاه از زبان‌شناسی علمی آگاهی یافتند و تنگناهای زبان دری را شناختند؛ ازین رو در پی چاره افتادند و با واژه‌سازی و رونگاری از فرهنگ اروپایی به مایه‌وری پارسی یاری رساندند. پیش از این سخنوران از زبان‌شناسی علمی آگاهی نداشتند؛ ازین رو اگر کاری به پارسی سره می‌گزاردند پایه علمی نداشت همانگونه که واژه‌سازی‌ها و واژه‌گزینی‌های گروه آذرکیوان اینچنین بود؛ امّا گسترش زبان‌شناسی و باستان‌شناسی، آگاهی فرهیختگان را افزود و جنبش سره‌نویسی نیز به شیوه علمی پی گرفته شد. کسروی از زبان‌شناسی علمی و زبانهای باستانی ایران سررشته داشت و سره‌نگاری‌اش بر پایه روشهای عملی به انجام می‌رسید؛ ازین رو کارهای وی از سره‌آفرینان پیشین خوش‌تر افتاد.

گفتنی است که پژوهشهایی که باخترزمینیان درباره ایران باستان و شناخت زبانهای باستانی ایران انجام داده بودند، مردم را با گذشته کشورشان بیشتر آشنا کرد. پورداوود جستارهای بسیاری درباره زبانهای باستانی ایران نگاشت و اوستا و کتابهای پهلوی در دسترس مردم نهاده شد. این نیز علت دیگری برای سره‌جویی شد. در این روزگار، زبان دری که یکی از پایه‌های بنیادین میهن‌دوستی و باستان‌گرایی به شمار می‌رفت، نیاز به رویکردی شایگان داشت. دیدمان ایرانیان در این روزگار به پشتیبانی از واژگان فارسی و پیرایش این زبان انجامید. مردم خواهان آن بودند که واژه‌های سره و ناب رواج یابد و به جای وامواژه‌ها به کار رود. در همین روزگار فرهنگستان یکم پی افکنده شد و نزدیک به دو هزار واژه برای وامواژه‌ها برنهاده آمد. مردم از این واژه‌ها پشتیبانی کردند و کشورداران نیز به رواج این برابرنهادها یاری رساندند.

شاید بتوان رواج شعر نیمایی را نیز یکی از علتهای گسترش واژگان فارسی شمرد. زبان از کالبدهای کهن رسته بود و زبان شعر آزادتر از گذشته می‌نمود؛ ازین رو راه برای رواج واژه‌های پارسی که در گذشته در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد فراهم شد. نویسندگان ایران از روستاها و استانهای دوردست به پایتخت می‌آمدند و به همراه خود واژه‌های گویشهای بومی را در نوشته‌های خود به کار می‌بردند؛ همانگونه که نیما واژه «داروک» را در شعرش به کار گرفت. شعر این روزگار تنها از عشق آسمانی و بزمهای درباری نمی‌گفت. از آزادی، میهن‌پرستی و سیاست سخن می‌راند. سرایندگان می‌کوشیدند درون‌مایه‌های تازه‌ای را در شعر بیازمایند. این درون‌مایه‌های تازه نیاز به واژه‌های نو داشت و نیاز به دگرکرد گستره واژگانی. دیگر نثر فنّی و گرانبار از وامواژه‌ها نمی‌توانست به این هدفها دست یابد. نثر می‌باید دگرگون می‌شد.

یکی دیگر از عاملهایی که سبب شد نثر پارسی ساده‌تر شود و وامواژه‌های‌اش بکاهد رواج نمایشنامه‌نویسی ‌در ایران است. نمایشنامه‌نویسی در ایران پیشینه کهنی ندارد و در ادب ما به شیوه غربی آن، گونه‌ای تازه و نوآیین به شمار می‌رود؛ البته شبیه‌خوانی و روحوضی پیشینه ۲۵۰ ساله دارد؛ امّا هیچ‌گاه زبان شبیه‌خوانی چونان گونه ادبی شناخته نشده است. نگارش نخستین نمایشنامه ایرانی را به میرزا فتحعلی آخوندزاده بازمی‌خوانند. همو بود که نخستین رمان ایرانی را نیز نوشت. (ادبیات معاصر نثر، ادوار نثر فارسی، ص۵۱) کم‌کم این گونه ادبی روایی گرفت و درگسترد. زبان نمایشنامه‌ها، زبان گفتگو و گفتار است و نه نوشتار. ازین رو نمایشنامه‌نویس می‌باید به شیوه‌ای بنویسد که مردم در کوچه و بازار بدان سخن می‌گویند و نه آنچه در کتابها و نثر برساخته درباری یافت می‌شود. نزدیک شدن زبان نوشتار به زبان گفتار سبب شد که نثر ساده‌تری رواج یابد و گزافگی و دشوارگویی‌های نثر درباری کم‌فروغ گردد. هیچ‌گاه زبان دشوار و پیچیده دربار، درخور دریافت مردم نبوده و در هیچ روزگاری مردم به این زبان درپیچیده و ساختگی سخن نگفته‌اند.

آنچه گفته شد نشان می‌دهد که همه چیز بسیج شده تا نثر و شعر پارسی دگرگونی بنیادین ببیند و راه برای پیرایش و آرایش دوباره آن گشوده شود. گروهی سره‌آفرین نیز در این روزگار پدید آمدند و به این جنبش و گرایش نیرو بخشیدند؛ سره‌نویسانی همچون: کسروی و ذبیح بهروز. این نویسندگان که یاری و کمک شایگانی به پارسی رساندند در پیراستن زبان از وامواژه‌ها نقش بزرگی باختند. در این بخش به بررسی نمونه کارهای این گروه می‌پردازیم.

ایرج میرزا

پسر رو قـدر مـــادر دان که دایم          کشــد رنج پســر بیـچاره مادر.

برو بیش از پدر خواهش که خواهد        تو را بیـش از پدر بیــچاره مادر.

ز جان محـبوب‌تردارش که داردت         ز جان محبـوب‌تر بیــچاره مادر.

نگهـداری کـــند نه مـاه و نه روز          تو را چون جان به بر بیچاره مادر.

(تحقیق در آثار…، ص۱۸۹)

پورداوود

یکی بامـدادان فروشد سـروش،           به زرتشت اسپنتمان زد خروش.

که هنگامه ره سـپردن رسـید،            ترا اخــتر جــاودانی دمــید.

ترا باید اکنون کزین توده خاک،          شوی نزد هـرمزد دادار پاک.

زراتشت شد بر مهین پیشــگاه؛           ستاره فزون دید و بس بارگاه.

دگرگون جهانی پر از زیب و فر،           فروزنده و روشـن و شیــدور.

نمودار اخــتر برون از شـــمار،           پدیدار گنبد هــزاران هــزار.

بگردش ز خاور سـوی باخــتر،           روان و دوان از پـی همــدگر.

ز ماه و ز ناهـید و تیر سپــهر،            زکیوان و بهرام و برجیس و مهر.

سراسیمه از چرخ و از کهکشان،           شگفت اندر از رنگ چون پرنیان.

(پوراندخت نامه، ص۶۸)

رشید یاسمی

الا  ای  برافراشــته  نــارون!                    همـانا کـه یادت نیـاید ز من.

یکی سال سی، بازگرد و نظـر                    بر این عرصه بوستان برفـکن.

برآن‌کودک خرد بین‌کز نشاط                    زمـانی نیاسـاید اندر چـمن.

نگیرد جز از شاخ تو سـایبان؛                     نجوید جـز از برگ تو بادزن.

نه بر سیمش از سبزه خط غبار؛                    نه بر وردش از خارمحنت شکن.

نه پیموده هرگز طریق مـلال؛                    نه دانسـته هرگز نشان حزن.

چو مـرغ بهـاری کـند اهتزاز،                    نشستـه در آن تابداده رسـن.

همـه باغ پر بانگ زیر و بم است؛                   چـو آواز را برگشــاید دهـن.

 (دیوان،ص۷۳)

کسروی

هر کس که امروز می‌خواهد فارسی بیاموزد تنها به خواندن دستور فارسی و یاد گرفتن کلمه‌های فارسی بسنده نمی‌تواند کرد؛ بلکه ناگزیر است که صرف و نحو عربی را هم نیک یاد گرفته مقدار انبوهی از کلمه‌های عربی را دانسته باشد؛ و این خود رنج بزرگی است که همه کس از عهده آن برنمی‌آید؛ و از این جا ست که کسانی پس از چهل سال زندگی باز هم فارسی را غلط می‌نویسند و هر روز کشاکش غلط و درست در میان می‌باشد. هنوز در وزارتخانه‌ها گفتگو درباره چگونگی کلمه‌های تقاضا و تماشا و تمنا و مأیوس و مانند اینها برپاست و کار به متحدالمآل می‌انجامد. هنوز برخی مدیران روزنامه قطاع الطریق را مفرد دانسته به قطاع الطریقها جمع می‌بندند. هنوز به جای غیظ به معنی خشم کلمه غیض به کار می‌برند. هنوز مدیر یک دبستان به جای ثقه الاسلام سقط الاسلام می‌نویسد.

از سوی دیگر چون زبان کرانه‌ناپذیر گردیده ، این است که در خور فهم نیست و هر کتابی را جداگانه باید یاد گرفت.

کلیله و دمنه بهرامشاهی را با شاهنامه فردوسی پهلوی هم بگزارید. آیا می‌توان گفت که زبان هر دو کتاب یکی است؟…

آیا کسی که فارسی را از روی شاهنامه یاد گرفته می‌تواند کلیله را هم بخواند و بفهمد؟ کنون هم تکلیف چیست؟ کسی که در آرزوی فارسی آموختن است، فارسی کلیله را بیاموزد یا فارسی شاهنامه را؟ اگر شاهنامه فارسی است، پس کلیله چیست؟ آیا یک کسی تا چند سال درس بخواند که هم شاهنامه را بفهمد و هم کلیله و دمنه را؟ ( نوشته‌های کسروی…، صص۵۸ و۵۹)

پرویز ناتل خانلری

مشکــــلی دارم اگـر بگشــایی؛             بکنــم هر چه تو می‌فـــــرمایی.

گفـــــت: ما بنده درگـاه توییم؛             تا کــه هستیـــم هواخواه توییم.

بنده آماده بگو فرمان چــیست؟             جان به‌راه تو سپارم جان چیست؟

دل چو در خدمـت تو شـاد کنم،             ننگــم آید که ز جـــان یاد کنم.

این همه گفـت؛ ولی با دل خـویش             گفت و گویی دگــر آورد به پیش.

کاین ستمکار قوی پنـجه کنون              از نیاز اســـت چـنین زار و زبون.

لیک ناگــه چو غضبنــاک شود،             زو حسـاب من و جـان پاک شود.

دوسـتی را چــو نباشــد بنیــاد             حــــزم را باید  از دســت  نـداد.

در دل خویش چو این رای گزید              پر زد و دورترک جـــای گـزیـد.

 (گفت‌آورد از:  برسمند…، ص۲۶۸)

اسدالله آل بویه

افسوس که دل به هیچ رو کام نیافت؛           در ننگ فتاد و دسـت بر نــام نیـافت.

کوشید به جــان و هــیچ آرام نیافت؛           بس ره که گرفت پیش و همگام نیافت.

***

این آتش من به هیچ کس درنگرفت؛            وین کوشش من به هیچ ره سر نگرفت.

ابری نفکــند ســایه با این همه باز؛             بر داد نهـــال من کـــسی برنگـرفـت.

***

اینک دل من بگیر و در بندش کن؛              وارسته شدســت آرزومــندش کن.

با نیم نگـــه به خــویش آور او را؛              با نیم دگر ز خویش خرسندش کن.

***

مهر تو اگرچه آتش افـروز، خـوش است؛        درد تو اگرچه سخت جانسوز،خوش است.

بی تو همه دوزخ است؛ گر هست بهشت؛        با تو همه روزهــا چو نوروز،خـوش است.

(دیوان آل بویه، صص۲، ۴، ۸)

صادق کیا

زبان فارسی زبانی است توانا و آسان و زیبا که پیشینه کاربرد آن در نوشتن تا پیرامون دو هزار و پانصد سال پیش شناخته شده است. کهن‌ترین نوشته‌ای که اینک از آن در دست داریم، از «اریارمنه» پدر نیای داریوش بزرگ است. این زبان رفته رفته دگرگونیهای بزرگی یافته و ساده‌تر و آسان‌تر شده است. در دوره باستانی(روزگار شاهنشاهی هخامنشیان) فارسی سه جنس و سه شمار داشت و به پایان نامهای آن در هشت حالت دستوری پی‌بندهایی افزوده می‌شد و دستگاه گردانش(صرف) کارواژه‌های(فعل‌های) آن پیچیده‌تر و گسترده‌تر بود.

می‌دانیم که از روزگار کهن در برخی از آبادی‌های بزرگ و کوچک یا استانها و شهرستانهای ایران به گویشهایی سخن گفته می‌شد که دنباله‌های پاره‌ای از آنها تا امروز بازمانده است؛ ولی ایرانیان که به همبستگی و یگانگی خویش همواره سخت دلبسته و پای بندند، از دیریاز دریافته بودند که یک ملّت راستین بافرهنگ نیازمند زبان یگانه‌ای است که نه تنها در گفتگوهای روزانه به کار رود؛ بلکه برای بازنمودن همه اندیشه‌ها و خواسته‌های گوناگون فرهنگی و دانشی و فنّی آمادگی و توانایی داشته باشد. چنین بود که فارسی بر زبانهای ایرانی دیگر برتری و پیشی یافت و اندیشه‌های والا و دانش و هنر به آن زبان نوشته و سروده شد.(پیشنهاد شما…ش۷، صص نه و ده)

صادق چوبک

در روزگار کهن در سرزمینی پادشاهی بود سوریاکانتا نام؛ که به نیروی خرد وی، سپاهیانش به کرانه دریاها راه یافتند و هوش و کیاستش از همه سو به کرانه اقیانوس دانش رسیده بود. تنها یک چیز برایش ناشناس مانده بود و آن زن بود و عشق زن. گرچه زنان را سخت دشمن می‌داشت؛ امّا خود چنان زیبا بود که انوار سوزان جمالش، دل همه زنان بیقراری را که بر وی نظر می‌انداختند ریش می‌کرد. با این همه خود در برابر نگاه سوزان آنان، چون برف سرد بود.

چون زمانی برآمد وزیران پادشاه سخت نگران آینده کشور شدند و گفتند: پادشاه را پسری نیست و چون بمیرد، جانشینی ندارد و کار ملک به نابسامانی کشد.

پس انجمن ساختند و به شور پرداختند و به دنبال زنان فرستادند و ماهرویان را – به هر جا که بودند- گرد آوردند و برای وسوسه و اغوای پادشاه بر سر راه وی گماردند.

پس رگبار نگاه زنان زیبا بر سر و روی پادشاه باریدن گرفت؛ امّا همه بیهوده؛ زیرا زیبایی فرشته‌سان آن زنان حتی به اندازه برگ درختی که بر پشت پیل وحشی افتد، بر دل شاه تأثیری نداشت. (مهپاره، صص۱۵و۱۶)

محسن شاملو

زبان فارسی در دوران سه‌گانه باستان، میانه و نوین همواره دستخوش تاخت و تاز واژه‌های بیگانه بوده است؛ ولی هیچیک چون واژه‌های تازی در این زبان جای نگرفته است.

گروهی برآنند که واژه‌های تازی به زبان فارسی گسترش و پهناوری بخشیده است و این زبان را برای شکوفایی دانشهای گوناگون آماده نموده است.

گروهی دیگر می‌گویند تازی‌گرایی دانشمندان، نویسندگان و سرایندگان ایران مایه راه‌یابی واژه‌های تازی در زبان فارسی شده است و گرنه واژه‌های فارسی، برای شکوفایی اندیشه‌های گوناگون هیچ گونه کمبود و نارسایی نداشته است.

رای گروه سوم که به تازگی رو به سستی نهاده است، چنین است : «چون قرآن به زبان تازی است؛ ازین‌روی زبان تازی پایه اسلام است و چنانکه واژه‌های تازی از زبان فارسی دور شود، سستی و ناتوانی بر پیکره اسلام چیره می‌گردد…»

پاسخ این گروه بسیار ساده است؛ عیسی پیامبر مسیحیان به زبان عبری سخن می‌گفت؛ دوستان و شاگردان او گفتار وی را به زبان عبری می‌نوشتند. این نوشته‌ها در نیمه نخست سده دوم مسیحی به زبان یونانی و لاتین برمی‌گردد و در دسترس مسیحیان گذاشته می‌شود… هنوز هم زبان لاتین زبان کلیسا ست؛ ولی بیش از دو میلیارد مردم دنیا که از زبان لاتین چیزی سر در نمی‌آورند مسیحی اند. (پالایش زبان فارسی، صص۷۹و۸۰)

غلامحسین محتشم

نمی‌دانم شما از نوشته‌های مانی آن پیامبر صورتگر چیزی خوانده‌اید؟ یا روش او را آزموده‌اید؟ او پیامبری بود که بسیار کم شناخته شده و بهتر است گفته شود: هرگز آنچنان که می‌بایست شناخته نشده و تنها ارژنگ، نگارش آرایش یافته‌ای از او در دست ما به جای مانده. باید گفته شود از این پیامبر، نوشته‌های فراوانی به دست آمده که تا نود و چند سال پیش کسی از آنها آگاهی نداشت. نوشته‌های گرانبهای او زنده کننده زبان پارسی است و زبانی که ما با آن سخن می‌رانیم از کارهای مانی بی‌بهره نبوده؛ واژه و نویسه‌های نوشتارهای مانی را «استرانجلو» می‌نامیدند و بسیاری از واژه‌های او، نگهدارنده زبان پارسی بوده است؛ و اگر بگوییم فردوسی نیز از آن نوشتارها آگاهی داشته، سخن گران نگفته‌ایم؛ زیرا مانی نزدیک به پانصد و اندی سال و به گفته گروهی تا ششصد سال زودتر از فردوسی می‌زیسته و پایه پنداری او از کیش گنوسی ریشه می‌گرفته است…. در جنگها و ستیزه‌های بزرگ، سروده‌های فردوسی توانبخش گردان لشکر بوده؛ و این سروده‌ها چون پاک و بی‌آلایش ارزانی شده، بر دل و جان تماشاگران و شنوندگان می‌نشسته است؛ و برای به جنبش درآوردن یلان و پهلوانان کاربرد ویژه‌ای داشته است؛ و بازتاب نگارش سروده‌های فردوسی در خیزش پارسی‌گویان پس از وی، نیز به خوبی نمایان گردیده است. (بیایید پارسی…، ص۱۴)

نمونه‌ای از سروده‌های محتشم

در این اندیشه می‌سوزم که این‌سان،              زبان ما شده یکــسر پریشان.

به هرکس گفتم از این درد نالید           دو چشم خویشتن پر اشک مالید.

بیفکندند ســر بر زیر و پر درد؛            ز دل آهی فغانی نالـه‌ای سرد.

به هم گفتیم گر پیمان ببندیم،            به روی دشمنان درها ببندیم.

مگــر روزی که پیروزی بیـابیم؛           که در این‌کار یکسر پرشتابیم.

خورم سوگـــند تا پایان کـارم،            نیاســـایم به روز  و روزگارم.

کنم این کـار را یکــباره آسان؛            برای مـــردمان خـوب ایران.

(همان، صص۴۵-۴۶)

مهدی اخوان ثالث

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،

ور به رویش برگ لبخندی نمی‌روید؛

باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سر به گردون‌سای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید.

باغ بی‌برگی

خنده‌اش خونی است اشک‌آمیز.

جاودان بر اسب یال‌افشان زردش می‌چمد در آن

پادشاه فصلها، پاییز. ( تارنما، باغ بی‌برگی)

رعدی آذرخشی

من ندانم به‌نگـاه توچه رازی است نهـان              که من آن راز توان دیدن و گـفتن نتوان.

که شنیده است نهانی که درآید در چشم؟              یا که دیده اسـت پدیدی که نیاید به زبان؟

یک جهان راز درآمیخته داری به نگـاه؛              در دو چشم تو فروخفته مگـر راز جهان؟

چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم:               که جهانی است پر از راز به سویم نگران.

بس که در راز جهان خیره فروماندستم،              شوم از دیدن همــراز جهان ســرگردان.

*       *

چه جهانی است جهان نگه آنجا که بود،              از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان؟

گه از او داد پـدید آید و گــاهی بیـداد؛              گه از او درد همی خیزد و گـاهی درمان.

نگه مادر پرمــهر نمودی اســت از این؛              نگـه دشمن پرکـینه نشانی است از آن.

گه نماینده سسـتی و زبونی اسـت نگاه؛              گــه فرسـتاده فرّ و هـنر و تـاب و توان.

زود روشن شودت از نگــه بره و شــیر،              کاین بود برّه بیچـــاره و آن شـیر ژیان.

نگه برّه تو را گـــوید بشـتاب و ببــند؛              نگه شــیر تو را گـــوید بگـریز و ممان.

(بر سمند سخن، ص۲۶۵)

saeedjafari
jafarisaeed

ذبیح بهروز

در دامـن تپـه‌هـای خـرم،               گیسوی بنفشه رفته در هـم.

روی چـمن زمـرّدین فـام                خون ریخته شاخ لاله از جام.

انهار چـو رود نیل از شـیر،               مـی‌ریخــت ز آبشــارها زیر.

حوض عسـل و غـدیر باده،               فــوّاره به کهکشان گــشاده.

اندر خم و پیچ هر خـیابان،              صـدها گل و گلشن و گلستان.

بی‌حصر و شمر قصور عالی،              افــتاده به هر کـنار خـــالی.

از گوهـر شبچــراغ الـوان،               زینت در و بام و سـقف و ایوان.

ســیم و زر و کهربا و بسّد،               المـــاس و زمــرد و زبرجـد.

فیروزه و درّ و لعــل و لؤلؤ،               پاچیده به جای ریگ هر سو.

(قصه سکندر و دارا، صص ۷و۸)

نثر بهروز

دادبه گوید: نیاکان ما در اندامی سترگ و زیبا، هوش و خردی شایان داشتند. چون از ما نیرومندتر بودند و درازتر می‌زیستند، کار و آزمایش جهان بهتر و بیشتر می‌کردند؛ پارسایان پیشین را پایه دین و دانش آن از ما برتر و جهاندارانشان را مایه کامرانی از ما فراهم‌تر بوده است. هرگز دانش و فرهنگ خود از کس دریغ نمی‌داشتند؛ آنچه می‌دانستند و می‌یافتند مردم را می‌گفتند و می‌آموختند و هم می‌نگاشتند و آیندگان را می‌گذاشتند…

(گفت‌آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی»، ص۱۰۲)

علی اصغر حکمت

وی [ذبیح بهروز] یکی از هواخواهان دلداده زبان پارسی سره است که پارسی را به شیوه‌ای ساده و روان، نگاشتن گرفته به روشی که ویژه خود اوست و نمونه روشنی از پارسی‌نویسی فرا راه مردم نهاد و نخستین کسی بود که برای آسان کردن کار پارسی‌نویسان فرهنگ کوچکی برای آموختن واژه‌های تازی که زبانزد همگان است بنگاشت؛ و در آنجا نزدیک به پنج هزار واژه تازی را به پارسی سره ترجمانی نمود. (گفت‌آورد از پایان‌نامه «درباره سره نویسی»، ص ۱۰۱)

سید علی صالحی

دروغ را برخواهم چید.

ددمنش را به دانایی خواهم رساند.

آزادگان را آفرین خواهم گفت.

و برای مردگان

آمرزش بسیار طلب خواهم کرد.

تا هست

سرزمین من آسمانی باد

که در او رودها و کاریزهای بسیاری به راه است

رودهای خوش خرام و

آبهای آینه‌رو.

ما دامنه ها و دشتهایی داریم دریاوار

سحرآمیز، سرسبز و برکت خیز

چندان که گله گوزنانش بسیار و

گله آهوانش بسیار و

بهارانِ بی‌پایانش بی‌پایان…!

و شما را گفتم

این بهشت بی‌گزند را گرامی بدارید

سرزمین من

توان شکفتنش بسیار است

سرزمین من، مادر من است. (منم کوروش شهریار روشنایی‌ها، صص۸۳ و۸۴)

سید محمد طباطبایی

همی‌گــویم و گفــته‌ام بارها             بود کـیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی‌است در کیش مهر                برون‌اند زین جرگه هشیارها

به شادی و آسایش و خواب و خور             ندارند کـــاری دل افـگارها

بجز اشک چشم و بجز داغ دل           نباشــد به دست گرفــتارها

کشیدند در کــوی دلدادگان             مــیان دل و کـــام دیوارها

چه فرهادها مــرده در کوه‌ها             چه حلاجهــا رفـته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر یار            مگــر توده‌هــایی و پندارها

ولی رادمــردان و وارسـتگان             نیازند هـــرگز به مــردارها

مهین مهـرورزان که آزاده‌اند             بریزند از دام جـــان تارهـا

به‌خون خود آغشته و رفته‌اند             چه گلهای رنگین به‌جوبارها (مهرتابان، ص۲۲۱)

برگردان واژه به واژه قرآن مجید بر پایه مبانی زبان‌شناسی

این کتاب در فرهنگسرای نیاوران چاپ شده است. ترجمه کتاب سراسر به فارسی سره نگاشته شده و همه واژه‌ها حتا نام سوره‌ها به فارسی برگردانده شده است. افسوس که به دست پژوهشگر نرسید.

ادیب سلطانی

«و منطقی است انتظار داشته باشیم که فرهنگستان زبان ایران که صاحب دانش زبان است پرتو خود را بر این پرسش نیز بگستراند که درباره خط کنونی فارسی سرانجام چه باید کرد.» این جمله در زمانِ و در پیوند با فرهنگستان دوم نوشته شده بود. خوشبختانه فرهنگستان زبان و ادب فارسی[فرهنگستان سوم] سالها ست که پژوهشی در زمینه شیوه خط فارسی را برآغازیده است. امید است که بیرونشدِ این پژوهش هر چه زودتر چاپ-پخش شود و در دسترس فارسی‌زبانان درون‌مرزی و برون‌مرزی و دیگر کشورهای فارسی زبان قرار گیرد؛ و پس از نگرخواهی‌ها و رایزنی‌های بایسته و سگالشهای دوباره فرهنگستان، سرانجام، ایران برای نخستین بار دارای یک شیوه خط هماهنگ و سنجیده گردد؛ ولی با این همه آرزو نکنیم که جدانگری و جداپسندی به‌یکباره از میان برود. در شیوه خط مانند هر زمینه اندیشگی دیگر، هماهنگی کامل برای پیشرفت اندیشه سیج‌مند[ خطرناک] است. وارون آن، بیشتر چنین است که میزانی از جدانگری و جداپسندی برای پیشبرد اندیشه بایسته است؛ و موتور فرگشت و پیشرفت است . در شیوه خط، مانند هر زمینه دیگر، چنین نیست که دانشمندی هرگز بتواند «فرجامین فرمان» را فراگوید؛ یا گروههایی از دانشمندان هرگز بتوانند فرجامین فرمان را فراگویند.» (درآمدی بر…، ص‌ هشت)

گزارش

میرشمس الدین ادیب سلطانی فلسفه‌دان، ترجمان، ادبدان و فارسی‌پژوه ایرانی به سال ۱۳۱۰ در تهران زاده شد. دانشنامه پزشکی‌اش را از دانشگاه تهران گرفت و به وین، پایتخت اتریش رفت تا در زمینه روانپزشکی بالینی و زیست‌شیمی به کندوکاو و کاوش بپردازد.

      درباره دقت ترجمه و وسعت دانش ادیب سلطانى داستانها گفته‌اند. چنانکه مى‌گویند براى ترجمه یک متن تمام نسخه‌های انگلیسى، فرانسه، عربى، یونانى و آلمانى متن را کنار یکدیگر مى‌نهد و خط به خط معنا و ادرونه جمله را در زبانهاى گوناگون برمی‌رسد؛ سپس دست به برگرداندن متن می‌یازد. ترجمه‌های باریک‌بینانه وی از آثار راسل،‌ ارستو، ویتگنشتاین و کانت که همه از زبانهای اصلی به فارسی برگردانده شده، از ماندگارهای ترجمه در زبان فارسی است. هر چند بسیاری با شیوه او ناهمداستانند؛ امّا کسی نمی‌تواند باریک‌بینی و نازک‌نگری او را نادیده بگیرد. زبان ادیب سلطانی پر است از نوواژه‌ها و ساختارهای تازه؛ واژه‌هایی که او بسیاری از آنها را برای نخستین بار آفریده است. وی در شیوه و لحن ترجمه‌اش راه ویژه‌ای را به کار می‌گیرد و ارزنده‌ترین کتابهای فلسفى این سده را به فارسی «سره» برمی‌گرداند. همین نوآوری‌ها و نوساخته‌هایش سبب شده که برخی با او ناهمداستان شوند و کارهایش را نپسندند.

این فلسفه‌دان نام‌آور، همه زبان‌هایی را که در ترجمه هملت از آن‌ها سود جسته: انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، روسی، فرانسوی، ایتالیایی، ارمنی همچنین عربی و یونانی را می‌شناسد و نوشتارهای فلسفی را بی‌میانجی از زبان اصلی‌شان به فارسی برمی‌گرداند.

کتابهای ترجمه‌اش عبارتند از: جستارهای فلسفی(برتراندراسل)، رساله منطقی- فلسفی، (لودویگ ویتگنشتاین)، ارگانون (منطق ارسطو)، سنجش خردناب (ایمانوئل کانت)، سوگنمایش شاه ریچارد (ویلیام شکسپیر) و بنیادهاى منطق نگریک (داوید هیلبرت ‎/ ویلهلم آکرمان)؛ البته ایشان کتابهایی نیز نگاشته‌اند که مهم‌ترین آن‌ها «درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارس» و «راهنمای آماده ساختن کتاب» است. به گمان پژوهشگر کتاب «درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارس» بهترین و کامل‌ترین کتابی است که درباره خط فارسی نگاشته شده است. وی در این کتاب درباره چرایی پرداختن به این نهشته مى‌گوید: «در حال کنونى در خط فارسى یک سلسله تشتت‌ها و آشفتگى‌ها وجود دارد؛ ولى نباید در دامنه، اثر و نتیجه آشفتگى‌هاى کنونى خط فارسى در سوى منفى مبالغه کرد. اگر فعلاً از پرداختن به کاستی‌ها و رسایى‌هاى خط فارسى درگذریم، املاى فارسى در برابر املاى پاره‌اى زبانهاى باخترى که تا سده‌هاى هجدهم و نوزدهم نیز دستخوش تشتت بودند، از نظر کلیات، نکته‌هاى حل نشده‌اى ندارد؛ بنابراین، اینکه در میهن ما اختلافهایى در جزئیات شیوه خط موجود است، نباید موجب نگرانى شود. کاملاً به عکس: این جدانگرى‌ها و جداپسندی‌ها از نظر تحرّکى که در اندیشه‌هاى پژوهشى ایجاد مى کنند، بسیار جالب‌اند و در گوهر خویش مى‌توانند به گونه‌‌‌اى وحدت معنادار بدل گردند.» («درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارس»، ص۱)

ادیب سلطانی از نقد ترجمه و نثرش نمی‌هراسد و در دیباچه سنجش خردناب می‌گوید: «اگر با یک نوشته، یک نگره نوین، نابود شود، حق‌اش است که نابود شود: ناتوان، یا کم توان، یا میان‌تهى بوده است؛ از این رو با یک اتک [=حمله = attack]. با یک تلنگر، با یک مقاله فروریخته است؛ ولى اگر به رغم آفندها [حمله‌ها] و اتک‌هاى گوناگون، یک نگر یا نگره نوین به زندگى خود ادامه دهد و اندک اندک نیرومندتر شود و در اندیشش همگان نفوذ گذارد، آنگاه از راه «پارتى بازى» و «ارفاق» و «تعارف» به چنین پایگاهى دست نیافته است؛ بلکه بگوهر، نیرومند بوده است و در یک پیکار دویچمگویانه (دیالکتیک) چه بسا بیرحمانه، هستى بالنده الفنجیده است.».

این دانشمند بیشتر به عنوان ترجمه‌گر نوشته‌های فلسفی و ادبی شناخته شده است؛ هر چند در دیباچه برخی ترجمه‌هایش، مانند ترجمه منطق ارسطو بخشی از اندیشه‌های فلسفی خود را فراپیش می‌دارد. (تارنما)

فریدون جنیدی

در میانه شادی و رامش و خرّمی، کسی با کاووس چنین گفت که شاه هاماوران را دختری در شبستان است که بالای او چون سرو بستان است و از آن نیز زیبنده‌تر است؛ زیرا که بر سر سرو بستان، تاج نیست و بر سر آن سرو روان، تاجی است از گیسوی بلند چون مشگ سیاه که از سر تا زمین می‌ساید و چون کمندی دلها را می‌رباید و به بند می‌اندازد؛ و گفتارش برنده و شایسته است و لبانش چون قند شیرین و بایسته؛ و از سوی خدا بر چنین زیباروی مشکین موی آفرین باد که چون بهشتی آراسته و پر از رنگ و نگار است؛ و چون خورشید درخشان در بهار است؛ و نشاید که او جفت کسی بجز از شاه کاووس گردد؛ و چه شایسته است که شاه را جفتی چون آن ماه آید.

دل کاووس در سینه بجنبید و آرزوی آن دُخت سیه موی زیباروی، جانش را به آتش کشید و گفت که چنین است که می‌گویی و رای همین است که او را از پدرش خواستار شوم که چنین ماه به مشکوی زرین ما زیبنده و سزاوار است! ( نبرد هاماوران … ، صص۱۴و۱۵)

ضیاءالدین هاجری

در روزگاران گذشته- پیش‌تر از آن که کشورهای اروپایی پدید آیند و در جهانخواهی و جهانخواری بدانجا رسند که در هر کار تنها به سوزیان دارایی و سوداگری خویش بنگرند و میان مردمان کشورها، مرزهای ساختگی جدید پدید آورند و به نیروی اندوخته‌ای که از همان کشورها فراچنگشان می‌آید چندان بدان مرزهای ساختگی ارج بنهند که خویشان و نزدیکان دو سوی مرز را با یکدیگر دشمن گردانند تا بر سر همان مرزها با یکدیگر بستیزند- در نوشته‌های ایرانی، جهان به هفت کشور بخش شده بود. یکی کشور میانین بود که آن را «خونیرث بامی» یا ایران درخشان می‌نامیدند. شش کشور دیگر نیز در شش سوی آن بود که هرکدام به نامی خوانده می‌شد.

در تاریخ گیتی هر روزگاری را ویژگی‌هایی است که به خود آن روزگار بستگی دارد. در آغاز تاریخ آدمیان دسته‌ای می‌زیستند و آن زمان روزگاران افسانه‌ها بود. پس از پیدایش کشاورزی و روایی آن، دوره ده‌نشینی و شهرنشینی آغاز شد؛ سپس زمان جهانگیری و برپایی پادشاهی‌های بزرگ چون شاه‌فرمانی هخامنشیان و اسکندر و فرمانروایی روم روی داد. آن گاه دوره بزرگ فراتازی تیره بربرها پیش آمد که به فروپاشی شهریاری‌ها و فرمانروایی‌های گوناگون یادشده و شهرنشینی و بالندگی آنان انجامید. سرانجام دوره بازخیزی (رنسانس) فرارسید.

(فرهنگ وندها… ، ص۲۱)

بهرام بیضایی

و او – آرشِ ستوربان- در اندیشه‌ای دراز بود. پیشانی پرچین، به سراپرده دور [که به لبخند مرد پست می‌مانست] چشم دوخته. او دمی پیش، کالبد اسپی خونین را در خاک کرده است. و اینک تیره‌گرد سرخ را می‌نگرد از زمینِ جنگ برخاسته، کِش باد می‌برد. او به دشت می‌نگرد اندُهناک و هیاهویی می‌شنود که آشنا. او از پدرش می‌داند که شکست همیشه بر یک گونه است؛ و در این تیره‌گرد پگاهی می‌نگرد مردمان را؛ مردانی که هزارهزار از سرزمینهای پُرکوه و دشت – بر کوه ابر، بر دشت رمه- آمده بودند؛ و می‌اندیشیدند که به دشتها و کوه‌هاشان- کوه‌ها بلند، دشتها بزرگ- باز می‌توانند گشت. پس شیهه‌ای بلند و اسپی را سم به زمین و زمین پر شده از پاره‌های تن؛ و زمین را تن پر شده از زخمهای نو؛ و او – آرش ستوربان- زانو به زمین می‌کوبد و خاک را چنگ می‌زند خونین. پیش چشم او پیکار- و بانگ تبیره‌ها و آوای زنگ و کوس و غرش انبوه‌های جوشن پوش؛ و او چشم می‌بندد و می‌بیند که خورشید گریخت؛ که ماه پنهان شد؛ که کوه‌ها جنبیدند؛ که دشتها تنگ؛ که آسمان به پایین شد و زمین راست بالا رفت. ز بس که بارش ابر، ز بس که غرش باد، ز بس که تابش تندر؛ البرز سر از خواب برداشت. (سه برخوانی، ص۳۰)

گزارش

بهرام بیضایی در سال ۱۳۱۷ در تهران زاده شد. خانواده‌اش کاشانی‌اند و آن‌گونه که خود نوشته در کار شبیه‌خوانی. وی در سالهای دبیرستان دو نمایشنامه با زبان تاریخی نوشت؛ سپس به دانشگاه رفت تا در رشته ادب فارسی بفرهیزد؛ امّا دانشگاه را هِشت و به سال ۱۳۳۸ در اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند به کار گمارده شد. در سال ۱۳۴۱ به « اداره هنرهای دراماتیک» که بعدها «اداره برنامه‌های تئاتر» نامیده آمد راه برد. بیضایی که یکی از پایه‌گذاران و هموندان اصلی کانون نویسندگان ایران به شمار می‌رود، در سال ۱۳۴۸ به مقام استادی دانشگاه تهران رسید و در سال ۱۳۶۰ پس از بیست سال کار دولتی از دانشگاه تهران رانده شد. در سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ خانواده‌اش از ایران کوچیدند و در سال ۱۳۷۵ با فراخواند «انجمن فرامرزی نویسندگان» به استراسبورگ روانه شدند.

کار در سینما

کار سینمایی‌اش را با فیلم‌برداری یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقه‌ای سیاه و سفید آغاز کرد. پس از ساخت فیلم کوتاه «عمو سبیلو» در سال ۱۳۴۹، نخستین فیلم بلندش «رگبار» را ساخت. وی تاکنون نه فیلم بلند و چهار فیلم کوتاه ساخته ‌است. واپسین فیلمی که از او پس از ده سال به نمایش همگانی درآمد، سگ کشی (۱۳۸۰) است که از رویکرد گسترده کارشناسان و مردم برخوردار شد. او در کنار کارگردانی، نام‌آورترین فیلمنامه‌نویس سینمای ایران نیز به شمار می‌رود. واپسین کار او «وقتی همه خوابیم» در سال ۱۳۸۷ به رشته نگارش کشیده شد.

کار در نمایش‌سرا

بهرام بیضایی یکی از انگشت‌شمار هنرمندان ایرانی است که هم در نمایش‌نامه‌نویسی، کارنامه‌ای درخشان دارد و هم در سینما؛ همچنین وی همیشه به نمایش‌پژوهشی بسیار علاقه‌مند بوده است. بیضایی در سال ۱۳۳۸ نوشتن نقد و پژوهش درباره نمایش و سینما را آغازید و در سالهای دهه ۱۳۴۰ کتابهایی را در زمینه نمایش در چین، ژاپن و ایران چاپ کرد که هنوز هم درسنامه دانشجویان به شمار می‌آید. وی از همان سالها به نوشتن نمایشنامه پرداخت و در سال ۱۳۴۵ نخستین نمایش خود را کارگردانی کرد. بیضایی به همراه اکبر رادی و غلامحسین ساعدی از پایه‌گذاران جنبش نوین نمایشنامه‌نویسی ایران به شمار می‌روند. بیضایی پس از هجده سال راندگی از صحنه در ۱۳۷۶ دو نمایشنامه «کارنامه بندار بیدخش» نوشته خودش و «بانو آئویی» را هم‌زمان در تالار چهارسو و تالار قشقایی بر روی صحنه برد. «شب هزار و یکم» را نیز در سال ۱۳۸۲ در سالن چهارسو اجرا کرد. در تابستان سال ۱۳۸۴ نمایش «مجلس شبیه‌خوانی در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را در تالار اصلی تئاتر شهر بر روی صحنه برد که باز هم از رویکرد گرم تماشاگران برخوردار آمد.

       در سالهایی که بیضایی از صحنه به دور ماند و پروانه فیلمسازی‌اش در دست نبود، به نوشتن نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش پرداخت. برخی از کارهای وی در زیر می‌آید:

وقتی همه خوابیم (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس] (۱۳۸۷)

سگ‌کشی (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه‌نویس- سرمایه‌گذار- طراح عنوان بندی] (۱۳۸۰)

شاید وقتی دیگر… (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس- سازنده آنونس] (۱۳۶۶)

باشو غریبه کوچک (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس] (۱۳۶۴)

مرگ یزدگرد (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس-تهیه کننده] (۱۳۶۰)

خط قرمز (مسعود کیمیایی) [داستان نویس] (۱۳۶۰)

چریکه تارا (بهرام بیضایی) [تدوینگر-کارگردان- فیلمنامه نویس- طراح صحنه و لباس- تهیه کننده] (۱۳۵۷)

رگبار (بهرام بیضایی) [کارگردان- فیلمنامه نویس] (۱۳۵۰)

جایزه‌ها

برنده سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیات داوران (مسافران) (۱۳۷۰)

برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه (سگ کشی) (۱۳۷۹)

برنده تندیس زرین بهترین کارگردانی جشن خانه سینما (سگ کشی) (۱۳۸۰)

برنده مجسمه سپاس بهترین فیلمنامه (رگبار) [ دوره ۵ جشنواره سپاس (مسابقه)] (۱۳۵۱)

برنده سیمرغ بلورین بهترین تدوین برای فیلم وقتی همه خوابیم (۱۳۸۷)

       بر روی پرده رفتن «دیباچه نوین شاهنامه» یکی از آرزو‎های سینمای ایران است. بهرام بیضایی در این فیلمنامه، زندگی فردوسی را با زبانی سینمایی بازمی‎گوید. فیلمنامه از به خاک سپردن فردوسی می‌آغازد و با برگشت دوربین به سوی مردم توس که پیرامون گور او گرد‎ آمده‎اند، پی گرفته می‎شود. رفت و برگشت‎ها به گذشته و اکنون باریک‌بینانه است و بازبردهایی که به شعرهای شاهنامه داده می‎شود، دانش و آگاهی نویسنده را به رزمنامه فردوسی نشان می‌دهد. زبان نغز بیضایی اگر در برخی از کارهایش ساختگی به چشم می‎آید، در «دیباچه نوین شاهنامه» به جُنگی از درخشان‎ترین گفت‎وگوهای نمایش‎نویسی ایران بدل شده است.

       بیضایی در این فیلم، روند کشته شدن فردوسی را به دست دینداران خام‌اندیش به نغزی نمایش می‌دهد؛ به ویژه آنجا که از زبان فقه‌دانی خام‌کار، گناه فردوسی را به کار بردن واژه‌های پارسی می‌داند. ( تارنما)

◙ بخشی از متن «دیباچه نوین شاهنامه»

بزنید مرا، سنگ‌پاره‌ها، تازیانه‌های شما بر من هیچ نیست؛ من شما را نستوده‌ام و پدران شما را از گمنامی به درنیاورده‌ام؛ من نژاد شما را که بر خاک افتاده بود، دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم؛ شما را گنگ می‌خواندم؛ من شما را از هوش و هنر سر برنیفزادم و فارسی پدرانتان را که خوارترین می‌انگاشتند زبان اندیشه نساختم؛ من چهره شما را که میان تازی و توری گم شده بود آشکار نکردم؛ سرزمین از دست رفته شما را به جادوی واژه‌ها بازپس نگرفتم و در پای شما نیفکندم؛ بزنید که تیغ دشمنم گواراتر پیش دشنام مردمی که برای‌شان پشتم خمید؛ مویم به سپیدی زد؛ دندانم ریخت؛ چشمم ندید؛ گوشم نشنید.

محمدعلی امام شوشتری

آیا زبان فارسی دری پس از اسلام پدید آمده؟ آیا زبان فارسی دری از راه سروده‌های شاعران پس از اسلام در سراسر ایرانشهر از سیردریا (سیحون) گرفته تا دریای پارس و از پشته پامیر تا کناره‌های فرات گسترش یافته است؟ آیا یک گویش محلی بی‌داشتن پیشینه فرهنگی کهن، می‌تواند در دو سده به ترازگاه زبانی فرهنگی و پیشرفته درآید؛ مانند زبان رودکی و دقیقی و فردوسی؟ آیا پذیرفتنی است مردمانی که زیر فرمان یک حکومت نبوده‌اند با هم چنین نهند؛ همه این زبان را یاد گیرند و در انجمنهای رسمی و نوشته‌ها آن را به کار برند؟

آیا درست است ایرانیان که هفت هزار سال پیش از این زمان به ترازگاه شهرنشینی بالا آمده‌اند و شاهنشاهی بزرگی در پهنه زمانه پدید آورده‌اند، در همه آن روزگاران دراز به پایگاه پدید آوردن و داشتن زبان یگانه ملّی که زبان رسمی همگی ایشان باشد، نرسیده بوده‌اند؟… بر پایه تاریخهایی که برای زبان فارسی نوشته‌اند یا آشکارتر گویم، تاریخ‌سازی که کرده‌اند، عمر زبان ملّی همگانی ایرانیان از روزگار سامانیان بالاتر نمی‌رود و کسانی که خیلی خوش‌بینی نشان داده‌اند، باز تاریخ زبان فارسی دری را از روزگار فرمانروایی سیستانیان(دودمان یعقوب لیث) و میانه‌های سده سوم هجری بالاتر برآورد نکرده اند…. راستی را بخواهید این سخنان، نه تنها پاک خطاست و از راستی به دور است زیانکارانه هم هست و از داوری‌های بدخواهانه برخی خاورشناسان سیاست‌پیشه، مایه گرفته که دوست نمی‌داشته‌اند چیزی بگویند و بنویسند که حکایت از یگانگی فرهنگ مردم ایران از روزگاران بسیار باستان کند. (تاریخچه فارسی…،ص۵ و۶)

حسین وحیدی

از همان زمان که انسان به جهان اندیشه و اندیشیدن پای نهاد، این پرسشها فرادید وی آمد و امروز نیز پس از گذشت روزگاری دراز و پیمودن فراز و نشیبهای اندیشه‌ای بیشمار و دریافتن پاسخهای بیشمار، این پرسشها همچنان فرادید انسان است. انسان می‌کوشد به یاری اندیشه خود راز هستی را دریابد و از گوهر و سرچشمه هستی آگاه شود؛ می‌کوشد پرده از راز زندگی بردارد؛ می‌کوشد آماج زیست و زندگی کردن را بشناسد و می‌کوشد بد را بشناسد و نیک را بشناسد و سرانجام می‌کوشد راه رستگاری و راه درست زیوی و بهزیوی را دریابد و بیابد.

آدمی در این راه و در راه دریافتن پاسخ پرسشهای یادشده، تلاش بسیار کرده و رنج بسیار برده و پاسخ بسیار شنیده است. پیامبران پرسشهای آدمی را پاسخ گفته‌اند. فیلسوفان آموزگاران اخلاق، پیشوایان آرمانی، دانشمندان، نویسندگان، هنرمندان و … هر یک به گونه‌ای پرسشهای آدمی را به بوته اندیشه خود برده و به گونه‌ای پاسخ داده‌اند که از میان همه پاسخها و رهنمودها، پاسخ و رهنمودهایی که در جهان بینی زرتشتی آمده جا و پایگاه ویژه‌ای دارد که این پاسخها و رهنمودها در دفتری ورجاوند که ژرفای آن به ژرفای دریاها و پهنابها ( اقیانوس) و ارج آن به اوج کهکشانها و آسمانها می‌کشد و می‌زند گردآوری شده است.(جهان‌بینی …، ص۱و۲)

زاغان آمدند و بلبلان رفتند؛ دیوانگان برکام شدند و فرزانگان نابکام. دزدان بار بستند و کاروانیان بار بر زمین نهادند. گولان آوا برکشیدند و هوشمندان خاموشی گزیدند. ستمکاران بر تخت نشستند و دادگران به تخته شدند؛ روسپیان و بدکاران بلندآوازه شدند و پارسایان و پرهیزگاران زدوده گردیدند. تاریکی آمد و فروغ رفت و شب، دامن سیاه بگسترد و روز پرده سپید برکشید. (پیام پیر …، ، ص۱۱۴)

مصطفی پاشنگ

برای فرزندان این مرز و بوم چه نامی زیباتر از نامهای ایرانی می‌شناسید؟ نامی که هماهنگ با گویش و آوا و فرهنگ مردم این مرز و بوم بوده و نشانگر ویژگی مردم این سرزمین باشد. به این نامنامه کوچک که در پیش رو دارید بنگرید که گزینشی است از نامهای فارسی با ریشه‌یابی آنها که از زبانهای پارسی ایران باستان و سانسکریت و اوستایی گرفته شده و آرش این نامها، پاکی، نیایش، درستی، راستی، دلاوری، زیبایی و والایی و همه نیکی و نیکویی‌ها و زیبایی‌ها را در خود دارد و ویژه مردم بزرگ این سرزمین، فرهنگ پربار و این مردم بامنش است و این نشانگر شایستگی نیاکان ما بوده که فرزندان خود را با این نامها می‌خواندند و تنها در ریشه‌یابی و آرش این نامها می‌توان پی به اندیشه‌های پربار آنها برد و سپاسگزار بود و این ما هستیم که باید با به کار گرفتن این فرهنگ بزرگ، پاسدار این همه زیبایی و والایی باشیم و با سرافرازی و بی‌نیازی در پهنه گیتی بر خود ببالیم. (زیبا نامهای ایرانی، ص۴)

ریشه‌یابی واژگان یک زبان، شناسایی ژرف‌ساخت آن و پی‌بردن به پیشینه فرهنگی گویشوران آن زبان بوده و راهی به سوی دانش زبان‌شناسی است. دانش زبان‌شناسی همدوش ادب پارسی می‌تواند با این شناسایی بر شیوایی و زایایی و پویایی زبان افزوده و هر واژه‌ای را شناسایی کرده و فراخور کاربرد آن در چهارچوب زبان‌شناسی به کار بگیرد و این شناسایی پیوند میان زبانهای هم‌خانواده را هم آشکار می‌کند و راهی به سوی جهان زبانی و یا جهانی های زبان خواهد گشود. به ویژه در زبان پارسی که تکواژها و واژه‌های ریشه‌ای این زبان کهنسال از زبان آریایی (سرچشمه زبانهای هندوایرانی و هندواروپایی) بوده و به گفته دانشمندان زبان‌شناسی جهانی، بخشی از راز نهفته دانش زبان‌شناسی را در جهان آشکار کرده است. (فرهنگ پاشنگ، ص یکم)

سید رضا حسینی نسب

رسید این گزارش ز کارآگهــان            که آید دگرباره هنـگی دمـان.

روانند افــزون‌تر از ده هــــزار            سوار خـروشان و دشمن‌شـکار.

به یثرب نشستی به پا شد نخست؛            پیمبر ز یاران خود چاره جست.

در آن پهنه، فرزانه‌ای ارجــمند            دلـیری ز ایرانیان شــد بلــند.

به سالار خود گفت سلمـان راد             وزآن گفته بر چیرگی ره گشاد.

که ما مردمان را در ایران زمین            به گاه نبرد اسـت آیین چنـین؛

چو تازد به ما لشگری بی‌شـمار،            شتابیـم و برگــرد دژ بی‌کــیار.

یکی ژرف کندک ز هرسو کنیم            در آن آب یا آتشـی افـکــنیم.

همی‌پاس داریم از شهر خویش             کز آنجا سـواری نتازد به پیـش.

پیمبر ز سلمان شنید این سخن            بگــفـتا به یاران در آن انجـمن،

که این ره پسندیده باشد بسـی؛           بر آن گفته کرد آفرین هر کسی.

ازین رو ز خود دسته‌ها ساختند؛           ز هر سو به کندن بپرداختند. (پیامبرنامه، ص۸۲)

فریدون فضیلت

با آنکه دین‌کرد، گرانسنگ‌ترین بن‌نوشت پهلوی از دانایان پیشین است، بیگانه‌ترین سخن ادب پهلوی در میان خویشان خویش است. کمتر پژوهنده‌ای را می‌توان سراغ گرفت که خود، سرراستانه به سنجش و خوانش این مانده‌نوشته فرزانشی-دانشی دست یازیده باشد؛ که این، برآمد چندین علت و انگیزه بنیادین توانستی بود:

نخستین آنها، گم شدن معنی و جان‌مایه سخن پهلوی، زیر بار سنگین دستکاری‌های رونویس‌کنندگان سپس‌تر است؛ دستشان درد نکند.

دین‌کرد کنونی و بر جای مانده را می‌توان درهم ریخته‌ترین، ترنجیده‌ترین و کژنوشته‌ترین نوشتار ادب پهلوی و شاید سرتاسر دیرینه ادب پارسی دانست. بر این ترنجیدگی بافت سخن، می‌باید زبان فلسفی مغلق و به سرحد ایجاز را افزود؛ و بر این نیز، کم‌آشنایی رونویس‌کنندگان سپس‌تر را با دستور زبان پهلوی- زبانی که برای آنان روزبه روز درنیافتنی‌تر می‌شده است و دور از فهم.

به گونه‌ای که کم آشنایی این دسته از رونویس‌کنندگان به دستور زبان پهلوی، در این کارگر افتاده است که هیچ گاه چشم‌آگاه فراز و فرودها و آسیب‌دیدگی‌های بافت سخن نشوند تا بلکه بتوانند بازدارنده کژی‌های برهم افزوده شوند. هر رونویس کننده‌ای، در هر دوره‌ای، به اندازه توش و توان خود پرده‌ای و گردی از کژنویسی بر کژنویسی‌های پیشین درکشیده و برافشانده است.

(کتاب سوم دین‌کرد، ص یو)

داریوش سالاریان

برخی بر این باورند که به کار بدن واژه‌های پارسی به جای اربی [عربی]، ستیز با دین است. از اینها باید پرسید که مگر پدران ما که از آغاز پذیرش دین اسلام به جای واژه صلوه واژه پهلوی نماز(خمیدن) را به کار می‌بردند که آن هم از اوستایی « نم » گرفته شده است و به جای صوم و صیام، روزه و به جای رسول، پیامبر و پیغمبر را به کار می‌بردند چه آسیبی به دین رساندند؟ گذشته از آن، آیا میان پدیده و واژه‌ای که برابر آن به کار می‌برند پیوندی هست؟ به ارز(قول) آن گسراک(شاعر):

نام فــروردین نیــارد گــل بـه باغ        شب نگردد روشـن از نام چــراغ

هیچ نامی با نیاپک(مسمی) دیده‌اید؟        یاز گاف و لام گل، گل چیده‌اید؟

گروهی دیگر، بر این باورند که پاکسازی زبان پارسی از اربی، جدایی مردم و آینده از فرهنگ هزار ساله را به دنبال دارد. پاسخ این گروه نیز این است که چند درسد(صد) مردم ایران، هم اکنون با فرهنگ گذشته آشنایی دارند؟ آیا مردم امروز می‌توانند به آسانی کلیله و دمنه، قابوسنامه، داراب نامه، مرزبان نامه، مرصاد العباد، مجمع الانساب، چهارمقاله عروضی، تاریخ بیهقی، تذکرت الاولیا و … و سد(صد) ها کراس( کتاب) مانند اینها را بخوانند و دریابند؟

(«سنوژیان(=خاطرات) آن سوی گور»، صص۹و۱۰)

محمد عشوری

با این که کم و بیش یکصد سال است که فارسی‌زبانان برای اصلاح امور خود، از جمله به‌گردانی و پیشبرد زبان برخاسته‌اند، هنوز زبان فارسی همچون دیگر آرمانهای به‌جویانه آنان با سامان پذیرفتنی فاصله دارد و زبان فارسی از آن آمادگی بایسته برخوردار نیست تا راه پیشرفت را همراه کاروان تمدّن امروزی بپیماید. فارسی از بسیاری ناهنجاری‌ها رنج می‌برد و پای پیشرفتش می‌لنگد.

زبان محاوره ایرانیان به ویژه در تهران که پایتخت فارسی شمرده می‌شود، طی دهه‌های اخیر پس رفته و به زبانهای جوامع بسته گراییده است. بدتر آنکه زبان بسیاری از فرهیختگان نیز از این گرایش بی‌بهره نمانده است. شیوه بازگویی نظرات صاحبان مقامات سیاسی، فرهنگی و محدودتر علمی پهنه بسیار گسترده‌تری از زبان محاوره تهران را در برنمی‌گیرد و گویا این باور نادرست را پس خود دارد که منظورشان را رسانده‌اند و شنوندگان هم مطالب را دریافته‌اند.

شاید فراغت صاحبان مسئولیت از شکافتن دقیق واقعیات زندگی اجتماعی در پیدایش این نقیضه بی‌اثر نبوده باشد.

امروزه این نظریه به گمانم به اثبات رسیده باشد که گسترش و ژرفای هر زبان در پیوند بازتابنده با سطح پیشرفت و آگاهی آن جامعه می‌باشد. زبان ناتوان از سرعت پیشرفت جامعه می‌کاهد و پسماندگی اجتماعی بالیدن زبان را پیش می‌گیرد. در شرایط امروز تمدّن بشری، زبانی که نتواند فرهنگ انسان امروز و فردا را که به یگانگی می‌گراید بازتاباند، فردا از چرخه فرهنگ جهانی پس خواهد خورد و به لهجه قومی بدل خواهد گردید، ( نگرشی نو …، ص۱۷)

حامد قنادی

روز دیگر شاه در سراچه تنهایی بنشست؛ فرمان داد تا چند فرزانه پادار از کشور که هر یک فرزانه زمانه خویش بودند با شاهزاده و وزیر به دربار [آیند][۱] و انجمنی چنانکه وزیر خواست [بسازند][۲]. شاه مرزبان را گفت: ای برادر! هر چه تو گویی از سر نیک‌اندیشی و مهربانی باشد و گرنه از سر پاک‌ورزی آن را کاری نتوان کرد. اکنون هر چه سودمند است به آن بپرداز و گفتنی‌ها را بگو. شاه‌زاده سخن آغاز کرد و به زبانی چرب‌تر از شیواسخنان و گزاره‌ای شیرین‌تر از خیم رادمردان، خواسته شاه و درباریان را پاس داشت و گفت: … (مرزبان‌نامه به پارسی سره، ص۱۳)

میترا مهرآبادی

چون فریدون از بازگشت پسرانش آگه شد، خواست تا از دل ایشان آگه شود و ایشان را بیآزماید؛ پس او که جادو مى‏دانست، بسان یک اژدها که شیر هم یاراى رهایى از چنگ او را نداشت، جوشان و خروشان، آنسان که از دهانش آتش بیرون مى‏آمد، به سر راه پسران شتافت و برابر پسر بزرگترش ایستاد. پسر بزرگتر که او را دید گفت: مرد خردمند با اژدها در نمى‏آویزد. این بگفت و به شتاب ازو بگریخت. آنگاه فریدون در همان نمود اژدها به سوى برادر میانه رفت. پسر میانه چون او را بدید، کمان را به زه کرد و گفت: اگر باید جنگید، چه میان شیر دمنده و مرد جنگى؟ در همان هنگام پسر کوچکتر به نزد ایشان رسید و چون اژدها را بدید، برخروشید و به او گفت: از پیش ما برو، که تو همچون نهنگى هستى که نباید در راه شیران رود.

          اینک اگر نام شاه آفریدون به گوش تو رسیده است، هرگز بدین سان مکوش، چه ما هر سه پسران اوییم و هر سه جنگاور. پس یا به راه دیگرى شو، یا این که به جنگت مى‏شتابم. چون فریدون فرّخ، سخنان و هنرهاى ایشان بشنید و بدید، ناپدید گشت. (شاهنامه فردوسی، ج۱، ص ۱۳۱)

میرجلال الدین کزازی

شگفتا! هزار سالی بر ادب ایران گذشته است؛ و هنوز ابزارها و شیوه‌های شناخت این ادب، به روشنی و بسندگی و کارایی، به دست داده نشده است؛ به سخنی دیگر، ادب پارسی هنوز ناشناخته مانده است؛ زیرا آنچه ادب را پدید می‌آورد، مگر ارزشها و بنیادهای زیباشناختی در آن نیست. آن گاه که سخن، پندارینه، پیکره و پوسته‌ای نگارین و بزیور می‌یابد، ادب پدید می‌آید. آنچه آن را ادب می‌نامیم، مگر شیوه‌هایی سنجیده و هنری در بازنمود اندیشه نیست. در دانشهای زیباشناسی ادب، از این شیوه‌ها سخن می‌رود؛ و ترفندهای شاعرانه بررسیده و کاویده می‌شود. از این روی، اگر زیباشناسی ادب شناخته نیاید، ادب به شایستگی و درستی شناخته نخواهد شد.

پس چرا زیباشناسی سخن پارسی، آنچنانکه شایسته آن است بازنموده نشده است؟

در آنجا که سخندانان و سخن‌سنجان ایرانی، به ژرفکاوی و موشکافی ادب تازی را پژوهیده‌اند و کتابهایی گرانسنگ و پرمایه در این زمینه نوشته‌اند، چرا ادب پارسی، آنچنانکه شایسته آن است، از دید زیباشناسی کاویده و شناسانیده نشده است؟ پاسخ این است:

ادب پارسی با همه فسونکاری و دلارایی‌اش، همواره در سایه و کناره مانده است؛ و اگر بدان پرداخته‌اند، چونان دنباله و وابسته‌ای از ادب تازی بوده است؛ از این روی، این دو ادب که در ساختار زبانشناختی و کاربردها و بنیادهای زیباشناختی از هم جدایند با هم در آمیخته‌اند.

( زیباشناسی…ش۱، صص۹و۱۰)

دیری است که چشم من به راهی مانده است؛       وز مهــر شکیب‌سوز ماهی مـــانده است.

این داغ کــــهن که بر دلــــم مــــی‌بینی،       داغی است‌که از چشم سیاهی مانده است.

( بیکران سبز، ص۱۳۲)

کورش امیرجاهد

در ماهواره سخنرانی کرد گویا نام کتابش «پارسی از اندیشیدن به سرودن» باشد.

سید محمد راستگوفر

فریبا معزی (هموندان تاریک و روشن)


[۱] در متن: آمدند

[۲] در متن: بساختند

برای دیدن جستارهای دیگر درباره سره نویسی اینجا را کلیک کنید.