روزگار مولوی

درآمدی بر عصر مولوی، دوره‌ حماسه‌های عرفانی

در برهه‌ای از تاریخ سرزمین ما حکومت فرمانروایان بیگانه. کشمکش‌های بی‌مورد و کرر حکومت‌ها و تاختو تاز اقوام بی‌فرهنگی جون غزان و ……. باعث بروز تباهی‌ها بی‌سامانی‌های فرهنگی و فساد عقیده و دل‌مردگی در میان اقشار مردم شده بود. در این میان، تنها پادزهر نیرومندی جون عرفان می‌توانست بای فرهنگ و مدنیت ایرانی را ضمانت ند و با ایجاد زمینه برای پایداری‌ها و ایستادگی‌های معنوی. اقوام مهاجم را از نظر وحی و فرهنگی مغلوب سازد و خود. از همه‌ی حوادث سربه سلامت ببرد.

شعر عرفانی باتکیه بر عواطف انسانی و پیش کشیدن اصولی مثل تسامح و مداراء حبّت. خدمت بلاشرط. بی‌نیازی و آزادگی» با یادآوری ارزش وجودی انسان, او را *سوی کمال و سر نهادن بر آستان حق دعوت می‌کند. شعر عصر مولوی که عموماً در مدار ندیشه‌ی عرفانی جریان می‌یابد. انسان نومید و مصیبت زده را به این دنیای برتر فرا می‌خواند در برابر حوادث و رنج‌های زمانه به او دل گرمی و امید می‌دهد.

در شعر عصر مولوی هم لفظ پاکیزه و نرم و دل‌نشین است و هم معنی برتر و انسانی و سمانی. شعر عصر مولوی ناب‌ترین شعرها را به قلمرو زبان و فرهنگ فارسی هدیه می‌کند در آن بیش‌تر از هر دوره‌ای, با انسان شفاف و صافی ضمیر که دل را برای قبول تجلّی نور حق آماده کرده است. رو به رو می‌شویم.

در شعر عصر مولوی، سنایی پیشگام است و به قول مولاناء چشم و چراغ” و عطار ۱) عطار روح بود و سنایی دو چشم او قافله‌سالار و خود مولانا خداوندگار قلمرو شعر و عرفان.

شعر عصر مولوی را با شاهان و فرمانروایان» کاری نیست. پس قصیده را که بیش‌تر قالب درخور مدیحه و زبانش زبان فاخر درباری است. کنار می‌گذارد یا کم‌تر به‌کار می‌گیرد و به جای آن با اطمینان تمام, قالب غزل را که زبان دل و افزار دست عشق است. برمی گزیند. البته در کنار آن» قالب مثنوی را هم که عرصه‌ی گشاده‌ای است برای میدان‌داری عاطفه و خلق آثار بلند و ملکوتی, به خدمت می‌گیرد.

بلندترین و سرشارترین مننوی‌های عرفانی که حاوی نغزترین داستان‌ها و پرمغزترین تمثیل های آدب فارسی نیز هستند. در این دوره سروده شده‌اند.

هر یک از منظومه‌های بزرگ این دوره (حدیقه, مخزن‌الاسرارء منطق‌الطّیر و مثنوی معنوی) برای خود حماسه‌ای است بلند و جهان پهلواش, انسان صافی ضمیر و خداجویی است که از مصاف با نفس و هواهای نفسانی پیروز و سربلند بازگشته است.

اگر دوره‌ مورد بحث را مهم‌ترین و پربارترین دوره‌های شعر و آدب هزار ساله‌ی فارسی بنامیم از حقیقت دور نشده‌ایم.

خیام و ترانه‌های فلسفی

حکیم عمر خیام (خیامی) نیشابوری را معاصرانش به حکمت و فلسفه و ریاضی و طبٍّ و نجوم می‌شناختند. زادگاهش نیشابور و روزگار زندگانی‌اش قرن پنجم و دهه‌های نخستین سده‌ی ششم هجری بوده است. سال وفاتش ۵۱۷ و آرامگاه شکوهمندش در کنار شهر نیشابور زیارتگاه صاحب‌دلان و ادب‌دوستان است.

روزگار خیام روزگار عجیبی بود. در نیشابور و شهرهای دیگر میان فرقه‌های متعصّب و زاهدمنش اشعری با شیعیان و معتزلیان اختلاف‌های بسیاری بود. حنفی‌ها و شافعی‌ها با هم در نزاع بودند و تقریباً هر نوع آزادی و آزاداندیشی از میان رخت بربسته بود.

محیط سیاسی آن روزگار هم آلودهبه تعصّب و قشری‌گری بود. نمونه‌ی آشکار این تعصّب‌های مذهبی و سیاسی را در سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌ الملک می‌توان دید. متعصّبان فلاسفه و حکما و حتّی دانشمندانی هم‌جون خیام را دهری و کافر قلمداد می‌کردند.

در جنین زمانه‌ی پرآشوب و تنگ‌نظری است که خیام در همه جیز شک می‌کند و اندیشه‌ها و ……. فلسفی خود را در قالب اشعاری کوتاه به نام رباعی می‌ریزد و بیآن که داعیه‌ی شاعری داشته باشد. برای زمزمه در لحظه‌های دلگیر تنهایی و بی‌هم زبانی در گوشه‌ای یادداشت می‌کند.

رباعی, مخصوص اندیشه‌های کوتاه و عمیق و تأمّلات فلسفی است که معمولاً در آن تکیه‌ی اصلی معنا در مصراع چهارم است.

قالب ترانه را خیام ابداع نکرده است؛ امّا اگر بگوییم که نام‌بردارترین ترانه‌ها در ادب فارسی به نام او ثبت شده است، گزافه نگفته‌ایم. تعداد ترانه‌هایی که واقعاً از خیام است نباید جندان زیاد باشد امّا بعد از خیام, در مجموعه‌ها و کتاب‌هاء مقدار زیادی رباعیبه او نسبت داده شده که بسیاری از آن‌ها قطعاً از شاعر دردمند و کم‌سخن نیشابور نیست. گویی هر کس حرفی اعتراض آمیز و تردید برانگیز و غیرقابل تحمل داشته که خود جرئت پذیرفتن عواقب آن را نداشته است. آن را به خیام نسبت داده است. تذکره‌نویسان و شعردوستان هم هرجا جنین ترانه‌هایی را یافته‌اند. بی‌آن که نام سرایندگان آن‌ها را بدانند. آن‌ها را به نام خیّام ثبت کرده‌اند. رباعیات خیام از دیربازبه زبان‌های خارجی ترجمه شده و او را در ادبیات ……….

به‌ویژه در حوزه‌ی نفوذ زبان انگلیسی, جهره‌ای جهانی و مشهور کرده است. این شهرت بدون شک ناشی از ترجمه‌ی موزون و زیبایی است که ادوارد فیتز جرالد. شاعر نامور انگلیسی, از رباعیّات او به‌دست داده و خود او هم به حق به «خیام انگلیسی» شهرت

یافته است. نمونه‌هایی از ترانه‌های خیام را نقل می‌کنیم.”

از آمدنم نبود گُردون را سود

وز رفتن من جاه او جلالش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم انشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر جه بود! در شب

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال. سمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند دربب

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی کاش از پی صدهزار سال از دل خاک

حون سبزه آامید بر دمیدن بودی تریر یر

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است جرخ از تو هزار بار بیجاره‌تر است

سنایی، شوریده‌ای در غزنه

شهر غزنین در آن سال‌هاکه ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی در آن پا به عرصه‌ی هستی نهاد – یعنی در حوالی سال ۴۷۳- آوازه و شکوهی را که در دوره‌ی اوّل حکومت غزنویان – به‌ویژه در روزگار محمود غزنوی – داشت. به کلّی از دست داده بود. دیگر نه از آن شاعرنوازی‌ها و زرپاشی‌های عصر محمودی در آن خبری بود و نه از خوش‌گذرانی‌ها و نوش‌خواری‌های روزگار مسعود. از آن همه شکوه غزنین، در روزهایی که سنایی نوجوان در این شهر می‌بالید و دانش و معرفت می‌اندوخت. حیزی جز آن مقدارکه برای دیدگان باز و دل‌های هوشیار عبرتی را بسنده باشد. برجای نمانده بود امّا نه آن دیدگان را همگان داشتند و نه در این دل‌ها برای هر کسی جایی برای پندگرفتن باز مانده بود.

تنها سنایی بود که از همان خردسالی، دغدغه‌هایی سوزناک، خاطرش را می‌آشفت و ذهن و اندیشه‌اش را برای تحوّلی درخور آدم‌های چیز آموخته و معرفت اندوخته آماده نگه‌می‌داشت. البته سنایی هم پس از کسب شهرت و مهارت در فنَّ شاعری، یک چند به شیوه‌ی زمانه روی به دربارها نهاد و به‌ویژه در دستگاه غزنویان پایگاه و احترامی به دست آورد و ستایش آنان گفت؛ امّا این مرحله چندانی نپایید و وی در اثر آمادگی روحی و عاطفی خاصّی که پیدا کرده بود؛ یک‌باره چنان از خواب غفلت بیدار شد که دیگر هیج قرار و رام نیافت. سنایی در سال ۵۳۲ هجری زندگی را بدرود گفت و در زادگاه خود غزنینبه خاک سپرده شد. آرامگاه او اینک در آن شهر – واقع در کشور افغانستان – زیارتگاه ادب‌دوستان و صاحب‌دلان است.

آثار سنایی: از سنایی خوش‌بختانه آثار زیادی برجای مانده و قصاید، غزلیّات، قطعات و اشعار پراکنده‌ وی در مجموعه‌ای به نام دیوان اشعار حکیم سنایی غزنوی گردآمده است. غیر از دیوان، آثار دیگر او عبارت‌اند از:

۱) حدیقه الحقیقه که مهم‌ترین مثنوی سنایی و یکی از کهن‌ترین منظومه‌های عرفانی فارسی محسوب می‌شود. کار سرودن این مثنوی که الهی‌نامه هم خوانده می‌شود. در سال ۵۲۵ پایان یافته است.

۲) سیرالعباد الی المعاد: شامل حدود هفتصد بیت است و در آن به طریق تمثیل از خلقت انسان و نفوس و عقل‌ها و موضوعات اخلاقی دیگر سخن رفته است.

۳) طریق التحقیق: مثنوی دیگریبه وزن و شیوه‌ی حدیقه که سرودن آن در سال ۵۲۸ تمام شده است.

۴) کارنامه‌ بلخ که به هنگام توقّف شاعر در بلخ سروده شده و حدود پانصد بیت بیش‌تر نیست. مبنای این اثر بر مزاح و مطایبه است و به همین جهت آن را مطایبه‌نامه هم گفته‌اند.

۵) مثنوی عشق‌نامه که حدود هزار بیت دارد و پر است از حقایق و معارف و مواعظ

۶) از سنایی نوشته‌ها و نامه‌هایی به نثر هم موجود است که تمامی آن‌ها در کتابی با عنوان مکاتیب سنایی به جاپ رسیده است.

سنایی و دیگران: تاثیر سنایی بر شاعران پس از خود نیز درخور یاداوری است. خاقانی در قصاید حکمتآموز و غزلیّات عارف‌منشانه‌ی خود برطریق سنایی رفته و در نظم تحفهالعراقین به حدیقه توجه داشته است. عطار غزل‌سرایی عرفانی به طرز سنایی را به کمال رسانیده و در تصنیف منطق‌الطیر خود به حدیقه‌ سنایی نظر داشته است. مولانا جلال‌الدّین که عطار را روح و سنایی را دو چشم او می‌دانسته، در پرداختن غزلیّات شورانگیز دیوان شمس از بی سنایی و عطاررفته است و مثنوی معنوی خود را هم به اشاره‌ مرید نامورش حسام‌ الدین و برای جای‌گزین کردن آن در حلقه‌ درس مریدان به شیوه‌ الهی‌نامه (حدیقه) سنایی به نظم درآورده است.

سنایی در قصاید خود به زهد و حکمت و مضامین اخلاقی روی آورد و در غزل به جای مضمون‌های عاشقانه و معنی‌های برخاسته از عشق ظاهری به معانی عرفانی و الهامات ناشی از عشق واقعی به مبدا هستی- یعنی خالق بی‌جون- پرداخت و با این کارء شعر فارسی رابه تحوّلی بزرگ رهنمون شد و جشم شاعران پس از خود رابه روی دنیاها و قلمروهای ناشناخته‌ای باز کرد ؛ به‌طوری که پس از اوء سرودن اشعار زهدامیز و پنداموز در میان بسیاری از شاعران معمول گردید و قالب غزل – که از طریق عرفان به دنیای بیمنتهای تازه‌ای دستیافته بود – گسترشو بالندگی بیش‌تری پیدا کرد وبه تدریج با آمدن شاعران محمدتقی مدرس رضوی در مجموعه‌ای به نام مثنوی‌های حکیم سنایی چاپ کرده است.

توانایی مثل عطار و مولوی و سعدی از نظر کمّی و کیفی بر دیگر قالب‌های شعری و از آن جمله قصیده برتری چشم‌گیری یافت.

در پاره‌ای از قطعات سنایی را چنان شیفته و دل‌باخته‌ اهل بیت و فضایل ائمه‌ دین می‌بینیم که اگر از پاره‌ای قراین قطعی دیگر در شعر و زندگی او جشم ……. او را شاعری شیعی و محبّ اهل بیت می‌یابیم. همین امر سبب شده است که برخی وی را در زمره‌ی شاعران و موْلّفان شیعه قلمداد کنند. برای آن که با شعر و فکر سنایی بیش‌تر آشنا شویم نمونه‌ای از اشعار او را نقل می‌کنیم.

ملکا ذکر تو گویم

۱- ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی / نروم جز به همان ره که توأم راه­نمایی

قلمرو زبا نی: ملک: پادشاه، خداوند، نقش “منادا” / ذکر: یاد / مرجع ضمیر “تو”: خداوند / که: زیرا / توأم: جهش ضمیر (تو، به من)/ قلمرو ادبی:  قالب شعر: غزل / وزن: فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن، (رشته انسانی) / لحن: ستایشی

جمله پایانی به دو صورت معنی می‌گردد:

۱- که تو راهنمای منی [ تو: نهاد / راهنما: مسند/ ام(من): مضاف الیه / یی: مخفف”هستی”]

۲- که تو به من راه را نمایی (= نشان دهی ) [ تو: نهاد/ ام(من): متمم/ راه: مفعول/ نمایی: فعل]

بازگردانی: ای پادشاه (خداوندا) نام تو را بر زبان می‌آورم؛ زیرا تو پرورگار پاکی. فقط در راهی که تو به من نشان می‌دهی گام می‌گذارم.

پیام: یادکرد خداوند / فرمانبرداری از خدا

۲- همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم / همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

قلمرو زبانی: همه: فقط، تنها / درگاه: بارگاه / جستن: جستجو کردن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جو) / فضل: بخشش، کرم / پوییدن: تلاش، رفتن، حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن و جست و جوی چیزی / توحید: یکتایی / سزا: سزاوار و شایسته (بن ماضی: سزید، بن مضارع: سز) / قلمرو ادبی:  جویم، پویم، گویم: جناس ناهمسان / سجع (رشته انسانی)/ درگاه: مجاز از وجود / همه، تو، توحید: تکرار، واژه‌آرایی / واج‌آرایی: تکرار صامت «ت» «م»/ قافیه درونی (رشته انسانی)

بازگردانی: فقط بارگاه تو را جست وجو می‌کنم. تنها به خاطر فضل و بخشش توست که حرکت می‌کنم. فقط توحید و یگانگی تو را بر زبان می‌آورم؛ زیرا تو سزاوار یگانگی و توحیدی.

پیام: وابستگی بشر به خداوند

◙ عبارت «حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن و جست و جوی چیزی» در توضیح کدام واژه آمده است؟ « دی ۱۴۰۱»

الف) اتراق                          ب) پوییدن                         پ) مشایعت                                ت) وصول

۳- تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی / تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی

قلمرو زبانی: حکیم: دانا به همه چیز، دانای راست کردار / عظیم: سترگ / کریم: آن که آشکار و هویدا می­کند، بسیار بخشنده، بخشاینده / رحیم: بسیار مهربان / نماینده: نشان دهنده، نشانه، نماد / فضل: بخشش، کرم / ثنا: ستایش، سپاس (هم‌آوا: سنا: روشنایی) / قلمرو ادبی: تو: تکرار / واج‌آرایی: تکرار صامت “ت” و مصوت‌های “و” و “ی”

بازگردانی: تو دانا، بزرگ و بخشنده‌ای. تو دارای فضل و بخشش بی­نهایت و سزاوار حمد و ستایشی.

پیام: یادکرد صفات خداوند

۴- نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی / نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

قلمرو زبانی: وصف: توصیف / فهم: درک، دریافت / گنجیدن: جا گرفتن (بن ماضی: گنجید، بن مضارع: گنج) / شبه: مانند، مِثل، همسان / وهم: گمان، پندار، خیال / قلمرو ادبی: آرایه “موازنه “، (رشته انسانی) / فهم، وهم: جناس ناهمسان / جمله “نتوان شبه تو گفتن “: تلمیح به ” لیسَ کَمِثلِه شَیءٌ” [هیچ چیزی مانند او نیست.]

بازگردانی: توصیف تو را نمی‌توانم برشمرد؛ زیرا در فهم و ادراک محدود انسان نمی‌گنجی. نمی‌توان مانندی برایت آورد؛ زیرا تو حتی به وهم و خیال نیز درنمی‌آیی.

پیام: وصف ناپذیری خداوند

۵- همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی / همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

قلمرو زبانی: همه: فقط، سراسر ‌/ عزّ: ارجمندی، گرامی شدن، مقابل ذُلّ / جلال: بزرگواری، شکوه، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد / یقین: بی شبهه و شک بودن، امری که واضح و ثابت شده باشد / سرور: شادی، خوشحالی / جود: بخشش، سخاوت، کرم / جزا: پاداش کار نیک / قلمرو ادبی:  ترصیع (رشته انسانی) / همه: تکرار / واج‌آرایی: تکرار مصوت “ای” و مصوت کوتاه “و”

بازگردانی:      تو    فقط ارجمندی و شکوهمندی. تو فقط دانش و یقینی. تو فقط نور و شادمانی و بخشش و پاداشی.

پیام:    یادکرد صفات خداوند

۶- همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی /  همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی

قلمرو زبانی: غیب: پنهان / پوشیدن: پوشاندن (فعل دووجهی) / بیشی: افزونی، زیادی / بکاهی: از مصدر “کاستن”؛ کم می‌کنی(بن ماضی: کاست، بن مضارع: کاه) / فزایی: بیفزایی، زیاد و افزون کنی / قلمرو ادبی: غیب، عیب: جناس ناهمسان / همه غیبی تو بدانی: اشاره به “عالم الغیب”بودن خداوند / بیشی، کمی: تضاد/ همه عیبی تو بپوشی: اشاره دارد به “ستّار العیوب ” بودن خداوند  / بکاهی، فزایی: تضاد /  ترصیع (رشته انسانی)  / همه، تو: تکرار / تلمیح به آیه ﴿ تُعزُّ مَن تَشاء وَ تُذلُّ مَن تَشاء ﴾ [تو(خداوند)هر که را بخواهی گرامی می‌گردانی وهر که را بخواهی خوار] / واج‌آرایی: تکرار مصوت /ی/

بازگردانی: (خداوندا) تو به همه امور ناپیدا آگاهی و همه عیب‌ها را می‌پوشانی. کم و زیاد شدن‌ها به دست توست.

پیام: دانایی و پرده پوشی خداوند

۷- لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید / مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

قلمرو زبانی: سنایی (هم‌آوا؛ ثنایی: ستایشی) / بود: باشد (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / مرجع “ش” در “بودش”: سنایی (جهش ضمیر)   / قلمرو ادبی: لب و دندان: تناسب، مجاز از “کلّ وجود” /  سنایی: نام هنری سراینده / مگر: ایهام، (۱- امید است، ۲- شاید) / آتش، دوزخ: تناسب / روی: چاره، امکان، راه، ایهام تناسب («روی» در معنای «چهره» با لب و دندان تناسب دارد.)

بازگردانی: همه وجود سنایی یگانگی تو را می‌گویند. امید است (شاید) که بتواند [راه] رهایی از آتش دوزخ را بیابد.

پیام: ستایش خداوند به امید رهایی از آتش دوزخ                                                                                      

حکیم سنایی غزنوی (۴۷۳-۵۴۵ قمری)

خاقانی شاعر دیرآشنا

اگر تا میانه‌ سده‌ ششم هجری «دیگرستایی» را یکی از عمده‌ترین موضوعات و محورهای شعر فارسی بدانیم، در شعر افضل ‌الدّین بدیل خاقانی ناگهان «خودستایی» و آوازه‌جویی نیز پیدا می‌شود و با تأثر از نوعی واخوردگی – و آن جه در روان کاوی امروز به‌آن «عقده‌ی حقارت» می‌گویند – حتّی جای دیگرستایی را نیز می‌گیرد. سرگٌذشت کودکی و جوانی و شهر و دیار و اجتماع خاقانی معلوم می‌دارد که گویی از جنین عقده‌ای هم پاک

به دور نبوده است.

ایام کودکی و نوجوانی خاقانی با دهه‌های سوم و جهارم از سده‌ی ششم هجری مصادف است. تولّدش در شروان بود و پدرش پیشه‌ی درودگری داشت. مادرش کنیزکی عیسوی مذهبو از نژاد ترسایان بود که بعدها اسلام آورد. وجود چنین مادر و پدر گمنامی

در جنان محیطی که در آن برتری افراد با نژاد و خواسته و پیشه سنجیده می‌شد. نمی‌توانست برای شاعر آوازه جوی شروان – که بعدها می‌خواهد در میان بزرگان شهر سری دربیاورد –

نام و آوازه‌ای شمرده شود.

در آن سال‌ها که افضل‌الدّین بدیل در خانه‌ی علی نجار پرورش می‌یافت. شروان شهری کوحک بود که شاهان محلّی آن ولایت را شروانشاهان می‌خواندند. غرور ذاتی و طبع بلند افضل‌الذین در ایام کودکی, سبب شد که سر به دگٌان نجاری فرود نیاورد و به دلیل همین ناخرسندی از پیشه‌ی پدری- که هرگز نتوانسته است آن را در شعر خود نشان ندهد – بود که درودگرزاده‌ی شروان که در طبع خویش ذوقی و استعدادی می‌دید.به آموختن روی

آورد و در فراگیری دانش‌های روزگار خودبه فارسی و عربی کوششی درخور نشان داد. ابتدا در نزد عمو و پسر عموی خود انواع علوم ادبی را فرا گرفت و سپس از خدمت |بوالعلای گنجوی» شاعر بزرگ آن روزگار. فنون شاعری را آموخت. شاعر جوان شروان که در آغاز «حقایقی» تخلّص می‌کرد. پس از رسیدنبه خدمت خاقان منوجهر, پادشاه شروان, تخلّص خاقانی برخود نهاد وبه دربار شروانشاهان اختصاص یافت. امّا پس از جندی از خدمت آنان ملول شد و آرزوی دیدار استادان خراسان و شاعران عراق در وجودش قَوّت گرفت و قصاید جندی در اشتیاق دیدار خراسان سرود. پس بار سفر بربست وبه ری رفت. از بدٍ روزگار بیمار شد و در همان‌جا هم خبر حمله‌ی غزانبه خراسانبه وی رسید و او را از ادامه‌ی سفر بازداشت و به بازگشتبه حبسگاه شروان مجبور ساخت. روح ناآرام خاقانی بودن در شروان را پرنتافت. به‌ویژه که از شروانشاهان و همشهریان قدرناشناس خود نیز ناخرسند بود. پس»به قصد سفر حج. بار پریست و در وصف مکّه و مدینه جکامه‌های بلند و پرمغزی سرود و در راه بازگشت. در بغداد به خدمت خلیفه‌ی عباسی رسید. گویا خلیفه, شغل دبیری بغداد را بدو داد که نپذیرفت. در ادامه‌ی همین سفر بود که سر راه» کاخ فرو پاشیده‌ی مداین را دید و قصیده‌ی پردرد و عبرت‌انگیز خود را در وصف آن بنای تاریخی و پرسابقه – که در روزگار وی آشیانه‌ی کلاغان و نشیمن بومان شده بود – سرود. ۱

خاقانی سر راه خود. در اصفهان-که در آن روزگار مرکز شعر و ادب و فرهنگ عراق عجم بود- جکامه‌ای در وصف آن شهر سرود و از هجویّه‌ای که مجیرالدّین بیلقانی. شاعر هم‌ولایتی او سروده وبه وی نسبت داده بود» پوزش خواست و بدین وسیله, زنگ کدورتی را که رجال اصفهان از خاقانی در دل داشتند. فرو شست. حاصل این سفر زیارتی – سیاحتی برای خاقانی منظومه‌ی معروف تحفهالعراقین استکه شاید بتوان آن را کهن‌ترین و مهم‌ترین

سفرنامه‌ی منظوم حج در زبان فارسی دانست.

پس از بازگشت از این سفرء میان او و شروانشاهان کدورتیپیش آمدکه شاید بدگویی

۱) مطلع آن قصیده این است:

هان ای دل عبرت‌بین؛از دیده عبّرکن هان ایوان مدان را آیینه‌ی عبرت دان

سخن‌چینان در پدید آمدن آن بی‌تأثیر نبود. کار به حبس خاقانی کشید و نزدیک به یک‌سال, شاعر بلندطبع و پرغرور شروان در زندان» جشمبه روشنایی صبح دوخت. حاصل این ایام برای وی جندین جکامه‌ی صمیمانه و شیوا بود که جزو بهترین و موْرترین اشعار خاقانی و در زمره‌ی گویاترین حبسیّات زبان فارسی است.”

خاقانی, پس از رهایی از زندان, بار دیگر در حدود سال ۵۶۹ به سفر حج رفت و در بازگشتبه شروان به سال ۵۷۱ فرزندش, رشیدالاّین را که کم ازبیست سال داشت. از دست داد و در سوک او جندین جکامه‌ی موربه قلم آورد. خاقانی بعد از این مصیبت. گوشه‌ای گرفت و واپسین سال‌های عمر خود را در تبریز گذراند وبه سال ۵۹۵ در آن شهر از خاقانی. علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و تحفهالعراقین, محموعه‌ایبه نام

منشأت در دست است که توانایی او را درتثر فارسی نشان می‌دهد.

فکر و شعر خاقانی: وقتی اشعار پرطمطراق و جکامه‌های پردرد و داغ خاقانی را می‌خوانیم, او را مردی نازک‌دل و زودرنج می‌یاییم که جون از جیزی یا کسی براشفته می‌شود. نمی‌تواند خشم اتشین خود را فرو خورد و با خودداری و شکیبایی ابی بر اتش طبع خود فرو ریزد.

در پاره‌ای از اشعار خاقانی – به‌ویژه در غزلیات او – حاشنی زهد و عرفان دیده می‌شود دیوان مشکل و شعر دشوار و دیریاب خاقانی در واقع حیزی جز بازتاب اندیشه و زندگی پرفراز و فرود او نیست.

خاقانی در توصیف آسمان و شب و به‌ویژه صبح و طلوع آفتاب دستی توانا دارد. وصف بیابان‌ها و خارزارهای میانه‌ی راه. وصفکعبه و بیان حالات یک مسلمان دل خسته، بیان حالات عاطفی خاص آدمی به‌ویژه حالاتی که در مسیر خشم و خشونت و دل‌تنگی و

۱) مطلع یکی ازمشهورترین آن‌ها این است:

صبحدم جونکله بندد اه دوداسای من جون شفق درخون نشیند جشم شب‌پیمای من

تنگ دلی از زمانه و اینای آن ظاهر می‌شود. یگانه است. شیوه‌ی خاصٌ او بر پیحانیدن معانی آشنا و آفریدن ترکیبات و تعبیرات تازه استوار است. تشبیهات و استعارات خاقانی مثل تعبیراتش غریب است و فهم آن‌ها دقّت و داش افزون‌تری می‌طلبد.

در زیر نمونه‌ای از شعر او را می‌آوریم. این جکامه را که جندبیتی از ان در این‌جا نقل می‌شود. خاقانی در سوک فرزندش., رشیدالدّین, گفته است.

خوناب جگر

صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید / ژاله‌ی صبحدم از نرگس اتر بگشایید

دانه دانه گهر اشک یارید جنانک / گره رشته‌ی تسبیح از اسر بگشایید

به وفای دل من … برارید جنانک / چنبر این فلک شعوده‌گر بگشایید به جهان پشت مبندید به یک صَذْمت اه :

مهره‌ی پشت جهان, یک ز دگر بگشایید گریه گر سوی مژه راه نداند مژه را

ره سوی گریه. کر او نیست گذرء بگشایید همه همخوابه او همدرد دل اتنگ منید

مرکبپ خواب مرا اتنگ سفر بگشایید نه نه» جشمم پس از این خواب مبیناد به خواب ۱

ور ببیند ارگ جانش به سَهُرا بگشایید نازنینان مناء مُرد ‏ جراغ دل امن

هم‌جو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید

نظامی, فرمانروای قلمرو داستان‌سرایی

در ادب پارسی, داستان‌پردازی- به‌ویژه ان داستان‌سرایی که با سروده شدن ویس و رامین به خامه‌ی توانای فخرالدّین اسعد گرگانی در سده‌ی پنجم هجری آغاز شده بود- در منظومه‌های پرآوازه‌ی جمال‌الذین ابومحمد الیاس بن یوسف معروفبه نظامی گُنجوی، به‌اوج خود رسید وبه عنوان یکی از انواع ادبی. توجه بسیاری از سخن‌پردازان فارسی را به خود جلب کرد. عدّه‌ی بسیاری از شاعران نیزبه گمان آن‌که با این‌گونه داستان‌سرایی‌ها می‌توانند آبرو و آوازه‌ای هم‌پایه‌ی نظامی به‌دست آورند. به سرودن داستان‌هایی همانند منظومه‌های او روی آوردند و بازارتقلید از آثار نظامی روبه گرمی نهاد.

آثار نظامی: مهم ترین حیزیکه دولت جاویدان داستان‌سرای گنجه را سبب شده است. پنج دفتر شعر پرآوازه‌ی اوست در پنج وزن گوناگون کهبه «پنج گنج» یا «خمسه» مشهور شده و شاعر بر روی … نزدیکبه سی سال از زندگانی خویش را بر سر نظم و تدوین آن‌ها گذاشته است.

۱) نخستین منظومه‌ پنج گنج نظامی مخزن‌الاسرار است. در بیست …… راجع به زهد و حکمت و عرفان. شاعر این منظومه را در ابتدای کار و سال‌های جوانی پرداخته و در آنبا گستاخی و بی‌پروایی خاصٌ جوانان» بر بیدادگران و دورویان و رشک‌بران تاخته است. این منظومه‌ی اندرزی و اخلاقی که به پیروی از حدیقهالحقیقه‌ سنایی گفته شده؛ ۵ بیت دارد و شاعر آن را در سال ۵۷۰ هجری و در آستانه‌ی حهل سالگی سروده است. ۲) دومین مثنوی نظامی, خسرو و شیرین نام دارد که به سال ۵۷۶ در ۶۵۰۰بیت گفته شده و موضوع آن داستان دل‌دادگی خسروء شاهزاده‌ی ایرانی استبا شیرین» برادرزاده‌ی بانوی ارمن» کهبه راهنمایی شاپورء ندیم خسروء سرانجامبه هم می‌رسند و هیچ جیز حتّی سوز و نیازهای شیفته‌وار فرهاد کوه‌کن هم نمی‌تواند آن دو را از یک‌دیگر منصرف کند.

۳) داستان لیلی و مجنون سومین منظومه‌ی پنج گنج نظامی است که در سال ۳ تمام شده و موضوع آن ماجرای دل‌باختگی قیس از قبیله‌ی بنی‌عامر – معروفبه مجنون – است بر دخترک همسال او لیلیکهبه ناخواه به عقد مردیبه نام ابن‌سلام درمی‌اید. بعد از این واقعه. قیس سر به بیابان می‌گذارد و مجنون و قعی می‌شود. در این میان؛ لیلی به ناکام می‌میرد و مجنون هم‌جون بر تربت او حاضر می‌شود. «ای دوست» می‌گوید و جان به جان آفرین تسلیم می‌کند.

۴) هفت پیکر یا هفت گنبد که گاهی بهرام‌نامه نیز خوانده شده» حجهارمین داستان پنج گنج نظامی است که شاعر آن را در ۵۱۳۶ بیت به سال ‎۵٩۳‏ پرداخته است.

۵) واپسین مثنوی از مجموعه‌ی خمسه. اسکندرنامه است که خود به دو بخش شرف‌نامه و اقبال‌نامه تقسیم می‌شود. این منظومه که سرگذشت اسکندر و کارهای اوست.

مجموعا ۱۰۵۰۰ بیت دارد و نظامی آخرین تجدید نظر را به سال ۵۹۹ در این کتاب کرده است.

علاوه بر منظومه‌های پنج گنج. نظامی را سروده‌های دیگری از قصیده و غزل و قطعه است که وحید دستگردی آن‌ها را در مجموعه‌ای به نام گنجینه‌ی گنجوی گرد آورده و در تهرانبه چاپ رسانیده است.

شعر و اندیشه‌ نظامی: نظامی در زمره‌ی گویندگان توانای شعر فارسی است که نه‌تنها برای خود سبک و روشی جداگانه دارد.بلکه تأثیر شیوه‌ی او بر شعر فارسی نیز انکارناپذیر است.

اهمَیّت دیگری که در کار نظامی سزاوار یاد کردن است این که وی با گشودن این مسیر و هم‌جنین توجه به مضمون‌های اخلاقی و اندرزی – به خصوص در مثنوی مخزن‌الاسرار -تکیه‌گاه تازه‌ای برای شعر فارسی ایحاد کرد و نشان داد که شاعر می‌تواند جیزهای دیگری غیر از مدیحه و توصیفو غزل را وارد قلمرو شعر کند.به عبارت روشن‌تر او به شاعران پس از خود نشان داد که می‌توان شاعر بزرگی بود امبه دربارها و زورمندان تکیه نداشت.

از همه‌ این‌ها گذشته. طرز شاعری نظامیبه استواری لفظ و دفّت معنی و موسیقی نظامی هر حند نمونه‌ی عالی کار فخراللّین اسعد گرگانی را در ویس و رامین پیش روی ……با زیرکی و جوهرشناسی خاص خود داستان‌هایی را برای منظوم کردن پیش‌کشیده که بیش‌تر مقبول طبع ایرانیان مسلمان است. با ان که وی در نظم مخزن‌الاسراربه حدیقه و در نظم سایر داستان‌ها — جز لیلی و مجنون – بدون تردید به شاهنامه نظر داشته امّا روی‌هم رفته، به دلیل نوآوری‌هایی که در قلمروترکیب و معنی و ساختار داستانی ….. هرگز نمی‌توان او را وامدار شاعران پیشین دانست و ذرّه‌ای از پایگاه بلند او در شعر فارسی کاست ؛ بلکه. پرعکس باید گفت دولت جاویدی که در قلمرو داستان‌سرابی فارسی برای وی به‌دست آمده» امروز هم هم‌جون گذشته پاینده و شکوهمند مانده است. زندگی این سخن‌سرای بزرگ سرانجام در تنهایی وگوشه‌نشینی» به سال ۶۰۸ ه.ق. به سر آمد و او را در شهر گنجه به خاک سپردند. نمونه‌هایی از شعر او را می‌آوریم.

شرح احوال فریدالّین عطار نیشابوری هم با وجود افسانه‌ها و کرامت‌های بسیاری که از او بر سر زبان‌هاست. در غباری از تیرگی و ناشناختگی فرو رفته است. همین‌قدر می‌دانیم که در حدود سال ۵۴۰ هجری در کذکن, یکی از قرای نیشابور» جشمبه جهان گشوده است و پدر و مادر او تا پایان روزگار جوانی وی زنده بوده‌اند. خود او در آغاز» پیشه‌ی پدری خویش راء که عطاری (- داروفروشی) بوده, اختیار کرده بوده و در داروخانهبه شغل طبابت اشتغال داشته است و حنان که خود می‌گوید. هر روز کسان بسیاری پیش او به معالجه می‌آمده‌اند :

به داروخانه پانصد شخص بودند که در هر روز تبضم می‌نمودند گویا در اندیشه‌ی عطار هم – به مانند سنایی – آمادگی لازم برای یک تحوّل روحی و انتقالبه تلقّی تازه‌ای از زندگی وجود داشته و همین آمادگی» در سال‌های میانی عمرء وی را به عارفی آزاده و حقیقت‌بین و بی‌نیاز تبدیل کرده است؛ به‌گونه‌ای که نیمه‌ی دوم حیات او بیش‌تر به تألیف کتب و سرودن اشعار ژرف و پرمعنا گذشته است. سال فوت عطار به درستی دانسته نیست که البته نباید از سال ۶۱۷ هجری دیرتر باشد. برخی نوشته‌اند که او در حمله‌ی خانمان‌سوز مغولبه نیشابور شهید شد که برای آن هم دلیل تاریخی محکمی وجود ندارد.

آثار عطار: مجموعه‌ی قصاید و غزلیّات عطار که بیش‌تر آن‌ها عرفانی و دارای مضمون‌های بلند صوفیانه است. به نام دیوان عطار جند بار جاپ شده است.”

از میان مثنوی‌هایی که بی‌گمان از اوست. می‌توانبه این آثار اشاره کرد:

۱) منطق الطیر: این مثنوی که حدود ۲۶۰۰ بیت دارد. مهم‌ترین و برجسته‌ترین مثنوی عطار و یکی از مشهورترین مثنوی‌های تمئیلی فارسی است. این کتاب, که در واقع می‌توان آن را «حماسه‌ای عرفانی» نامید. عبارت است از داستان گٌروهی از مرغانکه برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آن‌هاست- به راهنمایی هدهد به راه می‌افتند و در راه از هفت مرحله‌ی سهمگین می‌گذرند و در هر مرحلهء گروهی از مرغان از راه باز می‌مانند و به بهانه‌هایی پا پس می‌کشند تا این که. پس از عبور از این مراحل هفت‌گانه – که بی‌شباهت به هفت‌خان در داستان رستم و داستان اسفندیار نیست – سرانجام از گروه انبوه مرغان که در جست‌وجوی «سیمرغ» هستند. تنها «سی مرغ» باقی می‌مانند و چونبه خود می‌نگرند درمی‌یابند که آن جه بیرون از خود می‌جسته‌اند – سیمرغ – اینک در وجود خود آن‌هاست. منظور عطار از مرغان» سالکان راه و از «سی مرغ» مردان خداجویی است که پس از عبور از مراحل هفت‌گانه‌ی سلوک – یعنی طلب, عشق. معرفت. استغناء توحید. حیرت. فقر و فنا – سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف می‌کنند.

۲) الهی‌نامه: این منظومه مجموعه‌ای است از قصه‌های گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهوده در جست‌وجوی جیزهایی برآمده‌اند که حقیقت آن‌ها با آن‌حه عامه‌ی مردم از آن‌ها می‌فهمند. تفاوت دارد.

۳) مصیبت‌نامه: از دیگر منظومه‌های مهم عطارء مصیبت‌نامه است در بیان مصیبت‌هاً و گُرفتاری‌های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایت‌های فرعی بسیار که هر کدام از آن‌ها جداگانه نیز خالی از فایده و نتیجه‌ای نیست. در این منظومه، شیخ نیشابور خواننده را توجه می‌دهد که فریفته‌ی ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر به حقیقت و معنی اشیا بی ببرد.

۴) مختارنامه: عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکُرانه مشهور بوده است. رباعیّات وی گاهیبه رباعیّات خیام. ترانه‌ساز همشهری .. بسیار نزدیک شده است و به همین سبب بسیاری از این رباعیات را بعدهابه خیام نسبت داده و در مجموعه‌ی ترانه‌های وی به ثبت رسانده‌اند. همین آمیزش و نزدیکی فکر و اندیشه. کار تمیز وتفکیک ترانه‌های این دو شاعر بزرگ نیشابور را دشوار می‌سازد.

۵) تذکره الاولیا: عطار هم از آغاز جوانی به سرگذشت عارفان و مقامات اولیای تصوّف دل‌بستگی تام داشته است. همین تعلّقی خاطر سبب شده است که او سرگذشت و حکایات مربوط به نود و هفت تن از اولیا و مشایخ تصوف را درکتابیبه نام تد دالاولیاً گرداوری کند.پیش از او جلابی هجویری در کتاب کشف المحجوب و عبدالرحمان سٌلمی در طبقات الصوفیه نیز جنین کاری را انجام داده‌اند و این دو اثر صرف نظر از فضل تَقَدّم. در نوع خود حائز اهمیت‌اند لیکن تذکرهالاولیای عطارء نزد فارسی زبانان شهرت و قبول بیش‌تری پیدا کرده است. این کتاب در سال‌های آخر سده‌ی ششم یا سال‌های آغاز سده‌ هفتم هجری تألیف شده است.

بدون شک. عطار از شاعران بزرگ و معتدل زبان فارسی استکه خود به درجه‌ی والایی از کمال معرفت دستیافته است. او آن‌جه را که سنایی در آغاز کار از سرمایه‌های عرفانیبه عرصه‌ی شعر فارسی وارد کرد. با والایی و برجستگی خاصّی به کمال نسبی خود نزدیک کرده است و اگر بگوییم که عطار حتّی برای مولانا جلال‌الدّین- که خود را وامدار و دنباله‌رو سنایی و عطار می‌دانست – راه رسیدنبه اوج عارفانه‌ای را که در مشنوی و غزلیّات شورانگیز شمس می‌بینیم. هموار کرده است. سخنی به گزاف نگفته‌ایم.

نمونه‌ای از شعر او:

ندارد درد ما درمان دریغا / ‏ بماندم بی‌سر او سامان دریفا

در این حیرت فلک‌ها نیز دیری است

که ‏ می‌گردند ‏ سرگردان. دریفا رهی بس دور می‌بینم» در این ره

نه سر مدا و نه پایان» دریغاً

سم

جو نه جانان بخواهد ماند و ن۴ جان

ز جان دردا و از جانان»؛ دریفا درآمد این غم هجران. دریغاً

مولوی، خداوندگار عشق و عرفان

سراینده‌ کتاب عظیم مثنوی، مولانا جلال‌الدّین محمد بلخی که باید از سلاله‌ی پیامبران شعر و ادب فارسی بلکه خلاق‌ترین و خدایی‌ترین آن‌ها باشد. زندگی‌اش سراپا معنی و عشق بودکه البته صورت ظاهر و دنیایی آن نیز دانستنی و دلپذیر است. او جلال‌الدین محمّد نام داشت و در حدود سال ۶۰۴ هجری در بلخ- که آن روزها زیر نفوذ خوارزمشاهیان بود – دیده به جهان گشود. پدرش بهاءالدّین ولد. معروف به «سلطان العلما». واعظی زبان‌آور و صاحب نام بودکه به صوفیه گرایشی خاصّ داشت و مجموعه‌ی سخنان او اکنون باقی است و با عنوان معارف بهاءولد در تهرانبه حاپ رسیده است.

از مریدان قدیم بهاءولد بود-به شوق دیدار ویبه قونیه آمد امّ استاد مرده بود. جلال‌الدّین که خود بر مسند پدرتکیه زده بود» دست آرادت به این شاگرد پیش کسوت پدر داد و پرهان‌الدین هم به حرمت حقّ استاد. فرزند وی جلال‌الدّین را تحت ارشاد و تربیت خویش دراورد و او را به حلب و دمشق فرستاد تا اندوخته‌های بیش‌تری فراهم اورد و خود هم اندک اندک وی را با معارف صوفیه و مراحل سیر و سلوک آشنا کرد.

برهان‌الدّین به سال ۶۳۸ هـ.ق. درگذشت و جلال‌الدّین از همدمی با آن مرشد پیر هم محروم ماند. در همان حال، حوزه‌ درس و وعظ او رونق فراوان یافته بود. در سال ۶۴۲ هـ.ق. حادثه‌ای شگرف در زندگی مولانا روی داد ؛ در آن سال، مردی ژولیده موی و شوریده سر و آفاقی (به معنی هرجاگرد) نیز می‌گفتند – گذارش به قونیه افتاد. آشنایی با شمس، به یک‌باره سرنوشت و درس و وعظ و مریدان و شاگردان جلال‌الدّین را دگرگون کرد.

صحبت این درویش بی‌سروسامان جنان انقلایی در روح مولانا پدید آورد که درس و وعظ را کنار گذاشت و یک‌باره دلبه هم‌نشینی و همدمی وی تسلیم کرد. مولانا ساعت‌ها و روزها با شمس در خلوت بود و عوض هر کاری به سماع و وجد و حال می‌پرداخت. این امر سبب ناخشنودی و خشم مریدان و حتی خانواده‌ی مولانا شد. مرید و مراد را سرزنش‌ها کردند و به‌ویژه شمس را جادوگر خواندند وبه هلاک تهدید کردند ؛ تا آن‌جا که وی به ناچار قونیه را ترک گفت و به دمشق رفت امّا غیبت شمس از قونیه جندانیبه درازا نکشید ؛ زیرا مولوی, سلطان ولد. پسر خویش را از پی او فرستاد تا وی رابه قونیه بازآورد. این بار مریدان در پی آزار و هلاک او برآمدند. شمس از قونیه دل برکند و از آن شهر برفت و دیگر کس از وی نشانی نیافت. مولانا تا پایان عمر از دیداربا شمس ناامید نشد و حتّی دوبار به‌طلب او عزم دیار شام کرد.

باری» غیبت ناگهانی شمسنه تنها مولوی رابه جای اوّل خود باز نیاورد.بلکه بیش از پیش وی رابه دنیای عشق و هیجان کشانید و برخلاف انتظار مریدان, او خود را یک‌باره تسلیم وجد و سماع کرد و غزل‌های شورانگیز و پرذوق و حالی سرود که مجموع آن‌هابه نام «دیوان کبیر یا کلیات شمس تبریزی» نام‌بردار گشته است.

پس از غیبت شمس مولوی» بی‌قراربه دنبال گمشده‌ی خویش بود. جیزی نگذشتکه صلاح‌الدین زرکوب. مرید پیر و عامی ونه جندان فرهیخته‌ی او که در قونیه دکان زرگری داشت. دل وی را ربود. مولاناًبا وجود ناخشنودی مریدان» زرکوب را نایب و خلیفه‌ی خویش کرد و دختر اوء فاطمه خاتون رابه عقد ازدواج پسر خود. سلطان ولدء دراورد وبه مبارکی این پیوند غزل‌های آبداری سرود. مریدان این بار نیز رنجیده خاطر می‌بودند و حتّی یک‌بار در پی قتل صلاح‌الدّین برآمدند امّا مولانا تواضع و تکریم خود را به وی بیش‌تر کرد. پس از مرگ صلاح‌الدّین به سال ۶۵۸ هجری, مولویبه جای او حُسام‌ الدّین چلبی, یکی از جوان‌مردان کرد نژاد ارومیه را که در سلک مریدان وی بود.به دوستی و مصاحبت خود برگزید. این بار هم یاران مولانا جندان خشنود نبودند ام جاره‌ای نمی‌دانستند ؛ زیرا این حسام‌ الدّین که مولوی را به سرودن کتاب عظیم مثنوی برانگیخت و از او خواستبه جای حدیقه‌ی سنایی و منطق ‌الطیرکه در حلقه‌ مریدان تدریس می‌شد. خودکتابی بسراید. تا پایان عمر مولانا همدم و مرید و مراد او باقی ماند و هیج‌جیز نتوانست در این دوستی شیفته‌وار خللی وارد کند.

با این حال جلال‌الدین بی تکلّف و ساده می‌زیست. درگاه اوبه روی عامه‌ مردم و فقیران و نیازمندان دردمند بیش‌تر باز بود تابه روی پادشاهان و گردن‌کشان. در شهر همه او را دوست می‌داشتند و حتّی پیروان ادیان و مذاهب دیگر از او به بزرگی یاد می‌کردند. سرانجام. در شامگاه پنجم جمادی‌الآخر (برابربا ۲۵ آذرماه) سال ۶۷۲ ه. مولانا درگذشت.

در آن روزء قوئیه یک پارجه شور و غوغا بود. شیخ صدرالدّین قونویبر جنازه‌ی وی نماز خواند و جسد او را در جوار آرامگاه پدرش, در محلّیبه نام «باغ سلطان» دفن کردند. بنای همبه نام «قبّه‌ی خضرا»به هزینه‌ی بزرگان عصر و مریدان بر تربت وی برآوردند. آن‌جا آرامگاه خانوادگی مولانا شد و گروهی از فرزندان و فرزندزادگان وی بعدها در همان محل که امروز پاشکوه تمام در شهر قونیه (واقع در ترکیه‌ی کنونی) زیارتگاه صاحب‌دلان و مولوی دوستان عالم است – به خاک سپرده شدند.

مولانا خوش‌نام‌ترین و مردمی‌ترین شاعر زمانه‌ی خویش و حتّی سرتاسر ادییّات فارسی است. مریدانشبه او «خداوندگار» و «حضرت مولانا» می‌گفتند. طریقه‌ای که او در عرفان فارسی بنیان گذاشت و به همّت فرزند برومندش – سلطان ولد – استمرار و گسترش یافت. بعدهابه «مولویه» مشهور شد. این طریقه هنوز هم درترکیه پیروان زیادی دارد.

در این‌جا آثار مولوی را با دو عنوان سروده‌ها و نوشته‌ها مورد بررسی قرار می دهیم.

الف) سروده‌ها

۱) مهم‌ترین و پرآوازه‌ترین زاده‌ی طبع جلال‌الدّین محمّد مولویکه در واقعبا شاهنامه‌ی فردوسی – از برجسته‌ترین منظومه‌های ادبیّات فارسی – هم‌طراز نیز هست. کتاب مثنوی معنوی است که بر روی هم. حدود ده سال از بارآورترین ایام حیات مولانا را به خود مصروف داشته است.

نظم مثنویبه درخواست حسام‌ الدّین و به منظور تدریس در حلقه‌ درس مریدان به‌سال ۶۶۰ هجری اغاز شد. در ان زمان مولوی هجده بیت اغاز کتاب را -که به «نی‌نامه» شهرت دارد- سروده بود و چون حسام ‌الدّین ادامه‌ آن را از مولوی خواستار شد. مولانا دنباله‌ آن ابیات را گرفت. در هنگام سماع و وجد و حال شعر می‌گفت و حسام‌ الدّین آن‌ها را یادداشت می‌کرد و در فرصت مناسب بار دیگر بر مولوی می‌خواند. مثنوی شامل شش دفتر و در مجموع حدود ۲۶ هزار بیت است.

۲) غزلیات شمس. که دربرگیرنده‌ی غزل‌های سرشار از عاطفه و احساس مولوی و هم‌جنین مجموعه‌ی رباعیات اوست. بیش‌تر این غزلیّات را مولوی در ایام همدمیبا شمس یا در سوز فراق او و برخی را هم در زمان مصاحبتبا صلاح‌الذین» در حال وجد و سماع سروده است. مجموعه‌ی این غزلیات و رباعیات به بیش از جهل هزاربیت بالغ می‌شود. نظر به اینکه مولانابه هنگام سرودن اغلب این غزل‌ها شیفتگی خاصّیبه شمس تبریز داشته. نام وی را به جای تخلّص شعری خود در پایان بیش‌تر آن‌ها آورده است و به همین دلیل، این مجموعه‌ ذوق و معرفت شعر فارسی را کلیّات شمس یا دیوان کبیر نام‌گذاری کرده‌اند.

ب) نوشته‌ها

آن‌جهبهنثر فارسی از مولانا باقی مانده, غالباًتقریر است و املا ؛ یعنی, مولوی می‌گفته است و دیگران می‌نوشته‌اند. این‌گونه آثار عبارت‌اند از

۱) فیه مافیه که مجموعه‌ی سخنانی استکه مولانا در مجالس خویش می‌گفته و مریدان می‌نوشته‌اند.

۲) مجالس سبعه که در اصل عبارت است از هفت محلس (خطابه) که جلال‌الدّین در سال‌هایی کهبه منبر می‌رفته. بیان کرده است. تقریباً تمام این مجالسبه سال‌های پیش از آشنایی مولانا با شمس مربوط می‌شود وبه همین دلیل, برای تحقیق در سرگذشت روحی مولانا بسیار سودمند است.

۳) مکاتیب: مجموعه‌ی نامه‌هایی است که مولانا به این و آن نوشته است و حون اصلاًبا انشای خود اوست. سبک نویسندگی او را بیش‌تر و بهتر از نوشته‌های دیگرش نمودار می‌سازد. در آسمان شعر و اندیشه‌ی مولانا: مولوی در مثنوی و غزلیّات. بر نردبانی آسمانی گام نهاده است که در واقع هیج یک از شاعران زبان فارسی و عارفان اسلامی را امکان وصول به پایه‌ آن هم دست نداده است.

در مثنوی و اساسا در شعر و اندیشه‌ مولانا تعالیم بلند اسلامی، آیات آسمانی قرآن احادیث و روایات درخشان منسوب به پیامبر اکرم (ص) و سخنان زرّین بزرگان دین به‌گونه‌ای ممتاز و بدیع درج و جذب شده است و بدون تردید در قلمرو زبان فارسی، هیج کتابی از این حیث به پای آن نمی‌رسد.

زبان شعر مولانا زبان دل است ؛ دلی بی‌قرار و سوخته در آتش عشق که به‌ویژه در غزلیّات شمس لحنی آسمانی وبرتر به خودگرفته است. موسیقی کلام و آهنگ و درخشندگی و زیبندگی کلمات در شعر مولوی بی‌مانند و منحصر است. این انحصار به دلیل طبیعت کارء در غزلیّات شمس بیش‌تر از مثنوی خود را نشان داده است. به جای آن. در مثنوی استواری لفظ و هم‌نشینی مفهوم و اندیشهء از غزلیات بیش‌تر است.

دنیایی که مولوی با این بیان استوار و متعالی در مثنوی افریده, پهنه‌ای است که در آن, انسان در مصاف با بدی‌ها و تباهی‌ها و نادانی‌ها و از آن بالاتر» در مصاف با ……. سرفراز و پیروز از کار درمی آید و زمانی که اقلیم هستی را درنوردید و به گوهر انسانی خویش دست یافت. خود را هم‌چون جهان پهلوانی که برای دفاع از حیثیت و شرف و ناموس ابنای وطن خود جنگیده است. پیروز و سرفراز احساس می‌کند و شایستگی دریافت عنوان «کامل» را به‌دست می‌آورد.

می‌دانیم که پایان ….. هرگز از طرف مولانا اعلام نشده و دفتر ششم این کتاب, با مرگ وی در واقع ناتمام مانده است. به این ترتیب, مولانا راهی راکه با سرودن مثنوی آغاز کرده بود. هم‌جنان به سوی کمال بازگذاشته است. اگر او زنده می‌ماند» شاید دفتر یا حتی دفترهای دیگری بر مثنوی می‌افزود و کتاب عظیم خود را از آن‌جه هست. گران‌بارتر می کرد.

شهرت و اعتبار این کتاب سبب شده است که یک اسم عام (مثنوی)به نامی خاصض (مثنوی معنوی) بدل شود ؛ جنانکه خود جلال‌الدّین هم نام عام «مولوی» یا «مولانا» و آرامگاه ابدی‌اش نام «تربت» را در اطلاق بر خویشبه اسمی خاص تبدیل کرده است.

در این‌جا ابیاتی را از دیوان کبیر شمس می‌خوانیم.

آفتاب حسن

۱- بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوسـت

قلمرو زبانی: بنما: نشان بده،(بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) / رخ: چهره /  که: زیرا / بگشا: باز کن،(بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا) / جابجایی ضمیر در بیشتر بیتها دیده می‌شود.(مرا آرزوی باغ و گلستان است.)/ قلمرو ادبی: قلب شعر: غزل / گونه: غزل غنایی عاشقانه / باغ، گلستان: تناسب، استعاره از تن و چهره یار / لب: مجاز از دهان / لب گشودن: کنایه از خندیدن و سخن گفتن / رخ، لب: تناسب / قند: استعاره از خنده و سخن شیرین / تشبیه پنهان: رخ یار مانند باغ و گلستان است؛ سخن یار مانند قند است.

بازگردانی: چهره ات را نشان بده که آرزوی باغ و گلستان دارم. سخن بگو؛ زیرا آرزوی خنده و سخن زیبای فراوان تو را دارم.

پیام: آرزوی دیدار یار

۲- ای آفتاب حســــــن برون آ دمی ز ابر / کان چهره مشعــشع تابانم آرزوسـت

قلمرو زبانی: حسن: زیبایی / برون آ: بیرون بیا / دم: نفس / کان: زیرا که آن / مشعشع: درخشان، تابان / تابان: تابنده / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید / آفتاب حسن: تشبیه / ای آفتاب حسن: استعاره از دلبر / دم: مجاز از لحظه / از پشت ابر بیرون بیا: کنایه از اینکه خودت را آشکار کن/ آفتاب، ابر، تابان: تناسب

بازگردانی: ای دلبری که مانند آفتاب زیبا هستی، خودت را نشان بده، زیرا چهره درخشان و تابان تو را آرزو دارم.

پیام: آرزوی وصال

۳- گفتی ز ناز بیش مـــرنجان مـــرا برو / آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

قلمرو زبانی: از ناز: با ناز و افاده / بیش: بیشتر از این / مرنجان: رنج نده / قلمرو ادبی: گفتی، گفتن: همریشگی(رشته انسانی) / واژه‌آرایی: بیش، مرنجان / واج‌آرایی: «ن»

بازگردانی: از روی ناز گفتی بیش از این من را مرنجان و برو. آن سخن تو را می‌خواهم که گفتی بیش از این من را مرنجان.

پیام: آرزوی یار

۴- زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رســتم دســتانم آرزوست

قلمرو زبانی: زین: از این / همرهان: همراهان /  سست‌عناصر: بی اراده، بی غیرت / رستم دستان: رستم پسر دستان / دستان: لقب زال / قلمرو ادبی: دلم گرفت: کنایه از اینکه اندوهگین شدم / شیر خدا: استعاره از شمس /  رستم دستان: استعاره از شمس / واج‌آرایی: «س»

بازگردانی: از این همراهان بی اراده اندهگین شدم. شمس را می‌خواهم که مانند شیر خدا و رستم دستان است.

پیام: دل‌آزردگی از دوستان بی وفا

۵- دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوسـت

قلمرو زبانی: دی: دیشب / شیخ: پیر / گرد: پیرامون / کز: که از / دیو: اهریمن /  دد: درنده / ملول: خسته / قلمرو ادبی: دیو: استعاره از انسان پلید /  دد: استعاره از انسان ستمگر

بازگردانی: دیشب پیر با چراغ پیرامون شهر می‌گشت و می‌گفت از انسانهای پلید و ستمگر خسته ام و انسانی را جستجو می‌کنم.

پیام: فقدان انسان خدایی

۶- گــفتند یافت می‌نشود جــسته‌ایم ما / گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

قلمرو زبانی: جسته‌ایم: جستجو کرده‌ایم،(بن ماضی: جست، بن مضارع: جوی) / «م» در «آنم» نقش اضافی دارد، آرزویم است. (جهش ضمیر) / قلمرو ادبی: گفتند، گفت: همریشگی(رشته انسانی) / واژه‌آرایی: یافت می‌نشود / واج‌آرایی: «ت»

بازگردانی: مردم گفتند یافت نمی‌شود، ما همه جا را جسته‌ایم. شیخ گفت آن کس که  یافت نمی‌شود، آن را می‌خواهم.

پیام: آرزوی دیدار با مردان اهورایی

۷- پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست / آن آشکــار صنعت پنهــانم آرزوست

قلمرو زبانی: دیده: چشم / صنعت: هنر، ساختن / جهش ضمیر در «پنهانم»: آن آشکار صنعت پنهان، آرزوی من  است./ قلمرو ادبی: پنهان، آشکار: تضاد / واژه‌آرایی: دیده‌ها، پنهان / واج‌آرایی / «دیده» دوم: ایهام (۱- چشم ۲- آنچه دیده می‌شود) / جناس همسان: دیده نخست و دوم / تلمیح به آیه «لایُدرِکهُ الأَبصار وَ هو یُدرک الابصار» = چشم‌ها او را نمی‌بینند و او بینندگان را می‌بیند. / آشکار صنعت پنهان: تناقض

بازگردانی: خداوند پنهان از چشم است و همه چشم‌ها از خداست. آرزوی آن کسی را دارم که آفریده‌هایش آشکار است و خود او پنهان.

پیام: ناپیدایی خدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *