بایگانی دسته: education

روزگار بیهقی

درآمدی بر عصر بیهقی و بلاغت طبیعی فارسی

خاستگاه نثر فارسی به مانند شعر ـ چنان که پیش از این دیدیم ـ خراسان و فرارودان بود. زبان پارسی با روی کار آمدن حکومت ها و گاهی پیشتر از آن، در فراتر از سرزمین اصلی خود، در داخل فلات ایران نیز رسمیت یافت و تدریجاً در دوره مورد بحث به ویژه در عصر سلاجقه ـــ در شهرهای ری و اصفهان و حتی طبرستان و آذربایجان آثاری به نثر پارسی پدید آمد. در این نواحی پیش از آن اغلب زبان عربی زبان رسمی بود و دانشمندان آثار خود را به این زبان پدید می آوردند. وقتی زبان فارسی در کنار عربی در این نواحی کم کم رسمیت پیدا کرد، در اثر مجاورت با لهجه های محلی و آمیختگی تدریجی با آنها تحولات تازه ای یافت و در معرض تغییر و دگرگونی قرار گرفت. نمونه بارز این دگرگونی، دور شدن از سادگی اولیه و آمیختگی با واژه ها و تعبیرات عربی بود ؛ تا آنجا که آرام آرام زمینه آرایشهای لفظی و توصیفهای ادبی در کتابها فراهم می شد و نثر به صورت میدانی برای هنرنمایی و نمایش تواناییهای زبانی نویسنده درمی آمد. به خصوص در نثر صوفیانه که از همین دوره آغاز شده است زمینه‌های استفاده از امکانات خاص شعر مانند آهنگ و قافیه پردازی (سجع) و به کار گرفتن اشعار برای تزیین کلام و اصولاً نزدیک شدن کلی نثر به شعر، بیشتر فراهم بود تا آن جا که مناجاتهای منثور خواجه عبدالله انصاری ـ چنان که خواهیم دید ـــ به تمامی جوهر و معنا و مفهوم شعری پیدا کرده است.

نثر فارسی

نثر فارسی در دوره مورد بحث در چند شاخه مجزا و مستقل زیر، رو به گسترش و دگرگونی بود و در هر شاخه هم آثار برجسته ای تألیف گردید که ما در جای خود به نمونه هایی از این آثار اشاره خواهیم کرد.

نثر علمی

در شاخه نثر علمی که از دوره قبل و در واقع از همان ابتدای تألیف کتب به نثر پارسی آغاز شده بود، دو کتاب مشهور زیر را به عنوان نمونه معرفی می کنیم که آثار کهنگی و شباهت به نثر دوره قبل در آنها بسیار دیده می‌شود.

الف) دانشنامه علایی: ابو علی سینا (وفات ۴۲۸هـ. ق.) دانشمند و طبیب معروف ایرانی که از مفاخر جهان اسلام به شمار می‌رود بیشتر آثار خود را در زمینه های طب، فلسفه، ریاضیات و دیگر دانشها، به زبان عربی نوشته است تا مورد استفاده گروه بیشتری در دنیای اسلام قرار گیرد؛ اما نباید پنداشت که او از حال عامه هم وطنان خود ــ که زبان تازی نمی دانستند ـ غافل بوده است. او چندین رساله و یک دانشنامه مهم به زبان پارسی تألیف کرد که چون آن را به خواهش علاءالدوله کاکویه ـــ از امرای دیلمی ـ فراهم آورد، به «دانشنامه علایی» یا «حکمت علایی» موسوم گردید. اهمیت این کتاب ابتدا از آن جهت است که یک دوره کامل از فلسفه و طبیعیات را به زبان فارسی شامل می شود و آن که بسیاری از اصطلاحات منطقی و فلسفی را به زبان فارسی دربرمی گیرد.

ب) التفهیم لاوایل صناعه التنجیم: نام ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (درگذشت: ۴۴۰ هـ. ق.) دانشمند بزرگ و استاد ایرانی اهل خوارزم بر تارک علم و معرفت قرنهای چهارم و پنجم هجری می درخشد. او بیشتر آثار گران قدر خویش را در زمینه های طب، جغرافی، ریاضی و فلسفه به زبان عربی تألیف کرده است؛ اما کتاب التفهیم را ابتدا به خواهش ریحانه، دختر حسین خوارزمی، یکی از رجال دانش دوست معاصر خود در سال ۴۲۰ هـ.ق. به فارسی نوشته و بعداً آن را به عربی درآورده است. این کتاب اولین و مهم ترین کتابی است که خاص علم نجوم و هندسه و حساب به فارسی نوشته شده و از آنجا که نویسنده آن یکی از دانشمندان بنام در این رشته است اهمیت و اعتبار خاصی یافته است.

نثر اخلاقی و اجتماعی (تعلیمی)

شعر اخلاقی و اجتماعی تقریباً از همان آغاز وجود داشت و بیشتر شاعران فارسی زبان، این گونه موضوعات را که برای هدایت مردم و جامعه مفید می دیدند، مورد توجه قرار می دادند. در نثر فارسی از این دوره با آثاری روبه رویم که هدف آنها آموزش مسائل ضروری برای تهذیب دلها یا هدایت امور اجتماعی و سیاسی به مسیری معین است. از میان آثار مشهوری که در سده پنجم هجری در این زمینه تألیف شده است، دو اثر را برای آشنایی بیشتر برگزیده ایم :

الف) قابوس نامه: عنصر المعالی، کیکاووس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر، از شاهزادگان خاندان زیاری است که پدرانش در نواحی شمالی ایران حکومت داشتند. خود او به حکومت نرسید؛ اما از تربیت امیرزادگان و یک زندگی نسبتاً مرفه برخوردار بود و از دانشها و فنون و پیشه های روزگار آگاهی داشت مجموعه این دانایی ها در وجود این امیر روشن ضمیر به بار نشسته بود و او حاصل تجربه های خود را در سن شصت و سه سالگی در کتابی به نام قابوس نامه برای نشان دادن راه و رسم زندگی به فرزند خود، گیلانشاه به یادگار گذاشت. در این کتاب تأثیر متون آموزشی پیش از اسلام آشکار است.

عنصر المعالی کتاب خود را در چهل و چهار باب پرداخته و در هر باب حکایتهایی دلپذیر و هدفدار درج کرده است.

ب) سیاست نامه: توس از قدیم به داشتن شخصیتهای برجسته فرهنگی معروف بوده است و در هر دوره نامورانی از این شهر برخاسته اند یکی از توسیان نام آور که علاوه بر برخورداری از دانش و فضل، سیاستمدار و اهل تدبیر نیز بوده، خواجه نظام الملک است که حدود سی سال در مقام وزارت دو سلطان مقتدر سلجوقی، یعنی، آلب ارسلان و ملکشاه بوده است. او در یکی از سالهای ۴۰۸ یا ۴۱۰ هـ. ق. ـ یعنی، در آخرین سالهای حیات فردوسی ـ در نوغان توس زاده شد. از همان کودکی به امور حکومت علاقه خاصی داشت و چون از لیاقت و کفایت نیز بهره مند بود، در سال ۴۵۱ هـ. ق. به وزارت آلب ارسلان رسید و تا پایان عمرـ یعنی رمضان سال ۴۸۵ هـ.ق. که با زخم کارد یکی از فداییان حسن صباح از پای درآمد ــ در این سمت باقی ماند.

ملکشاه سلجوقی در اواخر کار از او خواسته بود تا حاصل مطالعات و تجربیات خود را در کتابی راجع به آیین مملکت داری تدوین کند. خواجه بنابر این فرمان، کتابی در رسوم پادشاهان پیشین و آیین پادشاهی ترتیب داد و زمانی که آن را بر پادشاه عرضه داشت، ۳۹ باب بود که چون آن را مختصر یافتند مقداری بر آن افزود تا به ۵۰ باب رسید. این کتاب «سیر الملوک» یا «سیاست نامه» بود که علاوه بر کلیاتی مربوط به راه و رسم پادشاهی، پر است از حکایتها و داستانهای تاریخی و نیمه تاریخی مربوط به پادشاهان پیشین که هر کدام به مناسبت موضوع سخن، در جای خود آمده است.

سیاست نامه از متنهای مهم تاریخی و ادبی قرن پنجم هجری است که به نثری ساده اما محکم و ادبی نوشته شده است.

نثر تاریخی

سنت تاریخ نویسی به فارسی و عربی در این دوره ادامه یافت و در این زمینه نیز کتابهای ارزشمندی به زبان فارسی پدید آمد که در زیر به ذکر دو نمونه از آنها می پردازیم.

الف) تاریخ سیستان: تاریخ سیستان کتابی است که تألیف دو بخش آن چیزی کم‌تر از سه قرن طول کشیده است. به این معنی که بخش اوّل آن، تاریخ سرزمین سیستان را از ابتدا تا حدود سال ۴۴۵ هـ.ق. دربر می‌گیرد و بنابراین، تألیف آن هم در حدود همین سال‌ها – یعنی آغاز کار دولت سلجوقی – بوده است و این از سبک انشای کتاب پیداست. بخش دوم این کتاب – که حوادث سال ۴۴۵ تا ۷۲۵ هـ.ق. را شامل می‌شود – در اوایل قرن هشتم هـ.ق. و با سبک نثر همان زمان نگارش یافته است.

موْلّف هیج‌یک از بخش‌های تاریخ سیستان معلوم نیست. نثر بخش نخستین کتاب ساده و طبیعی و به شیوه‌ کتاب‌های تاریخ دوره‌ی قبل مانند بلعمی است که تا حدودی از لغات و ترکیبات دشوار تازی به دور مانده است. تاریخ سیستان در واقع یک تاریخ محلّی است که در آن به جزئیّات حوادث مربوط به سرزمین سیستان اشاره شده و آن را یکی از منابع مهم تاریخ آن عصر قرار داده است. فواید تاریخی این اثر از جنبه‌های ادبی‌اش افزون است.

ب) تاریخ بیهقی: در میانه‌ دوره‌ای که ترکان در عرصه‌ کشمکش‌های سیاسی و نژادی کامیاب شده و به همدستی خلفای بغداد، حکومت‌های محلی ایرانی تبار را کنار زده بودند. کتابی به زبان فارسی تألیف شد که هر چند پس از عبور از مرحله‌ مسائل قومی و ملّی – دست کم بدان‌گونه که برای فردوسی مطرح بود – جانبدار ترکان و مروّج حاکمیّت آنان به‌شمار می‌رفت. بهتر از هر کتاب و مأخذی ناراستی‌ها و کم و کاست‌های سیاست و اندیشه‌ آنان را بر ملا می‌ساخت. این کتاب «تاریخ بیهقی» اثر ارجمند ابوالفضل بیهقی دبیر رسایل سلاطین غزنه بود.

بیهقی در سال ۳۸۵ هـ.ق. در روستای حارث‌آباد بیهق (سبزوار کنونی) زاده شد و پس از کسب دانش و معرفت در نیشابورء به دیوان رسایل سلطان محمود راه یافت.

او در ایامی که در دستگاه غزنویان به خدمت دیوانی اشتغال داشت. ناظر بسیاری از وقایع بود وبه همین‌دلیل برآن شد که تاریخ غزنویان را بنویسد. پس با دریالت و تفصیل تمام، جزئیّات حوادث روزگار حکومت آل سبکتکین را – از تشکیل دولت غزنوی تا اوایل روزگار سلطان ابراهیم بن مسعود – در سی مجلّد به رشته‌ تحریر درآورد. متأسّفانه کتاب بیهقی به‌طور کامل به دست ما نرسیده و در روزگاران گذشته بخش‌های عمده‌ای از آن از میان رفته است.

آنچه از تاریخ بیهقی باقی مانده، مربوط می شود به روزگار حکومت سلطان مسعود غزنوی (حکومت ۴۲۱-۴۳۲) که به غلبه آل سلجوق پایان می پذیرد و به همین سبب به تاریخ مسعودی نیز مشهور شده است. بیهقی که در سراسر حکومت مسعود از جزئیات امور آگاه بوده، در جنگ ها و سفرها شرکت داشته و به اقتضای شغل خود از همه امور پنهانی و زدوبندهایی که میان قدرتمندان در جریان بوده، سر درآورده است. وقایعی را هم که خود، مستقیماً در آنها مشارکت و نظارت، نداشته از افراد مطمئن نقل کرده و در نتیجه توانسته است از کتاب خویش گنجینه ای از حوادث و اطلاعات جزئی تاریخی و دقیق بسازد؛ تا آنجا که از این حیث، کتاب او در میان همه آثار تاریخی فارسی و حتی عربی ممتاز و مشخص از کار درآمده است. ابوالفضل بیهقی تنها مورّخی امین و بلندپایه نیست؛ بلکه نویسنده ای توانا و چیره دست نیز هست. این امتیاز هم در بین آثار زبان فارسی به تاریخ بیهقی منحصر می ماند. قدرت نویسندگی بیهقی و توانایی او در قلمرو امکانات زبان فارسی از یک طرف و امانتداری و دقت وی در جزئیات و پیوند دادن حوادث مرتبط به یک دیگر، سبب شده است که کتاب او به صورت داستانی بسیار گیرا و دلچسب درآید.

در تاریخ بیهقی وظیفه شناسی و زبان آوری و ایمان به کار، دست به دست هم داده و اثری را پدید آورده اند که بلاغت طبیعی زبان فارسی را در خود منعکس کرده است. سرتاسر تاریخ بیهقی و لابه لای حوادث آن پر است از اندرز و عبرت و سخنان خردمندانه که خواننده را هر دم به خود متوجه می‌سازد و او را بر آن می دارد تا در آن چه خوانده است، دقت کند و خرد خویش را برای دریافت نتایج اخلاقی آن به کار اندازد. جایی در ضرورت استفاده از خرد خدادادی بدین گونه سخن می گوید:

«و هر بنده که خدای عزّوجل او را خردی روشن عطا داد و با آن خرد که دوست به حقیقت اوست احوال عرضه کند و با آن خرد، دانش یار شود و اخبار گذشتگان را بخواند و کار زمانه خویش نگاه کند، بتواند دانست که نیکوکاری چیست و بدکرداری چیست و سرانجام هر دو خوب است یا نه و مردمان چه گویند و چه پسندند و چیست که از مردم یادگار ماند نیکوتر.

و بسیار خردمند باشد که مردم را بر آن دارد که بر راه صواب بروند، اما خود بر آن راه که نموده است نرود و چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر و گویند بر مردمان که فلان کار نباید کرد و فلان کار بباید کرد و خویشتن را از آن دور بینند. هم‌چنان که بسیار طبیبان‌اند که گویند فلان چیز نباید خورد که از آن چنین علّت به حاصل آید و آن‌گاه از آن چیز بسیار بخورند. و جمعی نادان که ندانند که غور و غایت چنین کارها چیست، چون نادان‌اند معذورند ولکن دانایان که دانند، معذور نیستند.»

این‌گونه دریافت‌ها و برداشت‌ها، کتاب بیهقی را تا حدود زیادی به شاهنامه نزدیک کرده است.

پ) سفرنامه‌ ناصرخسرو: در دنباله‌ نثر تاریخی این دوره باید از سفرنامه‌ ناصرخسرو یاد کنیم که هر چند دارای شیوه‌ای مستقَل و منحصر در نویسندگی است. از نظر زبان و دقّت در جزئیّات با تاریخ بیهقی همانندی‌هایی دارد. در سرگذشت ناصرخسرو دیدیم که وی به‌دنبال خوابی که به سال ۴۳۷ هـ.ق. در جوزجانان دید، از کارهای دولتی دست شست و راه دراز سفری هفت ساله را به اطراف ممالک اسلامی و در واقع دنیای متمدّن و مراکز عمده‌ی علم و فرهنگ آن روزگار در پیش گرفت. ناصرخسرو با قلمی شیوا، دیده‌ها و شنیده‌های خود را طیّ این سفر دراز نوشته و در کتابی شیرین و خواندنی به‌نام سفرنامه به یادگار گذاشته است.

سفرنامه‌ ناصرخسرو که نخستین کتاب در نوع خود به زبان فارسی نیز هست، سیمای شهرها و مردمان آن‌ها و وضع زندگی و اجتماعی آن روزگاران را برای خواننده‌ امروز تصویر می‌کند و با کشش داستانی خود، او را در غم و شادی و جزئیّات احوال با مردمان آن روز مشارکت می‌دهد.

سبک نویسندگی موْلّف در این کتاب هموار و ساده و دلپذیر است. اگرچه توانایی وی در عرصه‌ نثر فارسی، انکار ناپذیر می‌نماید. با این حال آن‌چه برای او مهم است، بیان مطالب است نه هنرنمایی و لفظ ‌پردازی. گویی ناصرخسرو نثر را هم به مانند شعر وسیله‌ای می‌داند برای بیان مقصود که هیج‌گاه صرفاً و به خودی خود نمی‌تواند ارزشی مستقَل داشته باشد.

در این جا قطعه ای از کتاب سفرنامه به عنوان نمونه نقل می شود.

«بیستم صفر سنه‌ی مان وثلائین و اربع مائه به شهر تبریز رسیدم و آن شهر قصبه آذربایجان است؛ شهری آبادان. طول و عرضش به گام پیمودم؛ هر یک هزارو چهارصد بود. مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاده است. شب پنجشنبه هفدهم ربیع‌الاوّل سنه‌ اربع وثلائین و اربع مائه، پس از نماز خفتن، بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی دیگر را آسیبی نرسیده بود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بود.

و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم؛ شعری نیک می گفت؛ اما زبان فارسی نیکو نمی‌دانست. پیش من آمد ؛ دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من بیرسید؛ با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»

روزگار ناصرخسرو

عصر ناصرخسرو در حقیقت عصر شکوفایی فرهنگ اسلامی نیز هست. سده های چهارم و پنجم هجری را دوران طلایی فرهنگ اسلام دانسته اند؛ دورانی که در آن، علم و فلسفه و معارف به اوج شکفتگی رسید و دانشوران صاحب نامی همچون فارابی، ابن سینا، ابوریحان، ابو علی مسکویه و جمعیت معروف به «اخوان الصفا» پیشاهنگان فکر و فلسفه آن به شمار می‌رفتند. در این دوران دانش‌های طب و ریاضی و نجوم، پابه پای فلسفه و کلام و فقاهت به شکوفایی رسید و پرتو آن در سرتاسر دنیای آن روز گسترش یافت.

در این عصر، تجربه های تازه ای نیز از طریق برخورد عقاید و آرای کلامی پدید آمد. هر چند از دوره حاکمیت غزنویان کلام اشعری ـ که برداشتی راکد و ایستا از اسلام بود ـ چیرگی یافت و برای مذاهب پیشتاز و پویا میدان و مجال بسیار تنگ شد، با این حال، به علت رشد اندیشه و بالندگی فکر و فرهنگ فرقه های عقل گرا و مثبت نیز پنهانی به فعالیت خود ادامه دادند و با سلاح دانش و آگاهی با مخالفان خود از در ستیز درآمدند. علاوه بر این، دسته ای از شیعیان در صفحات شمالی رشته کوه البرز و کرانه های مازندران، با تشکیل حکومتهای شیعه مذهب آل بویه، زیاریان و دیلمیان قدرت سیاسی چشم گیری به دست آوردند و مدت ها برای خلیفه بغداد مزاحمت‌هایی جدی فراهم کردند.

فرقه دیگری از شیعیان هفت امامی از همان آغاز به نام فاطمیان در مصر و شام، حکومتی الهی بر مبنای تعلیمات مذهب شیعه تشکیل دادند و در این ایام، دامنه فعالیت های پنهانی و تبلیغات مذهبی خود را به شکلی کاملاً مخفی به نواحی مرکزی ایران و حتی خراسان شرقی گسترش دادند و به تدریج، در قلل کوه های بلند مرکز ایران، دژهای استواری ساختند و در آنها به تربیت نیروهایی مخلص و وفادار به نام فداییان اسماعیلی، اقدام کردند. فداییان اسماعیلی با نیروی ایمان و اسلحه به هر اقدامی دست می زدند. خواجه نظام الملک و بسیاری از رجال دولت متعصب سلجوقی با کارد آنها از پای درآمدند. این گونه اقدامات مخفیانه و رعب انگیز، وحشت عظیمی در کانون قدرتهای سیاسی آن روز ـــ یعنی، سلاجقه ــ و مرکز خلافت بغداد ایجاد کرد. چنان که خواهیم دید ناصر خسرو، بزرگ ترین شاعر این دوره، در میانه عمر به خدمت این تشکیلات درآمد و مأمور تبلیغ تشیع اسماعیلی در سرزمین خراسان گردید.

در عصر ناصر خسرو یا اندکی پیش از آن همزمان با لشکرکشی به ری و جبال، زبان فارسی دری از خاستگاه خود خراسان خارج شد و به داخل فلات ایران و اندکی بعد به آذربایجان راه یافت و به دلیل آن که زبان رسمی حکومت مرکزی بود، به تدریج بر لهجه های محلی غلبه یافت. در مناطق یاد شده شاعران و نویسندگان ناگزیر بودند فارسی را یاد بگیرند و با آن به سرودن شعر و تألیف کتاب بپردازند.

آغاز ادبیات عرفانی و مردمی

در میانه‌ دوره‌ مورد بحث یعنی «نیمه‌های دوم قرن پنجم هجری» جریان تازه‌ای ابتدا در نویسندگی و بعدها در شعر فارسی پیدا شد که طلیعه‌ آن در اواخر عصر ناصرخسرو آشکار گردید. این جریان تازه، عرفان بود که هر چند از همان سده‌های نخستین به‌صورتی ساده و ابتدابی – که از زهد و پارسایی اسلامی جدایی‌ناپذیر می‌نمود – در بین مسلمانان رواج داشت؛ اما تا دوره‌ مورد بحث، هیج‌گاه در ادب فارسی بروز نیافته بود.

عرفان – که در بین مسلمین تصوّف نیز نامیده شده است – در آغاز عبارت بود از شیوه‌ای از وصول به حقیقت و رسیدن به حق براساس ریاضت و پارسایی و پاک‌دامنی و دوری از آلایش‌های مادّی و پرهیز از دنیاداری؛ به‌گونه‌ای که شخص عارف بتواند درون خود را برای تابش انوار الهی صافی کند و بی‌واسطه به مقام قرب حق نایل آید.

عرفان اسلامی منشاً قرآنی دارد. تمایلات عارفانه ابتدا در میانرودان پیدا شد؛ امّا در سده های نخستین اسلامی، ایرانیان افکار عرفانی و ذوق صوفیانه را در خراسان پرورش دادند و از آن‌ جا به نواحی دیگر حتّی مرکز خلافت بغداد نفوذ کردند و با کشف عوالم برتر، به مبارزه با دنیاداری و سیاست‌مآبی برخاستند. در این میان، برخی از عارفان واقعی به‌عنوان افرادی مبارز و ضدّ قدرت و ثروت، برای حکومت‌های عصر خود مزاحمت‌هایی ایجاد کردند و حتی در راه اثبات اندیشه‌ خویش عاشقانه پای بر معراج دار نهادند.

در سده‌های نخستین اسلامی، عارفان بیش‌تر بر جنبه‌ عملی کار تأکید داشتند و به ‌نشر اصول و تعالیم عارفانه از طریق درس و بحث و کتاب و تعلیم بی‌اعتقاد بودند؛ بنابراین آثار مدوّن چندانی به زبان فارسی از آنان باقی نمانده است. از میان عارفان مشهور دوره‌های قبل که به این صفت شهرت دارند. از بایزید بسطامی (درگذشت: ۲۶۱ هـ.ق.) و حسین بن منصور حلاج (کشته شده: ۳۰۹ هـ.ق.)  باید نام برد. از نخستین عارفان دوره‌ مورد بحث، ابوسعید ابوالخیر (درگذشت: ۴۴۰ هـ.ق.) است که در قرن بعد، نواده‌ او محمد بن منوّر، سرگذشت و سخنانش را در کتاب معروف «اسرارالتوحید» آورده است.

در عصر ناصرخسرو، از عارفت پاک باخته همدانی باباطاهر عریان هم باید نام برد که ظاهرا طغرل سلجوقی را که در حدود سال ۴۴۷ هـ.ق. از همدان می‌گذشته به عدل و داد دعوت کرده است. از باباطاهر مجموعه‌ای سخنان کوتاه به زبان عربی باقی مانده است که عقاید عارفانه‌ او را نشان می‌دهد. علاوه بر این مقداری دوبیتی یا ترانه به لهجه‌ محلّی ری نیز از وی در دست است که از لطافت بیان و اعتقاد خاصّ وی حکایت می‌کند.

اصل دوبیتی‌های باباطاهر به لهجه‌ لُری و برای ما قدری نامفهوم است؛ اما دوبیتی‌ها و ترانه‌هایی نزدیک به فارسی امروز هم به او منسوب است که بعید نیست در اصل به لهجه‌ محلّی بوده و در طول زمان و بر اثر تصرّف کاتبان به فارسی امروز نزدیک شده باشد.

در این‌جا نمونه‌هایی از این ترانه‌ها را نقل می‌کنیم.

دل و دلبر

اگر دل دلبر و دلبر کدومه / وگر دلبر دل و دل را چه نومه

دل و دلبر به هم آمیته وینم! / نذونم دل که و دلبر کدومه

دیده و دل

ز دست دیده و دل هر دو فریاد / که هرجه دیده بیند دل کند باد

بسازم خنجری نیشش زبولاد / زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

به هر جا بنگرم

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم  / به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت / نشان از قامت رعنا ته وینم

ناصرخسرو قبادیانی و شعر آیینی

از میان شاعران قصیده پرداز فارسی، ناصرخسرو سرگذشتی شگفت‌انگیز و شنیدنی دارد؛ به‌ویژه که در طول زندگی هشتادوهفت ساله‌ خود حوادث و دوره‌های تاریخی پرماجرایی را پشت سر گذاشته است. ایام کودکی او مصادف بود با اوج حکومت غزنوی و عصر جهان‌گشایی‌ها و شاعرنوازی‌های افسانه‌ای سلطان محمود؛ زمانی که ناصرخسرو به‌سال ۳۹۴ هـ.ق. در قبادیان بلخ زاده شد. پنج سال از حکومت پرآوازه‌ محمود می‌گذشت. در هفت سالگی او، قحطی هولناک خراسان پیش آمد و به‌دنبال آن؛ وبایی که جان بسیاری از هم‌وطنان او را گرفت.

ناصرخسرو کسب دانش و کمالات و حفظ قرآن مجید را از کودکی آغاز کرد و هنوز جوانی نوخاسته بود که در کار دبیری ورزیده شد و پیش از آن که به سی سالگی برسد، به‌دربار راه یافت و از نعمت‌ها و خوش‌گذرانی‌های بی‌اندازه‌ دربار مسعود غزنوی برخوردار شد و به جاه و مال رسید. پس از شکست مسعود در دندانقان ناصر هم مثل بسیاری از پیوستگان و شاعران دربار غزنه به خدمت طغرل و چغری بیک درآمد وبه کار دولتی مشغول شد و چنان که خود در سفرنامه‌اش می‌گوید تا چهل سالگی هم‌چنان سرگرم این کارها بود؛ کام می‌راند و نان و نام می‌جست.

در این سال‌ها او با حکیمان خراسان و آثار آنان آشنا شده بود. آرای اهل حکمت را فراگرفته بود و از عقاید و مذاهب و ملل آگاهی داشت. طبَ و نجوم و تفسیر و حکمت خوانده بود و هر گاه فرصتی دست می‌داد، در دانسته‌ها و یافته‌های خود تأَمل می‌کرد. در این گیرودار چیزی ناشناخته آرامش طبع او را برهم می‌زد. او تنگ‌نظری و باریک‌بینی ارباب مذاهب را می‌دید و هرگز نمی‌توانست تپش روح بی‌آرام و باطن حقیقت جوی خود را با آن چه در اطرافش جریان داشت، فرو بنشاند.

همین بی‌قراری‌ها بود که سرانجام در او انقلابی درونی پدید آورد؛ به قول خود او به‌دنبال خوابی که دید، از خواب چهل ساله بیدار شد و به ناگاه دست از همه‌ علاقه‌ها و خواسته‌ها فروشست؛ دل از یار و دیار برکند و به همراه برادر کوجک‌تر خود، آبوسعید، با خورجینی کتاب در ماه جمادی الآخر سال ۴۳۷ هـ.ق. به راه افتاد و هفت سال در این سفر عمر گذاشت؛ به حجاز و شام و مصر و مغرب رفت؛ چهار بار حج کرد و نزدیک به سه سال در مصر ماند و همه جا با صاحبان نظر گفت وگو و چون و چرا کرد.

ناصرخسرو در خراسان در باره‌ باطنیان جیزهایی شنیده بود. آنان گروهی از شیعیان هفت امامی بودند که پس از امام جعفر صادق (ع) به امامت اسماعیل، فرزند بزرگ آن حضرت اعتقاد داشتند و او را آخرین امام می‌دانستند. باطنیان در شمال افریقا پیروانی داشتند و مقرّ فرمانروایی آنان قاهره بود که در آن‌جا به نام فاطمیان، حکومتی تشکیل داده بودند. دعوت باطنیان (فاطمیان، اسماعیلیه) پیش از این به خراسان راه یافته بود؛ اما پیروان مذاهب دیگر به آن‌ها مجال خودنمایی و تبلیغ نمی‌دادند. ناصرخسرو در خراسان نمی‌توانست به آسانی به سرجشمه‌ حکمت باطنیان دست یابد؛ زیرا در آن‌ جا کمر به قتل و آزار آنان بسته بودند. به همین دلیل در مصر- که قلمرو فرمانروایی باطنیان بود – به خدمت خلیفه‌ فاطمی رسید و مراتب آگاهی از اصول مذهب باطنی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت. سرانجام پس از دریافت عنوان «حجت» که از مراتب عالی مذهب اسماعیلی بود، به فرمان خلیفه‌ فاطمی با لقب «حجت خراسان» مامورتبلیغ این آیین در سرزمین خراسان شد. ناصرخسرو در سال ۴۴۴ هـ.ق. هنگامیکه از سفر مصر و حجاز به وطن بازمی‌گشت. پنجاه ساله بود.

زمانی که او در بلخ به میان هم‌شهریانش بازگشت، به خلاف انتظارش، نه ‌تنها در مردم نسبت به آن چه می‌گفت، شور و شوقی ندید؛ بلکه برخی حتّی در سخنان او با طعن و انکار نگریستند و در صدد آزارش برآمدند؛ او را فاطمی و شیعی و باطنی و بددین خواندند و به‌ماجراجویی متهم کردند. اوباش به تحریک متعصّبان شهر به خانه‌اش ریختند و قصد جانش را کردند. ناصرخسرو از بیم جانب با زن و فرزند، آواره‌ بیابان شد؛ چندی به نیشابور و بعد به مازندران رفت و در آن‌جا مجالی برای درنگ پیدا کرد. عدّه‌ای را گرد خویش فراهم آورد؛ اما هیج‌گاه از آزار و اذیّت اهل تعصب در امان نبود؛ از این‌رو به منطقه‌ بدخشان واقع در افغانستان کنونی پناه برد. در همین منطقه‌ کوهستانی بود که بر تنهایی و بی‌کسی خویش مویه کرد.

دل گدازنده تر از نار پر از دانه / تن گدازنده‌تر از نال! زمستانی

بی‌گناهی شده همواره بر او دشمن / ترک و تازی و عراقی و خراسانی

ناصرخسرو سرانجام درّه‌ یمگان، از نواحی بدخشان را که در میان کوه‌ها بود و با بلخ هم فاصله چندانی نداشتف برای اقامت دایم خود برگزید و به پیروانی اندک در آبادی های اطراف دل خوش کرد. اهالی یمگان و اطراف تا روزگار ما هم بر مذهب اسماعیلی بوده‌اند.

در این درّه بود که ناصرخسروبه حال آوارگی و تبعید، قصاید پرخروش خویش را سرود و بانگ خشم و نفرین و تحقیر و دل‌آزردگی خویش را مانند صدایی که در دل کوه می‌پیچد، همراه با این سروده‌ها در گوش‌ها نشاند و نتیجه‌ تَأَمّلات فلسفی خود را در آثاری به نثر استوار فارسی برجای گذاشت. وی گذشته از دیوان و سفرنامه به تألیف آثاری مانند خوان ‌اخوان، زادالمسافرین و جامع‌الحکمتین دست زد که هر سه در زمره‌ آثار کلامی زبان فارسی قرار دارند و نتیجه‌ی تأملات خردمندانه‌ای هستند که در سده‌ پنجم هجری به دنبال خردگرایی‌های سده‌ قبل بوشکور و شهید و فردوسی، در بیان توانای ناصرخسرو، متفکُر آزاده‌ این عصر، جاودانه شده است. شاعر آواره‌ی خراسانی سرانجام به سال ۴۸۱ هـ.ق. در تنهایی و فراموشی درّه‌ یمگان غریبانه جان سپرد.

فکر و شعر ناصرخسرو

در زبان فارسی، نخستین گوینده‌ای که شعر را به‌طور کلی در خدمت فکر اخلاقی و اجتماعی و در مسیر اندیشه‌ مکتبی قرار داده، ناصرخسرو قبادیانی است.

در سرتاسر دیوان چند صد صفحه‌ای او نه یک سطر ستایش (جز مدح بزرگان دین و خلیفه‌ فاطمی) نه یک بیت در وصف معشوق و نه حتّی حرفی از دل بستگی‌های عادی زندگی دیده می‌شود؛ در دیوان او حتی وصف طبیعت بسیار اندک است؛ هر چه هست سخن از خرد است و دین و اعتقاد و علم و جویندگی و حقیقت‌نگری و کمال انسانی.

سبک شاعری ناصرخسرو با اندیشه‌اش هماهنگی تمام دارد. کلمات را جز برای بیان مقصود به کار نمی‌گیرد. در پی آرایش کلام نیست؛ بیان او سرد، اما روشن و بیدارکننده است و خواننده را یک دم به حال خود رها نمی‌کند. گاهی دانش‌های زمان خود – از فلسفه و پزشکی و زیست‌شناسی گرفته تا نجوم و الهیات و منطق – همه را در یک قصیده جای می‌دهد و بدین وسیله، اسرار خلقت و حکمت وجود را اثبات و بیان می‌کند. با همه‌ سنگینی و پیجیدگی و لحن تهدیدآمیزی که با کلام او همراه است، قدرت بیان و والایی معنا و از همه مهم‌تر صداقت و سوز دل، شعر او را دلنشین می‌کند و تأثیر سخنش را بیش از حد تصوّر بالا می‌پرد.

نمونه‌هایی از شعر ناصرخسرو را با هم می‌خوانیم

در صحبت دنیا

ای روی داده صحبت دنیا را / شادان و برفراشته آوا را

غره مشو به زور و توانایی / کاخر ضعیفی است توانا را

والا نگشت هیج کس و عالم / نادیده مر معلم والا را

بررس به کارها به شکیبایی / زیرا که نصرت است شکیبا را

باران به صبر پست کند، گرچه /  نرم است روزی آن که خارا را

یاری ز صبر خواه که یاری نیست / بهتر ز صبر مر تن تنها را

آزادگی

اگر بر تن خویش سالار و میرم / ملامت همی چون کنی خیرخیرم؟

اسیرم نکرد این ستمکاره گیتی / چو این آرزو جوی تن گشت اسیرم

چه کار است پیش امیرم؟ چو دانم / که گر میر پیشم نخواند نمیرم

به جشمم ندارد خطر سفله گیتی / به چشم خردمند ازیرا خطیرم

حقیر است اگر اردشیر است زی من / امیری که من بر دل او حقیرم

چو من دست خویش از طمع پاک شستم / فزونی از این و از آن چون پذیرم؟

تن پاک فرزند آزادگانم / نگفتم که شاپور بنْ اردشیرم

ندانم جز این عیب مر خویشتن را / که بر عهد معروف روز غدیرم

گزارش دشواری‌های دیوان رودکی

رودکی؛ پدر شعر پارسی
آرامگاه رودکی

و همین امر سبب شد که یکی از رامشگران نام‌آور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. همین هنرها بود که به رودکی در درگاه سامانیان نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزه‌ها و پیش‌کش‌های بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان او را در میان ایرانیان و نیرانیان بیتا دانست.

نوازندگی و خوش‌آوازی در تاثیر شعر رودکی بسیار اثرگذار افتاد. داستان دیرماندن امیر بخارا در هرات و تنگ‌دلی و اشتیاق همراهان او برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود، گواهی است بر این اثرگذاری.

چکامه‌های رودکی در نهایت لطف و استواری و مثنوی‌هایش سنجیده و سخته بود. عنصری بر او رشک می‌برد؛ غزل را «رودکی وار» نیکو می‌دانست و اعتراف می‌کرد که غزل او رودکی‌وار نیست.

بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزل‌های رودکی باشد. غزل‌های من مانند غزل‌های رودکی استوار و سخته نیست.

ناصرخسرو رودکی را شاعر تیره‌چشم روشن‌بین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بوده است؟

از نمونش‌هایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آورده‌اند، پیداست که او را سراینده‌ای نابینا می‌شناخته‌اند؛ اما از سخن خود او – آنچه هست – و به ویژه توصیف‌های دقیق و رنگارنگش برنمی‌آید که همه عمر را در کوری و تاریکی‌ دنیای روشن‌دلان گذرانده باشد.

پیری و یاد جوانی

قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: تشبیه

بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسود و فروریخت. دندان نبود؛ بلکه مانند چراغ درخشان بود.

قلمرو زبانی: سیم: نقره / سیم زده: نقره مسکوک و خالص / درّ: مروارید / مرجان: بُسد / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: اکنون یکی از آن همه دندان نمانده است. همه فرسود و ریخت. چه قدر بد بود؛ همانا که بدی کیوان به من رسید.

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / منت: من به تو (جهش ضمیر)/ قضا: سرنوشت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: نه، بود

بازگردانی: بدی کیوان و طول عمر من نبود. این سرنوشتی بود که خداوند برای همگان رقم زده است.

قلمرو زبانی: گِرد: چرخ / گَردان: گردنده / بوَد: می‌باشد (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)/ آیین: رسم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: گِرد، گَردان / همریشگی: گِرد، گَردان / واج آرایی: «گ»

بازگردانی: فلک همیشه این چنین است؛ چرخ گردان است. رسم چرخ گردان این است که بگردد و پیوسته تغییر کند.

قلمرو زبانی: کز: که از / قلمرو ادبی: درمان، درد: تضاد

بازگردانی: چیزی که درد بود، روزی درمان گردد و چیزی که در آغاز درمان بود تبدیل به درد می‌گردد.

قلمرو زبانی: خُلقان: کهنه و فرسوده / کجا: که / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد/ واژه‌آرایی: کهن، نو، بود، زمان، کند، همان

بازگردانی: هر آنچه که زمانی نو بود، روزگار، آن را کهنه کند و همان چیزی که کهنه بود، زمانی آن را نو کند.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / شکسته: پیر و ناتوان / خرم: سرسبز / کجا: که / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بیابان، باغ، خرم، بود

بازگردانی: بسیار بیابان فرسوده و پیر که در گذشته باغ سرسبز بوده و بسیار بیابان که بعدها باغ سرسبز گشته است.

قلمرو زبانی: مشکین: مُشک آلود، سیاه / سامان: ترتیب / قلمرو ادبی: ماهروی: تشبیه (روی همچون ماه) /

بازگردانی: چه می‌دانی ای زیباروی سیاه موی که حال من پیش از این چگونه بود؟

قلمرو زبانی: نازِش: نازیدن / بدو: به او / قلمرو ادبی: زلف چوگان: اضافه تشبیهی (زلف مانند چوگان) واژه‌آرایی: زلف، چوگان

بازگردانی: تو به زلف همچون چوگانت افتخار می‌کنی؛ ندیده‌ای که او زلف چوگان‌مانند داشت.

قلمرو زبانی: شد: رفت / به سان: مانند / دیبا: پارچه ابریشمین / قطران: ماده ای سیاه رنگ / قلمرو ادبی: رویش به سان دیبا بود؛ مویش به سان قطران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: به سان، بود / روی، موی: جناس ناهمسان

بازگردانی: آن زمانه که رویش مانند ابریشم، نرم و لطیف بود گذشت. آن زمان که مویش مانند قیر، سیاه بود سپری شد.

قلمرو زبانی: خوب: زیبارو / عزیز: گرامی / شد: رفت / بازنیامد: برنگشت / قلمرو ادبی: عزیز مهمان بود: تشبیه

بازگردانی: مانند زیبارویی که مهمان و دوست ارجمندی بود و با عزّت می‌رود، جوانی من نیز مهمان عزیزی بود که رفت.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / نگار: نقاشی / بدو: به او / به روی او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: نگار: استعاره از یار / واژه‌آرایی: چشم، بود / بُدی، بود: همریشگی

بازگردانی: بسیار دختر که چشمش حیران او(رودکی) بود. چشمان من نیز همیشه سرگشته او بود.

قلمرو زبانی: شد: مال ما / خرم: با طراوت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: زمانه‌ای که او شاد و سرزنده بود گذشت؛ زمانی که شادی او بسیار بود و اندوهش کم.

قلمرو زبانی: سختن: وزن کردن / درم: درهم، یکای پول / ترک: زیبارو / نار: انار / قلمرو ادبی: نارپستان: تشبیه (دختری که پستانش مانند انار زیباست.) / درم سختن: کنایه از خرید کردن

بازگردانی: بی شمار درهم را وزن می‌کرد و هر گاه نارپستانی را می‌دید او را می‌خرید.

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / کنیزک: کنیز کم سال/ بدو: به او / جمله: همگی / قلمرو ادبی:

بازگردانی: بسیار کنیز که به آن کنیز میل داشت و شب پنهانی نزد او می‌رفت.

قلمرو زبانی: نیارستن: جرأت نکردن / نهیب: فریاد / خواجه: صاحب / بیم: ترس / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: روزها نمی‌توانست او را ببیند؛ زیرا مالکش فریاد می‌زد و ترس زندانی شدن داشت.

قلمرو زبانی: نبیذ: باده / دیدار: چهره / خوب: زیبا / لطیف: نرم / گران: سنگین / بد: بود / زی: سوی / قلمرو ادبی: همریشگی: بد، بود

بازگردانی: اگر می روشن و چهره زیبا و روی لطیف، برای بسیاری از مردم گران بود برای من ارزان بود.

قلمرو زبانی: خزانه: گنجینه / نامه: کتاب / مهر: عشق / قلمرو ادبی: گنج سخن: اضافه تشبیهی

بازگردانی: دلم مانند گنجینه پر جواهر بود و سخن و شعرم گنج بود. عنوان کتابم نیز عشق و شعر بود.

قلمرو زبانی: ندانستمی: نمی‌دانستم / طرب: شادی / را: برای / فراخ: گسترده / فراخ میدان: ترکیب وصفی وارون / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: همیشه شاد بودم و نمیدانستم اندوه چیست. دلم برای شادی و شادمانی میدان فراخی داشت..

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / به سان: مانند / حریر: ابریشم / به کردار: مانند / سندان: ابزاری در آهنگری / قلمرو ادبی: به سان حریر کرده به شعر، به کردار سنگ ‌و سندان: تشبیه

بازگردانی: بسیار دل که با شعر آن را مانند حریر نرم کردم. دلی که پیش از آن مانند سنگ سخت بود.

قلمرو زبانی: زی: سوی / زلفکان: زلف‌های / چابک: چالاک / سخندان: ادبدان / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، همیشه / زلفکان: مجاز از زیبارویان

بازگردانی: همیشه چشمم به سوی زیبارویان چابک بود. همیشه گوشم به سوی مردم سخندان بود.

قلمرو زبانی: عیال: زن و فرزند / مئونت: هزینه / آسوده: راحت / آسان: ضد دشوار / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، نه

بازگردانی: خانواده نداشتم فرزند و هزینه زندگی نداشتم سرباری نداشتم و آسوده بودم.

قلمرو زبانی: این‌چنینان: این چنین / قلمرو ادبی: ماهرو: تشبیه

بازگردانی: تو رودکی را امروز می‌بینی؛ آن زمان که این چنین بود ندیده ای.

قلمرو زبانی: سرودگویان: شعرخوانان / هزاردستان: بلبل / گویی: مانند اینکه / قلمرو ادبی: گویی هزاردستان بود: تشبیه

بازگردانی: آن زمانه که مانند بلبل شعرخوان راه می‌رفت او را ندیده ای.

قلمرو زبانی: شد: رفت / انس: همدم / رادمردان: جوانمرد / پیشکار: پاکار، پیشخدمت، دستیار، کارپرداز، کارگزار، وشکرده / میران: امیران / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: آن زمان که همدم جوانمردان بود گذشت آن زمان که او کارگزار پادشاهان بود گذشت.

قلمرو زبانی: ورا: او را / زی: سو / ملوک: پادشاهان / دیوان: دفتر شعر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زی، همیشه، ملوک

بازگردانی: همیشه نزد پادشاهان دیوان شعرش است و در گذشته هم همیشه دیوان شعر در بارگاه پادشاهان بوده است.

قلمرو زبانی: شد: رفت / نَوَشتن: طی کردن، ‌درنوردیدن (بن ماضی: نَوشت؛ بن مضارع: نَورد)/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زمانه / بزرگ‌نمایی یا اغراق: شعرش همه جهان بنَوَشت

بازگردانی: زمانه ای که شعرش همه جهان را طی می‌کرد گذشت. آن زمانه که سخنور خراسان بود تمام شد.

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / نامور: نامدار / دهقان: زمین‌دار / سیم: پول نقره / حُملان: ستور باربردار که کسی را دهند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: هر کس که زمین دار نامداری بود، رودکی نزد او ارج داشت و از او نقدینه و دستمزد می‌گرفت.

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / که: هر کس / بودی: بود / مرا: «را» نشانه اضافه گسسته / قلمرو ادبی: همریشگی: بودی، بود

بازگردانی: اگر مردم از این و آن بزرگی می‌یافتند بزرگی من از سامانیان بود.

قلمرو زبانی: میر: امیر/ چل: چهل / درم: یکای پول / ماکان: نام یکی از فرمانروان مازندران / یک پنج: یک پنجم / میر: امیر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شاه خراسان به او چهل هزار درهم داد و از امیر ماکان یک پنجم آن را گرفت.

قلمرو زبانی: اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:

بازگردانی: از نزدیکانش هشت هزار درهم به من داد. این اندازه حال من خوب بود.

قلمرو زبانی: میر: امیر / مردیِ: مردانگی / داد: حق / اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:  

بازگردانی: هنگامی که امیر شعر من را شنید، مردانگی خود را نشان داد و هر چه گفت زیردستانش به من دادند.

قلمرو زبانی: دگرگشت: تغییر کرد / انبان: خیک، مشک / قلمرو ادبی: انبان: استعاره از کفن یا گور

بازگردانی: اکنون روزگار تغییر کرد و من نیز تغییر کردم برای عصا بیاورید که وقت عصا و کفن رسیده است.

این چامه و اشاره‌ای که تاریخ‌نگاران به مرگ غریب‌وار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کرده‌اند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی مورد بی‌مهری پادشاهان روزگار خود قرار گرفته و چه بسا که از درگاه آنان رانده شده باشد.

saeedjafari
jafarisaeed

آثار و سروده ها و شیوه سخنوری رودکی

از دیوان بزرگ رودکی که گفته‌اند یک صد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی افزون بر چامه، چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند دوگانه (مثنوی) نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیت‌هایی پراکنده در دست نیست. کمابیش همه نوع شعر در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمون‌های شعری روزگار خود را به استادی و چیره‌دستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آن‌ها – به ویژه در چکامه و توصیف و ستایش – زبانزد شده است.

رودکی در سرودن چکامه‌های ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک ویژه روزگار خود می‌سروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی می‌نامند و از ویژگی‌های اصلی آن سادگی و در عین حال استواری و سختگی را می‌توان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این گونه سروده‌های اوست. 

تخیل شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و پرتپش است. در توصیف می‌کوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیبایی‌های آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر پارسی و خدایگان شاعران برنامیده‌اند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است. با این حال او در برابر غم و اندوه روزگار دلی نیرومند و فکری توانا دارد و در هر فرصتی آدمی را به بردباری فرامی‌خواند.

پند زمانه

۱- زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

قلمرو زبانی: آزادوار: از سر آزادگی / مرا: به من / نگری: ببینی / قلمرو ادبی: زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.

قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / چشم دل: اضافه استعاری / پای در بند: کنایه از زندانی شدن / واژه‌آرایی: زبان، بند / زبان: مجاز از دهان

بازگردانی: زمانه به من گفت که سخن نگو و با چشم باطنی ات نگاه کن؛ زیرا کسی که زبانش به فرمانش نیست، دچار بند و زندان می‌شود.

قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: کس‌ها / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا

بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را می‌بینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی همچون تو را دارند.

قلمرو زبانی: فزون: افزون / نگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: همریشگی: آرزو، آرزومند

بازگردانی: چرا آرزومند زندگانی کسی هستی که از تو بیشتر دارد؟ به کسی بنگر که آرزوی زندگی تو را دارد.

قلمرو زبانی: نعره: فریاد / لب: کنار، نزدیک / هنر: فضیلت / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن / قالب: چامه (قصیده) / گور: مجاز از مرگ

بازگردانی: اگر من دوستی تو را تا هنگام مرگم ببرم، فریاد شادی برآورم و از تو فضیلت و هنر ببینم.

۲- اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان در اثرا

قلمرو زبانی: اثر: پی، جای پا، نشانه / میر: امیر، پادشاه، فرمانروا / به جهان در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: واژه آرایی: اثر

بازگردانی: نمی‌خواهم که آثار امیر سامانی در جهان بماند. من دوست دارم که خود امیر در جهان بماند.

۳- هر که را رفت همی‌باید رفته شُمَری / هر که را مرد همی‌باید مرده شُمَرا

قلمرو زبانی: که: کس / را: اضافی / همی‌باید: می باید (کاربرد دستور تاریخی) / شمری: بشمری / قلمرو ادبی: رفت: کنایه از مرد / موازنه

بازگردانی: هر که مُرد می‌باید او را رفته به شمار آوری. هر که درگذشت می‌باید او را مرده به حساب آوری.

قلمرو زبانی: حق: خداوند / هجر: دوری / زارا: با پریشانی، با حال نزار / چو: مانند / گلبن: بوته گل / هَزارا: هزاردستان، بلبل / قلمرو ادبی: وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن / قالب: چامه (قصیده) / چو بر گلبن هَزارا: تشبیه

بازگردانی: من سحرگاهان از دوری دوست با پریشانی به درگاه خداوند ناله می کنم، مانند بلبلی که برای گل آواز می خواند.

قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت / داد: حق / نستاند: نگیرد / قلمرو ادبی: قضا … نستاند: جانبخشی / بُنسری یا رد العجز علی الصدر / سوزاندن: کنایه از نابود کردن

بازگردانی: اگر سرنوشت حق من را از تو نستاند، با سوز دلم سرنوشت را نابود می کنم.

گوشزد: به نظر نگارنده مصرع دوم باید اینگونه باشد: ز سوز دل بسوزم مر قضا را. (در سبک خراسانی فعل «سوختن» دووجهی بوده است. به دیگر سخن هم ناگذر بوده است هم گذرا. بیت پسین هم گواهی است بر همین نکته.)

قلمرو زبانی: عارض: گونه / برفروزی: شعله ور ساختن،  به خشم آمدن، خشمگین شدن، سرخ شدن / می‌بسوزد: ببینی / قلمرو ادبی: عارض: مجاز از چهره

بازگردانی: هنگامی که چهره ات را برافرخته می کنی هِزاران نفر بر گردت را از جمله من را پروانه وار می سوزانی.

قلمرو زبانی: لَحَد: گورگاه / لَختی: اندکی / مزار: زیارت گاه / قلمرو ادبی: نگُنجم در لَحَد: کنایه از اینکه «زنده می شوم»

بازگردانی: اگر اندک مدتی سوگوارانه کنار قبرم نشینی و سوگواری کنی در قبرم نخواهم گنجید و زنده می شوم.

قلمرو زبانی: چونین: همین گونه / همچونین: این چنین / بُوَد: می باشد / اینند بارا ؟؟؟؟؟؟ / قلمرو ادبی: بود، بُوَد: همریشگی

بازگردانی: جهان این گونه است و تا جهان بوده همین گونه بوده است و همچنین خواهد بود. [در جهان وفاداری نخواهی دید.]

قلمرو زبانی: دیهیم: تاج، پیشانی بند گوهرنشان / گوشوارا: گوشواره / قلمرو ادبی: گوشوارا: مجاز از زر و زیور (گوشواره و گوشوار می تواند مجاز از بنده و خدمتکار و پرستار باشد؛ زیرا در گذشته بندگان گوشواره و حلقه در گوش می کرده اند.)

بازگردانی: با یک گردشش مردی را به شاهنشاهی می رساند و دیهیم و تاج و زر و زیور (یا بنده و خدمتکار) به او می‌دهد.

۷- توشان زیر زمین فرسوده کردی / زمین داده مر ایشان را زغارا

قلمرو زبانی: زغار: زمین نمناک و تر،  سختی و رنج و محنت / را: به / قلمرو ادبی: جانبخشی

بازگردانی: ای جهان، تو ایشان را زیر زمین فرسوده کردی و زمین به ایشان را نم و رطوبت و سختی داده است.

قلمرو زبانی: جان‌سوز: برافروزنده جان / لختی: اندکی / سُپار: چرخی که با آن شیره‌ انگور گیرند، چَرخُشت، چرخ گوشت / سپَردن: پیمودن / اندر: در / قلمرو ادبی: خونِ رَز: استعاره از باده

بازگردانی: از آن باده ای که جان را برمی افروزد مقداری به من بده؛ باده ای که چرخشت با له کردن انگور آن را ساخته است.

قلمرو زبانی: خواجه: آقا / فریفته: فریب خورده / زرق: حقه بازی، ظاهرنمایی / را: حرف اضافه به معنای «برای» / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / نام نیک … دام است: تشبیه / نان: مجاز از روزی

بازگردانی: ای آقا، به خاطر نام نیک تو فریب نمی خوردم؛ زیرا نام نیک تو دام و کلکی است برای کسب روزی.

قلمرو زبانی: از پی: به خاطر / را: حرف اضافه به معنای برای / قلمرو ادبی: نان: مجاز از روزی / زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: کسی که نام نیکش را دامی به دست آوردن روزی کند، تو یقین بدان که روزی اش دامی است برای جان تو.

قلمرو زبانی: منی: منیت، خودخواهی / هرزه: بیهوده / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن مفاعلن فعولن / دلا‌: جانبخشی / پرسش انکاری

بازگردانی: ای دل، تا کی در پی خودخواهی و خودبینی هستی؟ چرا بیهوده دشمنی و بدخواهی را دوستْ داری.

قلمرو زبانی: سردآهن: آهن سرد (ترکیب وصفی وارون) / قلمرو ادبی: وفا، بی‌وفایی: تضادواره / پرسش انکاری

بازگردانی: چرا با بی‌وفایی به دنبال وفا می گردی؟ چرا بیهُوده آهن سرد را می کوبی؟

قلمرو زبانی: ایا: ای / بناگوش: نرمه گوش، غذار، گیجگاه / رشک: حسادت / قلمرو ادبی: بناگوش: مجاز از چهره / سوسن بناگوش: تشبیه، کسی که بناگوشش مانند سوسن است

بازگردانی: ای سوسن بناگوشی که هر سوسنی به تو حسد می برد.

قلمرو زبانی: برزن: محله و کوی / ناراه: یاوه، نامربوط، کج رو / برشو: بلند شو / قلمرو ادبی: «برزن» دوم: مجاز از مردم برزن / از برزن ناراه برشدن: کنایه از رفتار ناشایست و کج داشتن

بازگردانی: یک بار از این رفتار کج دست بردار که با این کار نادرست گروه پرشماری را با آتش عشق خودت نابود می کنی.

قلمرو زبانی: چه: چرا / قلمرو ادبی: دل من ارزنی عشق تو کوهی: تشبیه / پرسش انکاری

بازگردانی: دل من مانند ارزن کوچکی است و عشق تو مانند کوهی بزرگ است. چرا دل من را که مانند ارزن است زیر کوه بزرگ خودت می سایی و نابود می کنی.

قلمرو زبانی: بخشاییدن: رحم کردن، جوانمردی کردن، درگذشتن (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) / خیره: بیهوده / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ای پسر، بر من ببخشا و از من درگذر. در عشق بیهوده افرادی مانند من را نابود نکن.

قلمرو زبانی: اینک: اکنون / قلمرو ادبی: روان: ایهام تناسب / بازآورد آغازینه / جان، تن: تضاد

بازگردانی: بیا حالا رودکی را نگه کن اگر می خواهی تنی را در حال راه رفتن ببینی که جان ندارد.

قلمرو زبانی: زلفین: زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند / عنبرین: خوشبو یا مشکی و سیاه چون عنبر / یاسمین: گلی است سپید با بوی خوش / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / زلفین: استعاره از موی کج روی چهره / برگ یاسمین: استعاره از پوست اندام

بازگردانی: موی عنبرین ترا خواهم گرفت و پوست اندام ترا با بوسه نقش‌ خواهم زد.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: ره: بار / را: به معنای حرف اضافه «بر» / قلمرو ادبی: قدم نهادن: کنایه از وارد شدن / هزار: مجاز از بسیار

بازگردانی: آن زمینی که تو یک بار روی آن گام بگذاری، هزار بار خاک آن زمین را سجده خواهم کرد.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: سحا: عنوان نامه، مهرنامه، بندنامه / قلمرو ادبی: هزار: مجاز از بسیار / نگین: مجاز از نشان نگین

بازگردانی: بارها بر مهر نامهٔ تو بوسه می زنم، اگر بر مهر نامه، نشان نگین انگشتر تو را ببینم.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: گو: بگو / قلمرو ادبی: به تیغ هندی گو: جانبخشی / آستین گرفتن: کنایه از مانع شدن

بازگردانی: به شمشیر هندی بگو، دست من را جدا کند، اگر روزی من مانع تو شوم.

پیام: عشق

قلمرو زبانی: خامش: ساکت / قلمرو ادبی:

بازگردانی:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.

پیام: عشق

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

قلمرو زبانی: پوپک: شانه به سر / سرخس: روستایی در خراسان / بانگک: صدای ظریف / به ابر اندرا: دو حرف اضافه برای یک متمم [در ابر] / قلمرو ادبی: اغراق

بازگردانی: اطراف شهر سرخس شانه به سری را دیدم که صدایش به ابر می رسید.

پیام: توصیف

قلمرو زبانی: چادرک: چادر کوچک / قلمرو ادبی: گونه: نوع

بازگردانی: چادرکی رنگین روی سرش دیدم که رنگارنگ بود.

پیام: توصیف

قلمرو زبانی: پرغونه: زشت و نازیبا، خشن، درشت و ناهموار/ باژگونه: واژگونه، معکوس، وارون / به شگفت اندرا: دو حرف اضافه برای یک متمم [در شگفت] / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ای جهان زشت و کج، من از تو در شگفت مانده ام.

پیام: نکوهش دنیا

جهانا! چه بینی تو از بچگان / که گه مادری، گاه مادندرا؟

نه پاذیر باید تو را نه ستون / نه دیوار خشت و نه زآهن درا

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا / که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت / برهاناد ازو ایزد جبار مرا

گزارش دشواری‌های دیوان فرخی سیستانی

۱_آن که با رای او یکی است قدر / آن که با امر او یکی است قضا(بیت ۵۱)

۲_زیر تدبیر محکمش آفاق / زیر اعلام همتش دنیا (بیت۵۲)

۳_تا به دریا رسید باد سخاش/ در شکسته است زایش دریا (بیت ۵۳)

۴_کل جود است دست او دایم / وان دگر جود ها همه اجزا (بیت ۵۴)

۵_زایران را سرای او حرم است / مسند او منا و صدر صفا (بیت ۵۷)

مسند: اورنگ، تخت، تکیه گاه / منا: [ م ِ ] موضعی است در مکه معظمه که مقام بازار است و حاجیان در آنجا قربانی کنند / صدر:  بالا، والا، بالانشین / صفا: صَفا و مَرْوه، دو کوه کم‌ارتفاع در ضلع شرقی مسجد الحرام هستند. فاصله بین این دو کوه مَسعیٰ نام دارد که محل انجام یکی از مناسک حج و عمره به نام سعی صفا و مروه است.

۶_گر به خدمت نیامدم بر تو / عذرکی تازه رخ نمود مرا (بیت ۶۸)

عذرکی: عذر کوچک /

۷_جز ملک محمود را هر خسروی را خسروی / هیچ خسرو را نیاید زین که من گفتم غصب (بیت ۹۲)

محمود: پدر محمد غزنوی / شعر در ستایش سلطان محمد غزنوی است.

۸_فر شاهی چون تو داری لاجرم شاهی تو راست / من چه دانم کردن ار پیداستی خار از رطب (بیت ۹۴)

به گمانم خار: خارک است به معنای خرمای نرسیده / رطب: خرمای رسیده /

۹_ور بر این سوی دگر فرمان دهد شمشیر تو/ فرد گرداند ز خانان تا که چین از فرب (بیت ۱۰۰ )

فرب: [ ف َ رَ ] ( اِخ ) از جمله شهرهاست و نواحی علیحده دارد و از لب جیحون تا فرب یک فرسنگ است / فرد گرداند: تهی گرداند

۱۰_سیل خون اندر میانشان رفته و برخاسته / بر سر خون همچنان بیجاده گنبد ها حبب (بیت ۱۰۵)

حباب. گنبده آب

۱۱_جامه نادوخته پوشد هم از روز نخست / هر کسی کو را گرفت از هیبت تیغ تو تب (بیت ۱۱۰)

جامه نادوخته: کنایه از کفن است /

۱۲_گر کسی گوید من و تو اسمان گوید بدو/ تو چو او باشی اگر باشد روا که همچو حب (بیت ۱۱۵)

۱۳_ای تمامی طالع سعد تو ناکرده پدید / دشمنانت چون ستاره بر فلک زیر ذنب (بیت ۱۱۷)

۱۴_بد سگال تو زه پیراهن از بیم مسد / باز نشناسد همی در گردن خویش از کنب (بیت ۱۱۹)

زه دامن ؛ ریشه و حاشیه و نوار و سجاف آن . (فرهنگ فارسی معین ). / مسد: رسن که ازلیف یاپوست درخت خرمابافته شود، ریسمان محکم / کنب: گیاهی است که از آن ریسمان تابند و کاغذ هم سازند

۱۵_تا چو بنویسی به صورت هر یکی چون هم بوند / شیر و شیر و دیر و دیر و زیر و زیر و حب و حب (بیت ۱۲۰)

۱۶_تا نسازد کامل اندر دایره با منسرح / تا نباشد وافر اندر دایره با مقتضب (بیت ۱۲۱)

۱۷_گرچه اباش سیدان بودند/او بهر فضل سید اباست (بیت ۵۳۴)

۱۸_میان بیشه ی او گم شدی علامت پیل/گیاه منزل او بستدی سلیح سوار (بیت ۱۰۰۰)

۱۹_نماز شام ز بهر طلایه پیش برفت/محمد عربی با جماعت احرار (بیت ۱۰۰۴)

۲۰_به فال نیک تو را ماه روزه روی نمود / تو دیر باش و چونین روزه صد هزار بدار (بیت ۱۰۳۵)

۲۱_ور گویی گفتار بباید ز پی شکر/ آری ز پی شکر به کار اید گفتار (بیت ۱۵۳۳)

۲۲_ساز سفرم هست و نوای حضرم هست / اسبان سبکبار و ستوران گرانبار(بیت ۱۵۳۸)

۲۳_خلاف تو رانده است مامونیان را / به ارگ و به طاق سپبد مجاور(۱۵۸۴)

۲۴_چو بالا پسند تناور که چون او /نتابد ز بالای گردون سه خواهر (بیت ۱۵۹۳)

۲۵_نهاده که هند برخوان هندو/ چو دشت کتر بر سر خوان خانی(بیت ۷۳۵۱)

مهارت های مورد نیاز دبیران

دیباچه

پژوهش‌های روانشناسی – پرورشی نشان می‌دهد که آموزگار کامیاب باید از چهار توانمندی که به آن‌ها، دانش آموزگاری گفته می‌شود، برخوردار باشد:

ما برآنیم تا در این نوشتار به گزارش هر یک از این چهار توانمندی بپردازیم.

الف) شناخت درون‌مایه کتاب

منظور از دانش درون‌مایه کتاب، شناخت و آگاهی آموزگار از کتابی است که می‌آموزاند. اگر آموزگار درس را به خوبی نیاموخته باشد، نخواهد توانست آن را به دیگران یاد دهد. معمولا دانش درون‌مایه کتاب، در دانشگاه به دست می‌آید؛ پرروشن است که آموزگارانی کامیاب‌ترند که از درسنامه‌ها، به خوبی آگاهی داشته باشند و در دانشگاه آن‌ها را به نغزی آموخته باشند. دبیری که کتابی را به خوبی نیاموخته دیر یا زود دستش برای دانش آموزانش رو می‌شود و دانش‌آموزان دیگر به او اعتماد نخواهند کرد.

آموزگار خوب، پیش از اینکه به آموزگاه برود، درسها را بازخوانی می‌کند؛ همه درون‌مایه درس را از نو برمی‌رسد. همه خودآزمایی‌ها را پاسخ می‌دهد تا در هنگام آموزش به گره و مشکلی برنخورد. بهتر است دبیران تازه کار همه مطالبی را که در سر کلاس می‌خواهند یاد بدهند بنویسند و به هیچ وجه به حافظه خود تکیه نکنند؛ زیرا دانش آموزان در کلاس شلوغ می‌کنند؛ سخنان نامرتبط به درس می‌گویند و حواس بیشتر دبیران را پرت می‌کنند. اگر دبیری به حافظه اش تکیه کند ممکن است دچار لغزش شود و دانش‌آموزان از همین لغزش کوچک بهره می‌برند و می‌گویند دبیرمان از درس آگاهی بایسته برخوردار نیست و نمی تواند به خوبی درس دهد. نگارنده که درس فارسی، عربی و انگلیسی آموزش می‌دهد در اوایل آموزگاری همه متن‌ها را ترجمه می‌کرد و می‌نوشت. پاسخ همه خودآزمایی‌ها را آماده می‌کرد و در دسترس داشت تا به موقع از آنها بهره ببرد. هنگام آموزش، بسا بهترین دبیران موضوعی را فراموش کنند و یا پاسخی را ناقص یا نادرست به فراگیران بازگو کنند. اگر همه چیز پیش از آغاز کلاس آماده گردد، لغزش دبیر به صفر می‌رسد.

ب) آگاهی از شیوه آموزش

منظور از دانش آموزشگری، چگونگی ارائه آموزه و شیوه‌هایی است که درس را برای یادگیران آسان‌فهم‌تر می‌کند؛ همچنین آگاهی از اینکه چه چیزی سبب ساده شدن و آسان‌آموزی می‌شود. دانش درونمایه و دانش شیوه آموزشگری بسیار به هم نزدیک اند؛ اما در عین حال از هم جدا. برای نمونه دانش اینکه چگونه می‌توانیم به وزن شعر پی ببریم (دانش درونمایه)، با دانش اینکه چگونه وزن‌شناسی را به دانش آموزان یاد دهیم و آن را قابل فهم کنیم، کاملا با هم متفاوت و متمایزند.

بهتر است مطالب درسی را دیداری کنیم. بدین معنا که با نوشتن یا تصویرسازی آموزش را ساده تر کنیم. دانش آموزان با دیدن بهتر می‌آموزند تا با گفتن. پس اگر می‌خواهیم وزن شعری را به دانش آموزان بیاموزیم بهتر است بیت را پای تخته بنویسیم. البته بهتر است از دانش آموزی کم کار بخواهیم پای تخته بیاید و بیت را بنویسد و آن را برش بزند و وزن آن را به دست آورد. نباید فقط به گفتن بسنده کنیم؛ مثلا بگوییم وزن این بیت این یا آن است. بهتر است آن را پای تخته بنویسم تا دانش آموز به چشم آن را ببینند.

پس اگر مطالب ما قابل آموزش با شکل است از شکل و تصویر بهره مند شویم؛ برای نمونه: اگر می خواهیم آرایه تضاد را به دانش آموزان یاد دهیم، دو تصویری را بکشیم که با هم سر جنگ دارند. یکی به رنگ سفید دیگر به رنگ سیاه.

راه دیگر برای ساده سازی آموزش، سرواژه سازی است. مطالب را کوتاه کنیم و از آنها سرواژه بسازیم؛ برای نمونه اگر می‌خواهیم در درس فارسی وادی‌های عرفانی را آموزش دهیم، وادی ها را تک‌تک پای تخته بنویسم و از آنها سرواژه بسازیم. مانند نمونه زیر:

بهترین دبیر، دبیر تنبل است. کسی که هیچ کاری را خودش انجام نمی‌دهد و همه کارها را به دانش آموزان وامی‌گذارد و خودش فقط نظارت می‌کند. اگر می‌خواهید تخته را پاک کنید از دانش آموزی که نمی‌تواند مدت طولانی روی صندلی بنشیند بخواهید که تخته را پاک کند. این کار سبب می‌شود دانش آموز بلند شود چند گامی بردارد و خشکی درس برایش کمتر شود. اگر می‌خواهید چیزی پای تخته بنویسید از دانش آموز دیگری که خط خوبی دارد بخواهید این کار را انجام دهد. با این کار هم دانش آموز بهتر می‌آموزد و هم اینکه این مسئولیت دادن سبب می‌شود دانش آموزان خودشان را در فرایند یادگیری هم‌بهر بدانند. اگر می‌خواهی درس را دوباره تکرار کنید از دانش آموز زرنگی بخواهید همه مطالب را از نو جمع بندی کند.

گرفتن بازخورد فراموش نشود. بدین معنی که با اتمام درس از چند دانش آموز پرسش کنید تا متوجه شوید مطالب را آموخته اند یا نه؟ متوجه شوید که اشکال کار کجاست؟ سطح گیرایی دانش آموزان یکسان نیست و هر دانش آموزی نیاز به شیوه و اندازه ای برای تکرار مطالب دارد. برخی با یک بار گفتن می آموزند و برخی نیاز به چندین بار تکرار دارند؛ پس سطح دانش آموزان را در نظر بگیرید و اگر نیاز است درس را چندین بار تکرار کنید. زمانی که درس داده شده را از دانش آموزان می پرسید، هم دانش آموز می فهمد که باید گوش دهد هم اینکه شما می فهمید چند درصد شاگردان درس را یاد گرفته اند. پس اگر نیاز دیدید می توانید دوباره مطالب را بازگو کنید.

همه دانش آموزان را به یک چشم نبینید. دانش آموزان بسیار با هم تفاوت دارند. نوشتن مطالب یکی از راه های خوب فراگرفتن است. باید فراگیران هر آن چه را که گفته اید یادداشت کنند. یادداشت‌های آنها را ببینید و به آنها نمره دهید. در کارهای دانش آموزان نظارت کنید. باید دانش آموز بفهمد که کارهایش رصد می‌شود. دانش آموزی که هیچ کاری سر کلاس انجام نمی دهد چیزی هم نخواهد آموخت. نگذارید کتاب دانش آموزان سفید باشد. کتابها را بازبینی کنید و اگر کتاب دانش آموزی سفید است؛ یعنی خودآزمایی ها یا مطالب گفته شده را در کتاب یادداشت نکرده او را بازخواست کنید. نگارنده هر نشست و در پایان نیم سال کتاب ها و دفترهای فراگیران را بررسی می کند و به آنها نمره می دهد. این کار نقش تعیین کننده در فعالیت کلاسی دارد.

تکلیف منزل بخشی از برنامه درسی است حتما باید دانش آموز تکلیف داشته باشد حتا یک صفحه. دانش آموزی که در خانه هیچ کاری انجام نمی دهد به احتمال زیاد در خانه هیچ چیزی را هم نخواهد خواند. البته روی سخن من با همه دانش آموزان نیست؛ ولی تجربه به من آموخته که تکلیف نوشتن آموزش را سرعت می بخشد.

به شیوه سخنرانی درس ندهید. درس باید همکنشی باشد میان دبیر و دانش آموز. هر از چند گاه از درس بیرون بیایید و با فراگیران شوخی کنید تا کلاس خشک و خستگی آور نشود. از خاطرات خود بگویید با دانش آموزانتان همدلی کنید و درباره مطالبی را که دانش آموزان دوست دارند سخن بگویید؛ مانند مسابقات فوتبال یا کشتی که بیشتر برای ایشان جذاب است. تجربه های خود را با دانش آموزان به اشتراک بگذارید و از تجربه دانش آموزان نیز بهره مند شوید. درس را با تجربه های فردی فراگیران بیامیزید. برای نمونه اگر جمله ای می خواهید بنویسید تا اجزای آن را بررسی کنید، از نام و تجره ایشان بهره ببرید و با این کار توجه دانش آموز را به پای تخته بکشید.

پ) شناخت فراگیران

موضوع دیگر مورد نیاز آموزگاران، آگاهی از توانایی‌ها و ناتوانی‌های فراگیران است. آموزگار موفق نیاز دارد که دانش آموزان خود را از هر لحاظ، به ویژه از نظر رشد و توانایی یادگیری بشناسد. آموزگار خوب باید، مطالب خود را به گونه ای طراحی کند که برای دانش‌آموزان پایه‌های مختلف، قابل استفاده باشد. از این رو داشتن اطلاعات از فراگیر و آگاهی از روانشناسی رشد، به آموزگاران بسیار یاری می‌رساند. اگر می بینید که دانش آموزان کند و کم کارند، به فراخور آنها درس بدهید. زیاده گویی برای دانش آموز کم کار و تن آسان نه تنها کمکی به آموزش نمی کند بلکه سبب می شود فراگیر همان مقدار اندک را نیز نیاموزد و به درس بی علاقه تر شود. اگر دانش آموز ورزشکار است نمونه از عملکرد و شیوه کار در باشگاه بیاورید. اگر بازار دوست و کاسب است به شیوه خود او مثال بیاورید. اینها شاید کم ارزش بنماید ولی در بلندمدت آموزش را آسان تر می کند.

شیوه ارتباط با دانش آموزان

گزارش دشواری‌های دیوان کسایی

واژه مروزی از دو واژک «مرو» و «زی» ساخته شده است به معنای کسی که در شهر «مرو» زندگی می کند. این واژه، دوتلفظی است و می توان آن را مروزی به سکون «و» و به فتح آن به زبان آورد؛ مانند مهربان که با دو تلفظ ضبط شده است. مرویان را مرغزی نیز گفته اند.

دوازده سال از مرگ رودکی سخنور پرآوازه قرن چهارم هجری می‌گذشت که ابوالحسن کسایی به سال ۳۴۱ هـ.ق. در مرو دیده به جهان گشود.

دوران شاعری کسایی با اواخر عهد سامانی و اوایل کار غزنویان همزمان بوده است. کسایی در آغاز کار، برخی از شاهان را ستود؛ اما در میان‌سالی از این کار پشیمان شد و یکسره راه پارسایی و اندرزگویی در پیش گرفت. مذهب او شیعه دوازده امامی بوده؛ بنابراین همزمان با فردوسی به عنوان نخستین سراینده دلبسته اهل بیت درفش جانبداری و ستایش خاندان پیامبر را بر دوش کشیده است: 

قلمرو زبانی: مدحت: ستایش / ثنا: بزرگ داشتن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

قلمرو زبانی: حیدر: شیر / کرّار: تازنده / قلمرو ادبی: شیر خداوند: استعاره از حضرت علی /  حیدر: استعاره از حضرت علی

قلمرو زبانی: هدی: هدایت (هدایت کننده) / به مثل: مانند / قلمرو ادبی: سه تشبیه

قلمرو زبانی: عالم: جهان / قلمرو ادبی: واج آرایی / تشبیه: چون ابر بهاری … / اغراق

کسایی را باید پیرو رودکی و پیشرو ناصرخسرو، شاعر آزاده قرن پنجم هجری، دانست. در روزگار وی ویژگی شعر رودکی بسیار پرآوازه بوده و از همین رو کسایی از وی با نام «استاد شاعران جهان» یاد کرده و خود را کم از صد یک او دانسته است.

هم اشعار زهدآمیز و هم ارادت او به خاندان پیامبر، بعدها سرمشق ناصر خسرو قبادیانی قرار گرفته و آن شاعر پرآوازه را به پیروی شعر و راه کسایی کشانده است.

اشعار کسایی: دیوان کسایی ظاهرا تا سده ششم هجری موجود بوده و بعدها از میان رفته است. کسانی که دیوان او را دیده بودند آن را کتابی لبریز از ستایش پیامبر و خاندان و سرشار از زهد و پند و موعظه توصیف کرده‌اند. همین مقدار اندکی هم که از شعر او بر جای مانده است، این ادعا را تایید می‌کند. نخستین چامه‌های منقبت و سوگ‌سروده را باید در دیوان کسایی جست. از این جهت پیشگام شاعرانی چون قوامی رازی، (سراینده شیعی سده ششم) و محتشم کاشانی، (مرثیه‌سرای سده دهم) است. یکی از چامه‌های کسایی که با این بیت می‌آغازد، نخستین سوگ‌نامه مذهبی پارسی است که به موضوع فاجعه کربلا پرداخته است.

قلمرو زبانی: فردوس: بهشت / صبا: باد بهاری / درآمد: وارد شد / صحرا: دشت / نیسان: اردیبهشت (سریانی) / دیبا: حریر / قلمرو ادبی: فرش دیبا: استعاره از گل و گیاهان

کسایی را «نقاش چیره‌دست طبیعت» هم گفته‌اند؛ زیرا وصف‌های جاندار و روشن او از طبیعت و زیبایی‌های آن در زمره بهترین شعرهایی است که از گویندگان سده چهارم هجری در دست داریم.

قلمرو زبانی: کبود: آبی تیره، نیلگون (شاید به معنای مطلق رنگ آبی باشد)/ زدوده: پاک و صیقل داده شده / صندل: از ریشه «چندن»، چوب صندل دارای اثر قابض و مقوی قلب و در بیماری سوزاک مصرف می‌شده است. این چوب را ساییده و در باده می‌ریخته اند. / سودن: سائیدن و ریزه کردن / مطرا: ترو تازه /  قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: مستفعل فعولن – مستفعلن فعولن / آب: برخی استعاره از باده دانسته اند / چون آینه زدوده: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی) / واج‌آرایی: صامت «د»

قلمرو زبانی: سوسن: نام نوعی گل زیبا، گیاهی پیازدار و تک لپه ای، با برگ های باریک و دراز که انواع وحشی و پرورشی دارد، گل این گیاه معمولاً درشت، خوشه ای، و به رنگ ها و اشکال مختلف است. / خوشه پروین: یا ثریا نام خوشه ای در صورت فلکی گاو که به «هفت خواهران» هم شناخته شده است. / شاخ: شاخه / ستاک: شاخه نورسته / نسرین: گل زرد یا سفید خوشه ای خوش بو که یکی از گونه های نرگس است. / برج ثور: دومین برج فلکی از دایرهالبروج است. ثور، دومین برج خورشید، ثور به معنای گاو یا به عبارت دقیق تر «ورزا» ست. / برج جوزا: یا دوپیکر سومین برج فلکی از دائرهالبروج است. / قلمرو ادبی: چون خوشه های پروین: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی) / چون برج ثور و جوزا: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی یا شکل)

گوشزد: اخترشماران با بررسی آسمان و پیکره‌های اخترین متوجه شدند که از دید بیننده زمینی، خورشید و دیگر سیاره‌های سامانه خورشیدی به همراه ماه هماره مسیر معینی را در آسمان در می‌نوردند. ایشان این مسیر معین را که از دوازده پیکره اخترین شکل گرفته است و این دوازده پیکره اخترین را بروج دوازده گانه نام نهاندند. به همین دلیل به صورت‌های فلکی [پیکره‌های اخترین]، برج هم گفته می‌شود. در واقع برج‌های دوازده گانه به مانند کمربندی به گرد کره زمین کشیده شده و هر روزه از سوی خاور می‌دمند و از سوی باختر غروب می‌کنند.

قلمرو زبانی: نرگس: گل زینتی با گلبرگ های سفید یا زرد معطّر و کاسه ای به رنگ سفید یا زرد در میان / مصوّر: نقاشی شده / لؤلؤ: درّ، مروارید / منوّر: درخشان / زر: طلا / اندر: در / ثریا: پروین /  قلمرو ادبی: زر: استعاره از کاسه زردرنگ میان گل / چون ماه بر ثریا: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی و شکل، ماه بسیار درخشان تر از خوشه پروین است.)

قلمرو زبانی: مقتل: کتاب یا هر گونه نظم و نثری درباره قتل امام حسین / برهان: دلیل، حجّت / پاییدن: ماندن و ادامه دادن / خار: سائیدن و ریزه کردن / مطرا: ترو تازه /  قلمرو ادبی: بی خار گشت خرما: برگ نخل به شکل بادبزنی بزرگ است که از قاعدۀ آن شمار بسیاری رگبرگ می‌روید. نوک تیز این رگبرگ‏ها در برگ‏های قدیمی به صورت خاری سخت درمی‏آید. وجود این خارها بالا رفتن از درخت و چیدن خرما را دشوار می‏کند؛ از این رو شیرینی خرما را در برابر زخم خار دانسته‏اند. (بی خار گشتن خرما: کنایه از آسان شدن کار دشوار است.) [استاد ریاحی این کنایه را در معنای «کار بسیار دشوار انجام داده ای» به کار برده اند که به نظر نگارنده درست نیست.] / خرما: مجاز از درخت خرما

قلمرو زبانی: مرد: انسان / چون: هنگامی که /  آل نبی: خاندان پیامبر، سیّد، شیعه (به نظر می‌رسد روی سخنش با اهل سنت است که شیعیان را رافضی می‌دانستند یا دگراندیشانی است که مسلمان نبوده اند.)/ خروشیدن: فریاد زدن / صواب: درست /  قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

قلمرو زبانی: بی گمان: البته / بازنمودن: آشکار کردن / را: اضافه گسسته [در دلت] / به دل اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / غضب: خشم / آل عبا: حضرت رسول اکرم و امیرالمؤمنین علی و فاطمه زهرا و حسن و حسین /  قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: نانورد: نادرخور، ناپسند / خوار: فرومایه، پست / بر: کنار /  ورد: گل سرخ /  نورد: درخور، پسندیده / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن

قلمرو زبانی: مردم: انسان ها / اندرخور: در خور، شایسته / زمانه: روزگار/  نرد: تنه درخت /  شاخ: شاخه / قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / تشبیه پنهان: مردم مانند تنه درخت اند و روزگار مانند تنه

قلمرو زبانی: کمند: ریسمانی که با آن جانوران را گرفتار کنند. / زلف: هر یک از دو دسته موی که بر دو طرف روی افتد / / کمند زلف: کمندی که از جنس زلف است / چو: هنگامی که / مانستن: مانند بود (بن ماضی: مانست؛ بن مضارع: مان) / تاختن: دویدن و حمله کردن/ قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن / بیت دارای عیب پساوند است؛ زیرا بافتن و تاختن نمی‌توانند با یکدیگر پساوند شوند

قلمرو زبانی: معقرب: خمیده / زلف: هر یک از دو دسته موی که بر دو طرف روی افتد / مشکین: مشک آمیز، یا به رنگ مشکی / معلق: آویزان / عنبرین: عنبرآلود، خوشبو / عقرب: کژدم / زهره: ستاره ناهید قلمرو ادبی: چنانچون عنبرین … در دهن گیرد: تشبیه

قلمرو زبانی: سلب: جامه / رقم: نشان / رسم: آیین / صنم: بت / طبع: سرشت / سمن: گل یاسمن، یاس قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: بانگ: صدا / چزد: جیرجیرک / نیمروز: ظهر / همچون: مانند / سفال: گل پخته / فروزدن: فروبردن /  قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / سفال: مجاز از ظرف سفالین / همچون سفال نو …: تشبیه

قلمرو زبانی: به کردار: مانند / ماه ده و چهار: ماه تمام، ماه شب چهارده / قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: میانه: وسط / بیخ زدن: ریشه دواندن / مُهر: نقش / کش: که او را / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چو مُهر: تشبیه

قلمرو زبانی: یک ضربه: یکهو / ندب: مبلغ قمار / داو: نوبت، در این جا مبلغ قمار / داو گران: برد یکباره و سنگین /  قلمرو ادبی: وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن / دل و جان را بردن: کنایه از شیفته کردن

قلمرو زبانی: خواجه: سرور، آقا / مبارک: همایون / شفیق: دلسوز، مهربان، نرمخو / فریادرس: یاری رسان / رهی: بنده، برده / جاثلیق: مهتر ترسایان، در این جا پزشک رگزن /  قلمرو ادبی: قالب: رباعی / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: زیغال: پیاله / به: بهتر /  قلمرو ادبی: قالب: تک بیت / وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / لاله شکفتن: کنایه از فرارسیدن بهار/ زیغال شکوفاندن: استعاره پنهان؛ کنایه از آشکار کردن، آوردن / زیغال به کف برنهادن: کنایه از باده خواری

قلمرو زبانی: مؤمن: گرونده / فضل: هنر، برتری / امیرالمؤمنین: فرمانده گروندگان / حیدر: شیر / مرتضا: گزیده، پسندیده /  قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن / شیر یزدان: استعاره

قلمرو زبانی: فاضل: برتر، هنرمند / رکن: پایه / امام: پیشوا / متّقین: پرهیزگاران / قلمرو ادبی: رکن مسلمانی: استعاره

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / انبیا: پیامبران / نی: نیست / را: اضافه گسسته / نظیر: مانند / ولی: سرپرست، دوست / اولیا: ج ولی / قرین: همتا / قلمرو ادبی: همریشگی: نبی، انبیا؛ ولی، اولیا

قلمرو زبانی: بدیع: نوآیین / امت: مردم / گزین: برگزیده / قلمرو ادبی: آن چراغ عالم آمد: تشبیه / واژه آرایی: امت

قلمرو زبانی: سفینه: کشتی / شو: برو / رهی: بنده / بینوا: تهیدست / رهین: وامدار / دل رهین: کسی که دلش وامدار دیگران است / قلمرو ادبی: تلمیح / پرسش انکاری

قلمرو زبانی: اولاد: فرزندان / حیدر: شیر / فزع: ترس / نشاندن: خاموش کردن / اندر: در / پسین: عقبی، آخرت / قلمرو ادبی: دامن کسی گرفتن: کنایه از متوسل شدن / حیدر: استعاره از حضرت علی / توفان: استعاره از رخدادهای مرگ آفرین

قلمرو زبانی: همیدون: همچنین / ریش: زخمی / جبین: پیشانی / قلمرو ادبی: جناس: روزه، روز / تضاد: روز، شب / موقوف المعانی

قلمرو زبانی: تولّا: دوستی / آل: خاندان / خوار: پست / تسلیم: واگذاری / تسنیم: نام چشمه ای در بهشت / خلد: بهشت / برین: علوی / قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

قلمرو زبانی: نوآیین: زیبا، آراسته، رسم و رسوم تازه / آذین: زیور /  قلمرو ادبی: قالب: تک بیت / وزن: مفعول مفاعلن فعولن / چو بت نوآیین: تشبیه (وجه شبه: نوآیین بودن) / از لاله همه کوه بسته آذین: تشبیه پنهان / کوه آذین بسته: جانبخشی

بازگردانی: نوروز و جهان مانند بت زیبا، آراسته و با رسم و رسوم نو شده است. نوروز یا جهان با لاله ها کوه را زیور بسته است.

قلمرو زبانی: گویی که: پنداری / لؤلؤ: مروارید، درّ / ناسفته: سوراخ نشده / برچده: برچیده /  قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / لؤلؤ ناسفته: استعاره از قطره های باران

قلمرو زبانی: هزیمت: عقب نشینی / کبر: خودبزرگ بینی / نگریستن: نگاه کردن / کودره: گونه ای مرغابی کبود کوچک قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: یله: رها /  قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: جامه: تن پوش / فریفته: فریب خورده، دلباخته / وندر: و در / مشغله: هیاهو، هنگامه / را: به معنای دارندگی /  قلمرو ادبی:

۲۲۳- به جام اندر تو پنداری روان است / ولیکن گر روان دانی روانی

قلمرو زبانی: به جام اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / پنداری: ادات تشبیه / دانی: بدانی /  قلمرو ادبی: وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن / جناس همسان: روان (نخست: جان / دوم: مایع / سوم: جان) / به جام اندر تو پنداری روان است: تشبیه (ادات تشبیه: پنداری) / واج آرایی: «ر» «ن» / واژه آرایی

۲۲۴- به ماهی ماند آبستن به مریخ / بزاید چون فراز لب رسانی

قلمرو زبانی: فراز: بالا، این جا به معنای به / ماه: ماه آسمان /  قلمرو ادبی: مریخ: استعاره از باده / به ماهی ماند: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی / ادات تشبیه: ماند / مشبه: جام / مشبه به: ماه) / آبستن به مریخ: جانبخشی

قلمرو زبانی: جود: رادی و جوانمردی / کرد: ساخت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: بودن کی توانی؟: پرسش انکاری / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن

قرابت معنایی

  1. درست خوانی     
  2. بازگردانی
  3. به دست آوردن پیام بیت (مفهوم)
  4. در بیتهای چند پیامی، گزینش پیام اصلی
  5. سنجش بیتها با یکدیگر

درست خوانی

ترادف

$ روابط معنایی                      تضاد

تضمن

تناسب

& خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم / رَستم ز خودی رخ به خدا کردم و رفتم. = نجات یافتم (اوحدی مراغه‌ای)

& نامه در مرغ نامه‌بر بستم / کاو رساند به شاه من رُستم.  = پور زال               (اوحدی مراغه‌ای)

$ به پیش اندرون رستم پهلوان /   پس پشت او سالخورده گوان (فردوسی)

$ در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر /  کشتی‌ام می‌برد توفان لنگرم آمد به یاد (بیدل دهلوی)

& ای مِهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها / وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها. = ۱- عشق ۲- مهر نامه      (سعدی)

& چو نیلوفر در آب و مهر در میغ /  پری رخ در نقاب پرنیانست = خورشید        (سعدی)

$ هر آدمیی که مهر مهرت /  در وی نگرفت سنگ خاراست (سعدی)

$ ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم /  مهر مهریست که چون نقش حجر می‌نرود (سعدی)

$ من مهره مهر تو نریزم /  الا که بریزد استخوانم (سعدی)

& دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی / بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش = تباه کردن      (حافظ)

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف  = 1- کشیدن  2- تباه کردن   (حافظ)

$ کشد رخت، سبزه به هامون و دشت / زند بارگه گل به گلزارها (طباطبایی)

$ حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد / زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند (حافظ)

& ازین بیشتر نامداران گرد / قباد اندر آمد به خواری ببرد  = پهلوان (فردوسی)

& نگه کن بدین گنبد تیزگرد / که درمان ازویست و زویست درد = گردنده (فردوسی)

& می خوردن و گرد نیکوان گردیدن / به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن = پیرامون

& روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد / ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد = غبار (خیام)

$ گرد از رخ نازنین به آزرم فشان / کان هم رخ خوب نازنینی بوده است (خیام)

$ با اهل خرد باش که اصل تن تو / گردی و نسیمی و غباری و دمی است (خیام)

$ بر گرد پیاله آیتی هست مقیم / کاندر همه جا مدام خوانند آن را (خیام)

$ از ایران و از تازیان لشکری / گزین کرد گرد از همه کشوری (فردوسی)

$ یار گرد وفا نمی‌گردد / حاجتی زو روا نمی‌گردد.

& بیامد بسان نهنگ دژم / که گفتی زمین را بسوزد بدَم = با نفس                   (فردوسی)

& من بنده خوبانم هر چند بدم گویند / با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی ≠ خوب     (خدایگان)

& خرج کردم عمر خود را دم بدم /  در دمیدم جمله را در زیر و بم = لحظه           (خدایگان)

$ بدو گفت کین اژدهای دژم /  که مرغ از هوا اندر آرد بدم (فردوسی)

$ در خواب بدم مرا خردمندی گفت / کز خواب کسی را گل شادی نشکفت (خیام)

$ یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت /  توام آیینه ای کردی زدودی (خدایگان)

$ من بنده خوبانم هر چند بدم گویند /  با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی (خدایگان)

$ مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم / دولت عشق آمدم و من دولت پاینده شدم. (خدایگان)

& زنده کدام است بر هوشیار؟ / آن که بمیرد به سر کوی یار.                        = نزد        (سعدی)

& بیا تا جهان را به بـد نسپریــم / به کوشش همه دست نیکی بریم               = بردن

& یکی را برآری به چرخ بلند / نشانیش ناگه به خاک نژند                       = بالا

& چو شد ساخته کار خود برنشست / چو گردی به مردی میان را ببست       = سوار شد

& خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست / بس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست     = به

& سخن هر چه گویم همه گفته‌اند/ بر باغ دانش همه رُفته‌اند                          = میوه

$  اگر زدست بلا بر فلک رود بدخوی / زدست خوی بد خویش در بلا باشد.

$  عشق چون آید، برد هوش دل فرزانه را / دزد دانا می کشد اوّل چراغ خانه را

$  بهشتم بیامد منوچهر شاه / بسر بر، نهاد آن کیانی کلاه           دو حرف اضافه برای یک متمم

$  از این درخت چو بلبل بر آن درخت نشین / به دام دل چه فرومانده‌ای چو بو تیمار؟ 

$  عاشقان کشتگان معشوق‌اند / بـرنیایـد ز کشتگان آواز   

شناسایی جای درنگ

به سوزی ده، کلامم را روایی / کز آن گرمی، کند آتش گدایی                    

$ تنگنای وزن سبب می‌شود که سراینده اجزای جمله را جابجا کند و این کار، گاه شعر را دچار پیچش می‌کند. خواننده می‌باید پس از درست‌خوانی، اجزای جمله را از نو بچیند. در این بخش برخی از جابجایی‌ها بررسی می‌شود.

جابجایی ضمیر (پرش ضمیر)

$ ضمیر را به تک تک واژه‌های جمله بچسبانید تا روشن شود، جایگاه اصلی ضمیر کجاست.

$ هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود / هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود        = لوح دل و جانم     (حافظ)

$ هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک / گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک               = قصد هلاکم         (سعدی)

$ عشق او باز اندرآوردم به بند / کوشش بسیار نامد سودمند                                  = من را               (حافظ)

جابجایی صفت

$ دگــــر روز باز اتفـــــــاق اوفــــتاد    که روزی‌رسان قوت روزش بداد.

$ سوم روز، خوان را به مرغ و بره    بیاراستش گونه‌گــــــون یکــــسره

$ چون که تا اقصـای هندستان رسید     در بیـابان طــــوطی چـــندی بدید.

صرف فعل

$ آن شنیدستی که زیرکی با ابلهی  / گفت این والی شهر ما گدایی بی‌حیاست.      (انوری)

$ گــــر آنها که می‌گفتمـی کردمی /  نکـــــوســـــیرت و پارسا بودمـــــــــی

$ خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ  /  وآن جا به نیک‌نامی پیراهنی دریدن

$ پسر گفــــتش ای بابک نامجوی  /  یکی مشکــــلت می‌بپرســــــــــم بگوی

گونه‌های «را»

& چو خندان شد و چهره شاداب کرد / ورا نام تهمینه سهراب کرد.         را = –ِ-

& هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست / ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست      را = دارد

& اسکندر رومی را پرسیدند.      را = از 

$ چون لاله به نوروز قدح گیر بدست /  با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست       (خیام)

$ می نوش به خرمی که این چرخ کهن / ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

$ شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست / ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست

$ اگر شب رســــی روز را بازگــــرد / بگویش که تنگ اندر آمد نبرد.           (فردوسی)

  1. حرف «را» در کدام بیت با سایر ابیات متفاوت است؟

۱) تو را نفس رعنا چو سرکش ستور      دوان می‌برد تا ســراشیب گور

۲) طمع را نه چندان دهان اسـت باز       که بازش نشنید به یک لقــمه آز

۳) در آن روز کز فعل پرسند و قول       اولوالعزم را تن بلرزد زهـــول

۴) یکی را اجل در ســر آورد جیش        سرآمد بر او روزگـــاران عیش

گونه‌های «چون»

& هر یک چندی یکی برآید که منم / با نعمت و با سیم و زر آید که منم

& چون کارک او نظام گیرد روزی /  ناگه اجل از کمین برآید که منم            چون = هنگامی که

$ مگر کز شمار تو آید پدید/  که نوبت ز گیتی به من چون رسید                  چون = چگونه

$ پسر بد مر او را یکی خوبروی /  هنرمند و همچون پدر نامجوی               همچون = مانند

& به چندین فروغ و به چندین چراغ / بیاراسته چون به نوروز باغ               چون = مانند

& خرد چشم جانست چون بنگری / تو بی‌چشم شادان جهان نسپری                چون = اگر

$ چون ابر به نوروز رخ لاله بشست / برخیز و به جام باده کن عزم درست

     کاین سبزه که امروز تماشاگه توست / فردا همه از خاک تو برخواهد رست

گونه‌های «که»

& کم آواز هرگز نبینی خجل / جوی مشک بهتر که یک توده گل                                      که = از

& هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست / از عارض مستی و لب مستوریست                        که = حرف پیوند

& ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است / برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است    که = زیرا (خاقانی)

& با هر که انس گیری از او سوخته شوی / بنگر که انس چیست مصحف ز آتش است            که = کس

$ کس مشکل اسرار اجل را نگشاد / کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد                              (خیام)

     من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد / عجز است به دست هر که از مادر زاد

$ این کوزه که آبخوارهٔ مزدوری است / از دیدهٔ شاهی و دل دستوری است

$ پای گریز نیست که گردون کمان‌کش است / جای فزاغ نیست که گیتی مشوّش است                    (خاقانی)

گونه‌های «شدن»

& کارم از دست شد ز دست فراق /   دست در دامنت زدم دریاب              شد = رفت            (خاقانی)

& جهان از فتنه آبستن شد آن روز /   که مادر در جهان حسن زادت           شد= گشت            (خاقانی)

  • معنای «شد» در همه‌ی ابیات، به جز بیت ……….. یکسان است؟                                          (سراسری انسانی ۸۶)

۱) پر اندیشه شد جان کــاووس کی                           ز فـــــرزند و سـودابۀ نیک پی

۲) کجا شد سیامــک شه نازنـــین؟                           کجا رفت هوشنگ با داد و دین؟

۳) بدو گفت بشتاب و برکــش سپاه                           نگه کن که لشگر کجا شد ز راه

۴)‌ بدان گه که شد پیش کاووس باز                          فـرود آمد از باره، بردش نمــاز

saeedjafari
jafarisaeed

& هر جنبش و پویشی از سوی خداوند است

  1. ز یزدان دان، نه از ارکان، که کوته دیدگی باشد / که خطّی کز خرد خیزد، تو آن را از بنان بینی
  2. ما به دریا حکم طوفان می دهیم / ما به سیل و موج فـــرمان می دهیم
  3. رودها از خود نه طغیان می کنند / آن چه می گوییم ما، آن می کننــد
  4. نقش هستی نقشی از ایوان ماست /  خاک و باد و آب، سرگردان ماست
  5. سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت / زآتش ما سوخت،هرشمعی که سوخت

& نهفتن اسرار عشق حق (رازداری)

  1. چون که اسرارت نهان در دل شود / آن مرادت زودتر حاصــل شود
  2. گفت پیغمبــر هر آن کو سر نهفت / زود گردد با مراد خویش جفت
  3. دانـــه چون انـدر زمین پنهـان شود / ســرّ آن سرسبــزی بستان شود
  4. زرّ و نقـــره گر نبــودندی نهــــان / پـرورش کی یافتندی زیر کان

& عشق مایه کمال است

  1. آتش عشـق است کانـدر می فتاد / جوشش عشـق است کاندر نی فتاد
  2. چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب / مهرم به جان رسید و به عیّوق برشدم
  3. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد / اکسیــرعشق برمسـم افتاد و زر شدم

& ماجرای درد عشق را فقط عاشق دل‌سوخته درمی‌یابد

  1. سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شـــرح درد اشتیــاق
  2. در نیــابد حــال پختـــه هیچ خام / پس سخن کوتاه باید والسّلام
  3. چندت کنم حکایت،شرح این قدر کفایت / باقی نمی توان گفت الا به غمگساران

& بیت‌های زیر به خاصیّت دوگانۀ نی اشاره دارد

  1. همچو نی زهری و تریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
  2. نی حـدیث راه پر خــون می کند / قصّه هــای عشق مجنــون می کند
  3. من به هر جمعیـّــتی نالان شــدم / جفت بدحالان و خوش حالان شدم

& حواس ظاهری از ادراک حقایق ناتوان است:

  1. سـرّ من از نالۀ من دور نیست /  لیک چشم و گوش را آن نور نیست
  2. تن زجان و جـان زتن مستـور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست
  3. تو کی دانی که لیلی چون نکویی است / کزو چشمت همین برزلف و رویی است
  4. اگر در دیدۀ مجنـون نشینی / به غیر از خـوبی لیـلی نبیــنی

& راه عشق پردرد و رنج است، عاشقان باید آن را تحمّل کنند:

  1. عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسنـدید باید ناپسند
  2. زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و انگارید قند
  3. دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
  4. به شادی و آسایش و خواب و خور / ندارند کــاری دل افــگارها

& بی توجّهی به دلبستگی‌های این جهانی و توجّه کامل به یزدان

  1. مهین مهرورزان کـه آزاده‌اند / بـریـزند از دام جان تــارهـا
  2. ولی رادمردان و وارستـــگان / نبازنــد هـرگـز به مردارهـا
  3. هر کس به تمنّایی رفتند به صحرایی / ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

۱) جزء جهان است شخص مردم روزی / باز شود جزء بی گمان به سوی کل

۲) به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / مر این حدیث مسلم، هم این مثل مضروب

۳) ماهی از دریا چو در صحرا فتد / می‌تپد تا باز در دریا فتد

۴) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش

۵) چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است / روم به روضۀ رضوان که مرغ آن چمنم

  1. هرکسی کاو دورماند از اصل خـویش / بازجوید روزگار وصل خویش
  2. ما ز دریاییـم و دریا می رویم / ما ز بالاییم و بـالا می رویـم
  3. خلــق چو مرغابیــان زاده ز دریــای جان / کی کند این‌جا مُقام مرغ کز‌آن بحر خاست
  4. مـا به فلک بوده‌ایـم، یـار ملک بوده‌ایـم / باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست
  5. خود ز فلک برتریم، وز مَلَک افزون‌تریم / زین دو چـــرا نگذریم؟ منزل ما کبـــریاست.
  6. چنین قفسی نه سزای چون من خوش الحانی است / روم به روضۀ رضوان که مرغ آن چمنم

۱) ز سوز سینۀ مجروح من نشد آگه / مگر کسی که چو من از فراق یار بسوخت

۲) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق

۳) دل‌های خام، سوز چه داند که چون کباب / خون می‌چکد ز نالۀ درد آشنای من

۴) کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم / که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش

۱) هرجا قدم نهاد دل زودسیرِ من / آنجاست سمت دلبر و آنجاست سوی دوست

۲) که جهان صورت است و معنی دوست / ور به معنی نظر کنی همه اوست

۳) دیدم گل و بستان ها، صحرا و بیابان‌ها / او بود گلستان ها، صحرا همه او دیدم

۱) میِ بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان / مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم

۲) گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند / همان بهتر که در دوزخ برندَم با گنهکاران

۳) حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم / جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم

۱) بر هر کسی که رتبه فراتر مقرّر است / تشریف غم به قامت قدرش فراتر است

۲) هر که در این بزم مقرّب‌تر است / جام بلا بیشترش می‌دهند

۳) بار عنا کش به شب قیرگون / هر چه عنا بیش، عنایت فزون

۱) حاصل نشود رضای سلطان / تا خاطر بندگان نجویی

۲) بزرگی بایدت بخشندگی کن / که تا دانه نیفشانی نروید

۳) خواهی که خدای بر تو بخشد / با خلق خدای کن نکویی

۱) منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا / وز هر دو، نام ماند چو سیمرغ و کیمیا

۲) هنر خوار شد، جادوی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند

۳) گشته است باژگونه همه رسم‌های خلق / زین عالم نبهره و گردون بی وفا

۱) مگر مجنون شناسد، حال من چیست / که در هجران لیلی مبتلا شد

۲) در نباید حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید، والسّلام

۳) تو خفته، حال بیداران چه دانی؟ / کسی داند که او بیدار باشد

۱) نه ضمیر و وهم را بر سرّ او هرگز وقوف / نه زبان و طبع را در ذات او هرگز مجال

۲) نه در ایوان قربش وهم را بار / نه با چون و چرایش عقل را کار

۳) تا نپنداری که صانع در خیال آید تو را / زان که کیفیت پذیرد هرچه آید در خیال

۱) این رشته، قضا نه آن چنان تافت / کاو را سر رشته واتوان یافت

۲) آن که پر نقش زد این دایرۀ مینایی / کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

۳) حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را

۱) گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست / رنگ رخسار خبر می‌دهد از سرّ ضمیر

۲) پاک دامانی چو شمع و نور بارد از رخت / پاک دامانی دلیل روی نورانی بود

۳) کاسۀ چینی که صدا می‌کند / راز دل خویش ادا می‌کند

۱) فراغت و طلب و امن و عیش و شباب / برد از من یک یک زمانۀ غدّار

۲) آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد / وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد

۳) دیروز چنان بدی که کس چون تو نبود / امروز چنان شدی که کس چون تو مباد

۱) کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بی هوشی‌اش دردهند

۲) نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی

۳) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم

۱) قطره‌های عشق را نتوان شمرد / هفت دریا پیش آن بحر است خُرد

۲) وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست / مرو ای خضر، که این مرحله را پایان نیست

۳) جامی اندیشۀ ساحل مکن از لجّۀ عشق / که برون رفتن از این ورطه محال است تو را

۴) پرستش به مستی است در کیش مهر / برون‌اند زین جرگه هشیارها

۱) خطا بین که بر دست ظالم برفت / جهان ماند و او با مظالم برفت

۲) بسا بساط خداوند مُلک و دولت را / که آب دیدۀ مظلوم درنَوَرداند

۳) به عاقبت خبر آمد که مُرد ظالم و ماند / به سیم سوختگان، زرنگار کرده سرای

۱) نی ام نومید از جذب محبّت با گران جانی / که آهن صاحب بال و پر از آهن ربا گردد

۲) جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد

۳) از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما، خاک زر شود

۱) رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او محرم راز است

۲) محرم این هوش جز بی‌هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست

۳) آهنگ دراز و شب رنجوری مشتاق / با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

۱) سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید / تبارک الله از این فتنه‌ها که در سرِ ماست

۲) فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دل شادم / بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم

۳) چشم همّت نه به دنیا که به عقبی نبود / عارف عاشق شوریدۀ سرگردان را

۱) این سخنان که مرا گفته اند، همه القاب است، نه اسم و من این همه نیستم.

۲) اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی.

۳) یکی مخاطبۀ شیخ امام کرده است و یکی شیخ زکیّ و یکی شیخ زاهد و یکی شیخ الحرمین.

۱) غم است حاصلم از عشق و من بدین شادم / که گرچه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ

۲) هرچند که میل تو سوی بیدادی است / یک ذرّه غمت به از جهانی شادی است

۳) انصاف غمت دادم کز بهر غمت زادم / غم می‌خورم و شادم، غمخوار چنین خوشتر

۱) چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد / زینتِ ساده دلان پاکی گوهر باشد

۲) ظاهرپرست کی به حقیقت رسد کلیم / کاو سَر همیشه در ره دستار می‌دهد

۳) تو گر ظاهر بگردانی روا نیست / که کارِ او به دستار و قبا نیست

۱) ساغر لبریز می‌ریزد ز دست رعشه دار / در جوانی‌ها تمتّع از جهان باید گرفت

۲) نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان / که حافظ، نَبُود بر رسول غیر بلاغ

۳) شدیم پیر و نداریم حسرتی به جز این / که بی تمتّع از این می، گذشت عهد شباب

۱) به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

۲) سفر دراز نباشد به پای طالب دوست / که خار دشت محبّت گل است و ریحان است

۳) داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار / مرهم عشّاق چیست زخم ز بازوی دوست

۱) مترس از محبّت که خاکت کند / که باقی شوی گر هلاکت کند

۲) بگفت از دل جدا کن عشق شیرین / بگفتا چون زیم بی جان شیرین

۳) چو زنده «سیف فرغانی» به عشق است / چراغ جانش را مردن نیاید

۱) غرّه مشو بدان که جهانت عزیز کرد / ای بس عزیز کردۀ خود را که کرد خوار

۲) به خاک بَر مرو ای آدمی به نخوت و ناز / که زیر پای تو همچون تو آدمی زاد است

۳) ایا سرگشتۀ دنیا مشو غرّه به مهر او / که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیرِ سر دارد

۱) نیست در عشق حظّ خود موجود / عاشقان را چه کار با مقصود

۲) عاشقت بستد به دستِ همت و از پس فکند / اندرین ره پیش او گر دوزخ آمد گر بهشت

۳) سایۀ طوبی و دل جویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم

۱) مدّعی خواست که از بیخ کَنَد ریشۀ ما / غافل از آنکه خدا هست در اندیشۀ ما

۲) در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری است / می‌رود حافظ بیدل به تولای تو خوش

۳) در رهِ عشق که از سیل بلا نیست گذر / کرده ام خاطر خود را به تمنّای تو خوش

۴) گر هزاران دام باشد در قدم / چون تو با مایی، نباشد هیچ غم

۵) هر که در سایۀ عنایت اوست / گنهش، طاعت است و دشمن، دوست

۶) چون عنایاتت بود با ما مقیم / کی بود بیمی از آن دزد لئیم؟

۱) کبک ناقوس زن و شارک سنتور زن است / فاخته نای زن و بط شده تنبورزنا

۲) درَد پردۀ غنچه را باد بام / هَزار آورد نغز گفتارها

۳) آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری
  • مفهوم بیت «توسنی کردم ندانستم همی/ کز کشیدن تنگ تر گردد کمند» در کدام گزینه آمده است؟

۱) ریاضت بسیار کشیدم و این ریاضت موجب تقوای من شد.

۲) در برابر عشق مقاومت کردم ولی تلاش برای رهایی از آن موجب گرفتاری بیشتر من شد.

۳) در برابر قضا و قدر الهی سرکشی کردم، نمی دانستم که این سرکشی، بیشتر مرا گرفتار می‌سازد.

۴) در برابر عشق هرچه بیشتر تسلیم شدم، موجب گرفتاری بیشترم شد.

  • مفهوم کلی کدام گزینه، با بیت زیر متفاوت است؟

«بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند /  بگفت انده خرند و جان فروشند»

۱) کشــــــیدند در کــــــوی دل دادگان             مــــیان دل و کــــــام دیوارهـــــا

۲) طرّۀ پریشانی دیدم و به دل گــــفتم             این همه پریشانی بر سر پریشانی

۳) لعل را گـــــر مُهر نبود باک نیست            عشق را دریای غم غمناک نیست

۴) حاصلی نیست به‌جز غم ز جهان خواجو را            شادی جان کسی کاو ز جهـان آزاد است

  • عبارت «مولانا شیخ بدرالدین تبریزی، معمار و حکیم قونیه را که یک چند، بعضی یاران وی را به خیال موهوم کیمیاگری مفتون و مشغول کرده بود ملامت کرد که ایشان را به عشق زر، مبتلا می‌کند و بدین گونه به سوی فتنه و دوزخ می‌کشاند» با کدام گزینه، متناسب است؟

۱) بُوَد بر زر مـــدار کـــار عالم                   به زر آسان شـود دشـوار عـــــالم

۲) نباشد غم آن جا کــه باشد درم                   درم دار ، بی غــــم زید لا جـــرم

۳) در دم آخر چنین می‌گفت شمع                  کافسر(= تاج) زر غیر دردسر نبود

۴) زر عــــزیز آفریده است خـدا                   هر که خـوارش بکرد ، خوار بشد

  • مفهوم مقابل بیت «افسرده مباش اگر نه سنگی / رهوارتر آی اگر نه لنگی» کدام است؟

۱) تو قـــــلب فســـرده زمــــــینی                  از درد ورم نمـــوده یک چند

۲) خامش منشین سخن همی گوی                  افسرده مباش خوش همی خند

۳) شو منفجــــــر ای دل زمـــانه                   وان آتش خود نهـــــفته مپسند

۴) ای مشت زمین بر آسمـان شو                   بر وی بنواز ضـــــربتی چند

  • مفاهیم «تحذیر- تهدید – آزادگی- تعهّد» به ترتیب از کدام بیتها فهمیده می‌شود؟                (سراسری ریاضی، ۹۰)

الف) بکوبمت زین گونه امروز یال               کزین پس نبیند تو را زنده زال

ب) بـترس از جهـاندار یزدان پاک                خرد را مکن با دل اندرمـغاک

ج) که گفتت برو دسـت رستم ببند؟                نبندد مرا دســـت چـــــرخ بلـند

د) نهـادند پیمان دو جنگی که کس                 نباشد بر آن جــنگ فــریادرس

۱) ب – الف – ج – د              2) ج – ب – د – الف                  3) د – ج – ب – الف                  4) ب – ج – الف – د

  • سفارش و پیام کدام بیت، با دیگر بیت‌ها، متفاوت است؟

۱) حذر کن ز نادان ده مــــرده گــــوی           چو دانا یکی گوی و پرورده گوی

۲) صد انداختی تیر و هر صد خطاست           اگر هوشمندی یک انداز و راست

۳) مکــــــن پیش دیوار غیبت بســـــی            بود کز پسش گوش دارد کــــــسی

۴) کم آواز، هـــــرگز نبینی خجـــــــل            جوی مشک بهتر که یک توده گل

  • در کدام گزینه، ابیات دو گانه تناسب مفهومی ندارند؟                                                                (سراسری انسانی، ۹۱)

۱) مزن برسنگ پیش سخت‌رویان گوهر خود‌را                به هر آیینۀ تاریک منما جوهـر خود را

   من آنم کـــــــه در پای خو کــــان نریــزم                مــــــراین قیمـــــتی درّ لفـــــظ دری را

۲) نیست جای خواب‌و آسایش گذرگاه جهان                تا به‌کی سازی به‌پهلو بستر بیگانه گـرم

   عمـــــــر برف است و آفتاب تمــــــــــوز                اندکی ماند و خواجــــه غـــــرّه هـــنوز

۳)‌ ای حیات عاشقــــــــان در مــــــــــردگی               دل نیایی جـــــــز کــــــــه در دل‌بردگی

     مــــــرده و مرد را ز مرگ چــــه باک                جز دورنگی نشـــــــد ز مرد هــــــلاک

۴) زبان در دهـــــان ای خـــردمند چیـست؟               کلید در گـــــــنج صاحـــــــب هــــــــنر

   هر آن کـــــو نکـــــو رای و دانا بـــــــود                نه زیبا بود گـــــــرنه گـــــــویا بـــــــود

  1. مفاهیم «علو درجه، عاقبت‌اندیشی، متوسّل شدن، کار طاقت‌فرسا، اغفال نشدن» به ترتیب از کدام بیت‌ها دریافت می‌شود؟

الف) باید به مژگان رفت گرد از طور سینین               باید به سینه رفــــت زین جا تا فلسطین               (سراسری زبان‌های خارجی، ۹۰)

ب) هر که شدت حلـقۀ در زود برد حقــّۀ زر               خاصه که در بازکنی محرم دروازه شود

ج) بیا و برگ سفــــــر ساز و زاد ره برگیر                کــــه عاقبت برود هر که او ز مادر زاد

د) گر پر از لالۀ ســــیراب بود دامن کـــــوه               مرو از راه که آن خون دل فرهاد است

هـ) ای طــــاق نهــــــم رواق بـــــــــــــــــالا                بشکــــــــــــسته ز گـــــــــــوشۀ کلاهت

۱) الف ـ ج ـ ب هـ ـ د                    2) ج ـ ب ـ هـ ـ د – الف          3) هـ ـ ج ـ ب ـ الف – د          4) ج ـ هـ ـ الف ـ ب – د

  1. کدام گزینه از نظر مفهوم و مضمون، با سه گزینۀ دیگر متفاوت است؟

۱) به یاد خم ابروی گــــل رخــان                 بکش جام در بزم می‌خوارها

۲) مهین مــهرورزان که آزاده اند                 بریزند از دام جـــان تارهـــا

۳) گره را ز راز جهان باز کــــن                 که آسان کند باده دشـــوارها

۴) پیاپی بکش جام و سرگرم باش                  بهــل گر بگیرند بیکـــــارها

  1. مفهوم کدام بیت، با دیگر ابیات متفاوت است؟

۱) خامش منشین سخن همی گوی                  افسرده مباش خوش همی خند

۲) زبان در کش ای مرد بسیاردان                 که فردا قلم نیست بر بی زبان

۳) پنهـــان مکـــــن آتش درون را                 زین سوخته جان شنو یکی پند

۴) برآور هر چه اندر سینه داری                  سرودی، ناله‌ای، آهی، فغانی

  1. مصراع دوم بیت «حذر کن ز نادان ده مرده گوی / چو دانا یکی گوی و پرورده گوی» با کدام بیت، ارتباط معنایی دارد؟

۱) سخن ماند اندر جهـــــان یادگــــار              سخن بهتر از گوهر شاهـــــوار

۲) ز بهتـــر سخـــــن نیست پاینده تر              وز او خــوش‌تر و دل فزاینده‌تر

۳) در سخـــــــن دُر ببایدت سفـــــتن              ورنه گنگــــی به از سخن گفتن

۴) گرت نیکی از روی کردار نیست              نکوگوی باری که دشوار نیست

  1. مفهوم بیت «اگر در دیدۀ مجنون نشینی / به غیر از خوبی لیلی نبینی» در کدام گزینه، وجود دارد؟

۱) او را خود التفات نبودی به صید من           من خویشتن اسیر کمـــند نظر شــــدم

۲) برقی از منزل لیلی بدرخــشید سحر           وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

۳) از دگر خـــــوبـان تو افـزون نیستی           گفت خـــامش چون تو مجنون نیستی

۴) بگفتا دوســــتیش از طــبع بگــــذار            بگفت از دوســـتان ناید چنین کــــــار

  1. مفهوم عبارت «چه چیز را دشوار پنهان می‌توان داشت؟ آتش را که در روز دودش از راز نهان خبر می‌دهد و در شب، شعله‌اش پرده‌دری می‌کند» با مفهوم کدام بیت، متناسب است؟

۱) آتش عشق اســــــت کاندر نی فتـــــاد          جوشش عشق است کاندر می فتـــــاد

۲) دُهُل زیر گـــــلیم از خلـــــق پنهــــان          نشاید کـــــرد و آتش زیر ســـــرپوش

۳) ز خورشید پنهان شـــود موش کـــور          که جهل است با آهـنین پنجـــــه زور

۴) سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد          دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

  1. کدام گزینه با بیت پیش‌رو، ارتباط معنایی دارد؟         «لاله و گل زخمی خمیازه‌اند / عیش این گلشن خماری بیش نیست»

۱) خانۀ دل ما را از کــــــرم عمارت کن         پیش از این که این خانه رو نهد به ویرانی

۲) آن پریشانی شــــب‌های دراز و غم دل        همه در سایۀ گـــــــــیسوی نگار آخـــر شد

۳) آن که گویند که برآب نهاده‌است جهان         مشنو ای‌خواجه که تا درنگری بر باد است

۴) به شادی و آســـــایش و خواب و خور         ندارند کــــــــــــاری دل افگـــــــارهــــــــا

  1. بیت «اندر دل بی وفا غم و ماتم باد / آن را که وفا نیست ز عالم کم باد» با مفهوم کدام گزینه، متناسب است؟

۱) به جان دوست که غم پرده بر شمــا ندرد      گــــــــر اعتماد به الطاف کارســــاز کنید

۲) غم است حاصلم از عشق ومن بدین شادم     که گر چه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ

۳) غم تو خجسته بادا که غمی است جاودانی     ندهم چنین غــــــمی را به هزار شادمانی

۴) هر آن کس که در این حلقه، نیسـت زنده به عشق      بر او نمــــــرده به فتوای من، نماز کـنید

  1. عبارت «عادت کرده بود که همه چیز را گذران و همۀ احوال عالم را در معرض تبدّل، تلقّی کند و می‌گفت: در هر رنگی که بنگری و هر مزه ای که بچشی، دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی» به مفهوم کدام بیت، نزدیک‌تر است؟                       (سراسری هنر،۸۴)

۱) یک کس به زیر گنبد نیلوفـــــری که دید      کز خون دیده عارض او لاله زار نیست

۲) بازیچه ای است طفل‌فریب، این متاع دهر    بی عقل مردمـــــــان که بدو مبتلا شوند

۳) جمیله‌ای است عروس جهان ولی هش‌دار     کین مخدّره (=مستوره) درعقـد کس نمی‌ماند

۴) بیخی نشان که دولت باقیـــــــــت بر دهد      کاین باغ عمر،گاه خزان‌است و گه بهار

  1. مفهوم کدام بیت، با عبارت «مولانا عزلت را از صحبت کسانی که در قید تعلـّـقات باقی مانده بودند، بهتر می‌دید.» متناسب است؟

۱) ای شرر از هــــمرهان غــــافل مباش         فرصت ما نیز باری بیــــش نیست

۲) ره سروش همی بایدت به ســـان پری         ز دیو مردم، اندر زمانه پنهان باش

۳) به معنی ار نتوانی به رنگ یاران شو         برو به‌عالم صورت شبیه انسان شو

۴) بخر به جان گرانمایه، وصل جانان‌را          وگرنه تا به ابد مستعدّ هجران باش

  • مفهوم عبارت «مولانا تواضع و خاک نهادی را از خلق رسول خدا می‌دانست و در همۀ احوال، سبق سلام را می‌ستود و به هر کس می‌رسید، به هر آحادی و طفلی و بیوه ای که در راهش پیش می‌آمد، کرنش و تواضع می‌کرد» در کدام بیت، آمده است؟

۱) شکــــــــر نعمت نعمتت افـــــزون کند        کفر، نعمـــت از کفـــــت بیـرون کـــــند                            (سراسری زبان، ۸۴)

۲) خودنمایی شــــیوۀ من نیست چــون دیوار باغ          گل به دامن دارم اما خار بر سر می‌زنم

۳) آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود         عـــــاقبت در قدم باد بهار آخــــــــر شد

۴) صبح امید که بد معتکـــف پردۀ غیب          گو برون آی که کار شب تار آخـــر شد

  • عبارت: «الهی، اگر تو مرا خواستی، من آن خواستم که تو خواستی» با کدام بیت، ارتباط معنایی دارد؟

۱) خوش است نام تو بردن ولی دریـغ بود        در این سخن که بخواهند برد دست به دست

۲) مطیع امر توام، گر دلم بخواهی سوخت       اسیر حکم توام ، گر تنم بخواهی خست

۳) اگر تو سرو خـــــرامان، ز پای ننشینی       چه فتنه‌ها کـــه بخیزد میان اهل نشست

۴) مجال خواب نمــی باشدم ز دسـت خیال       در ســـــــرای نشــــاید به آشنایان بست

  • بیت «کم آواز هرگز نبینی خجل / جوی مشک بهتر که یک توده گل» با مفهوم کدام بیت، متناسب نیست؟

۱) سخن گرچه باشد چـو آب زلال                 ز تکــــرار خـــــیزد غبار ملال

۲) به گـــــوینده گیتی برازنده است                که گیتی به گویندگــان زنده است

۳) بگویم گرت هوش اندرسر است                سخن هر چه کوته بود بهتر است

۴) چو خـواهی که گویی نفس بر نفس                 نخــواهی شنیدن مگـر گفت کس

  • منظومۀ «من نمی دانم / که چرا می‌گویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست / و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست / گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد؟» با کدام بیت قرابت مفهومی دارد؟

۱) راحت بندگـــــان حــق جستن                   عین تقوا و زهد و دینداری‌است

۲) سود دنیا و دین اگـــر خواهی                   مایۀ هر دوشان نکو کاری است

۳) اختلافی که هست در نام‌است                   ورنه سی روز بی گمان ماهی است

۴) گــر در خـلد را کلیدی هست                   بیش بخشیدن و کـم آزاری است

  • عبارت «حتی به کسانی که با او ستیهندگی می‌کردند، همواره طریق سِلم و دوستی می‌سپرد» با کدام بیت، ارتباط معنایی ندارد؟

۱) هر که بخراشدت جگـر به جفا                  همچو کان کـــــریم ، زر بخشش

۲) مکـافات بدی کردن حلال است                 چو بی‌جرم از کسی بد دیده باشی

۳) گــر کسی با تو بد کــــند زنهار                 جز به نیکی جزای آن نکـــــــنی

۴) با تو گویم که چیست غایت حلم                 هر که زهرت دهد، شکر بخشش

  • مفهوم بخش آخر این عبارت «مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدای دلکش، بیتی چند از غزل‌های شورانگیز تو می‌خواند تا اختران آسمان را بیدار کند و رهزنان کوه و دشت را بترساند.» یادآور کدام بیت است؟

۱) غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ             که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

۲) ز رقیب دیو ســــیرت به خدای خـود پناهم             مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

۳) اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب            گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری

۴) زاهد ار رندی حـــافظ نکند فـــهم ، چـه شد            دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خواند

  • بیت «گفت نزدیک است والی را سرای آن جا شویم / گفت والی از کجا در خانه خمار نیست» با کدام گزینه، تناسب معنایی دارد؟

۱) در وجه معـــاش تو براتی که نوشتند          تغــــییر نیابد که ز دیوان الــــست است

۲) بیشی مطـــلب زان که درست است یقینم           کان خانه که این عشق نگارید، شکسته است

۳) با محتسبم عیب مگــــــویید که او نیز          پیوسته چــو ما در طلب عیش مدام است

۴) آن‌کس که جوینی و گلیمیش به دست‌است          گر زین دو فزون می‌طلـــبد، آزپرست است

  • بیت کدام یک از گزینه‌ها با بیت زیر قرابت معنایی ندارد؟      «عشق دریایی کرانه ناپدید / کی توان کردن شنا ای هوشمند»

۱) بسا عــــــقـــــــــل زورآور چـــــیردســــــت           کـــه سودای عشقــــش کــــند زیردســـــت

۲) بحری‌است بحرعشق که هیچش کناره نیست           آن جا جز آن که جان بسپارند چـاره نیست

۳) الا یا ایها الساقی ادر کــــــاساً و ناولــــــــها            که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

۴) جهان فانی و باقی، فدای شـــــــاهد و سـاقی            که سلطانی عالم را طــــــفیل عشق می‌بینم

  • مفهوم بیت «عشق را خواهی که تا پایان بری/ بس که بپسندید باید ناپسند» در همه گزینه‌ها جز گزینۀ …… وجود دارد.

۱) در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم                  سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

۲)  فراز و نشـــیب بیابان عشق دام بلاســـت                  کجاست شـــــیردلی کـــــز بلا نپرهـــیزد

۳)  دوام عیش و تنعّم نه شــــیوۀ عشـق است                   اگر معاشر مایی بنوش نیـــــــش غـــمی

۴)  لاله و گــــــــل زخــــــمی خمـــــیازه اند                   عیش این گـــــــلشن خـماری بیش نیست

  • متن زیر با کدام بیت قرابت مفهومی دارد؟

« پس هر کسی سنگی می‌انداخت. شبلی موافقت را گِلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ چرا آه نکردی، از گِلی آه کردن، چه سِرّ است؟ گفت : آنها نمی‌دانند، معذورند؛ از او سختم می آید که می‌داند که نمی باید انداخت.»

۱) به خون بهای منت کـــــس مطـــالبت نکند                  حلال باشد خــــونی که دوســـــتان ریزند           (سراسری ریاضی، ۹۰)

۲) هــــــزار دشمن اگـــر بر سرند سعدی را                   به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست

۳) دوستی با تو حرام‌است که چشمان خوشت                  خون عشــّـــاق بریزند و حــــــلالش دارند

۴) طمع از دوست نه این بُود و توقع نه چنین                  مکن ای دوست که از دوست جفـا نپسندند

  • بیت « در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور» با کدام بیت ارتباط معنایی ندارد؟

۱) مناسب لب لعلت حــــــدیث بایســــتی                        جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست         (سراسری ریاضی، ۹۰)

۲) چرا و چون، نرسد بندگان مخلص را                        رواست گر همه بد می‌کنی، بکن که نکوست

۳) سفر دراز نباشد به پای طالب دوست                        که زندۀ ابد است آدمـــــی که کـــشتۀ اوست

۴) هرآنچه بر سر آزادگان رود زیباست                        علی الخصوص که از دست یار زیباخوست

  • مفهوم بیت «عشق او باز اندر آوردم به بند / کوشش بسیار نامد سودمند» با کدام بیت تناسب دارد؟ (سراسری خارج از کشور، ۸۸)

۱) تا به خـوشی می‌وزد باد خوش نوبهـار                           جام می خوشگوار گرتو دهی خوش‌تراست

۲) حالت لب‌تشنه را خضر خبردار نیست                             لذت لب‌تشنــــگی خاصۀ اســـــکندر است

۳) سرّغم عشــــق را در دل اندوهـــــناک                             هرچه نهان می‌کــــنی از همه پیداتر است

۴) هم دل خسرو شکافت هم جگر کوه‌کن                             کز همه زورآوران عشـــــق تواناتر است

  • مفهوم آیه (تُعِزُّ مَنْ تشاء و تُذِلُّ مَنْ تَشاء) تناسب معنایی کم‌تری دارد؟                                          (سراسری هنر، ۸۶)

۱) آن که را کردگــــار کرد عـــــــزیز                          نتـواند زمـــــــانه خـــــــــوار کـــــــند

۲) آن که خـــود را شناخــــــت نتواند                           آفــرینــــــــــــــنده را کـــــــــــجا داند؟

۳) آن‌که عیب تو گفت، یار تو اوست                            و آن که پوشیده داشت، مار تو اوست

۴) آن که را با طـمع سر و کـار است                           گــــر عزیز جهان بود خــــوار اســت

  • در کدام بیت معنی واژۀ «خوار» با دیگر ابیات متفاوت است؟                                                            (سنجش، ۸۷)

۱) به جایی گــــــزین رزمگاه اســــــــتوار                         بر آب و علــــف راه نزدیـــک و خـــوار

۲) ببردند ضحّــــــــاک را بســـــــته خوار                          به پشــت هـــــــیونی برافکــــــــنده زار

۳) اگــــــر کــــــــــوه آتش بود بســـــــپرم                          از این تنگ خـــوار است اگــــــر بگذرم

۴) خوار و دشوار جهان درپی هم می‌گذرد                           گر تو دشوار نگیری همه کار آسان‌است

  • بیت «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور» با کدام بیت ارتباط معنایی ندارد؟

۱) مناســــب لب لعلت حــــدیث بایســـــتی                          جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست   (سراسری، ریاضی، ۹۰)

۲) چرا و چون نرسد بندگـــــان مخلص را                          رواست گر همه بد می‌کنی، بکن که نکوست

۳)‌ هر آن‌چه بر سر آزادگان رود زیبـاست                          علی الخصوص که از دسـت یار زیباخوست

۴) سفر دراز نباشـــد به پای طالب دوست                           که زندۀ ابد است آدمــی که کشـــتۀ اوســــت

  • بیت «عاشقان سر نهند در شب تار / تو بر آنی که چون بری دستار» با کدام بیت ارتباط معنایی دارد؟ (سراسری انسانی، ۸۸)

۱) مه فشــــاند نور و سگ عــــوعو کـــــــند                       هر کـــــسی بر طینت خــــــود می‌تند

۲) زحرف حق لب از آن بسته‌ام که چون منصور                       حدیث راست مرا دار می‌شود چه کنم؟

۳) خفتگان را خبر از محنت بیداران نیــــست                      تا غمت پیش نیاید غــــم مردم نخوری

۴) منصور سر گذاشت در این راه و برنگشت                      زاهد در این غم است کــه دســتار می‌رود

  • بیت «بگفتا رو صبوری کن در این درد / بگفت از جان صبوری چون توان کرد» با کدام بیت تناسب مفهومی ندارد؟

۱) ســـوختۀ دل بـــــود از صــــــبر دور                       آتــــش ســــــــوزنده نباشـــد صــــبـور                (سراسری خارج از کشور، ۸۹)

۲) مهریّ و وفایی که تو را نیست مرا هست                       صبرّی و قراری که تو را هست مرا نیست

۳) صبر کـــــردن جان تسبیحات توست                         صبر کن کآن است تسبـــیح درســــــت

۴) مستی و عاشقــــــیم بُرد ز دســــــت                         صــــــبر ناید زهـیچ عاشـــــق مســــت

  • بیت «زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و انگارید قند» با کدام بیت ارتباط معنایی دارد؟

۱) هـــر متاعــــــی را در بازار نرخی بسته‌اند                     قند اگــر بسیار شد،‌ ما نرخ شکـــر نشکنیم          (سراسری خارج از کشور، ۹۰)

۲) زخــــــــم خونینم اگر به نشــــود به باشـــــد                     خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

۳) چشم او «صائب»مرا از عقل و دین بیگانه کرد                     دوستی با می‌پرستان زهر قــاتل بوده است

۴) تلـــــخ کنی دهان من قند به دیگــــران دهی                     نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهـی

  • «نهایت دل‌باختگی و پاک بازی عاشق» از کدام بیت دریافت می‌شود؟                                                   (سنجش، ۸۸)

۱) زیبا شـــــــود به کــــــارگه عشق کــــار مـن                            هرگه نظر به صورت زیبا کنم تو را

۲)‌ طوبی(= درختی در بهشت) و سدره گر به قیامت به من دهند                                     یک جا فدای قامت رعنا کــنم تـو را

۳) غیب نکرده‌ای کـــــه شـوم طالــــــب حضـور                           پنهــان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

۴) کی رفته‌ای ز دل کــــه تمنــّا کــــــــنم تو را؟                            کی بوده‌ای نهفــته که پیدا کنم تو را

  • بیدل در کدام بیت می‌گوید که «آگاهی ما اندک و ناچیز است»؟                                                             (سنجش، ۸۸)

۱) تا به کی نازی به حسـن عاریت؟                             ما و مـــــن آیینه‌داری بیش نیسـت

۲) غرقۀ وهمـــیم ورنه این محـــیط                             از تُنُک‌آبی، کــــناری بیش نیسـت

۳) برق با شوقم شراری بیش نیست                             شعله، طفل نی‌سواری بیـش نیسـت

۴)‌ لاله و گل زخـمی خمــــــیازه‌اند                              عیش این گلشن خماری بیش نیست

  • بیت «گویند روی سرخ تو «سعدی» که زرد کرد؟ / اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم» با کدام بیت تناسب معنایی دارد؟

۱) در مصطبۀ(=سکوی) عشق تنّعم نتوان کرد                                  چون بالش زر نیست بسازیم به خشـــتی (سراسری انسانی، ۸۸)

۲) گویند سنگ لعــــــــل شود در مقام صبر                                 آری شود ولــــــــیک به خون جگر شود

۳) از کیمیای مـــهر تو زر گشت روی من                                  آری به یمن لطـــــف شما خاک زر شود

۴)‌ ترکِ درویش مگیر ار نبود سیم‌و زرش                                  در غمت سیم شمار اشک و رُخش را زرگیر

  • بیت «آرزوهای دو عالم دستگاه / از کف خاکم غباری بیش نیست» با کدام بیت قرابت مفهومی ندارد؟ (سراسری تجربی، ۸۸)

۱) دریغ آیدت هـر دو عــــالم خــــــریدن                       اگـــــر قـدر نقــــــدی که داری بدانی

۲) هر دو عالم یک فـروغ روی اوســت                        گــــــــفتمت پیدا و پنهــــــان نیز هـم

۳) فاش می‌گویم‌ و از گفتۀ خود دل‌شـادم                        بندۀ عشقــم و از هر دو جهان آزادم

۴) گـدای کوی تو از هشت خلد مستغنی‌ا‌ست                        اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد اسـت

  • مفهوم دو بیت «چشم بداندیش که برکنده باد / عیب نماید هنرش در نظر / ور هنری داری و هفتاد عیب / دوست نبیند مگر آن یک هنر» با کدام بیت متناسب نیست؟                                                                                                (سراسری خارج از کشور، ۹۰)

۱) ای خوب‌تر از لیلی! بیم است که چون مجنون                                عشق تو بگرداند در کوه و بیـابانم

۲) ندانســـــــــتم که عاشـــــق کــــــــور باشد                                کجا بختش همــــــــیشه شور باشــد

۳) نیست از عاشـــــــق کســــــــــی دیوانه‌تر                                عقل از سودای او کور است و کـر

۴) ‌ملامتم چه کـــــــنی ای رقیب در عشقش؟                                ببین به دیدۀ مـجنون جمال لــیلی‌را

  • عبارت پیش‌رو با کدام بیت تناسب مفهومی ندارد؟   «آن روز که من سر چوپ پاره سرخ کنم، تو جامۀ اهل صورت پوشی.»

۱) می‌دهد ظاهر هر کس خبر از باطن او                                   رتبۀ پیرهـن، آری ز قبا معلوم است     (سراسری تجربی، ۸۸)

۲) ‌تو گر ظــــاهر بگــــردانی روا نیسـت                                    که کار او به دســـتار و قــــبا نیست

۳) ظاهرپرست کی به‌حقیقت رسد «کلیم»                                    کاو سر همیشه در ره دستار می‌دهد

۴) چشم ناقص‌گهران بر زر و زیور باشد                                    زینت ساده‌دلان پاکی گــــوهر باشـد

  • مفهوم عبارات «نقل است که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا و پس‌فردا. آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بردادند؛ یعنی، عشق این است.» با همه ابیات، به جز بیت …… تناسب دارد.

۱) عشــــق را بنیاد بر ناکــــــامی اســت                                     هرکه زین سر سر کشد از خامی است  (سراسری انسانی، ۸۹)

۲) عشـــق از اوّل سرکــــش و خونی بود                                    تا گـــــریزد هــــــر کـــــه بیرونی بود

۳) عشق آن شعله‌ست کاو چون برفروخت                                    هر چه جز معشوق باقی جـمله سوخت

۴) عشق معشوقان نهان است و ستیر (= مستور)                               عشـــــــق عاشق با دو صد طبل و نفیر

  • عبارات زیر با کدام بیت قرابت مفهومی دارد؟                                                                      (سراسری زبان، ۸۸)

«پس هر کسی سنگی می‌انداختند. شبلی موافقت را گلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد: گفتند از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی، از گلی آه کردن، چه سرّ است؟ گفت: آن که آن‌ها نمی‌دانند، معذورند: از او سختم می‌آید که می‌داند که نمی‌باید انداخت.»

۱) فــــریاد مردمان همه از دسـت دشمن است                                فریاد «سعدی» از دل نامـــهربــان دوســت

۲) گـــر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست                               خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است

۳) گردوست را به دیگری از من فراغت است                               من دیگری نـدارم قــائــــم مقـــام دوســــــت

۴) دوست شد یارم و یاران به من اغــیار شدند                              دوست بنگر که همه خــلق جهان دشمن کرد

  • مفهوم عبارت زیر با همۀ گزینه‌ها به جز گزینۀ ………. متناسب است.                                          (سراسری تجربی، ۹۰)

«این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، امّا شرارت و زعارتی در طبع وی موکد شده – ولا تبدیل لخلق الله – و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت.»

۱) بید را گــر بیرورند چو عـود                    برنیاید نسـیم عـــود از بید

۲) چون بود اصل گوهری قــابل                    تربیت را در او اثر باشــد

۳) هر که در اصل بد نهاد افــتاد                    هیچ نیکی از او مدار امید

۴) زان که هرگز به جهد نتوان کرد                    از کـــــلاغ سیاه باز سپید

  • بیت «گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست» با کدام بیت تناسب معنایی دارد؟

۱) عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را             دزد دانا می‌کشد اول چراغ خانه را                       (سراسری زبان، ۸۵)

۲) گـــــر درونت بد است گفتـــــــت بد            ور درون تو خوب، گــفتـــت خوب

۳) باطــــــنش همــــــچو پشت آینه بود             ظـــــــــــاهر هر که صاف تر دیدم

۴) از قضـــــا آییــنۀ چینی شکـــــست             خوب شد اسباب خــودبینی شکست

  • مفهوم «کُلّ اِناءٍ یترشح بما فیه »، در همۀ گزینه‌ها به‌جز گزینه … دیده می‌شود.                                      (سنجش، ۸۷)

۱) مـــــــــوج زند سینه کـــــه تا لب بود           کــــوزه بریــزد چـــــــو لبالـــــــــب بود

۲) نیست در دست سبوی من عنان اختیار         راز عشق از دل تراوش گـر کند معذور دار

۳) تو بدسگالی و نیکی طمع کنی هیهات          ز خیر، خیر تراوش نمـــاید از شر، شر

۴) بیان شوق چه جاجت‌که سوز آتش دل          توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

  • کدام بیت «مفهوم مقابل» عبارت «من از سخن او جاهل نمی‌گردم و او از خلق و خوی من عاقل می‌گردد» را در بر دارد؟         

۱) تو خود را چو کودک ادب کن به چوب        به گرز گـــــــران مغز مردان مکــــــــوب                                      (سنجش، ۸۹)

۲) پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است       تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است

۳) هر آن طــــفل کـــــو جور آمــــــوزگار        نبـــــــــیند، جفــــــــا بیند از روزگـــــــــار

۴) چو خـــــواهی که نامت بمـــاند به جای        پســـــــر را خـــــــردمندی آمـــوز و رای

  • مفهوم بیت «پشه کی داند که این باغ از کی است؟ / کاو بهاران زاد و مرگش در دی است» با کدام بیت تناسب ندارد؟

۱) پشه کی جولان کند جایی که باد صرصر (=سخت و سرد) است؟           خصم مسکین پیش خسرو کی تواند ایستاد؟                                     (سراسری انسانی، ۸۹)

۲) چو نیســـــــت دانش بر کـار خویش دایره‌ را         چگـونه باشد دانا به خالق پرگــــــار؟

۳) این جهـــــان در جــــــــنب فکـــــرت‌های ما         هـم چو اندر جنب دریا ســـاغر است

۴) که می‌داند کـــــــــــه این دوران افــــــــلاک          چه مدّت دارد و چون بودش احوال؟

  • معنای کدام بیت با سایر ابیات متفاوت است؟                                                                 (سراسری خارج از کشور، ۸۹)

۱) از درخویش خدا‌ را به‌بهشتم مفرست                  که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

۲) تو را هر چه مشغول دارد ز دوست                   اگــــــر راست خــــواهی دلارامت اوست

۳) قومی هــــوای نعمت دنیا همی پزند                   قومی هـــوای عقبی و ما را هوای دوست

۴) ما مست شـــــراب ناب عشقـــــــیم                           نه تشنۀ سلسبیل (=چشمه‌ای در بهشت) و کـــافور

  • بیت «ای صاحب کرامت، شکرانۀ سلامت / روزی تفقـّدی کن درویش بینوا را» با کدام بیت قرابت مفهومی ندارد؟ (سراسری هنر، ۸۹)

۱) ای صاحب مال، فضل کن بر درویش                 گرفضل خدای می‌شناسی بر خویش

۲) چو خود را قوی حال بینی و خــَــوش                 به شکــــــرانه بار ضعـــــیفان بکش

۳) درویش را که ملک قناعت مسلم است                 درویش نام دارد و سلطان عالم است

۴) به شکر آن که تو در خانه‌ای و اهلت پیش                نظر دریغ مـــدار از مسافر درویش

  • مفهوم بیت «سر الب ارسلان دیدی، ز رفعت، رفته برگردون / به مرو آ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینی» با کدام بیت متناسب است؟

۱) کــــــبوتری که دگر آشیان نخواهـــــــد دید           قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام                         (سنجش، ۸۹)

۲) نه هــر چه یافت کمال از پی‌اش بود نقصــان؟!           نه هـر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!

۳) ای ســــــرو پای بسته به آزادگی مـــــــناز           آزاده من کــــــه از همه عــالم بریده‌ام

۴) گذرگهی‌ست پرستم که اندر او به غیر غم            یکی صــــلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

  • مفهوم بیت «سعدیا! گرچه سخن‌دان و مصالح‌گویی / به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست» با همۀ ابیات به جز بیت ………… متناسب است.

۱) ز بهر سود کسان گو نه بهر شهرت خویش                         که قول بی غرضان در جهان سمر گردد       (سراسری ریاضی، ۹۰)

۲) قول و عمــــــــل چیست جــز ترازوی دینی                        قول و عـــــمل ورز و راســـت‌دار زبانه

۳) «حافظ»‌خام طمع! شرمی از این قصه بدار                         عملت چیست‌که فردوس برین می‌خواهی

۴) قول را نیست ثوابی چو عمــل نیست بر او                         ایزد از بهر عمل کــرد تو را وعده ثواب

  • در کدام ابیات، کردار بر گفتار ترجیح داده شده است؟                                                                  (سراسری انسانی، ۸۸)

الف) گفتۀ خوش کــه بر زبان آید                            مرغ و حــــلوای پخته زآن زاید

ب) بیش مشنو ز نیک و بد گفتار                            آن چـــه بشنیده‌ای به کـار درآر

ج) علم با کـــــار سودمـــــند بود                             عـــــلم بــــی کـــــار پای‌بند بود

د) با علم اگـــــر عمل برابر گردد                             کام دو جهـان تو را میسر گردد

هـ) دانشت هست، کار بستن کو؟                             خنجرت هست، صف شکستن کو؟

و) صدف‌وار‌ گـوهرشناسـان راز                             دهان جز به لؤلؤ نکـــردند بـاز

۱) ب ـ الف ـ و ـ هـ                       2) د ـ ب ـ هـ ـ ج                 3) ج ـ د ـ الف ـ و                 4) و ـ ب ـ الف ـ ج

  • کدام دو بیت با یک‌دیگر تفاوت معنایی دارند؟                                                                       (سراسری تجربی، ۹۰)

۱) عشـــــــــــــــــق دریایی کــــــــــرانه ناپدید                  کی توان کــــــردن شنا ای هوشــــــمند

    عشق دردانه‌ست ومن غواص‌و دریا میکده                  سرفرو بردم من آن‌جا تا کجا سربر کنم

۲) به هوش بودم از اول که دل به‌کس نسپارم                   شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

    رفـــــتی و نمی‌شـوی فـــــــــــرامـــــــوش                   می‌آیی و مـــــی‌روم مــــــــن از هـوش

۳) تو را ز کنگــــــــرۀ عـرش می‌زنند صـفیر                  ندانمت که در این دامگه چه افتاده‌سـت

    پیک دلـــــــی، پیرو شیطـــــــــــــان مباش                  شیر امیری، ســــــگ دربان مــــــباش

۴) خاصـّـــان حق همــــــــیشه بلیت کشـیده‌اند                  هم بیش‌تر عنایت و هم بیش‌تر عنا (=رنج)

    ای آشنـــــای کــــــوی محبّت صـبور باش                   بیداد نیکوان هــــــمه بر آشـــــــنا رود

  • مفهوم کدام بیت با سایر ابیات یکسان نیست؟                                                                                  (سراسری زبان،)

۱) گـــــر دوست بنده را بکــــــــــــــشد یا بپرورد       تسلیم از آن بنده و فــرمان از آن دوست

۲) مرا رضــــــای تو باید نه زندگـــــــانی خویش       اگر مراد تو قتل‌است وارهان ای دوست!

۳) چنان به دام تو الفـــــــت گرفت مـــــــــرغ دلم       که یاد می‌نکند عـــــهد آشیان ای دوست!

۴) گر کام دوست،کشتن «سعدی»ست باک نیست       اینم حیات بس کـــــه بمیرم به کام دوست

  • کدام گروه از ابیات مفهومی مشترک دارند؟                                                                            (سراسری هنر، ۸۸)

الف) منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفـا                  وز هر دو نام مــاند چو سیمرغ و کیمیا

ب) اگر هفت کشـــور به شـاهی تو راست                   چــرا رنج و سخـــتی همه بهر مــــاست

ج) هــــنر خــــوار شد جـادوی ارجــــمـند                  نهـــان راســـــتی آشکــــــــــــارا گـــزند

د) هــــمه ســــوی دوزخ نهــــــادید روی                   سـپردید دلهــــا به گـــــــــــــــفـــتار اوی

هـ) گشته‌است باژگونه همه رسم‌های خلق                  زین عالم نبهره(فرومایه) و گردون بی‌وفا

۱) الف ـ ج ـ هـ                            2) الف ـ د ـ هـ                    3) ب ـ ج ـ د                       4) ب ـ الف ـ هـ

در همۀ ابیات به استثنای بیت … «جابجایی ضمیر» صورت گرفته است.                              (سنجش، ۹۰)

۱) بضاعــــت نیـــــــاوردم الا امـید    خدایا ز عفـــــــوم مکن ناامید

۲) من آنم ز پای اندر افتـــــــاده پیر    خدایا به فضل خودم دست گیر

۳) کس از من سیه‌نامه‌تر دیده نیست    که هیچـــم فعال پسندیده نیست

۴) جز این کاعتمادم به یاری توست     امــــــیدم به آمرزگری توست