بایگانی دسته: education

مهارت های مورد نیاز دبیران

دیباچه

پژوهش‌های روانشناسی – پرورشی نشان می‌دهد که آموزگار کامیاب باید از چهار توانمندی که به آن‌ها، دانش آموزگاری گفته می‌شود، برخوردار باشد:

ما برآنیم تا در این نوشتار به گزارش هر یک از این چهار توانمندی بپردازیم.

الف) شناخت درون‌مایه کتاب

منظور از دانش درون‌مایه کتاب، شناخت و آگاهی آموزگار از کتابی است که می‌آموزاند. اگر آموزگار درس را به خوبی نیاموخته باشد، نخواهد توانست آن را به دیگران یاد دهد. معمولا دانش درون‌مایه کتاب، در دانشگاه به دست می‌آید؛ پرروشن است که آموزگارانی کامیاب‌ترند که از درسنامه‌ها، به خوبی آگاهی داشته باشند و در دانشگاه آن‌ها را به نغزی آموخته باشند. دبیری که کتابی را به خوبی نیاموخته دیر یا زود دستش برای دانش آموزانش رو می‌شود و دانش‌آموزان دیگر به او اعتماد نخواهند کرد.

آموزگار خوب، پیش از اینکه به آموزگاه برود، درسها را بازخوانی می‌کند؛ همه درون‌مایه درس را از نو برمی‌رسد. همه خودآزمایی‌ها را پاسخ می‌دهد تا در هنگام آموزش به گره و مشکلی برنخورد. بهتر است دبیران تازه کار همه مطالبی را که در سر کلاس می‌خواهند یاد بدهند بنویسند و به هیچ وجه به حافظه خود تکیه نکنند؛ زیرا دانش آموزان در کلاس شلوغ می‌کنند؛ سخنان نامرتبط به درس می‌گویند و حواس بیشتر دبیران را پرت می‌کنند. اگر دبیری به حافظه اش تکیه کند ممکن است دچار لغزش شود و دانش‌آموزان از همین لغزش کوچک بهره می‌برند و می‌گویند دبیرمان از درس آگاهی بایسته برخوردار نیست و نمی تواند به خوبی درس دهد. نگارنده که درس فارسی، عربی و انگلیسی آموزش می‌دهد در اوایل آموزگاری همه متن‌ها را ترجمه می‌کرد و می‌نوشت. پاسخ همه خودآزمایی‌ها را آماده می‌کرد و در دسترس داشت تا به موقع از آنها بهره ببرد. هنگام آموزش، بسا بهترین دبیران موضوعی را فراموش کنند و یا پاسخی را ناقص یا نادرست به فراگیران بازگو کنند. اگر همه چیز پیش از آغاز کلاس آماده گردد، لغزش دبیر به صفر می‌رسد.

ب) آگاهی از شیوه آموزش

منظور از دانش آموزشگری، چگونگی ارائه آموزه و شیوه‌هایی است که درس را برای یادگیران آسان‌فهم‌تر می‌کند؛ همچنین آگاهی از اینکه چه چیزی سبب ساده شدن و آسان‌آموزی می‌شود. دانش درونمایه و دانش شیوه آموزشگری بسیار به هم نزدیک اند؛ اما در عین حال از هم جدا. برای نمونه دانش اینکه چگونه می‌توانیم به وزن شعر پی ببریم (دانش درونمایه)، با دانش اینکه چگونه وزن‌شناسی را به دانش آموزان یاد دهیم و آن را قابل فهم کنیم، کاملا با هم متفاوت و متمایزند.

بهتر است مطالب درسی را دیداری کنیم. بدین معنا که با نوشتن یا تصویرسازی آموزش را ساده تر کنیم. دانش آموزان با دیدن بهتر می‌آموزند تا با گفتن. پس اگر می‌خواهیم وزن شعری را به دانش آموزان بیاموزیم بهتر است بیت را پای تخته بنویسیم. البته بهتر است از دانش آموزی کم کار بخواهیم پای تخته بیاید و بیت را بنویسد و آن را برش بزند و وزن آن را به دست آورد. نباید فقط به گفتن بسنده کنیم؛ مثلا بگوییم وزن این بیت این یا آن است. بهتر است آن را پای تخته بنویسم تا دانش آموز به چشم آن را ببینند.

پس اگر مطالب ما قابل آموزش با شکل است از شکل و تصویر بهره مند شویم؛ برای نمونه: اگر می خواهیم آرایه تضاد را به دانش آموزان یاد دهیم، دو تصویری را بکشیم که با هم سر جنگ دارند. یکی به رنگ سفید دیگر به رنگ سیاه.

راه دیگر برای ساده سازی آموزش، سرواژه سازی است. مطالب را کوتاه کنیم و از آنها سرواژه بسازیم؛ برای نمونه اگر می‌خواهیم در درس فارسی وادی‌های عرفانی را آموزش دهیم، وادی ها را تک‌تک پای تخته بنویسم و از آنها سرواژه بسازیم. مانند نمونه زیر:

بهترین دبیر، دبیر تنبل است. کسی که هیچ کاری را خودش انجام نمی‌دهد و همه کارها را به دانش آموزان وامی‌گذارد و خودش فقط نظارت می‌کند. اگر می‌خواهید تخته را پاک کنید از دانش آموزی که نمی‌تواند مدت طولانی روی صندلی بنشیند بخواهید که تخته را پاک کند. این کار سبب می‌شود دانش آموز بلند شود چند گامی بردارد و خشکی درس برایش کمتر شود. اگر می‌خواهید چیزی پای تخته بنویسید از دانش آموز دیگری که خط خوبی دارد بخواهید این کار را انجام دهد. با این کار هم دانش آموز بهتر می‌آموزد و هم اینکه این مسئولیت دادن سبب می‌شود دانش آموزان خودشان را در فرایند یادگیری هم‌بهر بدانند. اگر می‌خواهی درس را دوباره تکرار کنید از دانش آموز زرنگی بخواهید همه مطالب را از نو جمع بندی کند.

گرفتن بازخورد فراموش نشود. بدین معنی که با اتمام درس از چند دانش آموز پرسش کنید تا متوجه شوید مطالب را آموخته اند یا نه؟ متوجه شوید که اشکال کار کجاست؟ سطح گیرایی دانش آموزان یکسان نیست و هر دانش آموزی نیاز به شیوه و اندازه ای برای تکرار مطالب دارد. برخی با یک بار گفتن می آموزند و برخی نیاز به چندین بار تکرار دارند؛ پس سطح دانش آموزان را در نظر بگیرید و اگر نیاز است درس را چندین بار تکرار کنید. زمانی که درس داده شده را از دانش آموزان می پرسید، هم دانش آموز می فهمد که باید گوش دهد هم اینکه شما می فهمید چند درصد شاگردان درس را یاد گرفته اند. پس اگر نیاز دیدید می توانید دوباره مطالب را بازگو کنید.

همه دانش آموزان را به یک چشم نبینید. دانش آموزان بسیار با هم تفاوت دارند. نوشتن مطالب یکی از راه های خوب فراگرفتن است. باید فراگیران هر آن چه را که گفته اید یادداشت کنند. یادداشت‌های آنها را ببینید و به آنها نمره دهید. در کارهای دانش آموزان نظارت کنید. باید دانش آموز بفهمد که کارهایش رصد می‌شود. دانش آموزی که هیچ کاری سر کلاس انجام نمی دهد چیزی هم نخواهد آموخت. نگذارید کتاب دانش آموزان سفید باشد. کتابها را بازبینی کنید و اگر کتاب دانش آموزی سفید است؛ یعنی خودآزمایی ها یا مطالب گفته شده را در کتاب یادداشت نکرده او را بازخواست کنید. نگارنده هر نشست و در پایان نیم سال کتاب ها و دفترهای فراگیران را بررسی می کند و به آنها نمره می دهد. این کار نقش تعیین کننده در فعالیت کلاسی دارد.

تکلیف منزل بخشی از برنامه درسی است حتما باید دانش آموز تکلیف داشته باشد حتا یک صفحه. دانش آموزی که در خانه هیچ کاری انجام نمی دهد به احتمال زیاد در خانه هیچ چیزی را هم نخواهد خواند. البته روی سخن من با همه دانش آموزان نیست؛ ولی تجربه به من آموخته که تکلیف نوشتن آموزش را سرعت می بخشد.

به شیوه سخنرانی درس ندهید. درس باید همکنشی باشد میان دبیر و دانش آموز. هر از چند گاه از درس بیرون بیایید و با فراگیران شوخی کنید تا کلاس خشک و خستگی آور نشود. از خاطرات خود بگویید با دانش آموزانتان همدلی کنید و درباره مطالبی را که دانش آموزان دوست دارند سخن بگویید؛ مانند مسابقات فوتبال یا کشتی که بیشتر برای ایشان جذاب است. تجربه های خود را با دانش آموزان به اشتراک بگذارید و از تجربه دانش آموزان نیز بهره مند شوید. درس را با تجربه های فردی فراگیران بیامیزید. برای نمونه اگر جمله ای می خواهید بنویسید تا اجزای آن را بررسی کنید، از نام و تجره ایشان بهره ببرید و با این کار توجه دانش آموز را به پای تخته بکشید.

پ) شناخت فراگیران

موضوع دیگر مورد نیاز آموزگاران، آگاهی از توانایی‌ها و ناتوانی‌های فراگیران است. آموزگار موفق نیاز دارد که دانش آموزان خود را از هر لحاظ، به ویژه از نظر رشد و توانایی یادگیری بشناسد. آموزگار خوب باید، مطالب خود را به گونه ای طراحی کند که برای دانش‌آموزان پایه‌های مختلف، قابل استفاده باشد. از این رو داشتن اطلاعات از فراگیر و آگاهی از روانشناسی رشد، به آموزگاران بسیار یاری می‌رساند. اگر می بینید که دانش آموزان کند و کم کارند، به فراخور آنها درس بدهید. زیاده گویی برای دانش آموز کم کار و تن آسان نه تنها کمکی به آموزش نمی کند بلکه سبب می شود فراگیر همان مقدار اندک را نیز نیاموزد و به درس بی علاقه تر شود. اگر دانش آموز ورزشکار است نمونه از عملکرد و شیوه کار در باشگاه بیاورید. اگر بازار دوست و کاسب است به شیوه خود او مثال بیاورید. اینها شاید کم ارزش بنماید ولی در بلندمدت آموزش را آسان تر می کند.

شیوه ارتباط با دانش آموزان

گزارش دشواری‌های دیوان کسایی

واژه مروزی از دو واژک «مرو» و «زی» ساخته شده است به معنای کسی که در شهر «مرو» زندگی می کند. این واژه، دوتلفظی است و می توان آن را مروزی به سکون «و» و به فتح آن به زبان آورد؛ مانند مهربان که با دو تلفظ ضبط شده است. مرویان را مرغزی نیز گفته اند.

دوازده سال از مرگ رودکی سخنور پرآوازه قرن چهارم هجری می‌گذشت که ابوالحسن کسایی به سال ۳۴۱ هـ.ق. در مرو دیده به جهان گشود.

دوران شاعری کسایی با اواخر عهد سامانی و اوایل کار غزنویان همزمان بوده است. کسایی در آغاز کار، برخی از شاهان را ستود؛ اما در میان‌سالی از این کار پشیمان شد و یکسره راه پارسایی و اندرزگویی در پیش گرفت. مذهب او شیعه دوازده امامی بوده؛ بنابراین همزمان با فردوسی به عنوان نخستین سراینده دلبسته اهل بیت درفش جانبداری و ستایش خاندان پیامبر را بر دوش کشیده است: 

قلمرو زبانی: مدحت: ستایش / ثنا: بزرگ داشتن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

قلمرو زبانی: حیدر: شیر / کرّار: تازنده / قلمرو ادبی: شیر خداوند: استعاره از حضرت علی /  حیدر: استعاره از حضرت علی

قلمرو زبانی: هدی: هدایت (هدایت کننده) / به مثل: مانند / قلمرو ادبی: سه تشبیه

قلمرو زبانی: عالم: جهان / قلمرو ادبی: واج آرایی / تشبیه: چون ابر بهاری … / اغراق

کسایی را باید پیرو رودکی و پیشرو ناصرخسرو، شاعر آزاده قرن پنجم هجری، دانست. در روزگار وی ویژگی شعر رودکی بسیار پرآوازه بوده و از همین رو کسایی از وی با نام «استاد شاعران جهان» یاد کرده و خود را کم از صد یک او دانسته است.

هم اشعار زهدآمیز و هم ارادت او به خاندان پیامبر، بعدها سرمشق ناصر خسرو قبادیانی قرار گرفته و آن شاعر پرآوازه را به پیروی شعر و راه کسایی کشانده است.

اشعار کسایی: دیوان کسایی ظاهرا تا سده ششم هجری موجود بوده و بعدها از میان رفته است. کسانی که دیوان او را دیده بودند آن را کتابی لبریز از ستایش پیامبر و خاندان و سرشار از زهد و پند و موعظه توصیف کرده‌اند. همین مقدار اندکی هم که از شعر او بر جای مانده است، این ادعا را تایید می‌کند. نخستین چامه‌های منقبت و سوگ‌سروده را باید در دیوان کسایی جست. از این جهت پیشگام شاعرانی چون قوامی رازی، (سراینده شیعی سده ششم) و محتشم کاشانی، (مرثیه‌سرای سده دهم) است. یکی از چامه‌های کسایی که با این بیت می‌آغازد، نخستین سوگ‌نامه مذهبی پارسی است که به موضوع فاجعه کربلا پرداخته است.

قلمرو زبانی: فردوس: بهشت / صبا: باد بهاری / درآمد: وارد شد / صحرا: دشت / نیسان: اردیبهشت (سریانی) / دیبا: حریر / قلمرو ادبی: فرش دیبا: استعاره از گل و گیاهان

کسایی را «نقاش چیره‌دست طبیعت» هم گفته‌اند؛ زیرا وصف‌های جاندار و روشن او از طبیعت و زیبایی‌های آن در زمره بهترین شعرهایی است که از گویندگان سده چهارم هجری در دست داریم.

قلمرو زبانی: کبود: آبی تیره، نیلگون (شاید به معنای مطلق رنگ آبی باشد)/ زدوده: پاک و صیقل داده شده / صندل: از ریشه «چندن»، چوب صندل دارای اثر قابض و مقوی قلب و در بیماری سوزاک مصرف می‌شده است. این چوب را ساییده و در باده می‌ریخته اند. / سودن: سائیدن و ریزه کردن / مطرا: ترو تازه /  قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: مستفعل فعولن – مستفعلن فعولن / آب: برخی استعاره از باده دانسته اند / چون آینه زدوده: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی) / واج‌آرایی: صامت «د»

قلمرو زبانی: سوسن: نام نوعی گل زیبا، گیاهی پیازدار و تک لپه ای، با برگ های باریک و دراز که انواع وحشی و پرورشی دارد، گل این گیاه معمولاً درشت، خوشه ای، و به رنگ ها و اشکال مختلف است. / خوشه پروین: یا ثریا نام خوشه ای در صورت فلکی گاو که به «هفت خواهران» هم شناخته شده است. / شاخ: شاخه / ستاک: شاخه نورسته / نسرین: گل زرد یا سفید خوشه ای خوش بو که یکی از گونه های نرگس است. / برج ثور: دومین برج فلکی از دایرهالبروج است. ثور، دومین برج خورشید، ثور به معنای گاو یا به عبارت دقیق تر «ورزا» ست. / برج جوزا: یا دوپیکر سومین برج فلکی از دائرهالبروج است. / قلمرو ادبی: چون خوشه های پروین: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی) / چون برج ثور و جوزا: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی یا شکل)

گوشزد: اخترشماران با بررسی آسمان و پیکره‌های اخترین متوجه شدند که از دید بیننده زمینی، خورشید و دیگر سیاره‌های سامانه خورشیدی به همراه ماه هماره مسیر معینی را در آسمان در می‌نوردند. ایشان این مسیر معین را که از دوازده پیکره اخترین شکل گرفته است و این دوازده پیکره اخترین را بروج دوازده گانه نام نهاندند. به همین دلیل به صورت‌های فلکی [پیکره‌های اخترین]، برج هم گفته می‌شود. در واقع برج‌های دوازده گانه به مانند کمربندی به گرد کره زمین کشیده شده و هر روزه از سوی خاور می‌دمند و از سوی باختر غروب می‌کنند.

قلمرو زبانی: نرگس: گل زینتی با گلبرگ های سفید یا زرد معطّر و کاسه ای به رنگ سفید یا زرد در میان / مصوّر: نقاشی شده / لؤلؤ: درّ، مروارید / منوّر: درخشان / زر: طلا / اندر: در / ثریا: پروین /  قلمرو ادبی: زر: استعاره از کاسه زردرنگ میان گل / چون ماه بر ثریا: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی و شکل، ماه بسیار درخشان تر از خوشه پروین است.)

قلمرو زبانی: مقتل: کتاب یا هر گونه نظم و نثری درباره قتل امام حسین / برهان: دلیل، حجّت / پاییدن: ماندن و ادامه دادن / خار: سائیدن و ریزه کردن / مطرا: ترو تازه /  قلمرو ادبی: بی خار گشت خرما: برگ نخل به شکل بادبزنی بزرگ است که از قاعدۀ آن شمار بسیاری رگبرگ می‌روید. نوک تیز این رگبرگ‏ها در برگ‏های قدیمی به صورت خاری سخت درمی‏آید. وجود این خارها بالا رفتن از درخت و چیدن خرما را دشوار می‏کند؛ از این رو شیرینی خرما را در برابر زخم خار دانسته‏اند. (بی خار گشتن خرما: کنایه از آسان شدن کار دشوار است.) [استاد ریاحی این کنایه را در معنای «کار بسیار دشوار انجام داده ای» به کار برده اند که به نظر نگارنده درست نیست.] / خرما: مجاز از درخت خرما

قلمرو زبانی: مرد: انسان / چون: هنگامی که /  آل نبی: خاندان پیامبر، سیّد، شیعه (به نظر می‌رسد روی سخنش با اهل سنت است که شیعیان را رافضی می‌دانستند یا دگراندیشانی است که مسلمان نبوده اند.)/ خروشیدن: فریاد زدن / صواب: درست /  قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

قلمرو زبانی: بی گمان: البته / بازنمودن: آشکار کردن / را: اضافه گسسته [در دلت] / به دل اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / غضب: خشم / آل عبا: حضرت رسول اکرم و امیرالمؤمنین علی و فاطمه زهرا و حسن و حسین /  قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: نانورد: نادرخور، ناپسند / خوار: فرومایه، پست / بر: کنار /  ورد: گل سرخ /  نورد: درخور، پسندیده / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن

قلمرو زبانی: مردم: انسان ها / اندرخور: در خور، شایسته / زمانه: روزگار/  نرد: تنه درخت /  شاخ: شاخه / قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / تشبیه پنهان: مردم مانند تنه درخت اند و روزگار مانند تنه

قلمرو زبانی: کمند: ریسمانی که با آن جانوران را گرفتار کنند. / زلف: هر یک از دو دسته موی که بر دو طرف روی افتد / / کمند زلف: کمندی که از جنس زلف است / چو: هنگامی که / مانستن: مانند بود (بن ماضی: مانست؛ بن مضارع: مان) / تاختن: دویدن و حمله کردن/ قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن / بیت دارای عیب پساوند است؛ زیرا بافتن و تاختن نمی‌توانند با یکدیگر پساوند شوند

قلمرو زبانی: معقرب: خمیده / زلف: هر یک از دو دسته موی که بر دو طرف روی افتد / مشکین: مشک آمیز، یا به رنگ مشکی / معلق: آویزان / عنبرین: عنبرآلود، خوشبو / عقرب: کژدم / زهره: ستاره ناهید قلمرو ادبی: چنانچون عنبرین … در دهن گیرد: تشبیه

قلمرو زبانی: سلب: جامه / رقم: نشان / رسم: آیین / صنم: بت / طبع: سرشت / سمن: گل یاسمن، یاس قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: بانگ: صدا / چزد: جیرجیرک / نیمروز: ظهر / همچون: مانند / سفال: گل پخته / فروزدن: فروبردن /  قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / سفال: مجاز از ظرف سفالین / همچون سفال نو …: تشبیه

قلمرو زبانی: به کردار: مانند / ماه ده و چهار: ماه تمام، ماه شب چهارده / قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: میانه: وسط / بیخ زدن: ریشه دواندن / مُهر: نقش / کش: که او را / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چو مُهر: تشبیه

قلمرو زبانی: یک ضربه: یکهو / ندب: مبلغ قمار / داو: نوبت، در این جا مبلغ قمار / داو گران: برد یکباره و سنگین /  قلمرو ادبی: وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن / دل و جان را بردن: کنایه از شیفته کردن

قلمرو زبانی: خواجه: سرور، آقا / مبارک: همایون / شفیق: دلسوز، مهربان، نرمخو / فریادرس: یاری رسان / رهی: بنده، برده / جاثلیق: مهتر ترسایان، در این جا پزشک رگزن /  قلمرو ادبی: قالب: رباعی / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: زیغال: پیاله / به: بهتر /  قلمرو ادبی: قالب: تک بیت / وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / لاله شکفتن: کنایه از فرارسیدن بهار/ زیغال شکوفاندن: استعاره پنهان؛ کنایه از آشکار کردن، آوردن / زیغال به کف برنهادن: کنایه از باده خواری

قلمرو زبانی: مؤمن: گرونده / فضل: هنر، برتری / امیرالمؤمنین: فرمانده گروندگان / حیدر: شیر / مرتضا: گزیده، پسندیده /  قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن / شیر یزدان: استعاره

قلمرو زبانی: فاضل: برتر، هنرمند / رکن: پایه / امام: پیشوا / متّقین: پرهیزگاران / قلمرو ادبی: رکن مسلمانی: استعاره

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / انبیا: پیامبران / نی: نیست / را: اضافه گسسته / نظیر: مانند / ولی: سرپرست، دوست / اولیا: ج ولی / قرین: همتا / قلمرو ادبی: همریشگی: نبی، انبیا؛ ولی، اولیا

قلمرو زبانی: بدیع: نوآیین / امت: مردم / گزین: برگزیده / قلمرو ادبی: آن چراغ عالم آمد: تشبیه / واژه آرایی: امت

قلمرو زبانی: سفینه: کشتی / شو: برو / رهی: بنده / بینوا: تهیدست / رهین: وامدار / دل رهین: کسی که دلش وامدار دیگران است / قلمرو ادبی: تلمیح / پرسش انکاری

قلمرو زبانی: اولاد: فرزندان / حیدر: شیر / فزع: ترس / نشاندن: خاموش کردن / اندر: در / پسین: عقبی، آخرت / قلمرو ادبی: دامن کسی گرفتن: کنایه از متوسل شدن / حیدر: استعاره از حضرت علی / توفان: استعاره از رخدادهای مرگ آفرین

قلمرو زبانی: همیدون: همچنین / ریش: زخمی / جبین: پیشانی / قلمرو ادبی: جناس: روزه، روز / تضاد: روز، شب / موقوف المعانی

قلمرو زبانی: تولّا: دوستی / آل: خاندان / خوار: پست / تسلیم: واگذاری / تسنیم: نام چشمه ای در بهشت / خلد: بهشت / برین: علوی / قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

قلمرو زبانی: نوآیین: زیبا، آراسته، رسم و رسوم تازه / آذین: زیور /  قلمرو ادبی: قالب: تک بیت / وزن: مفعول مفاعلن فعولن / چو بت نوآیین: تشبیه (وجه شبه: نوآیین بودن) / از لاله همه کوه بسته آذین: تشبیه پنهان / کوه آذین بسته: جانبخشی

بازگردانی: نوروز و جهان مانند بت زیبا، آراسته و با رسم و رسوم نو شده است. نوروز یا جهان با لاله ها کوه را زیور بسته است.

قلمرو زبانی: گویی که: پنداری / لؤلؤ: مروارید، درّ / ناسفته: سوراخ نشده / برچده: برچیده /  قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / لؤلؤ ناسفته: استعاره از قطره های باران

قلمرو زبانی: هزیمت: عقب نشینی / کبر: خودبزرگ بینی / نگریستن: نگاه کردن / کودره: گونه ای مرغابی کبود کوچک قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: یله: رها /  قلمرو ادبی: وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

قلمرو زبانی: جامه: تن پوش / فریفته: فریب خورده، دلباخته / وندر: و در / مشغله: هیاهو، هنگامه / را: به معنای دارندگی /  قلمرو ادبی:

۲۲۳- به جام اندر تو پنداری روان است / ولیکن گر روان دانی روانی

قلمرو زبانی: به جام اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / پنداری: ادات تشبیه / دانی: بدانی /  قلمرو ادبی: وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن / جناس همسان: روان (نخست: جان / دوم: مایع / سوم: جان) / به جام اندر تو پنداری روان است: تشبیه (ادات تشبیه: پنداری) / واج آرایی: «ر» «ن» / واژه آرایی

۲۲۴- به ماهی ماند آبستن به مریخ / بزاید چون فراز لب رسانی

قلمرو زبانی: فراز: بالا، این جا به معنای به / ماه: ماه آسمان /  قلمرو ادبی: مریخ: استعاره از باده / به ماهی ماند: تشبیه (وجه شبه: درخشندگی / ادات تشبیه: ماند / مشبه: جام / مشبه به: ماه) / آبستن به مریخ: جانبخشی

قلمرو زبانی: جود: رادی و جوانمردی / کرد: ساخت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: بودن کی توانی؟: پرسش انکاری / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن

قرابت معنایی

  1. درست خوانی     
  2. بازگردانی
  3. به دست آوردن پیام بیت (مفهوم)
  4. در بیتهای چند پیامی، گزینش پیام اصلی
  5. سنجش بیتها با یکدیگر

درست خوانی

ترادف

$ روابط معنایی                      تضاد

تضمن

تناسب

& خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم / رَستم ز خودی رخ به خدا کردم و رفتم. = نجات یافتم (اوحدی مراغه‌ای)

& نامه در مرغ نامه‌بر بستم / کاو رساند به شاه من رُستم.  = پور زال               (اوحدی مراغه‌ای)

$ به پیش اندرون رستم پهلوان /   پس پشت او سالخورده گوان (فردوسی)

$ در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر /  کشتی‌ام می‌برد توفان لنگرم آمد به یاد (بیدل دهلوی)

& ای مِهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها / وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها. = ۱- عشق ۲- مهر نامه      (سعدی)

& چو نیلوفر در آب و مهر در میغ /  پری رخ در نقاب پرنیانست = خورشید        (سعدی)

$ هر آدمیی که مهر مهرت /  در وی نگرفت سنگ خاراست (سعدی)

$ ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم /  مهر مهریست که چون نقش حجر می‌نرود (سعدی)

$ من مهره مهر تو نریزم /  الا که بریزد استخوانم (سعدی)

& دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی / بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش = تباه کردن      (حافظ)

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف  = 1- کشیدن  2- تباه کردن   (حافظ)

$ کشد رخت، سبزه به هامون و دشت / زند بارگه گل به گلزارها (طباطبایی)

$ حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد / زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند (حافظ)

& ازین بیشتر نامداران گرد / قباد اندر آمد به خواری ببرد  = پهلوان (فردوسی)

& نگه کن بدین گنبد تیزگرد / که درمان ازویست و زویست درد = گردنده (فردوسی)

& می خوردن و گرد نیکوان گردیدن / به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن = پیرامون

& روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد / ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد = غبار (خیام)

$ گرد از رخ نازنین به آزرم فشان / کان هم رخ خوب نازنینی بوده است (خیام)

$ با اهل خرد باش که اصل تن تو / گردی و نسیمی و غباری و دمی است (خیام)

$ بر گرد پیاله آیتی هست مقیم / کاندر همه جا مدام خوانند آن را (خیام)

$ از ایران و از تازیان لشکری / گزین کرد گرد از همه کشوری (فردوسی)

$ یار گرد وفا نمی‌گردد / حاجتی زو روا نمی‌گردد.

& بیامد بسان نهنگ دژم / که گفتی زمین را بسوزد بدَم = با نفس                   (فردوسی)

& من بنده خوبانم هر چند بدم گویند / با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی ≠ خوب     (خدایگان)

& خرج کردم عمر خود را دم بدم /  در دمیدم جمله را در زیر و بم = لحظه           (خدایگان)

$ بدو گفت کین اژدهای دژم /  که مرغ از هوا اندر آرد بدم (فردوسی)

$ در خواب بدم مرا خردمندی گفت / کز خواب کسی را گل شادی نشکفت (خیام)

$ یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت /  توام آیینه ای کردی زدودی (خدایگان)

$ من بنده خوبانم هر چند بدم گویند /  با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی (خدایگان)

$ مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم / دولت عشق آمدم و من دولت پاینده شدم. (خدایگان)

& زنده کدام است بر هوشیار؟ / آن که بمیرد به سر کوی یار.                        = نزد        (سعدی)

& بیا تا جهان را به بـد نسپریــم / به کوشش همه دست نیکی بریم               = بردن

& یکی را برآری به چرخ بلند / نشانیش ناگه به خاک نژند                       = بالا

& چو شد ساخته کار خود برنشست / چو گردی به مردی میان را ببست       = سوار شد

& خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست / بس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست     = به

& سخن هر چه گویم همه گفته‌اند/ بر باغ دانش همه رُفته‌اند                          = میوه

$  اگر زدست بلا بر فلک رود بدخوی / زدست خوی بد خویش در بلا باشد.

$  عشق چون آید، برد هوش دل فرزانه را / دزد دانا می کشد اوّل چراغ خانه را

$  بهشتم بیامد منوچهر شاه / بسر بر، نهاد آن کیانی کلاه           دو حرف اضافه برای یک متمم

$  از این درخت چو بلبل بر آن درخت نشین / به دام دل چه فرومانده‌ای چو بو تیمار؟ 

$  عاشقان کشتگان معشوق‌اند / بـرنیایـد ز کشتگان آواز   

شناسایی جای درنگ

به سوزی ده، کلامم را روایی / کز آن گرمی، کند آتش گدایی                    

$ تنگنای وزن سبب می‌شود که سراینده اجزای جمله را جابجا کند و این کار، گاه شعر را دچار پیچش می‌کند. خواننده می‌باید پس از درست‌خوانی، اجزای جمله را از نو بچیند. در این بخش برخی از جابجایی‌ها بررسی می‌شود.

جابجایی ضمیر (پرش ضمیر)

$ ضمیر را به تک تک واژه‌های جمله بچسبانید تا روشن شود، جایگاه اصلی ضمیر کجاست.

$ هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود / هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود        = لوح دل و جانم     (حافظ)

$ هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک / گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک               = قصد هلاکم         (سعدی)

$ عشق او باز اندرآوردم به بند / کوشش بسیار نامد سودمند                                  = من را               (حافظ)

جابجایی صفت

$ دگــــر روز باز اتفـــــــاق اوفــــتاد    که روزی‌رسان قوت روزش بداد.

$ سوم روز، خوان را به مرغ و بره    بیاراستش گونه‌گــــــون یکــــسره

$ چون که تا اقصـای هندستان رسید     در بیـابان طــــوطی چـــندی بدید.

صرف فعل

$ آن شنیدستی که زیرکی با ابلهی  / گفت این والی شهر ما گدایی بی‌حیاست.      (انوری)

$ گــــر آنها که می‌گفتمـی کردمی /  نکـــــوســـــیرت و پارسا بودمـــــــــی

$ خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ  /  وآن جا به نیک‌نامی پیراهنی دریدن

$ پسر گفــــتش ای بابک نامجوی  /  یکی مشکــــلت می‌بپرســــــــــم بگوی

گونه‌های «را»

& چو خندان شد و چهره شاداب کرد / ورا نام تهمینه سهراب کرد.         را = –ِ-

& هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست / ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست      را = دارد

& اسکندر رومی را پرسیدند.      را = از 

$ چون لاله به نوروز قدح گیر بدست /  با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست       (خیام)

$ می نوش به خرمی که این چرخ کهن / ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

$ شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست / ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست

$ اگر شب رســــی روز را بازگــــرد / بگویش که تنگ اندر آمد نبرد.           (فردوسی)

  1. حرف «را» در کدام بیت با سایر ابیات متفاوت است؟

۱) تو را نفس رعنا چو سرکش ستور      دوان می‌برد تا ســراشیب گور

۲) طمع را نه چندان دهان اسـت باز       که بازش نشنید به یک لقــمه آز

۳) در آن روز کز فعل پرسند و قول       اولوالعزم را تن بلرزد زهـــول

۴) یکی را اجل در ســر آورد جیش        سرآمد بر او روزگـــاران عیش

گونه‌های «چون»

& هر یک چندی یکی برآید که منم / با نعمت و با سیم و زر آید که منم

& چون کارک او نظام گیرد روزی /  ناگه اجل از کمین برآید که منم            چون = هنگامی که

$ مگر کز شمار تو آید پدید/  که نوبت ز گیتی به من چون رسید                  چون = چگونه

$ پسر بد مر او را یکی خوبروی /  هنرمند و همچون پدر نامجوی               همچون = مانند

& به چندین فروغ و به چندین چراغ / بیاراسته چون به نوروز باغ               چون = مانند

& خرد چشم جانست چون بنگری / تو بی‌چشم شادان جهان نسپری                چون = اگر

$ چون ابر به نوروز رخ لاله بشست / برخیز و به جام باده کن عزم درست

     کاین سبزه که امروز تماشاگه توست / فردا همه از خاک تو برخواهد رست

گونه‌های «که»

& کم آواز هرگز نبینی خجل / جوی مشک بهتر که یک توده گل                                      که = از

& هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست / از عارض مستی و لب مستوریست                        که = حرف پیوند

& ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است / برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است    که = زیرا (خاقانی)

& با هر که انس گیری از او سوخته شوی / بنگر که انس چیست مصحف ز آتش است            که = کس

$ کس مشکل اسرار اجل را نگشاد / کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد                              (خیام)

     من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد / عجز است به دست هر که از مادر زاد

$ این کوزه که آبخوارهٔ مزدوری است / از دیدهٔ شاهی و دل دستوری است

$ پای گریز نیست که گردون کمان‌کش است / جای فزاغ نیست که گیتی مشوّش است                    (خاقانی)

گونه‌های «شدن»

& کارم از دست شد ز دست فراق /   دست در دامنت زدم دریاب              شد = رفت            (خاقانی)

& جهان از فتنه آبستن شد آن روز /   که مادر در جهان حسن زادت           شد= گشت            (خاقانی)

  • معنای «شد» در همه‌ی ابیات، به جز بیت ……….. یکسان است؟                                          (سراسری انسانی ۸۶)

۱) پر اندیشه شد جان کــاووس کی                           ز فـــــرزند و سـودابۀ نیک پی

۲) کجا شد سیامــک شه نازنـــین؟                           کجا رفت هوشنگ با داد و دین؟

۳) بدو گفت بشتاب و برکــش سپاه                           نگه کن که لشگر کجا شد ز راه

۴)‌ بدان گه که شد پیش کاووس باز                          فـرود آمد از باره، بردش نمــاز

saeedjafari
jafarisaeed

& هر جنبش و پویشی از سوی خداوند است

  1. ز یزدان دان، نه از ارکان، که کوته دیدگی باشد / که خطّی کز خرد خیزد، تو آن را از بنان بینی
  2. ما به دریا حکم طوفان می دهیم / ما به سیل و موج فـــرمان می دهیم
  3. رودها از خود نه طغیان می کنند / آن چه می گوییم ما، آن می کننــد
  4. نقش هستی نقشی از ایوان ماست /  خاک و باد و آب، سرگردان ماست
  5. سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت / زآتش ما سوخت،هرشمعی که سوخت

& نهفتن اسرار عشق حق (رازداری)

  1. چون که اسرارت نهان در دل شود / آن مرادت زودتر حاصــل شود
  2. گفت پیغمبــر هر آن کو سر نهفت / زود گردد با مراد خویش جفت
  3. دانـــه چون انـدر زمین پنهـان شود / ســرّ آن سرسبــزی بستان شود
  4. زرّ و نقـــره گر نبــودندی نهــــان / پـرورش کی یافتندی زیر کان

& عشق مایه کمال است

  1. آتش عشـق است کانـدر می فتاد / جوشش عشـق است کاندر نی فتاد
  2. چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب / مهرم به جان رسید و به عیّوق برشدم
  3. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد / اکسیــرعشق برمسـم افتاد و زر شدم

& ماجرای درد عشق را فقط عاشق دل‌سوخته درمی‌یابد

  1. سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شـــرح درد اشتیــاق
  2. در نیــابد حــال پختـــه هیچ خام / پس سخن کوتاه باید والسّلام
  3. چندت کنم حکایت،شرح این قدر کفایت / باقی نمی توان گفت الا به غمگساران

& بیت‌های زیر به خاصیّت دوگانۀ نی اشاره دارد

  1. همچو نی زهری و تریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
  2. نی حـدیث راه پر خــون می کند / قصّه هــای عشق مجنــون می کند
  3. من به هر جمعیـّــتی نالان شــدم / جفت بدحالان و خوش حالان شدم

& حواس ظاهری از ادراک حقایق ناتوان است:

  1. سـرّ من از نالۀ من دور نیست /  لیک چشم و گوش را آن نور نیست
  2. تن زجان و جـان زتن مستـور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست
  3. تو کی دانی که لیلی چون نکویی است / کزو چشمت همین برزلف و رویی است
  4. اگر در دیدۀ مجنـون نشینی / به غیر از خـوبی لیـلی نبیــنی

& راه عشق پردرد و رنج است، عاشقان باید آن را تحمّل کنند:

  1. عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسنـدید باید ناپسند
  2. زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و انگارید قند
  3. دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
  4. به شادی و آسایش و خواب و خور / ندارند کــاری دل افــگارها

& بی توجّهی به دلبستگی‌های این جهانی و توجّه کامل به یزدان

  1. مهین مهرورزان کـه آزاده‌اند / بـریـزند از دام جان تــارهـا
  2. ولی رادمردان و وارستـــگان / نبازنــد هـرگـز به مردارهـا
  3. هر کس به تمنّایی رفتند به صحرایی / ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

۱) جزء جهان است شخص مردم روزی / باز شود جزء بی گمان به سوی کل

۲) به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / مر این حدیث مسلم، هم این مثل مضروب

۳) ماهی از دریا چو در صحرا فتد / می‌تپد تا باز در دریا فتد

۴) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش

۵) چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است / روم به روضۀ رضوان که مرغ آن چمنم

  1. هرکسی کاو دورماند از اصل خـویش / بازجوید روزگار وصل خویش
  2. ما ز دریاییـم و دریا می رویم / ما ز بالاییم و بـالا می رویـم
  3. خلــق چو مرغابیــان زاده ز دریــای جان / کی کند این‌جا مُقام مرغ کز‌آن بحر خاست
  4. مـا به فلک بوده‌ایـم، یـار ملک بوده‌ایـم / باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست
  5. خود ز فلک برتریم، وز مَلَک افزون‌تریم / زین دو چـــرا نگذریم؟ منزل ما کبـــریاست.
  6. چنین قفسی نه سزای چون من خوش الحانی است / روم به روضۀ رضوان که مرغ آن چمنم

۱) ز سوز سینۀ مجروح من نشد آگه / مگر کسی که چو من از فراق یار بسوخت

۲) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق

۳) دل‌های خام، سوز چه داند که چون کباب / خون می‌چکد ز نالۀ درد آشنای من

۴) کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم / که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش

۱) هرجا قدم نهاد دل زودسیرِ من / آنجاست سمت دلبر و آنجاست سوی دوست

۲) که جهان صورت است و معنی دوست / ور به معنی نظر کنی همه اوست

۳) دیدم گل و بستان ها، صحرا و بیابان‌ها / او بود گلستان ها، صحرا همه او دیدم

۱) میِ بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان / مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم

۲) گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند / همان بهتر که در دوزخ برندَم با گنهکاران

۳) حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم / جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم

۱) بر هر کسی که رتبه فراتر مقرّر است / تشریف غم به قامت قدرش فراتر است

۲) هر که در این بزم مقرّب‌تر است / جام بلا بیشترش می‌دهند

۳) بار عنا کش به شب قیرگون / هر چه عنا بیش، عنایت فزون

۱) حاصل نشود رضای سلطان / تا خاطر بندگان نجویی

۲) بزرگی بایدت بخشندگی کن / که تا دانه نیفشانی نروید

۳) خواهی که خدای بر تو بخشد / با خلق خدای کن نکویی

۱) منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا / وز هر دو، نام ماند چو سیمرغ و کیمیا

۲) هنر خوار شد، جادوی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند

۳) گشته است باژگونه همه رسم‌های خلق / زین عالم نبهره و گردون بی وفا

۱) مگر مجنون شناسد، حال من چیست / که در هجران لیلی مبتلا شد

۲) در نباید حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید، والسّلام

۳) تو خفته، حال بیداران چه دانی؟ / کسی داند که او بیدار باشد

۱) نه ضمیر و وهم را بر سرّ او هرگز وقوف / نه زبان و طبع را در ذات او هرگز مجال

۲) نه در ایوان قربش وهم را بار / نه با چون و چرایش عقل را کار

۳) تا نپنداری که صانع در خیال آید تو را / زان که کیفیت پذیرد هرچه آید در خیال

۱) این رشته، قضا نه آن چنان تافت / کاو را سر رشته واتوان یافت

۲) آن که پر نقش زد این دایرۀ مینایی / کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

۳) حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را

۱) گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست / رنگ رخسار خبر می‌دهد از سرّ ضمیر

۲) پاک دامانی چو شمع و نور بارد از رخت / پاک دامانی دلیل روی نورانی بود

۳) کاسۀ چینی که صدا می‌کند / راز دل خویش ادا می‌کند

۱) فراغت و طلب و امن و عیش و شباب / برد از من یک یک زمانۀ غدّار

۲) آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد / وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد

۳) دیروز چنان بدی که کس چون تو نبود / امروز چنان شدی که کس چون تو مباد

۱) کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بی هوشی‌اش دردهند

۲) نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی

۳) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم

۱) قطره‌های عشق را نتوان شمرد / هفت دریا پیش آن بحر است خُرد

۲) وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست / مرو ای خضر، که این مرحله را پایان نیست

۳) جامی اندیشۀ ساحل مکن از لجّۀ عشق / که برون رفتن از این ورطه محال است تو را

۴) پرستش به مستی است در کیش مهر / برون‌اند زین جرگه هشیارها

۱) خطا بین که بر دست ظالم برفت / جهان ماند و او با مظالم برفت

۲) بسا بساط خداوند مُلک و دولت را / که آب دیدۀ مظلوم درنَوَرداند

۳) به عاقبت خبر آمد که مُرد ظالم و ماند / به سیم سوختگان، زرنگار کرده سرای

۱) نی ام نومید از جذب محبّت با گران جانی / که آهن صاحب بال و پر از آهن ربا گردد

۲) جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد

۳) از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما، خاک زر شود

۱) رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او محرم راز است

۲) محرم این هوش جز بی‌هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست

۳) آهنگ دراز و شب رنجوری مشتاق / با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

۱) سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید / تبارک الله از این فتنه‌ها که در سرِ ماست

۲) فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دل شادم / بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم

۳) چشم همّت نه به دنیا که به عقبی نبود / عارف عاشق شوریدۀ سرگردان را

۱) این سخنان که مرا گفته اند، همه القاب است، نه اسم و من این همه نیستم.

۲) اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی.

۳) یکی مخاطبۀ شیخ امام کرده است و یکی شیخ زکیّ و یکی شیخ زاهد و یکی شیخ الحرمین.

۱) غم است حاصلم از عشق و من بدین شادم / که گرچه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ

۲) هرچند که میل تو سوی بیدادی است / یک ذرّه غمت به از جهانی شادی است

۳) انصاف غمت دادم کز بهر غمت زادم / غم می‌خورم و شادم، غمخوار چنین خوشتر

۱) چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد / زینتِ ساده دلان پاکی گوهر باشد

۲) ظاهرپرست کی به حقیقت رسد کلیم / کاو سَر همیشه در ره دستار می‌دهد

۳) تو گر ظاهر بگردانی روا نیست / که کارِ او به دستار و قبا نیست

۱) ساغر لبریز می‌ریزد ز دست رعشه دار / در جوانی‌ها تمتّع از جهان باید گرفت

۲) نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان / که حافظ، نَبُود بر رسول غیر بلاغ

۳) شدیم پیر و نداریم حسرتی به جز این / که بی تمتّع از این می، گذشت عهد شباب

۱) به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

۲) سفر دراز نباشد به پای طالب دوست / که خار دشت محبّت گل است و ریحان است

۳) داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار / مرهم عشّاق چیست زخم ز بازوی دوست

۱) مترس از محبّت که خاکت کند / که باقی شوی گر هلاکت کند

۲) بگفت از دل جدا کن عشق شیرین / بگفتا چون زیم بی جان شیرین

۳) چو زنده «سیف فرغانی» به عشق است / چراغ جانش را مردن نیاید

۱) غرّه مشو بدان که جهانت عزیز کرد / ای بس عزیز کردۀ خود را که کرد خوار

۲) به خاک بَر مرو ای آدمی به نخوت و ناز / که زیر پای تو همچون تو آدمی زاد است

۳) ایا سرگشتۀ دنیا مشو غرّه به مهر او / که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیرِ سر دارد

۱) نیست در عشق حظّ خود موجود / عاشقان را چه کار با مقصود

۲) عاشقت بستد به دستِ همت و از پس فکند / اندرین ره پیش او گر دوزخ آمد گر بهشت

۳) سایۀ طوبی و دل جویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم

۱) مدّعی خواست که از بیخ کَنَد ریشۀ ما / غافل از آنکه خدا هست در اندیشۀ ما

۲) در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری است / می‌رود حافظ بیدل به تولای تو خوش

۳) در رهِ عشق که از سیل بلا نیست گذر / کرده ام خاطر خود را به تمنّای تو خوش

۴) گر هزاران دام باشد در قدم / چون تو با مایی، نباشد هیچ غم

۵) هر که در سایۀ عنایت اوست / گنهش، طاعت است و دشمن، دوست

۶) چون عنایاتت بود با ما مقیم / کی بود بیمی از آن دزد لئیم؟

۱) کبک ناقوس زن و شارک سنتور زن است / فاخته نای زن و بط شده تنبورزنا

۲) درَد پردۀ غنچه را باد بام / هَزار آورد نغز گفتارها

۳) آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری
  • مفهوم بیت «توسنی کردم ندانستم همی/ کز کشیدن تنگ تر گردد کمند» در کدام گزینه آمده است؟

۱) ریاضت بسیار کشیدم و این ریاضت موجب تقوای من شد.

۲) در برابر عشق مقاومت کردم ولی تلاش برای رهایی از آن موجب گرفتاری بیشتر من شد.

۳) در برابر قضا و قدر الهی سرکشی کردم، نمی دانستم که این سرکشی، بیشتر مرا گرفتار می‌سازد.

۴) در برابر عشق هرچه بیشتر تسلیم شدم، موجب گرفتاری بیشترم شد.

  • مفهوم کلی کدام گزینه، با بیت زیر متفاوت است؟

«بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند /  بگفت انده خرند و جان فروشند»

۱) کشــــــیدند در کــــــوی دل دادگان             مــــیان دل و کــــــام دیوارهـــــا

۲) طرّۀ پریشانی دیدم و به دل گــــفتم             این همه پریشانی بر سر پریشانی

۳) لعل را گـــــر مُهر نبود باک نیست            عشق را دریای غم غمناک نیست

۴) حاصلی نیست به‌جز غم ز جهان خواجو را            شادی جان کسی کاو ز جهـان آزاد است

  • عبارت «مولانا شیخ بدرالدین تبریزی، معمار و حکیم قونیه را که یک چند، بعضی یاران وی را به خیال موهوم کیمیاگری مفتون و مشغول کرده بود ملامت کرد که ایشان را به عشق زر، مبتلا می‌کند و بدین گونه به سوی فتنه و دوزخ می‌کشاند» با کدام گزینه، متناسب است؟

۱) بُوَد بر زر مـــدار کـــار عالم                   به زر آسان شـود دشـوار عـــــالم

۲) نباشد غم آن جا کــه باشد درم                   درم دار ، بی غــــم زید لا جـــرم

۳) در دم آخر چنین می‌گفت شمع                  کافسر(= تاج) زر غیر دردسر نبود

۴) زر عــــزیز آفریده است خـدا                   هر که خـوارش بکرد ، خوار بشد

  • مفهوم مقابل بیت «افسرده مباش اگر نه سنگی / رهوارتر آی اگر نه لنگی» کدام است؟

۱) تو قـــــلب فســـرده زمــــــینی                  از درد ورم نمـــوده یک چند

۲) خامش منشین سخن همی گوی                  افسرده مباش خوش همی خند

۳) شو منفجــــــر ای دل زمـــانه                   وان آتش خود نهـــــفته مپسند

۴) ای مشت زمین بر آسمـان شو                   بر وی بنواز ضـــــربتی چند

  • مفاهیم «تحذیر- تهدید – آزادگی- تعهّد» به ترتیب از کدام بیتها فهمیده می‌شود؟                (سراسری ریاضی، ۹۰)

الف) بکوبمت زین گونه امروز یال               کزین پس نبیند تو را زنده زال

ب) بـترس از جهـاندار یزدان پاک                خرد را مکن با دل اندرمـغاک

ج) که گفتت برو دسـت رستم ببند؟                نبندد مرا دســـت چـــــرخ بلـند

د) نهـادند پیمان دو جنگی که کس                 نباشد بر آن جــنگ فــریادرس

۱) ب – الف – ج – د              2) ج – ب – د – الف                  3) د – ج – ب – الف                  4) ب – ج – الف – د

  • سفارش و پیام کدام بیت، با دیگر بیت‌ها، متفاوت است؟

۱) حذر کن ز نادان ده مــــرده گــــوی           چو دانا یکی گوی و پرورده گوی

۲) صد انداختی تیر و هر صد خطاست           اگر هوشمندی یک انداز و راست

۳) مکــــــن پیش دیوار غیبت بســـــی            بود کز پسش گوش دارد کــــــسی

۴) کم آواز، هـــــرگز نبینی خجـــــــل            جوی مشک بهتر که یک توده گل

  • در کدام گزینه، ابیات دو گانه تناسب مفهومی ندارند؟                                                                (سراسری انسانی، ۹۱)

۱) مزن برسنگ پیش سخت‌رویان گوهر خود‌را                به هر آیینۀ تاریک منما جوهـر خود را

   من آنم کـــــــه در پای خو کــــان نریــزم                مــــــراین قیمـــــتی درّ لفـــــظ دری را

۲) نیست جای خواب‌و آسایش گذرگاه جهان                تا به‌کی سازی به‌پهلو بستر بیگانه گـرم

   عمـــــــر برف است و آفتاب تمــــــــــوز                اندکی ماند و خواجــــه غـــــرّه هـــنوز

۳)‌ ای حیات عاشقــــــــان در مــــــــــردگی               دل نیایی جـــــــز کــــــــه در دل‌بردگی

     مــــــرده و مرد را ز مرگ چــــه باک                جز دورنگی نشـــــــد ز مرد هــــــلاک

۴) زبان در دهـــــان ای خـــردمند چیـست؟               کلید در گـــــــنج صاحـــــــب هــــــــنر

   هر آن کـــــو نکـــــو رای و دانا بـــــــود                نه زیبا بود گـــــــرنه گـــــــویا بـــــــود

  1. مفاهیم «علو درجه، عاقبت‌اندیشی، متوسّل شدن، کار طاقت‌فرسا، اغفال نشدن» به ترتیب از کدام بیت‌ها دریافت می‌شود؟

الف) باید به مژگان رفت گرد از طور سینین               باید به سینه رفــــت زین جا تا فلسطین               (سراسری زبان‌های خارجی، ۹۰)

ب) هر که شدت حلـقۀ در زود برد حقــّۀ زر               خاصه که در بازکنی محرم دروازه شود

ج) بیا و برگ سفــــــر ساز و زاد ره برگیر                کــــه عاقبت برود هر که او ز مادر زاد

د) گر پر از لالۀ ســــیراب بود دامن کـــــوه               مرو از راه که آن خون دل فرهاد است

هـ) ای طــــاق نهــــــم رواق بـــــــــــــــــالا                بشکــــــــــــسته ز گـــــــــــوشۀ کلاهت

۱) الف ـ ج ـ ب هـ ـ د                    2) ج ـ ب ـ هـ ـ د – الف          3) هـ ـ ج ـ ب ـ الف – د          4) ج ـ هـ ـ الف ـ ب – د

  1. کدام گزینه از نظر مفهوم و مضمون، با سه گزینۀ دیگر متفاوت است؟

۱) به یاد خم ابروی گــــل رخــان                 بکش جام در بزم می‌خوارها

۲) مهین مــهرورزان که آزاده اند                 بریزند از دام جـــان تارهـــا

۳) گره را ز راز جهان باز کــــن                 که آسان کند باده دشـــوارها

۴) پیاپی بکش جام و سرگرم باش                  بهــل گر بگیرند بیکـــــارها

  1. مفهوم کدام بیت، با دیگر ابیات متفاوت است؟

۱) خامش منشین سخن همی گوی                  افسرده مباش خوش همی خند

۲) زبان در کش ای مرد بسیاردان                 که فردا قلم نیست بر بی زبان

۳) پنهـــان مکـــــن آتش درون را                 زین سوخته جان شنو یکی پند

۴) برآور هر چه اندر سینه داری                  سرودی، ناله‌ای، آهی، فغانی

  1. مصراع دوم بیت «حذر کن ز نادان ده مرده گوی / چو دانا یکی گوی و پرورده گوی» با کدام بیت، ارتباط معنایی دارد؟

۱) سخن ماند اندر جهـــــان یادگــــار              سخن بهتر از گوهر شاهـــــوار

۲) ز بهتـــر سخـــــن نیست پاینده تر              وز او خــوش‌تر و دل فزاینده‌تر

۳) در سخـــــــن دُر ببایدت سفـــــتن              ورنه گنگــــی به از سخن گفتن

۴) گرت نیکی از روی کردار نیست              نکوگوی باری که دشوار نیست

  1. مفهوم بیت «اگر در دیدۀ مجنون نشینی / به غیر از خوبی لیلی نبینی» در کدام گزینه، وجود دارد؟

۱) او را خود التفات نبودی به صید من           من خویشتن اسیر کمـــند نظر شــــدم

۲) برقی از منزل لیلی بدرخــشید سحر           وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

۳) از دگر خـــــوبـان تو افـزون نیستی           گفت خـــامش چون تو مجنون نیستی

۴) بگفتا دوســــتیش از طــبع بگــــذار            بگفت از دوســـتان ناید چنین کــــــار

  1. مفهوم عبارت «چه چیز را دشوار پنهان می‌توان داشت؟ آتش را که در روز دودش از راز نهان خبر می‌دهد و در شب، شعله‌اش پرده‌دری می‌کند» با مفهوم کدام بیت، متناسب است؟

۱) آتش عشق اســــــت کاندر نی فتـــــاد          جوشش عشق است کاندر می فتـــــاد

۲) دُهُل زیر گـــــلیم از خلـــــق پنهــــان          نشاید کـــــرد و آتش زیر ســـــرپوش

۳) ز خورشید پنهان شـــود موش کـــور          که جهل است با آهـنین پنجـــــه زور

۴) سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد          دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

  1. کدام گزینه با بیت پیش‌رو، ارتباط معنایی دارد؟         «لاله و گل زخمی خمیازه‌اند / عیش این گلشن خماری بیش نیست»

۱) خانۀ دل ما را از کــــــرم عمارت کن         پیش از این که این خانه رو نهد به ویرانی

۲) آن پریشانی شــــب‌های دراز و غم دل        همه در سایۀ گـــــــــیسوی نگار آخـــر شد

۳) آن که گویند که برآب نهاده‌است جهان         مشنو ای‌خواجه که تا درنگری بر باد است

۴) به شادی و آســـــایش و خواب و خور         ندارند کــــــــــــاری دل افگـــــــارهــــــــا

  1. بیت «اندر دل بی وفا غم و ماتم باد / آن را که وفا نیست ز عالم کم باد» با مفهوم کدام گزینه، متناسب است؟

۱) به جان دوست که غم پرده بر شمــا ندرد      گــــــــر اعتماد به الطاف کارســــاز کنید

۲) غم است حاصلم از عشق ومن بدین شادم     که گر چه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ

۳) غم تو خجسته بادا که غمی است جاودانی     ندهم چنین غــــــمی را به هزار شادمانی

۴) هر آن کس که در این حلقه، نیسـت زنده به عشق      بر او نمــــــرده به فتوای من، نماز کـنید

  1. عبارت «عادت کرده بود که همه چیز را گذران و همۀ احوال عالم را در معرض تبدّل، تلقّی کند و می‌گفت: در هر رنگی که بنگری و هر مزه ای که بچشی، دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی» به مفهوم کدام بیت، نزدیک‌تر است؟                       (سراسری هنر،۸۴)

۱) یک کس به زیر گنبد نیلوفـــــری که دید      کز خون دیده عارض او لاله زار نیست

۲) بازیچه ای است طفل‌فریب، این متاع دهر    بی عقل مردمـــــــان که بدو مبتلا شوند

۳) جمیله‌ای است عروس جهان ولی هش‌دار     کین مخدّره (=مستوره) درعقـد کس نمی‌ماند

۴) بیخی نشان که دولت باقیـــــــــت بر دهد      کاین باغ عمر،گاه خزان‌است و گه بهار

  1. مفهوم کدام بیت، با عبارت «مولانا عزلت را از صحبت کسانی که در قید تعلـّـقات باقی مانده بودند، بهتر می‌دید.» متناسب است؟

۱) ای شرر از هــــمرهان غــــافل مباش         فرصت ما نیز باری بیــــش نیست

۲) ره سروش همی بایدت به ســـان پری         ز دیو مردم، اندر زمانه پنهان باش

۳) به معنی ار نتوانی به رنگ یاران شو         برو به‌عالم صورت شبیه انسان شو

۴) بخر به جان گرانمایه، وصل جانان‌را          وگرنه تا به ابد مستعدّ هجران باش

  • مفهوم عبارت «مولانا تواضع و خاک نهادی را از خلق رسول خدا می‌دانست و در همۀ احوال، سبق سلام را می‌ستود و به هر کس می‌رسید، به هر آحادی و طفلی و بیوه ای که در راهش پیش می‌آمد، کرنش و تواضع می‌کرد» در کدام بیت، آمده است؟

۱) شکــــــــر نعمت نعمتت افـــــزون کند        کفر، نعمـــت از کفـــــت بیـرون کـــــند                            (سراسری زبان، ۸۴)

۲) خودنمایی شــــیوۀ من نیست چــون دیوار باغ          گل به دامن دارم اما خار بر سر می‌زنم

۳) آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود         عـــــاقبت در قدم باد بهار آخــــــــر شد

۴) صبح امید که بد معتکـــف پردۀ غیب          گو برون آی که کار شب تار آخـــر شد

  • عبارت: «الهی، اگر تو مرا خواستی، من آن خواستم که تو خواستی» با کدام بیت، ارتباط معنایی دارد؟

۱) خوش است نام تو بردن ولی دریـغ بود        در این سخن که بخواهند برد دست به دست

۲) مطیع امر توام، گر دلم بخواهی سوخت       اسیر حکم توام ، گر تنم بخواهی خست

۳) اگر تو سرو خـــــرامان، ز پای ننشینی       چه فتنه‌ها کـــه بخیزد میان اهل نشست

۴) مجال خواب نمــی باشدم ز دسـت خیال       در ســـــــرای نشــــاید به آشنایان بست

  • بیت «کم آواز هرگز نبینی خجل / جوی مشک بهتر که یک توده گل» با مفهوم کدام بیت، متناسب نیست؟

۱) سخن گرچه باشد چـو آب زلال                 ز تکــــرار خـــــیزد غبار ملال

۲) به گـــــوینده گیتی برازنده است                که گیتی به گویندگــان زنده است

۳) بگویم گرت هوش اندرسر است                سخن هر چه کوته بود بهتر است

۴) چو خـواهی که گویی نفس بر نفس                 نخــواهی شنیدن مگـر گفت کس

  • منظومۀ «من نمی دانم / که چرا می‌گویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست / و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست / گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد؟» با کدام بیت قرابت مفهومی دارد؟

۱) راحت بندگـــــان حــق جستن                   عین تقوا و زهد و دینداری‌است

۲) سود دنیا و دین اگـــر خواهی                   مایۀ هر دوشان نکو کاری است

۳) اختلافی که هست در نام‌است                   ورنه سی روز بی گمان ماهی است

۴) گــر در خـلد را کلیدی هست                   بیش بخشیدن و کـم آزاری است

  • عبارت «حتی به کسانی که با او ستیهندگی می‌کردند، همواره طریق سِلم و دوستی می‌سپرد» با کدام بیت، ارتباط معنایی ندارد؟

۱) هر که بخراشدت جگـر به جفا                  همچو کان کـــــریم ، زر بخشش

۲) مکـافات بدی کردن حلال است                 چو بی‌جرم از کسی بد دیده باشی

۳) گــر کسی با تو بد کــــند زنهار                 جز به نیکی جزای آن نکـــــــنی

۴) با تو گویم که چیست غایت حلم                 هر که زهرت دهد، شکر بخشش

  • مفهوم بخش آخر این عبارت «مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدای دلکش، بیتی چند از غزل‌های شورانگیز تو می‌خواند تا اختران آسمان را بیدار کند و رهزنان کوه و دشت را بترساند.» یادآور کدام بیت است؟

۱) غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ             که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

۲) ز رقیب دیو ســــیرت به خدای خـود پناهم             مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

۳) اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب            گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری

۴) زاهد ار رندی حـــافظ نکند فـــهم ، چـه شد            دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خواند

  • بیت «گفت نزدیک است والی را سرای آن جا شویم / گفت والی از کجا در خانه خمار نیست» با کدام گزینه، تناسب معنایی دارد؟

۱) در وجه معـــاش تو براتی که نوشتند          تغــــییر نیابد که ز دیوان الــــست است

۲) بیشی مطـــلب زان که درست است یقینم           کان خانه که این عشق نگارید، شکسته است

۳) با محتسبم عیب مگــــــویید که او نیز          پیوسته چــو ما در طلب عیش مدام است

۴) آن‌کس که جوینی و گلیمیش به دست‌است          گر زین دو فزون می‌طلـــبد، آزپرست است

  • بیت کدام یک از گزینه‌ها با بیت زیر قرابت معنایی ندارد؟      «عشق دریایی کرانه ناپدید / کی توان کردن شنا ای هوشمند»

۱) بسا عــــــقـــــــــل زورآور چـــــیردســــــت           کـــه سودای عشقــــش کــــند زیردســـــت

۲) بحری‌است بحرعشق که هیچش کناره نیست           آن جا جز آن که جان بسپارند چـاره نیست

۳) الا یا ایها الساقی ادر کــــــاساً و ناولــــــــها            که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

۴) جهان فانی و باقی، فدای شـــــــاهد و سـاقی            که سلطانی عالم را طــــــفیل عشق می‌بینم

  • مفهوم بیت «عشق را خواهی که تا پایان بری/ بس که بپسندید باید ناپسند» در همه گزینه‌ها جز گزینۀ …… وجود دارد.

۱) در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم                  سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

۲)  فراز و نشـــیب بیابان عشق دام بلاســـت                  کجاست شـــــیردلی کـــــز بلا نپرهـــیزد

۳)  دوام عیش و تنعّم نه شــــیوۀ عشـق است                   اگر معاشر مایی بنوش نیـــــــش غـــمی

۴)  لاله و گــــــــل زخــــــمی خمـــــیازه اند                   عیش این گـــــــلشن خـماری بیش نیست

  • متن زیر با کدام بیت قرابت مفهومی دارد؟

« پس هر کسی سنگی می‌انداخت. شبلی موافقت را گِلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ چرا آه نکردی، از گِلی آه کردن، چه سِرّ است؟ گفت : آنها نمی‌دانند، معذورند؛ از او سختم می آید که می‌داند که نمی باید انداخت.»

۱) به خون بهای منت کـــــس مطـــالبت نکند                  حلال باشد خــــونی که دوســـــتان ریزند           (سراسری ریاضی، ۹۰)

۲) هــــــزار دشمن اگـــر بر سرند سعدی را                   به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست

۳) دوستی با تو حرام‌است که چشمان خوشت                  خون عشــّـــاق بریزند و حــــــلالش دارند

۴) طمع از دوست نه این بُود و توقع نه چنین                  مکن ای دوست که از دوست جفـا نپسندند

  • بیت « در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور» با کدام بیت ارتباط معنایی ندارد؟

۱) مناسب لب لعلت حــــــدیث بایســــتی                        جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست         (سراسری ریاضی، ۹۰)

۲) چرا و چون، نرسد بندگان مخلص را                        رواست گر همه بد می‌کنی، بکن که نکوست

۳) سفر دراز نباشد به پای طالب دوست                        که زندۀ ابد است آدمـــــی که کـــشتۀ اوست

۴) هرآنچه بر سر آزادگان رود زیباست                        علی الخصوص که از دست یار زیباخوست

  • مفهوم بیت «عشق او باز اندر آوردم به بند / کوشش بسیار نامد سودمند» با کدام بیت تناسب دارد؟ (سراسری خارج از کشور، ۸۸)

۱) تا به خـوشی می‌وزد باد خوش نوبهـار                           جام می خوشگوار گرتو دهی خوش‌تراست

۲) حالت لب‌تشنه را خضر خبردار نیست                             لذت لب‌تشنــــگی خاصۀ اســـــکندر است

۳) سرّغم عشــــق را در دل اندوهـــــناک                             هرچه نهان می‌کــــنی از همه پیداتر است

۴) هم دل خسرو شکافت هم جگر کوه‌کن                             کز همه زورآوران عشـــــق تواناتر است

  • مفهوم آیه (تُعِزُّ مَنْ تشاء و تُذِلُّ مَنْ تَشاء) تناسب معنایی کم‌تری دارد؟                                          (سراسری هنر، ۸۶)

۱) آن که را کردگــــار کرد عـــــــزیز                          نتـواند زمـــــــانه خـــــــــوار کـــــــند

۲) آن که خـــود را شناخــــــت نتواند                           آفــرینــــــــــــــنده را کـــــــــــجا داند؟

۳) آن‌که عیب تو گفت، یار تو اوست                            و آن که پوشیده داشت، مار تو اوست

۴) آن که را با طـمع سر و کـار است                           گــــر عزیز جهان بود خــــوار اســت

  • در کدام بیت معنی واژۀ «خوار» با دیگر ابیات متفاوت است؟                                                            (سنجش، ۸۷)

۱) به جایی گــــــزین رزمگاه اســــــــتوار                         بر آب و علــــف راه نزدیـــک و خـــوار

۲) ببردند ضحّــــــــاک را بســـــــته خوار                          به پشــت هـــــــیونی برافکــــــــنده زار

۳) اگــــــر کــــــــــوه آتش بود بســـــــپرم                          از این تنگ خـــوار است اگــــــر بگذرم

۴) خوار و دشوار جهان درپی هم می‌گذرد                           گر تو دشوار نگیری همه کار آسان‌است

  • بیت «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور» با کدام بیت ارتباط معنایی ندارد؟

۱) مناســــب لب لعلت حــــدیث بایســـــتی                          جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست   (سراسری، ریاضی، ۹۰)

۲) چرا و چون نرسد بندگـــــان مخلص را                          رواست گر همه بد می‌کنی، بکن که نکوست

۳)‌ هر آن‌چه بر سر آزادگان رود زیبـاست                          علی الخصوص که از دسـت یار زیباخوست

۴) سفر دراز نباشـــد به پای طالب دوست                           که زندۀ ابد است آدمــی که کشـــتۀ اوســــت

  • بیت «عاشقان سر نهند در شب تار / تو بر آنی که چون بری دستار» با کدام بیت ارتباط معنایی دارد؟ (سراسری انسانی، ۸۸)

۱) مه فشــــاند نور و سگ عــــوعو کـــــــند                       هر کـــــسی بر طینت خــــــود می‌تند

۲) زحرف حق لب از آن بسته‌ام که چون منصور                       حدیث راست مرا دار می‌شود چه کنم؟

۳) خفتگان را خبر از محنت بیداران نیــــست                      تا غمت پیش نیاید غــــم مردم نخوری

۴) منصور سر گذاشت در این راه و برنگشت                      زاهد در این غم است کــه دســتار می‌رود

  • بیت «بگفتا رو صبوری کن در این درد / بگفت از جان صبوری چون توان کرد» با کدام بیت تناسب مفهومی ندارد؟

۱) ســـوختۀ دل بـــــود از صــــــبر دور                       آتــــش ســــــــوزنده نباشـــد صــــبـور                (سراسری خارج از کشور، ۸۹)

۲) مهریّ و وفایی که تو را نیست مرا هست                       صبرّی و قراری که تو را هست مرا نیست

۳) صبر کـــــردن جان تسبیحات توست                         صبر کن کآن است تسبـــیح درســــــت

۴) مستی و عاشقــــــیم بُرد ز دســــــت                         صــــــبر ناید زهـیچ عاشـــــق مســــت

  • بیت «زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و انگارید قند» با کدام بیت ارتباط معنایی دارد؟

۱) هـــر متاعــــــی را در بازار نرخی بسته‌اند                     قند اگــر بسیار شد،‌ ما نرخ شکـــر نشکنیم          (سراسری خارج از کشور، ۹۰)

۲) زخــــــــم خونینم اگر به نشــــود به باشـــــد                     خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

۳) چشم او «صائب»مرا از عقل و دین بیگانه کرد                     دوستی با می‌پرستان زهر قــاتل بوده است

۴) تلـــــخ کنی دهان من قند به دیگــــران دهی                     نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهـی

  • «نهایت دل‌باختگی و پاک بازی عاشق» از کدام بیت دریافت می‌شود؟                                                   (سنجش، ۸۸)

۱) زیبا شـــــــود به کــــــارگه عشق کــــار مـن                            هرگه نظر به صورت زیبا کنم تو را

۲)‌ طوبی(= درختی در بهشت) و سدره گر به قیامت به من دهند                                     یک جا فدای قامت رعنا کــنم تـو را

۳) غیب نکرده‌ای کـــــه شـوم طالــــــب حضـور                           پنهــان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

۴) کی رفته‌ای ز دل کــــه تمنــّا کــــــــنم تو را؟                            کی بوده‌ای نهفــته که پیدا کنم تو را

  • بیدل در کدام بیت می‌گوید که «آگاهی ما اندک و ناچیز است»؟                                                             (سنجش، ۸۸)

۱) تا به کی نازی به حسـن عاریت؟                             ما و مـــــن آیینه‌داری بیش نیسـت

۲) غرقۀ وهمـــیم ورنه این محـــیط                             از تُنُک‌آبی، کــــناری بیش نیسـت

۳) برق با شوقم شراری بیش نیست                             شعله، طفل نی‌سواری بیـش نیسـت

۴)‌ لاله و گل زخـمی خمــــــیازه‌اند                              عیش این گلشن خماری بیش نیست

  • بیت «گویند روی سرخ تو «سعدی» که زرد کرد؟ / اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم» با کدام بیت تناسب معنایی دارد؟

۱) در مصطبۀ(=سکوی) عشق تنّعم نتوان کرد                                  چون بالش زر نیست بسازیم به خشـــتی (سراسری انسانی، ۸۸)

۲) گویند سنگ لعــــــــل شود در مقام صبر                                 آری شود ولــــــــیک به خون جگر شود

۳) از کیمیای مـــهر تو زر گشت روی من                                  آری به یمن لطـــــف شما خاک زر شود

۴)‌ ترکِ درویش مگیر ار نبود سیم‌و زرش                                  در غمت سیم شمار اشک و رُخش را زرگیر

  • بیت «آرزوهای دو عالم دستگاه / از کف خاکم غباری بیش نیست» با کدام بیت قرابت مفهومی ندارد؟ (سراسری تجربی، ۸۸)

۱) دریغ آیدت هـر دو عــــالم خــــــریدن                       اگـــــر قـدر نقــــــدی که داری بدانی

۲) هر دو عالم یک فـروغ روی اوســت                        گــــــــفتمت پیدا و پنهــــــان نیز هـم

۳) فاش می‌گویم‌ و از گفتۀ خود دل‌شـادم                        بندۀ عشقــم و از هر دو جهان آزادم

۴) گـدای کوی تو از هشت خلد مستغنی‌ا‌ست                        اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد اسـت

  • مفهوم دو بیت «چشم بداندیش که برکنده باد / عیب نماید هنرش در نظر / ور هنری داری و هفتاد عیب / دوست نبیند مگر آن یک هنر» با کدام بیت متناسب نیست؟                                                                                                (سراسری خارج از کشور، ۹۰)

۱) ای خوب‌تر از لیلی! بیم است که چون مجنون                                عشق تو بگرداند در کوه و بیـابانم

۲) ندانســـــــــتم که عاشـــــق کــــــــور باشد                                کجا بختش همــــــــیشه شور باشــد

۳) نیست از عاشـــــــق کســــــــــی دیوانه‌تر                                عقل از سودای او کور است و کـر

۴) ‌ملامتم چه کـــــــنی ای رقیب در عشقش؟                                ببین به دیدۀ مـجنون جمال لــیلی‌را

  • عبارت پیش‌رو با کدام بیت تناسب مفهومی ندارد؟   «آن روز که من سر چوپ پاره سرخ کنم، تو جامۀ اهل صورت پوشی.»

۱) می‌دهد ظاهر هر کس خبر از باطن او                                   رتبۀ پیرهـن، آری ز قبا معلوم است     (سراسری تجربی، ۸۸)

۲) ‌تو گر ظــــاهر بگــــردانی روا نیسـت                                    که کار او به دســـتار و قــــبا نیست

۳) ظاهرپرست کی به‌حقیقت رسد «کلیم»                                    کاو سر همیشه در ره دستار می‌دهد

۴) چشم ناقص‌گهران بر زر و زیور باشد                                    زینت ساده‌دلان پاکی گــــوهر باشـد

  • مفهوم عبارات «نقل است که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا و پس‌فردا. آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بردادند؛ یعنی، عشق این است.» با همه ابیات، به جز بیت …… تناسب دارد.

۱) عشــــق را بنیاد بر ناکــــــامی اســت                                     هرکه زین سر سر کشد از خامی است  (سراسری انسانی، ۸۹)

۲) عشـــق از اوّل سرکــــش و خونی بود                                    تا گـــــریزد هــــــر کـــــه بیرونی بود

۳) عشق آن شعله‌ست کاو چون برفروخت                                    هر چه جز معشوق باقی جـمله سوخت

۴) عشق معشوقان نهان است و ستیر (= مستور)                               عشـــــــق عاشق با دو صد طبل و نفیر

  • عبارات زیر با کدام بیت قرابت مفهومی دارد؟                                                                      (سراسری زبان، ۸۸)

«پس هر کسی سنگی می‌انداختند. شبلی موافقت را گلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد: گفتند از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی، از گلی آه کردن، چه سرّ است؟ گفت: آن که آن‌ها نمی‌دانند، معذورند: از او سختم می‌آید که می‌داند که نمی‌باید انداخت.»

۱) فــــریاد مردمان همه از دسـت دشمن است                                فریاد «سعدی» از دل نامـــهربــان دوســت

۲) گـــر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست                               خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است

۳) گردوست را به دیگری از من فراغت است                               من دیگری نـدارم قــائــــم مقـــام دوســــــت

۴) دوست شد یارم و یاران به من اغــیار شدند                              دوست بنگر که همه خــلق جهان دشمن کرد

  • مفهوم عبارت زیر با همۀ گزینه‌ها به جز گزینۀ ………. متناسب است.                                          (سراسری تجربی، ۹۰)

«این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، امّا شرارت و زعارتی در طبع وی موکد شده – ولا تبدیل لخلق الله – و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت.»

۱) بید را گــر بیرورند چو عـود                    برنیاید نسـیم عـــود از بید

۲) چون بود اصل گوهری قــابل                    تربیت را در او اثر باشــد

۳) هر که در اصل بد نهاد افــتاد                    هیچ نیکی از او مدار امید

۴) زان که هرگز به جهد نتوان کرد                    از کـــــلاغ سیاه باز سپید

  • بیت «گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست» با کدام بیت تناسب معنایی دارد؟

۱) عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را             دزد دانا می‌کشد اول چراغ خانه را                       (سراسری زبان، ۸۵)

۲) گـــــر درونت بد است گفتـــــــت بد            ور درون تو خوب، گــفتـــت خوب

۳) باطــــــنش همــــــچو پشت آینه بود             ظـــــــــــاهر هر که صاف تر دیدم

۴) از قضـــــا آییــنۀ چینی شکـــــست             خوب شد اسباب خــودبینی شکست

  • مفهوم «کُلّ اِناءٍ یترشح بما فیه »، در همۀ گزینه‌ها به‌جز گزینه … دیده می‌شود.                                      (سنجش، ۸۷)

۱) مـــــــــوج زند سینه کـــــه تا لب بود           کــــوزه بریــزد چـــــــو لبالـــــــــب بود

۲) نیست در دست سبوی من عنان اختیار         راز عشق از دل تراوش گـر کند معذور دار

۳) تو بدسگالی و نیکی طمع کنی هیهات          ز خیر، خیر تراوش نمـــاید از شر، شر

۴) بیان شوق چه جاجت‌که سوز آتش دل          توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

  • کدام بیت «مفهوم مقابل» عبارت «من از سخن او جاهل نمی‌گردم و او از خلق و خوی من عاقل می‌گردد» را در بر دارد؟         

۱) تو خود را چو کودک ادب کن به چوب        به گرز گـــــــران مغز مردان مکــــــــوب                                      (سنجش، ۸۹)

۲) پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است       تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است

۳) هر آن طــــفل کـــــو جور آمــــــوزگار        نبـــــــــیند، جفــــــــا بیند از روزگـــــــــار

۴) چو خـــــواهی که نامت بمـــاند به جای        پســـــــر را خـــــــردمندی آمـــوز و رای

  • مفهوم بیت «پشه کی داند که این باغ از کی است؟ / کاو بهاران زاد و مرگش در دی است» با کدام بیت تناسب ندارد؟

۱) پشه کی جولان کند جایی که باد صرصر (=سخت و سرد) است؟           خصم مسکین پیش خسرو کی تواند ایستاد؟                                     (سراسری انسانی، ۸۹)

۲) چو نیســـــــت دانش بر کـار خویش دایره‌ را         چگـونه باشد دانا به خالق پرگــــــار؟

۳) این جهـــــان در جــــــــنب فکـــــرت‌های ما         هـم چو اندر جنب دریا ســـاغر است

۴) که می‌داند کـــــــــــه این دوران افــــــــلاک          چه مدّت دارد و چون بودش احوال؟

  • معنای کدام بیت با سایر ابیات متفاوت است؟                                                                 (سراسری خارج از کشور، ۸۹)

۱) از درخویش خدا‌ را به‌بهشتم مفرست                  که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

۲) تو را هر چه مشغول دارد ز دوست                   اگــــــر راست خــــواهی دلارامت اوست

۳) قومی هــــوای نعمت دنیا همی پزند                   قومی هـــوای عقبی و ما را هوای دوست

۴) ما مست شـــــراب ناب عشقـــــــیم                           نه تشنۀ سلسبیل (=چشمه‌ای در بهشت) و کـــافور

  • بیت «ای صاحب کرامت، شکرانۀ سلامت / روزی تفقـّدی کن درویش بینوا را» با کدام بیت قرابت مفهومی ندارد؟ (سراسری هنر، ۸۹)

۱) ای صاحب مال، فضل کن بر درویش                 گرفضل خدای می‌شناسی بر خویش

۲) چو خود را قوی حال بینی و خــَــوش                 به شکــــــرانه بار ضعـــــیفان بکش

۳) درویش را که ملک قناعت مسلم است                 درویش نام دارد و سلطان عالم است

۴) به شکر آن که تو در خانه‌ای و اهلت پیش                نظر دریغ مـــدار از مسافر درویش

  • مفهوم بیت «سر الب ارسلان دیدی، ز رفعت، رفته برگردون / به مرو آ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینی» با کدام بیت متناسب است؟

۱) کــــــبوتری که دگر آشیان نخواهـــــــد دید           قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام                         (سنجش، ۸۹)

۲) نه هــر چه یافت کمال از پی‌اش بود نقصــان؟!           نه هـر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!

۳) ای ســــــرو پای بسته به آزادگی مـــــــناز           آزاده من کــــــه از همه عــالم بریده‌ام

۴) گذرگهی‌ست پرستم که اندر او به غیر غم            یکی صــــلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

  • مفهوم بیت «سعدیا! گرچه سخن‌دان و مصالح‌گویی / به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست» با همۀ ابیات به جز بیت ………… متناسب است.

۱) ز بهر سود کسان گو نه بهر شهرت خویش                         که قول بی غرضان در جهان سمر گردد       (سراسری ریاضی، ۹۰)

۲) قول و عمــــــــل چیست جــز ترازوی دینی                        قول و عـــــمل ورز و راســـت‌دار زبانه

۳) «حافظ»‌خام طمع! شرمی از این قصه بدار                         عملت چیست‌که فردوس برین می‌خواهی

۴) قول را نیست ثوابی چو عمــل نیست بر او                         ایزد از بهر عمل کــرد تو را وعده ثواب

  • در کدام ابیات، کردار بر گفتار ترجیح داده شده است؟                                                                  (سراسری انسانی، ۸۸)

الف) گفتۀ خوش کــه بر زبان آید                            مرغ و حــــلوای پخته زآن زاید

ب) بیش مشنو ز نیک و بد گفتار                            آن چـــه بشنیده‌ای به کـار درآر

ج) علم با کـــــار سودمـــــند بود                             عـــــلم بــــی کـــــار پای‌بند بود

د) با علم اگـــــر عمل برابر گردد                             کام دو جهـان تو را میسر گردد

هـ) دانشت هست، کار بستن کو؟                             خنجرت هست، صف شکستن کو؟

و) صدف‌وار‌ گـوهرشناسـان راز                             دهان جز به لؤلؤ نکـــردند بـاز

۱) ب ـ الف ـ و ـ هـ                       2) د ـ ب ـ هـ ـ ج                 3) ج ـ د ـ الف ـ و                 4) و ـ ب ـ الف ـ ج

  • کدام دو بیت با یک‌دیگر تفاوت معنایی دارند؟                                                                       (سراسری تجربی، ۹۰)

۱) عشـــــــــــــــــق دریایی کــــــــــرانه ناپدید                  کی توان کــــــردن شنا ای هوشــــــمند

    عشق دردانه‌ست ومن غواص‌و دریا میکده                  سرفرو بردم من آن‌جا تا کجا سربر کنم

۲) به هوش بودم از اول که دل به‌کس نسپارم                   شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

    رفـــــتی و نمی‌شـوی فـــــــــــرامـــــــوش                   می‌آیی و مـــــی‌روم مــــــــن از هـوش

۳) تو را ز کنگــــــــرۀ عـرش می‌زنند صـفیر                  ندانمت که در این دامگه چه افتاده‌سـت

    پیک دلـــــــی، پیرو شیطـــــــــــــان مباش                  شیر امیری، ســــــگ دربان مــــــباش

۴) خاصـّـــان حق همــــــــیشه بلیت کشـیده‌اند                  هم بیش‌تر عنایت و هم بیش‌تر عنا (=رنج)

    ای آشنـــــای کــــــوی محبّت صـبور باش                   بیداد نیکوان هــــــمه بر آشـــــــنا رود

  • مفهوم کدام بیت با سایر ابیات یکسان نیست؟                                                                                  (سراسری زبان،)

۱) گـــــر دوست بنده را بکــــــــــــــشد یا بپرورد       تسلیم از آن بنده و فــرمان از آن دوست

۲) مرا رضــــــای تو باید نه زندگـــــــانی خویش       اگر مراد تو قتل‌است وارهان ای دوست!

۳) چنان به دام تو الفـــــــت گرفت مـــــــــرغ دلم       که یاد می‌نکند عـــــهد آشیان ای دوست!

۴) گر کام دوست،کشتن «سعدی»ست باک نیست       اینم حیات بس کـــــه بمیرم به کام دوست

  • کدام گروه از ابیات مفهومی مشترک دارند؟                                                                            (سراسری هنر، ۸۸)

الف) منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفـا                  وز هر دو نام مــاند چو سیمرغ و کیمیا

ب) اگر هفت کشـــور به شـاهی تو راست                   چــرا رنج و سخـــتی همه بهر مــــاست

ج) هــــنر خــــوار شد جـادوی ارجــــمـند                  نهـــان راســـــتی آشکــــــــــــارا گـــزند

د) هــــمه ســــوی دوزخ نهــــــادید روی                   سـپردید دلهــــا به گـــــــــــــــفـــتار اوی

هـ) گشته‌است باژگونه همه رسم‌های خلق                  زین عالم نبهره(فرومایه) و گردون بی‌وفا

۱) الف ـ ج ـ هـ                            2) الف ـ د ـ هـ                    3) ب ـ ج ـ د                       4) ب ـ الف ـ هـ

در همۀ ابیات به استثنای بیت … «جابجایی ضمیر» صورت گرفته است.                              (سنجش، ۹۰)

۱) بضاعــــت نیـــــــاوردم الا امـید    خدایا ز عفـــــــوم مکن ناامید

۲) من آنم ز پای اندر افتـــــــاده پیر    خدایا به فضل خودم دست گیر

۳) کس از من سیه‌نامه‌تر دیده نیست    که هیچـــم فعال پسندیده نیست

۴) جز این کاعتمادم به یاری توست     امــــــیدم به آمرزگری توست

تاریخ ادبیات کتابهای فارسی

تاریخ ادبیات فارسی دوازدهم

تاریخ ادبیات فارسی دوازدهم

درس یکم

گلستان، سعدی

کلیله و دمنه؛ ترجمه نصرالله منشی

درس دوم

مست و هوشیار، پروین اعتصامی

در مکتب حقایق، حافظ

درس سوم

آزادی، ابوالقاسم عارف قزوینی

دفترِ زمانه، فرّخی یزدی

روایت سنگرسازان ۲،‌‌‌ عیسی سلمانی لطف آبادی

درس پنجم

دماوندیّه، محمد تقی بهار

قصه شیرین فرهاد، احمد عربلو

درس ششم

مثنوی معنوی، مولانا

فیه ما فیه؛ مولوی

درس هفتم

فی حقیقه العشق، شهاب الدین سهروردی

تمهیدات، عین القضات همدانی

مثل درخت، در شب باران، محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)

درس هشتم

از پاریز تا پاریس، باستانی پاریزی

تذکره الاولیا، عطّار

درس نهم

کویر؛ دکتر علی شریعتی

بخارای من، ایل من، محمّد بهمن بیگی

درس دهم

دری به خانۀ خورشید، سلمان هراتی

تیرانا؛ محمدرضا رحمانی (مهرداد اوستا)

درس یازدهم

سانتاماریا (مجموعه آثار)، سیّد مهدی شجاعی

درس دوازدهم

شاهنامه فردوسی

گلستان، سعدی

درس سیزدهم

در حیاط کوچک پاییز در زندان، اخوان ثالث

درس چهاردهم

کتاب منطق الطیر، عطٌار نیشابوری

سندبادنامه، ظهیری سمرقندی

درس شانزدهم

کباب غاز، محمدعلی جمال زاده

ارمیا، رضا امیرخانی

درس هفدهم

هوا را از من بگیر اما خنده ات را نه، پابلو نرودا

مسافر، یوهان کریستف فریدریش شیللر

درس هجدهم

غزلواره‌ها، شکسپیر

قصّه‌های دوشنبه، آلفونس دوده / ترجمه عبدالحسین زرین کوب

تاریخ ادبیات فارسی دوازدهم

نکته هایی درباره تاریخ ادبیات نهایی

۱- بیش از ۵۰/۰ پرسش های تاریخ ادبیات گزینه‌ای است؛ بیشتر دو گزینه‌ای و گاهی چندگزینه‌ای. گه گاه پرسش‌ها ساختار «درست و نادرست» دارند و اندکی نگارشی.

۲- از موضوع درس‌ها نیز پرسش طرح شده است مانند نمونه زیر:

۩ موضوع کدام اثر با بقیه متفاوت است؟                                                                                                      «خارج دی ۹۹»

الف) تیرانا                 ب) دری به خانه خورشید                   پ) سانتاماریا                    ت) در حیاط کوچک پاییز در زندان

۳- از نام درس‌ها نیز پرسش طرح شده است، اما اندک؛ مانند نمونه زیر:

۩ شعر «دفتر زمانه» از کیست؟                                                                                                              «خارج خرداد ۹۹»

  الف) ملک الشعرای بهار       ب) عارف قزوینی                        پ) فرخی سیستانی                         ت) فرخی یزدی

نمونه پرسش‌های نهایی فارسی ۱۲

نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.       « تألیفی»

الف) گلستان: (سنایی غزنوی/ سعدی / نصر الله منشی) 

ب) روایت سنگرسازان ۲ (عیسی سلمانی لطف آبادی / احمد عربلو)    

نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید. «روزانه خرداد ۹۹» « شهریور ۹۸»

قصه شیرین فرهاد (احمد عربلو / مهرداد اوستا)

پاسخ درست را از داخل کمانک انتخاب کنید. « خارج خرداد ۱۴۰۱»

قصیده «دماوندیه» اثر (محمد تقی بهار – عارف قزوینی) است.

از بین آثار زیر، کدام اثر از آن مولانا نیست. « خرداد ۹۹»« خارج خرداد ۱۴۰۱»

فیه مافیه دری به خانه خورشیدمثنوی معنوی

کدام توضیحات زیر با کتاب «فی حقیقه العشق» متناسب است؟  « خرداد ۱۴۰۱» «روزانه خرداد ۹۹»

الف) کتابی است عرفانی از شیخ شهاب الدین سهروردی.   ب) کتابی است به نظم درباره عشق لیلی و مجنون

نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید. 

الف) تمهیدات (سهروردی / عین القضات همدانی) « انسانی خرداد ۱۴۰۰» 

ب) مثل درخت در شب باران (محمدرضا شفیعی کدکنی / دکتر محمدعلی اسلامی) « تألیفی»

درست و نادرست بودن گزینه های زیر را مشخص کنید.

الف) «از پاریز تا پاریس» نوشته «دکتر محمدعلی اسلامی» است. « خارج خرداد ۹۹»                  درست    نادرست

ب) « تذکره الاولیا» از آن «عطار نیشابوری» است. « تألیفی»                          درست              نادرست

ج) «کویر» نوشته «محمد ابراهیم باستانی پاریزی» است.  « خارج خرداد ۱۴۰۱»                     درست    نادرست 

نام پدیدآورنده آثار زیر را بنویسید.

الف) بخارای من ایل من « تألیفی»                                                               ب) سانتاماریا « تألیفی»

نام صاحب هر یک از آثار داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید. « خرداد ۹۸»

الف) تیرانا: (احمد عربلو / محمدرضا رحمانی)       

ب) دری به خانه خورشید: (سلمان هراتی / پابلو نرودا) «انسانی خرداد ۱۴۰۰»

جای خالی عبارت زیر را به درستی پُر کنید. « شهریور ۱۴۰۱»

خوان هشتم برگرفته از کتاب ………………………………….. اخوان ثالث است.

داستان «سی مرغ و سیمرغ» از کدام اثر ادبی برگرفته شده است؟ « شهریور ۱۴۰۲»

درست و نادرست بودن گزینه های زیر را مشخص کنید.

الف) «محمدعلی جمال زاده» نویسنده «داستان کباب غاز» است. « خارج خرداد ۹۹»                    درست     نادرست

از بین آثار زیر، یک اثر از «پابلو نرودا» بیابید. « خرداد ۱۴۰۰»

از پاریز تا پاریس – غزلواره ها – هوا را از من بگیر خنده ات را نه – کباب غاز- فی حقیقه العشق

از بین آثار زیر، به ترتیب یک اثر از «شکسپیر» و یک اثر از «آلفونس دوده» بیابید. « خرداد ۱۴۰۰»

از پاریز تا پاریس – غزلواره ها – هوا را از من بگیر خنده ات را نه – کباب غاز- قصه های دوشنبه

متن زیر، برگرفته از کتاب ………………. نوشته آلفونس دوده و ترجمه ……………………. است.

«امّا بغض و اندوه، صدا را در گلویش شکست، نتوانست سخن خود را تمام کند؛ سپس روی برگردانید و پاره ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید، بر تخته سیاه این کلمات را با خطّ جلی نوشت: زنده باد میهن.» « دی ۱۴۰۱ »

درستی یا نادرستی عبارت زیر را بررسی کنید. « خرداد ۱۴۰۱»

«قصه های دوشنبه اثری از ترجمه های عبدالحسین زرین کوب است.                                         درست    نادرست

نام آفرینندگان آثاری که نویسنده آنها نادرست است، بنویسید. « شهریور ۱۴۰۲»

«سانتا ماریا: سید مهدی شجاعی– تمهیدات: شهاب الدّین سهروردی – سندباد نامه: ظهیری سمرقندی – فیه ما فیه: جامی – دری به خانه خورشید: سلمان هراتی»

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

تاریخ ادبیات فارسی یازدهم

نیایش

فرهاد و شیرین، وحشی بافقی

درس یکم

بوستان،سعدی

بهارستان، جامی

درس دوم

تاریخ بیهقی،ابوالفضل بیهقی

تحفه الاحرار ، جامی

درس سوم

گلستان،سعدی

درس پنجم

عباّس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی

زندان موصل (خاطرات اسیر آزاد شده، اصغر رباط جزی)، کامور بخشایش

درس ششم

لیلی و مجنون، نظامی گنجه ای

تذکره الاولیا، عطّار

درس هفتم

مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الی المَعاد، نجم الدّین رازی (معروف به دایه)

غزلیات شمس، جلال الدّین محمّد مولوی

درس هشتم

اسرارنامه، عطار نیشابوری

الهی‌نامه، سنایی

منطق الطّیر، عطار نیشابوری

زندگانی جلال الدّین محمّد، مشهور به مولوی، بدیع الزّمان فروزانفراسرار التّوحید، محمّدبن منوّر

درس نهم

روزها، دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشَن

درس دهم

درس یازدهم

هم صدا با حلق اسماعیل، سید حسن حسینی

درس دوازدهم

چشمه روشن، غلامحسین یوسفی

شاهنامه، فردوسی

روضه خلد، مَجد خوافی

درس چهاردهم

حمله حیدری، باذل مشهدی

درس پانزدهم

کلیله و دمنه ، ترجمه ابوالمعالی نصرالله منشی

جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی

درس شانزدهم

شلوارهای وصله دار، رسول پرویزی

سه دیدار، نادر ابراهیمی

درس هفدهم

ماه نو و مرغان آواره، رابیندرانات تاگور

پیامبر و دیوانه، جبران خلیل جبران

درس هجدهم

دیوان غربی  شرقی ، یوهان ولفگانگ گوته

پرنده ای به نام آذرباد، ریچارد باخ، ترجمه سودابه پرتوی

نمونه پرسش‌های فارسی ۱۱

۩ نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.                                                                                « تألیفی»

الف) فرهاد و شیرین: (جامی / سعدی / وحشی بافقی)    

ب) بهارستان (جامی/ وحشی بافقی)    

۩ از بین آثار زیر، کدام اثر از آن جامی نیست؟                                                                                                   « تألیفی»

 (بهارستان/ فرهاد و شیرین/ تحفه الاحرار)

۩ متن زیر، برگرفته از کتاب …………………………….. است.

«و روز دوشنبه [امیرمسعود] شبگیر، برنشست و به کرانِ رودِ هیرمند رفت با بازان و یوزان و حَشَم و ندیمان و مُطربان؛ و تا چاشتگاه به صید مشغول بودند. پس، به کرانِ آب فرود آمدند و خیمه ها و شِراع ها زده بودند

۩ کدام کتاب از آن مجید واعظی است؟

 (عباّس میرزا، آغازگری تنها / فرهاد و شیرین / بهارستان)

۩ از بین آثار زیر، کدام اثر از آن سعدی نیست.

بوستان بهارستان گلستان

۩ نویسنده کتاب  «لیلی و مجنون» ……………….. است.                                                                                               

الف) عطار                                                                ب) نظامی گنجه‌ای

۩ درست و نادرست بودن گزینه‌های زیر را مشخص کنید.

الف) کتاب «زندان موصل» نوشته «اصغر رباط جزی» است.                            درست □           نادرست

ب) کتاب «زندان موصل» خاطرات اسیر آزاد شده، «اصغر رباط جزی» است.       درست □           نادرست □

۩ نام پدیدآورندگان آثار زیر را بنویسید.

الف) مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الی المَعاد:                                                          ب) غزلیات شمس:

۩ نام صاحب هر یک از آثار داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.

الف) روزها: (دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشَن/ محمّدبن منوّر)                                                    

ب) اسرار التّوحید: (نجم الدّین رازی (معروف به دایه) / محمّدبن منوّر)

۩ نام آفرینندگان آثاری را که نویسنده آنها نادرست است، بنویسید.

«تذکره الاولیا: عطّار – بهارستان: سعدی – زندان موصل: کامور بخشایش – روزها: دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشَن: اسرار التّوحید، محمّدبن منوّر – عباّس میرزا، آغازگری تنها: جامی»

۩ جای خالی عبارت زیر را به درستی پُر کنید.

«ذوق لطیف» برگرفته از کتاب ………………………. دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشَن است.

۩ در کدام گزینه نام نویسنده به ترتیب نام اثر درست آمده است؟                                                                                   «تألیفی»

« روزهافرهاد و شیرینعباّس میرزا، آغازگری تنها بهارستان»

الف) کامور بخشایش – نظامی گنجه‌ای – اصغر رباط جزی – سعدی

ب) دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشَن – وحشی بافقی – مجید واعظی – جامی

نیمه دوم کتاب

۩ درست و نادرست بودن گزینه‌های زیر را مشخص کنید.

«سید حسن حسینی» نویسنده « هم صدا با حلق اسماعیل » است.                           درست □          نادرست

۩ از بین آثار زیر، یک اثر از « غلامحسین یوسفی» و یک اثر از « رابیندرانات تاگور» بیابید.

هم صدا با حلق اسماعیل چشمه روشن حمله حیدری بهارستان اسرار التّوحیدماه نو و مرغان آواره

۩ از بین آثار زیر، به ترتیب یک اثر از «جبران خلیل جبران» و یک اثر از «یوهان ولفگانگ گوته» بیابید.

پرنده ای به نام آذرباد پیامبر و دیوانه سه دیدار چشمه روشن دیوان غربی  شرقی

۩ متن زیر، برگرفته از کتاب …………………………….. نوشته ریچارد باخ و ترجمه ……………………………. است.

«آذرباد، یک مرغ عادی نبود که از تمرین سَر بخورد. بیشتر مرغ های دریایی نمی خواستند بیش از آنچه راجع به پرواز می دانستند، بیاموزند. برای آنها فقط پرواز به طرف ساحل برای دست یافتن به غذا مطرح بود، ولی آذرباد بیش از هر چیز در زندگی از آموختن پرواز لذّت می برد

۩ درستی یا نادرستی عبارت زیر را بررسی کنید.

الف) «سه دیدار» اثری از « نادر ابراهیمی» است.                                                                 درست نادرست

ب) «کلیله و دمنه» ترجمه‌ «ابوالمعالی نصرالله منشی» است.                                                        درست نادرست

۩ نام صاحب هر یک از آثار داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.

الف) جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات: (باذل مشهدی/ محمّد عوفی)                                                

ب) شلوارهای وصله دار: (رسول پرویزی/ نادر ابراهیمی)

۩ نویسنده کتاب«روضه خلد» ……………….. است.                                                                                                    

الف) محمّد عوفی                                                         ب) مَجد خوافی

saeedjafari
jafarisaeed

تاریخ ادبیات فارسی دهم

نیایش

الهی نامه: عطار نیشابوری

درس یکم

کلیله و دمنه، ترجم. نصرالله منشی

درس دوم

قابوس نامه، عنصرالمعالی کیکاووس

دیوار، جمال میرصادقی

درس سوم

گوشواره عرش (مجموعه کامل شعرهای آیینی)، سیدعلی موسوی گرمارودی

سیاست نامه، خواجه نظام الملک توسی

درس پنجم

درس ششم

اسرارالتوّحید، محمّدبن منوّر

درس هفتم

تفسیر سوره یوسف، احمدبن محمّدبن زید طوسی

درس هشتم

سفرنامه، ناصرخسرو

گلستان، سعدی

درس نهم

اتاق آبی، سهراب سپهری

ارزیابی شتاب زده، جلال آل احمد

درس دهم

اسرارالتوّحید، محمّدبن منوّر

درس یازدهم

من زنده ام ، معصومه آباد

درس دوازدهم

شاهنامه، فردوسی

گلستان، سعدی

درس سیزدهم

شاهنامه، فردوسی

درس چهاردهم

مثنوی معنوی، مولوی

اخلاق محسنی، حسین واعظ کاشفی

درس شانزدهم

جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، سدید الدّین محمّد عوفی

درس هفدهم

سَمفونی پنجم جنوب، نزِار قَباّنی

درس هجدهم

مائده های زمینی و مائده های تازه، آندره ژید

سه پرسش، تولستوی

نکته هایی درباره تاریخ ادبیات نهایی

۱- بیش از ۵۰/۰ پرسش های تاریخ ادبیات گزینه‌ای است؛ بیشتر دو گزینه‌ای و گاهی چندگزینه‌ای. گه گاه پرسش‌ها ساختار «درست و نادرست» دارند و اندکی نگارشی.

۲- از موضوع درس‌ها نیز پرسش طرح شده است مانند نمونه زیر:

۩ موضوع کدام اثر با بقیه متفاوت است؟                                                                                                         «تألیفی»

الف) پاسداری از حقیقت                             ب) بیداد ظالمان                               پ) جمال و کمال                                       

۳- از نام درس‌ها نیز پرسش طرح شده است، اما اندک؛ مانند نمونه زیر:

۩ شعر «همای رحمت» از کیست؟                                                                                                                       «تألیفی»

  الف) عطار نیشابوری           ب) سید محمّد حسین بهجت تبریزی  پ) نصر الله منشی         ت) سیدعلی موسوی گرمارودی

۩ نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.

الف) الهی نامه: (عطار نیشابوری / خواجه نظام الملک توسی / نصر الله منشی) 

ب) قابوس‌نامه: (جمال میرصادقی / عنصرالمعالی کیکاووس)         

۩ نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.

دیوار: (سیدعلی موسوی گرمارودی / جمال میرصادقی)

۩ پاسخ درست را از داخل کمانک انتخاب کنید.

کتاب «کلیله و دمنه» ترجمه (نصرالله منشی -خواجه نظام الملک توسی) است.

۩ از بین آثار زیر، کدام اثر از آن «خواجه نظام الملک توسی» است.

الهی‌نامهسیاست‌نامهکلیله و دمنه

۩ کدام توضیحات زیر با کتاب «کلیله و دمنه» متناسب است؟ 

الف) کتابی است درباره «ادبیات پایداری» که نویسنده، تفکّر آگاهی بخش خویش را درباره دادگری بازگو می کند.  

ب) اثری است تعلیمی در قالب داستان که موضوع هایی از حکمت، اخلاق، مذهب یا دانشی از معارف بشری را بیان می کند.

۩ درست و نادرست بودن گزینه‌های زیر را مشخص کنید.

الف) مجموعه «گوشواره عرش» نوشته «جمال میرصادقی» است.                          درست □           نادرست

ب) شعر «همای رحمت» از آن «سید محمّد حسین بهجت تبریزی» است.                درست □           نادرست

ج) «ارزیابی شتاب زده» نوشته «سهراب سپهری» است.                                    درست □          نادرست

۩ نام پدیدآورنده اثرهای زیر را بنویسید.

الف) اتاق آبی                                                             ب) گلستان

۩ متن زیر، برگرفته از کتاب …………………….. نوشته……………………….. است.

«چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و م یخواستم که در گرمابه رَوم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لنُگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره ای در پشت بسته از سرما.»

۩ نام آفرینندگان آثاری که نویسنده آنها نادرست است، بنویسید.

«ارزیابی شتاب‌زده: جلال آل احمد – اتاق آبی: سیدعلی موسوی گرمارودی – تفسیر سوره یوسف: احمدبن محمّدبن زید طوسی – اسرارالتوّحید: محمّدبن منوّر – گوشواره عرش: جمال میرصادقی»

۩ یک اثر در زمینه «ادبیات تعلیمی» ذکر کنید.                                                                                                  «خرداد ۱۴۰۲»

۩ «محمدبن منوّر» نویسنده کتاب ………………………. و «اتاق آبی» اثر ………………………. است.                 «خرداد ۱۴۰۲»

۩ جای خالی عبارت زیر را به درستی پُر کنید.

داستان گردآفرید برگرفته از کتاب…………………… فردوسی است.

۩ شخصیت «گُردآفرید» را در داستان رویارویی با سهراب ، مختصراً تحلیل کنید.                                                          «شهریور ۱۴۰۲»

۩ داستان «طوطی و بقال» برگرفته از کتاب …………………….. به قلم …………………. است.

۩ نام صاحب اثر داده شده را از کمانک مقابل آن انتخاب کنید.

گلستان: (مولوی / سعدی/ نصر الله منشی) 

۩ درست و نادرست بودن گزینه‌های زیر را مشخص کنید.

«محمّدبن منوّر» نویسنده کتاب «اسرارالتوّحید» است.                                          درست □                 نادرست

۩ از بین آثار زیر، یک اثر از «معصومه آباد» بیابید.

اسرارالتوّحیداخلاق محسنیمن زنده امسَمفونی پنجم جنوب

۩ از بین آثار زیر، به ترتیب یک اثر از «نزِار قَبّانی» و یک اثر از «حسین واعظ کاشفی» بیابید.

سه پرسشسَمفونی پنجم جنوبمن زنده امجوامع الحکایات و لوامع الرّوایاتاخلاق محسنی

۩ متن زیر، برگرفته از داستان «خسرو» نوشته ……………………………. است.

«از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم. در تمام این مدّتِ سه سال نشد که یک روز کاغذ و مدادی به کلاس بیاورد یا تکلیفی انجام دهد. با این حال، بیشتر نمره هایش بیست بود

۩ درستی یا نادرستی عبارت زیر را بررسی کنید. « خرداد ۱۴۰۱»

« مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه» اثری از «آندره ژید» است.                         درست □                 نادرست

۩ هر یک از آثار زیر، نوشته یا سروده کیست؟                                                                                                   «شهریور ۱۴۰۲»

الف) سه پرسش                                     ب) اتاق آبی                                             پ) گوشواره عرش

۩ در کدام گزینه نام نویسنده به ترتیب نام اثر درست آمده است؟                                                             «خرداد ۱۴۰۲»

«ارزیابی شتاب‌زده – جوامع الحکایات – دیوار- من زنده ام – مائده های زمینی»

الف) سهراب سپهری – حسین واعظ کاشفی- جمال میرصادقی- معصومه آباد- تولستوی

ب) جلال آل احمد – سدیدالدین محمد عوفی- جمال میرصادقی- معصومه آباد- آندره ژید

saeedjafari
jafarisaeed

نیایش: الهی (فارسی هشتم)

۱- الهی، جانب من کن نگاهی / مرا بنما به سوی خویش راهی

قلمرو زبانی: الهی: خدایا / جانب: سوی / نمودن: نشان دادن (بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) / مرا: به من / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی) / نگاهی، راهی: قافیه

بازگردانی: خدایا، به سوی من نگاهی بکن و به سوی خودت راهی به من نشان بده.

پیام: درخواست توجه خدا به بنده

۲- نگاهی کن که رو آرم به سویت / رهی بنما که جا گیرم به کویت

قلمرو زبانی: رو آرم: رو بنهم / ره: راه / کوی: کوچه، محله / قلمرو ادبی: نگاه کردن: کنایه از توجه کردن / قافیه: سویت، کویت

بازگردانی: به گونه ای به من توجه کن که من به سویت روی آورم. راهی را به من نشان بده که در بارگاهت جای گیرم.

پیام: درخواست از خدا

۳- به ذکر خود، بلند آوازه‌ام کن / رفیق لطف بی‌اندازه‌ام کن

قلمرو زبانی: ذکر: یاد، ورد / بلند آوازه: سرشناس، نامدار / رفیق: دوست / لطف: مهربانی / قلمرو ادبی: ردیف: کن / قافیه: بلند آوازه‌ام، بی‌اندازه‌ام / واژه‌آرایی: کن / رفیق لطف: اضافه استعاری

بازگردانی: با یاد خودت من را در جهان سرشناس کن و لطف بی اندازه خود را شامل حال من کن.

پیام: دعا برای سرشناسی و لطف خدا

۴- بیفشان از وضو بر رویم آن آب / که از غفلت نماند در سرم خواب

قلمرو زبانی: افشاندن: پاشیدن (بن ماضی: افشاند، بن مضارع: افشان)  / وضو: دست نماز / غفلت: بی خبری، ناآگاهی / ماندن: (بن ماضی: ماند، بن مضارع: مان) / قلمرو ادبی: جناس: آن، آب؛ در، سر، بر / قافیه: آب، خواب

بازگردانی: کاری کن که نمازم من را از بی خبری و ناآگاهی بیدار کند.

پیام: طلب آگاهی از خدا

۵- به چشم مرحمت سویم نظر کن / شفیع آخرت، خیرالبشر کن

قلمرو زبانی: مرحمت: لطف، مهربانی/ شفیع: شفاعت کننده / آخرت: روز بازپسین / خیرالبشر: بهترین انسانها، لقب پیامبر / قلمرو ادبی: ردیف: کن / قافیه: نظر، خیرالبشر

بازگردانی: با مهر و لطفت به من نگاه کن و پیامبر را شفاعت کننده من در آخرت قرار بده.

پیام: طلب مرحمت و شفاعت پیامبر

وحشی بافقی

saeedjafari
jafarisaeed
پی دی اف فارسی هشتم نیایش: الهی

روزگار عنصری

دوره ستایشگری و جایگزینی تاریخ به جای حماسه

محمود در سال ۳۸۷ هـ.ق. در بلخ به جای پدر نشست و سپس شهر غزنه را پایتخت خود گردانید. با قدرت گرفتن غزنویان پایتخت ادبی فارسی نیز از بخارا به غزنه انتقال یافت. از این زمان باید غزنه را هم بر مجموعه فرهنگ‌شهر‌ها که کتاب‌ها، نگارش‌ها و شعرهایی در آنها پدید آمده است، بیفزاییم. از میان فرمانروایان غزنه، محمود با وجود جنگ‌های بسیار و کشمکش‌های داخلی و نظارت هوشمندانه ای که می بایست بر قلمرو گسترده خود داشته باشد، امکان آن را یافت که با هزینه کردن نقدینه بادآورده ای که از پادشاهان هند به غنیمت گرفته بود، با آسوده‌دلی برای رقابت با سامانیان بساط شاعرپروری و حمایت از ادب و شعر پارسی را بگستراند و به ستایشگران خود جایزه های هنگفتی ارزانی دارد.

این خوان گسترده، بسیاری از سخنوران را در دربار پرشکوه غزنه گرد آورد؛ تا آنجا که حلقه شاعران و ادب دوستان منتسب به آن دستگاه در همه دوره‌های تاریخی ایران زبانزد است. از میان سرایندگان دربار، آن که شعری برتر و دانشی افزون داشت، نام «امیر الشعرا» یا «ملک الشعرا» [سخن سالار] پیدا می‌کرد و دیگر شاعران عموما از طریق او با پادشاه غزنوی ارتباط می‌یافتند و پس از تایید او، شعر خویش را در زمان مناسب به گوش سلطان می‌رسانیدند؛ بنابراین همه سرایندگان، سخن سالار دربار را بزرگ می‌داشتند و به نظرات او درباره شعر ارج می‌نهادند. پرآوازه ترین سخن سالار دربار غزنوی، عنصری بلخی بود که برای خوشایند سلطان می‌کوشید در خلال ستایش‌های خود حماسه پادشاه وقت را بسراید و آن را به جای حماسه ملی فردوسی بنشاند؛ بنابراین این جریان فرعی را که تقریباً همزمان با جریان اصلی فردوسی ادامه داشت، روزگار عنصری یا دوره ستایشگری و جای‌گزینی تاریخ به جای حماسه نامیده ایم.

زبان شعر این دوره از استواری و استحکام ویژه برخوردار است. درصد واژگان عربی در آن رو به فزونی است. بیشتر شعرها چامه (قصیده) و اغلب با مضمون وصف و ستایش است. سخن‌پردازان به جای آنکه تجربه‌های اندیشه‌های خود را در شعر بیاورد، پسند و سلیقه ستوده خود را در نظر می‌گرفتند. تنوع معانی و مضامین شعری این دوره از روزگار سامانیان کمتر است و درعوض، زبان و بیان شعر پخته تر و کامل تر می‌نماید.

آوازه شاعرنوازی امیران چَغانی از مرزهای خراسان در گذشته بود که پسر جولوغ سیستانی از غلامان امیر خلف بانو، واپسین امیر صفاری زیر بار هزینه‌های زندگی قد خم کرد و با جبه ای پس و پیش چاک، از سر ناگزیری با شعری به نرمی پرنیان، راهی دربار چغانی شد. روستازاده سیستانی چون شعر زیبای «با کاروان حله» را بر خواجه عمید اسعد وزیر چغانی خواند، وزیر باور نکرد که این شعر ساخته خود او باشد. گفت: «امیر فردا در داغگاه خواهد بود و داغگاه جایی سرسبز و خرم با گل‌های شقایق که در آن جا کره اسبان را داغ می کنند؛ قصیده ای گوی و فردا بر امیر بخوان.»

فردای آن روز، هنگامی که امیر چامه ای را که فرخی شاعر ژولیده سیستانی در وصف داغگاه گفته بود بشنید، از زیبایی و استواری آن به شگفتی درماند و او را چند کره اسب – که خود شاعر از گله امیر جدا کرده بود – پاداش داد. از آن پس، فرخی زیست تازه‌ای را آغاز کرد و دوران بدبختی و بیچارگی اش را از یاد برد و آدمی برخوردار و نازپرورده گشت؛ چنانکه گویی هرگز چنان مرحله ای از محرومیت و تلخی را پشت سر نگذاشت بود.

شاعر جوان و خوش گذران سیستانی را از حدود سال ۳۹۰ هـ. ق. در خدمت سلطان غزنه (سلطان محمود) می‌بینیم؛ جایی که در آن از نعمت و ثروت و حرمت بسیار برخوردار گردید. فرخی افزون بر شاعری، آوازی خوش داشت و ساز هم به خوبی می‌نواخت. این مایه هنر برای رسیدن او به زندگانی افسانه ای کافی بود. او در زندگی مادی کمبودی نداشت؛ خوش گذرانی و کام جویی با سرشت او آمیخته شده بود و خوی ستایشگری و خوش آمدگویی جزئی از منش او به شمار می‌آمد.

پس از مرگ محمود، در سال ۴۲۱ هـ.ق. فرخی دل شکسته و اندوهگین، به دربار سلطان مسعود پیوست و تا پایان زندگانی ـ در سال ۴۲۹ هـ.ق. ــ به ستایش این امیر پرداخت.

فکر و شعر فرخی

دیوان شعر فرخی – که بالغ بر چند هزار بیت می‌شود ـــ مجموعه ای است از چامه ها، چند ترکیب بند و شماری چکامه، قطعه و چارانه. فرخی بخش عمده ای از چامه های خود را در دربار غزنوی سرود و به شیوه سخن‌پردازان روزگار خود، به ستایش پادشاهان، درباریان، وزیران و بزرگان عصر خویش پرداخت.

در بیشتر این قصاید، شاعر، نخست جلوه‌های طبیعت مثل بهار، خزان، صبح، شب، ابر و رود را توصیف می کند و آن گاه از بزرگی‌ها و بزرگواری‌های ستوده یاد می آورد.

گل بخندید و باغ شد پدرام / ای خوشا این جهان بدین هنگام

قلمرو زبانی: پدرام: شادمان، شاد / هنگام: زمان / قلمرو ادبی: قالب: چامه (قصیده) / وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن/ گل بخندید و باغ شد پدرام:‌ جانبخشی، استعاره پنهان

بازگردانی: گل خندید و باغ شادمان شد. در این زمان این جهان چقدر خوش و خوب است.

گل سوری به دست باد بهار / سوی باده همی‌دهد پیغام

قلمرو زبانی: گل سوری: گل سرخ / باده: مل، می، نبیذ / قلمرو ادبی: جانبخشی، استعاره پنهان/ دست: مجاز از وسیله / باد: نماد پیک

بازگردانی: گل سوری به وسیله باد بهار به تو پیغام می‌دهد که زمان می خواری فرارسیده است.

که تو را با من ار مناظره ای است / من به باغ آمدم، به باغ خرام

قلمرو زبانی: ار: اگر / را: نشانه دارندگی / مناظره: با یکدیگر گفت و گو کردن / خرامیدن: با ناز راه رفتن / قلمرو ادبی:

بازگردانی: که اگر تو می خواهی با من گفت و گو داشته باشی، من به باغ آمدم، به باغ بیا.

در میان شعرهای فرخی به بیت‌ها یا قطعه‌هایی برمی‌خوریم که از نکته‌های اخلاقی و آموزنده تهی نیست. هر چند با آشنایی ای که از اخلاق و باورهای فرخی داریم، می توانیم در پاکدلی او نسبت به این نکته‌ها و آموزش ها در گمان افتیم.

شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است / نه به دیدار و به دینار و به سود و به زبان

قلمرو زبانی: شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری / قدر: ارزش / فضل: فضیلت، برتری، فرهنگ / هنر: فضیلت / دیدار: چهره / دینار: نقدینه طلا، زر / قلمرو ادبی: سود، زبان: تضاد/ واج آرایی صامت / باد: نماد پیک / دینار: مجاز از نقدینه / زبان: مجاز از سخن گفتن

بازگردانی: آبرو و ارزش و اعتبار تو به داشتن فضل و هنر است؛ به زیبایی چهره و به پول و به سود و به سخن نیست.

هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ / نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان

قلمرو زبانی: فضل: فضیلت، برتری، فرهنگ / هنر: فضیلت / خرد: کوچک، ناچیز / قلمرو ادبی: بزرگ، خرد: تضاد

بازگردانی: هر بزرگی که با فضیلت و با هنر خودش بزرگ شد، با بدگویی این و آن کوچک و بی ارزش نمی‌شود.

شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود / نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان

قلمرو زبانی: قلاده: گردن بند / ژیان: تندخو، خشمناک / بود: می باشد/ شرف: آبرو، اعتبار، بزرگواری / قلمرو ادبی: به زنجیر بود: کنایه از «درقفس و اسیر بودن» / واج آرایی «ش» / واژه آرایی: شیر

بازگردانی: شیر هم شیر است اگرچه در قفس باشد. بند و قلاده نمی تواند آبروی شیر خشمگین را ببرد.

علوم ۳ بیسترس سعید جعفری
سعید جعفری

ابوالقاسم، حسن بن احمد عنصری را که عنوان این روزگار را به نام او ویژه داشتیم، باید شاعری بختیار و خوش فرجام دانست. او در حدود سال۳۵۰ هجری در بلخ زاده شد. پدرش بازرگان بود و چون از جهان رخت بربست، دارایی و سرمایه خویش را به پسر بازگذاشت. عنصری دارایی پدر را برگرفت و به دادوستد پرداخت؛ اما در خلال سفر، دزدان، کاروان او را زدند و نقدینه اش را به تاراج بردند. پس از آن، عنصری آهنگ دانش اندوزی کرد و به شعر و ادب روی آورد. در اوایل کشورداری محمود غزنوی، امیر نصر، برادر محمود، وی را به سلطان غزنه شناساند. به دلیل همین پیشینه و نیز از آنجا که معرّف او برادر سلطان بود و در علم و ادب و شعر سرآمد، به محمود بسیار نزدیک شد تا این که لقب ملک الشعرایی یافت و توجه و احسان پادشاه را به خود کشید؛ همه سخنوران دربار او را بزرگ می شمردند و سرایندگان دوره‌های پسین بر حرمت، مال و نعمت او رشک می بردند. درگذشت عنصری در سال ۴۳۱ هـ.ق. رخ داد.

شعرها و آثار عنصری

بخش عمده شعرهای بازمانده از عنصری که به حدود دو هزار بیت می رسد، چامه های اوست که اغلب آنها در ستایش سلطان محمود، سلطان مسعود و دیگر شاهزادگان غزنوی و ذکر اوصاف، کارها و کشورگشایی های آنهاست. توانایی او در شاعری و به کار گرفتن واژگان و معانی بلند بدان پایه است که وی را در زمره بزرگ ترین چامه سرایان زبان پارسی درآورده است. امتیاز عنصری نسبت به سخنوران پیشین در این است که او افزون بر فن شعر از دانش‌های زمان خود نیز بهره مند بود؛ به ویژه پاره ای از اصطلاحات حکمت و منطق را در شعر خویش به کار گرفت.

قصاید عنصری پربار و استوار است. وی در شعر خود بیشتر از منطق و برهان الهام می‌گیرد تا از ذوق و هیجان، بی این که خود در زندگی به فلسفه ویژه ای دست یافته باشد. عنصری برخلاف فرخی به جای روی آوردن به تغزّل بیشتر به وصف می‌پردازد یا چامه های خود را بی دیباچه می‌آغازد.

نمونه ای از توصیف‌هایش را با هم می‌خوانیم.

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود / تا ز صنعش هر درختی لُعبتی دیگر شود

قلمرو زبانی: بتگر: بت تراش، بت ساز / صنع: آفرینش، ساخت / لعبت: بازیچه، عروسک، نیکو، زیبا / قلمرو ادبی: بت: استعاره از گل و گیاهان / بر پایه اندیشه گذشتگان باد بهاری سبب رویش گل ها و فرارسیدن بهار است.

بازگردانی: باد نوروزی در بوستان گل ساز می شود و به خاطر هنر باد نوروزی، هر درختی مانند عروسک، زیبا می شود.

باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود / راغ همچون طبله عطار پر عنبر شود

قلمرو زبانی: بزاز: پارچه فروش / دیبا: حریر / راغ: دامنه کوه، دشت، مرغزار / طبله: بویدان، جونه، شیشه عطر / عطار: عطرفروش / عنبر: ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود / قلمرو ادبی: موازنه / باغ، راغ: جناس / عنبر: مجاز از مطلق عطر

بازگردانی: باغ مانند کلبه پارچه فروش پر از پارچه حریر می‌شود (رنگارنگ و لطیف) و دشت مانند شیشه عطرفروش پر از عطر گل ها می‌شود.

در میان شعرهای عنصری گاهی قطعه‌ها و بیت های حکمت آمیز نیز به چشم می‌خورد و این غیر از موردهایی است که او ستوده خود را به شجاعت، مردانگی، دانش و داد برمی‌انگیزد.

عجب مدار که نامرد، مردی آموزد / از آن خجسته رسوم و از آن خجسته سیر

قلمرو زبانی: رسوم: ج رسم، آیین / سیر: ج سیرت، روش / قلمرو ادبی: نامرد، مردی: همریشگی

بازگردانی: تعجب نکن که نامرد، از آن آیین خوب و از آن رفتار مبارک، مردانگی بیاموزد.

به چند گاه دهد بوی عنبر آن جامه / که چند روز بماند نهاده با عنبر

قلمرو زبانی: عنبر: ماده ای خوشبو که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود / قلمرو ادبی: نهادن: گذاشتن، قرار دادن

بازگردانی: جامه ای که چند روز کنار عنبر بماند، مدتی بوی عنبر خواهد گرفت.

دلی که رامش جوید نیابد آن دانش / سری که بالش جوید نیابد او افسر

قلمرو زبانی: رامش: شادی، آسودگی، آسایش / افسر: تاج /  قلمرو ادبی: سر: مجاز از انسان / که بالش جوید: کنایه از اینکه دنبال تن آسایی و تنبلی باشد

بازگردانی: دلی که به دنبال تنبلی و تن آسانی باشد به دانش دست نمی یابد. انسانی که در پی رفاه و تنبلی باشد به تاج پادشاهی نمی رسد.

ز زود خفتن و از دیر خاستن هرگز / نه ملک یابد مرد و نه بر ملوک، ظفر

قلمرو زبانی: ملک: سرزمین / ملوک: پادشاهان / ظفر: پیروزی / قلمرو ادبی: خفتن، خاستن: تضاد /

بازگردانی: از زود خوابیدن و دیر بیدار شدن هرگز مردی پادشاه نمی شود و بر دیگر پادشاهان پیروز نمی شود.

عنصری غیر از چامه و چکامه و چارانه در مثنوی گویی نیز دستی تمام داشته و قصه وامق و عذرا را که داستانی یونانی است درپیوسته است. اصل کتاب در دست نیست؛ اما حدود پانصد بیت از آن را از لابه لای کتابها یافته اند. دیگر مثنوی‌های بازخوانده به عنصری، عبارت اند از: شاد بهر و عین الحیات و سرخ بت و خنگ بت. وجود این مثنوی‌ها در قرن پنجم هجری نشان می‌دهد که در آن روزگار داستان سرایی رواج داشته است.

اگر بخواهیم تنها نمونه‌ای از سخن پردازان سرخوش و جوان طبع پارسی را که با طبیعت زیسته و بدان دل داده است بشناسانیم، او کسی جز منوچهری دامغانی، نخواهد بود. کودکی و جوانی منوچهری در دامغان گذشت؛ شهری که پیرامونش را بیابانهای فراخ و بی کران فرا گرفته بود. منوچهری شاید بارها حرکت آرام کاروان‌ها را با آن شتران بردبار، در سینه بیابانها دیده و آهنگ کوچ کاروانیان را در سحرگاهان به گوش خویش شنیده است.

از دامغان تا گرگان و طبرستان راهی نیست. منوچهری شاید به همراه یکی از همین کاروان‌ها در آغاز جوانی به طبرستان رسید و چنان که نوشته اند، به خدمت منوچهر بن قابوس زیاری ــ که آن سالها در گرگان و طبرستان حکومت می‌کرد ــ رسید. به همین علت نام هنری «منوچهری» را برای خود برگزید.

وی پس از مرگ این امیر زیاری، به ری شتافت و به خدمت طاهر دبیر که از سوی مسعود غزنوی در آنجا فرمانروایی داشت رسید و از همانجا او را با عزّت و احترام، بر پشت پیل به غزنین روانه کردند.

ظهور سخنوری جوان و خوش ذوق در میان شاعران دربار، مایه ناخرسندی گشت و شاعران پیر و پیشکسوت به این رقیب نوخاسته به دیده رشک نگریستند. از جور همین حسودان بود که منوچهری برای جلب حمایت عنصری، خود را از ستایش وی ناگزیر دید و قصیده معروف «لغز شمع» را سرود. وی پس از ستایش برخی از رجال و وزیران، در دربار غزنه برای خود جاه و جایگاهی یافت.

منوچهری در اوج کامرانی و نوش خواری بود و هنوز برای بهره وری از لذتها و کامجویی‌های زندگی امیدها در سر داشت که مرگ بی هنگام در جوانی بر او تاختن آورد و در یکی از روزهای سال۴۳۲هـ. ق. وی را همچون غباری با خود برد.

شیوه شاعری: هر چه منوچهری در زندگی با آنها سروکار داشته، در شعر وی نیز بازتاب یافته است. رنگارنگی تشبیه‌های او در وصف طبیعت، گل و گیاه و پرندگان خوش آواز، در واقع تصویر خاطرات روزگاری است که او در گرگان و طبرستان گذرانده است. حتی وصف کاروانگاه‌ها و ویرانه ها و حرکت شبانه شتران با آن جرس‌های خوش آواز را که در شعر منوچهری برجستگی و جلوه ویژه ای یافته است، برخی به یادمان های کودکی او از بیابانهای دامغان پیوسته می‌دانند و نه یکسره تجربه ای تقلیدی که از راه خواندن دیوانهای شاعران تازی به او رسیده باشد.

منوچهری افزون بر تازی دانی از دانشهای زمان خود مانند دستور زبان، پزشکی، اخترشناسی و نوازندگی آگاه بوده و اصطلاحات و واژه‌های خاص آن علوم را در شعر خویش به کار می‌برد؛ همین امر بر دشواری شعر او بیش از پیش افزوده است.

منوچهری قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورد و در میان همه گویندگان پارسی زبان، در سرودن مسمط سرآمد شد. قالب مسمط عبارت است از چندین بند که هر بند مرکب از چهار تا هشت مصراع هموزن و همقافیه است و واپسین مصرع در هر بند با مصرع‌های آخر بندهای دیگر قافیه ای یکسان دارد. موضوع مسمط‌های منوچهری عموماً وصف، باده سرایی و ستایش است و در بیشتر آنها تشبیهات زیبا و خیال اندیشی‌های بدیع به کار رفته است. در اینجا چند بند از یکی از زیباترین مسمط‌های منوچهری را که در وصف خزان گفته است، می‌آوریم.

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است

قلمرو زبانی: خاستن: برخاستن، بلند شدن (بن ماضی: خاست، بن مضارع: خیز) / خز: جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند / وزان: در حال وزیدن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن /  واج آرایی «خ» «ز» «ا» / خز: مجاز از پوست خز

بازگردانی: بلند شوید و پوست خز بیاورید زیرا پاییز فرارسیده است و باد خنک از سوی خوارزم می وزد.

آن برگ رِزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرُزان است

قلمرو زبانی: رزان [به زیر «ر»]: ریزان، در حال افتادن / شاخ: شاخه / رَزان[به زبر «ر»]: درخت تاک / قلمرو ادبی: رزان، رزان: جناس

بازگردانی: آن برگ ریزان را ببین که روی آن شاخه درخت رز قرار دارد. آن برگ مانند پیراهن رنگرُزان رنگارنگ شده است.

دهقان به تعجب سر انگشت گزان است

کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار

قلمرو زبانی: کاندر: که اند، که در / گلزار: گلستان / قلمرو ادبی: واج آرایی

بازگردانی: دهقان از تعجب سر انگشتش را می گزد؛ زیرا در چمن و باغ نه گل مانده است و نه گلستان.

طاووس بهاری را دنبال بکندند / پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

قلمرو زبانی: دنبال: دم / قلمرو ادبی:

بازگردانی: دم طاووس بهاری را کندند. پرش را بریدند و به کنجی انداختند.

خسته به میان باغ به زاریش پسندند / با او ننشینند و نگویند و نخندند

قلمرو زبانی: خسته: زخمی / زاری: پریشان، خوار / قلمرو ادبی: واج آرایی

بازگردانی: می‌پسندند که طاووس در میان باغ خوار و زخمی باشد. با طاووس نمی‌نشینند و چیزی نمی‌گویند و نمی‌خندند.

وین پر نگارینش بر او باز نبندند

تا بگـذرد آذر مـه و آید سپس آذار

قلمرو زبانی: وین: و این / نگارین: نقش دار / آذر: نهمین ماه سال/ آذار: ماه رومی کمابیش برابر فروردین فارسی / قلمرو ادبی: آذر، آذار: جناس / آذر: مجاز از زمستان / آذار: مجاز از بهار

بازگردانی: و این پر پرنقش و نگار طاووس را به او نمی دهند تا آذر ماه (زمستان) بگذرد و فروردین (بهار) فرارسد.

محمد بن عبدالملک معزی نیشابوری از تبار «شاعران ستایشگر» و یکی از واپسین سخنوران بختیاری است که به شیوه شاعران دربار غزنه شعر می‌گفت و همانند آنان از نقدینه و نعمت برخورداری یافت؛ تا آنجا که جاه و جایگاه او رشک سخن پردازان پس از وی را برانگیخت و بسیاری بر روزگار خوش او رشک بردند.

معزی از نیشابور بود. پدرش عبدالملک برهانی در دربار آلب ارسلان سلجوقی مقام سخن‌سالاری داشت و در اوایل کار ملکشاه درگذشت و محمد، فرزندش، به جای او به خدمت سلطان سلجوقی درآمد و نام هنری خود، «معزّی» را از لقب پادشاه ـــ که «معزالدین» بود ـ برگرفت و به زودی در دربار آن سلطان، جاهی یافت. گویا معزی در آغاز، چندان مورد توجه ملکشاه نبود تا روزی که شهریار برای دیدن هلال ماه رمضان به دشت رفته بود؛ چون از همه زودتر ماه را دید، معزّی بی درنگ این چارانه را سرود:

ای ماه چو ابروان یاری گویی / یا نی، چو کمان شهریاری گویی

قلمرو زبانی: نی: نه / شهریار: شاه / گویی: مثل اینکه / قلمرو ادبی: ای ماه: جانبخشی / چو ابروان؛ چو کمان شهریاری: تشبیه / یاری، شهریاری: همریشگی هنری

بازگردانی: ای ماه آسمان، مثل اینکه مانند ابروان یاری؛ یا نه مثل اینکه مانند کمان پادشاهی.

نعلی زده از زر عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی

قلمرو زبانی: زده: ساخته / زر عیار: طلای ناب / سپهر: آسمان / گوشوار: گوشواره / قلمرو ادبی: نعلی زده از زر عیاری گویی: تشبیه / گوش سپهر: جانبخشی

بازگردانی: ای ماه، تو مانند نعلی هستی که از طلای ناب ساخته شده است. تو مانند گوشواره ای در گوش آسمانی.

و از آنجا مورد توجه خاص سلطان واقع گشت و تا پایان کار ملکشاه (سال ۴۸۵ هـ. ق.) در خدمت سلطان سلجوقی به سر برد. بعد از درگذشت  ملکشاه، معزی به خدمت سنجر درآمد و نعمت و اکرام یافت. روزی در شکارگاه تیر پادشاه به خطا بر سینه او نشست. او هر چند از زخم این تیر نمرد؛ اما مدتها تیر در سینه اش جای داشت و از آسیب آن رنج می‌برد تا این که میان سال‌های ۵۱۸ تا ۵۲۱ هـ.ق. زندگی را بدرود گفت.

شیوه شاعری معزّی

معزّی را باید شاعری تقلیدگر و فاقد نوآوری دانست. چامه های او عموماً بر شیوه منوچهری است؛ اما تأثیر فرخی و عنصری هم در شعر وی دیده می‌شود. کار اصلی او، چامه سرایی و درونمایه عمده شعرش ستایش و توصیف است.

زبان چکامه معزی ساده است؛ اما در این نوع شعر نیز به مانند قصیده به ابتکار چندانی دست نیافته است.

نمونه ای از شعرهایش را برای آشنایی بیشتر می‌آوریم.

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من / تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دِمَن

قلمرو زبانی: ساربان: شتردار، شتربان / دیار: سرزمین / ربع: سرا، خانه / اطلال: خرابه های بازمانده از خانه و کاشانه / دِمَن: آثار بودن مردم در جایی /  قلمرو ادبی: دیار، یار: جناس ناهمسان افزایشی

بازگردانی: ای شتردار، جز در سرزمین یار من منزل مکن تا مدتی بر خرابه ها و کاشانه یارم گریه و زاری کنم.

رَبع از دلم پرخون کنم، خاک دمن گلگون کنم / اطلال را جیحون کنم، از آب چشم خویشتن

قلمرو زبانی: ربع: سرا، خانه / دمن: آثار بودن مردم در جایی / قلمرو ادبی: گلگون: تشبیه / اغراق

بازگردانی: از دلم خرابه ها را پرخون می کنم، خاک ویرانه ها را مانند گل، سرخ فام می کنم. خانه ها را از آب چشمم مانند رود جیحون می کنم.

آنجا که بود آن دلستان، با دوستان در بوستان / شد گرگ و روبه را مکان، شد گور و کرکس را وطن

قلمرو زبانی: دلستان: یار، دلبر / قلمرو ادبی: دوستان، بوستان: جناس ناهمسان

بازگردانی: آنجا که دلبرم، با دوستان در گلستان بود، [ویرانه شده است و] اکنون مکان گرگ و روباه و گورخر و کرکس شده است.

ابر است بر جای قمر، زهر است بر جای شکر / سنگ است بر جای گهر، خار است بر جای سمن

قلمرو زبانی: قمر: ماه / گهر: جواهر / سمن: یاسمن، یاس / قلمرو ادبی: زهر، شکر؛ سنگ، گهر؛ خار؛ سمن: تضاد / سمن: مجاز از گل

بازگردانی: به جای ماه، ابر آمده است. به جای شکر، زهر آمده است. به جای جواهر، سنگ بی ارزش آمده است. به جای گل، خار جای گرفته است. (وضعیت همه چیز بد شده است.)

کاخی که دیدم چون ارم، خرم تر از روی صنم / دیوار او بینم به خم، ماننده پشت شمن

قلمرو زبانی: ارم: بهشت، مینو / خرم: سرسبز / صنم: بت / شمن: بت پرست / قلمرو ادبی: دیوار او بینم به خم: کنایه از اینکه «درحال ویران شدن است»

بازگردانی: کاخی که مانند بهشت، دیدم و خرم تر از روی بت بود، دیوارش را مانند پشت بت پرستان خمیده می بینم.

زین سان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون /  دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من

قلمرو زبانی: سرا: خانه / دیار: کس / خرد: کوچک، ناچیز / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از آسمان / نیلگون: تشبیه / پرسش انکاری

آموزه چهاردهم: یاد حسین

کربلا
داستان کربلا و درگذشت امام حسین

قلمرو زبانی: تَف: گرما  / کام: دهان / آمده: شده / یک سر: یکسره، تماما / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی) / سخنور، یک‌سر: قافیه / قالب: غزل

بازگردانی: شاعر چنان از گرمای عشقی که در دلش می‌جوشید، تشنه لب گشت که هنگام شعر گفتن، تمام ردیف شعرش را با کلمه ” تشنه ” سرود.

در این بیت آرایه حسن تعلیل به کار رفته؛ یعنی علتِ آوردن کلمه تشنه بر ردیف شعر را، تشنه بودن کام شاعر به دلیل گرمای شدید عشق می‌داند.

قلمرو زبانی: دیده: چشم / خامه: قلم / رقم کردن: نوشتن / قلمرو ادبی: خامه … رقم کرد: جانبخشی / بزرگنمایی (اغراق) / دوات: مجاز از جوهر/ دود دل: اضافه استعاری (دل سوخت و از آن دود و گرما بلند شد و دوات را خشک کرد.)

بازگردانی: از سوختن دل و دود چشم جوهر دوات خشک گردید. [آتش عشق و اندوه سبب شد دوات خشک شود.] قلم هم (بجای اینکه با جوهر بنویسد) با سوز و گداز در دفتر تشنگی را نوشت.

قلمرو زبانی: بلا: مصیبت / خسرو: شاه / یاور: یار، پشتیبان / قلمرو ادبی: خسرو: استعاره از امام حسین / تلمیح / آه، آن: جناس / دشت بلا: اضافه تشبیهی

بازگردانی: آه و افسوس باید خورد برای آن روزی که در دشت کربلا آن شاه بی لشکر و یاور (یعنی امام حسین) تشنه ماند.

قلمرو زبانی: دیده: چشم / بحر: دریا (هم آوا: بهر: برای) / بر: خشکی، بر و بیابان / قلمرو ادبی: تضاد: خشک، تر؛ بحر، بر / بحر بلا: اضافه تشبیهی / دیده تر: کنایه از اشک آلود / تر، بر: جناس / لب، دل، دیده: مراعات نظیر

بازگردانی: امام حسین با لب خشک و دل داغدار و چشم اشک آلود، در آن بیابان، تشنه و غرق در دریای بلا بود.

قلمرو زبانی: آل نبی: خاندان پیامبر / بر: آغوش، پهلو / قلمرو ادبی: همچو ماهی: تشبیه / دلشان می‌تپیدی: کنایه از «ترسیدن و نگران بودن» / در، بر: جناس

بازگردانی: خاندان پیامبر (در آن بیابان سوزان) مانند ماهی ای که از آب بیرون بیفتد و له له بزند، دلشان از شدت تشنگی و نگرانی می‌سوخت.

قلمرو زبانی: آل: خاندان / عطشان: تشنه / حیدر: شیر / قلمرو ادبی: حیدر: استعاره از حضرت علی / بزرگ، کوچک – اکبر، اصغر: تضاد / تلمیح / اکبر و اصغر: ایهام به علی اکبر و علی اصغر دارد / بزر گ و کوچک: مجاز از همه

بازگردانی: خاندان پیامبر و فرزندان حضرت علی، از کوچک و بزرگ همگی تشنه بودند.

قلمرو زبانی: شط: رودخانه / کوثر: چشمه ای در بهشت / که: کس / قلمرو ادبی: پرسش انکاری / تلمیح / تشنه، سیراب: تضاد

بازگردانی: او (امام حسین) چه گناهی کرده است که باید لب‌تشنه در کنار رودخانه فرات کشته شود؟ کسی که خودش در بهشت، کنار چشمه کوثر تشنگان را سیراب می‌کند.

قلمرو زبانی: عباس: شناخته شده به ابوالفضل و قمر بنی‌هاشم، پسر علی و برادر ناتنی کوچک‌تر امام حسین بود. آوازه او نزد شیعیان بیشتر به خاطر دلاوری و وفاداریش به حسین در نبرد کربلا است./ محشر: رستخیز، قیامت / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان کربلا

بازگردانی: وقتی حضرت عباس جوان به رودخانه فرات رسید، به یاد تشنگی امام حسین افتاد (از آب نخورد) و تا قیامت تشنه ماند. (لب‌تشنه جان باخت.)

قلمرو زبانی: کلک: قلم  / فدایی: نام هنری سخنور / رقم کرد: نوشت / بس: بسیار / مکرر: بارها / قلمرو ادبی: چو دلش: تشبیه

بازگردانی: از قلم فدایی مانند دل فدایی دود بلند شد از بس که روی کاغذ واژه تشنه را نوشت.

– امام حسین، حضرت عباس، علی اکبر و علی اصغر

– زیرا وی از پشتیبانان امام حسین بود و تشنه لب جان باخت.

پیش تر با ردیف در شعر فارسی آشنا شده اید. یک بار دیگر شعر فدایی را بخوانید و بر واژۀ پایانی هر بیت تأمّل کنید. کاربرد هنری ردیف، سبب زیبایی، گیرایی و گوش نوازی این شعر شده است. شاعر با بهره‌گیری از واژۀ «تشنه» تصویری از حسّ و حال عمومی گسترده در واقعۀ عاشورای سال ۶۱ هجری ارائه کرده است.

تکرار مناسب این واژه، فریاد «العطش» را در سراسر فضای موسیقایی شعر نشان می‌دهد. طنین ردیف «تشنه» تصویر مورد نظر شاعر را در ذهن و زبان خواننده و شنونده مجسّم می‌نماید و بر بار عاطفی و احساسی کلام گوینده می‌افزاید.

بنابراین ردیف، علاوه بر آنکه نقش مهمّی در افزایش موسیقی شعر دارد، در کامل کردن معنای هر بیت و انتقال پیام نهایی آن نیز مؤثر است.

– باید نوجوانان بکوشند که هدف های خیزش عاشورا را بشناسند و آن را زنده بدارند.

قلمرو زبانی: شورش: سرگشته  / خلق: مردم / قلمرو ادبی: قالب: ترکیب بند / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (رشته انسانی)/ واژه آرایی: چه، است، باز

بازگردانی: دوباره این چه آشوبی است که در مردم جهان پدید آمده است؟ دوباره این چه سوگواری است؟

قلمرو زبانی: رستخیز: قیامت / عظیم: بزرگ / نفخ: دمیدن / صور: بوق، شیپور/ خاسته: بلند شده / عرش: تخت و اورنگ خداوند در آسمان / اعظم: بزرگ تر / قلمرو ادبی: تلمیح به قیامت / زمین، عرش: تضاد / عظیم، اعظم: همریشگی یا اشتقاق (رشته انسانی)

بازگردانی: دوباره این چه قیامت بزرگی است که بدون اینکه شیپور قیامت را بزنند، این قیامت از زمین تا آسمان رسیده است.

قلمرو زبانی: مغرب: باختر / کاشوب: که آشوب / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید

بازگردانی: به نظر می رسد که خورشید از مغرب سر زده است که در همه ذرات جهان آشوب برخاسته است.

قلمرو زبانی: خوانم: نامیدن / بعید: دور / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان کربلا / نیست، است: تضاد

بازگردانی: اگر نام این قیامت همگانی را که به آن محرم می گویند، قیامت جهان بگذارم، دور و شگفت نیست.

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

– بر (خشکی) ≠ بحر (دریا) – تر (خیس) ≠ خشک – بزرگ ≠ کوچک – تشنه ≠ سیراب – اصغر ≠  اکبر

– با لب (هسته) خشک (وابسته پسین (صفت بیانی)) / دل (هسته) سوخته (وابسته پسین (صفت بیانی)) / دیده (هسته) تر (وابسته پسین (صفت بیانی))

– بیت چهارم: تر، بر: جناس / بیت پنجم: در، بر: جناس

–  آن (وابسته پیشین) روز (هسته)

آن (وابسته پیشین) خسرو (هسته) بی لشکر (وابسته پسین)

آن (وابسته پیشین) که (هسته)

آن (وابسته پیشین) بر (هسته)

حسین علی، یکی از بچّه‌های خراسانی بود که اصل و نسبش برمی‌گشت به یکی از روستاهای اطراف قوچان. خودش هم بزرگ شدۀ همان روستا بود.

در اردوگاه‌های مخوف رژیم بعث، روحیۀ غالب اسرای ایرانی، روحیّۀ مبارزه با سستی و تنبلی بود. تنبلی در آنجا به معنای تسلیم شدن به شرایط سخت اسارت و دست برداشتن از اصول و آرمان‌ها بود.

با وجود تمام محدودیت‌هایی که نیروهای صدّام دربارۀ ما اعمال می‌کردند، بچّه‌ها برنامه‌های دینی و فرهنگی و ورزشی خوبی داشتند. حفظ کردن قرآن، دعا و حدیث، امری بود که همه به صورتی خودجوش دنبالش بودند. خود من با وجود اینکه در دوران درس و مدرسه، وضعیت نمره‌هایم هیچ تعریفی نداشت، توانستم شانزده جزء از قرآن شریف را حفظ کنم. برنامۀ دیگری که انجامش برای اکثر بچّه‌ها به صورت امری واجب درآمده بود، یادگیری علوم مختلف، زبان عربی و دیگر زبان‌های خارجی بود.

حسین علی که از بچّه‌های آسایشگاه ما بود، برخلاف خیلی از اسرا، تن به چنین برنامه‌هایی نمی‌داد. البتّه روحیۀ کسلی نداشت، ولی دل به آموختن و یادگیری نمی‌داد.

یک روز که مأموران صلیب سرخ آمدند و طبق معمول به همه کاغذ دادند تا برای خانواده‌هایشان نامه بنویسند، حسین علی را دیدم که کاغذ به دست، گوشه ای ایستاده و به این و آن نگاه می‌کند. می‌دانستم سواد ندارد؛ ولی رویش نمی‌شد به کسی بگوید برایش نامه بنویسد.

رفتم پیشش؛ گفتم: «چیه حسین علی؟ می‌خوای نامه بنویسی؟»

» گفت: ‌«ها»

گفتم: «برای پدر و مادرت؟»

گفت: برای مادر بزرگم، «گل بی بی» که خیلی دوستش دارم.»

حسین علی بچّۀ صاف و صادقی بود. تمام دلخوشی او بی بی بود و حالا هم که اسیر شده بود،  باز نهایت مقصودش، گل بی بی بود. به او گفتم: «بابا بگذار اون بیچاره راحت باشه.»

رنگش پرید و گفت: «برای چی؟»

گفتم: «آخه …»

فوراً گفت: «آخه که چی! یعنی می‌گی مرده می‌شیم؟»

گفتم:» شاید بمیریم، شاید شهید بشیم، شایدم هزار و یک بلای دیگر سرمون بیاد»

یک دفعه قیافه اش جدّی شد و مصمّم گفت: «تو ممکنه هزار و یک بلا سرت بیاد؛ ولی من مطمئنّم که برمی‌گردم ایران.»

او از این نظر روحیۀ خوبی داشت «حاج آقا ابوترابی» همیشه وجود چنین روحیۀ پر از امید را در بین اسرا، می‌ستود. خودش وقت‌هایی که توی محوّطه راه می‌رفت، بند کتانی‌هایش را محکم می‌بست. بعد هم به درِ اردوگاه اشاره می‌کرد و می‌گفت: «به محض اینکه در باز بشه، من اوّلین نفری هستم که می‌رم ایران.»

به هر حال وقتی دیدم حسین علی مصمّم است برای بی بی نامه بنویسد، کاغذش را گرفتم و گفتم: « بیا تا برات بنویسم.»

شروع کرد به گفتن. بعد از احوال‌پرسی و چاق سلامتی، گفت: «بنویس بی بی، من تو رو خیلی دوست دارم، منتظرم که یک روزی از اینجا آزاد بشم بیام و یک بار دیگر قصّه‌های قشنگت را گوش کنم.»

اگر به لحاظ کاغذ در مضیقه نبودیم، فکر می‌کنم به اندازۀ یک کتاب حرف داشت که برای بی بی بنویسد. به هر حال آن نامه از طریق مأموران صلیب سرخ به ایران رفت.

مدّتی بعد، جواب نامه آمد.

خجالت می‌کشید بیاورد پیش من. ولی به خاطر بی سوادی اش مجبور بود این کار را بکند.

نامه را آورد.

وقتی خواندم، چنان گل از گل حسین علی شکفت و نیرو گرفت که گمان می‌کنم اگر همان موقع درِ اردوگاه را باز می‌کردند، تا دهاتشان یک نفس می‌دوید! گفتم: مگه بی بی چی نوشته که این قدر خوش‌حال شدی؟»

جا خورد. گفت: «خودت که خوندی چی گفته.»

گفتم: «من برای تو خوندم، خودم که نشنیدم که اون چی گفته.»

باز گل از گلش شکفت. گفت: «راست می‌گی؟»

گفتم: «آره بابا، من که دقّت نمی‌کنم ببینم اون چی گفته.»

به سبب سادگی زیادی که داشت، باز شروع کرد حرف‌های او را برایم گفتن. در این لحظه فکری به خاطرم رسید که دیدم بهترین فرصت است برای عملی کردنش. همین طوری گفتم: «من این خطّ آخر نامه رو برات نخوندم حسین علی!»

زود گفت: «بگو ببینم چیه؟»

گفتم: «بی بی نوشته من می‌دونم که اون نامه رو خودت ننوشتی، تو باید سواد دار بشی تا از این به بعد خودت بتونی برای من نامه بنویسی.»

همان جا فی المجلس از من خواست که به او خواندن و نوشتن یاد بدهم! من هم از خدا خواسته قبول کردم.

دیدم بهترین راه تأثیرگذاری روی او، از طریق همین گل بی بی است. در جواب نامه ای که از طرف حسین علی نوشتم به عنوان یکی از دوستان او، از بی بی خواستم در جواب نامه‌هایش، به او تذکّرات دینی و مذهبی بدهد. مثلاً حسین علی اکثر اوقات، نمازش را آخر وقت می‌خواند. از بی بی خواسته بودم دربارۀ فضیلت نماز اوّلِ وقت، برای او چیزهایی بنویسد و از او بخواهد این کار را بکند.

آمدن نامۀ بعدی بی بی همان و تغییر حسین علی همان؛ حتّی یک نمازش را هم نمی‌گذاشت از دست برود؛ همه را اوّل وقت می‌خواند.

تذکّرات لازم دیگر را هم از همین طریق به حسین علی می‌دادم؛ مثلاً به او می‌گفتم: «بی بی گفته چرا با بچّه‌ها شوخی می‌کنی و اونا رو می‌زنی؟» یا می‌گفتم: «بی بی گفته خیلی خوبه که دوشنبه‌ها و پنج شنبه‌ها را روزه بگیری.»

از همان لحظه ای که این را می‌شنید، رفتارش را در آن مورد اصلاح می‌کرد. او کم کم، قرآن خوان و حافظ قرآن هم شد.

جریان سواددار شدنش هم حکایت جالبی داشت. برای اینکه عراقی‌ها به ما شک نکنند، تخته سیاه ما باغچه یا هر جای خاکی دیگری بود. من شکل حروف الفبا را با انگشت روی خاک‌ها می‌نوشتم و اسمش را به او می‌گفتم.

قرار بود که هر روز چهار حرف یاد بگیرد ولی چون حافظۀ خوبی داشت، سی و دو حرف را ظرف سه روز یاد گرفت. وسیلۀ کمکی دیگری که برای آموزشِ حسین علی به کار می‌گرفتم، نشریّاتی بود که به زبان فارسی نوشته می‌شد. از آنها به جای کتاب استفاده می‌کردم.

ظرف یک ماه کارش به جایی رسید که با گذاشتن حروف در کنار هم، کلمه می‌ساخت و یا کلمات سخت و آسان را با هجّی کردن حروفشان، به راحتی می‌خواند.

حدود سه ماه بعد بود که بالأخره موفّق شد اوّلین نامه را با دست خودش برای بی بی بنویسد. در آن ایّام حسین علی به قدری خوش بود که انگار اصلاً احساس نمی‌کرد در اسارت است. مدّتی بعد، از هم جدا شدیم. او رفت اردوگاهی، من هم رفتم به اردوگاه دیگر.

یکی دو سال بعد، به دلیل حسّاسیتی که فرمانده اردوگاه نسبت به من پیدا کرده بود، مرا به تنهایی به اردوگاهی دیگر تبعید کردند. چنین تبعیدی، یکی از شکنجه‌های بد روحی بود.

یک روز، سر در گریبان، گوشه ای نشسته بودم که دیدم یکی از مأموران صلیب سرخ از کنارم رد شد. یکی از اسرای مترجم هم پشت سرش راه می‌رفت. این مترجم داشت مثل بلبل با او انگلیسی حرف می‌زد. گفتم چقدر قیافه اش آشناست.

یک آن از جا پریدم؛ گفتم نکنه حسین علی باشه

ولی باز با خودم گفتم حسین علی چاق بود، این لاغره

دنبالش رفتم. به او که رسیدم، دست زدم روی شانه اش.

برگشت طرفم. گفتم: « سلام علیکم.»

مرا نشناخت. گفت سلام

بعد هم خیلی مؤدّبانه و با کلاس ادامه داد هر چی می‌خواین به اون بگین، بفرمایین تا ترجمه کنم.

منظورش آن مأمور صلیب سرخ بود. گفتم نه من با اینها کاری ندارم؛ من دنبال کسی به اسم حسین علی می‌گردم تا این را گفتم، زود مرا بغل کرد و داد زد حسین! خودتی؟

مأمور صلیب سرخ برگشت و به او خیره شد. فهمید زیادی احساساتی شده. زد روی شانه ام و گفت بذار این بابا رو راه بندازم، الآن می‌آم.

آن روز فهمیدم که او کاملاً به زبان انگلیسی هم مسلّط شده است. مدّتی بعد از آزادی، یک روز یکی از دوستان حسین علی را دیدم. وقتی سراغش را گرفتم، گفت بابا اون این قدر نابغه شده که همه جا دنبالشن.

۱- دو متن روان خوانی آقا مهدی و شوق آموختن را از نظر محتوا و پیام، با هم مقایسه کنید.

– قالب هر دو نوشته داستان است ولی در «آقا مهدی» نویسنده به ماجرای رزمندگان در خط مقدم می پردازد؛ اما داستان «شوق آموختن» درباره رزمندگان اسیر در دست عراقی هاست.

۲- چه عواملی می‌تواند شوق آموختن را در نوجوانان ایرانی، تقویت کند؟

– داشتن دبیر خوب و فرهیخته / شیرین کردن درس ها / هنگامی که دانش آموز بفهمد آموخته هایش سبب موفقیتش در زندگی می شود ….. .

روزگار فردوسی

درآمدی بر اثر فردوسی دوره حماسه ملی و خردآرمانی

سومین دوره مشخصی را که ادب پارسی پشت سر گذاشته و از نیمه سده چهارم تا نیمه‌های سده پنجم به درازا کشیده، عصر فردوسی یا عصر حماسه‌سرایی است.

فردوسی

آغاز این دوره که از نظر تاریخی هم‌زمان است با اوج کشورداری سامانیان در واقع، عصر اندیشه استقلال ملی ایران است. فرمانروایان سامانی با تاکید بر ضرورت نگارش به زبان پارسی دری و گردآوری تاریخ و روایت‌های گذشته ایرانی، در برابر خلافت بیگانه بغداد به هویتی مستقل دست می‌یابند و با تشویق سخنوران و نویسندگان و نگارندگان می‌کوشند در فرارودان و خراسان بزرگ، هویت فرهنگی‌ای را – که عبارت است از بازیافتن اندیشه ای ایرانی در چارچوب فرهنگ اسلامی- ترویج کنند. آن‌ها برای این کار زبان پارسی یعنی زبان اقوام ایرانی را برمی‌گزیند و علاوه بر سرایندگان، دانشمندان ایرانی را بر آن می‌دارند تا به زبان ملی خود – که با قبول الفبای عربی در واقع هویت دینی و اسلامی نیز پیدا کرده بود- به نگارش کتاب دست یازند.

در آغاز این دوره هنوز بیشتر دانشمندان ایرانی به ضرورت، آثار خود را به عربی می‌نوشتند تا بتوانند از سراسر جهان اسلام خوانندگانی بیابند. به عبارت دیگر شمار ایرانیان دانشوری که در زمینه‌های گوناگون مذهبی، تاریخی و علمی، زبان عربی را به کار می‌گرفت، در سنجش با دوره‌های قبل کمتر نشده بود؛ با این حال تا آنجا که به قلمرو کار سامانیان مربوط می‌شد، بیشتر نویسندگان پارسی‌زبان به نوشتن به زبان پارسی تشویق می‌شدند، بنابراین نثر در عصر سامانیان مانند نظم رو به پیشرفت گذاشت و به علت غلبه روح ایران‌دوستی و احساس نیاز به هویت مستقل – به ویژه در خراسان آن روز – داستان‌ها و روایت‌های مربوط به تاریخ گذشته ایران فراهم شد و سرانجام در سال ۳۴۶هـ.ق. به امر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق فرماندار توس به صورت مجموعه‌ای مستقل به زبان پارسی درآمد و به نام شاهنامه، در اختیار همگان قرار گرفت. همین شاهنامه منثور بود که چند سال بعد به امر منصور بن نوح سامانی، دقیقی طوسی نظم آن را برعهده گرفت و بعد از کشته شدن او، فردوسی شاعر بزرگ و همشهری وی با کوششی شگفت‌انگیز حدود سی سال، کار نظم شاهنامه را به پایان رساند.

آنچه از شعر این دوره بر جای مانده بسیار اندک است. با این حال می‌تواند استواری قالب و معنی، تنوع وزن‌ها و قالب‌ها، گونه گونی درونمایه‌ها و خیال‌های شعری این عصر را نشان بدهد. در این روزگار شمار شاعران زیاد و تنوع قالب‌ها و مضمون‌های شعری شایگان است. سنت داستان‌پردازی، منظومه‌سرایی و حماسه‌سرایی در این دوره پایه گذاری می‌شود؛ شعر این عصر پیام‌آور صلح و آرامش و رفاه و شادی است و خصوصیات آشکار آن نزدیکی به طبیعت، آمیختگی با موسیقی، داشتن رنگ ملی و ایرانی، دربردارنده مایه‌های حکمی و اخلاقی و فقدان مایه‌های عرفانی و آسمانی است؛ همچنین از پیراستگی و استواری فکری و زبانی نغزی برخوردار است. محور فکری آن، عشق به طبیعت، برتری یافتن خوبی در برابر بدی، بهروزی قوم ایرانی و در نهایت، همه انسان‌های حق‌جو است. تکیه اصلی جریان شعری در این دوره بر حمایت از فرهنگ قومی و اهمیت و اعتبار بخشیدن به زبان پارسی است. در این دوره علاوه بر غزنه، توس به عنوان خاستگاه حماسه ملی ایران و ادامه دهنده فرهنگ و هویت ایرانی از اهمیت ویژه ای برخوردار می‌شود و در واقع مهمترین فرهنگ‌شهر این دوره به شمار می‌رود. سه شاعر حماسه سرا و توانای این عصر یعنی دقیقی، فردوسی و اسدی از این شهر برمی‌خیزند و تمام شهر برای تدارک این حماسه بزرگ دست به دست هم می‌دهند تا آنجا که اگر کار دقیقی و فردوسی را در کنار ادبیات ستایشی و وابسته به دربار وقت در زمره ادبیات مردمی این دوره به شمار آوریم به خطا نرفته‌ایم.

نثر پارسی و آغاز ادبیات تاریخی – دینی

چنان که پیش از این دیدیم نثر پارسی در آغاز عصر فردوسی زاده شد؛ زیرا نخستین کتاب نثر پارسی که به نگارش درآمد، همان شاهنامه منثوری بود که به دست و سرمایه ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی فراهم آمد و به شاهنامه ابومنصوری شهرت یافت و چنانکه گفتیم در واقع تاریخ گذشته ایران به شمار می‌آمده است. دریغ که اصل این کتاب از میان رفته و تنها دیباچه آن که حدود پانزده صفحه می‌شود، در بعضی از نسخه‌های خطی قدیمی شاهنامه به دست ما رسیده است.

علاوه بر این شاهنامه، شاهنامه منثور دیگری به نام شاهنامه ابوالمؤید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است؛ اما یکسره از میان رفته و درباره آن نمی‌توان سخنی گفت.

دومین کتاب ارزنده ای که به نثر پارسی در زمان سامانیان فراهم آمده و خوشبختانه تمام آن تا امروز بر جای مانده، ترجمه‌ای از یک تفسیر قرآن است که اصل عربی آن در سال‌های پایانی سده سوم به دست محمد بن جریر طبری دانشمند ایرانی نگاشته شده است.

منصور بن نوح اندکی پس از پدید آمدن شاهنامه ابومنصوری به نسخه ای عربی از این تفسیر گرانقدر دست پیدا کرد؛ اما چون فهم آن برایش دشوار بود، خواست که آن را به پارسی برگرداند؛ پس گروهی از دین‌دانان فرارودان را فراخواندند و از آنان نظر خواستند که آیا می توان قرآن را به زبانی دیگر ترجمه کرد (توضیح آن که تا آن زمان قرآن کریم به هیچ زبان دیگری ترجمه نشده بود.) این دین‌پژوهان پس از مشورت‌های لازم فتوا دادند که این کار اشکالی ندارد. آن گاه همان دین‌دانان فرارودان گماشته شدند که این کتاب را به پارسی برگردانند. آنچه امروز به نام ترجمه تفسیر طبری در اختیار ماست، ترجمه و خلاصه‌ای از همان تفسیر محمد بن جریر طبری است که در سالهای میانه سده چهارم هجری به پارسی ساده و استواری درآمده است.

نثر این کتاب ساده و شمار واژگان تازی آن، بسیار اندک است. روی هم رفته از ترجمه تفسیر طبری به عنوان نقطه آغازی برای نثر دینی پارسی می‌توان یاد کرد که در دوره‌های بعد گسترش یافت.

از سال ۳۵۲ هـ.ق. ابوعلی بلعمی، وزیر دانشمند منصور بن نوح سامانی به امر وی ماموریت یافت که تاریخ مفصلی را که محمد بن جریر طبری به عربی نوشته بود به پارسی برگرداند. بلعمی پس از آغاز به ترجمه این کتاب اطلاعات دیگری درباره تاریخ ایران به دست آورد و بر آن افزود و با حذف مطالبی از اصل تاریخ طبری در واقع آن را به صورت نگارش مستقلی درآورد که به تاریخ بلعمی شهرت یافته است. این کتاب امروز در دست است و از متون تاریخی مهم روزگار سامانی به شمار می‌رود.

نثر علمی پارسی حدوداً با کتاب الابنیه آغاز می‌شود. این کتاب را ابومنصور موفق هروی در خواص گیاهان و داروها (و در واقع درباره علم داروشناسی) در عهد منصور بن نوح سامانی (۳۶۶- ۳۵۰ هـ.ق.) نگاشته است.

زمانی که کتاب الابنیه در زمینه داروها به زبان پارسی نگاشته شد یا اندکی پس از آن پزشک دیگری از مردم بخارا به نام ابوبکر اخوینی بخارایی، کتابی در شیوه درمان بیماری‌ها نگاشت و نام آن را هدایه المتعلمین فی الطب گذاشت. چون وفات اخوینی در حدود سال ۱۳۷۱ هـ.ق. بوده است، تاریخ تالیف کتاب را باید نیمه دوم قرن چهارم هجری بدانیم. در این کتاب برای بسیاری از اصطلاحات علمی، واژه‌های مناسب پارسی به کار رفته است.

بسیاری از کتاب‌های منثور این دوره در نوع خود نخستین کتاب‌هایی اند که به زبان پارسی نوشته شده اند؛ زیرا نویسندگی پارسی به طور جدی و رسمی در این سده آغاز شده است. حدود العالم نخستین کتاب جغرافیا به زبان پارسی و در سال ۳۷۲ هـ.ق. نگارش یافته است. نویسنده آن معلوم نیست؛ اما نثر ساده و روان و موضوع آن، جغرافیای عمومی به ویژه جغرافیای سرزمین‌های اسلامی است. این کتاب دربردارنده اطلاعاتی دقیق و در نوع خود کم نظیر است.  

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

طرز شاعری ابومنصور دقیقی طوسی در لفظ و معنا ساده و طبیعی من جهاتی همانند شیوه رودکی است. او نخستین کسی است که پس از مسعودی مروزی به نظم داستانهای ملی ایران سر و دل گماشت و در واقع پیشوای فردوسی در این کار بود؛ به همین دلیل نام و یاد او را در این دوره می‌آوریم.

دقیقی که بر کیش زرتشتی بود، در جوانی به شاعری پرداخت و برخی از امرای چغانی (نام خاندانی که بعد از اسلام در ناحیه چغان واقع در مسیر علیای جیحون فرمانروایی داشتند) و سامانی را ستود و از ایشان جایزه‌های گرانبهایی دریافت کرد. دقیقی ظاهرا به فرمان نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه منثور ابومنصوری را به رشته نظم کشد؛ اما هنوز بیش از هزار بیت آن را نسروده بود که به دست غلام خود کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ هـ.ق.)؛ در حالی که هنوز جوان بود و بخش عظیمی از داستان‌های شاهنامه ناسرود مانده بود. فردوسی طوسی سراینده، استاد و همشهری دقیقی کار ناتمام او را پی گرفت و با توفیق به پایان رساند.

آثار و اشعار دقیقی: از قصیده‌ها و غزل‌ها و قطعات دقیقی به مانند اغلب شاعران عصر رودکی ابیات پراکنده‌ای برجای مانده و بسیاری از آنها از میان رفته است. از همین مقدار باقی مانده و اشاره‌هایی که برخی از شاعران پس از وی به موقعیت شعر و شاعری او داشته اند، پیداست که وی در غزل روشی استوار داشته است. او در ضمن قصیده از پندگویی و راهنمایی آدمیان و ترویج صفات مردانگی خودداری نمی‌کرده و گاهی ستوده خود را به داشتن دلیری و سخاوت و خرد برمی انگیخته است. زیبایی‌های طبیعت و تشبیهات رنگین هم به قصاید او راه یافته و هم به غزل‌هایش تازگی و جلوه ای خاص داده است.

با این حال اثر جاویدان و مهم دقیقی همان گشتاسپ‌نامه است که هر چند در استواری و کمال فنی به پای شاهنامه نمی‌رسد؛ اما همچنان در متن حماسه جاودان فردوسی رونق و جلوه خود را حفظ کرده است.

نمونه ای از شعر وی را در اینجا می‌آوریم.

قلمرو زبانی: را: به معنای «به» / بر: میوه، بار / ولیک: ولی / به: به معنای «در» / قلمرو ادبی: واژه آرایی: دهد

قلمرو زبانی: صبوری: شکیبایی / گذاشتم: گذراندم (بن ماضی: گذاشت؛ بن مضارع: گذار) / بباید: لازم است (بن ماضی: بایست؛ بن مضارع: بای) / قلمرو ادبی: واژه آرایی: عمر

حکیم ابوالقاسم فردوسی از ستارگان بی‌همتای آسمان ادب ایران است که از گذشته‌های دور با کتاب گران‌ارج خود شاهنامه در میان مردم آوازه و محبوبیت یافته است. زندگانی وی با تمام ارزشی که در ادب و فرهنگ ایران دارد، چندان روشن نیست. آنچه درباره وی می‌دانیم این است که در یکی از سال‌های ۳۲۹ یا۳۳۰ هـ.ق. یعنی درست در همان سال‌هایی که شمع زندگانی رودکی، شاعر پرآوازه دوران پیشین رو به خاموشی می‌نهاد در روستای باژ (پاز کنونی) واقع در منطقه توس به جهان آمد.

فردوسی از نجیب‌زادگان و دهگانان توس بود. دهگانان طبقه ای پایور و توانگر بودند و می‌توانستند از راه درآمد زمین خود، زندگی نسبتا آسوده ای داشته باشند. این گروه به سنت و فرهنگ ایرانی دلبستگی بسیاری داشتند و روایات تاریخی و سرگذشت پیشینیان خود را بهتر از هر گروه دیگری می‌دانستند و آن را سینه به سینه به نسل‌های بعد از خود انتقال می‌دادند.

فردوسی ۴۰ سال بیشتر نداشت که دقیقی، شاعر حماسه پرداز هم‌استانی وی که نظم روایات ملی ایران را از چند سال پیش آغاز کرده بود، در سن جوانی به دست غلامش کشته شد؛ ازین رو فردوسی بر آن شد تا کار ناتمام او را پی بگیرد. در این کار جوانمردی از دوستان وی به تشویق او همت گماشت و شاهنامه منثوری را که دربردارنده تاریخ شاهان قدیم ایران بود و چند سال پیش تر از آن به فرمان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی فراهم آمده بود در اختیارش گذاشت. فردوسی شاهنامه خود را از روی این شاهنامه منثور آغاز کرد و به هنگامی که تقریباً ۵۸ ساله بود، متجاوز از دو سوم کتاب خود را به نظم در آورد. محمود غزنوی به سال ۳۸۷ هـ.ق. به جای پدر نشست و با افزودن قلمرو سامانیان و صفاریان به محدوده فرمانروایی پدر پادشاهی گسترده ای را در مشرق و شمال شرقی و مرکزی ایران پدید آورد و به تشویق شاعران همت گماشت. فردوسی که به مرور زمان و به دلیل عدم رسیدگی لازم و نیز خشکسالی‌های پیاپی املاک خود را از دست داده یا در راه نظم شاهنامه صرف کرده بود، در اواخر عمر بر آن شد که کتاب خود را به نام محمود کند. برای این کار باید وی را می‌ستود. فردوسی از این کار دو هدف عمده داشت: یکی آنکه با استفاده از محمود و امکانی که او برای نسخه برداری از روی کتاب در اختیارش می‌گذاشت، کتاب خود را از گزند رخدادها نگاه دارد و دُدیگر آنکه هم‌مانند بسیاری از سخنوران از ثمره عمر خود بهره مند گردد و در آن ایام بی چیزی و درماندگی از این راه وجه مختصری برای دوران پیری و ناتوانی خود به دست آورد؛ اما شاهنامه به دلایل زیر پسند محمود بیفتاد و فردوسی برخلاف تصوری که داشت از بروبار کار خود بی‌بهره‌ ماند.

۱- شاهنامه اثری ایرانی بود و در آن به ترکان که نیاکان محمود بودند روی خوش نشان داده نشده بود.

۲- فردوسی شیعه بود و چند جا در شاهنامه بی هیچ پروایی، ارادت خود را به خاندان پیامبر نشان داده بود؛ حال آنکه محمود سنی بود و خشک‌اندیش.

۳- فردوسی وزیر ایران‌دوست عصر غزنوی یعنی ابوالعباس اسفراینی را ستوده بود و شاید به تشویق او بود که کتاب خود را بر محمود عرضه کرد؛ اما در آن زمان که فردوسی در غزنین به حضور محمود رسید، اسفراینی برکنار شده و مورد غضب سلطان بود.

۴- در شاهنامه چنان که محمود چشم داشت از وی ستایشی نشده بود و به جای آن، سرشار از ستایش پهلوانان باستانی ایران بود.

مجموعه این عوامل و تنگ‌چشمی برخی از حاسدان سبب شد که سلطان غزنه شاهنامه را نپسندد. در نهایت هم او کار بزرگ استاد توس را ارج ننهاد و پاداشی که شایسته این اثر سترگ و رنج ۳۰ ساله فردوسی بود به وی نداد. از این رو فردوسی ناکام و رنجیده دل به توس بازگشت و سال‌های پایانی عمرش را در تنگدستی و رنجوری و تنگ‌‍دلی گذرانید و سرانجام حدود ۸۰ سالگی به سال ۴۱۱ هـ.ق. درگذشت و در زادگاه خود به خاک سپرده شد. آرامگاه وی اینک در شهر توس در ۲۰ کیلومتری مشهد زیارتگاه صاحب‌دلان و ادب دوستان است.

 فردوسی کار سرودن شاهنامه را حدود سال ۳۷۰ هـ.ق. آغاز کرد و ۲۵ یا ۳۰ سال در این را رنج کشید. او مردی شیعه مذهب بود و دلبستگی اش به میراث قومی و فرهنگی ایران کهن، مانع از ارادت خالصانه او به خاندان پیامبر و بزرگ‌داشت تشیع نشد. وی در دیباچه کتابش پس از ستایش پیامبر اسلام مراتب ارادت خویش را به خاندان رسول بدین گونه اعلام می‌دارد:

قلمرو زبانی: رهاندن: نجات دادن / رستگاری: نجات / بباید: باید، لازم است (فعل) /«ت» در بباید: جهش ضمیر، تو باید / قلمرو ادبی: در رستگاری: اضافه استعاری

قلمرو زبانی: نژند: افسرده، پژمان، پژمرده، آزرده، غمگین / بوی: باشی (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو) / مستمند: بی چاره، نیازمند / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: دل: مجاز از «خود» / واژه‌آرایی: نخواهی

قلمرو زبانی: بدین: با این / قلمرو ادبی: جوی، شوی: جناس ناهمسان / آب: استعاره از گفتار پیامبر

بازگردانی: با گفتار پیغمبر راهت را پیدا کن و دلت را با سخنان پیامبر از تیرگی‌ها بشوی.

قلمرو زبانی: خداوند: صاحب، دارنده / تنزیل: فروفرستادن / وحی: پیام به پیامبران / امر: فرمان / نهی: بازداشت / قلمرو ادبی: تضاد: امر، نهی / وحی، نهی: جناسواره (اشکال در پساوند)

بازگردانی: آن صاحب تنزیل و وحی چه گفت؛ آن کس که می تواند به دیگران امر و نهی کند،

قلمرو زبانی: رسولان: پیامبر / مِه: بزرگ / بوبکر: نخستین خلیفه پس از پیامبر / به: بهتر / قلمرو ادبی: مه، به: جناس ناهمسان / خورشید … نتابد: کنایه از اینکه دنیا به خودش ندیده

بازگردانی: که خورشید پس از پیامبران بزرگ، به کسی بهتر از ابوبکر نتابیده است.

قلمرو زبانی: آراستن: زیور دادن / گیتی: جهان / چو: مانند /  قلمرو ادبی: چو باغ بهار: تشبیه

بازگردانی: عمر اسلام را آشکار کرد و جهان را مانند باغ بهار زیور داد.

قلمرو زبانی: گزین: گزیده، انتخاب شده / هر دو آن: آن دو نفر (خالی از اشکال دستوری نیست.) / خداوند: صاحب / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: خداوند

بازگردانی: پس از آن دو نفر عثمان برای خلافت برگزیده شد؛ کسی که دارای شرم و دین بود.

قلمرو زبانی: جفت: زوج / بتول: پارسا، پاکدامن / ستودن: ستایش کردن / رسول: پیامبر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: چهارمین نفر علی، جفت حضرت فاطمه بود که پیامبر او را به خوبی می‌ستود.

قلمرو زبانی: علیًّم: علی برای من / قول: گفته / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: است / شهر علم: اضافه تشبیهی / من شهر علمم علیًّم در است: تشبیه

بازگردانی: و می گفت من مانند شهر دانشم و علی دروازه شهر دانش من است. این سخن به درستی گفتار پیامبر است.

قلمرو زبانی: گویی: پنداری / قلمرو ادبی: دو گوشم پر آواز اوست: کنایه از اینکه اکنون می شنوم

بازگردانی: من شهادت می دهم که این سخن ها از پیامبر است و پنداری سخنان او اکنون در گوشم می پیچد.

قلمرو زبانی:

بازگردانی: پیامبر درباره علی چنین گفت و مطلب دیگری جز این نمانده است که با اینها دین اسلام نیرومند شد.

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / صحابان: ج صاحب، یاران / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید / چو ماه: تشبیه

بازگردانی: پیامبر مانند خورشید است و یاران او مانند ماه اند. اینان به هم بسته اند و همه در راه راست اند.

گوشزد: نگارنده نتوانست واژه «صحابان» را در فرهنگ های عربی بیابد. نزدیک ترین کلمه به این واژه «صُحبان» است، به معنای «یاران» جمع صاحب. به نظر می رسد بیت دچار نابهنجاری یا مخالفت قیاس شده باشد.

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / اهل بیت: خانواده / قلمرو ادبی:

بازگردانی: من بنده خانواده پیامبرم و خاکِ پایِ جانشینِ او را می ستایم.

قلمرو زبانی: حکیم: دانا، خردمند / برانگیختن: باتندی به حرکت درآوردن، بتاختن واداشتن / قلمرو ادبی: چو دریا: تشبیه / تندباد: گرفتاری ها و حوادث

بازگردانی: دانا این جهان را مانند دریا دانسته است که حوادث موج های این دریا را بلند کرده و به حرکت واداشته است.

قلمرو زبانی: برافراخته: بلند کرده، برکشیده / قلمرو ادبی:

بازگردانی: در این دریای پرموج هفتاد کشتی ساخته شده است و کشتی ها بادبان هایشان را بالا کشیده اند. (آماده حرکت اند.)

قلمرو زبانی: به سان: مانند / آراستن: آرایش دادن / قلمرو ادبی: به سان عروس، همچو چشم خروس: تشبیه (وجه شبه زیبایی)

بازگردانی: یک کشتی بزرگ مانند عروس زیباست که مانند چشم خروس زیور بسته شده است.

قلمرو زبانی: اندرون: درون / بدو اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (در آن) / نبی: پیامبر / ولی: دوست، سرپرست، جانشین / قلمرو ادبی:

بازگردانی: محمد با علی که از خانواده پیامبر و جانشین اوست درون آن کشتی است.

قلمرو زبانی: کرانه: ساحل / بُن: ته / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: تضاد: پیدا، ناپدید

بازگردانی: خردمندی که از دور این دریای بی ساحل و ته را می بیند،

قلمرو زبانی: بدانست: دوستی / کو: که او / قلمرو ادبی:

بازگردانی: می فهمد که این دریا موج خواهد داشت و کسی نیست که غرق نشود.

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / وصی: جانشین / وفی: وفادار / قلمرو ادبی: پساوند: وصی، وفی (پساوند نادرست دارد؛ زیرا وصی و وفی با یکدیگر نمی توانند قافیه شوند.)

بازگردانی: به خودش گفت اگر با پیامبر و جانشینش باشم و غرق شوم دو یار باوفا خواهم داشت.

قلمرو زبانی: خداوند: صاحب / لوا: پرچم / سریر: تخت / قلمرو ادبی: دستگیر: کنایه / خداوند تاج و لوا و سریر: کنایه از فرمانروا

بازگردانی: همانا که صاحب تاج و پرچم و تخت (پیامبر یا یزدان)، مرا یاری خواهد کرد.

قلمرو زبانی: انگبین: دوستی / ماء معین: آب روان / قلمرو ادبی: جوی می و …: مجاز از بهشت

بازگردانی: صاحب بهشت (جوی شراب و عسل، چشمه شیر و آب روان) به من یاری خواهد رساند.

قلمرو زبانی: سرا: خانه / قلمرو ادبی: چشم داشتن: کنایه از منتظر بودن / دیگر سرا: استعاره از آخرت

بازگردانی: اگر آخرت آباد و خوبی را می خواهی، در کنار پیامبر و علی باش.

قلمرو زبانی: گرت: اگر تو را [برای تو]/ قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد

بازگردانی: اگر با این سخنان به تو بدی رسد من گناهش را به گردن می گیرم. اینها دین و راهی است که من برگزیده ام.

قلمرو زبانی: زادم: زاده شدم (فعل ناگذر) / پی: پا / حیدر: شیر / قلمرو ادبی: گذشتن: کنایه از مردن / حیدر: استعاره از حضرت علی

بازگردانی: من با این باورها زاده شده ام و با این باورها خواهم مرد. تو بدان که من خاک پای علی ام.

قلمرو زبانی: را: اضافه گسسته (دشمن تو) / اندر: در / قلمرو ادبی:

بازگردانی: اگر دلت این باور را نمی پذیرد و منحرف است، بدان که دل تو دشمن تو است.

قلمرو زبانی: یزدان: دوستی / سوختن: سوزاندن / قلمرو ادبی: بی‌پدر: کنایه از خشوک

بازگردانی: فقط انسان بی پدر دشمن اوست و خداوند تن او را در آتش دوزخ خواهد سوزاند.

قلمرو زبانی: بغض: دوستی / زار: ناتوان، بیچاره، نزار / قلمرو ادبی: پرسش انکاری

بازگردانی: هر کس که در جانش دشمنی علی وجود دارد، هیچ کس در جهان بدبخت تر از او نیست.

قلمرو زبانی: نگر: نگاه کن / نیک پی: خوش قدم / قلمرو ادبی: جهان را به بازی داشتن: کنایه از «به بازی گرفتن و بیهوده دانستن»

بازگردانی: نگاه کن که بیهوده زندگانی ات را نگذرانی و به همسفران خوش قدم پشت نکنی.

قلمرو زبانی: هم‌نورد: همسفر / بوی: باشی (از فعل بودن)/ قلمرو ادبی:

بازگردانی: اگر می خواهی همسفر با نیک نامان (پیامبر، علی و شیعیان) باشی، باید به همه نیکی کنی.

قلمرو زبانی: در: زمینه، باب / کران: ساحل / قلمرو ادبی: کران ندانم: کنایه از اینکه بسیار گسترده و بی کران است.

بازگردانی: در این زمینه چه اندازه سخن بگویم. همانا که این موضوع پایانی ندارد. (هر چه بگویم کم است.)

بنابراین شاهنامه جُنگ تاریخ و فرهنگ ایرانیان است و همه وجوه زندگی، باورها و دستاورد‌های فکری، دینی و اخلاق ایشان را در خود بازتابانده است. زبان استوار و آراسته فردوسی این اثر ارزشمند را از هر جهت برجسته، هنری،  شایان و سزاوار بزرگ‌داشت کرده است. راست است که وی بر خود بایسته می دانسته که از آنچه درباره تاریخ ایران به دستش می‌رسیده نه چیزی بیفزاید و نه اندکی بکاهد؛ اما در واقع از جان و باور خود بسیار چیزها بر آن افزوده و آن تاریخ بی روح و فاقد ارزش هنری را به جانداری زنده و هنری تبدیل کرده است. تا آنجا که به حق می‌توان گفت: شاهنامه، همه تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام است از نگاه فردوسی.

یکی از علل کامیابی شاهنامه را افزون بر درون‌مایه آن که همه پند و حکمت و آزادگی و آزاداندیشی است، باید در پاکدلی و علاقه سراینده آن به ایران دانست. وی با باور و درونی پاک در راه نظم شاهنامه گام نهاد و زندگانی و دارایی خود را بر این کار گمارد. فردوسی مرد خردمند و شیعه مذهب بود که از آمیزش خرد و دین حکمتی برین پدید آورد. با اعتقادی که به دانش و خرد داشت، برای توصیف رفتار پهلوانان و قهرمانان کتاب خود، چنان طرحی استوار و درخور افکند که همه رفتار و کردار آنان دعوت به آزادی، خردمندی و سرافرازی از آب درآمد.

درونمایه شاهنامه: درونمایه شاهنامه عمدتاً رویدادهاست. هر چند اندیشه‌ها، هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و … نیز در سراسر کتاب پابه پای رویدادها پیش می رود.

شاهنامه با ستایش پروردگار، وصف خرد، ستایش پیامبر و یارانش و اشاره به چگونگی فراهم آمدن کتاب آغاز می‌شود و در آن از۵۰ پادشاهی، از کیومرث (نخستین پادشاه) تا یزدگرد سوم واپسین پادشاه ساسانی سخن به میان می‌آورد و سرانجام با شکست ایران از تازیان به فرجام می‌رسد.

رخدادهای شاهنامه از دوره‌های نخستین و اساطیری یعنی آغاز تمدن بشری، ظهور کشاورزی، آموختن رسم و راه فراهم آوردن خوراک، پوشاک، بافندگی، ساختن، داستان ضحاک، خیزش کاوه و فریدون شتابان می‌گذرد و به مرحله پهلوانی یعنی پیدا شدن سام و زال و رستم و عصر کیکاووس و کیخسرو و جنگ‌های دراز ایران و توران می‌رسد که در واقع به دلیل وجود پهلوان ایران‌دوست و مردم‌نوازی همچون رستم ارزشمندترین و طولانی‌ترین بخش‌های شاهنامه را دربرمی‌گیرد. آغاز این دوره طولانی و پرداروگیر، با پادشاهی منوچهر می آغازد و با مرگ رستم و روی کار آمدن بهمن پسر اسفندیار به پایان می‌رسد.

بخش سوم شاهنامه دوران تاریخی است که با روی کار آمدن بهمن – که اردشیر هم خوانده شده – آغاز می‌شود و با ذکر حوادث اسکندر و پادشاهی اشکانی و ساسانی در واقع تا حدود زیادی با تاریخ همخوانی پیدا می‌کند. عمده ترین قسمت‌های این بخش، پادشاهی اردشیر، بهرام گور و خسرو انوشیروان است.

به نظر می‌رسد پس از اندیشه‌ورزی و خردگرایی که در عصر رودکی به دست شاعرانی مانند شهید و بوشکور کاشته شده بود، در روزگار فردوسی و در وجود خود او این اندیشه‌ورزی و خردگرایی بارور می‌شود.

از شاهکارهای هنری فردوسی، اندرزهای نغزی است که در ضمن و یا پایان داستان‌ها و جنگ‌های بزرگ آشکار می‌دارد. از این سخنان پیداست که کارزارهای خونین و کشته شدن نیکان و پهلوانان و ویران گشتن دودمان‌ها و خواری فرادستان و بازی‌های روزگار، سخنور رازدان ما را اندوهگین و پژمرده می‌کرده و در برابر آفرینش در اندیشه و سکوت فرومی‌برده است. او گاهی در حالتی میان شک و یقین اندوه خود را با سخنان زیبا و حکیمانه بازمی‌گفته است. در همه موارد، سخنور آگاه ما از اینکه جهان و شکوه جهان گذران است و آدمی باید در این سرای سپنجی، دلیر، بخشاینده، فداکار، راستگو، راست کردار و نیکودل باشد داد سخن می‌دهد :

قلمرو زبانی: سپَردن: سپری کردن، طی کردن / قلمرو ادبی: دست بردن: کنایه از اقدام کردن

بازگردانی: بیایید تا جهان را با بدی نگذرانیم و بکوشیم همیشه به خوبی‌ها اقدام کنیم.

قلمرو زبانی: به: بهتر / قلمرو ادبی: تضاد: نیک و بد

بازگردانی: این جهان، نیک و بدش پایدار و ماندگار نمی ماند؛ پس همان بهتر که از ما نیکی به یادگار بماند.

قلمرو زبانی: دینار: سکه زر / بُدن: بودن / را: به معنای برای / قلمرو ادبی: گنج و دینار و کاخ بلند: مجاز از مادیات

بازگردانی: مادیات (گنج و دینار و کاخ بلند) برای تو سودی نخواهد داشت.

قلمرو زبانی: فرخ: خجسته / مشک: ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید / عنبر: ماده ای چرب، خوشبو و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود. / سرشته: آمیخته، آفریده / قلمرو ادبی: جناس: فرشته، سرشته

بازگردانی: فریدون خجسته فرشته نبود از مشک و عطر ساخته نشده بود.

قلمرو زبانی: داد و دهش: بخشش / نیکوی: نیکی / قلمرو ادبی: فریدون توی: تشبیه

بازگردانی: او با بخشش و مهربانی نام نیک به دست آورد. تو هم اگر بخشش و مهربانی کنی مانند فریدون خواهی شد.

ارزش هنری شاهنامه: شاهنامه از لحاظ زیبایی‌های ادبی و زبانی و بیان نیز یکی از آثار برتر زبان پارسی و شاید برترین آنها ست. استاد توس به حکم تسلطی که بر زبان دری و دقایق آن داشته قادر بوده است به مانند شاعران هم‌روزگار خود در انواع شعر از چامه، چکامه، قطعه و … طبع آزمایی کند و بهتر از آنها به ستایش و توصیف بپردازد؛ اما باید انتخابی آگاهانه – بنا به تعلق خاطر ویژه ای که به داستان‌های ملی ایران داشته – از سر کمال هوشمندی قالب مثنوی و بحر متقارب را برای به نظم کشیدن داستان‌های شاهنامه برگزیده است. مجموعه ادبیات شاهنامه کمتر از ۶۰ هزار بیت است که تمام یا بخش‌هایی از آن به اغلب زبان‌های زنده جهان ترجمه شده است.

شماره بیت های سست شاهنامه اندک و به قول خود فردوسی کمتر از پانصد بیت است. در کل در شاهنامه بنا به ضرورت محتوا و هم به دلیل آگاهی و علاقه فردوسی به واژه‌های پارسی بیش از حدود ۸۰۰ لغت عربی به کار نرفته است .

از مزایای ادبی شاهنامه اشاره به حکایت‌ها، زبانزدها و معانی دینی و اخلاقی است و معلوم می‌دارد که سراینده مطالعات زیادی داشته است و با هنرمندی و لطافت خاصی مفاهیم برگرفته از تعلیمات اسلامی و دقایق قرآنی و اخلاق را به صورت کاملاً طبیعی و پوشیده با معتقدات پهلوانان و قهرمانان کتاب خود درآموخته و به صورتی بدیع و ابتکاری به قلمرو زبان پارسی هدیه کرده است.

فردوسی در تشبیه و توصیف صحنه‌های گوناگون به ویژه میدان‌های رزم و لحظه‌های پرتنش کارزار، چیره‌دستی ویژه ای از خود نشان داده است. وصف برآمدن و فرورفتن خورشید به ویژه آن گاه که سینه آسمان را رنگ می‌کند و همچنین نمایش باغ، چمن، کوه، دشت و کوهسار هم در شاهنامه کم نیست. در آغاز داستان بیژن و منیژه در وصف شب چنین می‌خوانیم :

قلمرو زبانی: شبه: سنگی سیاه رنگ / بهرام: ستاره مریخ / کیوان: ستاره زحل / تیر: ستاره عطارد / قلمرو ادبی: بهرام، کیوان، تیر: تناسب / روی شسته به قیر: استعاره، جانبخشی، تشبیه

بازگردانی: شبی تیره بود مانند سنگ سیاه که گویی رویش را با قیر شسته بود. نه ستاره مریخ دیده می‌شد نه زحل نه تیر.

قلمرو زبانی: آرایشی: جلوه کردن / بسیچ کاری کردن: آماده شدن، قصد کاری کردن / پیشگاه: درگاه، صدر مجلس / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ماه جلوه دیگری را در پیش گرفت و خواست از بالای آسمان بگذرد. (گویی ماه می خواهد سان بدهد و شاه این سان را ببیند.) (یا ماه آماده رفتن از آستان شب شد.)

قلمرو زبانی: سرا: خانه / اندر: در / سرای درنگ: جای آرامش، اقامتگاه، منزلگاه / میان: کمر / قلمرو ادبی: سرای درنگ: استعاره از آسمان / میان کرده باریک و دل کرده تنگ: جانبخشی

بازگردانی: ماه در منزلگاهش (آسمان) تیره گشته است. کمرش باریک شده (اشاره به هلالی شدن ماه دارد.) و دل ما نیز از دیدن تیرگی شب به غم نشسته است. (یا میان ماه کوچک شده است یا ماه گرفته است.)

قلمرو زبانی: تاج ماه: هاله پیرامون ماه / لاژورد: نیلی / زنگار: زنگ آهن وفلزات / قلمرو ادبی:

بازگردانی: سه بخش از تاج ماه تیره و نیلی رنگ شده (بیشتر بخش های ماه معلوم نیست. شاید به خاطر وجود ابر) و گویی که در هوا زنگار و گرد پاشیده اند. (آسمان تیره فام است.)

قلمرو زبانی: راغ: دامنه کوه، صحرا، مرغزار / گستردن: پهن کردن / قلمرو ادبی: سپاه شب تیره: اضافه تشبیهی / فرش: استعاره از تیرگی هوا / فرش از پرّ زاغ: تشبیه پنهان (تیرگی هوا مانند پر زاغ است.)

بازگردانی: سپاه شب بر دشت و هامون فرش تیره ای (سیاهی) را گسترده است.

قلمرو زبانی: نمودن: نشان دادن / اهرمن: شیطان / قلمرو ادبی: چو مار سیه باز کرده دهن: تشبیه / اهریمن: استعاره از سیاهی شب

بازگردانی: سیاهی که مانند اهریمن است از هر سو به چشم چون مار سیاه دهن باز کرده نموده است.

قلمرو زبانی: پولاد: فولاد / زنگار: زنگ آهن وفلزات دیگر، اکسیدمس / سپهر: آسمان / گفتی: گویی، مانند اینکه، پنداری، ظاهراً، گویا / به قیر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم (در قیر) / اندودن: مالیدن، پوشاندن / چهر: چهره، روی / قلمرو ادبی: چو پولاد: تشبیه

بازگردانی: آسمان مانند فولاد زنگ زده شده است؛ مثل اینکه رویش را قیر مالیده است.

قلمرو زبانی: برزدن: وزیدن / زنگی: حبشی، زنگباری، سیاه پوست / برانگیختن: بلند کردن / انگِشت: زغال / قلمرو ادبی: چو زنگی… ز انگِشت گرد: تشبیه (مشبه: گرد)

بازگردانی: هر گاه که باد سردی می‌وزد، گویی گردی زغالین مانند سیاهان بلند می‌کند.

قلمرو زبانی: لب: کنار / جویبار: جوی، رود / کجا: که / قار: قیر / قلمرو ادبی: دریای قار:

بازگردانی: از شدت تیرگی شب، رنگ باغ و لب جویبار چنان شده است که انگار موجی از دریای قیر بلند می شود. (باغ یکسره سیاه است.)

قلمرو زبانی: گردون: فلک / گردان: گردنده، چرخنده / را: اضافه گسسته (دست و پای خورشید) / گردون گردان به جای فروماند: حرکت نمی کند / قلمرو ادبی: دست و پای خورشید سست شده: جانبخشی

بازگردانی: فلک چرخنده حرکت نمی کند و دست و پای خورشید سست شده است. (شب سپری نمی شود.)

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان، کیهان، گردون / اندر: در / شدستی: شده است، فعل نیشابوری / گفتی: پنداری (ادات تشبیه) / به خواب اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (درون خواب) / قلمرو ادبی: چادر: استعاره از هوا / قیرگون: تشبیه، مانند قیر

بازگردانی: آسمان و جهان در آن هوای تیره که مانند چادر سیاه است، مثل این است که در خواب فرورفته باشد.

قلمرو زبانی: هراس: ترس / جرس: زنگ / پاس: / نگهبان پاس: پاس‌بخش / قلمرو ادبی:

بازگردانی: جهان نیز از این شب تیره ترسیده است. پاس‌بخش، زنگ را به صدا درآورده است. (می خواهد به نگهبان هشدار دهد که مراقب باشد یا پاس را عوض کند(نیمه شب است).])

قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / هُرّای: آواز ترسناک مانند آواز درندگان / دد: جانور وحشی و درنده / قلمرو ادبی: زمانه زبان … نیک و بد: کنایه از اینکه هیچ رخدادی به انجام نمی رسد.

بازگردانی: نه صدای پرندگان نه غرش درندگان به گوش نمی رسید. گویی زمانه از نیک و بد، زبان بسته است و هیچ رخدادی در جهان به انجام نمی رسد.

قلمرو زبانی: نبد: نبود / نشیب: سرازیری، شیب / فراز: بلندی، سربالایی / دیریاز: دیرکشنده، دراز، دیرنده، دیرکش / قلمرو ادبی: نشیب، فراز: تضاد / دلم تنگ شد: دلم گرفته است

بازگردانی: فراز و فرود زمین از تیرگی هوا هیچ پیدا نیست و دلم از آن شب طولانی گرفته است.

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

در همان سال‌ها که خراسان در آتش جنگ و آشوب می‌سوخت و قدرت از غزنویان به خاندان سلجوق رسید، علی بن احمد اسدی طوسی جوان بااستعدادی که آن وضع نابسامان را برای سخنوری مناسب نمی‌دید از خراسان به آذربایجان رفت. زادروز اسدی به درستی روشن نیست؛ اما ظاهراً باید در یکی از سال‌های آخر سده چهارم یا سال‌های نخستین سده پنجم هجری درست در همان ایام که فردوسی کار نظم شاهنامه را به پایان می‌برد، پای به این جهان گذاشته باشد. از جزئیات زندگی او اطلاعات چندانی در دست نداریم؛ اما سال‌مرگش را ۴۶۵ هـ.ق. دانسته اند؛ بنابراین از نظر زمانی او را باید به دوره پس از فردوسی بازبخوانیم؛ اما چون اندیشه و کار اسدی در واقع دنباله فردوسی است، سرگذشت او را پایان بخش گویندگان روزگار فردوسی قرار دادیم.

کتاب‌ها و نگارش‌ها: محیط مناسب آذربایجان به اسدی سخن‌پرداز خراسانی امکان دارد که آثار ساناسان و ماندگاری از خود به یادگار بگذارد:

۱- از آثار شناخته شده او کتابی است در لغت به نام لغت فرس که نخستین لغت‌نامه پارسی نیز است و خوشبختانه از گزند آسیب به دور مانده و به دست ما رسیده است. در لغت فرس حدود ۱۲۰۰ واژه پارسی آمده؛ با این حال چون کهن‌ترین کتاب موجود در این زمینه است در تاریخ ادبیات پارسی ارزش بسیاری دارد.

نخست مناظرات او که مشتمل است بر ۴ یا ۵ قصیده، هر کدام در موضوع خاص. مناظره در اصطلاح ادبی به شعری گفته می‌شود که در آن دو طرف سخن (دو انسان یا حیوان یا دو شیء یا دو مفهوم) هر یک خواص و امتیازات خود را برشمرند و سعی کنند خود را بر دیگری ترجیح دهند.

دیگر از آثار منظوم اسدی و مشهورتر از مناظرات او، کتاب گرشاسب‌نامه است. این کتاب، داستان منظومی است مشتمل بر حدود نه هزار بیت که اسدی در سال ۴۵۸ هـ.ق. نظم آن را به پایان برده است.

موضوع گرشاسب‌نامه سرگذشت گرشاسپ پهلوان سیستانی و نیای بزرگ رستم، جهان پهلوان شاهنامه است.

گرشاسب‌نامه منظومه‌ای کاملا حماسی است که تقریبا اغلب ویژگی های شاهنامه فردوسی در آن دیده می‌شود با این تفاوت که آمیختگی گرشاسب‌نامه با پاره ای از افسانه‌های خرافی و بی‌پایه مربوط به شگفتی دریاها و جزیره‌های هندوستان از ارزش و کمال آن کاسته است. با وجود این، آن را پس از شاهنامه می‌توان موفق‌ترین داستان حماسی ادب پارسی دانست.

در شعر اسدی همچون فردوسی بزرگ پند و اندرز نیز هست. در لابلای داستان‌ها، سخن‌سالار میدان را برای طرح اندیشه‌های اخلاقی و دریافت‌های ویژه خود بازمی‌بیند و بیتی چند از سر باور و اخلاص برای آگاهاندن خوانندگان به قلم می‌آورد. گویی او داستانی را که چاشنی اندرز و حکمت نداشته باشد و خواننده را به نکته ای هشدار ندهد، فاقد ارزش داستانی می‌داند.

چنان زی…

قلمرو زبانی: ستیزآوری: دشمنی کردن / اهریمن: شیطان / ستیزه: دشمنی / پرخاش: درشتی، واخواهی، پیکار، جنگ، ستیزه، کارزار، نبرد / قلمرو ادبی: آبستن است: کنایه از اینکه سبب می شود؛ استعاره پنهان (ستیزآوری مانند زنی است که نوزادش پرخاش است.)

بازگردانی: دشمنی کردن کار شیطان است. دشمنی سبب جنگ و خونریزی می شود.

قلمرو زبانی: بهتری: خوبی / فراز شدن: نزدیک شدن، پیش رفتن / قلمرو ادبی: در نیک و بد: اضافه استعاری (خوبی مانند خانه است که در دارد.)

بازگردانی: همیشه می توان خوبی یا بدی کرد؛ ولی تو بکوش سوی در خوبی ها پیش روی.

قلمرو زبانی: از پیمان رفتن: پیمان شکستن / گشتن: عدول کردن / دو: منظور پیمان و دین است / به: بهتر / قلمرو ادبی: آسمان و زمین: تضاد، مجاز از همه چیز

بازگردانی: چه پیمانت را بشکنی چه از دینت عدول کنی، که این دو کار (پیمان داری و دینداری) از آسمان و زمین بهتر است.

قلمرو زبانی: ار: اگر / پیچیدن: پیچ خوردن / سزد: شایسته است / قلمرو ادبی: پیچیدن: کنایه از دچار رنج و درد شدن، کیفر دیدن

بازگردانی: اگر در بدی کردن به گنه کار کمک کنی، اگر به جای وی تو کیفر ببینی، شایسته است.

قلمرو زبانی: بر: نزد / از بهر: برای / قلمرو ادبی:

بازگردانی: نزد خردمند جهان آن اندازه نمی ارزد که به خاطر او دانایی، دچار گرفتاری و رنج شود.

قلمرو زبانی: را: به معنای برای / قلمرو ادبی: تضاد: بیگانه و خویش

بازگردانی: همان چیزی را که برای روان و تنِ خودت می خواهی برای بیگانه و خویشاوندت بخواه.

قلمرو زبانی: زی: زندگی کن / مور: مورچه بزرگ / نبود: نباشد / قلمرو ادبی: باد و گرد نشستن: کنایه از دچار مشکل و دردسر شدن

بازگردانی: چنان زندگی کن که مورچه هم از تو دردمند نشود و کسی را دچار مشکل و دردسر نکنی.

چنان که از همین نمونه‌ها پیداست شعر اسدی، استوار، لطیف و الفاظ و تعبیرات او اصیل و کهن است و دگردیسی‌هایی که زبان پارسی بر اثر مهاجرت به سرزمینهای عراق عجم در روزگار او پیدا کرده، هنوز به شعر وی راه نیافته است. همین امر می‌تواند نظر ما را در این که او را جزو سخنوران عصر فردوسی آورده‌ایم استوار بدارد. با وجود آنکه اسدی سخن‌پردازی حماسه سرا و علاقه مند به فرهنگ ایران کهن است حس دینی و علاقه به اسلام در شعر او بر همه چیز چیرگی دارد.

برگفته از کتاب ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه

الدرس العاشر: المراقد الدینیه

لغت های درس دهم

مَرقَدُ الْإمامِ الْأَوَّلِ فِی النَّجَفِ الْأَشرَفِ؛ (آستانه امام نخست در نجف ارزنده است.) 

وَ مَرقَدُ الْإمامِ الثّانی وَ الرّابِعِ وَ الْخامِسِ وَ السّادِسِ فِی الْبَقیعِ الشَّریفِ؛ (آستانه امام دوم، چهارم، پنجم و ششم در بقیع ارزنده است.) 

وَ مَرقَدُ الْإمامِ الثّالِثِ فی کَربَلاء؛ (آستانه امام سوم در کربلا ست.) 

وَ مَرقَدُ الْإمامِ السّابِعِ وَ التاسِع فِی الْکاظِمیَّهِ؛ (آستانه امام هفتم و نهم در کاظمیه است.) 

وَ مَرقَدُ الْإمامِ الثّامِنِ فی مَشهَدَ فی مُحافَظَهِ خراسانَ الرَّضَویَّهِ؛ (آستانه امام هشتم در مشهد، استان خراسان روضوی است.) 

وَ مَرقَدُ الْإمامِ الْعاشِرِ وَ الْحادی عَشَر فی سامَرّاءَ؛ (آستانه امام دهم و یازدهم در سامرا ست.) 

وَ الْإمامُ الثّانیَ عَشَرَ حَیٌّ غائِبٌ عَنِ النَّظَرِ. (امام دوازدهم زنده پنهان از چشم است.) 

عدد در زبان عربی
سعیدجعفری
جعفری سعید
جعفری سعید

التمارین

اَلتَّمْرینُ الْأَوَّلُ:

گزینۀ مناسب را انتخاب کنید.

١- لِلْفائِزِ ………………..جائِزَهٌ ذَهَبیَّه.  (برنده نخست جایزه زرین دارد.)   ● الْأَوَّلِ (یکم)      ○ الرّابِعِ (چهارم)

٢- اَلشَّهرُ………….فِی السَّنَهِ شَهْرُ بَهمَن. (ماه یازدهم در سال ماه بهمن است.)  ● الْحادیَ عَشَرَ (یازدهم)  ○ الثّانیَ عَشَرَ (دوازدهم)

۳- اَلْفَصلُ الثّالِثُ فِی السَّنَهِ، فَصْلُ …….. (فصل سوم سال فصل پاییز است.)   ○ الرَّبیع (بهار)      ● الْخَریفِ (پاییز)

۴- اَلْیَومُ السّادِسُ فِی الْأسُبوعِ یَومُ …….. (روز ششم هفته روز پنجشنبه است.)  ○ الأحَدِ (یکشنبه)    ● الْخَمیسِ (پنجشنبه)

۵- نَحنُ فی هٰذِهِ السَّنَهِ فِی الصَّفِّ ……. . (ما امسال در آموزگاه هفتم ایم.)    ○ الثّامِنِ (هشتم)       ● السّابِعِ (هفتم)

اَلتَّمْرینُ الثّانی:

جملۀ زیر را ترجمه کنید.

اَلْفاکِهَهُ الْأُولیٰ رُمّانٌ وَ الثّانیَهُ عِنَبٌ وَ الثّالِثَهُ تُفّاحٌ وَ الرّابِعَهُ مَوزٌ وَ الْخامِسَهُ بُرتُقالٌ وَ السّادِسَهُ تَمْرٌ .

(میوه نخست انار؛ دومی انگور؛ سومی سیب؛ چهارمی موز؛ پنجمی پرتقال و ششمی خرماست.) 

اَلتَّمْرینُ الثّالِثُ:

هر توضیح را به کلمۀ مربوط به آن وصل کنید.

۱- لُغَهٌ عالَمیَّهٌ فی مُنَظَّمَهِ الْأُمَمِ الْمُتَّحِدَهِ: (زبان جهانی در سازمان ملل متحد:)                           اَلْمُعْجَم (فرهنگ) 

٢- فَصْلُ الْأَزهارِ وَ بِدایَهُ فُصولِ السَّنَهِ : (فصل گل‌ها و آغاز فصل‌های سال:)                         اَلْعَرَبیَّه (عربی) 

٣- کِتابٌ یَشْرَحُ مَعانیَ الْکَلِماتِ: (کتابی که معنای واژه‌ها را گزارش می کند:)                         اَلرَّبیع (بهار) 

۴- قَطَراتٌ جاریَهٌ مِنَ الْعَیْنَینِ: (قطره‌های روان از دو چشم:)                                           اَلْمَسجِد (مسجد) 

۵- مَکانُ الصَّلاهِ عِنْدَ الْمُسلِمینَ: (جای نماز نزد مسلمانان:)                                             اَلدُّموع (اشک‌ها) 

۶- طَعامٌ نَأْکُلُهُ فِی الصَّباحِ: (خوراکی که بامداد می‌خوریمش:)                                          اَلسَّنَه (سال) 

٧- مَکانٌ لِفَحصِ الْمَرضیٰ: (جایی برای معاینه بیماران:)                                                اَلْفَطور (ناشتایی) 

٨- اِثْناعَشَرَ شَهْراً: (دوازده ماه:)                                                                        الَمُستوَصَف (درمانگاه) 

اَلتَّمْرینُ الرّابِعُ:

جمله‌های هماهنگ عربی و فارسی را به هم وصل کنید.

خَیرُ الْأمور أوسَطُها.  (بهترین کارها میانه آنهاست.)                                          تن آدمی شریف است به جان آدمیتّ / نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت

سُکوتُ اللسَانِ سَلامَهُ الْإِنسانِ.  (خاموشی زبان سلامت انسان است.)                       عالم بی عمل به چه مانَد؟ به زنبور بی عسل.

الَعْالمُ بلِا عَمَلٍ کَالشَّجَرِ بلِا ثَمَرٍ. (داننده بی کنش مانند درخت بی میوه است.)                  درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد.

مَنْ زرَعَ العُدْوانَ حَصَدَ الْخُسْرانَ.  (هر کس دشمنی بکارد، زیان درو می‌کند.)               اندازه نگه دار که اندازه نکوست / هم لایق دشمن است و هم لایق دوست.

زینَهُ الْباطِنِ خَیْرٌ مِنْ زینَهِ الظّاهِرِ.  (آرایش درون بهتر از آرایش بیرون است.)               زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد.

اَلتَّمْرینُ الْخامِسُ:

عقربه‌های هر ساعت را رسم کنید.

ساعت
سعید جعفری

١- ساعت خوانی در زبان عربی، با عدد ترتیبیِ مؤنّث است.

أَیهَّا الْأصْدِقاءُ، (ای دوستان) 

وَصَلْنا إلیٰ نِهایَهِ السَّنَهِ الدِّراسیَّهِ؛ (به پایان سال آموزشی رسیدیم.) 

فی أمَانِ اللّهِ؛ (در امان خدا) 

وَ إلیَ اللقِّاءِ فِی الصَّفِّ التاّسِع؛ِ (تا دیدار [دوباره] در سال نهم) 

الله یَحْفَظُکُمْ؛ مَعَ السَّلامَهِ. (خدا نگهدار شما، به سلامت.) 

سعید جعفری
پی دی اف درس دهم عربی هشتم

روزگار رودکی

درآمدی بر روزگار رودکی یا دوره تغزل و خردآزمایی

دومین دوره مورد پژوهش ما – که آن را روزگار رودکی نامیدیم – از نظر سیاسی و تاریخ همزمان است با دوره اوج و شکوفایی فرمانروایان سامانی در فرارودان و خراسان که بیش از یکصد سال دوام داشت.

در زمان ساسانیان بخارا عمده‌ترین مرکز فرهنگی به شمار می‌آمد و بسیاری از دین‌دانان و ادب‌دانانی که در این شهر می‌زیستند، آثار ارزنده‌ای به پارسی و تازی در قلمرو فرهنگ اسلامی پدید آوردند. برخی از امیران سامانی خود دارای فضل و ادب بودند و گاهی در انجمن‌های مناظره با دانشوران هم شرکت می‌کردند. افزون بر بخارا سمرقند، مرو، توس، هرارت و نیشابور نیز از مرکزهای هنر، دانش و ادب و در زمره فرهنگ‌شهر‌های عمده به شمار می‌رفت.

شعر در روزگار سامانی

آگاهی ما درباره شعر و ادب دوره سامانی بیش از دوره پیشین است. در این روزگار با حضور سخن‌سالاران بزرگی چون رودکی و شهید بلخی، شعر دری چه از نظر زبان چه از نظر گونه‌گونی موضوع رو به گسترش نهاد. هر چند شاعرنوازی و پشتیبانی سامانیان از شعر و ادب دری خالی از انگیزه سیاسی نبود؛ اما غالباً جنبه‌های ذوقی و علاقه‌های قلبی را نیز به همراه داشت . انبوه سرایندگان در این دوره و شاعرنوازی و ادب‌پروری فرمانروایان سامانی نشان می‌دهد که بیشتر آنها خود از درک زیبایی شعر بی‌بهره نبودند.

باری با بزرگداشت پادشاهان سامانی از شعر و شاعری، سرایندگان خوش ذوق و پرمایه بسیاری سربرآوردند که توانستند سخن را در روانی و استواری به پایه‌ای برسانند که طرز آنها نمونه و سرمشق سخنوران بعدی قرار گیرد. از آن میان رودکی عنوان پدر شعر پارسی یافت و شکوه شعر و جایگاه بلند او را برخی از سخن‌سالاران بزرگ دوره بعدی مانند عنصری و فرخی ستودند.

طرز شاعری آنان بر سادگی لفظ و آسانی معنی استوار بود. ایشان اندیشه‌ها و خیال‌های خود را همانگونه که به خاطرشان می‌رسید، بیان می‌کردند و برای پیدا کردن تعبیر و مفهوم تازه خود را به زحمت نمی‌انداختند. شاعران این زمانه بیشتر به بیرون و واقعیت زندگی نظر داشتند و مفاهیم ذهنی آنان از قلمرو آموزه‌های کلی اخلاقی – در حد بسیار صمیمانه و عملی آن – درنمی‌گذشت.

موضوع‌های شعری، گذشته از وصف، بیشتر ستایش بود و اندرز و معانی تغزّلی و احساسی و کمی هم لاغ. قالب‌های شعری نیز چامه، قطعه  و اندکی هم چارانه بود. محور فکری شاعران این دوره خرد بود و تکیه بر دانش و هنر: گویی بنیان‌های خردمندی و خردگرایی که از فرهنگ ایران پیش از اسلام بازمانده بود بار دیگر در چارچوب فرهنگ اسلامی آزموده می‌شد.

ابوالحسن شهید بلخی از همروزگاران و پیوستگان به دستگاه امیر نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله جیهانی است که باید پیش از فردوسی عنوان سراینده خرد را به او ویژه داشت. دانش شهید افزون و خطش نیکو بود و با فلسفه و کلام آشنایی داشت. تألیفاتی هم در این زمینه‌ها به او نسبت داده‌اند که همچون سروده‌هایش به دست ما نرسیده است. از ویژگی‌های زیست علمی شهید بلخی این است که گفته‌اند با محمد پور زکریای رازی پزشک و فیلسوف همروزگار خود مناظره‌ها و بگومگوهایی داشته است.

شهید به تازی و فارسی شعر نیکو می‌گفت. لطف طبع و ذوق شاعری وی را از بیت‌های پراکنده‌ای که به زبان پارسی از او در دست است می‌توان دریافت. به ویژه که این سروده‌ها غالباً با چاشنی فلسفه نیز درآمیخته است.

دانش و خواسته

دانش و خواسته است نرگس و گل / که به یک جای نشکفند به هم

قلمرو زبانی: خواسته: دارایی / شکفتن: باز شدن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع: شکف) / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / دانش و خواسته است نرگس و گل: تشبیه

بازگردانی: دانش و دارایی مانند نرگس و گل اند که در یک جا کنار هم نمی‌رویند.

هر که را دانش است خواسته نیست / و آن که را خواسته ست دانش کم

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: خواسته، دانش

بازگردانی: هر کس دانش دارد، دارایی ندارد و هر که دارایی دارد دانش ندارد.

بی‌جهت نیست که رودکی سراینده همروزگار شهید در قطعه‌ای استوار که به سال ۳۲۵ هـ.ق. در سوگ او سروده، وی را به هنر و برتری خرد ستوده است:

کاروان شهید رفت از پیش / وان ما رفته گیر و می‌اندیش

قلمرو زبانی: وان ما: مال ما / گرفتن: فرض کردن / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / رفته: کنایه از مرده

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

از شمار دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش

قلمرو زبانی: شمار: تعداد / کم: کمتر / قلمرو ادبی: دو چشم: استعاره از یار یکدله و گرامی / تضاد: کم، بیش / واژه‌آرایی: شمار

بازگردانی: از نظر دوستی فقط یک دوست را از دست دادیم. اما از نظر خرد و دانش گویی هزاران نفر را از دست دادیم.

ابوعبدالله جعفر بن محمد را از آن رو رودکی می‌گفتند که در «رودک» یکی از روستاهای سمرقند به گیتی آمد و در همانجا بالید. او در کودکی حافظه نیرومندی داشت؛ چنانکه نوشته‌اند در هشت سالگی قرآن را از بر کرد و به شاعری پرداخت. روستازاده سمرقندی گذشته از همه اینها آوازی خوش داشت و همین امر سبب شد که یکی از رامشگران نام‌آور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. همین هنرها بود که به رودکی در درگاه سامانیان نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزه‌ها و پیش‌کش‌های بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان او را در میان ایرانیان و نیرانیان بیتا دانست.

نوازندگی و خوش‌آوازی در تاثیر شعر رودکی بسیار اثرگذار افتاد. داستان دیرماندن امیر بخارا در هرات و تنگ‌دلی و اشتیاق همراهان او برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود، گواهی است بر این اثرگذاری.

چکامه‌های رودکی در نهایت لطف و استواری و مثنوی‌هایش سنجیده و سخته بود. عنصری بر او رشک می‌برد؛ غزل را «رودکی وار» نیکو می‌دانست و اعتراف می‌کرد که غزل او رودکی‌وار نیست.

غزل رودکی‌وار نیکو بود / غزل‌های من رودکی‌وار نیست

قلمرو ادبی: وزن: فعولن فعولن فعولن فعل / واژه‌آرایی: رودکی‌وار

بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزل‌های رودکی باشد. غزل‌های من مانند غزل‌های رودکی استوار و سخته نیست.

ناصرخسرو رودکی را شاعر تیره‌چشم روشن‌بین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بوده است؟

از نمونش‌هایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آورده‌اند، پیداست که او را سراینده‌ای نابینا می‌شناخته‌اند؛ اما از سخن خود او – آنچه هست – و به ویژه توصیف‌های دقیق و رنگارنگش برنمی‌آید که همه عمر را در کوری و تاریکی‌ دنیای روشن‌دلان گذرانده باشد.

پیری و یاد جوانی

مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود / نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: تشبیه

بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسود و فروریخت. دندان نبود؛ بلکه مانند چراغ درخشان بود.

سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود / ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود

قلمرو زبانی: سیم: نقره / سیم زده: نقره مسکوک و خالص / درّ: مروارید / مرجان: بُسد / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.

یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت / چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: اکنون یکی از آن همه دندان نمانده است. همه فرسود و ریخت. چه قدر بد بود؛ همانا که بدی کیوان به من رسید.

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز / چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / منت: من به تو (جهش ضمیر)/ قضا: سرنوشت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: نه، بود

بازگردانی: بدی کیوان و طول عمر من نبود. این سرنوشتی بود که خداوند برای همگان رقم زده است.

جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است / همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود

قلمرو زبانی: گِرد: چرخ / گَردان: گردنده / بوَد: می‌باشد (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)/ آیین: رسم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: گِرد، گَردان / همریشگی: گِرد، گَردان / واج آرایی: «گ»

بازگردانی: فلک همیشه این چنین است؛ چرخ گردان است. رسم چرخ گردان این است که بگردد و پیوسته تغییر کند.

همان که درمان باشد، به جای درد شود / و باز درد، همان کز نخست درمان بود

قلمرو زبانی: کز: که از / قلمرو ادبی: درمان، درد: تضاد

بازگردانی: چیزی که درد بود، روزی درمان گردد و چیزی که در آغاز درمان بود تبدیل به درد می‌گردد.

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود / و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود

قلمرو زبانی: خُلقان: کهنه و فرسوده / کجا: که / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد/ واژه‌آرایی: کهن، نو، بود، زمان، کند، همان

بازگردانی: هر آنچه که زمانی نو بود، روزگار، آن را کهنه کند و همان چیزی که کهنه بود، زمانی آن را نو کند.

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود / و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / شکسته: پیر و ناتوان / خرم: سرسبز / کجا: که / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بیابان، باغ، خرم، بود

بازگردانی: بسیار بیابان فرسوده و پیر که در گذشته باغ سرسبز بوده و بسیار بیابان که بعدها باغ سرسبز گشته است.

همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی / که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!

قلمرو زبانی: مشکین: مُشک آلود، سیاه / سامان: ترتیب / قلمرو ادبی: ماهروی: تشبیه (روی همچون ماه) /

بازگردانی: چه می‌دانی ای زیباروی سیاه موی که حال من پیش از این چگونه بود؟

به زلف چوگان نازِش همی‌کنی تو بدو / ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود

قلمرو زبانی: نازِش: نازیدن / بدو: به او / قلمرو ادبی: زلف چوگان: اضافه تشبیهی (زلف مانند چوگان) واژه‌آرایی: زلف، چوگان

بازگردانی: تو به زلف همچون چوگانت افتخار می‌کنی؛ ندیده‌ای که او زلف چوگان‌مانند داشت.

شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود / شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود

قلمرو زبانی: شد: رفت / به سان: مانند / دیبا: پارچه ابریشمین / قطران: ماده ای سیاه رنگ / قلمرو ادبی: رویش به سان دیبا بود؛ مویش به سان قطران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: به سان، بود / روی، موی: جناس ناهمسان

بازگردانی: آن زمانه که رویش مانند ابریشم، نرم و لطیف بود گذشت. آن زمان که مویش مانند قیر، سیاه بود سپری شد.

چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز / بشد که بازنیامد، عزیز مهمان بود

قلمرو زبانی: خوب: زیبارو / عزیز: گرامی / شد: رفت / بازنیامد: برنگشت / قلمرو ادبی: عزیز مهمان بود: تشبیه

بازگردانی: مانند زیبارویی که مهمان و دوست ارجمندی بود و با عزّت می‌رود، جوانی من نیز مهمان عزیزی بود که رفت.

بسا نگار، که حیران بُدی بدو در، چشم / به روی او در، چشمم همیشه حیران بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / نگار: نقاشی / بدو: به او / به روی او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: نگار: استعاره از یار / واژه‌آرایی: چشم، بود / بُدی، بود: همریشگی

بازگردانی: بسیار دختر که چشمش حیران او(رودکی) بود. چشمان من نیز همیشه سرگشته او بود.

شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود / نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود

قلمرو زبانی: شد: مال ما / خرم: با طراوت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: زمانه‌ای که او شاد و سرزنده بود گذشت؛ زمانی که شادی او بسیار بود و اندوهش کم.

همی‌خرید و همی‌سخت، بی‌شمار درم / به شهر، هر گه یک ترک نارپستان بود

قلمرو زبانی: سختن: وزن کردن / درم: درهم، یکای پول / ترک: زیبارو / نار: انار / قلمرو ادبی: نارپستان: تشبیه (دختری که پستانش مانند انار زیباست.) / درم سختن: کنایه از خرید کردن

بازگردانی: بی شمار درهم را وزن می‌کرد و هر گاه نارپستانی را می‌دید او را می‌خرید.

بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو / به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / کنیزک: کنیز کم سال/ بدو: به او / جمله: همگی / قلمرو ادبی:

بازگردانی: بسیار کنیز که به آن کنیز میل داشت و شب پنهانی نزد او می‌رفت.

به روز چون که نیارست شد به دیدن او / نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود

قلمرو زبانی: نیارستن: جرأت نکردن / نهیب: فریاد / خواجه: صاحب / بیم: ترس / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: روزها نمی‌توانست او را ببیند؛ زیرا مالکش فریاد می‌زد و ترس زندانی شدن داشت.

نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف / اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود

قلمرو زبانی: نبیذ: باده / دیدار: چهره / خوب: زیبا / لطیف: نرم / گران: سنگین / بد: بود / زی: سوی / قلمرو ادبی: همریشگی: بد، بود

بازگردانی: اگر می روشن و چهره زیبا و روی لطیف، برای بسیاری از مردم گران بود برای من ارزان بود.

دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن / نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود

قلمرو زبانی: خزانه: گنجینه / نامه: کتاب / مهر: عشق / قلمرو ادبی: گنج سخن: اضافه تشبیهی

بازگردانی: دلم مانند گنجینه پر جواهر بود و سخن و شعرم گنج بود. عنوان کتابم نیز عشق و شعر بود.

همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟ / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

قلمرو زبانی: ندانستمی: نمی‌دانستم / طرب: شادی / را: برای / فراخ: گسترده / فراخ میدان: ترکیب وصفی وارون / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: همیشه شاد بودم و نمیدانستم اندوه چیست. دلم برای شادی و شادمانی میدان فراخی داشت..

بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر / از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / به سان: مانند / حریر: ابریشم / به کردار: مانند / سندان: ابزاری در آهنگری / قلمرو ادبی: به سان حریر کرده به شعر، به کردار سنگ ‌و سندان: تشبیه

بازگردانی: بسیار دل که با شعر آن را مانند حریر نرم کردم. دلی که پیش از آن مانند سنگ سخت بود.

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

قلمرو زبانی: زی: سوی / زلفکان: زلف‌های / چابک: چالاک / سخندان: ادبدان / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، همیشه / زلفکان: مجاز از زیبارویان

بازگردانی: همیشه چشمم به سوی زیبارویان چابک بود. همیشه گوشم به سوی مردم سخندان بود.

عیال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه / از این همه تنم آسوده بود و آسان بود

قلمرو زبانی: عیال: زن و فرزند / مئونت: هزینه / آسوده: راحت / آسان: ضد دشوار / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، نه

بازگردانی: خانواده نداشتم فرزند و هزینه زندگی نداشتم سرباری نداشتم و آسوده بودم.

تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی / بدان زمانه ندیدی که این‌چنینان بود

قلمرو زبانی: این‌چنینان: این چنین / قلمرو ادبی: ماهرو: تشبیه

بازگردانی: تو رودکی را امروز می‌بینی؛ آن زمان که این چنین بود ندیده ای.

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی / سرودگویان، گویی هزاردستان بود

قلمرو زبانی: سرودگویان: شعرخوانان / هزاردستان: بلبل / گویی: مانند اینکه / قلمرو ادبی: گویی هزاردستان بود: تشبیه

بازگردانی: آن زمانه که مانند بلبل شعرخوان راه می‌رفت او را ندیده ای.

شد آن زمانه که او انس رادمردان بود / شد آن زمانه که او پیشکار میران بود

قلمرو زبانی: شد: رفت / انس: همدم / رادمردان: جوانمرد / پیشکار: پاکار، پیشخدمت، دستیار، کارپرداز، کارگزار، وشکرده / میران: امیران / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: آن زمان که همدم جوانمردان بود گذشت آن زمان که او کارگزار پادشاهان بود گذشت.

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است / همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود

قلمرو زبانی: ورا: او را / زی: سو / ملوک: پادشاهان / دیوان: دفتر شعر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زی، همیشه، ملوک

بازگردانی: همیشه نزد پادشاهان دیوان شعرش است و در گذشته هم همیشه دیوان شعر در بارگاه پادشاهان بوده است.

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت / شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود

قلمرو زبانی: شد: رفت / نَوَشتن: طی کردن، ‌درنوردیدن (بن ماضی: نَوشت؛ بن مضارع: نَورد)/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زمانه / بزرگ‌نمایی یا اغراق: شعرش همه جهان بنَوَشت

بازگردانی: زمانه ای که شعرش همه جهان را طی می‌کرد گذشت. آن زمانه که سخنور خراسان بود تمام شد.

کجا به گیتی بوده‌ست نامور دهقان / مرا به خانهٔ او سیم بود و حُملان بود

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / نامور: نامدار / دهقان: زمین‌دار / سیم: پول نقره / حُملان: ستور باربردار که کسی را دهند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: هر کس که زمین دار نامداری بود، رودکی نزد او ارج داشت و از او نقدینه و دستمزد می‌گرفت.

که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی / مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / که: هر کس / بودی: بود / مرا: «را» نشانه اضافه گسسته / قلمرو ادبی: همریشگی: بودی، بود

بازگردانی: اگر مردم از این و آن بزرگی می‌یافتند بزرگی من از سامانیان بود.

بداد میر خراسانش چل هزار درم / وزو فزونی یک پنجِ میرِ ماکان بود

قلمرو زبانی: میر: امیر/ چل: چهل / درم: یکای پول / ماکان: نام یکی از فرمانروان مازندران / یک پنج: یک پنجم / میر: امیر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شاه خراسان به او چهل هزار درهم داد و از امیر ماکان یک پنجم آن را گرفت.

ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار / به من رسید بدان وقت، حالِ خوب آن بود

قلمرو زبانی: اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:

بازگردانی: از نزدیکانش هشت هزار درهم به من داد. این اندازه حال من خوب بود.

چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش / ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود

قلمرو زبانی: میر: امیر / مردیِ: مردانگی / داد: حق / اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:  

بازگردانی: هنگامی که امیر شعر من را شنید، مردانگی خود را نشان داد و هر چه گفت زیردستانش به من دادند.

کنون زمانه دگرگشت و من دگر گشتم / عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

قلمرو زبانی: دگرگشت: تغییر کرد / انبان: خیک، مشک / قلمرو ادبی: انبان: استعاره از کفن یا گور

بازگردانی: اکنون روزگار تغییر کرد و من نیز تغییر کردم برای عصا بیاورید که وقت عصا و کفن رسیده است.

این چامه و اشاره‌ای که تاریخ‌نگاران به مرگ غریب‌وار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کرده‌اند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی مورد بی‌مهری پادشاهان روزگار خود قرار گرفته و چه بسا که از درگاه آنان رانده شده باشد.

آثار و اشعار و شیوه شاعری رودکی: از دیوان بزرگ رودکی که گفته‌اند یک صد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی افزون بر چامه، چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند دوگانه (مثنوی) نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیت‌هایی پراکنده در دست نیست. کمابیش همه نوع شعر در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمون‌های شعری روزگار خود را به استادی و چیره‌دستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آن‌ها – به ویژه در چکامه و توصیف و ستایش – زبانزد شده است.

رودکی در سرودن چامه‌های ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک ویژه روزگار خود می‌سروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی می‌نامند و از ویژگی‌های اصلی آن سادگی و در عین حال استواری و سختگی را می‌توان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این گونه سروده‌های اوست. 

تخیل شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و پرتپش است. در توصیف می‌کوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیبایی‌های آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر پارسی و خدایگان شاعران برنامیده‌اند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است. با این حال او در برابر غم و اندوه روزگار دلی نیرومند و فکری توانا دارد و در هر فرصتی آدمی را به بردباری فرامی‌خواند.

پند زمانه

۱- زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

قلمرو زبانی: آزادوار: از سر آزادگی / مرا: به من / نگری: ببینی / قلمرو ادبی: زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.

۲- زبان ببند – مرا گفت – و چشم دل بگشای / که‌ را زبان نه به بند است پای در بند است

قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / چشم دل: اضافه استعاری / پای در بند: کنایه از زندانی شدن / واژه‌آرایی: زبان، بند / زبان: مجاز از دهان

بازگردانی: زمانه به من گفت که سخن نگو و با چشم باطنی ات نگاه کن؛ زیرا کسی که زبانش به فرمانش نیست، دچار بند و زندان می‌شود.

۳- به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است

قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: کس‌ها / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا

بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را می‌بینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی همچون تو را دارند.

۳- بدان کسی که فزون از تو، آرزو چه بری [کنی]؟ / بدان نگر که به حال تو آرزومند است

قلمرو زبانی: فزون: افزون / نگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: همریشگی: آرزو، آرزومند

بازگردانی: چرا آرزومند زندگانی کسی هستی که از تو بیشتر دارد؟ به کسی بنگر که آرزوی زندگی تو را دارد.

ابوشکور بلخی شیفته دانایی

کودکی بوشکور سراینده خردمند و آگاه قرن چهارم هجری با ایام سالخوردگی رودکی سمرقندی و دوران سالمندی وی با جوانی فردوسی مصادف بوده است. مضمون‌هایی همانند مضامین رودکی در سروده‌های بوشکور و حرف‌هایی از آن نوع که بوشکور گفته در میان شعرهای بازخوانده به فردوسی دیده شده است. از نظر فکر و زبان و جلوه‌های شعری هم بوشکور حد واسط رودکی و فردوسی به شمار می‌رود. 

ابوشکور میان سال‌های ۳۳۳ تا ۳۳۶ هـ.ق. مثنوی‌ سرشار از اندرز و حکمت آفرین‌نامه را درپیوست. افسوس که از این مثنوی جز بیت‌هایی پراکنده چیزی به دست ما نرسیده است.

این بیت‌ها از آفرین‌نامه بوشکور است:

دانایی و والایی

بدان کوش تا زود دانا شوی / چو دانا شوی زود والا شوی

قلمرو زبانی: کوش: بکوش؛ فعل امر / والا: بلندپایه / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: دانا، شوی، زود

بازگردانی: بکوش تا زود آگاه و دانا شوی. هنگامی که آگاه شوی به زودی والا و بلندپایه می‌گردی.

نه داناتر آن کس که والاتر است /  که والاتر آن کس که داناتر است

قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: است، دانا، والا، آن، کس / واج آرایی

بازگردانی: آن کس که والا و بلندپایه است دانا نمی‌شود؛ ولی کسی که داناست به زودی بلندپایه خواهد شد.

نبینی ز شاهان اَبَر تخت و گاه /  ز دانندگان بازجویند راه؟

قلمرو زبانی: ابر: بر / گاه: جاه / قلمرو ادبی: بازجویند راه: کنایه از اینکه راهنمایی می‌خواهند / پرسش انکاری

بازگردانی: نمی‌بینی که شاهان دارای جاه و تخت از دانایان راهنمایی می‌خواهند.

اگرچه بمانند دیر و دراز/ به دانا بُوَدشان همیشه نیاز

قلمرو زبانی: دیر: مدت زمان دراز / دراز: طولانی / بُوَد: می‌باشد / بودشان: جهش ضمیر

بازگردانی: اگر چه مدت زمان درازی فرمانروا بمانند، همیشه نیاز به کارگزاران دانا دارند.

دوازده سال از مرگ رودکی سخنور پرآوازه قرن چهارم هجری می‌گذشت که ابوالحسن کسایی به سال ۳۴۱ هـ.ق. در مرو دیده به جهان گشود.

دوران شاعری کسایی با اواخر عهد سامانی و اوایل کار غزنویان همزمان بوده است. کسایی در آغاز کار، برخی از شاهان را ستود؛ اما در میان‌سالی از این کار پشیمان شد و یکسره راه پارسایی و اندرزگویی در پیش گرفت. مذهب او شیعه دوازده امامی بوده؛ بنابراین همزمان با فردوسی به عنوان نخستین سراینده دلبسته اهل بیت درفش جانبداری و ستایش خاندان پیامبر را بر دوش کشیده است: 

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر / بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

قلمرو زبانی: مدحت: ستایش / ثنا: بزرگ داشتن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

بازگردانی: ستایش کن و از خوبی های کسی بگو که پیغمبر او را ستود و ستایش گفت و همه کارها را به او داد.

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؟ / جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار

قلمرو زبانی: حیدر: شیر / کرّار: تازنده / قلمرو ادبی: شیر خداوند: استعاره از حضرت علی /  حیدر: استعاره از حضرت علی

بازگردانی: چه کسی با این ویژگی ها بوده است و می‌باشد به جز حضرت علی که شیر خدا و دلاور حمله آورنده است.

این دین هدی را به مثل دایره ای دان / پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار

قلمرو زبانی: هدی: هدایت (هدایت کننده) / به مثل: مانند / قلمرو ادبی: سه تشبیه

بازگردانی: دین هدایت کننده مانند دایره است و پیامبر مرکز این دایره است و علی محیط این دایره.

علم همه عالم به علی داد پیمبر / چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار

قلمرو زبانی: عالم: جهان / قلمرو ادبی: واج آرایی / تشبیه: چون ابر بهاری … / اغراق

بازگردانی: دانش همه جهان را پیامبر به علی داد همانگونه که ابر بهاری به گلزار سیل می‌دهد.

کسایی را باید پیرو رودکی و پیشرو ناصرخسرو، شاعر آزاده قرن پنجم هجری، دانست. در روزگار وی ویژگی شعر رودکی بسیار پرآوازه بوده و از همین رو کسایی از وی با نام «استاد شاعران جهان» یاد کرده و خود را کم از صد یک او دانسته است.

هم اشعار زهدآمیز و هم ارادت او به خاندان پیامبر، بعدها سرمشق ناصر خسرو قبادیانی قرار گرفته و آن شاعر پرآوازه را به پیروی شعر و راه کسایی کشانده است.

سروادهای کسایی مروزی

دیوان کسایی ظاهرا تا سده ششم هجری موجود بوده و بعدها از میان رفته است. کسانی که دیوان او را دیده بودند آن را کتابی لبریز از ستایش پیامبر و خاندان و سرشار از زهد و پند و موعظه توصیف کرده‌اند. همین مقدار اندکی هم که از شعر او بر جای مانده است، این ادعا را تایید می‌کند. نخستین چامه‌های منقبت و سوگ‌سروده را باید در دیوان کسایی جست. از این جهت پیشگام شاعرانی چون قوامی رازی، (سراینده شیعی سده ششم) و محتشم کاشانی، (مرثیه‌سرای سده دهم) است. یکی از چامه‌های کسایی که با این بیت می‌آغازد، نخستین سوگ‌نامه مذهبی فارسی است که به موضوع فاجعه کربلا پرداخته است.

باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا / آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا

قلمرو زبانی: فردوس: بهشت / صبا: باد بهاری / درآمد: وارد شد / صحرا: دشت / نیسان: اردیبهشت (سریانی) / دیبا: حریر / قلمرو ادبی: فرش دیبا: استعاره از گل و گیاهان

بازگردانی: باد بهاری از راه رسید و دشت مانند بهشت گشت. اردیبهشت، باغ را با گل و گیاهانی مانند حریر آراست.

کسایی را «نقاش چیره دست طبیعت» هم گفته‌اند؛ زیرا وصف‌های جاندار و روشن او از طبیعت و زیبایی‌های آن در زمره بهترین شعرهایی است که از گویندگان سده چهارم هجری در دست داریم.

اینک نمونه ای از شعرهای وی:

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین / فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضای پاک‌دین

قلمرو زبانی: مؤمن: گرونده / فضل: هنر، برتری / امیرالمؤمنین: فرمانده گروندگان / حیدر: شیر / مرتضا: گزیده، پسندیده /  قلمرو ادبی: شیر یزدان: استعاره

بازگردانی: اگر ایمان داری برتری و هنر سپهسالار دین داران، برتری علی، شیر خدا و پسندیده پاک دین را دریاب.

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست / فضل آن رکن مسلمانی، امام المتّقین

قلمرو زبانی: فاضل: برتر، هنرمند / رکن: پایه / امام: پیشوا / متّقین: پرهیزگاران / قلمرو ادبی: رکن مسلمانی: استعاره

بازگردانی: برتری کسی که پس از پیامبر هیچ کس از او هنرورتر نیست. او پایه مسلمانی و پیشوای پرهیزگاران است.

آن نبی ، وز انبیا کس نی به علم او را نظیر / وین ولی، وز اولیا کس نی به فضل او را قرین

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / انبیا: پیامبران / نی: نیست / را: اضافه گسسته / نظیر: مانند / ولی: سرپرست، دوست / اولیا: ج ولی / قرین: همتا / قلمرو ادبی: همریشگی: نبی، انبیا؛ ولی، اولیا

بازگردانی: آن پیامبری که هیچ نبی ای در دانش همانند او نیست. آن دوست خدایی که از دوستان خدا هیچ کس در هنر و دانش همتای او نیست.

آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بدیع / وین امام امت آمد، وز همه امت گزین

قلمرو زبانی: بدیع: نوآیین / امت: مردم / گزین: برگزیده / قلمرو ادبی: آن چراغ عالم آمد: تشبیه / واژه آرایی: امت

بازگردانی: پیامبر مانند چراغ جهان است و در سنجش با جهان نوآیین و بی مانند است. حضرت علی هم پیشوای مردم است و برگزیده امت.

گر نجات خویش خواهی، در سفینه نوح شو / چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین

قلمرو زبانی: سفینه: کشتی / شو: برو / رهی: بنده / بینوا: تهیدست / رهین: وامدار / قلمرو ادبی: تلمیح / پرسش انکاری

بازگردانی: اگر نجات خودت را می خواهی در کشتی نوح برو. چرا این اندازه مانند بردگان تهیدست و وامدار دیگران می باشی؟

دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس / گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین

قلمرو زبانی: اولاد: فرزندان / حیدر: شیر / فزع: ترس / نشاندن: خاموش کردن / اندر: در / پسین: عقبی، آخرت / قلمرو ادبی: دامن کسی گرفتن: کنایه از متوسل شدن / حیدر: استعاره از حضرت علی / توفان: استعاره از رخدادهای مرگ آفرین

بازگردانی: به خاندان حضرت علی چنگ بزن و از مشکلات نترس. در کشتی نجات باش و ترس رستاخیز را از دلت بیرون کن.

گر نیاسایی تو هرگز، روزه نگشایی به روز، / وز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین،

قلمرو زبانی: همیدون: همچنین / ریش: زخمی / جبین: پیشانی / قلمرو ادبی: جناس: روزه، روز / تضاد: روز، شب / موقوف المعانی

بازگردانی: اگر هیچ استراحت نکنی و پیوسته روزه دار باشی و به خاطر نماز خواندن پیشانی ات را زخم کنی،

بی تولّا بر علی و آل او دوزخ تو راست / خوار و بی تسلیمی از تسنیم و از خلد برین

قلمرو زبانی: تولّا: دوستی / آل: خاندان / خوار: پست / تسلیم: واگذاری / تسنیم: نام چشمه ای در بهشت / خلد: بهشت / برین: علوی / قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد

بازگردانی: بدون دوستی علی و خاندانش به دوزخ خواهی رفت. خوار خواهی شد و چشمه و بهشت برین به تو نخواهد رسید.

برای آگاهی بیشتر درباره کسایی مروزی اینجا را کلیک کنید.

برگفته از کتاب ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه