بایگانی دسته: education

روزگار رودکی

درآمدی بر روزگار رودکی یا دوره تغزل و خردآزمایی

دومین دوره مورد پژوهش ما – که آن را روزگار رودکی نامیدیم – از نظر سیاسی و تاریخ همزمان است با دوره اوج و شکوفایی فرمانروایان سامانی در فرارودان و خراسان که بیش از یکصد سال دوام داشت.

در زمان ساسانیان بخارا عمده‌ترین مرکز فرهنگی به شمار می‌آمد و بسیاری از دین‌دانان و ادب‌دانانی که در این شهر می‌زیستند، آثار ارزنده‌ای به پارسی و تازی در قلمرو فرهنگ اسلامی پدید آوردند. برخی از امیران سامانی خود دارای فضل و ادب بودند و گاهی در انجمن‌های مناظره با دانشوران هم شرکت می‌کردند. افزون بر بخارا سمرقند، مرو، توس، هرارت و نیشابور نیز از مرکزهای هنر، دانش و ادب و در زمره فرهنگ‌شهر‌های عمده به شمار می‌رفت.

شعر در روزگار سامانی

آگاهی ما درباره شعر و ادب دوره سامانی بیش از دوره پیشین است. در این روزگار با حضور سخن‌سالاران بزرگی چون رودکی و شهید بلخی، شعر دری چه از نظر زبان چه از نظر گونه‌گونی موضوع رو به گسترش نهاد. هر چند شاعرنوازی و پشتیبانی سامانیان از شعر و ادب دری خالی از انگیزه سیاسی نبود؛ اما غالباً جنبه‌های ذوقی و علاقه‌های قلبی را نیز به همراه داشت . انبوه سرایندگان در این دوره و شاعرنوازی و ادب‌پروری فرمانروایان سامانی نشان می‌دهد که بیشتر آنها خود از درک زیبایی شعر بی‌بهره نبودند.

باری با بزرگداشت پادشاهان سامانی از شعر و شاعری، سرایندگان خوش ذوق و پرمایه بسیاری سربرآوردند که توانستند سخن را در روانی و استواری به پایه‌ای برسانند که طرز آنها نمونه و سرمشق سخنوران بعدی قرار گیرد. از آن میان رودکی عنوان پدر شعر پارسی یافت و شکوه شعر و جایگاه بلند او را برخی از سخن‌سالاران بزرگ دوره بعدی مانند عنصری و فرخی ستودند.

طرز شاعری آنان بر سادگی لفظ و آسانی معنی استوار بود. ایشان اندیشه‌ها و خیال‌های خود را همانگونه که به خاطرشان می‌رسید، بیان می‌کردند و برای پیدا کردن تعبیر و مفهوم تازه خود را به زحمت نمی‌انداختند. شاعران این زمانه بیشتر به بیرون و واقعیت زندگی نظر داشتند و مفاهیم ذهنی آنان از قلمرو آموزه‌های کلی اخلاقی – در حد بسیار صمیمانه و عملی آن – درنمی‌گذشت.

موضوع‌های شعری، گذشته از وصف، بیشتر ستایش بود و اندرز و معانی تغزّلی و احساسی و کمی هم لاغ. قالب‌های شعری نیز چامه، قطعه  و اندکی هم چارانه بود. محور فکری شاعران این دوره خرد بود و تکیه بر دانش و هنر: گویی بنیان‌های خردمندی و خردگرایی که از فرهنگ ایران پیش از اسلام بازمانده بود بار دیگر در چارچوب فرهنگ اسلامی آزموده می‌شد.

ابوالحسن شهید بلخی از همروزگاران و پیوستگان به دستگاه امیر نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله جیهانی است که باید پیش از فردوسی عنوان سراینده خرد را به او ویژه داشت. دانش شهید افزون و خطش نیکو بود و با فلسفه و کلام آشنایی داشت. تألیفاتی هم در این زمینه‌ها به او نسبت داده‌اند که همچون سروده‌هایش به دست ما نرسیده است. از ویژگی‌های زیست علمی شهید بلخی این است که گفته‌اند با محمد پور زکریای رازی پزشک و فیلسوف همروزگار خود مناظره‌ها و بگومگوهایی داشته است.

شهید به تازی و فارسی شعر نیکو می‌گفت. لطف طبع و ذوق شاعری وی را از بیت‌های پراکنده‌ای که به زبان پارسی از او در دست است می‌توان دریافت. به ویژه که این سروده‌ها غالباً با چاشنی فلسفه نیز درآمیخته است.

دانش و خواسته

دانش و خواسته است نرگس و گل / که به یک جای نشکفند به هم

قلمرو زبانی: خواسته: دارایی / شکفتن: باز شدن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع: شکف) / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / دانش و خواسته است نرگس و گل: تشبیه

بازگردانی: دانش و دارایی مانند نرگس و گل اند که در یک جا کنار هم نمی‌رویند.

هر که را دانش است خواسته نیست / و آن که را خواسته ست دانش کم

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: خواسته، دانش

بازگردانی: هر کس دانش دارد، دارایی ندارد و هر که دارایی دارد دانش ندارد.

بی‌جهت نیست که رودکی سراینده همروزگار شهید در قطعه‌ای استوار که به سال ۳۲۵ هـ.ق. در سوگ او سروده، وی را به هنر و برتری خرد ستوده است:

کاروان شهید رفت از پیش / وان ما رفته گیر و می‌اندیش

قلمرو زبانی: وان ما: مال ما / گرفتن: فرض کردن / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / رفته: کنایه از مرده

بازگردانی: شهید بلخی پیش از ما درگذشت. ما نیز خواهیم مرد. خوب اندیشه کن.

از شمار دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش

قلمرو زبانی: شمار: تعداد / کم: کمتر / قلمرو ادبی: دو چشم: استعاره از یار یکدله و گرامی / تضاد: کم، بیش / واژه‌آرایی: شمار

بازگردانی: از نظر دوستی فقط یک دوست را از دست دادیم. اما از نظر خرد و دانش گویی هزاران نفر را از دست دادیم.

ابوعبدالله جعفر بن محمد را از آن رو رودکی می‌گفتند که در «رودک» یکی از روستاهای سمرقند به گیتی آمد و در همانجا بالید. او در کودکی حافظه نیرومندی داشت؛ چنانکه نوشته‌اند در هشت سالگی قرآن را از بر کرد و به شاعری پرداخت. روستازاده سمرقندی گذشته از همه اینها آوازی خوش داشت و همین امر سبب شد که یکی از رامشگران نام‌آور آن روزگار وی را به شاگردی بپذیرد و به او بربط بیاموزد. همین هنرها بود که به رودکی در درگاه سامانیان نفوذ و حرمت بسیار بخشید. نصربن احمد، پادشاه بخارا جایزه‌ها و پیش‌کش‌های بسیار به وی داد و بلعمی وزیر دانشمند سامانیان او را در میان ایرانیان و نیرانیان بیتا دانست.

نوازندگی و خوش‌آوازی در تاثیر شعر رودکی بسیار اثرگذار افتاد. داستان دیرماندن امیر بخارا در هرات و تنگ‌دلی و اشتیاق همراهان او برای بازگشت به خان و مان و شعر «بوی جوی مولیان» که رودکی با چنگ و نوای خوش سرود، گواهی است بر این اثرگذاری.

چکامه‌های رودکی در نهایت لطف و استواری و مثنوی‌هایش سنجیده و سخته بود. عنصری بر او رشک می‌برد؛ غزل را «رودکی وار» نیکو می‌دانست و اعتراف می‌کرد که غزل او رودکی‌وار نیست.

غزل رودکی‌وار نیکو بود / غزل‌های من رودکی‌وار نیست

قلمرو ادبی: وزن: فعولن فعولن فعولن فعل / واژه‌آرایی: رودکی‌وار

بازگردانی: غزلی نیکوست که مانند غزل‌های رودکی باشد. غزل‌های من مانند غزل‌های رودکی استوار و سخته نیست.

ناصرخسرو رودکی را شاعر تیره‌چشم روشن‌بین گفته است. آیا رودکی کور مادرزاد بوده است؟

از نمونش‌هایی که سخنوران نزدیک به روزگار او آورده‌اند، پیداست که او را سراینده‌ای نابینا می‌شناخته‌اند؛ اما از سخن خود او – آنچه هست – و به ویژه توصیف‌های دقیق و رنگارنگش برنمی‌آید که همه عمر را در کوری و تاریکی‌ دنیای روشن‌دلان گذرانده باشد.

پیری و یاد جوانی

مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود / نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

قلمرو زبانی: را: دارندگی / سودن: فرسودن، ساییدن / لا: نه / بل: بلکه / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / چراغ تابان بود: تشبیه

بازگردانی: هر چه دندان داشتم همه فرسود و فروریخت. دندان نبود؛ بلکه مانند چراغ درخشان بود.

سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود / ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود

قلمرو زبانی: سیم: نقره / سیم زده: نقره مسکوک و خالص / درّ: مروارید / مرجان: بُسد / قلمرو ادبی: ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: دندان سفیدم مانند نقره بود؛ مانند مروارید و مرجان بود؛ مانند ستاره بامدادی و قطره باران بود.

یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت / چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: اکنون یکی از آن همه دندان نمانده است. همه فرسود و ریخت. چه قدر بد بود؛ همانا که بدی کیوان به من رسید.

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز / چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

قلمرو زبانی: نحس: ناهمایون / کیوان: زحل / منت: من به تو (جهش ضمیر)/ قضا: سرنوشت / یزدان: خداوند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: نه، بود

بازگردانی: بدی کیوان و طول عمر من نبود. این سرنوشتی بود که خداوند برای همگان رقم زده است.

جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است / همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود

قلمرو زبانی: گِرد: چرخ / گَردان: گردنده / بوَد: می‌باشد (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو)/ آیین: رسم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: گِرد، گَردان / همریشگی: گِرد، گَردان / واج آرایی: «گ»

بازگردانی: فلک همیشه این چنین است؛ چرخ گردان است. رسم چرخ گردان این است که بگردد و پیوسته تغییر کند.

همان که درمان باشد، به جای درد شود / و باز درد، همان کز نخست درمان بود

قلمرو زبانی: کز: که از / قلمرو ادبی: درمان، درد: تضاد

بازگردانی: چیزی که درد بود، روزی درمان گردد و چیزی که در آغاز درمان بود تبدیل به درد می‌گردد.

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود / و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود

قلمرو زبانی: خُلقان: کهنه و فرسوده / کجا: که / قلمرو ادبی: کهن، نو: تضاد/ واژه‌آرایی: کهن، نو، بود، زمان، کند، همان

بازگردانی: هر آنچه که زمانی نو بود، روزگار، آن را کهنه کند و همان چیزی که کهنه بود، زمانی آن را نو کند.

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود / و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / شکسته: پیر و ناتوان / خرم: سرسبز / کجا: که / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بیابان، باغ، خرم، بود

بازگردانی: بسیار بیابان فرسوده و پیر که در گذشته باغ سرسبز بوده و بسیار بیابان که بعدها باغ سرسبز گشته است.

همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی / که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!

قلمرو زبانی: مشکین: مُشک آلود، سیاه / سامان: ترتیب / قلمرو ادبی: ماهروی: تشبیه (روی همچون ماه) /

بازگردانی: چه می‌دانی ای زیباروی سیاه موی که حال من پیش از این چگونه بود؟

به زلف چوگان نازِش همی‌کنی تو بدو / ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود

قلمرو زبانی: نازِش: نازیدن / بدو: به او / قلمرو ادبی: زلف چوگان: اضافه تشبیهی (زلف مانند چوگان) واژه‌آرایی: زلف، چوگان

بازگردانی: تو به زلف همچون چوگانت افتخار می‌کنی؛ ندیده‌ای که او زلف چوگان‌مانند داشت.

شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود / شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود

قلمرو زبانی: شد: رفت / به سان: مانند / دیبا: پارچه ابریشمین / قطران: ماده ای سیاه رنگ / قلمرو ادبی: رویش به سان دیبا بود؛ مویش به سان قطران بود: تشبیه / واژه‌آرایی: به سان، بود / روی، موی: جناس ناهمسان

بازگردانی: آن زمانه که رویش مانند ابریشم، نرم و لطیف بود گذشت. آن زمان که مویش مانند قیر، سیاه بود سپری شد.

چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز / بشد که بازنیامد، عزیز مهمان بود

قلمرو زبانی: خوب: زیبارو / عزیز: گرامی / شد: رفت / بازنیامد: برنگشت / قلمرو ادبی: عزیز مهمان بود: تشبیه

بازگردانی: مانند زیبارویی که مهمان و دوست ارجمندی بود و با عزّت می‌رود، جوانی من نیز مهمان عزیزی بود که رفت.

بسا نگار، که حیران بُدی بدو در، چشم / به روی او در، چشمم همیشه حیران بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / نگار: نقاشی / بدو: به او / به روی او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: نگار: استعاره از یار / واژه‌آرایی: چشم، بود / بُدی، بود: همریشگی

بازگردانی: بسیار دختر که چشمش حیران او(رودکی) بود. چشمان من نیز همیشه سرگشته او بود.

شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود / نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود

قلمرو زبانی: شد: مال ما / خرم: با طراوت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: زمانه‌ای که او شاد و سرزنده بود گذشت؛ زمانی که شادی او بسیار بود و اندوهش کم.

همی‌خرید و همی‌سخت، بی‌شمار درم / به شهر، هر گه یک ترک نارپستان بود

قلمرو زبانی: سختن: وزن کردن / درم: درهم، یکای پول / ترک: زیبارو / نار: انار / قلمرو ادبی: نارپستان: تشبیه (دختری که پستانش مانند انار زیباست.) / درم سختن: کنایه از خرید کردن

بازگردانی: بی شمار درهم را وزن می‌کرد و هر گاه نارپستانی را می‌دید او را می‌خرید.

بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو / به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / کنیزک: کنیز کم سال/ بدو: به او / جمله: همگی / قلمرو ادبی:

بازگردانی: بسیار کنیز که به آن کنیز میل داشت و شب پنهانی نزد او می‌رفت.

به روز چون که نیارست شد به دیدن او / نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود

قلمرو زبانی: نیارستن: جرأت نکردن / نهیب: فریاد / خواجه: صاحب / بیم: ترس / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: روزها نمی‌توانست او را ببیند؛ زیرا مالکش فریاد می‌زد و ترس زندانی شدن داشت.

نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف / اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود

قلمرو زبانی: نبیذ: باده / دیدار: چهره / خوب: زیبا / لطیف: نرم / گران: سنگین / بد: بود / زی: سوی / قلمرو ادبی: همریشگی: بد، بود

بازگردانی: اگر می روشن و چهره زیبا و روی لطیف، برای بسیاری از مردم گران بود برای من ارزان بود.

دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن / نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود

قلمرو زبانی: خزانه: گنجینه / نامه: کتاب / مهر: عشق / قلمرو ادبی: گنج سخن: اضافه تشبیهی

بازگردانی: دلم مانند گنجینه پر جواهر بود و سخن و شعرم گنج بود. عنوان کتابم نیز عشق و شعر بود.

همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟ / دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

قلمرو زبانی: ندانستمی: نمی‌دانستم / طرب: شادی / را: برای / فراخ: گسترده / فراخ میدان: ترکیب وصفی وارون / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: همیشه شاد بودم و نمیدانستم اندوه چیست. دلم برای شادی و شادمانی میدان فراخی داشت..

بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر / از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود

قلمرو زبانی: بسا: بسیار / به سان: مانند / حریر: ابریشم / به کردار: مانند / سندان: ابزاری در آهنگری / قلمرو ادبی: به سان حریر کرده به شعر، به کردار سنگ ‌و سندان: تشبیه

بازگردانی: بسیار دل که با شعر آن را مانند حریر نرم کردم. دلی که پیش از آن مانند سنگ سخت بود.

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

قلمرو زبانی: زی: سوی / زلفکان: زلف‌های / چابک: چالاک / سخندان: ادبدان / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، همیشه / زلفکان: مجاز از زیبارویان

بازگردانی: همیشه چشمم به سوی زیبارویان چابک بود. همیشه گوشم به سوی مردم سخندان بود.

عیال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه / از این همه تنم آسوده بود و آسان بود

قلمرو زبانی: عیال: زن و فرزند / مئونت: هزینه / آسوده: راحت / آسان: ضد دشوار / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود، نه

بازگردانی: خانواده نداشتم فرزند و هزینه زندگی نداشتم سرباری نداشتم و آسوده بودم.

تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی / بدان زمانه ندیدی که این‌چنینان بود

قلمرو زبانی: این‌چنینان: این چنین / قلمرو ادبی: ماهرو: تشبیه

بازگردانی: تو رودکی را امروز می‌بینی؛ آن زمان که این چنین بود ندیده ای.

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی / سرودگویان، گویی هزاردستان بود

قلمرو زبانی: سرودگویان: شعرخوانان / هزاردستان: بلبل / گویی: مانند اینکه / قلمرو ادبی: گویی هزاردستان بود: تشبیه

بازگردانی: آن زمانه که مانند بلبل شعرخوان راه می‌رفت او را ندیده ای.

شد آن زمانه که او انس رادمردان بود / شد آن زمانه که او پیشکار میران بود

قلمرو زبانی: شد: رفت / انس: همدم / رادمردان: جوانمرد / پیشکار: پاکار، پیشخدمت، دستیار، کارپرداز، کارگزار، وشکرده / میران: امیران / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: آن زمان که همدم جوانمردان بود گذشت آن زمان که او کارگزار پادشاهان بود گذشت.

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است / همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود

قلمرو زبانی: ورا: او را / زی: سو / ملوک: پادشاهان / دیوان: دفتر شعر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زی، همیشه، ملوک

بازگردانی: همیشه نزد پادشاهان دیوان شعرش است و در گذشته هم همیشه دیوان شعر در بارگاه پادشاهان بوده است.

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت / شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود

قلمرو زبانی: شد: رفت / نَوَشتن: طی کردن، ‌درنوردیدن (بن ماضی: نَوشت؛ بن مضارع: نَورد)/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: زمانه / بزرگ‌نمایی یا اغراق: شعرش همه جهان بنَوَشت

بازگردانی: زمانه ای که شعرش همه جهان را طی می‌کرد گذشت. آن زمانه که سخنور خراسان بود تمام شد.

کجا به گیتی بوده‌ست نامور دهقان / مرا به خانهٔ او سیم بود و حُملان بود

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / نامور: نامدار / دهقان: زمین‌دار / سیم: پول نقره / حُملان: ستور باربردار که کسی را دهند / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: بود

بازگردانی: هر کس که زمین دار نامداری بود، رودکی نزد او ارج داشت و از او نقدینه و دستمزد می‌گرفت.

که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی / مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی / که: هر کس / بودی: بود / مرا: «را» نشانه اضافه گسسته / قلمرو ادبی: همریشگی: بودی، بود

بازگردانی: اگر مردم از این و آن بزرگی می‌یافتند بزرگی من از سامانیان بود.

بداد میر خراسانش چل هزار درم / وزو فزونی یک پنجِ میرِ ماکان بود

قلمرو زبانی: میر: امیر/ چل: چهل / درم: یکای پول / ماکان: نام یکی از فرمانروان مازندران / یک پنج: یک پنجم / میر: امیر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شاه خراسان به او چهل هزار درهم داد و از امیر ماکان یک پنجم آن را گرفت.

ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار / به من رسید بدان وقت، حالِ خوب آن بود

قلمرو زبانی: اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:

بازگردانی: از نزدیکانش هشت هزار درهم به من داد. این اندازه حال من خوب بود.

چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش / ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود

قلمرو زبانی: میر: امیر / مردیِ: مردانگی / داد: حق / اولیا: زیردستان / قلمرو ادبی:  

بازگردانی: هنگامی که امیر شعر من را شنید، مردانگی خود را نشان داد و هر چه گفت زیردستانش به من دادند.

کنون زمانه دگرگشت و من دگر گشتم / عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

قلمرو زبانی: دگرگشت: تغییر کرد / انبان: خیک، مشک / قلمرو ادبی: انبان: استعاره از کفن یا گور

بازگردانی: اکنون روزگار تغییر کرد و من نیز تغییر کردم برای عصا بیاورید که وقت عصا و کفن رسیده است.

این چامه و اشاره‌ای که تاریخ‌نگاران به مرگ غریب‌وار او به سال ۳۲۹ هـ.ق. در روستای زادگاهش کرده‌اند، شاید دلیلی باشد بر اینکه رودکی در پایان زندگانی مورد بی‌مهری پادشاهان روزگار خود قرار گرفته و چه بسا که از درگاه آنان رانده شده باشد.

آثار و اشعار و شیوه شاعری رودکی: از دیوان بزرگ رودکی که گفته‌اند یک صد دفتر شعر بوده، بیش از حدود هزار بیت بر جای نمانده است. وی افزون بر چامه، چکامه، قطعه و حتا چارانه، چند دوگانه (مثنوی) نیز سروده است. مثنوی کلیله و دمنه و درپیوسته سندبادنامه از آن جمله اند و از آنها جز بیت‌هایی پراکنده در دست نیست. کمابیش همه نوع شعر در دیوان رودکی بوده است و او انواع مضمون‌های شعری روزگار خود را به استادی و چیره‌دستی به رشته نظم کشیده و در اغلب آن‌ها – به ویژه در چکامه و توصیف و ستایش – زبانزد شده است.

رودکی در سرودن چامه‌های ستایشی و وصفی استاد بوده و به سبک ویژه روزگار خود می‌سروده است که امروز آن را سبک خراسانی یا ترکستانی می‌نامند و از ویژگی‌های اصلی آن سادگی و در عین حال استواری و سختگی را می‌توان برشمرد. چامه «پیری و یاد جوانی» نمونه آشکاری از این گونه سروده‌های اوست. 

تخیل شعری رودکی بسیار نیرومند و زبانش ساده، روان، زنده و پرتپش است. در توصیف می‌کوشد تا خواننده را به طبیعت نزدیک کند و زیبایی‌های آن را با قدرت خیال به وی نشان دهد. رودکی شعر پارسی را به کمال نسبی نزدیک کرد؛ از این رو برخی وی را پدر شعر پارسی و خدایگان شاعران برنامیده‌اند. در شعر او شور و شادی، زهد و اندرز، شک و یقین به هم درآمیخته است. با این حال او در برابر غم و اندوه روزگار دلی نیرومند و فکری توانا دارد و در هر فرصتی آدمی را به بردباری فرامی‌خواند.

پند زمانه

۱- زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

قلمرو زبانی: آزادوار: از سر آزادگی / مرا: به من / نگری: ببینی / قلمرو ادبی: زمانه پندی داد مرا: جانبخشی

بازگردانی: روزگار به من پندی از سر آزادگی داد. اگر به زمانه درست نگاه کنی سراسرش پند است.

۲- زبان ببند – مرا گفت – و چشم دل بگشای / که‌ را زبان نه به بند است پای در بند است

قلمرو زبانی: نه: قید نفی / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / چشم دل: اضافه استعاری / پای در بند: کنایه از زندانی شدن / واژه‌آرایی: زبان، بند / زبان: مجاز از دهان

بازگردانی: زمانه به من گفت که سخن نگو و با چشم باطنی ات نگاه کن؛ زیرا کسی که زبانش به فرمانش نیست، دچار بند و زندان می‌شود.

۳- به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است

قلمرو زبانی: نیک: خوب / کسان: کس‌ها / بسا: بسیار / قلمرو ادبی: زمانه گفت: جانبخشی / جناس: بسا، کسا

بازگردانی: اگر روزگار خوش دیگران را می‌بینی غم نخور؛ زیرا بسیار کسانی که آرزوی زندگانی همچون تو را دارند.

۳- بدان کسی که فزون از تو، آرزو چه بری [کنی]؟ / بدان نگر که به حال تو آرزومند است

قلمرو زبانی: فزون: افزون / نگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: همریشگی: آرزو، آرزومند

بازگردانی: چرا آرزومند زندگانی کسی هستی که از تو بیشتر دارد؟ به کسی بنگر که آرزوی زندگی تو را دارد.

ابوشکور بلخی شیفته دانایی

کودکی بوشکور سراینده خردمند و آگاه قرن چهارم هجری با ایام سالخوردگی رودکی سمرقندی و دوران سالمندی وی با جوانی فردوسی مصادف بوده است. مضمون‌هایی همانند مضامین رودکی در سروده‌های بوشکور و حرف‌هایی از آن نوع که بوشکور گفته در میان شعرهای بازخوانده به فردوسی دیده شده است. از نظر فکر و زبان و جلوه‌های شعری هم بوشکور حد واسط رودکی و فردوسی به شمار می‌رود. 

ابوشکور میان سال‌های ۳۳۳ تا ۳۳۶ هـ.ق. مثنوی‌ سرشار از اندرز و حکمت آفرین‌نامه را درپیوست. افسوس که از این مثنوی جز بیت‌هایی پراکنده چیزی به دست ما نرسیده است.

این بیت‌ها از آفرین‌نامه بوشکور است:

دانایی و والایی

بدان کوش تا زود دانا شوی / چو دانا شوی زود والا شوی

قلمرو زبانی: کوش: بکوش؛ فعل امر / والا: بلندپایه / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: دانا، شوی، زود

بازگردانی: بکوش تا زود آگاه و دانا شوی. هنگامی که آگاه شوی به زودی والا و بلندپایه می‌گردی.

نه داناتر آن کس که والاتر است /  که والاتر آن کس که داناتر است

قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: است، دانا، والا، آن، کس / واج آرایی

بازگردانی: آن کس که والا و بلندپایه است دانا نمی‌شود؛ ولی کسی که داناست به زودی بلندپایه خواهد شد.

نبینی ز شاهان اَبَر تخت و گاه /  ز دانندگان بازجویند راه؟

قلمرو زبانی: ابر: بر / گاه: جاه / قلمرو ادبی: بازجویند راه: کنایه از اینکه راهنمایی می‌خواهند / پرسش انکاری

بازگردانی: نمی‌بینی که شاهان دارای جاه و تخت از دانایان راهنمایی می‌خواهند.

اگرچه بمانند دیر و دراز/ به دانا بُوَدشان همیشه نیاز

قلمرو زبانی: دیر: مدت زمان دراز / دراز: طولانی / بُوَد: می‌باشد / بودشان: جهش ضمیر

بازگردانی: اگر چه مدت زمان درازی فرمانروا بمانند، همیشه نیاز به کارگزاران دانا دارند.

دوازده سال از مرگ رودکی سخنور پرآوازه قرن چهارم هجری می‌گذشت که ابوالحسن کسایی به سال ۳۴۱ هـ.ق. در مرو دیده به جهان گشود.

دوران شاعری کسایی با اواخر عهد سامانی و اوایل کار غزنویان همزمان بوده است. کسایی در آغاز کار، برخی از شاهان را ستود؛ اما در میان‌سالی از این کار پشیمان شد و یکسره راه پارسایی و اندرزگویی در پیش گرفت. مذهب او شیعه دوازده امامی بوده؛ بنابراین همزمان با فردوسی به عنوان نخستین سراینده دلبسته اهل بیت درفش جانبداری و ستایش خاندان پیامبر را بر دوش کشیده است: 

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر / بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

قلمرو زبانی: مدحت: ستایش / ثنا: بزرگ داشتن / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

بازگردانی: ستایش کن و از خوبی های کسی بگو که پیغمبر او را ستود و ستایش گفت و همه کارها را به او داد.

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؟ / جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار

قلمرو زبانی: حیدر: شیر / کرّار: تازنده / قلمرو ادبی: شیر خداوند: استعاره از حضرت علی /  حیدر: استعاره از حضرت علی

بازگردانی: چه کسی با این ویژگی ها بوده است و می‌باشد به جز حضرت علی که شیر خدا و دلاور حمله آورنده است.

این دین هدی را به مثل دایره ای دان / پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار

قلمرو زبانی: هدی: هدایت (هدایت کننده) / به مثل: مانند / قلمرو ادبی: سه تشبیه

بازگردانی: دین هدایت کننده مانند دایره است و پیامبر مرکز این دایره است و علی محیط این دایره.

علم همه عالم به علی داد پیمبر / چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار

قلمرو زبانی: عالم: جهان / قلمرو ادبی: واج آرایی / تشبیه: چون ابر بهاری … / اغراق

بازگردانی: دانش همه جهان را پیامبر به علی داد همانگونه که ابر بهاری به گلزار سیل می‌دهد.

کسایی را باید پیرو رودکی و پیشرو ناصرخسرو، شاعر آزاده قرن پنجم هجری، دانست. در روزگار وی ویژگی شعر رودکی بسیار پرآوازه بوده و از همین رو کسایی از وی با نام «استاد شاعران جهان» یاد کرده و خود را کم از صد یک او دانسته است.

هم اشعار زهدآمیز و هم ارادت او به خاندان پیامبر، بعدها سرمشق ناصر خسرو قبادیانی قرار گرفته و آن شاعر پرآوازه را به پیروی شعر و راه کسایی کشانده است.

سروادهای کسایی مروزی

دیوان کسایی ظاهرا تا سده ششم هجری موجود بوده و بعدها از میان رفته است. کسانی که دیوان او را دیده بودند آن را کتابی لبریز از ستایش پیامبر و خاندان و سرشار از زهد و پند و موعظه توصیف کرده‌اند. همین مقدار اندکی هم که از شعر او بر جای مانده است، این ادعا را تایید می‌کند. نخستین چامه‌های منقبت و سوگ‌سروده را باید در دیوان کسایی جست. از این جهت پیشگام شاعرانی چون قوامی رازی، (سراینده شیعی سده ششم) و محتشم کاشانی، (مرثیه‌سرای سده دهم) است. یکی از چامه‌های کسایی که با این بیت می‌آغازد، نخستین سوگ‌نامه مذهبی فارسی است که به موضوع فاجعه کربلا پرداخته است.

باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا / آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا

قلمرو زبانی: فردوس: بهشت / صبا: باد بهاری / درآمد: وارد شد / صحرا: دشت / نیسان: اردیبهشت (سریانی) / دیبا: حریر / قلمرو ادبی: فرش دیبا: استعاره از گل و گیاهان

بازگردانی: باد بهاری از راه رسید و دشت مانند بهشت گشت. اردیبهشت، باغ را با گل و گیاهانی مانند حریر آراست.

کسایی را «نقاش چیره دست طبیعت» هم گفته‌اند؛ زیرا وصف‌های جاندار و روشن او از طبیعت و زیبایی‌های آن در زمره بهترین شعرهایی است که از گویندگان سده چهارم هجری در دست داریم.

اینک نمونه ای از شعرهای وی:

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین / فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضای پاک‌دین

قلمرو زبانی: مؤمن: گرونده / فضل: هنر، برتری / امیرالمؤمنین: فرمانده گروندگان / حیدر: شیر / مرتضا: گزیده، پسندیده /  قلمرو ادبی: شیر یزدان: استعاره

بازگردانی: اگر ایمان داری برتری و هنر سپهسالار دین داران، برتری علی، شیر خدا و پسندیده پاک دین را دریاب.

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست / فضل آن رکن مسلمانی، امام المتّقین

قلمرو زبانی: فاضل: برتر، هنرمند / رکن: پایه / امام: پیشوا / متّقین: پرهیزگاران / قلمرو ادبی: رکن مسلمانی: استعاره

بازگردانی: برتری کسی که پس از پیامبر هیچ کس از او هنرورتر نیست. او پایه مسلمانی و پیشوای پرهیزگاران است.

آن نبی ، وز انبیا کس نی به علم او را نظیر / وین ولی، وز اولیا کس نی به فضل او را قرین

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / انبیا: پیامبران / نی: نیست / را: اضافه گسسته / نظیر: مانند / ولی: سرپرست، دوست / اولیا: ج ولی / قرین: همتا / قلمرو ادبی: همریشگی: نبی، انبیا؛ ولی، اولیا

بازگردانی: آن پیامبری که هیچ نبی ای در دانش همانند او نیست. آن دوست خدایی که از دوستان خدا هیچ کس در هنر و دانش همتای او نیست.

آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بدیع / وین امام امت آمد، وز همه امت گزین

قلمرو زبانی: بدیع: نوآیین / امت: مردم / گزین: برگزیده / قلمرو ادبی: آن چراغ عالم آمد: تشبیه / واژه آرایی: امت

بازگردانی: پیامبر مانند چراغ جهان است و در سنجش با جهان نوآیین و بی مانند است. حضرت علی هم پیشوای مردم است و برگزیده امت.

گر نجات خویش خواهی، در سفینه نوح شو / چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین

قلمرو زبانی: سفینه: کشتی / شو: برو / رهی: بنده / بینوا: تهیدست / رهین: وامدار / قلمرو ادبی: تلمیح / پرسش انکاری

بازگردانی: اگر نجات خودت را می خواهی در کشتی نوح برو. چرا این اندازه مانند بردگان تهیدست و وامدار دیگران می باشی؟

دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس / گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین

قلمرو زبانی: اولاد: فرزندان / حیدر: شیر / فزع: ترس / نشاندن: خاموش کردن / اندر: در / پسین: عقبی، آخرت / قلمرو ادبی: دامن کسی گرفتن: کنایه از متوسل شدن / حیدر: استعاره از حضرت علی / توفان: استعاره از رخدادهای مرگ آفرین

بازگردانی: به خاندان حضرت علی چنگ بزن و از مشکلات نترس. در کشتی نجات باش و ترس رستاخیز را از دلت بیرون کن.

گر نیاسایی تو هرگز، روزه نگشایی به روز، / وز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین،

قلمرو زبانی: همیدون: همچنین / ریش: زخمی / جبین: پیشانی / قلمرو ادبی: جناس: روزه، روز / تضاد: روز، شب / موقوف المعانی

بازگردانی: اگر هیچ استراحت نکنی و پیوسته روزه دار باشی و به خاطر نماز خواندن پیشانی ات را زخم کنی،

بی تولّا بر علی و آل او دوزخ تو راست / خوار و بی تسلیمی از تسنیم و از خلد برین

قلمرو زبانی: تولّا: دوستی / آل: خاندان / خوار: پست / تسلیم: واگذاری / تسنیم: نام چشمه ای در بهشت / خلد: بهشت / برین: علوی / قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد

بازگردانی: بدون دوستی علی و خاندانش به دوزخ خواهی رفت. خوار خواهی شد و چشمه و بهشت برین به تو نخواهد رسید.

برای آگاهی بیشتر درباره کسایی مروزی اینجا را کلیک کنید.

برگفته از کتاب ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه

روزگار پیش از رودکی

زبان و ادبیات در ایران بعد از اسلام

در گذشته، دوره‌های تاریخ ادبیات را اغلب بدون هیچ دلیلی بر پایه دودمان‌های پادشاهی دسته‌بندی می‌کردند؛ مثلا می‌گفتند شعر دوره غزنوی یا ادبیات دوره مغول و … به این ترتیب ادبیات پیرو جریان‌های سیاسی حاکم شناسانده می‌شد.

با توجه به مسائلی که در دیباچه این کتاب مطرح کردیم، بهتر آن دیدیم که سیر ادبیات فارسی را بر پایه شاخص‌ها و سنت‌های ادبی و با توجه به افراد شاخص و سنت‌گذار تقسیم بندی کنیم. منظور از شاخص‌ها و سنت‌گذاران، بزرگانی‌اند که مهمترین ویژگی‌های ادبی یک دوره را می‌توان در آثار آنها یافت. به دیگر سخن این افراد به چنان اهمیت و موقعیتی دست یافته‌اند که اولا ویژگی‌های آثار پیش از آنها به نحوی مستقل و رو به کمال در آثارشان پیدا است و می‌توان آنها را فرزندان واقعی زمان خودشان دانست. دودیگر اینکه به دلیل همین ویژگی و درک درستی که از مقتضیات اجتماعی، فرهنگی و ادبی خویش دارند، می‌توانند دست به آفرینش آثار و طرح اندیشه‌هایی بزنند که آثار بعدی به نحو آشکاری تحت تاثیر کار و اندیشه آنها قرار گیرد. شاخص‌های ادبی کسانی‌اند که در روزگار خود و تا مدتها بعد همچنان مورد احترام و تقلید یا به دلایلی- عموما سیاسی یا عقیدتی – مورد بغض و کینه قرار می‌گیرند؛ اما قضاوت کلی تاریخ ادبیات در مورد آنها مثبت و احترام‌آمیز است.

تقسیم دوره‌های ادبی بر این مبنا لزوما با تقسیمات سیاسی، تاریخی و جغرافیایی همخوانی و هماهنگی ندارد. گاهی شاعری که از نظر زمانی در دوره ای به سر می‌برد، از لحاظ ادبی و فکری در دوره پس و پیش از خود قرار می‌گیرد. سلسله‌های پادشاهی و رخدادهای سیاسی و اجتماعی فقط می‌توانند تحول و گذار یک دوره را به دوره دیگر کند یا تند کند، ولی هرگز در این دسته‌بندی اصل و پایه قرار نمی‌گیرند. با توجه به همین اصل کلی و صرف نظر از جریان‌های تاریخی، قلمرو بحث این کتاب را درباره ادبیات ایران بعد از اسلام به چند دوره دسته بندی می‌کنیم.

saeedjafari
jafarisaeed

سال ۲۱ هـ.ق. را از آن رو آغاز این دوره قرار دادیم که در این سال جهان‌شاهی سترگ ساسانی پس از آنکه به علت نابسامانی‌های اقتصادی – اجتماعی و فاصله گرفتن زمامداران از توده مردم از درون فروپاشید، در برابر سپاه تازه‌نفس و فداکار اسلام به زانو درآمد و در جنگ سرنوشت‌سازی که در حدود نهاوند، میان دو سوی رخ داد، یزدگرد سوم، واپسین جهان‌شاه ساسانی درشکست و به درون فلات ایران واپس نشست. عرب‌ها این نبرد را که سرنوشت‌ساز بود، فتح الفتوح نامیدند. از این تاریخ به بعد به رغم برخی جنگ‌وگریز‌ها و نبردهای پراکنده، پیروزی‌ای به دست نیامد و نزدیک به ۲۰۰ سال ایران از داشتن فرمانروای خودبسنده ملی بی‌بهره ماند. در این مدت، برخی از ایرانیان پرخاشگر مانند المقنّع، به‌آفرید و بابک خرمدین، جنگ و گریزها کردند و ایرانیان دانش‌دوست کوشیدند زبان تازی را فراگیرند و میراث فرهنگی گذشته ایران را از راه ترجمه متن‌های پهلوی به تازی پاس بدارند؛ نیز ابومسلم خراسانی کوشید حکومت بنی امیه را براندازد تا اینکه سرانجام فرمانروایان طاهری و بعد از آن سامانیان در خاور و شمال خاوری ایران فروانروایی‌های خودگردانی برپا کردند.

پیشگامی ایرانیان

تاریخ مردم ایران در درازنای این دو سده نشان می‌دهد که ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و چون فرهنگی نیرومند در پشت سر و بنیانی استوار در اندیشه خود داشتند با همه کارشکنی‌ها و خوارداشت‌هایی که بنی امیه نسبت به غیرعرب‌ها – به ویژه ایرانیان – روا می‌داشتند، بسیاری از همین مردم عادی توانستند به مدارج علمی بالا دست یابند و در شعر، واژه و دستورزبان عربی از خود تازیان نیز پیش بیفتند. برای اثبات این مدعا کافی است به نام سیبویه فارسی، بزرگترین نحوشناس و شاگرد او اخفش (اهل خوارزم) و خلیل بن احمد، استاد سیبویه – که واضع علم وزن‌شناسی و صاحب نخستین کتاب مهم در زمینه واژگان عربی بوده است و بسیاری از دانشمندان، او را ایرانی‌تبار دانسته اند- اشاره کنیم.

ایرانیان تنها در قلمرو علوم نقلی و ادبی پیشگام نبوده‌اند، بلکه در زمینه علوم عقلی هم به دلیل پیشینه درخشانی که پیش از اسلام در دانشگاه گندی‌شاپور به دست آورده بودند در رده نخست قرار داشتند.

علت‌های اصلی تاثیر ایرانیان را در نقل و تدوین و نشر علوم در تمدن اسلامی می‌توان چنین چکیده کرد:

۱- راه یافتن ایرانیان به دیوان‌ها و دربارها، به ویژه در روزگار عباسی و به دست گرفتن قدرت و امکانات دولتی.

۲- چون ایرانیان پیش از اسلام بر اثر رواج دین‌ها و آیین‌های گونه‌گون با بحث و پژوهش پیرامون مسائل دینی آشنا بودند، در دوره اسلامی نیز به مباحث دینی رو آوردند و همین برخورد دین‌ها و اندیشه‌ها با یکدیگر عامل عمده‌ای برای توجه کردن مسلمانان به برخی از دانش‌های آن روزگار شد.

۳- در فرهنگ ایران، علوم گونه‌گون از قبیل ریاضی، فلسفه و پزشکی وجود داشت که از فرهنگ یونانی و هندی ترجمه و برگرفته شده بود و مدت‌ها در گندی‌شاپور آموزش داده می‌شد. با ترجمه این دانش‌ها به زبان عربی روحیه علمی به فرهنگ اسلامی انتقال یافت و بسیار مورد توجه و استقبال قرار گرفت.

شعوبیه

سیاست بنی‌امیه در مورد اقوام غیرعرب و به ویژه ایرانیان، سخت‌گیرانه و از سر بی‌انصافی بود. آنان فرمانروایی را ویژه عرب‌ها می‌دانستند و دیگر تیره‌ها و ملل را بنده فرودست خود؛ ازین رو با آنان همچون بندگان و افراد پست رفتار می‌کردند. این سیاست بر ایرانیان که خود را از هر جهت از تازیان برتر می‌دیدند، بسیار گران آمد و آنان را به واکنش ستیزه‌آمیز واداشت. به این ترتیب که نخست با توجه به آیه شریفه «ما شما را گروه‌ها و قبایل گوناگون قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید به راستی که گرامی‌ترین شما در نزد پروردگار پرهیزگارترین شماست» موضوع برابری عرب و عجم را مطرح کردند و تنها عامل برتری را «پرهیزگاری» دانستند؛ اما چون اعراب به این امر خرسند نبودند و همچنان به رفتار تبعیض‌آمیز خود ادامه می‌دادند پرخاش‌جویانه موضوع برتری عجم بر عرب را پیش کشیدند و حتا در نوشته‌ها و آثار خود نیز درباره فرومایگی اعراب قلم زدند. این گروه که در دوره‌های بعد نیز فعالیت داشتند «شعوبیه» نام گرفتند.

در این موقع، خاندان علی که پیرو حقیقت بودند به واسطه ستم و فشاری که از امویان می‌دیدند، با امویان آشکارا به ستیز برخاستند. به همین دلیل، بسیاری از ایرانیان طرفداران خاندان علی شدند و هنگامی که مختار ثقفی در حدود سال ۶۵ هـ.ق. در کوفه به خونخواهی حسین پور علی ضد امویان خیزش کرد، او را یاری کردند و به این وسیله از تازیان کین ستاندند.

در سال ۱۲۰۹ هـ.ق. ابومسلم خراسانی ضد امویان برخاست و خلافت آنان را برانداخت و به جای آن، عباسیان را – که به خاندان پیامبر نزدیک‌تر بودند – به خلافت رسانید؛ اما عباسیان هم انتظار ایرانیان را برنیاوردند، آن‌ها ابومسلم را با نیرنگ کشتند و وزیران شایسته خود، برمکیان را کنار گذاشتند و بی‌درنگ برخی از آنها را از پای درآوردند. آنچه مسلم است این است که ایرانیان دادخواه و دانش‌دوست حساب تازیان و امویان خشک‌مغز را از اسلام واقعی جدا کردند تا آنجا که سخن‌سالاری همچون فردوسی – چنانکه خواهیم دید- بابت پایبندی به همین اصل از بسیاری امتیازات که شایسته آن‌ها بود، بی‌بهره ماند.

فارسی نو (دری) در ادامه پارسی میانه

واژه «دری» به معنای درباری منسوب به «در» (دربار، درگاه) است و در اصطلاح به زبان دولتی دستگاه ساسانی گفته می‌شود که دنباله پهلوی ساسانی است و در آن سازه‌هایی از زبان پهلوی اشکانی هم دیده می‌شود. این گویش نخست در بخش خاوری ایران رایج شد؛ اما در دوره بعد از اسلام پس از آنکه حکومت‌های خودبسنده یا خودگردان ایرانی در خراسان و فرارودان سربرآوردند، رسمیت یافت و در امور اداری و برای نوشتن آثار ادبی به کار گرفته شد.

پیش از آنکه خط عربی رسما جای‌گزین خط پهلوی شود، در کتاب‌های اسلامی شعرها، جمله‌ها، زبانزد‌هایی از زبان دری با خط عربی نوشته می‌شد که تا امروز هم به جا مانده و به حق باید آن‌ها را نخستین آثار برجای مانده از ادبیات در دوره اسلامی نامید.

خط عربی

به درستی روشن نیست که دبیره تازی از چه تاریخی برای نوشتن پارسی به کار رفت. کهن‌ترین کتابی که امروزه به دبیره پارسی در دست است و در تاریخ کتابت آن گمانی نیست، کتاب الابنیه عن حقایق الادویه است که در سال ۴۴۷ هـ.ق. به قلم اسدی طوسی و در زمینه پزشکی نگاشته شده است. البته پیش از این تاریخ هم خط عربی در نوشته‌های فارسی به کار می‌رفته است. در قرن‌های اولیه اسلامی، فارسی را همزمان با خط‌های عبری، مانوی و پهلوی نیز می‌نوشتند.

کاربرد خط عربی برای زبان فارسی، زبان و فرهنگ توده‌های مردم ایران را به دین اسلام نزدیک کرد. این پیوند خجسته، بنیان‌های اندیشه ایران اسلامی را استوار ساخت. نخستین آثار شعر و نثری هم که به زبان فارسی پدید آمد، در واقع همین ویژگی را بازمی‌تاباند.

نخستین سخن‌سرایان فارسی

نخستین کسی که بعد از اسلام به فارسی شعر گفت، که بود؟ این پرسش در همه سرگذشت‌نامه‌ها و کتاب‌های تاریخ ادبیات از دیرباز تا امروز مطرح شده است؛ بدون اینکه کسی بتواند برای آن پاسخ درستی بیابد. طرح چنین پرسشی دست کم به این صورت هیچ سودی ندارد. شعر در نزد تمام تیره‌ها، ناگزیر از زمانی آغاز می‌شود که انسان توانسته شور و هیجان درونی خود را با کلام خیال‌انگیز و اثرگذار بازگو کند و برای چنین امری نمی‌توان آغازی معین کرد.

به طور کلی در ایران پیش از اسلام چه بسا که به همین زبان پارسی هم شعر وجود داشته است؛ اما مبنای وزن شعر پیش از اسلام با آنچه ما به عنوان شعر عروضی می‌شناسیم، تفاوت داشته است. حتی از سده‌های اولیه اسلامی هم سروده‌هایی به لهجه‌های محلی و به فارسی دری هست که در آنها مبنای عروض فارسی رعایت نشده است.

ایرانیان شعر عروضی را در ظاهر از شعر عربی برگرفتند؛ هر چند در زبانهای ایرانی پیش از اسلام و حتی در اوستا شعر وزن‌دار از قرن‌ها قبل از آن وجود داشته است. بر این اساس فارسی‌زبانان بعد از اسلام به دلیل همین پیشینه دراز، در جزئیات خود را موظف به پیروی از عروض عربی ندانستند و در آن دست‌کاری‌هایی روا داشتند. رواج شعر به شیوه عروضی هم از نیمه نخست قرن سوم هجری پیش‌تر نمی‌رود و پیش از آن اگر شعری وجود داشته به شیوه عروضی نبوده است.  یادنامه‌نویسان از حکیم ابوحفص سُغدی و عباس مَروزی به عنوان نخستین سرایندگان پارسی‌گو نام برده و سروده‌هایی را هم به این دو بازخوانده‌اند؛ اما آگاهی ما از آن‌ها جنبه تاریخی ندارد.

نخستین نمونه‌های شعر عروضی به زبان دری به اواخر دوره طاهریان مربوط می‌شود. حنظله بادغیسی – که برخی سال‌مرگ او را ۲۱۹ یا ۲۲۰ هـ.ق. دانسته‌اند، از شاعران منسوب به طاهریان است و دیوان شعری هم بدو منسوب. بنابر نقل نظامی عروضی در چهار مقاله، احمد بن عبدالله خجستانی از فرمانروایان طاهری این دو بیت شعر را در دیوان او خوانده و چنان تحت تاثیر آن قرار گرفته که از خربندگی به فرمان‌روایی خراسان رسیده است:

مهتری گر به کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه / یا چو مردانت مرگ رویاروی(حنظله بادغیسی)

قلمرو زبانی: مهتری: ریاست؛ (واژه کهن)/ گر: اگر / کام: دهان / به کام شیر در: در دهان شیر؛ (دو نشانه برای یک متمّم) / شو: برو / عزّ: عزّت / جاه: مقام و منصب / کم بودن لغات عربی (عزّ و نعمت) / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن / واج آرایی «و» / تشبیه: چو مردانت / واژه آرایی: کام

بازگردانی: اگر بزرگی در دهان شیر هم هست، برو خطر کن و آن را از دهان شیر بیرون بیاور. یا بزرگی و سربلندی و نعمت و مقام یا مانند مردان، مرگ سرافرازانه.

اما این دو بیت چنان پخته و شیوا است که پذیرفتن آن به عنوان نخستین سروادهای فارسی دری آسان نیست؛ بر همین اساس باید بیشتر به گفته مسلم تاریخ سیستان اعتماد کرد که با اطمینان، نخستین سراینده پارسی‌گو را محمد پور وصیف سیستانی می‌شناساند و می‌گوید چون یعقوب لیث صفاری بر دشمنان چیرگی یافت و در سال ۲۵۱ هـ.ق. خوارج را تار و مار کرد، سخنوران به رسم زمانه او را به شعر تازی ستودند. یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»

محمد بن وصیف – که دبیر رسایل او بود و ادب نیکو می‌دانست شعر پارسی گفتن گرفت و پیش از او در عجم کسی شعر نگفته بود. آن گاه چند بیت از شعر محمد بن وصیف را نقل می‌کند که اول آن این است:

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام / بنده و چاکر و مولای و سگ‌بند و غلام

قلمرو زبانی: امیر: فرمانده / خاصه: افراد خاص / عام: توده مردم / مولا: بنده / سگ‌بند: سگ‌بان / غلام: برده / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن / واج آرایی «و» / تضاد: خاصه و عام

بازگردانی: ای سپهسالاری که سپهسالاران جهان همگی بنده، چاکر، برده، سگ‌بان و نوکر تو اند.

پس از آن، دیگر سرایندگان نیز به پارسی شعر گفتند.

بنابراین روایت، باید پشتیبانی یعقوب لیث از شعر پارسی را که با دیگر ویژگی‌های او از جمله نداشتن آگاهی از زبان تازی نیز سازگاری دارد، نقطه سرنوشت‌ساز در ادبیات فارسی دری قلمداد گردد و مورد توجه و تاکید قرار داد و سال ۲۵۱ هـ.ق. را نقطه شروع شعر فارسی دری در دوره اسلامی به شمار آورد.

فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی را از شاعران همروزگار عمرو بن لیث صفاری (۲۸۷-۲۶۵ هـ.ق.) دانسته‌اند و به هر کدام بیت‌هایی را بازخوانده‌اند. این دو بیت منسوب به ابوسلیک از پیام و لطافت سرشاری برخوردار است.

خون خود را گر بریزی بر زمین / به که آب‌روی ریزی در کنار

بت پرستیدن به از مردم پرست / پند گیر و کاربند و گوش دار

قلمرو زبانی: به: بهتر / مردم: انسان / کاربند: به کار ببند / قلمرو ادبی: وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن / خون خود را گر بریزی: کنایه از اینکه خود را بکشی / مردم‌پرست: کنایه از پاچه خوار

بازگردانی: اگر خودت را بکشی بهتر است که آبرویت برود. بت پرستیدن بهتر از پاچه خواری است. از گفته من پند بگیر و به کارشان ببند و گوش کن.

روی هم رفته شعرهایی که در یادنامه‌ها با عنوان نخستین شعرهای فارسی دری آمده، غالباً یکدست نیستند. برخی از آنها نمونه سادگی فکر و بیان است. در ترکیب الفاظ بعضی- به ویژه بیت‌هایی که نگارنده تاریخ سیستان نقل کرده – درشتی و خشونت و ناپختگی در وزن و آهنگ آشکار است و بیش‌تر از همه می‌تواند نخستین شعر پارسی قلمداد شود.

برگفته از کتاب ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه

آموزه دهم: قلم سحرآمیز

جنگ چالدران با همه مقاومت دلیرانه شاه اسماعیل و سربازانش به شکست انجامید. کمال الدین بهزاد همراه با شاه اسماعیل بود. یکی از سرداران زخمی شده بود. کمال الدین بهزاد همراه با شاه محمود نیشابوری او را به غاری در آن نزدیکی رساندند.

آموزه دهم فارسی پایه هشتم

غار تاریک و نمناک بود. قطره‌های آب از شکاف سقف می‌لغزید و از روی توده آهکی که از سقف آویزان بود پایین می‌آمد و از نوک آن به کف سنگی غار می‌چکید. باریکه ای از نور خورشید به داخل غار می‌تابید و فضا را روشن می‌کرد. کمال الدین تکه چوب نیم سوخته‌ای برداشت و روی دیوار غار تصویر مرغی را کشید که رو به سقف غار اوج گرفته بود. شاه محمود و سردار زخمی مرغ را نگاه کردند. کمال الدین زیر تصویر با خط خوش نوشت:

قلمرو زبانی: مقاومت: ایستادگی / انجامیدن: منجر شدن (بن ماضی: انجامید؛ بن مضارع: انجام) / توده: پشته / مرغ: پرنده

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت / بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

قلمرو زبانی: هدهد: شانه به سر / صبا: بادی خنک که از جانب شمال شرقی می وزد./ سبا: شهری در عربستان قدیم و ناحیۀ یمن کنونی که ملکۀ آن بلقیس نام داشته است. / فرستادن: گسیل کردن (بن ماضی: فرستاد؛ بن مضارع: فرست) / نگریستن: نگاه کردن(بن ماضی: نگریست؛ بن مضارع: نگر) / قلمرو ادبی: صبا، سبا: جناس ناهمسان / واژه آرایی (تکرار): می‌فرستمت، کجا / هدهد صبا: اضافه تشبیهی

بازگردانی: ای باد صبا که مانند هدهدی، تو را به شهر سبا می‌فرستم. نگاه کن که از کجا به کجا می‌فرستمت.

حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم / زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

قلمرو زبانی: حیف: افسوس / طایر: پرنده / چو: مانند / خاکدان: جای خاک، جای آشغال / آشیان: منزل، آشیانه / قلمرو ادبی: خاکدان: استعاره از جهان مادی / آشیان وفا: جهان معنوی و عشق / تلمیح به داستان حضرت سلیمان

بازگردانی: حیف است که پرنده ای مانند تو در این جهان خاکی و جایگاه غم باشد. از این جا به منزل وفا و عشق تو را می‌فرستم.

سردار لبخندی زد آرام شد و زیر لب شعر حافظ را زمزمه کرد. شعر و نقاشی، کار خود را کرده بود. کمال الدین بهزاد به سردار نزدیک شد و پارچه را از روی زخم وی گشود.

سردار گفت: «آفرین بر قلم سحرآمیز! من درد را فراموش کردم. نقاشی تو طبیب زخم‌های ماست.»

قلمرو زبانی: گشودن: باز کردن (بن ماضی: گشود؛ بن مضارع: گشا) / طبیب: پزشک، درمانگر / قلمرو ادبی: زیر لب: کنایه از آهسته / نقاشی تو طبیب …: تشبیه

دو نامه

سید جمال آرام و قرار نداشت. گاه در مصر بود، گاه در استانبول، گاه در افغانستان و گاه در هند. همه جا مردم را به آگاهی و مبارزه با استعمار و بیدادگری دعوت می‌کرد. این روحانی پرشور به انگلیس که رسید، زبان انگلیسی را در مدتی کوتاه آموخت تا به این زبان سخنرانی کند و با اندیشمندان آنها به گفت‌وگو بنشیند. در فرانسه به فرانسوی می‌نوشت و در مصر به عربی سخنرانی می‌کرد.

این ایرانی پرشور وقتی نیرنگ استعمار را در کشورش دریافت، نامه ای به مرجع تقلید شیعیان میرزای شیرازی نوشت تا تنباکو را تحریم کند.

میرزای بزرگ مرجع شجاع و بزرگوار سرانجام فتوای تاریخی را صادر کرد:

«بسم الله الرحمن الرحیم … استعمال توتون و تنباکو در حکم محاربه با امام زمان صلوات الله و سلامه علیه است.»

دو نامه سیدجمال الدین اسدآبادی و میرزای بزرگ کار خود را کرده بود: قلیان‌ها شکسته شد؛ تنباکو تحریم شد؛ شاه به تنگنا افتاد و توطئه انگلیس شکست خورد.

قلمرو زبانی: بیدادگری: ستمگری / پرشور: پرهیجان / آموختن: یاد گرفتن (بن ماضی: آموخت؛ بن مضارع: آموز) / نیرنگ: فریب / تحریم: حرام کردن / استعمال: استفاده، بهره جویی / صلوات الله و سلامه علیه: درود و تندرستی خدا بر او باد / محاربه: جنگ / تنگنا: جای تنگ / توطئه: دوز و کلک

سعید جعفری

خودارزیابی

۱- سیدجمال الدّین اسدآبادی در چه زمینه‌هایی استعداد داشت؟ – زبان‌آموزی و دانش‌های سیاسی

۲- چه رابطه‌ای بین شعر حافظ و نقّاشی کمال الدّین بهزاد بود؟ – هر دو، حال مرغی را بازمی گویند که از زمین به سوی آسمان رو به پرواز دارد. به دیگر سخن باید در آینده منتظر شکوفایی و بالندگی باشیم.

۳- چرا روحانیت و چهره‌های علمی – فرهنگی تأثیر بیشتری در جامعه دارند؟ – زیرا اینان آگاه‌ترند و می توانند توده مردم را به پویش وادارند.

۴- ………………………….

دانش‌های ادبی: جناس

به این واژه‌ها توجه کنید:

«صبا و سبا»، «آرام، رام »

در این واژه‌ها نوعی نزدیکی آوایی وجود دارد. به این گونه نزدیکی آوایی واژه‌ها که شعر و نثر را زیباتر و خوش آهنگ‌تر می‌کند «جناس» می‌گویند.

به نمونه‌های زیر توجه کنید و جناس‌ها را بیابید.

ای نام تو بهترین سرآغاز / بی نام تو نامه کی کنم باز؟

قلمرو زبانی: سرآغاز: مقدمه / کی: چه زمانی / نامه: کتاب / قلمرو ادبی: نام، نامه: جناس ناهمسان / نامه کی کنم باز: کنایه از اینکه کاری را شروع کنم و کتابی را بنویسم. / واژه آرایی: نام، تو / واج آرایی: «ن»

بازگردانی: ای کسی که نامت بهترین سرآغاز است. بدون نام تو چگونه کاری را آغاز کنم؟

شرف مرد به جود است و کرامت به سجود / هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود

قلمرو زبانی: شرف: آبرو، بزرگواری / جود: بخشش، بخشندگی / کرامت: جوانمردی، بزرگواری / سجود: سجده کردن، نیایش / عدم: نبودن / وجود: بودن / قلمرو ادبی: جود، سجود: جناس ناهمسان / جود، وجود: جناس ناهمسان / سجود، وجود: جناس ناهمسان / عدم، وجود: تضاد

بازگردانی: آبرو و بزرگی انسان به بخشندگی و جوانمردی او به نیایش پروردگار است. هر کس نه بخشنده است و نه جوانمرد نبودنش بهتر از بودنش است.

جناس
گونه های جناس

برای آگاهی بیشتر از آرایه جناس اینجا و اینجا را کلیک کنید.

گفت و گو

۱- درباره تأثیر دو نامه میرزای شیرازی و سید جمال، گفت وگو کنید. – سبب پویش توده مردم شدند.

۲- از دیوان حافظ، متن شعر «ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت …» را بیابید. در گروه بخوانید و قافیه‌های آن را مشخص کنید.

فعالیت های نوشتاری

۱- در متن درس، دو واژه بیابید که شکل نوشتاری و گفتاری آنها مانند «شنبه» متفاوت باشد. – تنباکو، استانبول

۲– در هر یک از جمله‌های زیر، گروه اسمی و وابسته‌های آن را مشخّص کنید.

◙ شعر زیبا، هم در گزینش لفظ و هم در بیان معنا توجه مخاطب را برمی‌انگیزد.

شعر زیبا ← هسته: شعر، زیبا: صفت بیانی / گزینش لفظ ← هسته: گزینش، لفظ: مضاف الیه / بیان معنا ← هسته: بیان، معنا: مضاف الیه / توجه مخاطب ← هسته: توجه، مخاطب: مضاف الیه

◙ میرزای بزرگ، مرجع شجاع، فتوای تاریخی را نوشت.

میرزای بزرگ ← هسته: میرزای، بزرگ: صفت / مرجع شجاع ← هسته: مرجع، شجاع: صفت / فتوای تاریخی ← هسته: فتوا، تاریخی: صفت

۳- در نمونه‌های زیر، جناس‌ها را بیابید.

الهی، چون تو حاضری، چه جویم و چون تو ناظری، چه گویم؟ (علّامه حسن زاده آملی)

قلمرو زبانی: ناظر: بیننده / قلمرو ادبی: جویم، گویم: جناس ناهمسان / حاضر، ناظر: جناسواره (جناس نیستند.)

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند / همدم گل نمی‌شود، یاد سمن نمی‌کند (حافظ)

قلمرو زبانی: چمان: با ناز راه رونده / همدم: همنشین / سمن: یاسمن، یاس / قلمرو ادبی: چمان، چمن: جناس ناهمسان / چمن، سمن: جناس ناهمسان / سرو چمان: استعاره از یار / میل چمن و …: کنایه از به گلگشت رفتن / همدم گل: جانبخشی

بازگردانی: یار من که مانند سرو است، چرا میلی به بیرون رفتن به باغ و بوستان ندارد (از خانه بیرون نمی آید تا ما را ببیند).

نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. (گلستان سعدی)

قلمرو زبانی: قامت: قد / مهتر: بزرگتر / قیمت: ارزش / قلمرو ادبی: مهتر، بهتر: جناس ناهمسان / قامت، قیمت: جناسواره

بازگردانی: هر کس که بلندبالاتر است، ارزشمندتر نیست.

برخی واژه‌ها، به گونه ای تلفّظ و شنیده می‌شوند که با شکل نوشتاری آنها مطابقت کامل ندارد؛ مانند «پنبه، منبر، سنبل و …»

به هنگام نوشتن املای فارسی، به این گونه از واژه‌ها، لازم است، توجه کنیم:

نوشتارگفتار
پنبه، منبر، سنبلپمبه، ممبر، سمبل
سعید جعفری

حکایت: نام خوش‌بو

یکی از عارفان روزی در راه، کاغذی دید که نام مبارک پروردگار (بسم الله) در آن نوشته شده بود و مردم پا بر آن می‌نهادند و می‌گذشتند. ایستاد و کاغذ را برگرفت و آن کاغذ را معطر گرداند و اندر شکاف دیوار نهاد تا از آسیب پای رهگذران در امان باشد.

مدت‌ها گذشت به خواب دید که ندایی به او می‌گوید: «ای دوست! نام من را خوشبو کردی و مرا بزرگ داشتی و حرمت نهادی. ما نیز نام تو را معطر گردانیم؛ در دنیا و آخرت تو را بزرگ و گرامی خواهیم داشت.

قلمرو زبانی: عارف: خداشناس / مبارک: همایون / نهادن: گذاشتن (بن ماضی: نهاد؛ بن مضارع: نه) / گذشتن: عبور کردن (بن ماضی: گذشت؛ بن مضارع: گذر) / برگرفتن: برداشتن(بن ماضی: برگرفت؛ بن مضارع: برگیر) / معطر: خوش‌بو / اندر: در/ قلمرو ادبی: دنیا و آخرت: تضاد

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

رساله قشیریه: ابوالقاسم قشیری

پی دی اف درس دهم فارسی هشتم

فعل و حرف اضافه

حرف‌های اضافه می‌توانند معنای فعل را تغییر دهید. در این تاربرگ برآنیم که نمونه‌هایی از این دگرگشت معنایی را بررسی کنیم.

شناختن

شناختن از: تمییز دادن

عزّت از خواری نشناخته‌ای / عمر در خارکشی باخته‌ای (جامی)

شناختن را: آگاهی به دست آوردن

مرا ارج ایشان بباید شناخت / بزرگ آنک با نامداران بساخت (فردوسی)

چشم دوختن

چشم (دیده) دوختن به/بر: خیره شدن

بلکه چشم شهود بر حق دوز / وز فروغش چراغ جان افروز (جامی)

چشم دوختن از: ندیدن و صرف نظر کردن

جان من کز هر دو عالم چشم دوخت / این زمان از غیرت ابلیس سوخت (عطار)

ز عیب نیک مردم دیده بر دوز / هنر دیدن ز چشم بد میاموز (نظامی)

دست کشیدن

دست کشیدن به/بر/در: بساویدن

خفتن عاشق یکی است بر سر دیبا و خار / چون نتواند کشید دست در آغوش یار (سعدی)

دست (باز) کشیدن از: صرف نظر کردن و رها کردن

دست ذوق از طعام باز کشید / خفت و رنجوریش دراز کشید (عطار)

هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید / هر دل که شد اسیر تو دست از جهان کشید (عطار)

دست را کشیدن: دست را عقب / جلو کشیدن، دست را درآوردن

چون مراد این آیه محکم شنید / دست خویش از آستین بیرون کشید (عطار)

سعید جعفری
تاختن

تاختن به: چهار نعل رفتن

جهاندیده نزد جهاندار تاخت / به نور جهانداری او را شناخت (نظامی)

تاختن بر: حمله کردن

چو رامین تیر پرتابی بینداخت / سپاه دیو اندیشه برو تاخت (فخرالدین اسعد گرگانی)

بالیدن

بالیدن به: نازیدن

تو تا شکفته شدی گل به خویشتن بالید / تو تا بلند شدی قد کشید نخل مراد (صائب)

بالیدن: بزرگ شدن

ز خود بیرون شدن زاهد چه داند؟ / به چوب خشک بالیدن میاموز (صائب)

هستیم بالید و تا گردون رسید / زیر دامانم ثریا آرمید (اقبال لاهوری)

آموختن

آموختن از: یاد گرفتن

زشت کاری و خوب گفتاری / از تو آموخت چرخ پنداری (سنایی)

آموختن به: یاد دادن

به سروت خوب رفتاری که آموخت / به لعلت نغز گفتاری که آموخت (جامی)

پرداختن

پرداختن به: مشغول شدن

اوحدی آن چنان درو پیوست / که نخواهد به خویشتن پرداخت (اوحدی)

پرداختن را + به: دادن، پرداخت کردن

او درین گفت و تن ز جان پرداخت / رفت و منزل به دیگران پرداخت (سعدی)

هر که آمد عمارتی نو ساخت / رفت و منزل بدیگری پرداخت (سعدی)

پرداختن از: فارغ شدن

چو از تعلیم وز تدبیر پرداخت / به چوگان و به گوی و تیر پرداخت (عطار)

پرداختن را + از: خالی کردن

او درین گفت و تن ز جان پرداخت / رفت و منزل به دیگران پرداخت (سعدی)

کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت / این طمع ها که تو از سیمبران می داری (عطار)

سراپرده پرداخت از انجمن / خود و تور بنشست با رای زن (فردوسی)

ز بیگانه قیصر به پرداخت جای / پر اندیشه بنشست با رهنمای (فردوسی)

پرداختن را: صیقل دادن

غم تحیر حسن قبول باید خورد / نه هر که آینه پرداخت باب دیدار است (بیدل)

مانستن و ماندن

مانستن (ماندن) به: همانند بودن (بن ماضی: مانست یا ماند، بن مضارع: مان)

بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند / جمال ماه نورافشان بدان رخسار می‌ماند (خدایگان)

از عکس ریاحین او پر زاغ چون دم طاوس نمودی و در پیش جمال او دم طاوس به پرزاغ مانستی. (کلیله و دمنه)

ماندن از: درنگ کردن (بن ماضی: ماند، بن مضارع: مان)

به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره / که از سوز دل ایشان خرد از کار می‌ماند (خدایگان)

ماندن: وضع یا حالتی را ادامه دادن (بن ماضی: ماند، بن مضارع: مان) [فعل اسنادی]

سقای روح یک باده ز جام غیب درداده / ببین تا کیست افتاده و کی بیدار می‌ماند (خدایگان)

ماندن در: ساکن ماندن و اقامت گزیدن (بن ماضی: ماند، بن مضارع: مان)

برآمدن

خواندن، فراخواندن، برخواندن، فروخواندن،

آموزه نهم: نوجوان باهوش

قلمرو زبانی: گر: اگر / کزو: که از او / سرا: خانه / زرنگار: نقاشی شده با طلا / به: بهتر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: ماند / واج‌آرایی: «ن»

فارسی نهم امیرکبیر

بازگردانی: اگر نام نیک از انسان به یادگار بماند بهتر است از اینکه از او خانه زرنگار و گران‌بها بجا بماند.

آموزه نهم: نوجوان باهوش

میرزا ابوالقاسم فراهانی توانایی عجیبی در حفظ اشعار و مطالب داشت. اگر شعری را تنها یک بار برای او می‌خواندند، آن را به طور کامل حفظ می‌کرد. همین باعث شده بود که پدربزرگش میرزا محمدخان که خود شاعری سرشناس در شیراز بود، نوه‌اش را به همراه خود به مجالس شعرا ببرد. یک بار که قائم مقام به همراه پدر بزرگش به یکی از این مجالس رفته بود، مردی خارجی را دید. پدربزرگش او را به آن مرد معرّفی کرد و به میرزا ابوالقاسم گفت: «برای ایشان شعری بخوان. فارسی را خوب می‌فهمد.» قائم مقام فراهانی پرسید: «قصیده بخوانم یا غزل؟» آن شخص گفت: «غزلی از سعدی برایم بخوان.»

میرزا ابوالقاسم لحظه‌ای مکث کرد، چشمانش را بست و شروع به خواندن کرد:

قلمرو زبانی: اشعار: ج شعر / مطالب: ج مطلب / خواندن: (بن ماضی: خواند؛ بن مضارع: خوان) / نوه: فرزند فرزند، فرزندزاده / مجالس: ج مجلس، انجمن / شعرا: ج شاعر / مکث: درنگ

به جهان خرم از آنم که جهان خرّم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

قلمرو زبانی: خرم: خشنود / که: زیرا / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: جهان، خرم، همه، عالم، اوست / واژه آرایی: «م» / از اوست: ردیف / قافیه: خرّم، عالم

بازگردانی: به این دلیل از این جهان خوشم می‌آید که جهان آفریده اوست. عاشق همه جهانم؛ زیرا همه جهان ساخته اوست.

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است / به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

قلمرو زبانی: حلاوت: شیرینی، دل‌پذیری / شاهد: زیبارو / ساقی: سرده، می‌فروش، پیاله‌گردان / به ارادت: با میل / هم: همچنین / قلمرو ادبی: تضاد: درد، درمان / به حلاوت خوردن: کنایه از با میل خوردن/ واژه آرایی: «ر»

بازگردانی: با کمال میل جام زهر را می‌نوشم؛ زیرا یار زیبارویم ساقی است. به میل درد می‌کشم؛ زیرا درمانم از یارم است.

آن مرد از شادی چشمانش درخشید و با لهجه خاصی گفت: «فوق العاده است!» پدربزرگ قائم مقام گفت: «شعر سعدی فوق‌العاده است یا شعر خوانی میرزا ابوالقاسم؟» آن خارجی گفت: «هر دو، هم شعر سعدی و هم شعرخوانی نوه شما؟ … »

وقتی آن شخص پی برد که میرزا ابوالقاسم در ریاضی، فلسفه، حکمت و علوم قرآنی نیز استعداد بی‌نظیری دارد، گفت: «قدر این نوجوان را بدانید. من آینده درخشانی برای او می‌بینم.» آری، قائم مقام به کمک هوش و استعداد سرشار خود بعدها یکی از مردان نامی کشورداری و سیاست شد.

قلمرو زبانی: خاص: ویژه / فوق‌العاده: شگرف، شگفت / پی بردن: فهمید / حکمت: فلسفه اسلامی / بی‌نظیر: بی‌مانند (هم‌آوا: نذیر)/ نامی: نامدار / سرشار: لبریز، فراوان / کشورداری: حکومت

سعید جعفری

آشپززاده وزیر

 هیاهوی کلاغ‌ها سکوت باغ را می‌شکست. برف به آرامی می‌بارید. صدای کلاغ‌ها گوش محمد تقی را آزار می‌داد صدای استاد را از پشت درهای بسته به سختی می‌شنید.

روزهای زیادی بود که محمد تقی سینی غذا بر سر می‌گذاشت و فاصله آشپزخانه تا مکتب‌خانه را یک نفس طی می‌کرد. غذا را به اتاق می‌برد پشت در می‌نشست و به بهانه بردن ظرف‌ها به گفته‌های استاد گوش می‌سپرد، چون قلم و کاغذی برای نوشتن نداشت، شنیده‌ها را بر کاغذ ذهن می‌نوشت و در دل تکرار می‌کرد.

حاصل ماه‌ها پشت در نشستن و از سرما لرزیدن و دزدکی به درس گوش دادن دانش دست و پا شکسته بود که اندک اندک در قلّک ذهنش جمع شده بود.

قلمرو زبانی: هیاهوی: سروصدا / می‌شکست: ماساژ / مکتب‌خانه: دبستان / بهانه: علت دروغین / گوش سپردن: گوش دادن / قلمرو ادبی: سکوت باغ: اضافه استعاری / کاغذ ذهن: اضافه تشبیهی / دزدکی: کنایه از پنهانی / دست و پا شکسته: کنایه از ناقص / قلّک ذهن: اضافه تشبیهی

باغ دوباره طراوت و سرسبزی پیدا کرده بود. برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید می‌درخشیدند. شب تولّد حضرت محمد بود و قائم مقام فراهانی مهمان‌های زیادی را دعوت کرده بود. محمد تقی به جای پدر سینی شربت را برای مهمان‌ها برد. شربت‌ها را که داد، گوشه‌ای ایستاد تا ظرف‌ها را جمع کند. قائم مقام متوجه او نبود. داشت از استاد وضع بچه‌ها را می‌پرسید که استاد گفت بچه‌ها با استعداد هستند. محمدتقی می‌دانست که استاد تعارف می‌کند. وقتی که قائم مقام گفت خوب بد نیست امتحانی بکنیم. محمدتقی خوشحال شد. قائم مقام رو به پسرش کرد و گفت: «بگو ببینم محمد، کاشف الکل که بود؟»

محمد سکوت کرد و از گوشه چشم به علی خیره شد. علی گفت: «من بگویم.»

– بگو تو بگو!

– معلوم است، ابن سینا.

قلمرو زبانی: طراوت: شادابی / تولّد: زادروز / تعارف کردن: چرب‌زبانی کردن / کاشف: کشف کننده / قلمرو ادبی:

 نگاه تاسف‌بار قائم مقام چرخید روی برادرزاده‌اش و همان سوال را با نگاه از او پرسید. اسحاق گفت: «ابن سینا که شاعر است، کاشف الکل …» و سکوت کرد و به سرش کوبید. اتفاقاً محمدتقی جواب آن سؤال را می‌دانست؛ اما می‌ترسید بگوید. لب گزید و منتظر ایستاد؛ ولی با خود فکر کرد: «بگذار لیاقت یک بچه را ثابت کنم.» این بود که سینی را کنار نهاد و جلو رفت و گفت: «اجازه هست من بگویم؟»

قائم‌مقام نگاهش کرد. همه سرها به طرف او برگشت.

بگو اگر می دانی بگو!

محمدتقی سرش را بالا گرفت و گفت: «محمد بن زکریای رازی.»

چشم‌های قائم‌مقام از تعجب باز ماند. گفت آفرین بر پسر کربلایی محمد قربان!

قائم مقام رو به بچه‌ها کرد و گفت این شعر از کیست؟

قلمرو زبانی: تاسف‌بار: دریغ آلود / نهادن: گذاشتن / بن: پسر / قلمرو ادبی: لب گزیدن: کنایه از سخن گفتن خودداری کردن

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد / دل رمیده ما را انیس و مونس شد

قلمرو زبانی: رمیده: رم کرده، پریشان / انیس: همدم / مونس: هم‌نشین / را: اضافه گسسته «انیس و مونس دل رمیده ما» / قلمرو ادبی: ستاره: استعاره از یار / ستاره ماه شد: تشبیه / دل رمیده: استعاره (دل مانند اسبی است که رمیده است.)

بازگردانی: یاری خود را نشان داد و انجمن‌آرای مجلس ما شد و برای دل پریشان ما همدم و همنشین شد.

و این بار هم چون هر کدام از بچه‌ها جواب غلط دادند از محمد محمدتقی پرسید. همه چشم به دهان او خیره شده بود.

محمد تقی گفت: «این بیت از خواجه حافظ شیرازی.»

جمعیت که از این جواب به وجد آمده بودند، بی‌اختیار دست زدند و هلهله و شادی کردند. محمد تقی سرانجام توانست با تلاش و پشتکار فراوان به قائم مقام صدر اعظمی برسد و لقب امیر کبیر بیابد و منشأ خدمات فراوانی برای کشور عزیزش ایران باشد.

قلمرو زبانی: وجد: شور / هلهله: سروصدا / قائم مقام: جانشین / صدر اعظم: نخست وزیر / منشأ: سرچشمه / قلمرو ادبی: مجاز: چشم ها خیره … (مردم خیره شده بودند.)

گریه امیر

میرزا تقی خان امیرکبیر از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال ۱۲۲۲هـ.ق. در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر، داستان‌های بسیار بر سر زبان‌هاست.

در ماه صفر سال ۱۲۶۷ قمری به امیرکبیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله شیوع پیدا کرده است. امیر دستور داد که در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه آبله‌کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.

چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر خبر دادند که مردم از روی جهل و نادانی و خرافات حاضر نیستند واکسینه شوند و در تمام شهر تهران فقط ۳۳۰ نفر آبله کوبیدند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همان روز مردی را که طفلش در اثر آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به پدرش گفت: «ما که برای نجات بچه بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. مرد با اندوه فراوان گفت: جناب امیر گفته بود اگر آبله بکوبیم بچه جن زده می‌شود!

امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی! چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه‌اش مرده بود. این بار امیر دیگر نتوانست تحمّل کند و شروع به گریه کرد.

بعد از این ماجرا امیر کبیر با صدای رَسا خطاب به اطرافیان گفت: مسئول جهل مردم ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، این وضع پیش نمی‌آید. تمام بچه‌های ایران فرزندان حقیقی من هستند.

قلمرو زبانی: نامدار: نامی / ذکاوت: تیزهوشی / صفر: نام ماه دوم از سال قمری (هم‌آوا: سفر: مسافرت) / شیوع: گسترش / آبله‌کوبی: زدن مایه آبله / واکسینه: مایه کوبی / جهل: نادانی / رَسا: بلیغ، بلند / قلمرو ادبی: بر سر زبان‌هاست: کنایه از اینکه پرآوازه است

داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی

سعید جعفری

خودارزیابی

۱- پرسش‌های قائم مقام فراهانی برای آزمایش فرزندانش چه بود؟ – کاشف الکل که بود؟ / این شعر از کیست؟

۲ ویژگی های مشترک امیرکبیر و قائم مقام فراهانی چیست؟ – هر دو دانا و زیرک بودند. با کوشش و پشتکار به جایگاه بالایی رسیدند. هر دو صدر اعظم شدند و با نادانی ستیزیدند و ایران را آباد کردند.

۳ خدمات قائم مقام فراهانی و امیرکبیر به ایران چه بوده است؟ – قائم مقام فراهانی قراردادهای ارزشمندی را بست. امیرکبیر دارالفنون را راه انداخت. دانشجویانی را به خارج گسیل داشت و از ریخت و پاش درباریان جلوگیری کرد.

دانش زبانی: صفت بیانی

به جمله های زیر، توجّه کنید.

◙ دانشجوی کوشا، مقالۀ خوبی نوشت.

◙ باغبان مهربان، گل‌های صورتی را کاشت.

جملهگروه اسمیگروه اسمی
۱دانشجوی کوشامقالۀ خوب
۲باغبان مهربانگل‌های صورتی

گروه های اسمی جمله‌های بالا را در جدول زیر، می‌بینیم.

در هر چهار گروه اسمی، واژه ای که بعد از اسم آمده است «صفت بیانی» است، که دربارۀ چگونگی و ویژگی‌های اسم، توضیحاتی را بیان می‌کند. صفت بیانی معمولاً پس از اسم می‌آید و «وابستۀ پسین» اسم به شمار می‌آید.

در نمونه‌های بالا واژه‌های کوشا، خوب، مهربان و صورتی، صفت بیانی هستند.

گفت و گو

۱- دربارۀ یکی از شخصیت‌های معروف استان، شهر، روستا یا منطقۀ خود تحقیق کنید و نتیجۀ آن را در کلاس گزارش دهید. – به عهده دانش آموزان

۲- متن «آشپززادۀ وزیر» یا «نوجوان باهوش» را در کلاس نمایش دهید.

فعالیت های نوشتاری

۱- واژه‌های مهمّ املایی را از متن درس بیابید و بنویسید. – مطالب، مکث، حلاوت، خاص، بی‌نظیر، هیاهو، طراوت، تعارف، تاسف‌بار، هلهله، صدر اعظم، منشأ، ذکاوت، صفر، شیوع.

۲- در هر یک از جمله‌های زیر، صفت های بیانی را بیابید.

◙ زنان اندیشمند، در سربلندی ایران عزیز، نقش مؤثر داشته‌اند.

◙ من آینده‌ای درخشان برای این نوجوان می‌بینم.

◙ برگ‌های سبز، زیر نور گرم خورشید می‌درخشیدند.

۳- واژه‌های زیر را با صفت‌های بیانی مناسب، گسترش دهید.

نمونه: حرم حرم مطهّر

مطالب: مطالب سودمند / کاشف: کاشف زیرک

لهجه: لهجه زیبا / دریا: دریای خروشان

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

همزه (ء) یکی از حرف‌های الفبای زبان فارسی است. این حرف، مانند سایر حرف‌ها در خطّ فارسی، حرکت‌گذاری نمی‌شود؛ بنابراین بهتر است بنویسیم قائم و نه قائِم مؤدّب و نه مؤَدّب

در املای واژه‌هایی مانند جزءِ اول شیءِ نورانی نشانۀ کسره نیست؛ به این نشانه نقش‌نِمای اضافه می‌گویند.

در نوشتن واژه‌های عربی همزه‌دار نیز باید توجّه و دقّت کافی داشت؛ مانند: « شأن، رؤیا، مؤسّس، لؤلؤ، رئوس، توطئه، إن شاء الله

پی دی اف درس نهم فارسی هشتم

آموزه ششم: راه نیک‌بختی

یکی از مهارتهای اصلی زبان خواندن است. خواندن چند گام دارد:

◙ شناخت نشانه‌ها و کلمات

◙ بازخوانی یا تلفّظ واژه

◙ مطابقت دادن شکل کلمه با تلفّظ آن

◙ خوانشِ درست متن

◙ توجّه به حسّ و حال متن و رعایت آن

◙ تشخیص معنا و درک پیام متن

بنابراین، خواندنِ مؤثر، آن است که پس از طی این مراحل، ما را به درک و دریافت درستی از نوشته برساند.

هر متن به تناسب درون مایۀ خود، ویژگی و خصوصیتی دارد که آن را از متن‌های دیگر، جدا می‌سازد.

متن حماسی با حالت پهلوانی و پیکارگرانه خوانده ‌می‌شود و متنی که ستایش و نیایش پروردگار را بازگو می کند، با حالت فروتنی و خاکساری خوانده ‌می‌شود.

شعر «راهِ نیک بختی» را که محتوای اندرزی دارد، با آهنگ و لحن نصیحت و حالت پندگویانه ‌می‌خوانیم؛ به گونه ای که شنونده حس کند خود، مخاطب آن اندرز است.

این شعر را بخوانید و به لحن و آهنگ خواندن، توجّه کنید.

saeedjafari
jafarisaeed

راه نیک‌بختی

۱- زین گفته سعادت تو جویم / پس یاد بگیر هر چه گویم

قلمرو زبانی: زین: از این / سعادت: خوشبختی / جستن: جست و جو کردن (بن ماضی: جست؛ بن مضارع: جو) / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: جویم، گویم / همریشگی: گفته، گویم (رشته انسانی) / پساوند (قافیه): جویم، گویم

بازگردانی: ازین گفته فقط در اندیشه خوشبختی تو ام؛ پس هر چه را ‌می‌گویم یاد بگیر.

پیام: راهنمایی

۲- ‌می‌باش به عمر خود سحرخیز / وز خواب سحرگهان بپرهیز

قلمرو زبانی: ‌می‌باش: بباش، فعل امر استمراری / سحرگهان: هنگام سحر / پرهیختن: پرهیز کردن (بن ماضی: پرهیخت؛ بن مضارع: پرهیز) / قلمرو ادبی: قافیه: سحرخیز، بپرهیز

بازگردانی: در زندگانی ات سحرخیز باش و از خواب سحرگاهی پرهیز کن.

پیام: اندرز به سحرخیزی

۳- با مادر خویش مهربان باش / آماده خدمتش به جان باش

قلمرو زبانی: مهربان: با محبّت / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی و ردیف: باش / واج‌آرایی: «ش» / به جان: کنایه از با همه وجود

بازگردانی: با مادر خودت مهربان باش و آماده باش که به همه وجودت به او خدمت کنی.

پیام: یاری مادر

۴- با چشم ادب نگر پدر را / از گفته او مپیچ سر را

قلمرو زبانی: نگریستن: نگاه کردن (بن ماضی: نگریست؛ بن مضارع: نگر) / «را»ی نخست: به معنای «به» / قلمرو ادبی: سر پیچیدن: کنایه از نافرمانی / واج‌آرایی «ر» / ردیف: را / تناسب: چشم، سر

بازگردانی: با ادبانه به پدرت نگاه کن و از گفته او سرپیچی نکن.

پیام: فرمان پدر را بردن

۵- چون این دو شوند از تو خرسند / خرسند شود ز تو خداوند

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / خرسند: خشنود، راضی / قلمرو ادبی: همریشگی: شوند، شود (رشته انسانی) / واج‌آرایی «ن» / واژه‌آرایی: خرسند، تو

بازگردانی: چون پدر و مادر از تو خشنود شوند، خداوند از تو خرسند ‌می‌شود.

پیام: فرمانبرداری از پدر و مادر

۶- چون با ادب و تمیز باشی / پیش همه کس عزیز باشی

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / تمیز: پاکیزه / پیش: نزد / عزیز: گرامی / قلمرو ادبی: واج‌آرایی «ش» / واژه‌آرایی و ردیف: باشی

بازگردانی: هنگامی که با ادب و پاکیزه باشی، نزد همه کس گرامی و ارجمند ‌می‌شوی.

پیام: با ادب و پاکیزه بودن

۷- ‌می‌کوش که هر چه گوید استاد / گیری همه را به چابکی یاد

قلمرو زبانی: ‌می‌کوش: بکوش، فعل امر استمراری / به چابکی: به چالاکی / قلمرو ادبی: قافیه (پساوند): استاد، یاد

بازگردانی: بکوش که هر چه استاد می گوید همه را به سرعت یاد بگیری.

پیام: یادگیری از استاد

۸- زنهار مگو سخن به جز راست / هر چند تو را در آن ضررهاست

قلمرو زبانی: زنهار: آگاه باش / مگو: نگو / ضرر: زیان / را: به معنای «برای»/ قلمرو ادبی: قافیه (پساوند): راست، ضررهاست(ست)/ جناس ناهمسان: هر، در/ واج‌آرایی «ر»

بازگردانی: آگاه باش و به جز سخن راست نگو، هر چند با راستگویی زیان ‌می‌بینی.

پیام: راستگویی

۹- هر شب که روی به جامه خواب / کن نیک تأمل اندر این باب

قلمرو زبانی: جامه: تن پوش / نیک: خوب / تأمل: اندیشه / اندر: در / باب: موضوع / قلمرو ادبی: به جامه خواب رفتن: کنایه از قصد خوابیدن کردن / موقوف المعانی

بازگردانی: هر شب که ‌می‌خواهی بخوابی ، درباره این موضوع خوب بیندیش.

پیام: اندیشیدن

۱۰- کان روز به علم تو چه افزود / وز کرده خود چه برده ای سود

قلمرو زبانی: کان: که آن / علم: دانش (هماواواره← ألم: درد) / افزود: اضافه شد (بن ماضی: افزود؛ بن مضارع: افزا)/ کرده: کار / قلمرو ادبی: واج‌آرایی «د» / واژه‌آرایی: چه

بازگردانی: که آن روز چقدر به علم تو افزوده شد و از کارت چقدر سود برده ای.

پیام: دانش اندوزی

۱۱- روزی که در آن نکرده ای کار / آن روز ز عمر خویش مشمار (ایرج میرزا)

قلمرو زبانی: عمر: زندگانی / شمردن: (بن ماضی: شمرد؛ بن مضارع: شمار)/ قلمرو ادبی: واج‌آرایی «ر» / واژه‌آرایی: آن، روز

بازگردانی: روزی که در آن کاری نکرده ای، آن روز را از عمر خویش به شمار نیاور.

پیام: تشویق به کار و تلاش

خودرزیابی

۱- شاعر برای سعادت و خوشبختی چه کارهایی را پیشنهاد ‌می‌کند؟

۱) سحر خیز باش. ۲) با مادرت مهربانی کند و به او خدمت کن. ۳) سخنان پدرت را گوش کن. ۴) با ادب و تمیز باش. ۵) سخنان استادت را بیاموز ۶) راستگو باش. ۷) زندگانی ات را بیهوده نگذران.

۲- عبارتِ «جز راست نباید گفت؛ هر راست نشاید گفت»، با کدام قسمت شعر تناسب دارد؟  نشاید: شایسته نیست

زنهار مگو سخن به جز راست / هر چند تو را در آن ضررهاست

۳- برای پُربار کردن روزهای زندگی چه باید کرد؟ – باید بیندیشی و هر روز کار سودمندی انجام دهی.

«روزی که در آن نکرده ای کار / آن روز ز عمر خویش مشمار»

دانش ادبی

شعری که خواندیم، سرشار از موعظه و پند و اندرز است. شاعران و نویسندگان همه ملّت‌ها، سروده‌ها و نوشته‌هایی دارند که در آنها، راه بهتر زیستن و خوشبختی و سعادت را نشان ‌می‌دهند. به این نوع سروده‌ها و نوشته‌ها ادبیات اندرزی یا تعلیمی ‌می‌گویند. «بوستان» و «گلستان» سعدی، «مثنوی معنوی» مولوی و «کلیله و دمنه» از بهترین نمونه‌های ادبیات تعلیمی ایران به شمار ‌می‌آیند.

گفت و گو

۱- پیامبر ‌می‌فرماید:

«قولوا الحقّ وَ لَو عَلَی اَنْفُسِکُم: حق را بگویید؛ هرچند به زیانتان باشد.»

درباره ارتباط این سخن گهربار با متن درس، در گروه گفت وگو کنید.

با بیت پیش رو نزدیکی معنایی دارد: «زنهار مگو سخن به جز راست / هر چند تو را در آن ضررهاست»

ما همیشه باید راستگو باشیم؛ ولی گاهی راستگویی به زیان ماست. پیامبر و شعر هر دو به این اشاره ‌می‌کنند که در صورت زیان هم باید راستگو باشیم و از دروغ بپرهیزیم.

۲- شعر «شوق مهدی» را با لحن مناسب در گروه بخوانید و شیوه خواندن آن را با خوانش متن این درس مقایسه کنید.

این شعر لحن غنایی دارد و درون مایه آن اندرزی و پندآمیز است.

فعالیت های نوشتاری

۱- در متن درس، شکل نوشتاری کدام واژه‌ها با شکل گفتاری آنها متفاوت است؟ آنها را بنویسید. – خواب، چون، تو، خویش

۲- بیت‌های درس را که ردیف دارند، بنویسید و زیر قافیه آنها خط بکشید.

با مادر خویش مهربان باش / آماده خدمتش به جان باش

با چشم ادب نگر پدر را / از گفته او مپیچ سر را

چون با ادب و تمیز باشی / پیش همه کس عزیز باشی

۳- در مصراع زیر، متمّم و مفعول را مشخص کنید. – متمم: گفته / مفعول: سعادت

               «زین گفته، سعادت تو جویم.»

۴- بیت زیر که سروده نظامی است، با کدام قسمت درس ارتباط معنایی دارد؟

غافل منشین نه وقت بازی است / وقت هنر است و سرفرازی است

روزی که در آن نکرده ای کار / آن روز ز عمر خویش مشمار

در املای واژه‌های «جزء» و «جز» باید دقت کنیم؛ بخشی «جزء» به معنای «بخشی از کلّ چیزی» است و «جز» به معنای «مگر، غیر، الّا و …»

saeedjafari
jafarisaeed
پی دی اف درس ششم فارسی هشتم

آموزه یکم: پیش از اینها

پیش از اینها

چشم دل بازکن که جان بینی / آن چه نادیدنی است آن بینی (هاتف اصفهانی)

قلمرو زبانی: دیدن: (بن ماضی: دید؛ بن مضارع: بین)/ قلمرو ادبی: قافیه: جان، آن / واج‌آرایی: «ن» / جناس: جان، آن / استعاره: چشم دل/ واژه‌آرایی: آن، بینی

بازگردانی: چشم دلت را بگشا تا جانان را ببینی. اگر این کار را انجام دهی جانانی را که با چشم سر دیده نمی شود می بینی.

پیام: گشودن چشم دل

پیش از این ها

۱- پیش از اینها فکر می‌کردم خدا / خانه‌ای دارد کنار ابرها

قلمرو زبانی: داشتن: (بن ماضی: داشت؛ بن مضارع: دار)/ قلمرو ادبی: قافیه: خدا، ابرها / واج‌آرایی: «ر»، «ا»

بازگردانی: پیش از اینها فکر می‌کردم که خدا خانه ای میان ابرها دارد.

پیام: جای خدا

۲- مثل قصر پادشاه قصه ها / خشتی از الماس، خشتی از طلا

قلمرو زبانی: خشت: آجر، آجر خام / حذف فعل «دارد» / قلمرو ادبی: مثل قصر پادشاه: تشبیه / واژه‌آرایی: خشت / تناسب: الماس، طلا

بازگردانی: او کاخی مانند قصر پادشاهان در داستان ها دارد که خشتش از الماس و طلا ساخته شده است.

پیام: کاخ خدا

۳- پایه های برجش از عاج و بلور / بر سر تختی نشسته با غرور

قلمرو زبانی: برج: ساختمان بلند استوانه ای کاخ / عاج: دندان فیل / بلور: گونه ای شیشه / غرور: خودبینی/ حذف فعل «است»  / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: بر، سر / واج‌آرایی: «ر»

بازگردانی: پایه های برج کاخ خدا از عاج و بلور است و خدا با خودبینی بر تخت نشسته است.

پیام: تصور اشتباه از خدا

۴- ماه برق کوچکی از تاج او / هر ستاره پولکی از تاج او

قلمرو زبانی: برق: آذرخش، درخشش / پولک: فلس/ حذف فعل «است» / قلمرو ادبی: تناسب: ماه، ستاره / از تاج او: ردیف / واژه‌آرایی: تاج او / تشبیه: ماه مانند برق کوچکی از تاج او / هر ستاره مانند پولکی از تاج او

بازگردانی: ماه آسمان در برابر درخشش تاج او هیچ است و فروغ ستارگان در برابر نور تاج او مانند فلس ماهی است.

پیام: شکوه خدا

۵- رعد و برق شب طنین خنده اش / سیل و طوفان نعره توفنده اش

قلمرو زبانی: رعد: تندر / برق: آذرخش / طنین: صدا / طوفان: باد سخت و تند / توفنده: پرخروش، خروشان، غوغاکننده / حذف فعل «است» / قلمرو ادبی: تناسب: رعد و برق؛ سیل و طوفان / تشبیه: رعد و برق شب مانند طنین خنده اش / سیل و طوفان مانند نعره توفنده اش / واج‌آرایی: «ن»

بازگردانی: رعد و برق آسمان پژواک خنده خداست و سیل و توفان فریاد خروشان خداست.

پیام: تصور نادرست از خدا

۶- هیچ کس از جای او آگاه نیست / هیچ کس را در حضورش راه نیست

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی (هیچ کس به حضورش راه ندارد.) / حضور: حاضر بودن، نزد؛ پیشگاه / قلمرو ادبی: ردیف: نیست / واژه‌آرایی: هیچ کس، نیست / جناس ناهمسان: را، راه / قافیه: آگاه، راه

بازگردانی: هیچ کس نمی‌داند خدا کجاست و هیچ کسی به بارگاهش راه ندارد.

پیام: ناتوانی در رسیدن به خدا

۷- آن خدا بی رحم بود و خشمگین / خانه اش در آسمان دور از زمین

قلمرو زبانی: رحم: مهربانی / حذف فعل «بود» در مصراع دوم / قلمرو ادبی: تضاد: آسمان، زمین / جناس: در، دور / واج‌آرایی: «ن» / قافیه: خشمگین، زمین

بازگردانی: آن خدا در ذهن من سنگدل و خشمگین بود و خانه ای در آسمان و دور از زمین داشت.

پیام: دوری خدا از مردم

۸- بود، اما در میان ما نبود / مهربان و ساده و زیبا نبود

قلمرو زبانی: بودن: (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / قلمرو ادبی: تضاد: بود، نبود / ردیف: نبود / واج‌آرایی: «ا» / قافیه: ما ، زیبا

بازگردانی: او وجود داشت؛ اما در میان مردم نبود. مهربان و ساده و زیبا نبود.

پیام: تصور نادرست از خدا

۹- در دل او دوستی جایی نداشت / مهربانی هیچ معنایی نداشت

قلمرو زبانی: داشتن: (بن ماضی: داشت، بن مضارع: دار) / قلمرو ادبی: دل: مجاز از احساس و درون / ردیف: نداشت / واژه‌آرایی: نداشت / واج‌آرایی: «ی»، «د» / مهربانی معنا نداشت: کنایه از اینکه او از مهربانی بویی نبرده بود.

بازگردانی: خدا هیچ دوستی نداشت و از مهربانی بویی نبرده بود.

پیام: دوری خدا از عشق و مهر

۱۰- هر چه می‌پرسیدم از خود از خدا / از زمین از آسمان از ابرها

قلمرو زبانی: پرسیدن: (بن ماضی: پرسید، بن مضارع: پرس) / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: تضاد: زمین، آسمان / واج‌آرایی: « ﹷ » « ز» / تناسب: آسمان، ابرها / قافیه: خدا، ابرها

بازگردانی: هر چه که درباره خود، خدا، زمین، آسمان و ابرها می‌پرسیدم،

پیام: پرسش از چیستی خدا

۱۱- زود  می‌گفتند: این کار خداست / پرس و جو از کار او کاری خطاست

قلمرو زبانی: گفتن: (بن ماضی: گفت، بن مضارع: گو) / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: کار / واج‌آرایی: «ر» «ا» / قافیه: خدا، خطا / ردیف: است

بازگردانی: زود به من پاسخ می‌دادند که این ها همه کار خداست و نباید بیش از این پرس و جو کنی.

پیام: فرمانبرداری از خدا

۱۲- نیت من در نماز و در دعا / ترس بود و وحشت از خشم خدا

قلمرو زبانی: نیت: خواست / حذف فعل «بود» در مصراع دوم / قلمرو ادبی: قافیه: دعا، خدا / واج‌آرایی: «د»

بازگردانی: دلیل نماز خواندن و دعا کردنم همیشه به خاطر ترس و وحشت از خشم خدا بود.

پیام: ترس از خدا

۱۳- پیش از اینها خاطرم دلگیر بود / از خدا در ذهنم این تصویر بود

قلمرو زبانی: خاطر: ذهن / دلگیر: اندوهگین / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، بود / بود: ردیف / واج‌آرایی: «ی» / قافیه: دلگیر، تصویر

بازگردانی: پیش از این من آدمی اندوهگین بودم و خدا را زورگو و خشمگین تصور می‌کردم.

پیام: تصور نادرست از خدا

۱۴- تا که یک شب دست در دست پدر / راه افتادم به قصد یک سفر

قلمرو زبانی: قصد: خواست، هدف/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: دست، یک / دست در دست: کنایه از «به همراه» / قافیه: پدر، سفر

بازگردانی: تا این که شبی به قصد سفر به همراه پدرم راه افتادم.

پیام: قصد سفر کردن

۱۵- در میان راه، در یک روستا / خانه ای دیدیم، خوب و آشنا

قلمرو زبانی: دیدن: (بن ماضی: دید، بن مضارع: بین) / قلمرو ادبی: قافیه: روستا، آشنا

بازگردانی: در میان راه به روستایی رسیدیم و در آن جا خانه خوب و آشنایی را دیدیم.

پیام: رسیدن به روستا

۱۶- زود  پرسیدم: پدر! این جا کجاست؟ / گفت: این جا، خانه خوب خداست!

قلمرو زبانی: پرسیدن: (بن ماضی: پرسید، بن مضارع: پرس) / پدر: ای پدر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، جا / است: ردیف / کجا، خدا: قافیه / واج‌آرایی: «خ» / جناس ناهمسان افزایشی: جا، کجا

بازگردانی: زود پرسیدم ای پدر این جا چیست؟ پدر پاسخ داد که این جا خانه خوب خداست.

پیام: رسیدن به خانه خدا

۱۷- گفت: این جا می‌شود یک لحظه ماند /گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

قلمرو زبانی: گفتن: (بن ماضی: گفت، بن مضارع: گو) / لحظه: یک چشم به هم زدن / ماندن: (بن ماضی: ماند، بن مضارع: مان) / شدن: (بن ماضی: شد، بن مضارع: شو) / خواندن: (بن ماضی: خواند، بن مضارع: خوان) / قلمرو ادبی: قافیه: ماند، خواند / لحظه: مجاز از زمان اندک

بازگردانی: پدر گفت این جا می‌توانیم چندی بمانیم و در گوشه خلوتی نماز بی ریایی را بخوانیم.

پیام: ماندن در روستا

۱۸- با وضویی دست و رویی تازه کرد / با دل خود، گفت وگویی تازه کرد

قلمرو زبانی: تازه کردن: ترو تازگی بخشیدن، از نو کردن / قلمرو ادبی: تازه کرد: ردیف (برخی جناس گرفته اند.) / قافیه: دست و رویی، گفت وگویی / تناسب: دست، رو، دل / با دل خود، گفت وگویی کردن: استعاره

بازگردانی: دست نماز گرفت و خستگی سفر را بر طرف کرد و شروع کرد با خودش گفت وگو کردن.

پیام: گفت و گو با خود

۱۹- گفتمش پس آن خدای خشمگین / خانه اش این جاست؟ این جا در زمین؟

قلمرو زبانی: گفتمش: به او گفتم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، جا / واج‌آرایی: «ن»، «خ» / قافیه: خشمگین، زمین

بازگردانی: به پدر گفتم که آن خدای خشمگین خانه اش این جا، روی زمین است.

پیام: گفت و گو با پدر

۲۰- گفت: آری خانه او بیریا ست / فرشهایش از گلیم و بوریا ست

قلمرو زبانی: بیریا: راست‌باز و صادق / فرش: گستردنی / گلیم: گونه‌ای گستردنی کم‌بها / بوریا: حصیر / قلمرو ادبی: است: ردیف / قافیه: بی‌ریا، بوریا / جناس: بی‌ریا، بوریا / تناسب: ‌ فرش‌، گلیم، بوریا

بازگردانی: پدر گفت: آری، خانه خدا بی ریا این جاست. این خانه ساده است و گستردنی اش از گلیم و بوریاست.

پیام: تکاپو برای رسیدن به پاک‌دلی

۲۱- مهربان و ساده و بیکینه است /مثل نوری در دل آیینه است

قلمرو زبانی: دل: درون / قلمرو ادبی: مثل نوری: تشبیه / است: ردیف و واژه‌آرایی / بی کینه، آیینه: قافیه / استعاره: دل آیینه (آیینه مانند انسانی است که دل دارد.)/ قافیه: بی‌کینه، آیینه

بازگردانی: این خدا مهربان و ساده و بدون کینه و دشمنی است و مانند نوری در درون آیینه است.

پیام: صفات خدا

۲۲- عادت او نیست خشم و دشمنی / نام  او نور و نشانش روشنی

قلمرو زبانی: عادت: خوی / قلمرو ادبی: واج‌آرایی: «ن» «ش» / دشمنی، روشنی: قافیه / او: واژه‌آرایی

بازگردانی: خشم و دشمنی روش خداوند نیست. نور، یکی از نام های خداوند است و نشانی اش روشنی است.

پیام: صفات خدا

۲۳- تازه فهمیدم خدایم این خدا ست / این خدای مهربان و آشنا ست

قلمرو زبانی: تازه: اخیرا، اکنون / فهمیدن: (بن ماضی: فهمید، بن مضارع: فهم) / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: خدا، این / است: ردیف / قافیه: خدا، آشنا / واج‌آرایی: «ا»

بازگردانی: اکنون دریافتم که خدای دوست داشتنی خدای من است. خدایی که مهربان و آشناست.

پیام: شناخت خدا

۲۴- دوستی از من به من نزدیک تر / از رگ گردن به من نزدیک تر!

قلمرو زبانی: حذف فعل «است» / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: من، نزدیک تر / از رگ گردن به من نزدیک تر: بسیار نزدیک / واج‌آرایی: «ن»

بازگردانی: دوستی که از رگ گردنم به من نزدیک تر است.

پیام: نزدیکی خدا به ما

۲۵- می‌توانم بعد از این با این خدا / دوست باشم دوست، پاک و بی ریا

قلمرو زبانی: بی‌ریا: راستباز و صادق / توانستن: (بن ماضی: توانست، بن مضارع: توان) / باشیدن: بودن (بن ماضی: باشید، بن مضارع: باش) / ریا: دورویی / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، دوست / قافیه: خدا، بی ریا

بازگردانی: پس از این می‌توانم صادقانه با این خدا دوست باشم.

پیام: دوستی با خدا

به قول پرستو، قیصر امین پور

خودارزیابی

۱- شاعر در مصراع «اینجا خانۀ خوب خداست»  به چه نکته ای اشاره دارد؟ – به این که نمازخانه، خانه خداست.

۲- درک و دریافت خود را از مصراع «نام او نور و نشانش روشنی» بیان کنید. – همچنان که در قرآن: «اللهُ نورُ السّمواتِ وَ الاَرضِ» آمده است خدا نور است، راهنما و روشنی بخش زندگی بندگان است.

۳- چه راه هایی برای شناخت خداوند هستی وجود دارد؟ – بهترین راه اندیشیدن در آفریدگان خداوند است؛ زیرا زیبایی مهر نیرومندی هستی نشانه صفت های خوب خداوند است.

دانش ادبی

در سال پیش با مفهوم زبان و ادبیات و تفاوت آن دو آشنا شدیم. می‌دانیم که ساختمان زبان از عناصری تشکیل می‌شود. واژه‌ها و جملههای زبان، مانند ظرفهایی هستند که فکر ما را در خود جای می‌دهند. ما باید هنگام خواندن هر اثر و شنیدن گفتار هر شخص، با درنگ و تأمل، نحوۀ گزینش واژهها و زمینۀ فکری آن را جستوجو کنیم؛ پس برای درک بهتر هر اثر باید به برای بررسی ساختار و محتوای آن توجّه کرد.

برای بررسی ساختار (شکل بیرونی) هر اثر، می‌توانیم از این پرسشها بهره بگیریم.

֍ متن اثر به «نثر» است یا به «نظم»؟

֍ شیوۀ بیان نوشته زبانی است یا ادبی؟

֍ واژه‌های متن، ساده و قابل فهم هستند یا دشوار و دیریاب؟

اکنون با توجّه به این پرسشها، شعر ستایش و درس اوّل را از نظر ساختار با هم مقایسه کنید.

– هر دو نظم است. ستایش ادبی‌تر از درس اول است اگرچه هر دو دارای آرایه‌های ادبی‌اند. درس اول از ستایش زبان ساده‌تر و قابل فهم‌تری دارد.

درنگ کردن: تأمل کردن / تأمل کردن: اندیشیدن / دیریاب: آنچه دیر یافت می شود.

گفت و گو

۱- دربارۀ زمینۀ فکری شعر ستایش در گروه ها گفت وگو کنید. – این شعر درباره ستایش خداست، در آن صفت‌ها و شکوه خدا همچنین معجزه بعضی از پیامبران بازگو شده است.

۲-  دربارۀ ارتباط مفهوم آیۀ زیر با متن درس پس از تأمّل و تفکّر، گفت وگو کنید.

ما از رگِ گردن به شما نزدیکتریم  / خدا از همه چیز و همه کس به ما نزدیک‌تر است. در همه جا هست و همیشه با ماست

فعالیت نوشتاری

۱- از متن ستایش و درس اوّل واژههایی بیابید که در آنها یکی از حروف «ذ، ز، ض، ظ « به کار رفته باشد. – نماز، لحظه، ذهن، وضو

۲- جدول زیر را کامل کنید.

فعلبن مضارعمصدرزمان
رفترورفتنگذشته یا ماضی
دارددارداشتنمضارع یا اکنون

۳- ردیف و قافیه را در بیت هشتم و هجدهم پیش از اینها شعر مشخّص کنید. – بیت ۸: ردیف: نبود، نبود / قافیه: ما، زیبا /  بیت ۱۸: ردیف: تازه کرد، تازه کرد / قافیه: دست و رویی، گفت‌وگویی

۴- سعدی در بیت زیر، به کدام داستان های دینی اشاره دارد؟

» گلستان کُند آتشی بر خلیل / گروهی بر آتش بَرَد ز آب نیل «

 به داستان در آتش افکندن حضرت ابراهیم (ع) به دست نمرود همچنین غرق شدن فرعون در آب نیل به خواست خدا اشاره دارد.

در زبان فارسی، بعضی حروف، مانند « ذ، ز، ض، ظ» تلفّظ ( آواهای) یکسان  دارند؛ امّا شکل نوشتاری آنها متفاوت است؛ با دقّت در معنا، به املای این گونه واژه ها توجّه کنید.

حکایت: به خدا چه بگویم؟

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چَرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان به سراغ آن غلام چوپان رفت و گفت: از این همه گوسفندانت یکی را به من بده. چوپان گفت: نه نمی‌توانم این کار را بکنم هرگز. مسافر گفت یکی را به من بفروش. چوپان گفت گوسفندان از آن من نیست. مرد گفت: خداوندش را بگو که گرگ ببرد. غلام گفت: به خدا چه بگویم.

قلمرو زبانی: غلام: برده، پسر خردسال، خدمتکار / ارباب: سرور؛ در عربی جمع «رب» است؛ ولی در فارسی معنای مفرد می‌دهد. / صحرا: دشت / بردن: (بن ماضی: برد، بن مضارع: بر) / چرا: چریدن، خوردن / چوپان: گوسفندبان / از آن: مال / خداوند: صاحب، مالک / خداوندش: جهش ضمیر / را: به معنای «به»؛ خداوندش را بگو: به صاحبش بگو / قلمرو ادبی: کنایه: سرگرم چرا بودن

بازگردانی: روزی برده ای گوسفندان اربابش را به چراگاه برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان به سراغ آن چوپان برده رفت و گفت: از این همه گوسفندانت یکی را به من بده. چوپان گفت: نه هرگز نمی‌توانم این کار را بکنم. مسافر گفت: یکی را به من بفروش. چوپان گفت: گوسفندان مال من نیست. مرد گفت: به صاحب گوسفندان بگو که گرگ برد. برده گفت: به خدا چه بگویم.

پیام: خدا از کارهای ما آگاه است.                                                         

رساله قشیریه
پی دی اف درس یکم از فارسی هشتم: پیش از اینها

ستایش: به نام خدایی

ای نام نکوی تو سردفتر دیوان ها

وی طلعت روی تو زینت ده عنوان ها (مستوره کردستانی)

سعدی

قلمرو زبانی: دفتر: کتاب، مجموع. شعر و نوشته، دیوان / سردفتر: سرآغاز / طلعت: طلوع / زینت: زیور / عنوان: سرآغاز / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (رشته انسانی) / طلعت روی: اضافه استعاری / واج آرایی «ن» / جناس: ای، وی / قافیه: دیوان ها، عنوان ها / واژه آرایی: تو

بازگردانی: ای کسی که نامت آغاز همه دیوان های شعر است و ای خدایی که زیبایی چهره ات آرایش دهنده همه عنوانهاست.

پیام: آغاز کارها با نام خدا

۱- به نام خداوندِ جان‌آفرین/ حکیمِ سخن‌ در زبان‌آفرین

قلمرو زبانی: جان‌آفرین: آفریننده جان / حکیمِ: دانا، خردمند / زبان‌آفرین: آفریننده زبان / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی) / واج آرایی «ن» / تناسب: سخن، زبان/ واژه آرایی: آفرین / قافیه: جان، زبان.

بازگردانی: به نام خداوندی که جان را آفرید. خداوندی که به بشر سخن گفتن را آموخت.

پیام: آغاز کارها با نام خدا

۲- خداوند بخشندهٔ دستگیر / کریم خطابخش پوزش‌پذیر

قلمرو زبانی: بخشندهٔ: دادودهش کننده / دستگیر: کسی که دست را می گیرد / کریم: جوانمرد، بزرگوار / خطابخش: درگذرنده از خطا، بخشاینده / پوزش‌پذیر: عذرپذیر، پذیرنده پوزش / قلمرو ادبی: دستگیر: کنایه از یاری رسان / واج آرایی: « ﹻ »

بازگردانی: خداوند بخشنده و یاری رسان که بزرگوار و بخشاینده و عذرپذیر است.

پیام: یادکرد صفات ایزدی

۳- پرستار امرش همه چیز و کس / بنی‌آدم و مرغ و مور و مگس

قلمرو زبانی: پرستار: فرمانبردار، مطیع / امر: فرمان / بنی‌آدم: فرزندان آدم / «آدم» همیشه در ادبیات به معنای حضرت آدم است و «آدمی» به معنای انسان. / مرغ: پرنده / مور: مورچه بزرگ / مگس: زنبور / قلمرو ادبی: واج آرایی: «و» / تناسب: بنی‌آدم و مرغ و مور و مگس / بنی‌آدم و مرغ و مور و مگس: مجاز از هستی

بازگردانی: همه چیز و همه کس خدمتکار فرمان خداوندند. چه بشر چه پرنده چه مور چه زنبور.

پیام: فرمانبرداری از خدا

۴- یکی را به سر برنهد تاج بخت / یکی را به خاک اندر آرد ز تخت

قلمرو زبانی: برنهد: می گذارد (بن ماضی: برنهاد؛ بن مضارع: برنه)/ بخت: بهره، قسمت، اقبال / آرد: آورد / تخت: این جا به معنای تخت شاهی / قلمرو ادبی: تاج بخت: اضافه تشبیهی / تاج بخت بر سر نهادن: کنایه از خوشبخت کردن و به پادشاهی رساندن / از تخت به خاک درآوردن: کنایه از اینکه از خوشبختی و پادشاهی به خواری کشاندن / واج آرایی «ر» / واژه آرایی: یکی / جناس: بخت، تخت / بخت: مجاز از خوشبختی

بازگردانی: یکی را خوشبخت می کند و دیگری را خوار و بدبخت.

پیام: همه کارها به دست اوست.

۵- گلستان کند آتشی بر خلیل / گروهی بر آتش برد ز آب نیل

قلمرو زبانی: گلستان: گلزار / خلیل: دوست؛ لقب حضرت ابراهیم / بردن: (بن ماضی: بُرد؛ بن مضارع: بَر) / قلمرو ادبی: آتش را گلستان کند: تشبیه / واژه آرایی: آتش / جناس: بر، برد / اشاره به داستان حضرت ابراهیم و موسا / گروهی از آب نیل بر آتش برد: تشبیه پنهان / گلستان کردن: کنایه از به جای خوشی تبدیل کردن / بر آتش بردن: کنایه از نابود کردن / تضاد: آتش، آب

بازگردانی: آتش را برای حضرت ابراهیم سرد می کند و آب نیل را سبب نابودی گروهی می گرداند.

پیام: خوشبختی و بدبختی به دست اوست.

۶- به درگاه لطف و بزرگیش بر / بزرگان نهاده بزرگی ز سر

قلمرو زبانی: درگاه: بارگاه / لطف: مهربانی / به درگاه لطف و بزرگیش بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / نهادن: گذاشتن (بن ماضی: نهاد؛ بن مضارع: نه) / قلمرو ادبی: درگاه لطف و بزرگی: تشبیه / جناس: بر، سر / بزرگی از سر نهادن: کنایه از احساس کوچکی کردن و بزرگی را کنار نهادن / واج آرایی: «ب»، «ر» / واژه آرایی: بزرگی

بازگردانی: در برابر مهر و بزرگی خداوند همگان احساس کوچکی می کنند.

پیام: شکوه خدا

۷- جهان متفق بر الهیتش / فرومانده از کنه ماهیتش

قلمرو زبانی: متفق: هم فکر، هم‌رای، هم‌داستان / الهیت: خداوندی / فرومانده: درمانده، سرگشته شده / کنه: ذات / ماهیت: چیستی / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان

بازگردانی: مردم جهان بر خداوندی خدا همداستان و هم نظرند. مردم از شناخت ذات او درمانده اند.

پیام: ناتوانی در شناخت خدا

۸- بشر ماورای جلالش نیافت / بصر منتهای جمالش نیافت

قلمرو زبانی: بشر: انسان / ماورا: فراسو / جلال: بزرگی و شکوه / یافتن: پیدا کردن (بن ماضی: یافت؛ بن مضارع: یاب)/ بصر: بینایی / منتها: پایان/ جمال: زیبایی / قلمرو ادبی: نیافت: ردیف / موازنه (انسانی)

بازگردانی: انسان، چیزی را برتر از شکوه خداوند نمی یابد. چشم بشر نمی تواند پایان زیبایی خداوند را ببیند.

پیام: بی کرانگی صفات خداوند

۹- تأمل در آیینهٔ دل کنی / صفایی به‌تدریج حاصل کنی

قلمرو زبانی: تأمل: درنگ، اندیشیدن / دل: قلب / صفا: پاکی / قلمرو ادبی: آیینهٔ دل: اضافه تشبیهی / کنی: ردیف / دل: مجاز از عرفان و جان

بازگردانی: اگر در آیینه دلت درنگ کنی و به جانت بیندیشی کم کم به پاکدلی دست می یابی.

پیام: تکاپو برای رسیدن به پاکدلی

۱۰- محال است سعدی که راه صفا / توان رفت جز بر پی مصطفا

قلمرو زبانی: محال: ناشدنی / صفا: پاکی / پی: دنبال / توان رفت: بتوان رفت / مصطفی: برگزیده، لقب پیامبر / قلمرو ادبی: راه صفا: اضافه تشبیهی

بازگردانی: ناشدنی است که راه پاکی را به جز از راه پیامبر پیمود.

پیام: پیروی پیامبر  

(بوستان، سعدی)

پی دی اف ستایش فارسی پایه هشتم

فارسی پایه هشتم

شبکه تلگرامی: JS_ir@

اینستاگرام: jafari.saeed.ir

saeedjafari
jafarisaeed

نشانی فیلمهای سعید جعفری در آپارات

https://www.aparat.com/jafarisaeed

نشانی فیلمهای سعید جعفری در یوتیوپ

https://www.youtube.com/channel/UCPkVieooDMyUMH3t58r0KXw

تدریس خصوصی برای درس فارسی؛ عربی و علوم و فنون ادبی: ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲

اَلدَّرْسُ الثّانی: اَلْعالَمُ الْإِسْلامیُّ

واژگان درس دوم عربی هشتم

أَهَمّیَّهُ اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ (ارزش زبان عربی.)

﴿اَلْحَمدُ لِله رَبِّ الْعالَمینَ﴾ لِأَنَّنا نَجَحْنا فِی السَّنَهِ الْماضیَهِ وَ قادِرونَ عَلیٰ قِراءَهِ الْعِباراتِ وَ النُّصوصِ الْبَسیطَهِ.

(ستایش خدای راست پروردگار جهان‌ها؛ زیرا ما در سال گذشته کامیاب شدیم و توانا ییم که عبارت‌ها و متن‌های ساده را بخوانیم.)

نَحنُ بِحاجَهٍ إِلیٰ تَعَلُّمِ اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ، لِأَنَّها لُغَهُ دینِنا، و اللُّغَهُ الْفارِسیَّهُ مَمزوجَهٌ بِها کَثیراً.

(ما نیازمند به یاد گرفتن زبان عربی‌ایم؛ زیرا زبان دین ماست و زبان فارسی بسیار آمیخته با آن است.)

إِنَّ اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ مِنَ اللُّغاتِ الْعالَمیَّهِ. (همانا زبان عربی از زبان‌های جهانی است.)

اَلْقُرآنُ وَ الْأَحادیثُ ﴿بِلِسانٍ عَرَبیٍّ مُبینٍ﴾. (نُبی و حدیث‌ها به زبان عربی آشکار است.)

اَلْعَرَبیَّهُ مِنَ اللُّغاتِ الرَّسمیَّهِ فی مُنَظَّمَهِ الْأُمَمِ الْمُتَّحِدَهِ. (عربی از زبان‌های رسمی در سازمان ملت‌های همبسته است.)

اَلْإیرانیّونَ خَدَمُوا اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ کَثیراً. (ایرانیان به زبان عربی خدمت های بسیاری کرده‌اند.)

«اَلْفیروزآبادیُّ» کَتَبَ مُعجَماً فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ اسْمُهُ «الْقاموسُ الْمُحیطُ» (فیروزآبادی واژه نامه‌ای را به زبان عربی به نام «قاموس محیط» نگاشته است.)

و «سیبَوَیْهِ» کَتَبَ أَوَّلَ کِتابٍ کامِلٍ، فی قَواعِدِ اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ اسْمُهُ«الْکِتابُ». (سیبویه نخستین کتاب کامل درباره هنجارهای زبان عربی را به نام «الکتاب» نوشته است.)

أَکثَرُ أَسماءِ الْأَولادِ وَ الْبَناتِ فِی الْعالَمِ الْإسلامیِّ عَرَبیٌّ. (بیشتر نام‌های پسران و دختران در جهان اسلامی عربی است.)

اَلْکَلِماتُ الْعَرَبیَّهُ، کَثیرَهٌ فِی الْفارِسیَّهِ وَ هٰذا بِسَبَبِ احْتِرامِ الْإیرانیّینَ لِلُغَهِ الْقُرآنِ. (واژگان عربی در فارسی بسیار است و این به علت آزرمداشت ایرانیان به زبان قرآن است.)

أنَا أَعرِفُ مَعنیٰ کَلِماتٍ کَثیرَهٍ وَ أَذکُرُ کُلَّ کَلِماتِ السَّنَهِ الْماضیَهِ. (من معنای واژگان بسیاری را می‌دانم و همه واژگان سال پیش را به یاد می‌آورم.)

وَ أَقدِرُ عَلیٰ قِراءَهِ النُّصوصِ الْبَسیطهِ. جاءَ فِی الْأَمثالِ: (و می‌توانم که متن‌های ساده را بخوانم. در زبانزدها آمده است:)

»اَلْعِلْمُ فِی الصِّغَرِ کَالنَّقشِ فِی الْحَجَرِ « (دانش در خردسالی مانند نقش بر سنگ است.)

یا أخی، أ تَعرِفُ مَعنیٰ کَلِماتِ الْکِتابِ الْأوّل أیضاً؟ (برادم، آیا معنای وازگان کتاب نخست را نیز می‌دانی؟)

یا أختی، أ تَفهَمینَ مَعنَی الْآیاتِ وَ الْأحادیثِ السَّهْلَهِ؟ (خواهرم، آیا معنای آیه‌ها و حدیث‌های آسان را می‌فهمی؟)

فعل مضارع

اَلْفِعلُ الْمُضارِعُ ← (أفْعَلُ) ، (تَفْعَلُ، تَفْعَلینَ)

أَنَا أَکتُبُ بِالْقَلَمِ الْأَسوَدِ. (من با مداد سیاه می‌نویسم.)                     أَنَا أَکْتُبُ بِالْقَلَمِ الْأَحمَرِ. (من با مداد سرخ می‌نویسم.)

أَنتَ تَحْفَظُ الْقُرآنَ جَیِّداً. (تو نُبی را خوب ازبر می‌کنی.)                  أَنتِ تَحْفَظینَ الْقرُآن بدِقِهَّ.ٍ (تو نُبی را خوب ازبر می‌کنی.)

بدانیم


سال گذشته با فعل ماضی آشنا شدید. فعل ماضی بر زمان گذشته دلالت دارد. امسال با فعل مضارع آشنا می‌شوید. فعل مضارع بر زمان حال و آینده دلالت می‌کند. به مقایسۀ فعل های عربی و فارسی توجّه کنید.

بیشترِ کلمه هایی که بر آهنگ «فَعَلَ ، فَعِلَ و فَعُلَ» هستند، فعل ماضی‌اند و اگر بر سرِ آنها یکی از حروف « أَ ، تَ ، یَ ، نَ» بیاید، به فعل مضارع تبدیل می‌شوند؛

مثال: ذَهَبَ ← أَذْهَبُ، تَذْهَبُ، تَذْهَبینَ.

مانند مثال ترجمه کنید.

ذَهَبْتُرفتمأَذهَبُمی‌روم
صَنَعْتُساختمأَصنَعُمی‌سازم
عَلِمْتَدانستیتَعلَمُمی‌دانی
زَرَعْتَکاشتیتَزرَعُمی‌کاری
عَرَفْتِشناختیتَعرِفینَمی‌شناسی
قَبِلْتِپذیرفتیتَقبَلینَمی‌پذیری

اَلتَّمْارینُ

اَلتَّمْرینُ الْأَوَّلُ:

با مراجعه به متن درس، جمله های درست و نادرست را معلوم کنید.

۱- قَلیلٌ مِنْ أَسماءِ الْأَولادِ وَ الْبَناتِ فِی الْعالَمِ الْإِسلامیِّ عَرَبیٌّ.                     درست □        نادرست ■

(اندکی از نام های پسران و دختران در جهان اسلام عربی است.)

۲٫ کَتَبَ سیبَوَیهِ أَوَّلَ کِتابٍ کامِلٍ فی قَواعِدِ اللُّغَهِ الْفارِسیَّهِ.                        درست □        نادرست ■

(سیبویه نخستین کتاب کامل درباره هنجارهای زبان فارسی را نگاشت.)

۳٫ کَتَبَ الْفیروزآبادیُّ مُعجَماً فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیَّهِ.                                      درست ■        نادرست □

(فیروزآبادی واژه‌نامه‌ای به زبان عربی نوشت.)

۴. اَلْإیرانیّونَ خَدَمُوا اللُّغَهَ الْعَرَبیَّهَ قَلیلاً .                                          درست □        نادرست ■

(ایرانیان به زبان عربی اندک خدمتی کردند.)

اَلتَّمْرینُ الثّانی:

ترجمه کنید.

یا وَلَدُ، ماذا تَفْعَلُ؟ (ای پسر، چه می‌کنی؟)                         یا سَیِّدَهُ، ماذا تَفْعَلینَ؟(ای بانو، چه می‌کنی؟)

أَنْظُرُ إلی صورَهٍ. (به عکسی نگاه می‌کنم.)                           أَقْرَأُ آیاتٍ مِنَ الْقُرآنِ. (آیه‌هایی از نُبی را می‌خوانم.)

هلْ تَصنَعُ کُرسیّاً؟ (آیا صندلی می‌سازی.)                          أَ تَذهَبینَ مَعَ أُخْتِکِ؟ (آیا به خواهرت می‌روی.)

لا؛ أَصنَعُ مِنضَدَهً. (نه؛ میزی می‌سازم.)                             لا؛ أَذهَبُ مَعَ صَدیقَتی. (نه؛ با دوستم می‌روم.)

اَلتَّمْرینُ الثّالِثُ:

هر کلمه را به توضیح مرتبط با آن وصل کنید. «یک کلمه اضافه است»

اَلتَّمْرینُ الرّابِعُ:

ترجمه کنید؛ سپس فعل ماضی و مضارع را مشخّص کنید.

۱- وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُل شَیءٍ حَیٍّ. (و هر زنده‌ای را از آب آفریدیم.) / فعل ماضی: جَعَلْنا

۲- أَنتَ قَبِلْتَ کَلامَ والِدِکَ وَ الْآنَ تَعمَلُ بِهِ. (تو سخن پدرت را پذیرفتی و اکنون آن را به کار می‌بندی.) / فعل ماضی: قَبِلْتَ / فعل مضارع: تَعمَلُ

۳- أَنتِ حَفِظْتِ سورَهَ النَّصرِ وَ الْآنَ تَحفَظینَ سورَهَ الْقَدرِ. (تو سوره نصر را از برکردی و اکنون سوره قدر را از برمی‌کنی.) / فعل ماضی: حَفِظْتِ / فعل مضارع: تَحفَظینَ

۴- أَنَا دَخَلْتُ الصَّفَّ الثّامِنَ وَ أنتَ تَدخُلُ الصَّفَّ الْخامِسَ. (من به کلاس هشتم آمدم و تو به کلاس پنجم می‌آیی.) / فعل ماضی: دَخَلْتُ / فعل مضارع: تَدخُلُ

اَلتَّمْرینُ الْخامِسُ:

گزینه مناسب را انتخاب کنید.

۱- أَ أَنتَ ……………………… الْبابَ قَبلَ دَقیقَتَینِ؟                 طَرقتَ (کوبیدی) ■     تَطْرقُ (می‌کوبی) □

(آیا دو دقیقه پیش تو در را کوبیدی.)

۲- أنَا ……………………… عَنْ طرَیقِ الْجَنَّهِ فی حَیاتی.             بَحَثْنا (دنبال گشتیم)□    أبْحَثُ (دنبال می گردم)■

(من در زندگانی‌ام دنبال راه بهشت می‌گردم.)

۳- یا حَدّاد،ُ أ أنَتَ ……………………… فِی الْمَصنعَ أمْسِ؟         عَمِلتَ (کار کردی)■    تَعْمَلینَ (کار می کنی)□

(ای آهنگر، آیا دیروز تو در کارخانه کار کردی.)

۴- یا أُختی، هَلْ ……………………… الطَّعامَ قَبلَ دَقیقَهٍ؟           أَکَلْتِ (خوردی)■       شَربِتَ (نوشیدی)□

(خواهرم؛ آیا دقیقه‌ای پیش تو خورش را خوردی.)

۵- أَ أَنتِ ……………………… بِجَمْعِ الْفَواکِهِ بَعدَ یَومَینِ؟             بَدَأْتُ (آغازیدی)□       تَبْدَئینَ (می‌آغازی)■

(آیا دو روز دیگر تو آغاز به جمع کردن میوه‌ها می‌کنی.)

۶- أَیُّهَا الْخَبّازُ الْمُحتَرَمُ، هَل ……………………… بَعدَ دَقائِق؟       تَعْمَلُ (کارمی کنی) ■  تعَمْلَینَ (کارمی کنی) □

(ای نانوای ارجمند؛ آیا تو چند دقیقه بعد کار می‌کنی.)

اَلتَّمْرینُ السّادِسُ:

مانند مثال ترجمه کنید.

نظر: نگاه کردأَنْظُرُنگاه می‌کنمتَنْظُرُنگاه می‌کنیتَنْظُرینَنگاه می‌کنی
سَألَ: پرسیدأَسْأَلُمی‌پرسمتَسْأَلُمی‌پرسیتَسْأَلینَمی‌پرسی
سَمحَ: اجازه دادأَسْمَحُاجازه می دهمتَسْمَحُاجازه می‌دهیتَسْمَحینَاجازه می‌دهی
ذکر: یاد کردأَذْکُرُیاد می‌کنمتَذْکُرُیاد می‌کنیتَذْکُرینَیاد می‌کنی

اَلتَّمْرینُ السّابِعُ :

در گروه های دو نفره مکالمه کنید. «پاسخ کوتاه کافی است»

۱- کیَفَ حالُکَ؟ (حالت چطور است؟)کَیفَ حالُکِ؟ (حالت چطور است؟)أنا بخَیر.
۲- مَا اسْمُکَ؟ (نامت چیست؟)مَا اسْمُکِ؟ (نامت چیست؟)إسمی سعید.
۳- مَن أنَتَ؟ (تو که هستی؟)مَن أنَتِ؟ (تو که هستی؟)أنا مُدرّسٌ.
۴- أیَنَ أنَتَ؟ (کجایی؟)أَینَ أَنتِ؟ (کجایی؟)أنا فی تهران.
۵- هَل أنَتَ مِن کرج؟ (آیا تو از کرجی؟)هَل أنَتِ مِن کرج؟ (آیا تو از کرجی؟)لا أنا مِن تفرش.

کَنْزُ الْحِکْمَهِ (گنج دانش)

بخوانید و ترجمه کنید.

۱- لکُلِّ شیءٍ طَریقٌ وَ طَریقُ الْجَنَّهِ الْعِلْم. رسولُ اللهِ (هر چیزی راهی دارد و راه بهشت دانش است.)

۲- اَلْعِلْمُ أفضَلُ مِنَ الْعِبادَهِ. رسولُ اللهِ (دانش از نیایش برتر است.)

۳- زکاه اَلْعِلْمُ نَشْرُهُ. أمامُ عَلیٌّ (زکات دانش نشر آن است.)

۴- مَنْ سَأل علم. اَلْإمامُ عَلیٌّ (هر کس پرسید دانست.)

۵- مَنْ کَتَمَ عِلْماً، فَکَأنه جاهِلٌ. (هر کس دانشی را پنهان کند گویی نادان است.)

چه وبگاه (سایت) یا وبلاگ مناسبی در زمینه آموزش زبان عربی می شناسید؟

اَلْأَربَعینیّات (مراسم چله)

إیجارُ الْغُرفَهِ فی کَربَلاء (اجاره اتاق در کربلا)

 ساعَدَکَ اللّهُ! (خسته نباشی.)                        /                  حَیّاکَ اللّهُ! (زنده باشی.)

 هَل عِندَکُم غرُفهَ فارِغهٌ ذاتُ ثلَاثهِ أَسِرَّه؟ (آیا اتاق سه تخته خالی دارید؟)     /      نعَم؛ عِندَنا فِی الطاّبقِ الرّابعِ. (آری در طبقه چهارم داریم.)

 أ ما عِندَکمُ فِی الطاّبقِ الْأوَلِ؟ (آیا در طبقه نخست ندارید؟)       /         لا؛ ما عِندَنا، لکنْ، اَلْمِصعَدُ مَوجود.ٌ (نه؛ نداریم؛ اما آسانبر هست.)

 حَسَنا، نرُیدُ رُؤیهَ الغُرفهِ. (خُب، می‌خواهیم اتاق را ببینیم.)         /             لا بَأسَ؛ هذا مِفتاحُ الغُرفهِ. (اشکالی ندارد. این کلید اتاق است.)

 کَمْ إیجارُها؟ (اجاره‌اش چقدر است؟)                        /                  أمَامَکَ لوَحَهُ الْإیجاراتِ. (روبه‌رویت تابلوی اجاره‌ها هست.)

 هَل یُمکِنُ التَّخفیضُ؟ (آیا تخفیف دارد؟)         /     لا؛ لِأنَّ الْأسعارَ مُحَدَّدهٌ منِ قبِلِ الحْکُومهِ. (نه، زیرا بها از طرف دولت تعیین شده است.)

کَم لَیلَهً أَنتُم فی کَربَلاء؟ (چند روز در کربلا می‌مانید؟)              /               ثلَاثهَ لیَالٍ. (سه شب.)

أیَنَ بطِاقاتُ هُویّاتکِمُ؟ (کارت شناسایی شما کجاست؟)            /               هذِهِ بِطاقاتُنا. (این هم کارت های ما.)

أَسِرَّه: ج سریر / عِندَ: نزد / أراد: خواست / أَسعار: ج سِعر / لیال: ج لیل

پی دی اف درس دوم عربی هشتم العالم الإسلامی