بایگانی برچسب: s

آموزه نهم: نوجوان باهوش

قلمرو زبانی: گر: اگر / کزو: که از او / سرا: خانه / زرنگار: نقاشی شده با طلا / به: بهتر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: ماند / واج‌آرایی: «ن»

فارسی نهم امیرکبیر

بازگردانی: اگر نام نیک از انسان به یادگار بماند بهتر است از اینکه از او خانه زرنگار و گران‌بها بجا بماند.

آموزه نهم: نوجوان باهوش

میرزا ابوالقاسم فراهانی توانایی عجیبی در حفظ اشعار و مطالب داشت. اگر شعری را تنها یک بار برای او می‌خواندند، آن را به طور کامل حفظ می‌کرد. همین باعث شده بود که پدربزرگش میرزا محمدخان که خود شاعری سرشناس در شیراز بود، نوه‌اش را به همراه خود به مجالس شعرا ببرد. یک بار که قائم مقام به همراه پدر بزرگش به یکی از این مجالس رفته بود، مردی خارجی را دید. پدربزرگش او را به آن مرد معرّفی کرد و به میرزا ابوالقاسم گفت: «برای ایشان شعری بخوان. فارسی را خوب می‌فهمد.» قائم مقام فراهانی پرسید: «قصیده بخوانم یا غزل؟» آن شخص گفت: «غزلی از سعدی برایم بخوان.»

میرزا ابوالقاسم لحظه‌ای مکث کرد، چشمانش را بست و شروع به خواندن کرد:

قلمرو زبانی: اشعار: ج شعر / مطالب: ج مطلب / خواندن: (بن ماضی: خواند؛ بن مضارع: خوان) / نوه: فرزند فرزند، فرزندزاده / مجالس: ج مجلس، انجمن / شعرا: ج شاعر / مکث: درنگ

به جهان خرم از آنم که جهان خرّم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

قلمرو زبانی: خرم: خشنود / که: زیرا / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: جهان، خرم، همه، عالم، اوست / واژه آرایی: «م» / از اوست: ردیف / قافیه: خرّم، عالم

بازگردانی: به این دلیل از این جهان خوشم می‌آید که جهان آفریده اوست. عاشق همه جهانم؛ زیرا همه جهان ساخته اوست.

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است / به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

قلمرو زبانی: حلاوت: شیرینی، دل‌پذیری / شاهد: زیبارو / ساقی: سرده، می‌فروش، پیاله‌گردان / به ارادت: با میل / هم: همچنین / قلمرو ادبی: تضاد: درد، درمان / به حلاوت خوردن: کنایه از با میل خوردن/ واژه آرایی: «ر»

بازگردانی: با کمال میل جام زهر را می‌نوشم؛ زیرا یار زیبارویم ساقی است. به میل درد می‌کشم؛ زیرا درمانم از یارم است.

آن مرد از شادی چشمانش درخشید و با لهجه خاصی گفت: «فوق العاده است!» پدربزرگ قائم مقام گفت: «شعر سعدی فوق‌العاده است یا شعر خوانی میرزا ابوالقاسم؟» آن خارجی گفت: «هر دو، هم شعر سعدی و هم شعرخوانی نوه شما؟ … »

وقتی آن شخص پی برد که میرزا ابوالقاسم در ریاضی، فلسفه، حکمت و علوم قرآنی نیز استعداد بی‌نظیری دارد، گفت: «قدر این نوجوان را بدانید. من آینده درخشانی برای او می‌بینم.» آری، قائم مقام به کمک هوش و استعداد سرشار خود بعدها یکی از مردان نامی کشورداری و سیاست شد.

قلمرو زبانی: خاص: ویژه / فوق‌العاده: شگرف، شگفت / پی بردن: فهمید / حکمت: فلسفه اسلامی / بی‌نظیر: بی‌مانند (هم‌آوا: نذیر)/ نامی: نامدار / سرشار: لبریز، فراوان / کشورداری: حکومت

سعید جعفری

آشپززاده وزیر

 هیاهوی کلاغ‌ها سکوت باغ را می‌شکست. برف به آرامی می‌بارید. صدای کلاغ‌ها گوش محمد تقی را آزار می‌داد صدای استاد را از پشت درهای بسته به سختی می‌شنید.

روزهای زیادی بود که محمد تقی سینی غذا بر سر می‌گذاشت و فاصله آشپزخانه تا مکتب‌خانه را یک نفس طی می‌کرد. غذا را به اتاق می‌برد پشت در می‌نشست و به بهانه بردن ظرف‌ها به گفته‌های استاد گوش می‌سپرد، چون قلم و کاغذی برای نوشتن نداشت، شنیده‌ها را بر کاغذ ذهن می‌نوشت و در دل تکرار می‌کرد.

حاصل ماه‌ها پشت در نشستن و از سرما لرزیدن و دزدکی به درس گوش دادن دانش دست و پا شکسته بود که اندک اندک در قلّک ذهنش جمع شده بود.

قلمرو زبانی: هیاهوی: سروصدا / می‌شکست: ماساژ / مکتب‌خانه: دبستان / بهانه: علت دروغین / گوش سپردن: گوش دادن / قلمرو ادبی: سکوت باغ: اضافه استعاری / کاغذ ذهن: اضافه تشبیهی / دزدکی: کنایه از پنهانی / دست و پا شکسته: کنایه از ناقص / قلّک ذهن: اضافه تشبیهی

باغ دوباره طراوت و سرسبزی پیدا کرده بود. برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید می‌درخشیدند. شب تولّد حضرت محمد بود و قائم مقام فراهانی مهمان‌های زیادی را دعوت کرده بود. محمد تقی به جای پدر سینی شربت را برای مهمان‌ها برد. شربت‌ها را که داد، گوشه‌ای ایستاد تا ظرف‌ها را جمع کند. قائم مقام متوجه او نبود. داشت از استاد وضع بچه‌ها را می‌پرسید که استاد گفت بچه‌ها با استعداد هستند. محمدتقی می‌دانست که استاد تعارف می‌کند. وقتی که قائم مقام گفت خوب بد نیست امتحانی بکنیم. محمدتقی خوشحال شد. قائم مقام رو به پسرش کرد و گفت: «بگو ببینم محمد، کاشف الکل که بود؟»

محمد سکوت کرد و از گوشه چشم به علی خیره شد. علی گفت: «من بگویم.»

– بگو تو بگو!

– معلوم است، ابن سینا.

قلمرو زبانی: طراوت: شادابی / تولّد: زادروز / تعارف کردن: چرب‌زبانی کردن / کاشف: کشف کننده / قلمرو ادبی:

 نگاه تاسف‌بار قائم مقام چرخید روی برادرزاده‌اش و همان سوال را با نگاه از او پرسید. اسحاق گفت: «ابن سینا که شاعر است، کاشف الکل …» و سکوت کرد و به سرش کوبید. اتفاقاً محمدتقی جواب آن سؤال را می‌دانست؛ اما می‌ترسید بگوید. لب گزید و منتظر ایستاد؛ ولی با خود فکر کرد: «بگذار لیاقت یک بچه را ثابت کنم.» این بود که سینی را کنار نهاد و جلو رفت و گفت: «اجازه هست من بگویم؟»

قائم‌مقام نگاهش کرد. همه سرها به طرف او برگشت.

بگو اگر می دانی بگو!

محمدتقی سرش را بالا گرفت و گفت: «محمد بن زکریای رازی.»

چشم‌های قائم‌مقام از تعجب باز ماند. گفت آفرین بر پسر کربلایی محمد قربان!

قائم مقام رو به بچه‌ها کرد و گفت این شعر از کیست؟

قلمرو زبانی: تاسف‌بار: دریغ آلود / نهادن: گذاشتن / بن: پسر / قلمرو ادبی: لب گزیدن: کنایه از سخن گفتن خودداری کردن

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد / دل رمیده ما را انیس و مونس شد

قلمرو زبانی: رمیده: رم کرده، پریشان / انیس: همدم / مونس: هم‌نشین / را: اضافه گسسته «انیس و مونس دل رمیده ما» / قلمرو ادبی: ستاره: استعاره از یار / ستاره ماه شد: تشبیه / دل رمیده: استعاره (دل مانند اسبی است که رمیده است.)

بازگردانی: یاری خود را نشان داد و انجمن‌آرای مجلس ما شد و برای دل پریشان ما همدم و همنشین شد.

و این بار هم چون هر کدام از بچه‌ها جواب غلط دادند از محمد محمدتقی پرسید. همه چشم به دهان او خیره شده بود.

محمد تقی گفت: «این بیت از خواجه حافظ شیرازی.»

جمعیت که از این جواب به وجد آمده بودند، بی‌اختیار دست زدند و هلهله و شادی کردند. محمد تقی سرانجام توانست با تلاش و پشتکار فراوان به قائم مقام صدر اعظمی برسد و لقب امیر کبیر بیابد و منشأ خدمات فراوانی برای کشور عزیزش ایران باشد.

قلمرو زبانی: وجد: شور / هلهله: سروصدا / قائم مقام: جانشین / صدر اعظم: نخست وزیر / منشأ: سرچشمه / قلمرو ادبی: مجاز: چشم ها خیره … (مردم خیره شده بودند.)

گریه امیر

میرزا تقی خان امیرکبیر از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال ۱۲۲۲هـ.ق. در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد هوش و ذکاوت امیر، داستان‌های بسیار بر سر زبان‌هاست.

در ماه صفر سال ۱۲۶۷ قمری به امیرکبیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری آبله شیوع پیدا کرده است. امیر دستور داد که در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه آبله‌کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.

چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر خبر دادند که مردم از روی جهل و نادانی و خرافات حاضر نیستند واکسینه شوند و در تمام شهر تهران فقط ۳۳۰ نفر آبله کوبیدند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همان روز مردی را که طفلش در اثر آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به پدرش گفت: «ما که برای نجات بچه بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. مرد با اندوه فراوان گفت: جناب امیر گفته بود اگر آبله بکوبیم بچه جن زده می‌شود!

امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی! چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه‌اش مرده بود. این بار امیر دیگر نتوانست تحمّل کند و شروع به گریه کرد.

بعد از این ماجرا امیر کبیر با صدای رَسا خطاب به اطرافیان گفت: مسئول جهل مردم ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، این وضع پیش نمی‌آید. تمام بچه‌های ایران فرزندان حقیقی من هستند.

قلمرو زبانی: نامدار: نامی / ذکاوت: تیزهوشی / صفر: نام ماه دوم از سال قمری (هم‌آوا: سفر: مسافرت) / شیوع: گسترش / آبله‌کوبی: زدن مایه آبله / واکسینه: مایه کوبی / جهل: نادانی / رَسا: بلیغ، بلند / قلمرو ادبی: بر سر زبان‌هاست: کنایه از اینکه پرآوازه است

داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی

سعید جعفری

خودارزیابی

۱- پرسش‌های قائم مقام فراهانی برای آزمایش فرزندانش چه بود؟ – کاشف الکل که بود؟ / این شعر از کیست؟

۲ ویژگی های مشترک امیرکبیر و قائم مقام فراهانی چیست؟ – هر دو دانا و زیرک بودند. با کوشش و پشتکار به جایگاه بالایی رسیدند. هر دو صدر اعظم شدند و با نادانی ستیزیدند و ایران را آباد کردند.

۳ خدمات قائم مقام فراهانی و امیرکبیر به ایران چه بوده است؟ – قائم مقام فراهانی قراردادهای ارزشمندی را بست. امیرکبیر دارالفنون را راه انداخت. دانشجویانی را به خارج گسیل داشت و از ریخت و پاش درباریان جلوگیری کرد.

دانش زبانی: صفت بیانی

به جمله های زیر، توجّه کنید.

◙ دانشجوی کوشا، مقالۀ خوبی نوشت.

◙ باغبان مهربان، گل‌های صورتی را کاشت.

جملهگروه اسمیگروه اسمی
۱دانشجوی کوشامقالۀ خوب
۲باغبان مهربانگل‌های صورتی

گروه های اسمی جمله‌های بالا را در جدول زیر، می‌بینیم.

در هر چهار گروه اسمی، واژه ای که بعد از اسم آمده است «صفت بیانی» است، که دربارۀ چگونگی و ویژگی‌های اسم، توضیحاتی را بیان می‌کند. صفت بیانی معمولاً پس از اسم می‌آید و «وابستۀ پسین» اسم به شمار می‌آید.

در نمونه‌های بالا واژه‌های کوشا، خوب، مهربان و صورتی، صفت بیانی هستند.

گفت و گو

۱- دربارۀ یکی از شخصیت‌های معروف استان، شهر، روستا یا منطقۀ خود تحقیق کنید و نتیجۀ آن را در کلاس گزارش دهید. – به عهده دانش آموزان

۲- متن «آشپززادۀ وزیر» یا «نوجوان باهوش» را در کلاس نمایش دهید.

فعالیت های نوشتاری

۱- واژه‌های مهمّ املایی را از متن درس بیابید و بنویسید. – مطالب، مکث، حلاوت، خاص، بی‌نظیر، هیاهو، طراوت، تعارف، تاسف‌بار، هلهله، صدر اعظم، منشأ، ذکاوت، صفر، شیوع.

۲- در هر یک از جمله‌های زیر، صفت های بیانی را بیابید.

◙ زنان اندیشمند، در سربلندی ایران عزیز، نقش مؤثر داشته‌اند.

◙ من آینده‌ای درخشان برای این نوجوان می‌بینم.

◙ برگ‌های سبز، زیر نور گرم خورشید می‌درخشیدند.

۳- واژه‌های زیر را با صفت‌های بیانی مناسب، گسترش دهید.

نمونه: حرم حرم مطهّر

مطالب: مطالب سودمند / کاشف: کاشف زیرک

لهجه: لهجه زیبا / دریا: دریای خروشان

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

همزه (ء) یکی از حرف‌های الفبای زبان فارسی است. این حرف، مانند سایر حرف‌ها در خطّ فارسی، حرکت‌گذاری نمی‌شود؛ بنابراین بهتر است بنویسیم قائم و نه قائِم مؤدّب و نه مؤَدّب

در املای واژه‌هایی مانند جزءِ اول شیءِ نورانی نشانۀ کسره نیست؛ به این نشانه نقش‌نِمای اضافه می‌گویند.

در نوشتن واژه‌های عربی همزه‌دار نیز باید توجّه و دقّت کافی داشت؛ مانند: « شأن، رؤیا، مؤسّس، لؤلؤ، رئوس، توطئه، إن شاء الله

پی دی اف درس نهم فارسی هشتم

آموزه یکم: پیش از اینها

پیش از اینها

چشم دل بازکن که جان بینی / آن چه نادیدنی است آن بینی (هاتف اصفهانی)

قلمرو زبانی: دیدن: (بن ماضی: دید؛ بن مضارع: بین)/ قلمرو ادبی: قافیه: جان، آن / واج‌آرایی: «ن» / جناس: جان، آن / استعاره: چشم دل/ واژه‌آرایی: آن، بینی

بازگردانی: چشم دلت را بگشا تا جانان را ببینی. اگر این کار را انجام دهی جانانی را که با چشم سر دیده نمی شود می بینی.

پیام: گشودن چشم دل

پیش از این ها

۱- پیش از اینها فکر می‌کردم خدا / خانه‌ای دارد کنار ابرها

قلمرو زبانی: داشتن: (بن ماضی: داشت؛ بن مضارع: دار)/ قلمرو ادبی: قافیه: خدا، ابرها / واج‌آرایی: «ر»، «ا»

بازگردانی: پیش از اینها فکر می‌کردم که خدا خانه ای میان ابرها دارد.

پیام: جای خدا

۲- مثل قصر پادشاه قصه ها / خشتی از الماس، خشتی از طلا

قلمرو زبانی: خشت: آجر، آجر خام / حذف فعل «دارد» / قلمرو ادبی: مثل قصر پادشاه: تشبیه / واژه‌آرایی: خشت / تناسب: الماس، طلا

بازگردانی: او کاخی مانند قصر پادشاهان در داستان ها دارد که خشتش از الماس و طلا ساخته شده است.

پیام: کاخ خدا

۳- پایه های برجش از عاج و بلور / بر سر تختی نشسته با غرور

قلمرو زبانی: برج: ساختمان بلند استوانه ای کاخ / عاج: دندان فیل / بلور: گونه ای شیشه / غرور: خودبینی/ حذف فعل «است»  / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: بر، سر / واج‌آرایی: «ر»

بازگردانی: پایه های برج کاخ خدا از عاج و بلور است و خدا با خودبینی بر تخت نشسته است.

پیام: تصور اشتباه از خدا

۴- ماه برق کوچکی از تاج او / هر ستاره پولکی از تاج او

قلمرو زبانی: برق: آذرخش، درخشش / پولک: فلس/ حذف فعل «است» / قلمرو ادبی: تناسب: ماه، ستاره / از تاج او: ردیف / واژه‌آرایی: تاج او / تشبیه: ماه مانند برق کوچکی از تاج او / هر ستاره مانند پولکی از تاج او

بازگردانی: ماه آسمان در برابر درخشش تاج او هیچ است و فروغ ستارگان در برابر نور تاج او مانند فلس ماهی است.

پیام: شکوه خدا

۵- رعد و برق شب طنین خنده اش / سیل و طوفان نعره توفنده اش

قلمرو زبانی: رعد: تندر / برق: آذرخش / طنین: صدا / طوفان: باد سخت و تند / توفنده: پرخروش، خروشان، غوغاکننده / حذف فعل «است» / قلمرو ادبی: تناسب: رعد و برق؛ سیل و طوفان / تشبیه: رعد و برق شب مانند طنین خنده اش / سیل و طوفان مانند نعره توفنده اش / واج‌آرایی: «ن»

بازگردانی: رعد و برق آسمان پژواک خنده خداست و سیل و توفان فریاد خروشان خداست.

پیام: تصور نادرست از خدا

۶- هیچ کس از جای او آگاه نیست / هیچ کس را در حضورش راه نیست

قلمرو زبانی: را: نشانه دارندگی (هیچ کس به حضورش راه ندارد.) / حضور: حاضر بودن، نزد؛ پیشگاه / قلمرو ادبی: ردیف: نیست / واژه‌آرایی: هیچ کس، نیست / جناس ناهمسان: را، راه / قافیه: آگاه، راه

بازگردانی: هیچ کس نمی‌داند خدا کجاست و هیچ کسی به بارگاهش راه ندارد.

پیام: ناتوانی در رسیدن به خدا

۷- آن خدا بی رحم بود و خشمگین / خانه اش در آسمان دور از زمین

قلمرو زبانی: رحم: مهربانی / حذف فعل «بود» در مصراع دوم / قلمرو ادبی: تضاد: آسمان، زمین / جناس: در، دور / واج‌آرایی: «ن» / قافیه: خشمگین، زمین

بازگردانی: آن خدا در ذهن من سنگدل و خشمگین بود و خانه ای در آسمان و دور از زمین داشت.

پیام: دوری خدا از مردم

۸- بود، اما در میان ما نبود / مهربان و ساده و زیبا نبود

قلمرو زبانی: بودن: (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / قلمرو ادبی: تضاد: بود، نبود / ردیف: نبود / واج‌آرایی: «ا» / قافیه: ما ، زیبا

بازگردانی: او وجود داشت؛ اما در میان مردم نبود. مهربان و ساده و زیبا نبود.

پیام: تصور نادرست از خدا

۹- در دل او دوستی جایی نداشت / مهربانی هیچ معنایی نداشت

قلمرو زبانی: داشتن: (بن ماضی: داشت، بن مضارع: دار) / قلمرو ادبی: دل: مجاز از احساس و درون / ردیف: نداشت / واژه‌آرایی: نداشت / واج‌آرایی: «ی»، «د» / مهربانی معنا نداشت: کنایه از اینکه او از مهربانی بویی نبرده بود.

بازگردانی: خدا هیچ دوستی نداشت و از مهربانی بویی نبرده بود.

پیام: دوری خدا از عشق و مهر

۱۰- هر چه می‌پرسیدم از خود از خدا / از زمین از آسمان از ابرها

قلمرو زبانی: پرسیدن: (بن ماضی: پرسید، بن مضارع: پرس) / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: تضاد: زمین، آسمان / واج‌آرایی: « ﹷ » « ز» / تناسب: آسمان، ابرها / قافیه: خدا، ابرها

بازگردانی: هر چه که درباره خود، خدا، زمین، آسمان و ابرها می‌پرسیدم،

پیام: پرسش از چیستی خدا

۱۱- زود  می‌گفتند: این کار خداست / پرس و جو از کار او کاری خطاست

قلمرو زبانی: گفتن: (بن ماضی: گفت، بن مضارع: گو) / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: کار / واج‌آرایی: «ر» «ا» / قافیه: خدا، خطا / ردیف: است

بازگردانی: زود به من پاسخ می‌دادند که این ها همه کار خداست و نباید بیش از این پرس و جو کنی.

پیام: فرمانبرداری از خدا

۱۲- نیت من در نماز و در دعا / ترس بود و وحشت از خشم خدا

قلمرو زبانی: نیت: خواست / حذف فعل «بود» در مصراع دوم / قلمرو ادبی: قافیه: دعا، خدا / واج‌آرایی: «د»

بازگردانی: دلیل نماز خواندن و دعا کردنم همیشه به خاطر ترس و وحشت از خشم خدا بود.

پیام: ترس از خدا

۱۳- پیش از اینها خاطرم دلگیر بود / از خدا در ذهنم این تصویر بود

قلمرو زبانی: خاطر: ذهن / دلگیر: اندوهگین / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، بود / بود: ردیف / واج‌آرایی: «ی» / قافیه: دلگیر، تصویر

بازگردانی: پیش از این من آدمی اندوهگین بودم و خدا را زورگو و خشمگین تصور می‌کردم.

پیام: تصور نادرست از خدا

۱۴- تا که یک شب دست در دست پدر / راه افتادم به قصد یک سفر

قلمرو زبانی: قصد: خواست، هدف/ قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: دست، یک / دست در دست: کنایه از «به همراه» / قافیه: پدر، سفر

بازگردانی: تا این که شبی به قصد سفر به همراه پدرم راه افتادم.

پیام: قصد سفر کردن

۱۵- در میان راه، در یک روستا / خانه ای دیدیم، خوب و آشنا

قلمرو زبانی: دیدن: (بن ماضی: دید، بن مضارع: بین) / قلمرو ادبی: قافیه: روستا، آشنا

بازگردانی: در میان راه به روستایی رسیدیم و در آن جا خانه خوب و آشنایی را دیدیم.

پیام: رسیدن به روستا

۱۶- زود  پرسیدم: پدر! این جا کجاست؟ / گفت: این جا، خانه خوب خداست!

قلمرو زبانی: پرسیدن: (بن ماضی: پرسید، بن مضارع: پرس) / پدر: ای پدر / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، جا / است: ردیف / کجا، خدا: قافیه / واج‌آرایی: «خ» / جناس ناهمسان افزایشی: جا، کجا

بازگردانی: زود پرسیدم ای پدر این جا چیست؟ پدر پاسخ داد که این جا خانه خوب خداست.

پیام: رسیدن به خانه خدا

۱۷- گفت: این جا می‌شود یک لحظه ماند /گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

قلمرو زبانی: گفتن: (بن ماضی: گفت، بن مضارع: گو) / لحظه: یک چشم به هم زدن / ماندن: (بن ماضی: ماند، بن مضارع: مان) / شدن: (بن ماضی: شد، بن مضارع: شو) / خواندن: (بن ماضی: خواند، بن مضارع: خوان) / قلمرو ادبی: قافیه: ماند، خواند / لحظه: مجاز از زمان اندک

بازگردانی: پدر گفت این جا می‌توانیم چندی بمانیم و در گوشه خلوتی نماز بی ریایی را بخوانیم.

پیام: ماندن در روستا

۱۸- با وضویی دست و رویی تازه کرد / با دل خود، گفت وگویی تازه کرد

قلمرو زبانی: تازه کردن: ترو تازگی بخشیدن، از نو کردن / قلمرو ادبی: تازه کرد: ردیف (برخی جناس گرفته اند.) / قافیه: دست و رویی، گفت وگویی / تناسب: دست، رو، دل / با دل خود، گفت وگویی کردن: استعاره

بازگردانی: دست نماز گرفت و خستگی سفر را بر طرف کرد و شروع کرد با خودش گفت وگو کردن.

پیام: گفت و گو با خود

۱۹- گفتمش پس آن خدای خشمگین / خانه اش این جاست؟ این جا در زمین؟

قلمرو زبانی: گفتمش: به او گفتم / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، جا / واج‌آرایی: «ن»، «خ» / قافیه: خشمگین، زمین

بازگردانی: به پدر گفتم که آن خدای خشمگین خانه اش این جا، روی زمین است.

پیام: گفت و گو با پدر

۲۰- گفت: آری خانه او بیریا ست / فرشهایش از گلیم و بوریا ست

قلمرو زبانی: بیریا: راست‌باز و صادق / فرش: گستردنی / گلیم: گونه‌ای گستردنی کم‌بها / بوریا: حصیر / قلمرو ادبی: است: ردیف / قافیه: بی‌ریا، بوریا / جناس: بی‌ریا، بوریا / تناسب: ‌ فرش‌، گلیم، بوریا

بازگردانی: پدر گفت: آری، خانه خدا بی ریا این جاست. این خانه ساده است و گستردنی اش از گلیم و بوریاست.

پیام: تکاپو برای رسیدن به پاک‌دلی

۲۱- مهربان و ساده و بیکینه است /مثل نوری در دل آیینه است

قلمرو زبانی: دل: درون / قلمرو ادبی: مثل نوری: تشبیه / است: ردیف و واژه‌آرایی / بی کینه، آیینه: قافیه / استعاره: دل آیینه (آیینه مانند انسانی است که دل دارد.)/ قافیه: بی‌کینه، آیینه

بازگردانی: این خدا مهربان و ساده و بدون کینه و دشمنی است و مانند نوری در درون آیینه است.

پیام: صفات خدا

۲۲- عادت او نیست خشم و دشمنی / نام  او نور و نشانش روشنی

قلمرو زبانی: عادت: خوی / قلمرو ادبی: واج‌آرایی: «ن» «ش» / دشمنی، روشنی: قافیه / او: واژه‌آرایی

بازگردانی: خشم و دشمنی روش خداوند نیست. نور، یکی از نام های خداوند است و نشانی اش روشنی است.

پیام: صفات خدا

۲۳- تازه فهمیدم خدایم این خدا ست / این خدای مهربان و آشنا ست

قلمرو زبانی: تازه: اخیرا، اکنون / فهمیدن: (بن ماضی: فهمید، بن مضارع: فهم) / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: خدا، این / است: ردیف / قافیه: خدا، آشنا / واج‌آرایی: «ا»

بازگردانی: اکنون دریافتم که خدای دوست داشتنی خدای من است. خدایی که مهربان و آشناست.

پیام: شناخت خدا

۲۴- دوستی از من به من نزدیک تر / از رگ گردن به من نزدیک تر!

قلمرو زبانی: حذف فعل «است» / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: من، نزدیک تر / از رگ گردن به من نزدیک تر: بسیار نزدیک / واج‌آرایی: «ن»

بازگردانی: دوستی که از رگ گردنم به من نزدیک تر است.

پیام: نزدیکی خدا به ما

۲۵- می‌توانم بعد از این با این خدا / دوست باشم دوست، پاک و بی ریا

قلمرو زبانی: بی‌ریا: راستباز و صادق / توانستن: (بن ماضی: توانست، بن مضارع: توان) / باشیدن: بودن (بن ماضی: باشید، بن مضارع: باش) / ریا: دورویی / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: این، دوست / قافیه: خدا، بی ریا

بازگردانی: پس از این می‌توانم صادقانه با این خدا دوست باشم.

پیام: دوستی با خدا

به قول پرستو، قیصر امین پور

خودارزیابی

۱- شاعر در مصراع «اینجا خانۀ خوب خداست»  به چه نکته ای اشاره دارد؟ – به این که نمازخانه، خانه خداست.

۲- درک و دریافت خود را از مصراع «نام او نور و نشانش روشنی» بیان کنید. – همچنان که در قرآن: «اللهُ نورُ السّمواتِ وَ الاَرضِ» آمده است خدا نور است، راهنما و روشنی بخش زندگی بندگان است.

۳- چه راه هایی برای شناخت خداوند هستی وجود دارد؟ – بهترین راه اندیشیدن در آفریدگان خداوند است؛ زیرا زیبایی مهر نیرومندی هستی نشانه صفت های خوب خداوند است.

دانش ادبی

در سال پیش با مفهوم زبان و ادبیات و تفاوت آن دو آشنا شدیم. می‌دانیم که ساختمان زبان از عناصری تشکیل می‌شود. واژه‌ها و جملههای زبان، مانند ظرفهایی هستند که فکر ما را در خود جای می‌دهند. ما باید هنگام خواندن هر اثر و شنیدن گفتار هر شخص، با درنگ و تأمل، نحوۀ گزینش واژهها و زمینۀ فکری آن را جستوجو کنیم؛ پس برای درک بهتر هر اثر باید به برای بررسی ساختار و محتوای آن توجّه کرد.

برای بررسی ساختار (شکل بیرونی) هر اثر، می‌توانیم از این پرسشها بهره بگیریم.

֍ متن اثر به «نثر» است یا به «نظم»؟

֍ شیوۀ بیان نوشته زبانی است یا ادبی؟

֍ واژه‌های متن، ساده و قابل فهم هستند یا دشوار و دیریاب؟

اکنون با توجّه به این پرسشها، شعر ستایش و درس اوّل را از نظر ساختار با هم مقایسه کنید.

– هر دو نظم است. ستایش ادبی‌تر از درس اول است اگرچه هر دو دارای آرایه‌های ادبی‌اند. درس اول از ستایش زبان ساده‌تر و قابل فهم‌تری دارد.

درنگ کردن: تأمل کردن / تأمل کردن: اندیشیدن / دیریاب: آنچه دیر یافت می شود.

گفت و گو

۱- دربارۀ زمینۀ فکری شعر ستایش در گروه ها گفت وگو کنید. – این شعر درباره ستایش خداست، در آن صفت‌ها و شکوه خدا همچنین معجزه بعضی از پیامبران بازگو شده است.

۲-  دربارۀ ارتباط مفهوم آیۀ زیر با متن درس پس از تأمّل و تفکّر، گفت وگو کنید.

ما از رگِ گردن به شما نزدیکتریم  / خدا از همه چیز و همه کس به ما نزدیک‌تر است. در همه جا هست و همیشه با ماست

فعالیت نوشتاری

۱- از متن ستایش و درس اوّل واژههایی بیابید که در آنها یکی از حروف «ذ، ز، ض، ظ « به کار رفته باشد. – نماز، لحظه، ذهن، وضو

۲- جدول زیر را کامل کنید.

فعلبن مضارعمصدرزمان
رفترورفتنگذشته یا ماضی
دارددارداشتنمضارع یا اکنون

۳- ردیف و قافیه را در بیت هشتم و هجدهم پیش از اینها شعر مشخّص کنید. – بیت ۸: ردیف: نبود، نبود / قافیه: ما، زیبا /  بیت ۱۸: ردیف: تازه کرد، تازه کرد / قافیه: دست و رویی، گفت‌وگویی

۴- سعدی در بیت زیر، به کدام داستان های دینی اشاره دارد؟

» گلستان کُند آتشی بر خلیل / گروهی بر آتش بَرَد ز آب نیل «

 به داستان در آتش افکندن حضرت ابراهیم (ع) به دست نمرود همچنین غرق شدن فرعون در آب نیل به خواست خدا اشاره دارد.

در زبان فارسی، بعضی حروف، مانند « ذ، ز، ض، ظ» تلفّظ ( آواهای) یکسان  دارند؛ امّا شکل نوشتاری آنها متفاوت است؛ با دقّت در معنا، به املای این گونه واژه ها توجّه کنید.

حکایت: به خدا چه بگویم؟

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چَرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان به سراغ آن غلام چوپان رفت و گفت: از این همه گوسفندانت یکی را به من بده. چوپان گفت: نه نمی‌توانم این کار را بکنم هرگز. مسافر گفت یکی را به من بفروش. چوپان گفت گوسفندان از آن من نیست. مرد گفت: خداوندش را بگو که گرگ ببرد. غلام گفت: به خدا چه بگویم.

قلمرو زبانی: غلام: برده، پسر خردسال، خدمتکار / ارباب: سرور؛ در عربی جمع «رب» است؛ ولی در فارسی معنای مفرد می‌دهد. / صحرا: دشت / بردن: (بن ماضی: برد، بن مضارع: بر) / چرا: چریدن، خوردن / چوپان: گوسفندبان / از آن: مال / خداوند: صاحب، مالک / خداوندش: جهش ضمیر / را: به معنای «به»؛ خداوندش را بگو: به صاحبش بگو / قلمرو ادبی: کنایه: سرگرم چرا بودن

بازگردانی: روزی برده ای گوسفندان اربابش را به چراگاه برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان به سراغ آن چوپان برده رفت و گفت: از این همه گوسفندانت یکی را به من بده. چوپان گفت: نه هرگز نمی‌توانم این کار را بکنم. مسافر گفت: یکی را به من بفروش. چوپان گفت: گوسفندان مال من نیست. مرد گفت: به صاحب گوسفندان بگو که گرگ برد. برده گفت: به خدا چه بگویم.

پیام: خدا از کارهای ما آگاه است.                                                         

رساله قشیریه
پی دی اف درس یکم از فارسی هشتم: پیش از اینها

فارسی پایه هشتم

شبکه تلگرامی: JS_ir@

اینستاگرام: jafari.saeed.ir

saeedjafari
jafarisaeed

نشانی فیلمهای سعید جعفری در آپارات

https://www.aparat.com/jafarisaeed

نشانی فیلمهای سعید جعفری در یوتیوپ

https://www.youtube.com/channel/UCPkVieooDMyUMH3t58r0KXw

تدریس خصوصی برای درس فارسی؛ عربی و علوم و فنون ادبی: ۰۹۳۷۶۷۹۷۸۵۲