بایگانی برچسب: s

آموزه چهاردهم: یاد حسین

کربلا
داستان کربلا و درگذشت امام حسین

قلمرو زبانی: تَف: گرما  / کام: دهان / آمده: شده / یک سر: یکسره، تماما / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی) / سخنور، یک‌سر: قافیه / قالب: غزل

بازگردانی: شاعر چنان از گرمای عشقی که در دلش می‌جوشید، تشنه لب گشت که هنگام شعر گفتن، تمام ردیف شعرش را با کلمه ” تشنه ” سرود.

در این بیت آرایه حسن تعلیل به کار رفته؛ یعنی علتِ آوردن کلمه تشنه بر ردیف شعر را، تشنه بودن کام شاعر به دلیل گرمای شدید عشق می‌داند.

قلمرو زبانی: دیده: چشم / خامه: قلم / رقم کردن: نوشتن / قلمرو ادبی: خامه … رقم کرد: جانبخشی / بزرگنمایی (اغراق) / دوات: مجاز از جوهر/ دود دل: اضافه استعاری (دل سوخت و از آن دود و گرما بلند شد و دوات را خشک کرد.)

بازگردانی: از سوختن دل و دود چشم جوهر دوات خشک گردید. [آتش عشق و اندوه سبب شد دوات خشک شود.] قلم هم (بجای اینکه با جوهر بنویسد) با سوز و گداز در دفتر تشنگی را نوشت.

قلمرو زبانی: بلا: مصیبت / خسرو: شاه / یاور: یار، پشتیبان / قلمرو ادبی: خسرو: استعاره از امام حسین / تلمیح / آه، آن: جناس / دشت بلا: اضافه تشبیهی

بازگردانی: آه و افسوس باید خورد برای آن روزی که در دشت کربلا آن شاه بی لشکر و یاور (یعنی امام حسین) تشنه ماند.

قلمرو زبانی: دیده: چشم / بحر: دریا (هم آوا: بهر: برای) / بر: خشکی، بر و بیابان / قلمرو ادبی: تضاد: خشک، تر؛ بحر، بر / بحر بلا: اضافه تشبیهی / دیده تر: کنایه از اشک آلود / تر، بر: جناس / لب، دل، دیده: مراعات نظیر

بازگردانی: امام حسین با لب خشک و دل داغدار و چشم اشک آلود، در آن بیابان، تشنه و غرق در دریای بلا بود.

قلمرو زبانی: آل نبی: خاندان پیامبر / بر: آغوش، پهلو / قلمرو ادبی: همچو ماهی: تشبیه / دلشان می‌تپیدی: کنایه از «ترسیدن و نگران بودن» / در، بر: جناس

بازگردانی: خاندان پیامبر (در آن بیابان سوزان) مانند ماهی ای که از آب بیرون بیفتد و له له بزند، دلشان از شدت تشنگی و نگرانی می‌سوخت.

قلمرو زبانی: آل: خاندان / عطشان: تشنه / حیدر: شیر / قلمرو ادبی: حیدر: استعاره از حضرت علی / بزرگ، کوچک – اکبر، اصغر: تضاد / تلمیح / اکبر و اصغر: ایهام به علی اکبر و علی اصغر دارد / بزر گ و کوچک: مجاز از همه

بازگردانی: خاندان پیامبر و فرزندان حضرت علی، از کوچک و بزرگ همگی تشنه بودند.

قلمرو زبانی: شط: رودخانه / کوثر: چشمه ای در بهشت / که: کس / قلمرو ادبی: پرسش انکاری / تلمیح / تشنه، سیراب: تضاد

بازگردانی: او (امام حسین) چه گناهی کرده است که باید لب‌تشنه در کنار رودخانه فرات کشته شود؟ کسی که خودش در بهشت، کنار چشمه کوثر تشنگان را سیراب می‌کند.

قلمرو زبانی: عباس: شناخته شده به ابوالفضل و قمر بنی‌هاشم، پسر علی و برادر ناتنی کوچک‌تر امام حسین بود. آوازه او نزد شیعیان بیشتر به خاطر دلاوری و وفاداریش به حسین در نبرد کربلا است./ محشر: رستخیز، قیامت / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان کربلا

بازگردانی: وقتی حضرت عباس جوان به رودخانه فرات رسید، به یاد تشنگی امام حسین افتاد (از آب نخورد) و تا قیامت تشنه ماند. (لب‌تشنه جان باخت.)

قلمرو زبانی: کلک: قلم  / فدایی: نام هنری سخنور / رقم کرد: نوشت / بس: بسیار / مکرر: بارها / قلمرو ادبی: چو دلش: تشبیه

بازگردانی: از قلم فدایی مانند دل فدایی دود بلند شد از بس که روی کاغذ واژه تشنه را نوشت.

– امام حسین، حضرت عباس، علی اکبر و علی اصغر

– زیرا وی از پشتیبانان امام حسین بود و تشنه لب جان باخت.

پیش تر با ردیف در شعر فارسی آشنا شده اید. یک بار دیگر شعر فدایی را بخوانید و بر واژۀ پایانی هر بیت تأمّل کنید. کاربرد هنری ردیف، سبب زیبایی، گیرایی و گوش نوازی این شعر شده است. شاعر با بهره‌گیری از واژۀ «تشنه» تصویری از حسّ و حال عمومی گسترده در واقعۀ عاشورای سال ۶۱ هجری ارائه کرده است.

تکرار مناسب این واژه، فریاد «العطش» را در سراسر فضای موسیقایی شعر نشان می‌دهد. طنین ردیف «تشنه» تصویر مورد نظر شاعر را در ذهن و زبان خواننده و شنونده مجسّم می‌نماید و بر بار عاطفی و احساسی کلام گوینده می‌افزاید.

بنابراین ردیف، علاوه بر آنکه نقش مهمّی در افزایش موسیقی شعر دارد، در کامل کردن معنای هر بیت و انتقال پیام نهایی آن نیز مؤثر است.

– باید نوجوانان بکوشند که هدف های خیزش عاشورا را بشناسند و آن را زنده بدارند.

قلمرو زبانی: شورش: سرگشته  / خلق: مردم / قلمرو ادبی: قالب: ترکیب بند / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (رشته انسانی)/ واژه آرایی: چه، است، باز

بازگردانی: دوباره این چه آشوبی است که در مردم جهان پدید آمده است؟ دوباره این چه سوگواری است؟

قلمرو زبانی: رستخیز: قیامت / عظیم: بزرگ / نفخ: دمیدن / صور: بوق، شیپور/ خاسته: بلند شده / عرش: تخت و اورنگ خداوند در آسمان / اعظم: بزرگ تر / قلمرو ادبی: تلمیح به قیامت / زمین، عرش: تضاد / عظیم، اعظم: همریشگی یا اشتقاق (رشته انسانی)

بازگردانی: دوباره این چه قیامت بزرگی است که بدون اینکه شیپور قیامت را بزنند، این قیامت از زمین تا آسمان رسیده است.

قلمرو زبانی: مغرب: باختر / کاشوب: که آشوب / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید

بازگردانی: به نظر می رسد که خورشید از مغرب سر زده است که در همه ذرات جهان آشوب برخاسته است.

قلمرو زبانی: خوانم: نامیدن / بعید: دور / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان کربلا / نیست، است: تضاد

بازگردانی: اگر نام این قیامت همگانی را که به آن محرم می گویند، قیامت جهان بگذارم، دور و شگفت نیست.

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

– بر (خشکی) ≠ بحر (دریا) – تر (خیس) ≠ خشک – بزرگ ≠ کوچک – تشنه ≠ سیراب – اصغر ≠  اکبر

– با لب (هسته) خشک (وابسته پسین (صفت بیانی)) / دل (هسته) سوخته (وابسته پسین (صفت بیانی)) / دیده (هسته) تر (وابسته پسین (صفت بیانی))

– بیت چهارم: تر، بر: جناس / بیت پنجم: در، بر: جناس

–  آن (وابسته پیشین) روز (هسته)

آن (وابسته پیشین) خسرو (هسته) بی لشکر (وابسته پسین)

آن (وابسته پیشین) که (هسته)

آن (وابسته پیشین) بر (هسته)

حسین علی، یکی از بچّه‌های خراسانی بود که اصل و نسبش برمی‌گشت به یکی از روستاهای اطراف قوچان. خودش هم بزرگ شدۀ همان روستا بود.

در اردوگاه‌های مخوف رژیم بعث، روحیۀ غالب اسرای ایرانی، روحیّۀ مبارزه با سستی و تنبلی بود. تنبلی در آنجا به معنای تسلیم شدن به شرایط سخت اسارت و دست برداشتن از اصول و آرمان‌ها بود.

با وجود تمام محدودیت‌هایی که نیروهای صدّام دربارۀ ما اعمال می‌کردند، بچّه‌ها برنامه‌های دینی و فرهنگی و ورزشی خوبی داشتند. حفظ کردن قرآن، دعا و حدیث، امری بود که همه به صورتی خودجوش دنبالش بودند. خود من با وجود اینکه در دوران درس و مدرسه، وضعیت نمره‌هایم هیچ تعریفی نداشت، توانستم شانزده جزء از قرآن شریف را حفظ کنم. برنامۀ دیگری که انجامش برای اکثر بچّه‌ها به صورت امری واجب درآمده بود، یادگیری علوم مختلف، زبان عربی و دیگر زبان‌های خارجی بود.

حسین علی که از بچّه‌های آسایشگاه ما بود، برخلاف خیلی از اسرا، تن به چنین برنامه‌هایی نمی‌داد. البتّه روحیۀ کسلی نداشت، ولی دل به آموختن و یادگیری نمی‌داد.

یک روز که مأموران صلیب سرخ آمدند و طبق معمول به همه کاغذ دادند تا برای خانواده‌هایشان نامه بنویسند، حسین علی را دیدم که کاغذ به دست، گوشه ای ایستاده و به این و آن نگاه می‌کند. می‌دانستم سواد ندارد؛ ولی رویش نمی‌شد به کسی بگوید برایش نامه بنویسد.

رفتم پیشش؛ گفتم: «چیه حسین علی؟ می‌خوای نامه بنویسی؟»

» گفت: ‌«ها»

گفتم: «برای پدر و مادرت؟»

گفت: برای مادر بزرگم، «گل بی بی» که خیلی دوستش دارم.»

حسین علی بچّۀ صاف و صادقی بود. تمام دلخوشی او بی بی بود و حالا هم که اسیر شده بود،  باز نهایت مقصودش، گل بی بی بود. به او گفتم: «بابا بگذار اون بیچاره راحت باشه.»

رنگش پرید و گفت: «برای چی؟»

گفتم: «آخه …»

فوراً گفت: «آخه که چی! یعنی می‌گی مرده می‌شیم؟»

گفتم:» شاید بمیریم، شاید شهید بشیم، شایدم هزار و یک بلای دیگر سرمون بیاد»

یک دفعه قیافه اش جدّی شد و مصمّم گفت: «تو ممکنه هزار و یک بلا سرت بیاد؛ ولی من مطمئنّم که برمی‌گردم ایران.»

او از این نظر روحیۀ خوبی داشت «حاج آقا ابوترابی» همیشه وجود چنین روحیۀ پر از امید را در بین اسرا، می‌ستود. خودش وقت‌هایی که توی محوّطه راه می‌رفت، بند کتانی‌هایش را محکم می‌بست. بعد هم به درِ اردوگاه اشاره می‌کرد و می‌گفت: «به محض اینکه در باز بشه، من اوّلین نفری هستم که می‌رم ایران.»

به هر حال وقتی دیدم حسین علی مصمّم است برای بی بی نامه بنویسد، کاغذش را گرفتم و گفتم: « بیا تا برات بنویسم.»

شروع کرد به گفتن. بعد از احوال‌پرسی و چاق سلامتی، گفت: «بنویس بی بی، من تو رو خیلی دوست دارم، منتظرم که یک روزی از اینجا آزاد بشم بیام و یک بار دیگر قصّه‌های قشنگت را گوش کنم.»

اگر به لحاظ کاغذ در مضیقه نبودیم، فکر می‌کنم به اندازۀ یک کتاب حرف داشت که برای بی بی بنویسد. به هر حال آن نامه از طریق مأموران صلیب سرخ به ایران رفت.

مدّتی بعد، جواب نامه آمد.

خجالت می‌کشید بیاورد پیش من. ولی به خاطر بی سوادی اش مجبور بود این کار را بکند.

نامه را آورد.

وقتی خواندم، چنان گل از گل حسین علی شکفت و نیرو گرفت که گمان می‌کنم اگر همان موقع درِ اردوگاه را باز می‌کردند، تا دهاتشان یک نفس می‌دوید! گفتم: مگه بی بی چی نوشته که این قدر خوش‌حال شدی؟»

جا خورد. گفت: «خودت که خوندی چی گفته.»

گفتم: «من برای تو خوندم، خودم که نشنیدم که اون چی گفته.»

باز گل از گلش شکفت. گفت: «راست می‌گی؟»

گفتم: «آره بابا، من که دقّت نمی‌کنم ببینم اون چی گفته.»

به سبب سادگی زیادی که داشت، باز شروع کرد حرف‌های او را برایم گفتن. در این لحظه فکری به خاطرم رسید که دیدم بهترین فرصت است برای عملی کردنش. همین طوری گفتم: «من این خطّ آخر نامه رو برات نخوندم حسین علی!»

زود گفت: «بگو ببینم چیه؟»

گفتم: «بی بی نوشته من می‌دونم که اون نامه رو خودت ننوشتی، تو باید سواد دار بشی تا از این به بعد خودت بتونی برای من نامه بنویسی.»

همان جا فی المجلس از من خواست که به او خواندن و نوشتن یاد بدهم! من هم از خدا خواسته قبول کردم.

دیدم بهترین راه تأثیرگذاری روی او، از طریق همین گل بی بی است. در جواب نامه ای که از طرف حسین علی نوشتم به عنوان یکی از دوستان او، از بی بی خواستم در جواب نامه‌هایش، به او تذکّرات دینی و مذهبی بدهد. مثلاً حسین علی اکثر اوقات، نمازش را آخر وقت می‌خواند. از بی بی خواسته بودم دربارۀ فضیلت نماز اوّلِ وقت، برای او چیزهایی بنویسد و از او بخواهد این کار را بکند.

آمدن نامۀ بعدی بی بی همان و تغییر حسین علی همان؛ حتّی یک نمازش را هم نمی‌گذاشت از دست برود؛ همه را اوّل وقت می‌خواند.

تذکّرات لازم دیگر را هم از همین طریق به حسین علی می‌دادم؛ مثلاً به او می‌گفتم: «بی بی گفته چرا با بچّه‌ها شوخی می‌کنی و اونا رو می‌زنی؟» یا می‌گفتم: «بی بی گفته خیلی خوبه که دوشنبه‌ها و پنج شنبه‌ها را روزه بگیری.»

از همان لحظه ای که این را می‌شنید، رفتارش را در آن مورد اصلاح می‌کرد. او کم کم، قرآن خوان و حافظ قرآن هم شد.

جریان سواددار شدنش هم حکایت جالبی داشت. برای اینکه عراقی‌ها به ما شک نکنند، تخته سیاه ما باغچه یا هر جای خاکی دیگری بود. من شکل حروف الفبا را با انگشت روی خاک‌ها می‌نوشتم و اسمش را به او می‌گفتم.

قرار بود که هر روز چهار حرف یاد بگیرد ولی چون حافظۀ خوبی داشت، سی و دو حرف را ظرف سه روز یاد گرفت. وسیلۀ کمکی دیگری که برای آموزشِ حسین علی به کار می‌گرفتم، نشریّاتی بود که به زبان فارسی نوشته می‌شد. از آنها به جای کتاب استفاده می‌کردم.

ظرف یک ماه کارش به جایی رسید که با گذاشتن حروف در کنار هم، کلمه می‌ساخت و یا کلمات سخت و آسان را با هجّی کردن حروفشان، به راحتی می‌خواند.

حدود سه ماه بعد بود که بالأخره موفّق شد اوّلین نامه را با دست خودش برای بی بی بنویسد. در آن ایّام حسین علی به قدری خوش بود که انگار اصلاً احساس نمی‌کرد در اسارت است. مدّتی بعد، از هم جدا شدیم. او رفت اردوگاهی، من هم رفتم به اردوگاه دیگر.

یکی دو سال بعد، به دلیل حسّاسیتی که فرمانده اردوگاه نسبت به من پیدا کرده بود، مرا به تنهایی به اردوگاهی دیگر تبعید کردند. چنین تبعیدی، یکی از شکنجه‌های بد روحی بود.

یک روز، سر در گریبان، گوشه ای نشسته بودم که دیدم یکی از مأموران صلیب سرخ از کنارم رد شد. یکی از اسرای مترجم هم پشت سرش راه می‌رفت. این مترجم داشت مثل بلبل با او انگلیسی حرف می‌زد. گفتم چقدر قیافه اش آشناست.

یک آن از جا پریدم؛ گفتم نکنه حسین علی باشه

ولی باز با خودم گفتم حسین علی چاق بود، این لاغره

دنبالش رفتم. به او که رسیدم، دست زدم روی شانه اش.

برگشت طرفم. گفتم: « سلام علیکم.»

مرا نشناخت. گفت سلام

بعد هم خیلی مؤدّبانه و با کلاس ادامه داد هر چی می‌خواین به اون بگین، بفرمایین تا ترجمه کنم.

منظورش آن مأمور صلیب سرخ بود. گفتم نه من با اینها کاری ندارم؛ من دنبال کسی به اسم حسین علی می‌گردم تا این را گفتم، زود مرا بغل کرد و داد زد حسین! خودتی؟

مأمور صلیب سرخ برگشت و به او خیره شد. فهمید زیادی احساساتی شده. زد روی شانه ام و گفت بذار این بابا رو راه بندازم، الآن می‌آم.

آن روز فهمیدم که او کاملاً به زبان انگلیسی هم مسلّط شده است. مدّتی بعد از آزادی، یک روز یکی از دوستان حسین علی را دیدم. وقتی سراغش را گرفتم، گفت بابا اون این قدر نابغه شده که همه جا دنبالشن.

۱- دو متن روان خوانی آقا مهدی و شوق آموختن را از نظر محتوا و پیام، با هم مقایسه کنید.

– قالب هر دو نوشته داستان است ولی در «آقا مهدی» نویسنده به ماجرای رزمندگان در خط مقدم می پردازد؛ اما داستان «شوق آموختن» درباره رزمندگان اسیر در دست عراقی هاست.

۲- چه عواملی می‌تواند شوق آموختن را در نوجوانان ایرانی، تقویت کند؟

– داشتن دبیر خوب و فرهیخته / شیرین کردن درس ها / هنگامی که دانش آموز بفهمد آموخته هایش سبب موفقیتش در زندگی می شود ….. .

قافیه و ردیف در شعر پارسی

به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین

بیت فوق قافیه دار است. واژهٔ آفرین در آخر دو مصرع ردیف نام دارد و جان و زبان، واژه های قافیه و «ان» حروف قافیه.

ردیف: بعضی اشعار ردیف دارند. ردیف کلمه یا کلماتی است که بعد از واژه های قافیه، عیناً (از نظر لفظ و معنی) تکرار می شود.

◙ در بعضی از اشعار، گاه واژه های ردیف از نظر معنا با هم تفاوت دارند؛ ولی این تفاوت معنایی جنبهٔ مجازی دارد و برای خواننده یا شنونده چندان محسوس نیست؛ مانند:

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد / وانچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می کرد …

گفتم: «این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟» / گفت: «آن روز که این گنبد مینا می کرد.»

«می کرد» در بیت دوّم، در معنای «می ساخت»، به کار رفته است.

واژه های قافیه: واژه هایی است که حرف یا حروف قافیه در آخر آن ها مشترک باشد.

قافیه یا حروف قافیه: حرف یا حروف مشترک برای قافیه سازی لازم است. این حرف یا حروف چنان که گفتیم در آخر واژه های قافیه می آید. در این شعر:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرَّم ازوست / عاشقم بر همه عالَم که همه عالَم ازوست

«ازوست» ردیف است و خرَّم و عالَم واژه های قافیه و -َ م حروف قافیه.

در شعر زیر ردیف وجود ندارد. تماشا و صحرا واژه های قافیه هستند و «ا » حرف قافیه.

شد موسم سبزه و تماشا / برخیز و بیا به سوی صحرا

قواعد قافیه (الف)

حداقل حروف مشترک لازم برای قافیه تابع دو قاعده است:

قاعدۀ ۱: هر یک از مصوّت های /ا/،/ و/ به تنهایی اساس قافیه قرار می گیرند. مثلاً در شعر زیر واژه های ما و تمنّا هم قافیه هستند و حرف مشترک قافیه تنها مصوّت /ا/ است:

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد / وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

در بیت زیر:

ای چشم تو دل فریب و جادو / در چشم تو خیره چشم آهو

مصوّت / و/ حرف قافیه است.

قاعدۀ ۲: هر مصوّت با یک یا دو صامت بعدش قافیه قرار می گیرد: مصوّت + صامت (+صامت).

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ / یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

در این شعر ین (مصوّت + صامت) حروف قافیه است، و در شعر زیر:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مِه نُو / یادم از کشتهٔ خویش آمد و هنگام درُو

«-ُ» و (مصوّت + صامت) حرف قافیه است. و در شعر زیر:

کسی دانهٔ نیک مردی نکاشت / کزو خرمن کام دل برنداشت

«اشت» (مصوّت + صامت + صامت) حروف قافیه است و در این شعر «-َ ست»:

نکو نام و صاحب دل و حق پَرست / خط عارضش خوش تر از خطّ دَست

گوشزد: مصوّت «ی» معمولاً به تنهایی حرف قافیه قرار نمی گیرد. مثلاً واژهٔ بازی با معنی، قافیه نمی شود؛ امّا بعضی از شاعران به ندرت «ی» را تنها حرف قافیه قرار داده اند:

گاِه توبه کردن آمد از مدایح و ز هِجی / کز هِجی بینم زیان و از مدایح سود، نی (منوچهری)

مصوّت کوتاه ِ (= ـه/ه) نیز گاهی به ندرت اساس قافیه قرار گرفته است، به ویژه هر گاه قافیهٔ شعر، الحاقی داشته باشد.

هرکجا ذکر او بود تو که ای / جمله تسلیم کن بدو تو چه ای

قواعد قافیه (ب)

در بخش بالایی کلیّاتی دربارهٔ شعر و قافیهٔ آن خواندیم و دیدیم که قافیهٔ شعر فارسی تابع دو قاعده است. این دو قاعدهٔ کلّی استثناهایی دارند که آن ها را می توان در هفت مورد به شرح زیر، طبقه بندی کرد:

تبصرۀ ۱: به آخر واژه های قافیه ممکن است یک یا چند حرف الحاق شود. حرف یا حروف الحاقی نیز جزء حروف مشترک قافیه اند و رعایت آن ها لازم است؛ مثلاً، در شعر زیر به آخر بهار و یار، «ان » الحاق شده است:

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران / کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

ار + ان، حروف قافیه است: ار حروف اصلی (طبق قاعدهٔ ۲) و «ان» حروفِ الحاقی. در شعر زیر:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی / دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

«ا + یی» حرف قافیه است: «ا» حرف اصلی (طبق قاعدهٔ ) و «یی» حروف الحاقی.

حروف الحاقی عبارت است از:

شناسه ها، ضمایر متّصل، پسوندها، مخفّف صیغه های زمان حالِ بودن (-َ م، ی، یم، ید، -َ ند)

و «ی» آخر بعضی از واژه های مختوم به ا و و مثلاً در واژه های «خدای» ،«جای» ،«موی»،«بوی»

گوشزد: برای مشخّص کردن قافیهٔ هر شعر، ابتدا ردیف را مشخّص می کنیم و بعد حروفِ الحاقی و سپس حروف اصلی را، قدما آخرین حرف اصلی کلمه را «رَوی» می نامیدند.

تبصرۀ ۲: بعضی از واژه ها به مصوّت ِ (ه بیان حرکت) یا مصوّت «ی» ختم می شوند. مانند: جامه (=جامِ)، پرده (=پرِد)، بازی، سی. این «-ِ» و «ی» گرچه جزء کلمهٔ قافیه یعنی حروف اصلی هستند، امّا از نظر قافیه، الحاقی به شمار می آیند:

کسان شهد نوشند و مرغ و بَرِ (=بَره) / مرا روی نان می نبیند تَرِ (=تَره)

«-َ ر»، حروف قافیه است:  «-َ ر»، اصلی (طبق قاعدهٔ ۲) و«-ِ» در حکم الحاقی.

یکی مشکلی برد پیش عَلی / مگر مشکلش را کند منجلَی

«-َ لی» حروف قافیه است: «-َ ل»، اصلی (طبق قاعدهٔ ۲) و «ی» در حکم الحاقی.

تبصرۀ ۳: رعایت قواعد دوگانهٔ قافیه الزامی است. فقط یک استثنا دارد: اگر در قاعدهٔ ۲ یعنی مصوّت + صامت (+صامت)، مصوّت کوتاه باشد و قافیه، حروفِ الحاقی داشته باشد، این مصوّت کوتاه می تواند متفاوت باشد؛ مثلاً کُشت (قتل کرد)، با گَشت (گردید) قافیه نمی شود؛ زیرا مصوّت اوّلی ضمّه و مصوّت دومی فتحه است. ولی اگر به آخِر این دو کلمه حرف یا حروفی؛ مثلاً ِ (ه بیان حرکت) الحاق شود، این دو کلمه قافیه می شوند:

سراسر همه دشت پر کُشته بود / زمین چون گل ارغوان گَشته بود

همین طور منظَر با تصوُّر قافیه نمی شود؛ ولی در صورت افزوده شدن حرفِ الحاقی مثلاً، «ی» قافیه شدن آن ها اشکال ندارد:

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم / سیر نمی شود نظر بس که لطیف منظَری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود / می روی و مقابلی، غایب و در تصوُّری (سعدی)

واژهٔ بنده (=بَندِ) نیز با ژنده (=ژِندِ) قافیه می شود؛ چون کسرهٔ آخر در حکمِ الحاقی است.

تبصرۀ ۴: پسوند و پیشوند گرچه واژه نیستند؛ امّا گاهی در قافیهٔ شعر در حکم واژهٔ قافیه قرار گرفته اند:

چنان صورتش بسته تمثالگَر / که صورت نبندد از آن خوب تَر

«گر» و «تر» پسوند هستند و باید الحاقی به حساب آیند، امّا خود، واژهٔ قافیه قرار گرفته اند. همچنین در شعر:

گرفتم که خود هستی از عیب پاک / تعنّت مکن بر من عیبناک

«ناک» پسوند است، امّا واژهٔ قافیه قرار گرفته و با کلمهٔ «پاک» قافیه شده است. در شعر زیر:

دلم جز مهر مه رویان طریقی بَر نمی گیرد / زهر در می دهم پندش ولیکن دَر نمی گیرد

«بَر » و «دَر» پیشوند هستند؛ امّا واژهٔ قافیه قرار گرفته اند.

در صورتی پسوند یا پیشوند واژهٔ قافیه محسوب می شود که تکرار نشود؛ مثلاً در این بیت مولوی:

نک بهاران شد، صلا ای لولیان / بانگ نای و سبزه و آب روان

که گرچه حروف مشترک تنها حروف الحاقی «ان » است؛ اما پسوند «ان » در واژهٔ «لولیان» نشانهٔ جمع است و در واژهٔ «روان» نشانهٔ صفت حالیّه و قافیه درست است؛ ولی در این بیت دقیقی:

شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپید روز به پاکی رخان تو مانَد

«ان » در هر دو واژهٔ «زلفکان» و «رخان» نشانهٔ جمع است و چون تکرار شده، لذا قافیه درست نیست.

تبصرۀ ۵: اگر قبل از حروف قافیه در (قاعدهٔ ۱ و ۲) حرف یا حروف دیگری مشترک باشد، آن ها جزء حروف قافیه نیستند و رعایت آن ها لازم نیست. مثلاً در شعر:

به خُردی بخورد از بزرگان قفا / خدا دادش اندر بزرگی صفا

«-َ فا»، حروف مشترک است امّا فقط مصوّت /ا/ حرف قافیه است و رعایت حروف مشترک دیگر ضرورت ندارد. به عبارت دیگر قفا و صفا با واژه هایی مثل ما و فضا قافیه می شود. در شعر زیر:

بشنو این نی چون حکایت می کند / وز جدایی ها شکایت می کند

«ایَت» حروف مشترک است؛ امّا فقط «-َ ت» حروف قافیه است و رعایت حروف مشترکِ اضافی یعنی «ای» ضرورت ندارد. به عبارت دیگر حکایت و شکایت با واژه هایی مثل نعمَت و فرصَت هم قافیه می شود.

تبصرۀ ۶: اگر واژه های قافیه لفظاً یکسان ولی در معنا متفاوت باشند، قافیه درست است و جناس هم دارد:

زهر ناحیت کاروان ها روان (=رونده) / به دیدار آن صورت بی روان (=روح)

تبصرۀ ۷: گاه حروف قافیه در بیش از یک واژه قرار می گیرد:

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه / مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه

در مصراع دوم، پروا+نه (پروا نیست) با پروانه قافیه شده که حروف قافیه در آن ا+نه است.

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

قافیۀ میانی، درونی و ذوقافیتین

بعضی از شاعران برای غنی تر کردن موسیقی شعر، گاه در پایان نیم مصرع (قافیهٔ میانی) نیز قافیه می آورند:

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود (سعدی)

گاهی قافیه در درون مصرع (قافیهٔ درونی) است؛ یعنی تنها در پایان مصرع یا نیم مصرع نیست؛ مانند این شعر مولوی:

یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا / یارتویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا

روح تویی، نوح تویی، فاتح و مفتوح تویی / سینهٔ مشروح تویی، بر در اسرار مرا

گاهی شعر دارای دو قافیهٔ پایانی (ذوقافیتین) است که قافیهٔ اصلی در واژه های آخر مصرع هاست:

گزید از غنیمت ظرایف بسی / کز آن سان نبیند طرایف کسی

قافیۀ خطّی

قافیه بر مبنای زبان؛ یعنی صورت ملفوظ شناخته می شود امّا اگر همین زبان دارای شکل مکتوب شد یکسانی خطّی نیز باید رعایت شود؛ به عبارت دیگر در این صورت قافیه هم، جنبهٔ سمعی دارد و هم، بصری. مثلاً در این شعر سعدی:

پیوند روح می کند این باد مشک بیز / هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز

از نظر صورت ملفوظ واژه های حضیض، لذیذ، غلیظ با مشک بیز و خیز هم قافیه هستند؛ امّا چون شکل خطی آن ها از نظر دیداری متفاوت است، قافیه کردن آن ها درست نیست.

saeedjafari
jafarisaeed

در شعر فارسی رعایت قواعد و ضوابط قافیه  که قبلاً گفتیم  الزامی است و هرچه خلاف آن ها باشد غلط است. مثل قافیه کردن «پُر» با «تَر»، فردوسی با طوسی، احتیاط با اعتماد و غیره.

تکرار واژه های قافیه را نیز علمای بلاغت عیب فاحش می شمرند؛ مگر این که ابیات شعر از بیست و سی درگذرد یا قصیده دو مطلع داشته باشد. اما شاعران گاه در اشعار کمتر از بیست وسی نیز واژه های قافیه را تکرار کرده اند. به علاوه تکرار واژهٔ قافیهٔ مصرع اوّل را در غزل عیب ندانسته اند، حتّی آوردن آن را در مصرع چهارم صنعت (ردّالقافیه) به حساب آورده اند.

تکرار واژه های غیر سادۀ قافیه

تکرار واژه های غیر ساده (= وندی، مرکّب و وندی مرکّب)، در صورتی که اجزای سازندهٔ آن ها چندان آشکار نباشد یا میان معنای دو جزء فرقی بتوان نهاد، رواست؛ مثلاً، رنجور و مزدور، پاسبان و مهربان یا آب و گلاب، شاخسار و کوهسار، آبدار و پایدار.

علامت ماضی (ید) چون چندان شناخته نیست واژه هایی مانند ورزید، پرستید، رنجید، گردانید، بوسید و غیره قافیه می شوند و حال آن که در همهٔ آن ها «ید» (علامت ماضی) مشترک است:

ای سرد و گرم دهر کشیده / شیرین و تلخ دهر چشیده (مسعود سعد)

علامت گذرا ساز «اند» یا «انید» نیز تکراری می آید، مثلاً در این شعر سعدی:

آن سرو که گویند به بالای تو ماند / هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند

با واژه های می گذراند، گسلاند، برساند و برهاند قافیه شده است. حال آن که اگر حروف الحاقیِ (اند) را حذف کنیم، این مصرع ها بی قافیه اند. اگر اجزای کلمات کاملاً شناخته باشد، تکرار قافیه روا نیست؛ مثل قافیه ساختن خوب تر با بدتر، یا مثل قافیهٔ این شعر دقیقی:

شبِ سیاه بدان زلفکان تو مانَد / سپید روز به پاکی رخان تو مانَد …

◙ ای از مکارم تو شده در جهان خبر /  افکنده از سیاست تو آسمان سپر

صاحب قَران ملکی و بر تخت خسروی / هر گز نبوده مثل تو صاحب قَران دگر

با رأی پیر و بخت جوان تر، کرده اند / اندر پناه جاه تو پیر و جوان، مقرّ

◙ دل در سر زلف یار بستم / وز نرگس آن نگار رستم.

◙ گر سعد بود طالع اختر یارت / دارا شودت تابع پرزر دارت
ور زآنکه نداری چو عطائی طالع / رنج تو بود ضائع ابتر کارت

◙ نو بهار آمد ز کیهان صورت خود را دمید / باد نوروزی به بستان طلعت دیبا کشید
زینت خود را ندیدستی بیابان را ببین / این شگفت اندر بیابان صورت خود را که دید

◙ رخ نگارم چون ارغوان پر قمر است / بر نگارم چون پرنیان پر حمر است
هر آنگهی که بخندد لبان شیرینش / درست گوئی چون ناردان پرگهر است

◙ زبانش توان ستایش نداشت / روانش گمان نیایش نداشت

◙ شکــر ایزد خـادم مسعـود شـــاهِ وحـدتم / کاین نصیـب آمـد مـرا از خوانـگاهِ قسمتم

در سر آهنگ سفر دارم به دل شوقِ امید / شـاهِ خوبان را ، دعایی توشـه راهِ همتم

◙ آتش است این بانگ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد

◙ دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد / من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

◙ گلاب است گویی به جویش روان  / همی شاد گردد زبویش روان

◙ گزید از غنیمت ظرایف بسی/ کز آن سان نبیند طرایف کسی

◙ از آن مرد دانا دهان دوخته ست / که بیند که شمع اززبان سوخته ست

◙ خواجه در ابریشم و ما در گلیم / عاقبت ای دل همه پا در گلیم

◙ بفرمودشان تا خبیره شدند / هژبر ژیان را پذیره شدند

◙ چو آن نامهٔ شاه یکسر بخواند / دو دیده به خون دل اندر نشاند.

◙ ز مازندران مهتران را بخواند / ز اولاد چندی سخنها براند

◙ ای قصَه ی بهشت ز کویت حکایتی / شرح جمال حور ز رویت روایتی

◙ طرفه می دارند یاران صبر من بر داغ و درد / داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ  و ورد

◙ جوانی سر از رای مادر بتافت / دل دردمندش به آذر بتافت

◙ گر من ز محبتت بمیرم / دامن به قیامتت بگیرم

◙ گدا را چو حاصل شود نان شام / چنان خوش بخسبد که سلطان شام

◙ پای کس بر نهی به بام فلک / باده کی در کشی ز جام ملک

◙ تا چنین خدمت کنم احسان کنم / خاک اندر دیدهی شیطان زنم

◙ هوا سرد و خرگاه خورشید گرم / زمین خشک و بالین جمشید نرم

◙ ای قصهی بهشت ز کویت حکایتی / شرح جمال حور ز رویت روایتی

◙ در غم ما روزها بی گاه شد / روزها با سوزها همراه شد

◙ بیا تا حال یکدیگر بدانیم / مراد هم بجوییم اَر توانیم

◙ ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم / امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند / از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود / حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است / انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن / گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل / هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها / آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

◙ سوختم چون بوی برناید ز من / و آتش غم روی ننماید ز من

◙ پیکرت آراسته حق چون پری / تا تو سوی صانع بی چون پری

نام تو زان بر سر دیوان بود                                       کاتش، بال و پر دیوان بود

 شد به تو خود دفتر جان نامزد                                                                  نام تو خود سکه آن نام زد

موارد دامدار در قافیه دوگانه

◙ آنکه از کبرش دلت لرزان بود / چون شوی چون پیش تو گریان شود (قافیه دوگانه ندارد)

◙ میوه ات باید که شیرین تر شود / چون رسن تابان نه واپس تر رود (قافیه دوگانه ندارد)

◙ ناقه جسم ولی را بنده باش / تا شوی با روح صالح خواجه تاش (قافیه دوگانه ندارد)

◙ قلم زن که بد کرد با زیردست / قلم بهتر او را به شمشیر دست (قافیه دوگانه ندارد)

◙ مرا تا نقره باشد می فشانم / تو را تا بوسه باشد می ستانم (قافیه دوگانه ندارد)

◙ چو در خانه روم کردند جای / ز شغل جهان درکشیدند پای (قافیه دوگانه ندارد)

◙ برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم / تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم (قافیه دوگانه ندارد)

◙ دمی رفت و یاد آمدش روی دوست / وگر خیمه زد بر سر کوی دوست (قافیه دوگانه ندارد)

◙ مشو تا توانی ز رحمت بری / که رحمت برندت چو رحمت بری (قافیه دوگانه ندارد)

◙ شکر یزدان را که چون او شد پدید / در خیالش جان خیال خود بدید (قافیه دوگانه ندارد)

◙ به هر سو که بنهند بر جنگ روی / نماند به سنگ اندرون رنگ و بوی (قافیه دوگانه ندارد)

◙ هر که را با مرده سودایی بود / بر امید زنده سیمایی بود (قافیه دوگانه ندارد)

◙ شاه فلک بین به صبح پرده برانداخته / پیر خرد بین به می خرقه درانداخته (قافیه دوگانه ندارد)

◙ ای چرخ از آن ستاره رعنا چه خواستی / وی باد از آن شکوفه زیبا چه خواستی (قافیه دوگانه ندارد)

◙ قلم زن که بد کرد با زیر دست / قلم بهتر او را به شمشیر دست (قافیه دوگانه ندارد)

◙ کی کند ادراک تو حاصل خرد /   فهم کی این عشوه باطل خرد

شعری از کاتبی نیشابوری یا ترشیزی

ای شده از قدرت تو ماء و طین / لوحه دیباچه دنیا و دین

طالب تو از همه دارد فراغ / در شب تار از جگر آرد چراغ

مسکن عشاق تو شهر بلاست / شربت مشتاق تو زهر فناست

طالب این گلشن دنیا مباش / خار ره اندر ره عقبی مباش

درگذر از لاله باغ امل / سوزش دل بنگر و داغ اجل

واصل انسان همه هیچ است هیچ / حاصل دوران همه هیچ است هیچ

حاتم و آن بخشش عامش کجاست / طی شده این نامه و نامش کجاست

نسخه این عالم کل را بمان / نامه پیچ و خم دل را بخوان

باده این مصطبه قهرست و بس / شربت این مشربه زهرست و بس [کاتبی نیشابوری (یا ترشیزی)]

قافیه در شعر نو

شاعران نوپرداز برای قافیه اهمّیّت زیاد قائل اند؛ مثلاً، نیما یوشیج دربارهٔ قافیه می نویسد که: «اگر قافیه نباشد چه خواهد بود؟ حباب توخالی؛ شعر بی قافیه، مثل آدم بی استخوان است. هنر شاعری در قافیه سازی است… ».

امّا ضوابط قافیه در شعر نو، نضج درستی نگرفته است و آنچه در این مورد گفته شده است، بیشتر جنبهٔ ذوقی دارد. نیما در مورد ضابطهٔ قافیه در شعر می گوید: «قافیه مقیّد به جملهٔ خود است، همین که مطلب عوض شد و جملهٔ دیگری به روی کار آمد، قافیه به آن نمی خورد.» به هر حال قافیهٔ شعر نو برخلاف شعر کلاسیک در آخر ابیات نمی آید بلکه بستگی به مطلب دارد. به علاوه الزاماً هر مطلب قافیه دار نیست. از طرفی وقتی که شعر حاوی مطالب پراکنده و وصف های جداگانه است یا جنبهٔ امری و دعایی دارد، قافیه را لازم نمی دانند.

مثال:

از تهی سرشار

جویبار لحظه ها جاری است

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب و اندر آب بیند سنگ

دوستان و دشمنان را می شناسم من

زندگی را دوست می دارم

مرگ را دشمن

وای امّا با که باید گفت این؟ من دوستی دارم

که به دشمن باید از او التجا بردن

جویبار لحظه ها جاری…

به هر حال در شعر نو قافیه محدودیّت های شعر کلاسیک را ندارد و شاعر خود را اسیر قافیه نمی سازد، بلکه معمولاً در هر مطلب دو یا چند مصرع قافیه دار می آید.