بایگانی برچسب: s

روزگار فردوسی

درآمدی بر اثر فردوسی دوره حماسه ملی و خردآرمانی

سومین دوره مشخصی را که ادب پارسی پشت سر گذاشته و از نیمه سده چهارم تا نیمه‌های سده پنجم به درازا کشیده، عصر فردوسی یا عصر حماسه‌سرایی است.

فردوسی

آغاز این دوره که از نظر تاریخی هم‌زمان است با اوج کشورداری سامانیان در واقع، عصر اندیشه استقلال ملی ایران است. فرمانروایان سامانی با تاکید بر ضرورت نگارش به زبان پارسی دری و گردآوری تاریخ و روایت‌های گذشته ایرانی، در برابر خلافت بیگانه بغداد به هویتی مستقل دست می‌یابند و با تشویق سخنوران و نویسندگان و نگارندگان می‌کوشند در فرارودان و خراسان بزرگ، هویت فرهنگی‌ای را – که عبارت است از بازیافتن اندیشه ای ایرانی در چارچوب فرهنگ اسلامی- ترویج کنند. آن‌ها برای این کار زبان پارسی یعنی زبان اقوام ایرانی را برمی‌گزیند و علاوه بر سرایندگان، دانشمندان ایرانی را بر آن می‌دارند تا به زبان ملی خود – که با قبول الفبای عربی در واقع هویت دینی و اسلامی نیز پیدا کرده بود- به نگارش کتاب دست یازند.

در آغاز این دوره هنوز بیشتر دانشمندان ایرانی به ضرورت، آثار خود را به عربی می‌نوشتند تا بتوانند از سراسر جهان اسلام خوانندگانی بیابند. به عبارت دیگر شمار ایرانیان دانشوری که در زمینه‌های گوناگون مذهبی، تاریخی و علمی، زبان عربی را به کار می‌گرفت، در سنجش با دوره‌های قبل کمتر نشده بود؛ با این حال تا آنجا که به قلمرو کار سامانیان مربوط می‌شد، بیشتر نویسندگان پارسی‌زبان به نوشتن به زبان پارسی تشویق می‌شدند، بنابراین نثر در عصر سامانیان مانند نظم رو به پیشرفت گذاشت و به علت غلبه روح ایران‌دوستی و احساس نیاز به هویت مستقل – به ویژه در خراسان آن روز – داستان‌ها و روایت‌های مربوط به تاریخ گذشته ایران فراهم شد و سرانجام در سال ۳۴۶هـ.ق. به امر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق فرماندار توس به صورت مجموعه‌ای مستقل به زبان پارسی درآمد و به نام شاهنامه، در اختیار همگان قرار گرفت. همین شاهنامه منثور بود که چند سال بعد به امر منصور بن نوح سامانی، دقیقی طوسی نظم آن را برعهده گرفت و بعد از کشته شدن او، فردوسی شاعر بزرگ و همشهری وی با کوششی شگفت‌انگیز حدود سی سال، کار نظم شاهنامه را به پایان رساند.

آنچه از شعر این دوره بر جای مانده بسیار اندک است. با این حال می‌تواند استواری قالب و معنی، تنوع وزن‌ها و قالب‌ها، گونه گونی درونمایه‌ها و خیال‌های شعری این عصر را نشان بدهد. در این روزگار شمار شاعران زیاد و تنوع قالب‌ها و مضمون‌های شعری شایگان است. سنت داستان‌پردازی، منظومه‌سرایی و حماسه‌سرایی در این دوره پایه گذاری می‌شود؛ شعر این عصر پیام‌آور صلح و آرامش و رفاه و شادی است و خصوصیات آشکار آن نزدیکی به طبیعت، آمیختگی با موسیقی، داشتن رنگ ملی و ایرانی، دربردارنده مایه‌های حکمی و اخلاقی و فقدان مایه‌های عرفانی و آسمانی است؛ همچنین از پیراستگی و استواری فکری و زبانی نغزی برخوردار است. محور فکری آن، عشق به طبیعت، برتری یافتن خوبی در برابر بدی، بهروزی قوم ایرانی و در نهایت، همه انسان‌های حق‌جو است. تکیه اصلی جریان شعری در این دوره بر حمایت از فرهنگ قومی و اهمیت و اعتبار بخشیدن به زبان پارسی است. در این دوره علاوه بر غزنه، توس به عنوان خاستگاه حماسه ملی ایران و ادامه دهنده فرهنگ و هویت ایرانی از اهمیت ویژه ای برخوردار می‌شود و در واقع مهمترین فرهنگ‌شهر این دوره به شمار می‌رود. سه شاعر حماسه سرا و توانای این عصر یعنی دقیقی، فردوسی و اسدی از این شهر برمی‌خیزند و تمام شهر برای تدارک این حماسه بزرگ دست به دست هم می‌دهند تا آنجا که اگر کار دقیقی و فردوسی را در کنار ادبیات ستایشی و وابسته به دربار وقت در زمره ادبیات مردمی این دوره به شمار آوریم به خطا نرفته‌ایم.

نثر پارسی و آغاز ادبیات تاریخی – دینی

چنان که پیش از این دیدیم نثر پارسی در آغاز عصر فردوسی زاده شد؛ زیرا نخستین کتاب نثر پارسی که به نگارش درآمد، همان شاهنامه منثوری بود که به دست و سرمایه ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی فراهم آمد و به شاهنامه ابومنصوری شهرت یافت و چنانکه گفتیم در واقع تاریخ گذشته ایران به شمار می‌آمده است. دریغ که اصل این کتاب از میان رفته و تنها دیباچه آن که حدود پانزده صفحه می‌شود، در بعضی از نسخه‌های خطی قدیمی شاهنامه به دست ما رسیده است.

علاوه بر این شاهنامه، شاهنامه منثور دیگری به نام شاهنامه ابوالمؤید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است؛ اما یکسره از میان رفته و درباره آن نمی‌توان سخنی گفت.

دومین کتاب ارزنده ای که به نثر پارسی در زمان سامانیان فراهم آمده و خوشبختانه تمام آن تا امروز بر جای مانده، ترجمه‌ای از یک تفسیر قرآن است که اصل عربی آن در سال‌های پایانی سده سوم به دست محمد بن جریر طبری دانشمند ایرانی نگاشته شده است.

منصور بن نوح اندکی پس از پدید آمدن شاهنامه ابومنصوری به نسخه ای عربی از این تفسیر گرانقدر دست پیدا کرد؛ اما چون فهم آن برایش دشوار بود، خواست که آن را به پارسی برگرداند؛ پس گروهی از دین‌دانان فرارودان را فراخواندند و از آنان نظر خواستند که آیا می توان قرآن را به زبانی دیگر ترجمه کرد (توضیح آن که تا آن زمان قرآن کریم به هیچ زبان دیگری ترجمه نشده بود.) این دین‌پژوهان پس از مشورت‌های لازم فتوا دادند که این کار اشکالی ندارد. آن گاه همان دین‌دانان فرارودان گماشته شدند که این کتاب را به پارسی برگردانند. آنچه امروز به نام ترجمه تفسیر طبری در اختیار ماست، ترجمه و خلاصه‌ای از همان تفسیر محمد بن جریر طبری است که در سالهای میانه سده چهارم هجری به پارسی ساده و استواری درآمده است.

نثر این کتاب ساده و شمار واژگان تازی آن، بسیار اندک است. روی هم رفته از ترجمه تفسیر طبری به عنوان نقطه آغازی برای نثر دینی پارسی می‌توان یاد کرد که در دوره‌های بعد گسترش یافت.

از سال ۳۵۲ هـ.ق. ابوعلی بلعمی، وزیر دانشمند منصور بن نوح سامانی به امر وی ماموریت یافت که تاریخ مفصلی را که محمد بن جریر طبری به عربی نوشته بود به پارسی برگرداند. بلعمی پس از آغاز به ترجمه این کتاب اطلاعات دیگری درباره تاریخ ایران به دست آورد و بر آن افزود و با حذف مطالبی از اصل تاریخ طبری در واقع آن را به صورت نگارش مستقلی درآورد که به تاریخ بلعمی شهرت یافته است. این کتاب امروز در دست است و از متون تاریخی مهم روزگار سامانی به شمار می‌رود.

نثر علمی پارسی حدوداً با کتاب الابنیه آغاز می‌شود. این کتاب را ابومنصور موفق هروی در خواص گیاهان و داروها (و در واقع درباره علم داروشناسی) در عهد منصور بن نوح سامانی (۳۶۶- ۳۵۰ هـ.ق.) نگاشته است.

زمانی که کتاب الابنیه در زمینه داروها به زبان پارسی نگاشته شد یا اندکی پس از آن پزشک دیگری از مردم بخارا به نام ابوبکر اخوینی بخارایی، کتابی در شیوه درمان بیماری‌ها نگاشت و نام آن را هدایه المتعلمین فی الطب گذاشت. چون وفات اخوینی در حدود سال ۱۳۷۱ هـ.ق. بوده است، تاریخ تالیف کتاب را باید نیمه دوم قرن چهارم هجری بدانیم. در این کتاب برای بسیاری از اصطلاحات علمی، واژه‌های مناسب پارسی به کار رفته است.

بسیاری از کتاب‌های منثور این دوره در نوع خود نخستین کتاب‌هایی اند که به زبان پارسی نوشته شده اند؛ زیرا نویسندگی پارسی به طور جدی و رسمی در این سده آغاز شده است. حدود العالم نخستین کتاب جغرافیا به زبان پارسی و در سال ۳۷۲ هـ.ق. نگارش یافته است. نویسنده آن معلوم نیست؛ اما نثر ساده و روان و موضوع آن، جغرافیای عمومی به ویژه جغرافیای سرزمین‌های اسلامی است. این کتاب دربردارنده اطلاعاتی دقیق و در نوع خود کم نظیر است.  

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

طرز شاعری ابومنصور دقیقی طوسی در لفظ و معنا ساده و طبیعی من جهاتی همانند شیوه رودکی است. او نخستین کسی است که پس از مسعودی مروزی به نظم داستانهای ملی ایران سر و دل گماشت و در واقع پیشوای فردوسی در این کار بود؛ به همین دلیل نام و یاد او را در این دوره می‌آوریم.

دقیقی که بر کیش زرتشتی بود، در جوانی به شاعری پرداخت و برخی از امرای چغانی (نام خاندانی که بعد از اسلام در ناحیه چغان واقع در مسیر علیای جیحون فرمانروایی داشتند) و سامانی را ستود و از ایشان جایزه‌های گرانبهایی دریافت کرد. دقیقی ظاهرا به فرمان نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه منثور ابومنصوری را به رشته نظم کشد؛ اما هنوز بیش از هزار بیت آن را نسروده بود که به دست غلام خود کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ هـ.ق.)؛ در حالی که هنوز جوان بود و بخش عظیمی از داستان‌های شاهنامه ناسرود مانده بود. فردوسی طوسی سراینده، استاد و همشهری دقیقی کار ناتمام او را پی گرفت و با توفیق به پایان رساند.

آثار و اشعار دقیقی: از قصیده‌ها و غزل‌ها و قطعات دقیقی به مانند اغلب شاعران عصر رودکی ابیات پراکنده‌ای برجای مانده و بسیاری از آنها از میان رفته است. از همین مقدار باقی مانده و اشاره‌هایی که برخی از شاعران پس از وی به موقعیت شعر و شاعری او داشته اند، پیداست که وی در غزل روشی استوار داشته است. او در ضمن قصیده از پندگویی و راهنمایی آدمیان و ترویج صفات مردانگی خودداری نمی‌کرده و گاهی ستوده خود را به داشتن دلیری و سخاوت و خرد برمی انگیخته است. زیبایی‌های طبیعت و تشبیهات رنگین هم به قصاید او راه یافته و هم به غزل‌هایش تازگی و جلوه ای خاص داده است.

با این حال اثر جاویدان و مهم دقیقی همان گشتاسپ‌نامه است که هر چند در استواری و کمال فنی به پای شاهنامه نمی‌رسد؛ اما همچنان در متن حماسه جاودان فردوسی رونق و جلوه خود را حفظ کرده است.

نمونه ای از شعر وی را در اینجا می‌آوریم.

قلمرو زبانی: را: به معنای «به» / بر: میوه، بار / ولیک: ولی / به: به معنای «در» / قلمرو ادبی: واژه آرایی: دهد

قلمرو زبانی: صبوری: شکیبایی / گذاشتم: گذراندم (بن ماضی: گذاشت؛ بن مضارع: گذار) / بباید: لازم است (بن ماضی: بایست؛ بن مضارع: بای) / قلمرو ادبی: واژه آرایی: عمر

حکیم ابوالقاسم فردوسی از ستارگان بی‌همتای آسمان ادب ایران است که از گذشته‌های دور با کتاب گران‌ارج خود شاهنامه در میان مردم آوازه و محبوبیت یافته است. زندگانی وی با تمام ارزشی که در ادب و فرهنگ ایران دارد، چندان روشن نیست. آنچه درباره وی می‌دانیم این است که در یکی از سال‌های ۳۲۹ یا۳۳۰ هـ.ق. یعنی درست در همان سال‌هایی که شمع زندگانی رودکی، شاعر پرآوازه دوران پیشین رو به خاموشی می‌نهاد در روستای باژ (پاز کنونی) واقع در منطقه توس به جهان آمد.

فردوسی از نجیب‌زادگان و دهگانان توس بود. دهگانان طبقه ای پایور و توانگر بودند و می‌توانستند از راه درآمد زمین خود، زندگی نسبتا آسوده ای داشته باشند. این گروه به سنت و فرهنگ ایرانی دلبستگی بسیاری داشتند و روایات تاریخی و سرگذشت پیشینیان خود را بهتر از هر گروه دیگری می‌دانستند و آن را سینه به سینه به نسل‌های بعد از خود انتقال می‌دادند.

فردوسی ۴۰ سال بیشتر نداشت که دقیقی، شاعر حماسه پرداز هم‌استانی وی که نظم روایات ملی ایران را از چند سال پیش آغاز کرده بود، در سن جوانی به دست غلامش کشته شد؛ ازین رو فردوسی بر آن شد تا کار ناتمام او را پی بگیرد. در این کار جوانمردی از دوستان وی به تشویق او همت گماشت و شاهنامه منثوری را که دربردارنده تاریخ شاهان قدیم ایران بود و چند سال پیش تر از آن به فرمان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی فراهم آمده بود در اختیارش گذاشت. فردوسی شاهنامه خود را از روی این شاهنامه منثور آغاز کرد و به هنگامی که تقریباً ۵۸ ساله بود، متجاوز از دو سوم کتاب خود را به نظم در آورد. محمود غزنوی به سال ۳۸۷ هـ.ق. به جای پدر نشست و با افزودن قلمرو سامانیان و صفاریان به محدوده فرمانروایی پدر پادشاهی گسترده ای را در مشرق و شمال شرقی و مرکزی ایران پدید آورد و به تشویق شاعران همت گماشت. فردوسی که به مرور زمان و به دلیل عدم رسیدگی لازم و نیز خشکسالی‌های پیاپی املاک خود را از دست داده یا در راه نظم شاهنامه صرف کرده بود، در اواخر عمر بر آن شد که کتاب خود را به نام محمود کند. برای این کار باید وی را می‌ستود. فردوسی از این کار دو هدف عمده داشت: یکی آنکه با استفاده از محمود و امکانی که او برای نسخه برداری از روی کتاب در اختیارش می‌گذاشت، کتاب خود را از گزند رخدادها نگاه دارد و دُدیگر آنکه هم‌مانند بسیاری از سخنوران از ثمره عمر خود بهره مند گردد و در آن ایام بی چیزی و درماندگی از این راه وجه مختصری برای دوران پیری و ناتوانی خود به دست آورد؛ اما شاهنامه به دلایل زیر پسند محمود بیفتاد و فردوسی برخلاف تصوری که داشت از بروبار کار خود بی‌بهره‌ ماند.

۱- شاهنامه اثری ایرانی بود و در آن به ترکان که نیاکان محمود بودند روی خوش نشان داده نشده بود.

۲- فردوسی شیعه بود و چند جا در شاهنامه بی هیچ پروایی، ارادت خود را به خاندان پیامبر نشان داده بود؛ حال آنکه محمود سنی بود و خشک‌اندیش.

۳- فردوسی وزیر ایران‌دوست عصر غزنوی یعنی ابوالعباس اسفراینی را ستوده بود و شاید به تشویق او بود که کتاب خود را بر محمود عرضه کرد؛ اما در آن زمان که فردوسی در غزنین به حضور محمود رسید، اسفراینی برکنار شده و مورد غضب سلطان بود.

۴- در شاهنامه چنان که محمود چشم داشت از وی ستایشی نشده بود و به جای آن، سرشار از ستایش پهلوانان باستانی ایران بود.

مجموعه این عوامل و تنگ‌چشمی برخی از حاسدان سبب شد که سلطان غزنه شاهنامه را نپسندد. در نهایت هم او کار بزرگ استاد توس را ارج ننهاد و پاداشی که شایسته این اثر سترگ و رنج ۳۰ ساله فردوسی بود به وی نداد. از این رو فردوسی ناکام و رنجیده دل به توس بازگشت و سال‌های پایانی عمرش را در تنگدستی و رنجوری و تنگ‌‍دلی گذرانید و سرانجام حدود ۸۰ سالگی به سال ۴۱۱ هـ.ق. درگذشت و در زادگاه خود به خاک سپرده شد. آرامگاه وی اینک در شهر توس در ۲۰ کیلومتری مشهد زیارتگاه صاحب‌دلان و ادب دوستان است.

 فردوسی کار سرودن شاهنامه را حدود سال ۳۷۰ هـ.ق. آغاز کرد و ۲۵ یا ۳۰ سال در این را رنج کشید. او مردی شیعه مذهب بود و دلبستگی اش به میراث قومی و فرهنگی ایران کهن، مانع از ارادت خالصانه او به خاندان پیامبر و بزرگ‌داشت تشیع نشد. وی در دیباچه کتابش پس از ستایش پیامبر اسلام مراتب ارادت خویش را به خاندان رسول بدین گونه اعلام می‌دارد:

قلمرو زبانی: رهاندن: نجات دادن / رستگاری: نجات / بباید: باید، لازم است (فعل) /«ت» در بباید: جهش ضمیر، تو باید / قلمرو ادبی: در رستگاری: اضافه استعاری

قلمرو زبانی: نژند: افسرده، پژمان، پژمرده، آزرده، غمگین / بوی: باشی (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو) / مستمند: بی چاره، نیازمند / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: دل: مجاز از «خود» / واژه‌آرایی: نخواهی

قلمرو زبانی: بدین: با این / قلمرو ادبی: جوی، شوی: جناس ناهمسان / آب: استعاره از گفتار پیامبر

بازگردانی: با گفتار پیغمبر راهت را پیدا کن و دلت را با سخنان پیامبر از تیرگی‌ها بشوی.

قلمرو زبانی: خداوند: صاحب، دارنده / تنزیل: فروفرستادن / وحی: پیام به پیامبران / امر: فرمان / نهی: بازداشت / قلمرو ادبی: تضاد: امر، نهی / وحی، نهی: جناسواره (اشکال در پساوند)

بازگردانی: آن صاحب تنزیل و وحی چه گفت؛ آن کس که می تواند به دیگران امر و نهی کند،

قلمرو زبانی: رسولان: پیامبر / مِه: بزرگ / بوبکر: نخستین خلیفه پس از پیامبر / به: بهتر / قلمرو ادبی: مه، به: جناس ناهمسان / خورشید … نتابد: کنایه از اینکه دنیا به خودش ندیده

بازگردانی: که خورشید پس از پیامبران بزرگ، به کسی بهتر از ابوبکر نتابیده است.

قلمرو زبانی: آراستن: زیور دادن / گیتی: جهان / چو: مانند /  قلمرو ادبی: چو باغ بهار: تشبیه

بازگردانی: عمر اسلام را آشکار کرد و جهان را مانند باغ بهار زیور داد.

قلمرو زبانی: گزین: گزیده، انتخاب شده / هر دو آن: آن دو نفر (خالی از اشکال دستوری نیست.) / خداوند: صاحب / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: خداوند

بازگردانی: پس از آن دو نفر عثمان برای خلافت برگزیده شد؛ کسی که دارای شرم و دین بود.

قلمرو زبانی: جفت: زوج / بتول: پارسا، پاکدامن / ستودن: ستایش کردن / رسول: پیامبر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: چهارمین نفر علی، جفت حضرت فاطمه بود که پیامبر او را به خوبی می‌ستود.

قلمرو زبانی: علیًّم: علی برای من / قول: گفته / قلمرو ادبی: واژه‌آرایی: است / شهر علم: اضافه تشبیهی / من شهر علمم علیًّم در است: تشبیه

بازگردانی: و می گفت من مانند شهر دانشم و علی دروازه شهر دانش من است. این سخن به درستی گفتار پیامبر است.

قلمرو زبانی: گویی: پنداری / قلمرو ادبی: دو گوشم پر آواز اوست: کنایه از اینکه اکنون می شنوم

بازگردانی: من شهادت می دهم که این سخن ها از پیامبر است و پنداری سخنان او اکنون در گوشم می پیچد.

قلمرو زبانی:

بازگردانی: پیامبر درباره علی چنین گفت و مطلب دیگری جز این نمانده است که با اینها دین اسلام نیرومند شد.

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / صحابان: ج صاحب، یاران / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید / چو ماه: تشبیه

بازگردانی: پیامبر مانند خورشید است و یاران او مانند ماه اند. اینان به هم بسته اند و همه در راه راست اند.

گوشزد: نگارنده نتوانست واژه «صحابان» را در فرهنگ های عربی بیابد. نزدیک ترین کلمه به این واژه «صُحبان» است، به معنای «یاران» جمع صاحب. به نظر می رسد بیت دچار نابهنجاری یا مخالفت قیاس شده باشد.

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / اهل بیت: خانواده / قلمرو ادبی:

بازگردانی: من بنده خانواده پیامبرم و خاکِ پایِ جانشینِ او را می ستایم.

قلمرو زبانی: حکیم: دانا، خردمند / برانگیختن: باتندی به حرکت درآوردن، بتاختن واداشتن / قلمرو ادبی: چو دریا: تشبیه / تندباد: گرفتاری ها و حوادث

بازگردانی: دانا این جهان را مانند دریا دانسته است که حوادث موج های این دریا را بلند کرده و به حرکت واداشته است.

قلمرو زبانی: برافراخته: بلند کرده، برکشیده / قلمرو ادبی:

بازگردانی: در این دریای پرموج هفتاد کشتی ساخته شده است و کشتی ها بادبان هایشان را بالا کشیده اند. (آماده حرکت اند.)

قلمرو زبانی: به سان: مانند / آراستن: آرایش دادن / قلمرو ادبی: به سان عروس، همچو چشم خروس: تشبیه (وجه شبه زیبایی)

بازگردانی: یک کشتی بزرگ مانند عروس زیباست که مانند چشم خروس زیور بسته شده است.

قلمرو زبانی: اندرون: درون / بدو اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (در آن) / نبی: پیامبر / ولی: دوست، سرپرست، جانشین / قلمرو ادبی:

بازگردانی: محمد با علی که از خانواده پیامبر و جانشین اوست درون آن کشتی است.

قلمرو زبانی: کرانه: ساحل / بُن: ته / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: تضاد: پیدا، ناپدید

بازگردانی: خردمندی که از دور این دریای بی ساحل و ته را می بیند،

قلمرو زبانی: بدانست: دوستی / کو: که او / قلمرو ادبی:

بازگردانی: می فهمد که این دریا موج خواهد داشت و کسی نیست که غرق نشود.

قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / وصی: جانشین / وفی: وفادار / قلمرو ادبی: پساوند: وصی، وفی (پساوند نادرست دارد؛ زیرا وصی و وفی با یکدیگر نمی توانند قافیه شوند.)

بازگردانی: به خودش گفت اگر با پیامبر و جانشینش باشم و غرق شوم دو یار باوفا خواهم داشت.

قلمرو زبانی: خداوند: صاحب / لوا: پرچم / سریر: تخت / قلمرو ادبی: دستگیر: کنایه / خداوند تاج و لوا و سریر: کنایه از فرمانروا

بازگردانی: همانا که صاحب تاج و پرچم و تخت (پیامبر یا یزدان)، مرا یاری خواهد کرد.

قلمرو زبانی: انگبین: دوستی / ماء معین: آب روان / قلمرو ادبی: جوی می و …: مجاز از بهشت

بازگردانی: صاحب بهشت (جوی شراب و عسل، چشمه شیر و آب روان) به من یاری خواهد رساند.

قلمرو زبانی: سرا: خانه / قلمرو ادبی: چشم داشتن: کنایه از منتظر بودن / دیگر سرا: استعاره از آخرت

بازگردانی: اگر آخرت آباد و خوبی را می خواهی، در کنار پیامبر و علی باش.

قلمرو زبانی: گرت: اگر تو را [برای تو]/ قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد

بازگردانی: اگر با این سخنان به تو بدی رسد من گناهش را به گردن می گیرم. اینها دین و راهی است که من برگزیده ام.

قلمرو زبانی: زادم: زاده شدم (فعل ناگذر) / پی: پا / حیدر: شیر / قلمرو ادبی: گذشتن: کنایه از مردن / حیدر: استعاره از حضرت علی

بازگردانی: من با این باورها زاده شده ام و با این باورها خواهم مرد. تو بدان که من خاک پای علی ام.

قلمرو زبانی: را: اضافه گسسته (دشمن تو) / اندر: در / قلمرو ادبی:

بازگردانی: اگر دلت این باور را نمی پذیرد و منحرف است، بدان که دل تو دشمن تو است.

قلمرو زبانی: یزدان: دوستی / سوختن: سوزاندن / قلمرو ادبی: بی‌پدر: کنایه از خشوک

بازگردانی: فقط انسان بی پدر دشمن اوست و خداوند تن او را در آتش دوزخ خواهد سوزاند.

قلمرو زبانی: بغض: دوستی / زار: ناتوان، بیچاره، نزار / قلمرو ادبی: پرسش انکاری

بازگردانی: هر کس که در جانش دشمنی علی وجود دارد، هیچ کس در جهان بدبخت تر از او نیست.

قلمرو زبانی: نگر: نگاه کن / نیک پی: خوش قدم / قلمرو ادبی: جهان را به بازی داشتن: کنایه از «به بازی گرفتن و بیهوده دانستن»

بازگردانی: نگاه کن که بیهوده زندگانی ات را نگذرانی و به همسفران خوش قدم پشت نکنی.

قلمرو زبانی: هم‌نورد: همسفر / بوی: باشی (از فعل بودن)/ قلمرو ادبی:

بازگردانی: اگر می خواهی همسفر با نیک نامان (پیامبر، علی و شیعیان) باشی، باید به همه نیکی کنی.

قلمرو زبانی: در: زمینه، باب / کران: ساحل / قلمرو ادبی: کران ندانم: کنایه از اینکه بسیار گسترده و بی کران است.

بازگردانی: در این زمینه چه اندازه سخن بگویم. همانا که این موضوع پایانی ندارد. (هر چه بگویم کم است.)

بنابراین شاهنامه جُنگ تاریخ و فرهنگ ایرانیان است و همه وجوه زندگی، باورها و دستاورد‌های فکری، دینی و اخلاق ایشان را در خود بازتابانده است. زبان استوار و آراسته فردوسی این اثر ارزشمند را از هر جهت برجسته، هنری،  شایان و سزاوار بزرگ‌داشت کرده است. راست است که وی بر خود بایسته می دانسته که از آنچه درباره تاریخ ایران به دستش می‌رسیده نه چیزی بیفزاید و نه اندکی بکاهد؛ اما در واقع از جان و باور خود بسیار چیزها بر آن افزوده و آن تاریخ بی روح و فاقد ارزش هنری را به جانداری زنده و هنری تبدیل کرده است. تا آنجا که به حق می‌توان گفت: شاهنامه، همه تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام است از نگاه فردوسی.

یکی از علل کامیابی شاهنامه را افزون بر درون‌مایه آن که همه پند و حکمت و آزادگی و آزاداندیشی است، باید در پاکدلی و علاقه سراینده آن به ایران دانست. وی با باور و درونی پاک در راه نظم شاهنامه گام نهاد و زندگانی و دارایی خود را بر این کار گمارد. فردوسی مرد خردمند و شیعه مذهب بود که از آمیزش خرد و دین حکمتی برین پدید آورد. با اعتقادی که به دانش و خرد داشت، برای توصیف رفتار پهلوانان و قهرمانان کتاب خود، چنان طرحی استوار و درخور افکند که همه رفتار و کردار آنان دعوت به آزادی، خردمندی و سرافرازی از آب درآمد.

درونمایه شاهنامه: درونمایه شاهنامه عمدتاً رویدادهاست. هر چند اندیشه‌ها، هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و … نیز در سراسر کتاب پابه پای رویدادها پیش می رود.

شاهنامه با ستایش پروردگار، وصف خرد، ستایش پیامبر و یارانش و اشاره به چگونگی فراهم آمدن کتاب آغاز می‌شود و در آن از۵۰ پادشاهی، از کیومرث (نخستین پادشاه) تا یزدگرد سوم واپسین پادشاه ساسانی سخن به میان می‌آورد و سرانجام با شکست ایران از تازیان به فرجام می‌رسد.

رخدادهای شاهنامه از دوره‌های نخستین و اساطیری یعنی آغاز تمدن بشری، ظهور کشاورزی، آموختن رسم و راه فراهم آوردن خوراک، پوشاک، بافندگی، ساختن، داستان ضحاک، خیزش کاوه و فریدون شتابان می‌گذرد و به مرحله پهلوانی یعنی پیدا شدن سام و زال و رستم و عصر کیکاووس و کیخسرو و جنگ‌های دراز ایران و توران می‌رسد که در واقع به دلیل وجود پهلوان ایران‌دوست و مردم‌نوازی همچون رستم ارزشمندترین و طولانی‌ترین بخش‌های شاهنامه را دربرمی‌گیرد. آغاز این دوره طولانی و پرداروگیر، با پادشاهی منوچهر می آغازد و با مرگ رستم و روی کار آمدن بهمن پسر اسفندیار به پایان می‌رسد.

بخش سوم شاهنامه دوران تاریخی است که با روی کار آمدن بهمن – که اردشیر هم خوانده شده – آغاز می‌شود و با ذکر حوادث اسکندر و پادشاهی اشکانی و ساسانی در واقع تا حدود زیادی با تاریخ همخوانی پیدا می‌کند. عمده ترین قسمت‌های این بخش، پادشاهی اردشیر، بهرام گور و خسرو انوشیروان است.

به نظر می‌رسد پس از اندیشه‌ورزی و خردگرایی که در عصر رودکی به دست شاعرانی مانند شهید و بوشکور کاشته شده بود، در روزگار فردوسی و در وجود خود او این اندیشه‌ورزی و خردگرایی بارور می‌شود.

از شاهکارهای هنری فردوسی، اندرزهای نغزی است که در ضمن و یا پایان داستان‌ها و جنگ‌های بزرگ آشکار می‌دارد. از این سخنان پیداست که کارزارهای خونین و کشته شدن نیکان و پهلوانان و ویران گشتن دودمان‌ها و خواری فرادستان و بازی‌های روزگار، سخنور رازدان ما را اندوهگین و پژمرده می‌کرده و در برابر آفرینش در اندیشه و سکوت فرومی‌برده است. او گاهی در حالتی میان شک و یقین اندوه خود را با سخنان زیبا و حکیمانه بازمی‌گفته است. در همه موارد، سخنور آگاه ما از اینکه جهان و شکوه جهان گذران است و آدمی باید در این سرای سپنجی، دلیر، بخشاینده، فداکار، راستگو، راست کردار و نیکودل باشد داد سخن می‌دهد :

قلمرو زبانی: سپَردن: سپری کردن، طی کردن / قلمرو ادبی: دست بردن: کنایه از اقدام کردن

بازگردانی: بیایید تا جهان را با بدی نگذرانیم و بکوشیم همیشه به خوبی‌ها اقدام کنیم.

قلمرو زبانی: به: بهتر / قلمرو ادبی: تضاد: نیک و بد

بازگردانی: این جهان، نیک و بدش پایدار و ماندگار نمی ماند؛ پس همان بهتر که از ما نیکی به یادگار بماند.

قلمرو زبانی: دینار: سکه زر / بُدن: بودن / را: به معنای برای / قلمرو ادبی: گنج و دینار و کاخ بلند: مجاز از مادیات

بازگردانی: مادیات (گنج و دینار و کاخ بلند) برای تو سودی نخواهد داشت.

قلمرو زبانی: فرخ: خجسته / مشک: ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید / عنبر: ماده ای چرب، خوشبو و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود. / سرشته: آمیخته، آفریده / قلمرو ادبی: جناس: فرشته، سرشته

بازگردانی: فریدون خجسته فرشته نبود از مشک و عطر ساخته نشده بود.

قلمرو زبانی: داد و دهش: بخشش / نیکوی: نیکی / قلمرو ادبی: فریدون توی: تشبیه

بازگردانی: او با بخشش و مهربانی نام نیک به دست آورد. تو هم اگر بخشش و مهربانی کنی مانند فریدون خواهی شد.

ارزش هنری شاهنامه: شاهنامه از لحاظ زیبایی‌های ادبی و زبانی و بیان نیز یکی از آثار برتر زبان پارسی و شاید برترین آنها ست. استاد توس به حکم تسلطی که بر زبان دری و دقایق آن داشته قادر بوده است به مانند شاعران هم‌روزگار خود در انواع شعر از چامه، چکامه، قطعه و … طبع آزمایی کند و بهتر از آنها به ستایش و توصیف بپردازد؛ اما باید انتخابی آگاهانه – بنا به تعلق خاطر ویژه ای که به داستان‌های ملی ایران داشته – از سر کمال هوشمندی قالب مثنوی و بحر متقارب را برای به نظم کشیدن داستان‌های شاهنامه برگزیده است. مجموعه ادبیات شاهنامه کمتر از ۶۰ هزار بیت است که تمام یا بخش‌هایی از آن به اغلب زبان‌های زنده جهان ترجمه شده است.

شماره بیت های سست شاهنامه اندک و به قول خود فردوسی کمتر از پانصد بیت است. در کل در شاهنامه بنا به ضرورت محتوا و هم به دلیل آگاهی و علاقه فردوسی به واژه‌های پارسی بیش از حدود ۸۰۰ لغت عربی به کار نرفته است .

از مزایای ادبی شاهنامه اشاره به حکایت‌ها، زبانزدها و معانی دینی و اخلاقی است و معلوم می‌دارد که سراینده مطالعات زیادی داشته است و با هنرمندی و لطافت خاصی مفاهیم برگرفته از تعلیمات اسلامی و دقایق قرآنی و اخلاق را به صورت کاملاً طبیعی و پوشیده با معتقدات پهلوانان و قهرمانان کتاب خود درآموخته و به صورتی بدیع و ابتکاری به قلمرو زبان پارسی هدیه کرده است.

فردوسی در تشبیه و توصیف صحنه‌های گوناگون به ویژه میدان‌های رزم و لحظه‌های پرتنش کارزار، چیره‌دستی ویژه ای از خود نشان داده است. وصف برآمدن و فرورفتن خورشید به ویژه آن گاه که سینه آسمان را رنگ می‌کند و همچنین نمایش باغ، چمن، کوه، دشت و کوهسار هم در شاهنامه کم نیست. در آغاز داستان بیژن و منیژه در وصف شب چنین می‌خوانیم :

قلمرو زبانی: شبه: سنگی سیاه رنگ / بهرام: ستاره مریخ / کیوان: ستاره زحل / تیر: ستاره عطارد / قلمرو ادبی: بهرام، کیوان، تیر: تناسب / روی شسته به قیر: استعاره، جانبخشی، تشبیه

بازگردانی: شبی تیره بود مانند سنگ سیاه که گویی رویش را با قیر شسته بود. نه ستاره مریخ دیده می‌شد نه زحل نه تیر.

قلمرو زبانی: آرایشی: جلوه کردن / بسیچ کاری کردن: آماده شدن، قصد کاری کردن / پیشگاه: درگاه، صدر مجلس / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ماه جلوه دیگری را در پیش گرفت و خواست از بالای آسمان بگذرد. (گویی ماه می خواهد سان بدهد و شاه این سان را ببیند.) (یا ماه آماده رفتن از آستان شب شد.)

قلمرو زبانی: سرا: خانه / اندر: در / سرای درنگ: جای آرامش، اقامتگاه، منزلگاه / میان: کمر / قلمرو ادبی: سرای درنگ: استعاره از آسمان / میان کرده باریک و دل کرده تنگ: جانبخشی

بازگردانی: ماه در منزلگاهش (آسمان) تیره گشته است. کمرش باریک شده (اشاره به هلالی شدن ماه دارد.) و دل ما نیز از دیدن تیرگی شب به غم نشسته است. (یا میان ماه کوچک شده است یا ماه گرفته است.)

قلمرو زبانی: تاج ماه: هاله پیرامون ماه / لاژورد: نیلی / زنگار: زنگ آهن وفلزات / قلمرو ادبی:

بازگردانی: سه بخش از تاج ماه تیره و نیلی رنگ شده (بیشتر بخش های ماه معلوم نیست. شاید به خاطر وجود ابر) و گویی که در هوا زنگار و گرد پاشیده اند. (آسمان تیره فام است.)

قلمرو زبانی: راغ: دامنه کوه، صحرا، مرغزار / گستردن: پهن کردن / قلمرو ادبی: سپاه شب تیره: اضافه تشبیهی / فرش: استعاره از تیرگی هوا / فرش از پرّ زاغ: تشبیه پنهان (تیرگی هوا مانند پر زاغ است.)

بازگردانی: سپاه شب بر دشت و هامون فرش تیره ای (سیاهی) را گسترده است.

قلمرو زبانی: نمودن: نشان دادن / اهرمن: شیطان / قلمرو ادبی: چو مار سیه باز کرده دهن: تشبیه / اهریمن: استعاره از سیاهی شب

بازگردانی: سیاهی که مانند اهریمن است از هر سو به چشم چون مار سیاه دهن باز کرده نموده است.

قلمرو زبانی: پولاد: فولاد / زنگار: زنگ آهن وفلزات دیگر، اکسیدمس / سپهر: آسمان / گفتی: گویی، مانند اینکه، پنداری، ظاهراً، گویا / به قیر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم (در قیر) / اندودن: مالیدن، پوشاندن / چهر: چهره، روی / قلمرو ادبی: چو پولاد: تشبیه

بازگردانی: آسمان مانند فولاد زنگ زده شده است؛ مثل اینکه رویش را قیر مالیده است.

قلمرو زبانی: برزدن: وزیدن / زنگی: حبشی، زنگباری، سیاه پوست / برانگیختن: بلند کردن / انگِشت: زغال / قلمرو ادبی: چو زنگی… ز انگِشت گرد: تشبیه (مشبه: گرد)

بازگردانی: هر گاه که باد سردی می‌وزد، گویی گردی زغالین مانند سیاهان بلند می‌کند.

قلمرو زبانی: لب: کنار / جویبار: جوی، رود / کجا: که / قار: قیر / قلمرو ادبی: دریای قار:

بازگردانی: از شدت تیرگی شب، رنگ باغ و لب جویبار چنان شده است که انگار موجی از دریای قیر بلند می شود. (باغ یکسره سیاه است.)

قلمرو زبانی: گردون: فلک / گردان: گردنده، چرخنده / را: اضافه گسسته (دست و پای خورشید) / گردون گردان به جای فروماند: حرکت نمی کند / قلمرو ادبی: دست و پای خورشید سست شده: جانبخشی

بازگردانی: فلک چرخنده حرکت نمی کند و دست و پای خورشید سست شده است. (شب سپری نمی شود.)

قلمرو زبانی: سپهر: آسمان، کیهان، گردون / اندر: در / شدستی: شده است، فعل نیشابوری / گفتی: پنداری (ادات تشبیه) / به خواب اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (درون خواب) / قلمرو ادبی: چادر: استعاره از هوا / قیرگون: تشبیه، مانند قیر

بازگردانی: آسمان و جهان در آن هوای تیره که مانند چادر سیاه است، مثل این است که در خواب فرورفته باشد.

قلمرو زبانی: هراس: ترس / جرس: زنگ / پاس: / نگهبان پاس: پاس‌بخش / قلمرو ادبی:

بازگردانی: جهان نیز از این شب تیره ترسیده است. پاس‌بخش، زنگ را به صدا درآورده است. (می خواهد به نگهبان هشدار دهد که مراقب باشد یا پاس را عوض کند(نیمه شب است).])

قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / هُرّای: آواز ترسناک مانند آواز درندگان / دد: جانور وحشی و درنده / قلمرو ادبی: زمانه زبان … نیک و بد: کنایه از اینکه هیچ رخدادی به انجام نمی رسد.

بازگردانی: نه صدای پرندگان نه غرش درندگان به گوش نمی رسید. گویی زمانه از نیک و بد، زبان بسته است و هیچ رخدادی در جهان به انجام نمی رسد.

قلمرو زبانی: نبد: نبود / نشیب: سرازیری، شیب / فراز: بلندی، سربالایی / دیریاز: دیرکشنده، دراز، دیرنده، دیرکش / قلمرو ادبی: نشیب، فراز: تضاد / دلم تنگ شد: دلم گرفته است

بازگردانی: فراز و فرود زمین از تیرگی هوا هیچ پیدا نیست و دلم از آن شب طولانی گرفته است.

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

در همان سال‌ها که خراسان در آتش جنگ و آشوب می‌سوخت و قدرت از غزنویان به خاندان سلجوق رسید، علی بن احمد اسدی طوسی جوان بااستعدادی که آن وضع نابسامان را برای سخنوری مناسب نمی‌دید از خراسان به آذربایجان رفت. زادروز اسدی به درستی روشن نیست؛ اما ظاهراً باید در یکی از سال‌های آخر سده چهارم یا سال‌های نخستین سده پنجم هجری درست در همان ایام که فردوسی کار نظم شاهنامه را به پایان می‌برد، پای به این جهان گذاشته باشد. از جزئیات زندگی او اطلاعات چندانی در دست نداریم؛ اما سال‌مرگش را ۴۶۵ هـ.ق. دانسته اند؛ بنابراین از نظر زمانی او را باید به دوره پس از فردوسی بازبخوانیم؛ اما چون اندیشه و کار اسدی در واقع دنباله فردوسی است، سرگذشت او را پایان بخش گویندگان روزگار فردوسی قرار دادیم.

کتاب‌ها و نگارش‌ها: محیط مناسب آذربایجان به اسدی سخن‌پرداز خراسانی امکان دارد که آثار ساناسان و ماندگاری از خود به یادگار بگذارد:

۱- از آثار شناخته شده او کتابی است در لغت به نام لغت فرس که نخستین لغت‌نامه پارسی نیز است و خوشبختانه از گزند آسیب به دور مانده و به دست ما رسیده است. در لغت فرس حدود ۱۲۰۰ واژه پارسی آمده؛ با این حال چون کهن‌ترین کتاب موجود در این زمینه است در تاریخ ادبیات پارسی ارزش بسیاری دارد.

نخست مناظرات او که مشتمل است بر ۴ یا ۵ قصیده، هر کدام در موضوع خاص. مناظره در اصطلاح ادبی به شعری گفته می‌شود که در آن دو طرف سخن (دو انسان یا حیوان یا دو شیء یا دو مفهوم) هر یک خواص و امتیازات خود را برشمرند و سعی کنند خود را بر دیگری ترجیح دهند.

دیگر از آثار منظوم اسدی و مشهورتر از مناظرات او، کتاب گرشاسب‌نامه است. این کتاب، داستان منظومی است مشتمل بر حدود نه هزار بیت که اسدی در سال ۴۵۸ هـ.ق. نظم آن را به پایان برده است.

موضوع گرشاسب‌نامه سرگذشت گرشاسپ پهلوان سیستانی و نیای بزرگ رستم، جهان پهلوان شاهنامه است.

گرشاسب‌نامه منظومه‌ای کاملا حماسی است که تقریبا اغلب ویژگی های شاهنامه فردوسی در آن دیده می‌شود با این تفاوت که آمیختگی گرشاسب‌نامه با پاره ای از افسانه‌های خرافی و بی‌پایه مربوط به شگفتی دریاها و جزیره‌های هندوستان از ارزش و کمال آن کاسته است. با وجود این، آن را پس از شاهنامه می‌توان موفق‌ترین داستان حماسی ادب پارسی دانست.

در شعر اسدی همچون فردوسی بزرگ پند و اندرز نیز هست. در لابلای داستان‌ها، سخن‌سالار میدان را برای طرح اندیشه‌های اخلاقی و دریافت‌های ویژه خود بازمی‌بیند و بیتی چند از سر باور و اخلاص برای آگاهاندن خوانندگان به قلم می‌آورد. گویی او داستانی را که چاشنی اندرز و حکمت نداشته باشد و خواننده را به نکته ای هشدار ندهد، فاقد ارزش داستانی می‌داند.

چنان زی…

قلمرو زبانی: ستیزآوری: دشمنی کردن / اهریمن: شیطان / ستیزه: دشمنی / پرخاش: درشتی، واخواهی، پیکار، جنگ، ستیزه، کارزار، نبرد / قلمرو ادبی: آبستن است: کنایه از اینکه سبب می شود؛ استعاره پنهان (ستیزآوری مانند زنی است که نوزادش پرخاش است.)

بازگردانی: دشمنی کردن کار شیطان است. دشمنی سبب جنگ و خونریزی می شود.

قلمرو زبانی: بهتری: خوبی / فراز شدن: نزدیک شدن، پیش رفتن / قلمرو ادبی: در نیک و بد: اضافه استعاری (خوبی مانند خانه است که در دارد.)

بازگردانی: همیشه می توان خوبی یا بدی کرد؛ ولی تو بکوش سوی در خوبی ها پیش روی.

قلمرو زبانی: از پیمان رفتن: پیمان شکستن / گشتن: عدول کردن / دو: منظور پیمان و دین است / به: بهتر / قلمرو ادبی: آسمان و زمین: تضاد، مجاز از همه چیز

بازگردانی: چه پیمانت را بشکنی چه از دینت عدول کنی، که این دو کار (پیمان داری و دینداری) از آسمان و زمین بهتر است.

قلمرو زبانی: ار: اگر / پیچیدن: پیچ خوردن / سزد: شایسته است / قلمرو ادبی: پیچیدن: کنایه از دچار رنج و درد شدن، کیفر دیدن

بازگردانی: اگر در بدی کردن به گنه کار کمک کنی، اگر به جای وی تو کیفر ببینی، شایسته است.

قلمرو زبانی: بر: نزد / از بهر: برای / قلمرو ادبی:

بازگردانی: نزد خردمند جهان آن اندازه نمی ارزد که به خاطر او دانایی، دچار گرفتاری و رنج شود.

قلمرو زبانی: را: به معنای برای / قلمرو ادبی: تضاد: بیگانه و خویش

بازگردانی: همان چیزی را که برای روان و تنِ خودت می خواهی برای بیگانه و خویشاوندت بخواه.

قلمرو زبانی: زی: زندگی کن / مور: مورچه بزرگ / نبود: نباشد / قلمرو ادبی: باد و گرد نشستن: کنایه از دچار مشکل و دردسر شدن

بازگردانی: چنان زندگی کن که مورچه هم از تو دردمند نشود و کسی را دچار مشکل و دردسر نکنی.

چنان که از همین نمونه‌ها پیداست شعر اسدی، استوار، لطیف و الفاظ و تعبیرات او اصیل و کهن است و دگردیسی‌هایی که زبان پارسی بر اثر مهاجرت به سرزمینهای عراق عجم در روزگار او پیدا کرده، هنوز به شعر وی راه نیافته است. همین امر می‌تواند نظر ما را در این که او را جزو سخنوران عصر فردوسی آورده‌ایم استوار بدارد. با وجود آنکه اسدی سخن‌پردازی حماسه سرا و علاقه مند به فرهنگ ایران کهن است حس دینی و علاقه به اسلام در شعر او بر همه چیز چیرگی دارد.

برگفته از کتاب ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه

پندهای شاهنامه

فردوسی

میازار موری که دانه کش است  /  که جان دارد و جان شیرین خوش است

فرستاده گفت ای خداوند رخش / بـه دشـت آهوی ناگرفـته، مـبخش

بزرگی سراسر به گفتار نیست / دوصد گفته چون نیم کردار نیست

به رنج اندرست ای خردمند، گنج / نیابد کسی گنج، نابرده رنج

پشیمانی آنگه نداردت سود / که تیغ زمانه سرت را درود

هر آن کس که پوشید درد از پزشک / ز مژگان فروریخت خونین سرشک

نباشی بس ایمن به بازوی خویش / خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

جوانان دانای دانش پذیر / سزد گر نشینند بـر جای پیر

چو دانا تو را دشمن جان بود /  به از دوست مردی که نادان بود

به فردا ممان، کار امروز را / بر تخت منشـان، بدآموز را

مجو از دل عامیان راستی / که از جستجو آیدت کاستی

بزرگش نخوانند، اهل خرد /  که نام بزرگان، به زشتی برد

چو مهر کـسی را بخواهی بسود /  بباید به سـود و زیـان آزمود

دلاور بدو گفت اگر بخردی / کسی بی بهانه نسازد بدی

هر آن کس که دارد ز گیتی امید / چو جوینده خرماست از شاخ بید

میندیش از آن، کان نشاید بُدَن / که نتوانی آهن به آب آزُدن

چو یزدان بود، یار و فریادرس / نیازد به نفرین ما هیچ کس

ز دشمـن نیاید بجز دشمنی / به فرجام اگر چند نیکی کنی

به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری، نیرزد  جهان

اگر بردباری ز حد بگذرد / دلاور، گمانی به سستی بـرد

به مرگ بدان شاد باشی رواست / اگرچه تن ما همه مرگ راست

هزیمت به هنگام، بهتـر ز جنگ / که تنها شدم نیست جای درنگ

به کشتی ویـران گـذشتـن بـر آب / بـه آیـد کـه در کارکردن شتاب

هر آن کس که دارد روانش خرد / سر مایه کارها، بـنـگـرد

پسر را پدر، گر به زندان کند/ ازآن به که دشمن گل افشان کند

کسی را کجا بد بود رهنمون/ بماند به راه دراز انـدرون

مرا دخل و خورد ار برابر بدی/ زمانه مرا چون برادر بـدی

دروغ است گفتار تو سر به سر/ سخن گفتـن کژ نباشـد هنر

بدو گفت ما را جز این راه نیست/  بـه گـیتی به از راه کوتاه نیست

سگ آن به، که خواهنده نان بود / چو سیرش کنی دشمن جان بود

که مرغی که زرین همی خایه کرد/ بـمرد و سر باژ، بی مایه کرد

ز روبه رمد شیـر نادیـده جنگ / سگ  کار دیـده بدرد پـلنگ

گزنـد آمـد از پاسبـان بـزرگ / کنون اندرآمد سوی خانه گرگ

ستیزه به جایی رساند سخن  / که ویران کند خانه های کهن

چو گفتار بیهوده بسیار گشت / سخنگوی در مردمی خوار گشت

کسی را که مغزش بود پرشتاب  /  فراوان سخن باشد و دیریاب

بیا می خور اکنون و دل، شاد دار / همه کار نابوده را باد دار

ز دانا تو نشـنیدی ایـن داستـان / که برگوید از گفـتـه باسـتان

که گر پروری بچه نره شیر / شود تیـزدنـدان و گـردد دلـیر

چو سر برکشد، زود جوید شکار /  نخست اندرآیـد، به پروردگار

تو اژدر کشی، بچه اش پروری / به دیوانگی ماند این داوری

پدر کشتی و تخـم کین کاشتـی / پدر کشـته را، کی بود آشتی

هر آن کـس که گیرد، به دست اژدها / شــد او کـشتـه و اژدها شـد رها

و گر آزمون را کسی خورد، زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر

بـد آن جـای روباه ایـمـن بود / کـه بـر گـردن شـیـر آهن بود

ستاره، بدان جای رخشان بود / که خورشـیـد در چرخ پنهان بود

به چشـم کسی رود آید عظیم / کـه از موج دریـا نـدیـدست بیم

نشستند با شاه گردان به خوان / پرستش گرفتند هر دو جوان

به آواز گفتند کای سرفراز / غم و شادمانی نماند دراز

نگه کن که ضحاک بیدادگر / چه آورد زان تخت شاهی به سر

هم افراسیاب آن بداندیش مرد / کزو بد دل شهریاران به درد

سکندر که آمد برین روزگار / بکشت آنک بد در جهان شهریار

برفتند و زیشان به جز نام زشت / نماند و نیابند خرم بهشت

چنانـدان کـه نـوشیـروان قبـاد / بـه انـدرزنـامه چـنـیـن کرد یـاد

که هر کو سلیحش به دشمن دهد / هـمـی خویـشتـن را به کشـتن دهد

ایا مـرد بـدبخـت بیـدادگـر / بـه نابـودنـیها گـمانی مـبر

گر دانشی مرد راند سخن / تو بشنو که دانش نگردد کهن

گر دانشی مرد راند سخن / تو بشنو که دانش نگردد کهن

هر آن کو به ره بر کند ژرف چـاه / سـزد گـر نهد در بن چاه گاه

به گیتی دو چیز است جاوید بس / دگر هر چه باشد نماند به کس

سخن گفتن نغز و کردار نیک / نگردد کهن تا جهان است ریک

کسی را که آید زمانه به سر / ز مردی به گفتار جوید هنر

به نام ار بریزی مرا گفت خون / به از زندگانی به ننگ اندرون

چو گیتی تهی ماند از راستان / تو ایدر به بودن مزن داستان

ز باد آمدی رفت خواهی به گرد / چه دانی که با تو چه خواهند کرد

که گر بر خرد چیره گردد هوا / نیابد ز چنگ هوا کس رها

نگه دار تن باش و آن خرد / چو خواهی که روزت به بد نگذرد

نگر تا چه کاری همان بدروی / سخن هر چه گویی همان بشنوی

کس از آزمایش نیابد جواز / نشیب  آیدش چون شود بر فراز

چنین است کردار گردنده دهر / نگه کن کزو چند یابی تو بهر

بخور هرچه داری به فردا مپای / که فردا مگر دیگر آیدش رای

ستاند ز تو دیگری را دهد / جهان خوانیش بی‌گمان بر جهد

بخور هرچه داری فزونی بده / تو رنجیده‌ای بهر دشمن منه

هر آنگه که روز تو اندر گذشت / نهاده همه باد گردد به دشت

جهان را چنین است ساز و نهاد / ز یک دست بستد به دیگر بداد

بدردیم ازین رفتن اندر فریب / زمانی فراز و زمانی نشیب

اگر دل توان داشتن شادمان / به شادی چرا نگذرانی زمان

به خوشی بناز و به خوبی ببخش / مکن روز را بر دل خویش رخش

ترا داد و فرزند را هم دهد / درختی که از بیخ تو برجهد

نبینی که گنجش پر از خواستست / جهانی به خوبی بیاراستست

کمی نیست در بخشش دادگر / فزونی بخوردست انده مخور

رستم و شاهنامه

چهره و شخصیت رستم شاهنامه با آنچه در متون دوره‌ میانه آمده است همانندی‌های بسیاری دارد و البته تفاوت‌هایی نیز در این میان مشاهده می­شود.

برای متن‌های تاریخی و ادبی، سه دوره را می­توان برشمرد؛ دوره کهن یا باستان، دوره میانه و دوره نو یا جدید. از   آغاز تا سال ۳۳۰ ق.م دوره باستانی به‌حساب می‌آید و از آن زمان به بعد تا ۶۵۱ م دوره میانه نامیده می‌شود. این زمان تقریباً یک هزاره را در برمی‌گیرد که متونی که در این هزاره از رستم در آن­ها نشانی می­توان یافت در اینجا معرفی می­شوند.

درخت آسوریک یکی از متن‌های دوره میانه است که اصل آن به زبان پهلوی اشکانی بوده است، اما در روزگار ساسانیان آن را به زبان پهلوی ساسانی یا فارسی میانه بازنویسی می‌کنند. بعضی از پژوهشگران چنین اعتقاد دارند که هنگام بازنویسی مطالبی الحاقی به منظومه درخت آسوریک افزوده شده اما این تنها یک نظریه است و نمی‌توان قاطعانه آن را پذیرفت. به هر حال اگر نام رستم را الحاقی ندانیم، آنگاه درخواهیم یافت که در دوره اشکانیان با نام رستم و کارهای پهلوانی او آشنا بوده‌اند. البته این را باید در نظر داشت که نام رستم در این متن به‌صورتی گذرا و بسیار کوتاه آمده است و از او به نام Rōdstaxm یاد کرده‌اند. در این منظومه به نبرد رستم و اسفندیار اشاره شده است:

۶۸ـ بَرَک (؟) از من کُنند            (و) بُزَ شم وَخشی

۶۹ـ که آزادان و بزرگان            بر دوش دارند

۷۰ـ دوال (؟) از من کُنند           که بندند زین بان

۷۱ـ چون رستم و اسفندیار           بر بنشینند

۷۲ـ که به پیلِ بزرگ، زنده‌پیل       دارند، زین افزار

۷۳ـ که به بسیار کارزار            اندر کار دارند

متن بعدی یادگار زریران نام دارد. این متن نیز به زبان پهلوی اشکانی بوده است و بعدها به پهلوی ساسانی بازنویسی می‌شود. البته یادگار زریران را متن حماسی نامند اما هدف نهایی آن یک هدف مذهبی است و از اختلافی نام می‌برد که بر سر دین میان ایرانیان و تورانیان پدید آمده است. در بند ۲۸ «یادگار زریران» به نام رستم برمی‌خوریم. در این متن، رستم زین‌افزار و زره چهار تکه دارد و همانند رستم شاهنامه است:

بس ایستد (= بسیار باشد) شفرۀ

رستمی، بس تیردانِ پر تیراُ

بس زره جوشن اُ بس زره

چهار کرد (چهار تکّه، چهار پاره)

نام رستم و کارهای پهلوانی او در بندهش نیز آمده است. بندهش به معنی آفرینش نخستین یا آفرینش بنیادین است و شامل دانش‌های زرتشتی است و از بخش‌های مختلفی تشکیل شده است. بخش اسطوره آفرینش آن اهمیت و ارزش بسیار دارد و نام‌هایی که در آنجا یاد می‌شود کمکی برای شناخت ایران است. بندهش را زند آگاهی نیز نامیده‌اند. در فصل ۳۱ بندهش هندی (فصل ۳۵ ایرانی) فقط یکبار اشاره­ای به رستم شده است. شگفت است که در کتابی مثل بندهش که می‌تواند داده‌های اساطیری مختلفی در اختیار ما بگذارد، خیلی کوتاه به رستم اشاره می‌کند و به سرعت از او می‌گذرد. در آنجایی که نام رستم در بندهش می‌آید، شخصیت اصلی ماجرا کاووس است و رستم شخصیتی فرعی و حاشیه‌ای دارد:

«اندر شاهی کاوس، اندر همان هزاره، دیوان ستیزه‌گر شدند و اوشنر به کشتن رسید و اندیشۀ [کاوس] را گمراه کردند تا به کار زار آسمان شد و سرنگون فرود افتاد. فرّه از او دور شد، پس به اسب و مرد جهان ویران کردند [تا] او را به بوم هاوران، به فریب، با پیدایان (= اعیان) کیان دربند کردند. یکی که او را زینگاو خوانند، که زهر به چشم داشت، از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد. به هر که به بدچشمی نگریست کشته شد. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا آمد و آن زینگاو را کشت و [خود] شاهی ایرانشهر کرد. بس مردم از ایرانشهر بُرد و به ترکستان نشاست. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان [سپاه] آراست و هاماورانیان را گرفت، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب، به به اوله رودبار، که سپاهان خوانند، کارزاری نو کرد. از آن جای [وی را] شکست داد. پس کارزار دیگر با [وی] کرد تا [وی را] بسوخت، به ترکستان افکند، ایرانشهر را از نو آبادان کرد.»

از این عجیب‌تر آن است که نام رستم را در اوستا نمی‌یابیم و در هیچ یک از متن‌های اوستایی از او یاد نمی‌شود. در متون اوستایی آن کسی که جایگزین رستم شده گرشاسپ است. گرشاسپ کسی است که تقریبا کارهای پهلوانی رستم را انجام می‌دهد و اژدهاکش و دلاور است. این که چرا نام رستم در اوستا نیست بسیار چالش ­برانگیز است. استاد مهرداد بهار چنین پاسخ داده است که اوستا و دین زرتشتی در شرق ایران تکوین یافته است. هنگامی که ساسانیان قدرت را به دست می‌گیرند، مرکز پادشاهی خود را به جنوب ایران می‌برند. در نتیجه جدایی بین متون حماسی و متون دینی پدید می‌آید. به این دلیل نه تنها رستم، بلکه داستان‌های دیگری هم هستند که تنها در حماسه از آنها یاد شده است و نشانی در متون دین مزدیسنایی ندارند و یا بالعکس. دلیل دیگر بهار این است که رستم چهره و پهلوان مقدسی نبوده است تا از او در اوستا نام برده شود. به همین دلیل مزدیسنان از او به نام پهلوانی مقدس یاد نمی‌کنند. اشپیگل گفته است که نویسندگان اوستا رستم را می‌شناختند امّا از او نامی نیاوردند زیرا رفتار او مطبوع طبع موبدان زردشتی نبود و آن­ها آدم کشتن و خون ریختن او را دوست نداشتند. چون رستم با آن که اخلاقی است، گاه کارهایی از او سر می‌زند که چندان با معیارهای اخلاقی نمی‌خواند و با آن که مهربان است، گاه رفتارهای خشنی هم دارد. اما نولدکه و صفا خلاف این نظر را دارند و می­گویند اگر رستم در نظر نویسندگان اوستا مطرود بود از او به بدی یاد می‌کردند. بنابراین می‌توانستند از کار قبیح او که کشتن اسفندیار، پهلوان مذهبی بود، بدگویی کنند. البته همه این حدس‌ها بر اساس اوستایی است که در دست داریم. چه بسا اگر همه اوستا باقی می‌ماند و بخش‌هایی از آن از بین نمی‌رفت، دلایل قانع کننده‌تری در دست داشتیم.

متن دیگری که از رستم یاد کرده است سَکیسران است که به نام‌های گوناگونی خوانده شده است مانند النسکین، التبکتکین، السکسیکین، سگسران، سکیسران، تبکتکین و کیکین که از سایر ضبط­های نام این کتاب است، که به نظر کریستن‌سن همگی به معنی سران قوم سکاست.  در این متن قطعاً از رستم یاد شده است؛ هرچند اصل متن به دست ما نرسیده و از بین رفته است. مسعودی می‌نویسد که سَکیسران از متون استفاده شده در خدای‌نامه بوده است. اصل این متن به زبان پهلوی ساسانی بود و بعدها ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب نزد ایرانیان از حرمت ویژه‌ای برخوردار و رستم در این کتاب فردی مؤثر بود. مورخان عرب و پارسی‌گوی کتاب مذکور و کتاب خدای‌نامه را، که هر دو توسط ابن مقفّع ترجمه شده است، استفاده کردند و مطالب آنرا به هم آمیختند تا تاریخ کیان موجود در تاریخ طبری حاصل ‌شود.  به گفتۀ مسعودی، ظاهراً در خدای‌نامه از داستان جنگ رستم و اسفندیار، قتل رستم و جنگ‌ها و پهلوانی‌های او اثری نبوده و در این باب کتاب دیگری به زبان پهلوی وجود داشته که همین کتاب سکیسراناست.

نام رستم و جنگ او با اسفندیار در کتاب پهلوی دیگری به نام رتستخم اُسپَندیات مدون بوده است که بنابر نقل ابن ندیم، جبله بن سالم آنرا به عربی در آورده بود و احتمالاً ابن مقفّع مطلبی را که صاحب نهایه الارب از او نقل کرده از همین کتاب گرفته بود. متأسفانه امروزه اثری از این کتاب نیز در دسترس نیست.

دو متن سغدی هم می‌شناسیم که در آن از رستم نام برده شده است. در یکی از آنها از رایزنی دیوان برای نبرد با رستم و کشتن او یاد شده است و در دیگری از آغاز نبرد دیوها با رستم سخن به میان آمده است. اما هر دو متن تکه‌هایی از یک متن بزرگ بوده‌اند. متن‌ها را زمانی پیدا کردند که در غاری سرگرم حفاری بودند. دیوار فرو می‌ریزد و در پشت دیوار، کتابخانه‌ای از اسناد سغدی پیدا می‌شود. سبک قطعات قدیمی و بدین گونه است که جمله‌ها کوتاه و مختصر است و زیاده‌گویی ندارد. دیوان در این دو متن سغدی، به صورت سوسمار و مار و خوک و حیوانات دیگر آمده­اند. رستم در این متن پلنگینه‌پوش و رخش نیز در کنار اوست و کاملاً با رستم شاهنامه همخوانی دارد اگرچه روایت رنگ و بوی سغد را به خود گرفته است ولی برخی این دو قطعه را مشابه هفتخوان می­نامند:

«بدین‌گونه رستم تا دروازۀ شهر از پی ایشان تاخت بسیاری از پایمال او مردند (؟) ]و [هزاران ]تن[… گردیدند. چو بشهر درآمدند دروازه‌ها را بستند رستم با سرفرازی بسیار بازگشت و به سبزه‌زاری نیکوشد و زین از اسب خویش بر گرفت و ]ویرا [بچرا رها کرد ]و [خود جامۀ جنگ بکند (؟) و خوردنی بخورد و سیر شد و بساط (؟) بگسترد و بیارمید و بخواب رفت.

«دیوان فراهم… رفتند و با هم چنین گفتند که بزرگ زشتی و بزرگ شرمساری بر ما که یک تنه‌سواری ما را چنین در شهر محبوس داشته است. چه باید کرد؟ یا همه بمیریم و بپایان آئیم و یا از شاهان کین خواهیم.

«دیوان بفراهم ساختن خویش آغاز نهادند و ساز و برگ گران [فراهم ساختند؟] با ضربات (؟) سخت و گران دروازه‌ها را گشودند بسیاری از دیوان… و بسیاری سوار بر ارابه، بسیاری سوار بر پیل، بسیاری سوار بر…، بسیاری سوار بر خوک، بسیاری سوار بر روباه، بسیاری سوار بر سگ، بسیاری سوار بر مار، بسیاری سوار بر سوسمار، بسیاری پیاده و بسیاری پران چون کرکس می‌رفتند و نیز (؟) بسیاری باژ گونه سر بر زمین و پاها ببالا… [تا] زمانی دراز [راه می‌پیمودند]. باران و برف و تگرگ برانگیختند و غوغا کردند و آتش و شعله و دود بپا ساختند و بجستجوی رستم دلاور رفتند آنگاه رخش گرم دم (؟) بیامد و رستم را بیدار کرد رستم خواب را بگذاشت و چالاک جامۀ پوست پلنگ بپوشید و کماندان ببست و بر رخش بر آمد و بسوی دیوان روی نمود چون رستم از دور سپاه دیوان بدید رخش را چنین گفت… کم ترس.»

در قطعۀ دوم دیوان به حیلۀ رستم فریب می‌خورند و از پی او می‌تازند ولی رستم ناگهان باز می‌گردد و بر ایشان فرود می‌آید.

«…اگر دیوان بسوی مرغزار… رخش پذیرفت آنگاه رستم بسرعت بازگشت چون دیوان بدیدند بارگان خود را تیز پیش راندند. آن گاه سپاه پیاده با هم چنین گفتند: اکنون جرأت (؟) سالار شکسته شد، دیگر به نبرد ما بر نخواهد خاست او را فرو مگذارید، نیز او را نبلعید، بلکه همچنان زنده بگیرید تا او را عقوبت بسیار سخت و شکننده (نشان) دهیم. دیوان یکدیگر را دل دادند، همگی غریو بر کشیدند و به تعقیب رستم روی آوردند. آن گاه رستم بازگشت و به سوی دیوان روی‌آور شد، چون شیر دژم [که] بسوی نخجیر[روی آرد] چون دلاور.. رمه مانند شاهین روی…»

همچنین باید اشاره کرد که در بخش اعظم دیوارنگاره‌های غیر دینی سغد، مضمون پهلوانی و روایی توصیف می‌شود، که برای نمونه می‌توان از داستان رستم در دیوارنگاره‌های مکشوف در پنجکنت نام برد.

در اواخر دوران ساسانیان و در زمان یزدگرد سوم (۶۳۲ ـ ۶۵۱ م) تعدادی از داستان‌های حماسی و تاریخ ایران در مجموعه‌ای به نام خدای‌نامه به زبان پهلوی توسط دهگان دانشور و یا به قول نولدکه دو تن از بزرگان مذهبی آن دوره به نام‌های فرخّان موبدان موبد و رامین بنده یزدگرد شهریار تألیف شد.  منشأ آن داستان‌های اوستا و روایات شفاهی بود  و در قرن دوم هجری توسط عبدالله بن مقفّع با عنوان سیرالملوک الفرس به عربی ترجمه شد. کسانی چون طبری (۲۲۶ـ ۳۱۰ ﮪ)، در تاریخ طبری، و ابوحنیفه احمدبن‌داوود دینوری (ف ۲۸۱ ﮪ)، صاحب اخبار الطوال، و ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۳۶۲ـ ۴۴۰ ﮪ)، مؤلف الآَثار الباقیه عن القرون الخالیه، و حسین‌بن محمد ثعالبی مرغنی (ف ۴۲۹ ﮪ)، صاحب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم،  و همچنین مسعودی مروزی و دیگر مورخان تاریخ پیش از اسلام از آن استفاده کردند.  بعدها شاهنامه های منثوری همچون شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی و شاهنامۀ ابوعلی بلخی و شاهنامۀ ابومنصوری نیز با استفاده از این منبع نوشته شدند، که مورد اخیر از مآخذ اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه است و از همه معروف‌تر است. از ترجمۀ خدای‌نامه در تاریخ بلعمی، جامع التواریخ (صفاری ۱۳۸۳، ۲۹)،  تاریخ سیستان، عیون الاخبار، مجمل التواریخ و القصص نقل‌هایی آمده است. متن پهلوی خدای‌نامه در اوایل عهد اسلامی از میان رفت اما آثار فراوانی از آن در کتب تاریخی باقی ماند.

باید به این نکته توجه داشت که داستان های رستم در منابع مختلف ممکن است با یکدیگر تفاوت هایی داشته باشد یا حتی بعضی داستان ها در شاهنامۀ فردوسی آمده و در بقیه منابع ذکری از آن ها به میان نیامده باشد. ولی نکته مهم این است که اهمیت رستم هرگز در هیچ یک از این منابع ضایع نشده است بلکه هر یک از این متن­ها نشان­گر آن است که رستم نزد مردم از اهمیت فراوان برخوردار بوده که حتی به شکل گذری در متن­ها باید اشاراتی به او انجام می­شده است. داستن­های شفاهی در جای­جای ایران نیز شاهدی دیگر بر این مدعاست.

مریم دارا

داستان کاوه آهنگر

ضحاک و کاوه
کاوه آهنگر

در داستان های حماسی ایران و اساطیر باستان، چهرهٔ انقلابی کاوهٔ آهنگر بی نظیر است و پیش بند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ضدّ پادشاه وقت، ضحّاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.

قلمرو زبانی: اساطیر: ج اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم / باستان: گذشته، دیرین/ نظیر: مانند (هم آوا؛ نذیر: بیم دهنده)/ درفش: پرچم، بیرق / برافراشت: بلند کرد (بن ماضی: برافراشت، بن مضارع: برافراز)/ قلمرو ادبی: چهره: مجاز از شخصّیت / جنبش: مجاز از قیام / دل: مجاز از انسان / بازو: مجاز از نیرو

ضحّاک، معرّب اژی دهاک (= اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی، در اوستا موجودی است«سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیوزاد و مایۀ  آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مرداس، را که مردی پاکدین بود، از پا درمی آورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی بدو می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحّاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایۀ رنج وی می شود.

قلمرو زبانی: معرّب: عربی شده / مظهر: نماد / دیوزاد: دیوزاده / مایه: موجب (هم آوا؛ مایع: آبگون) / خوالی: غذا / خوالیگر: خورشگر، آشپز / چالاک: چابک، زبر و زرنگ / خورش: غذا / پروردن: پرورش دادن(بن ماضی: پرورد، بن مضارع: پرور) / قلمرو ادبی: کنایه: از پا درآوردن؛ به معنای نابود کردن / بوسه: نماد التذاذ و التصاق است

پزشکان فرزانه از عهدۀ علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحّاک می رود و به او می گوید «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحّاک نیز چنین می کند و برای تسکین درد خود به این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران و یا مهترزادگان به دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و به مارها می خوراند تا درد ضحّاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در این جا نیز بر دوش ضحّاک می روید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث .

در محیطی که پادشاه بیداد پیشۀ ماردوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت.                                          

قلمرو زبانی: فرزانه: دانا، پردانش / علاج: درمان / تسکین: آرام کردن / پرداختن: مشغول شدن (بن ماضی: پرداخت، بن مضارع: پرداز) / کهتر: کوچک تر / مهتر: بزرگ تر / مهترزاده: بزرگزاده / دیوان: بارگاه / خورشگر: آشپز / تجسّم: مجسم کردن/ منش: خوی، سرشت / خبیث: پلید/ بیداد: ستم / بیداد پیشه: ستمگر / ایمن: ممال امان / برانگیخت: تحریک کرد (بن ماضی: برانگیخت، بن مضارع: برانگیز) / قلمرو ادبی: جوان: نماد اراده و اقتدار جامعه است / مغز: نیروی محرک و به اصطلاح موتور جامعه است / روزهای سیاه: کنایه از دوران اختناق / جان گرفتن: کنایه از کشتن

سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
سعید جعفری

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شهریار: شاه / انجمن شدن: گرد آمدن، انبوه شدن / قلمرو ادبی: بر او سالیان انجمن شد هزار: کنایه از اینکه هزار سال فرمانروایی کرد/

بازگردانی: وقتی ضحّاک پادشاه ایران شد، فرمانروایی او هزار سال به درازا کشید.

قلمرو زبانی: نهان: پنهان / کردار: رفتار / فرزانه: دانشمند، دانا / قلمرو ادبی: فرزانه، دیوانه: تضاد / نام دیوانگان پراگنده شد: کنایه از نامبردار شدن، به قدرت واعتبار رسیدن

بازگردانی: روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدکنشان شد).

قلمرو زبانی: هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت / خوار: پست و بی ارزش / جادو: جادوگر / جادوی: جادوگری / گزند: آسیب / قلمرو ادبی: خوار، ارجمند: تضاد / هنر، جادوی: تضاد / نهان، آشکارا: تضاد /

بازگردانی: هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.

قلمرو زبانی: برآمد: گذشت / دراز: طولانی / دراز، فراز: شبه جناس / فش: مانند / قلمرو ادبی: اژدهافش: مانند اژدها، تشبیه، منظور ضحاک / فش: ادات تشبیه /

بازگردانی: روزگار بسیاری به این شیوه گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ همچون اژدها، در تنگنا افتاد.

قلمرو زبانی: بُد: بود (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / «را»: نقش نمای اضافه؛ نشانه اضافه گسسته؛ دو لب ضحّاک / گشودن: باز شدن (بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا)؛ گشادی: ماضی استمراری «می گشود» (گشودن در این بیت فعل ناگذر است.) / قلمرو ادبی: روز و شب: تضاد، کنایه از همیشه / دو لب گشودن: کنایه از سخن گفتن

بازگردانی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.

قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس / قلمرو ادبی: در پادشاهی پشت راست کردن: کنایه از اینکه پادشاهی اش استوار و نیرومند گردد/ بخواست، راست: شبه جناس

بازگردانی: ضحّاک از همۀ سرزمین ها، بزرگان را فراخواند تا جایگاه خود را در پادشاهی استوار سازد.

قلمرو زبانی: موبد: روحانی زردشتی / هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت/ با گهر: نژاده / بخرد: خردمند / قلمرو ادبی: موبد: مجازا دانشمند، دانا / موقوف المعانی /

بازگردانی: سپس به دانایان گفت: «ای هنرمندانِ نژاده و خردمند …

قلمرو زبانی: نهان: پنهان / بخرد: خردمند / را: نشانه دارندگی و مالکیت / قلمرو ادبی: واج آرایی: «ن»

بازگردانی: من مخفیانه دشمن و بدخواهی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است…

قلمرو زبانی: گو: پهلوان، دلیر و شجاع / سترگ: بزرگ / قلمرو ادبی: اندک، بزرگ: تضاد / شبه جناس: بزرگ، سترگ

بازگردانی: دشمن من سنّ و سال کمی دارد؛ امّا دانشش بسیار است؛ پهلوانی است بی اصل و نسب، شجاع و بزرگ …

قلمرو زبانی: محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئۀ خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود./ سپهبد: فرمانده و سردار سپاه؛ منظور ضحاک / نکشت: نکاشت (بن ماضی: کشت، کاشت؛ بن مضارع: کار) / قلمرو ادبی: تخم نیکی: اضافه تشبیهی / نوشت، نکشت: شبه جناس

بازگردانی: استشهادنامه ای باید نوشت که ضحّاک، بجز کار نیک، هیچ نکرده است.»

قلمرو زبانی: بیم: ترس / سپهبد: فرمانده سپاه؛ منظور ضحاک / راستان: راستگویان / همداستان: موافق، همرای / قلمرو ادبی:

بازگردانی: از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.

قلمرو زبانی: گواهی: شهادت / برنا: بالغ، جوان / قلمرو ادبی: اژدها: استعاره از ضحاک / برنا، پیر: تضاد

بازگردانی: به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.

قلمرو زبانی: یکایک: ناگهان / درگاه: بارگاه / شاه: منظور ضحاک / خروشیدن: فریاد / دادخواه: شاکی، حق جو / برآمد: بلند شد/ قلمرو ادبی:

بازگردانی: همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی بلند شد.

قلمرو زبانی: ستم دیده: کاوه / مرجع او: ضحاک / بر: کنار/ نامدار: سرشناس / قلمرو ادبی: واج آرایی «ن»

بازگردانی:  کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.

قلمرو زبانی: مهتر: بزرگتر، رئیس، منظور ضحاک / دژم: خشمگین / به روی دژم: خشمگینانه / برگوی: بگو / قلمرو ادبی:

بازگردانی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد/ شاها: ای شاه / دادخواه: شاکی، حق جو/ قلمرو ادبی: دست، سر: تناسب / دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت اندوه و افسوس.

بازگردانی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوۀ دادخواهم.»

قلمرو زبانی: بی زیان: بی آزار / یکی بی زیان مرد آهنگرم: سه ترکیب وصفی: یک مرِد بی زیانِ آهنگرم / قلمرو ادبی:  آتش: استعاره از گرفتاری و رنج / آتش بر سرم همی آید: کنایه از اینکه از شاه بلا و ستم دیده ام /

بازگردانی: آهنگری بی‌آزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.

قلمرو زبانی: گر: یا / اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها / پیکر: هیکل / داوری: قضاوت / قلمرو ادبی:

بازگردانی: تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی…

قلمرو زبانی: را: نشانه مالکیت و دارندگی / بهر: نصیب، بهره / کشور: اقلیم / قلمرو ادبی: راست، ماست: جناس

بازگردانی: اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟

قلمرو زبانی: بنگرید: نگاه کرد(بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر) / شگف آمدش: تعجب کرد / کان: که آن /  قلمرو ادبی: به گفتار بنگرید: حس آمیزی /

بازگردانی: ضحّاک به گفتار او توجه کرد و تعجّب کرد که این سخنان گستاخانه را از او می شنود.

قلمرو زبانی: بازدادن: پس دادن / مرجع او: کاوه / بدو: به او / قلمرو ادبی: پیوند کسی را جستن: نظر او را جلب کردن

بازگردانی: فرزند او را به او بازگرداندند و دلش را به دست آوردند. (از کاوه دلجویی کردند.)

قلمرو زبانی: «را»: حرف اضافه به معنای «به» / اندر: در / گوا: شاهد / قلمرو ادبی:

بازگردانی: سپس ضحّاک به کاوه دستور داد که آن استشهادنامه را گواهی کند.

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / محضر: استشهادنامه / سبک: سریع / قلمرو ادبی: موقوف المعانی

بازگردانی: هنگامی که کاوه استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان کشور کرد و …

قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد / پایمرد: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد / پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت / گیهان: کیهان، جهان، گیتی / خدیو: شاه / گیهان خدیو: خدای جهان، ترکیب اضافی وارون/ قلمرو ادبی:  دیو: استعاره از ضحاک / دل بریده: کنایه / خدیو، دیو: جناس ناهمسان افزایشی

بازگردانی: فریاد برآورد که: ای پشتیبانان ضحّاک دیوخو که از خدای جهان نمی ترسید…

قلمرو زبانی: دوزخ: جهنّم / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن، گراییدن / دل سپُردن: کنایه از پذیرفتن / سوی، روی، اوی: جناس / روی، دل: تناسب

بازگردانی: همۀ شما جهنّمی هستید؛ زیرا از ضحّاک فرمان می برید…

قلمرو زبانی: بدین محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / گوا: گواه، شاهد/ براندیشیدن: ترسیدن / قلمرو ادبی:

بازگردانی: این استشهاد را گواهی و تأیید نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.

قلمرو زبانی: جستن: پریدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / دریدن: پاره کردن / سپَردن: طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / قلمرو ادبی: به پای سپردن: کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن/ جای، پای: جناس /واج آرایی «ر»

بازگردانی: سپس کاوه فریاد برآورد و در حالی که از خشم می لرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

قلمرو زبانی: شد: رفت / درگاه: بارگاه / انجمن گشت: جمع شد / بازارگاه: چهارسو، جای خرید و فروش، بازار / قلمرو ادبی: بازارگاه: مجاز از مردم بازار

بازگردانی: هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.

قلمرو زبانی: برخروشید: بانگ زد / فریاد: کمک / فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن / سراسر: همه / خواند نخست: طلب کرد / را: اضافه گسسته / داد: حق و عدالت / خواند دوم: فراخواند، دعوت کرد / قلمرو ادبی: داد: ایهام ۱- عدل و داد ۲- داد و فریاد / جهان: مجاز از مردم جهان

بازگردانی: کاوه خروشید و فریاد زد و مردم را به حق و عدالت و خروش فراخواند.

قلمرو زبانی: پشت: ضد / پشت پا: روی، پا سینۀ پا / زخم: ضربه / درای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است / قلمرو ادبی: چرم: مجاز از پیش بند / موقوف المعانی

بازگردانی: از آن (پیش بندِ) چرمین که آهنگران، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند…

قلمرو زبانی: برخاست: بلند شد / قلمرو ادبی: گرد برخاست: کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم / گرد، کرد: جناس

بازگردانی: کاوه آن را بر سرِ نیزه آویخت، همان گاه انبوهی و شلوغی بازار را فرا گرفت و مردم جمع شدند.

قلمرو زبانی: خروشان: با بانگ و فریاد / پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن / نامدار: سرشناس / خروشان: فریاد زنان / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: نیزه: مجاز از پرچم و درفش کاویان

بازگردانی: کاوه در حالی که درفش به دست داشت، فریاد می زد: که ای بزرگان خداپرست…

قلمرو زبانی: کاو: که او / بند: فریب و افسون / قلمرو ادبی: هوای کسی کردن: میل کسی داشتن، کنایه / دل از بند بیرون کردن: کنایه / هوای… ؛ دل از…: دو عبارت کنایی متضاد

بازگردانی: هر کسی می خواهد از فریدون طرفداری کند، باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند…

قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن / مهتر: بزرگتر، رئیس / آهرمن: اهریمن / اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید.) / جهان آفرین: آفریدگار / «را» در «جهان آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین) / به دل: در دل / قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعراض کردن / است: ردیف / واج آرایی «ن»

بازگردانی: جنبشی راه بیندازید؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.

قلمرو زبانی: گرد: پهلوان / پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش/ انجمن شد: گرد آمد / خرد: اندک / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان / گرد، خرد: جناس

بازگردانی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.

قلمرو زبانی: کافریدون: که فریدون / اندر: در / راست: مستقیم / قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن /

بازگردانی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.

قلمرو زبانی: سالار: سردار / سالار نو: امیر و پادشاه نو، منظور فریدون است / مرجع «ش»: فریدون / غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو/ قلمرو ادبی: نو، غو: جناس / واج آرایی «د»

بازگردانی: کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ(شادمانی) شان بلند شد.

قلمرو زبانی: گیتی: جهان / چو: چون، هنگامی که /  قلمرو ادبی: جهان را وارونه دید: کنایه از به کام نبودن

بازگردانی: فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.

قلمرو زبانی: منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه / چو: مانند / داد: حق و عدالت / قلمرو ادبی: چو باد: تشبیه / سر، دل: تناسب / باد، داد: جناس / سر: مجاز از قصد و اندیشه

بازگردانی: فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.

قلمرو زبانی: بام: پشت بام / کش: که او / بهر: بهره، نصیب / قلمرو ادبی: بام و در: کنایه از همه جا / شهر، بهر: جناس

بازگردانی: همه پشت‌بام ها و کوچه ها را مردم پر کرده بودند. کسانی که از جنگاوری بهره ای داشتند.

قلمرو زبانی: اندرون: درون / به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم  / که: کس / برنا: بالغ، جوان / قلمرو ادبی: برنا، پیر: تضاد / برنا، دانا: جناس / موقوف المعانی

بازگردانی: هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،

قلمرو زبانی: شدند: رفتند / نیرنگ: فریب / قلمرو ادبی: از نیرنگ بیرون رفتن: کنایه / واج آرایی «ن»

بازگردانی: به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.

قلمرو زبانی: چاره جوی: تدبیرگر / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه / جوی، سوی، روی: جناس / واج آرایی «ا»

بازگردانی: ضحّاک به دنبال چاره ای می گشت. او از لشکرگاه به سوی کاخ رفت.

قلمرو زبانی: پی: پا / به کردار: مانند / قلمرو ادبی: به کردار باد: تشبیه / واج آرایی «ب»

بازگردانی: همین که ضحّاک از اسب پایین آمد فریدون به سرعت باد، به سوی او رفت.

قلمرو زبانی: گرزه: چماق / گرزهٔ گاوسر: گرزی که سر آن به شکل سر گاو بود / دست برد: به کار برد / ترگ: کلاهخود / مرجع ضمیر«ش»: ضحاک / خرد: ریز، ریزه / قلمرو ادبی: گاوسر: سر گرز، مانند سر گاو بود، تشبیه / برد، خرد: جناس

بازگردانی: فریدون گرز خود را که به شکل سر گاو بود در دست گرفت، بر سر ضحّاک زد و کلاهخود او را درهم شکست.

قلمرو زبانی: نوند: اسب تیزرو / بند کردش: به زنجیر کشیدش / قلمرو ادبی: چون: مانند، ادات تشبیه /

بازگردانی: ضحّاک را همچون اسبی به کوه دماوند آورد و آنجا او را به رنجیر کشید.

قلمرو زبانی: مرجع او: فریدون / مرجع او در مصرع دوم: ضحاک / قلمرو ادبی: چون خاک: تشبیه / خاک، پاک: جناس

بازگردانی: به دست او نام ضحّاک از میان رفت و جهان از بدیهای او (ضحّاک) پاک شد.

فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری بُنش ناپدید بود، سرنگون آویخت.

قلمرو زبانی: ترگ: کلاهخود / خُرد: ریز، ریزه / سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته/ خجسته: فرخنده، مبارک / میان: کمرگاه / بند: ریسمان / بُن: ته / آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت؛ بن مضارع: آویز)/ قلمرو ادبی: گرز گاوسر: تشبیه /

آموزه دوازدهم: گذر سیاوش از آتش

چکیده داستان: (یکی از شورانگیزترین و غم آلوده ترین، داستان‌های شاهنامه فردوسی، سوگ سیاوش است. سیاوش فرزند کاووس، شاه خیره سرِ کیانی است که پس از زاده شدن، رستم او را به زابل برده، رسم پهلوانی، فرهیختگی و رزم و بزم بدو می‌آموزد. در بازگشت، سودابه، همسر کاووس شاه، به سیاوش دل می‌بندد؛ امّا او که آزرم و حیا و پاکدامنی و عفاف آموخته است، تن به گناه نمی‌سپارد و به همین دلیل از سوی سودابه متّهم می‌شود.

سیاووش

سیاوش، برای اثبات بی گناهی خویش از میان آتش می‌گذرد و از این آزمایش، سرافراز بیرون می‌آید. پس از چندی، (برای دور ماندن از وسوسه‌های سودابه و خیره سری‌های کاووس) داوطلبانه، از جانب پدر برای جنگ با افراسیاب به سوی توران زمین می‌رود. افراسیاب گروگان‌هایی را به نزد او می‌فرستد و سیاوش آشتی را می‌پذیرد. از دیگر سو، کاووس از سیاوش می‌خواهد که گروگان‌ها را بکشد؛ اما سیاوش نمی‌پذیرد و به توران پناه می‌برد. در آنجا با جریره، دخت پیران ویسه (وزیر خردمند افراسیاب) و فرنگیس، دخت افراسیاب ازدواج می‌کند، از جریره، فرود و از فرنگیس، کیخسرو، زاده می‌شود. سیاوش دو شهر “گنگ دژ” و”سیاوش گرد” را در توران بنا می‌نهد. پس از چندی به تحریک گرسیوز، میانه سیاوش و افراسیاب به تیرگی می‌گراید و سرانجام، خونِ او در غربت و بی گناهی ریخته می‌شود.)

قلمرو زبانی: سوگ: عزا / خیره سر: گستاخ و بی شرم، لجوج / فرهیختگی: فرهیخته بودن / فرهیخته: برخوردار از سطح والایی از دانش، معرفت و فرهنگ / عفاف: رعایت اصول اخلاقی، پرهیزگاری، پارسایی / آزرم: شرم، حیا / قلمرو ادبی: دل می‌بندد: کنایه از شیفته می‌شود /

زمینه‌های حماسه: ملی، داستانی و روایی، قهرمانی، شگفت آوری (خرق عادت)بازیگران داستان: سیاوش: پور کی‌کاووس؛ کاووس: پادشاه ایران؛ سودابه: همسر کی کاووس؛ افراسیاب: پادشاه تورانی

۱- چنین گفت موبد به شاه جهان /  که دردِ سپهبد نماند نهان

قلمرو زبانی: موبد: روحانی زردشتی  /  شاهِ جهان: منظور ” کاووس شاه” / سپهبد: سردار و فرمانده سپاه، سپه سالار؛ منظور: کاووس شاه  [سپه: سپاه، بد: بزرگ] / درد سپهبد: منظور “ارتباط بینِ سیاوش و همسرِ کاووس ،سودابه”./ قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی) / موبد: مجاز از مشاور / جهان: مجازِ اغراق آمیز از “ایران” / جهان، نهان: جناس ناهمسان اختلافی / واج آرایی «ن»

بازگردانی: روحانی مشاورِ پادشاه به کاووس چنین گفت که مشکل شاه پنهان نمی‌ماند.

پیام: مصراع دوم: برابر مَثَلِ ” ماه پشت ابر نمی‌ماند “

۲- چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی / بباید زدن سنگ را بر سبوی

قلمرو زبانی: گفت و گوی: منظور ” حقیقتِ ماجرای سیاوش و سودابه “/ پیدا کردن: آشکار کردن / سبو: کوزه، ظرف معمولا دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگه داشتن مایعات / قلمرو ادبی: سنگ، سبو: تضاد / سنگ بر سبو زدن: کنایه از ” آزمایش و امتحان “

بازگردانی: اگر می‌خواهی حقیقت آشکار شود، باید به آزمایش سیاوش و سودابه بپردازی.

پیام: آزمون و سنجش برای شناخت حقیقت

۳- که هر چند فرزند هست ارجمند / دل شاه از اندیشه یابد گزند

قلمرو زبانی: فرزند: سیاوش / اندیشه: بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر / ارجمند: گرامی / گزند: آسیب، آزار / قلمرو ادبی: دل: مجاز از” وجود ” / واج آرایی: «ن»

بازگردانی: هر چند سیاوش گرامی است؛ اما بدگمانی نسبت به او دلِ شاه را آزرده خواهد کرد.

۴- وزین دخترِ شاه هاماوران / پراندیشه گشتی به دیگر کران

قلمرو زبانی: وزین: و از این / هاماوران: نامِ کشوری قدیمی. شکلِ فارسی شده حَمیر واقع در یمنِ امروزی / دختر شاه هاماوران: منظور ” سودابه “؛ کی کاووس پس از این که شاه هاماوران را شکست، می‌دهد، افزون بر گرفتنِ باج و خراج، دخترش، سودابه را نیز به همسری برمی گزیند./ پراندیشه: هراسان، بدگمان، اندوهگین، ترسان، مضطرب / کران: طرف؛ سو؛ جهت / به دیگر کران: از طرف دیگر / قلمرو ادبی:

بازگردانی: از سوی دیگر، سودابه، دختر شاه هاماوران نیز موجب نگرانیِ خاطر شاه و بدگمانی او، شده است.

۵- ز هر در سخن چون بدین گونه گشت / بر آتش یکی را بباید گذشت

قلمرو زبانی: ز هر در: از هر باب / قلمرو ادبی: تلمیح به باور گذشتگان که برای شناسایی گناهکار از بی گناه، از آتش برمی گذشتند. / هر، در: جناس

بازگردانی: چون کار به این جا کشیده شد [گنه کار پیدا نشد] به ناچار باید یکی از آن دو (سودابه یا سیاوش) برای اثباتِ بی گناهی خود از آتش بگذرد.

پیام: آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت (آزمون ور)

۶- چنین است سوگندِ چرخ بلند / که بر بی گناهان نیاید گزند

قلمرو زبانی: گزند: آسیب / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از فلک و آسمان / این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد (آتش بی گناهان را نمی‌سوزاند) / سوگند چرخ: جانبخشی / واج آرایی: «ن» / بیت زبانزد است

بازگردانی: سوگندِ آسمان این چنین است که آتش به بی گناهان آسیب نمی رساند.

پیام: برابر با مثل «سر بی گناه بالای دار نمی‌‌رود.»

۷- جهاندار، سودابه را پیش خواند / همی با سیاوش به گفتن نشاند

قلمرو زبانی: جهاندار:  منظور ” کاووس شاه ” / خواندن: صدا کردن / قلمرو ادبی: جهان: مجاز اغراق آمیز از ایران / به گفتن نشاندن: کنایه از “رو به رو کردن “

بازگردانی: کاووس شاه، سودابه را به نزد خود فراخواند و او را با سیاوش روبه رو کرد.

۸- سرانجام گفت ایمن از هر دوان / نگردد مرا دل، نه روشن روان

قلمرو زبانی: ایمن: در امن، دل آسوده / هردوان: هر دوی آن‌ها (سیاوش و سودابه )/ را: نشانه اضافه گسسته (دلِ من ) / قلمرو ادبی: ” روشن نگشتن روان”:  کنایه از “نبود آرامش، داشتن بد گمانی” / دوان، روان: جناس؟ / واج آرایی: «ن» / روان روشن: حس‌آمیزی؟

بازگردانی: سرانجام کاووس به هر دوی آن‌ها گفت که دلِ (خاطر) من از شما دو تن آسوده نمی‌‌شود و روحم آرامش نمی‌ گیرد (من هنوز نسبتِ به شما بدگمانم)

۹- مگر کآتش تیز پیدا کند / گنه کرده را زود رسوا کند

قلمرو زبانی: تیز: شعله ور / پیدا کند: روشن و آشکار سازد./ قلمرو ادبی: مگر: ایهام (۱- شاید، قید تردید، ۲-امید است، قید آرزو) / مصراعِ نخست: جانبخشی

بازگردانی: به این امید (شاید) که آتشِ شعله ور حقیقت را روشن سازد و سریع، گناه کار را رسوا نماید.

پیام: آزمون آتش برای آشکارگی حقیقت

۱۰- چنین پاسخ آورد سودابه پیش /  که من راست گویم به گفتار خویش

قلمرو زبانی: مرجع ضمیرِ: ” من ” سودابه / قلمرو ادبی: جناسواره: پیش، خویش

بازگردانی: سودابه چنین پاسخ داد که سخنانِ من راست است و دروغ نمی گویم.

۱۱- به پورِ جوان گفت شاه زمین / که رایت چه بیند کنون اندرین؟

قلمرو زبانی: پور: فرزند پسر / پور جوان: سیاوش /  شاه زمین: منظور ” کاووس شاه ” / رایت چه بیند: رای و نظر تو چیست؟ / اندرین: در این مورد ( در مورد سخنان اتّهام آمیزی که سودابه به تو نسبت داده است) / قلمرو ادبی: مصراع دوم: واج آرایی؛ تکرار صامت ” ن” / زمین: مجازِ اغراق آمیز از ” ایران”

بازگردانی: کاووس به پسر جوانش گفت: در مورد این اتهام، نظرِ تو چیست؟

پیام: چه دفاعی از خود داری.

۱۲- سیاوش چنین گفت کای شهریار /  که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار

قلمرو زبانی: کای: که ای / شهریار: پادشاه ( کاووس) / دوزخ: جهنّم / مرا: برای من ( را: حرف اضافه به معنی ” برای “) / خوار: آسان، سهل (همآوا؛ خار: تیغ) / قلمرو ادبی: دوزخ: مجاز از آتش

بازگردانی: سیاوش چنین گفت که ای پادشاه، تحمّل آتشِ از شنیدنِ این بهتان برای من ساده تر است (با شنیدنِ این اتّهامات، عبور از آتش برای منِ بی گناه، آسان است)

۱۳- اگر کوه آتش بود بسپَرم / ازین تنگ خوار است اگر بگذرم

قلمرو زبانی: سپردن: طی کردن، پیمودن (بن ماضی: سپرد، بن مضارع: سپر) / تنگ: منظور ” تنگه آتش”/ ازین تنگ خوار است اگر بگذرم: اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد،  برای من آسان خواهد بود ) / خوار: آسان، ساده / قلمرو ادبی: کوه آتش: اضافه تشبیهی (آتش: مشبّه / کوه: مشبّه به ) / اغراق

بازگردانی: اگر کوهی از آتش نیز باشد، آن را می‌پیمایم و اگر قرار بر عبور از آتش باشد، برای من کاری آسان است.

پیام: دشواری شنیدن بهتان

۱۴- پراندیشه شد جان کاووس کی / ز فرزند و سودابه نیک پی

قلمرو زبانی: اندیشه: بدگمانی، اندوه، ترس، اضطراب، فکر / جان مجاز از ” وجود” / کی: پادشاه، عنوان پادشاهانِ سلسله کیانی مانند کی قباد، کی کاووس، کی خسرو (کی از نظر دستوری، شاخص است.) / پی: قدم /  قلمرو ادبی: نیک پی: در اینجا استعاره (ریشخند) از بدقدم / جناس: کی، پی

بازگردانی: کی کاووس از فرزندِ خود سیاوش و همسرِ خود  سودابه، به سختی اندوهگین و نگران شد.

۱۵- کزین دو یکی گر شود نابکار / از آن پس که خواند مرا شهریار؟

قلمرو زبانی: کزین دو: که از این دو (سودابه و سیاوش ) / نابکار: گناهکار، بدکار / که (مصراع دوم ): چه کسی (ضمیر پرسشی) / که خواند مرا شهریار: پرسش انکاری (کسی مرا پادشاه نمی‌داند.) / قلمرو ادبی: دو، یکی: تناسب (مراعات نظیر)

بازگردانی: (حتّی) اگر یکی از این دو نفر نیز گناهکار باشد، دیگر پس از این، کسی مرا پادشاه نخواهد خواند.

۱۶- همان به کزین زشت کردار دل /  بشویم کنم چاره دل گسل

قلمرو زبانی: به: بهتر (“است” به قرینه معنوی حذف شده است) / زشت کردار: منظور: بدگمانی ، بددلی ، سوءظن / زشت کردار: ترکیب وصفی وارون (کردار زشت) / دل گسل: (صفت فاعلی مرکّب کوتاه ) آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود، ناگوار، دل شکن، دلخراش / گسلیدن: (بن ماضی: گسست، بن مضارع: گسل) / چاره کنم: چاره‌ای بیندیشم، راهی پیدا کنم / قلمرو ادبی: دل شستن: کنایه از خود را رها کردن، / واژه‌آرایی: دل

بازگردانی: بهتر است که خود را از این بدگمانی نجات دهم و برای این رویدادِ تلخ و دل آزار، چاره‌ای بیابم.

۱۷- به دستور فرمود تا ساروان / هیون آرد از دشت، صد کاروان

قلمرو زبانی: دستور: وزیر، مشاور / ساروان: شتربان، شتردار / هیون: شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام / کاروان: قافله / کاروان: ممیز (صد کاروان هیون) / قلمرو ادبی: دستور: ایهام تناسب (۱- وزیر، مشاور، رایزن ۲- “امر و فرمان” که با واژه “فرمود” تناسب دارد.) / نهادِ “فرمود”: کاووس شاه / صد: مجاز از بسیار / تناسب: ساروان، هیون، کاروان  / ساروان، کاروان: جناس ناهمسان

بازگردانی: کاووس به وزیر خود فرمان داد تا شتربان، صد کاروان شتر از دشت بیاورد.

۱۸- نهادند بر دشت هیزم دو کوه / جهانی  نظاره شده هم گروه

قلمرو زبانی: نظاره شدن: تماشا کردن / کوه: ممیز / هم گروه: با همدیگر، به اتّفاقِ هم  / قلمرو ادبی: هر دو مصراع آرایه اغراق دارند. / جهان: مجاز از مردم / دشت، کوه: تناسب

بازگردانی: هیزمِ فراوانی به اندازه دو کوه در دشت آماده کردند و مردم بسیاری نیز با همدیگر به تماشا مشغول شدند.

۱۹- بدان گاه سوگندِ پرمایه شاه / چنین بود آیین و این بود راه

قلمرو زبانی: گاه: زمان / بدان گاه: در زمان کی کاووس / سوگند: (در این بیت) راه و رسم در تشخیص خطاکار از درست کار / مایه: قدرت، توانایی / پُرمایه: گران مایه، پرشکوه / این بیت به باور گذشتگان اشاره دارد / قلمرو ادبی: گاه، شاه، راه: جناس ناهمسان

بازگردانی: در آن زمان (زمان کی کاووس)، راه و رسمِ شاهان در شناسایی خطاکار از درستکار این گونه بود؛ (زیرا به باور ایشان، آتش پاک و مقدّس هرگز انسان‌های پاک را نمی‌سوزاند.)

سعید جعفری
سعید جعفری

 20- و زآن پس به موبد بفرمود شاه  / که بر چوب ریزند نفتِ سیاه

قلمرو زبانی: موبد: روحانی زرتشتی، در اینجا به معنای مشاور / فرمودن: (بن ماضی: فرمود، بن مضارع: فرما)/ نفت سیاه: قیر خام

بازگردانی: سپس کاووس شاه به روحانیِ مشاور خود دستور داد که بر روی چوب‌ها نفت سیاه بریزند.

 21- بیامد دوصد مردِ آتش فروز / دمیدند گفتی شب آمد به روز

قلمرو زبانی: دو صد: دویست نفر / آتش فروز: روشن کننده آتش، صفت فاعلی مرکّب کوتاه (آتش افرورنده) / دمیدند: فوت کردند / گفتی: انگار که، گویی / شب آمد به روز: شب (از شدّت دود) گشت،  شب جای روز را گرفت / به: به معنای «در» / قلمرو ادبی: گفتی شب آمد به روز: تشبیه، (به علّتِ دودِ بسیارِ، روز به شب مانند شد)، کنایه از تاریک شدن هوا / گفتی: در اینجا قید تردید و اداتِ تشبیه است. / شب، روز: تضاد / اغراق / واج آرایی: «د» /

بازگردانی: دویست نفر برای روشن کردن آتش پیش آمدند و آن قدر دمیدند که (از شدّت دود) انگار روز به شب تبدیل شد.

پیام: شدّت دود و آتش

۲۲- نخستین دمیدن سیه شد ز دود / زَبانه برآمد پس از دود، زود

قلمرو زبانی: دمیدن: فوت کردن / زبانه: زبانه آتش، شعله آتش / برآمد: بلند شد / قلمرو ادبی: دود، زود: جناس ناهمسان / تناسب: سیه، دود، زبانه /  واج آرایی: «د» / واژه‌آرایی: دود

بازگردانی: با نخستین دمیدن در هیزم همه فضا از دود سیاه شد و پس از آن به تندی آتش شعله ور گردید و زبانه کشید.

۲۳- سراسر همه دشت بریان شدند / بر آن چهر خندانش گریان شدند

قلمرو زبانی: سراسر: همه / بریان: کباب شده و پخته شده بر آتش / چهر: چهره، صورت / مرجع ضمیر “ش” : سیاوش و نقش مضاف الیه دارد / قلمرو ادبی: دشت: مجاز از “مردمی که در دشت نظاره گر بودند” / بریان شدن: کنایه از “غمگین و ناراحت شدن”، در سوز و گداز بودن، اغراق / بریان، گریان: جناس ناهمسان / خندان، گریان: تضاد / واج آرایی صامت “ن” /

بازگردانی: همه مردم حاضر در دشت از این آزمایش غمگین و ناراحت بودند و همه بر آن چهرهٔ خندان، معصوم و بی گناه سیاوش گریان بودند. (مردم می‌دانستند که سیاوش بی گناه است پس بر بی گناهی او می‌گریستند)

۲۴- سیاوش بیامد به پیش پدر / یکی خُود زرین نهاده به سر

قلمرو زبانی: پیش: نزد / پدر: کاووس شاه / خُود: کلاهخُود، کلاه جنگی / زرّین: طلایی / نهاده: گذاشته / قلمرو ادبی: خُود، سر: تناسب

بازگردانی: سیاوش در حالی که کلاهخُود طلایی بر سر داشت، نزد پدر آمد.

 25- هُشیوار و با جامه‌های سپید / لبی پر ز خنده دلی پر امید

قلمرو زبانی: هشیوار: هشیار، هشیارانه، آگاهانه / جامه: لباس، تن پوش/ دل پر امید بودن: امید فراوان داشتن / فعل “بود” (در مصراع نخست) و فعل “داشت” (درمصراع دوم): حذف به قرینه معنوی / قلمرو ادبی:  تناسب: لب، خنده؛ لب، دل / لب پر ز خنده بودن: خندان، کنایه از شادمان بودن / واژه‌آرایی: پر

بازگردانی: (سیاوش) هوشیار بود. لباس‌های سفیدی بر تن، لبی پر از خنده و دلی امیدوار داشت.

۲۶- یکی تازی ای بر نشسته سیاه / همی خاک نعلش بر آمد به ماه

قلمرو زبانی: تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک، تیزپوی / برنشستن: سوار شدن (فعل پیشوندی) / یکی و سیاه: صفت اند برای “تازی”/ نهادِ بیت: سیاوش / نعل: قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می‌زنند / قلمرو ادبی: تازی، برنشستن، نعل: تناسب / مرجع ضمیر “ش”: تازی؛ نقش مضاف الیه دارد، وابسته وابسته / ماه: مجاز از آسمان / خاک نعلِ اسب بر ماه رفتن: کنایه از سرعت و تاخت و تاز اسب، اغراق

بازگردانی: سیاوش بر اسب تازنده سیاه رنگی نشسته بود و (آن قدر تند می‌راند که) خاک نعل اسبش به ماه می‌رسید.

۲۷- پراگنده کافور بر خویشتن / چنانچون بُوَد رسم و ساز کفن

قلمرو زبانی: کافور: دارویی خوش بو و سفید رنگ که خاصیت ضدعفونی کنندگی دارد و بر جسد می‌پاشند برای گندزدایی و کاستن بوی بدِ مُرده / بود: می‌باشد (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / رسم و ساز: آیین /  قلمرو ادبی: کافور، کفن: تناسب

بازگردانی: سیاوش همان گونه که آیین کفن و دفن است به خودش کافور پاشیده بود.

پیام: آمادگی برای مرگ.

۲۸- بدان گه که شد پیش کاووس باز / فرود آمد از باره، بردش نماز

قلمرو زبانی: بدان گه: آن زمان / بازشد: بازرفت / باره: اسب / فرود آمد: پایین آمد، پیاده شد / نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم

بازگردانی: هنگامی که سیاوش به نزد کاووس بازگشت از اسب پیاده شد و در برابر کاووس سر خم کرد.

 29- رخ شاه کاووس پرشرم دید / سخن گفتنش با پسر نرم دید

قلمرو زبانی: رخ: چهره، رخسار / شاه: شاخص (وابسته پیشین) / پرشرم: شرمنده / قلمرو ادبی: رخ: مجاز از وجود / سخن گفتن نرم: کنایه از ” مهربانی کردن؛ حس‌آمیزی / شرم، نرم: جناس ناهمسان

بازگردانی: سیاوش، پدرش را بسیار شرمنده دید و احساس کرد که پدرش با او به نرمی و مهربانی سخن می‌گوید.

۳۰- سیاوش بدو گفت انده مدار / کزین سان بُوَد گردش روزگار

قلمرو زبانی: بدو: به او؛ مرجع ضمیر، کاووس / انده: کوتاه شده “اندوه ” / انده مدار: غمگین مباش / کزین سان: که این گونه /  بُوَد: باشد، (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / گردانش فعل«بودن»: من بودم، تو بودی، او بود، ما بودیم، شما بودید، ایشان بودند؛ من بُوَم، تو بُوی، او بُوَد، ما بویم، شما بوید، ایشان بوند/ گردش روزگار: سرنوشت، تقدیر

بازگردانی: سیاوش به کاووس گفت غمگین نباش، سرنوشت و بخش این چنین بوده است.

پیام: پذیرش سرنوشت

۳۱- سرِ پر ز شرم و بهایی مراست / اگر بی گناهم رهایی مراست

قلمرو زبانی: بهایی: ارزشمند، قیمتی / را: به معنای «دارندگی»/ قلمرو ادبی: سر: مجاز از “وجود ” / بهایی، رهایی: جناس ناهمسان

بازگردانی: وجود من سراسر ارزشمند و آراسته به شرم و پاکی است، اگر بیگناه باشم، نجات می‌یابم.

۳۲- ور ایدون که زین کار هستم گناه / جهان آفرینم ندارد نگاه

قلمرو زبانی: ور: و اگر / ایدون که:  چنانچه / گناه: اسم به جای صفت به کار رفته است در معنی گناهکار/ جهان آفرین: خداوند؛ صفت فاعلی مرکب کوتاه (آفریننده جهان) / جهش ضمیر: مرجع ضمیر”م” در(جهان آفرینم) سیاوش، نقش مفعول دارد (جهان آفرین مرا نگاه نمی‌دارد) / قلمرو ادبی: جناسواره: گناه، نگاه 

بازگردانی: اگر در این مورد گناهکار باشم، پروردگار من را زنده نمی‌گذارد.

۳۳- به نیروی یزدان نیکی دهش / کزین کوه آتش نیابم تپش

قلمرو زبانی: دهش: واژه وندی (ده + ِـ ش) / نیکی دهش: نیکی کننده / تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت / قلمرو ادبی: کوه آتش: اضافه تشبیهی (آتش: مشبه / کوه: مشبه به)؛ اغراق / تپش یافتن: کنایه از هراسیدن

بازگردانی: با کمک نیروی خداوندِ نیکی دهنده، از این کوه آتش (می گذرم) و هیچ نگرانی و دلهره‌ای ندارم.

۳۴- سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگ دل جنگِ آتش بساخت

قلمرو زبانی: سیه: اسب سیاه / بتاخت: بتازاند(فعل دووجهی)، بدواند (بن ماضی: تاخت، بن مضارع: تاز) / بساخت: آماده و مهیا شد / قلمرو ادبی: تنگ دل شدن: کنایه از “غمگین شدن” / تندی: ایهام (۱- خشم، ۲- سرعت) / بتاخت، بساخت: جناس ناهمسان / جنگ آتش: استعاره پنهان (آتش مانند انسانی بود که سیاوش قصد جنگ با او را داشت.)

بازگردانی: سیاوش اسب سیاهش را به سرعت راند؛ غمگین و نگران نبود؛ بلکه خود را برای جنگ با آتش آماده می‌کرد.

۳۵- ز هر سو زبانه همی بر کشید / کسی خود و اسپ سیاوش ندید

قلمرو زبانی: سو: طرف/ زبانه: زبانه آتش، شعله / برکشید: بلند شد / خُود: کلاهخُود / قلمرو ادبی: خُود: مجاز از ” سیاوش”

بازگردانی: از هر سو آتش شعله می‌کشید به گونه‌ای که کسی سیاوش و اسبش را نمی‌دید. (در آتش ناپدید شدند.)

پیام: ارتفاع زیاد آتش

۳۶- یکی دشت با دیدگان پر ز خون /  که تا او کی آید ز آتش برون

قلمرو زبانی: دیدگان: چشم‌ها / مرجع «او»: سیاوش / قلمرو ادبی: دشت: مجاز از ” مردم” / دیده پر از خون:  کنایه از شدت “غم و اندوه، خون گریه کردن” / اغراق

بازگردانی: همه مردم حاضر در آن دشت (از شدت اندوه) خون می‌گریستند و انتظار می‌کشیدند تا ببینند کی سیاوش از آتش بیرون می‌آید؟

۳۷- چو او را بدیدند برخاست غو / که آمد ز آتش برون شاه نو

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / مرجع او: سیاوش / برخاست: بلند شد(بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز)(هم‌آوا؛ خواست: طلبیدن) / غو: فریاد، بانگ و خروش، هورا ‍/ شاه نو: سیاوش / قلمرو ادبی: نو: ایهام (۱- ولیعهد بودن سیاوش ۲- جوان و جان بازیافته) / غو، نو: جناس ناهمسان

بازگردانی: چون سیاوش را دیدند، فریاد برآوردند که شاه نو، به سلامت، از آتش بیرون آمد.

۳۸- چنان آمد اسپ و قبای سوار / که گفتی سمن داشت اندر کنار

قلمرو زبانی: چُنان: به گونه‌ای / قبا: نوعی لباس بلند مردانه / گفتی: گویی، قید تشبیه، انگار/ سمن: یاسمن، گونه‌ای درخت گل(هم‌آوا؛ ثمن: بها) / اندر: در / کنار: بغل  / قلمرو ادبی: قبا: مجاز از پوشنده قبا / سمن در کنار داشتن: کنایه از آرامش و تندرستی و آسیب ندیدن / اسب، سوار:‌ تناسب / به ویژگی «شگفت آوری» حماسه اشاره دارد.

بازگردانی: اسب و سوار سفید پوش به گونه‌ای تندرست از آتش بیرون آمدند که انگار از کنار گل‌های یاسمن سفید بازگشته اند.

۳۹- چو بخشایش پاک یزدان بُوَد / دم آتش و آب یکسان بُوَد 

قلمرو ادبی: چو: هنگامی که / بخشایش: آمرزش؛ بخشاییدن (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) / یزدان: ایزد، خداوند / پاک یزدان: ترکیب وصفی وارون / بود: باشد / دم: دما و گرما  / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان حضرت ابراهیم / آتش، آب: تضاد

بازگردانی: زمانی که بخشایش و آمرزش ایزد پاک شامل حال کسی شود. گرمای آتش و سردی آب با هم برابر می‌گردد.

پیام: لطف حق انسان را نگاه می دارد.

۴۰- چو از کوه آتش به هامون گذشت / خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / هامون: دشت / خروشیدن: فریاد زدن / قلمرو ادبی: کوه آتش: اضافه تشبیهی، اغراق / شهر، دشت: مجاز از “مردم” (می توان مجاز نیز در نظر نگرفت؛ زیرا ممکن است که از شهر و دشت فریادی به گوش برسد) / کوه، شهر، دشت: تناسب / واج آرایی: «ش»

بازگردانی: هنگامی که سیاوش از کوه آتش به خوبی به دشت آمد، فریاد شادی و همدردی همه مردم به گوش رسید.

۴۱- همی داد مژده یکی را دگر / که بخشود بر بی گنه دادگر

قلمرو زبانی: را: حرف اضافه به معنی “به” / دگر (دیگر): نهاد / مژده: مفعول / یکی: متمّم / بخشود: آمرزیدن، از گناه درگذشت (بن ماضی: بخشود، بن مضارع: بخشا) / بیگنه: منظور سیاوش است / دادگر: عادل، منظور خداوند است / قلمرو ادبی: مصراع دوم: متناقض نما (پارادوکس)(ازاین جهت که شخصی بی گناه، گناهش بخشوده گردد)

بازگردانی: همه مردم به یکدیگر مژده می‌دادند که خداوند دادگستر، سیاوش بی گناه را آمرزید.

 42- همی کَند سودابه از خشم موی / همی ریخت آب و همی خست روی

قلمرو زبانی: خستن: زخمی کردن، مجروح کردن (بن ماضی: خست، بن مضارع: خل) / قلمرو ادبی: موی کندن: کنایه از “شدت خشم و اندوه” / آب: مجاز از اشک، عرق شرم / موی، روی: جناس ناهمسان، تناسب / واج آرایی «م»

بازگردانی: سودابه از شدّت خشم و اندوه موهای خود را می‌کند و اشک (عرق شرم) می‌ریخت و بر چهره خود چنگ می‌انداخت و آن را زخمی می کرد.

پیام: شدت ناراحتی

۴۳- چو پیش پدر شد سیاووش پاک / نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شد: رفت / حذف فعل به قرینه معنایی [ نه دود … بود.] / قلمرو ادبی: پاک: ایهام (۱- پاکیزه ۲- بی گناه)  / تناسب: دود، آتش، گرد، خاک /  تناسب: آتش، خاک (عناصر چهار گانه) / پاک، خاک: جناس ناهمسان / واج آرایی: صامت‌های “پ” و “ش” / واژه‌آرایی: نه

بازگردانی: سیاوش پاک و بی گناه در حالی به نزد پدر رفت که اثری از دود، آتش، گرد و غبار با او نبود.

پیام: بی گناهی سیاوش

۴۴- فرود آمد از اسپ کاووس شاه / پیاده سپهبد پیاده سپاه

قلمرو زبانی: فرود: پایین / سپهبد: منظور کی کاووس است / حذف فعل به قرینه معنایی /  قلمرو ادبی: واج آرایی صامت “پ” / واژه‌آرایی: پیاده / سپهبد، سپاه: تناسب، اشتقاق (رشته انسانی)

بازگردانی: کاووس شاه و همه سپاهیان و سربازان برای بزرگداشت سیاوش از اسب پیاده شدند.

۴۵- سیاووش را تنگ در بر گرفت / ز کردار بد پوزش اندر گرفت

قلمرو زبانی: تنگ: محکم / بر: آغوش، بغل / «گرفت» نخست: کشید / کردار بد: منظور ” بدگمانی نسبت به سیاوش” / پوزش: عذرخواهی /اندر: در / اندر گرفت: آغاز کرد / قلمرو ادبی: در، بر: جناس / بر، بد: جناس / قافیه: بر، اندر؛ گرفت / قافیه دوگانه / جناس همسان: گرفت (۱- کشید، ۲- آغازید) بازگردانی: (کی کاووس) سیاوش را محکم در آغوش کشید و از کردار ناپسند خود پوزش خواست.

کارگاه متن پژوهی 

قلمرو زبانی

۱- همان‌طور که می‌دانیم با روش‌های زیر، می‌توان به معنای هر واژه پی‌برد:

– قرار دادن واژه در جمله                                                 – توجّه به روابط معنایی واژگان

اکنون بنویسید با کدام یک از این روش‌ها می‌توان به معنای واژه «اندیشه» در بیت‌های زیر پی‌برد؟

الف) چو شب تیره گردد شبیخون کنیم / ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم (فردوسی) / شبیخون:‌ حمله ناگهانی دشمن در شب (رابطه ترادف) / اندیشه: نگرانی (توجّه به روابط معنایی واژگان)

ب) غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحبدلان را پیشه این است (نظامی) / اندیشه: فکر (قرار گرفتن در جمله)

پ) چو بشنید خسرو از آن شاد گشت / روانش ز اندیشه آزاد گشت (فردوسی) / اندیشه: اندوه (توجّه به روابط معنایی واژگان)

۲- بیت زیر را از شیوه بلاغی به شیوه عادی بر گردانید.

سرانجام گفت ایمن از هر دوان / نه گردد مرا دل، نه روشن روان

سرانجام [کی‌کاووس] گفت دل و روان روشن من از هر دُوان ایمن ‌نگردد.

۳- به جمله‌های زیر توجّه کنید:

■ او در مراغه رصد خانه‌ای بزرگ ساخت. / ساخت: بنا کرد

■ آن نامدار، لشکری عظیم ساخت. / ساخت: پدید آورد، درست کرد

■ استاد موسیقی، آهنگ زیبایی ساخت. / ساخت: پدید آورد، تصنیف کرد

■ او با ناملایمات زندگی ساخت. / ساخت: کنار آمد، سازش کرد

– فعل «ساخت» در هر یک از جمله‌های بالا کاربرد خاصّی دارد که با دیگری کاملاً متفاوت است؛ پس واژه «ساخت» در هر یک از کاربردهایش، فعل دیگری است.

– فعل‌های«گذشت» و «گرفت» در کاربرد‌های مختلف تغییر معنا می‌دهند. برای هر یک از معانی آنها جمله‌ای بنویسید.

گذشت: ۱- او از خیابان گذشت.(عبور کرد) ۲- مادر از خطای او گذشت. (بخشود) ۳- از دلش گذشت که این کار را انجام دهد. (خطور کرد) ۴- او از گفتن این حرف گذشت. (منصرف شد)

گرفت: ۱- کتاب را از کتاب فروشی گرفت. (ستاند) ۲- دیروز خورشید گرفت. (تیره شد) ۳- لوله گرفت. (بسته شد) ۴- در بازی فوتبال پایم گرفت. (منقبض شد) ۵- گرفتم که شما راست می‌‌گویید. (می انگارم) ۶- آب بینی‌اش را گرفت. (پاک کرد) ۷- به خاطر انفجار گوشش را گرفت. (مسدود کرد)

saeedjafari
jafarisaeed
قلمروادبی

۱- کنایه را در بیت‌های زیر مشخّص کنید و مفهوم هر یک را بنویسید.

الف) چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی / بباید زدن سنگ را بر سبوی

سنگ بر سبو زدن: کنایه از آزمودن و آزمایش کردن.

سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگ‌دل، جنگ آتش بساخت

تنگ دل شدن: کنایه از ناراحت و غمگین شدن

۲- دو نمونه «مجاز» در متن درس بیابید و مفهوم آنها را بررسی کنید.

الف) چو از کوه آتش به هامون گذشت / خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت (هر دو مجاز از مردم که داخل شهر و دشت بودن)

ب) رخ شاه کاووس پر شرم دید / سخن گفتنش با پسر نرم دید / (مجاز از وجودش)

۳- برای هر یک از زمینه‌های حماسه، بیت متناسب از متن درس بیابید.

قهرمانی: سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگ دل، جنگ آتش بساخت

خرق عادت(شگفت آوری): چنان آمد اسپ و قبای سوار / که گفتی سمن داشت اندر کنار

ملی: کزین دو یکی گر شود نابکار / از آن پس که خواند مرا شهریار؟

قلمرو فکری

۱- معنی و مفهوم بیت زیر را به نثر روان بنویسید.

چو او را بدیدند برخاست غو / که آمد ز آتش برون شاه نو

بازگردانی:‌ هنگامی که سیاووش را دیدند فریاد زدند که پادشاه از آتش سالم و تندرست بیرون آمد.

۲- «گذر سیاوش از آتش» را با مضمون بیت زیر مقایسه کنید.

آتش ابراهیم را نبود زیان / هر که نمرودی است گو می‌ترس از آن (مولوی)

در هر دو بیت به این اشاره  دارد که اگر خدا بخواهد می‌تواند آتش را بی‌زیان گرداند تا به بنده درستکارش آسیب نرسد. سیاووش نیز همچون حضرت ابراهیم (ع) به دلیل بی‌گناهی و پاکی وجودش، آتش به او آسیبی نرساند و سالم از کوه آتش بیرون آمد. البته آتش خاصیت سوزانندگی‌اش را از دست نمی‌دهد و سرشتش همان است که بود مگر آن که لطف حق در کار باشد.

۳- نخست برای هر نمونه، بیتی مرتبط از متن درس بیابید؛ سپس مفهوم مشترک ابیات هر ستون را بنویسید.

نمونهبیت متن درسمفهوم مشترک
ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد
کو دل آزاده‌ای کز تیغ او مجروح نیست.
(سنایی)
سیاووش بدو گفت اندُوه مدار
کزین سان بُود گردش روزگار
ناسازی روزگار با انسان‌های آزاده
گریز از کَفَش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ
(سعدی)
سیاووش چنین گفت کای شهریار
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
مردن با عزت بهتر از زندگی با ذلّت است؛
یا دوری از زندگی ذلّت آور

گنج حکمت: به جوانمردی کوش

گنج حکمت: به جوانمردی کوش

● یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند.

قلمرو زبانی: را: به معنای از (یکی را) / ملوک: م ملک، پادشاهان، سلطانان / عجم: سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران؛ ملوک عجم: پادشاهان ایران / تطاول: ستم و تعدی، به زور به چیزی دست پیدا کردن / رعیت: مردم / جور: ستم / خلق: مردم / مکاید: مکیده یا مکیدت، کیدها، مکرها، حیله‌ها / فعل: کنش / کربت: غم، اندوه / کربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستم/ غربت: غریبی، دور از خانمان (هم‌آوا: قربت: نزدیکی)/ قلمرو ادبی: نثر مسجع و آهنگین است

بازگردانی: آورده اند که یکی از پادشاهان ایرانی به دارایی مردم دست درازی کرد و ستم و آزار آغاز کرد تا به جایی که مردم از فریب کارهایش در جهان پراکنده شدند و به خاطر گرفتاری ستمگری اش راه دوری از میهن برگزیدند.

● چون رعیّت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / رعیت: مردم / ارتفاع: محصول زمین‌های زراعی / ولایت: کشور، سرزمین / ارتفاع: محصول زمین‌های زراعتی / ارتفاعِ ولایت: عایدات و درآمدهای مملکت / نقصان: کم شدن، کاهش یافتن / خزانه: گنجینه /

بازگردانی: هنگامی که مردم و جمعیت کشور کم شد، درآمد دولت نیز کاست. خزانه خالی ماند و دشمنان فشار آوردند.

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایّام سلامت به جوانمردی کوش

قلمرو زبانی: که: کس / فریاد: کمک / فریادرس: یاور، دستگیر / مصیبت: دشواری، سختی، رنج / ایّام: روزها؛ روزگار؛ ج یوم/ قلمرو ادبی: روز مصیبت، ایام سلامت: تضاد / وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی)/ واج آرایی: « -ِ »

بازگردانی: هر کس برای روز گرفتاری اش یاور می‌خواهد به او بگو در روزگار تندرستی جوانمرد و بخشنده باشد.

بندۀ حلقه به گوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش

قلمرو زبانی: بنده: برده / ار: اگر / نواختن: کسی را با گفتن سخنان محبت آمیز یا بخشیدن چیزی مورد محبت قرار دادن، نوازش کردن (بن ماضی: نواخت، بن مضارع: نواز) / قلمرو ادبی: حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع / واژه‌آرایی: حلقه به گوش، لطف

بازگردانی: اگر برده فرمانبردار تو هم، مورد نوازش و محبت تو قرار نگیرد از پیش تو می‌گریزد؛ پس تا می‌توانی لطف کن که با لطف، فرد بیگانه، از تو فرمانبرداری خواهد کرد.

● باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون؛

قلمرو زبانی: باری: به هر روی، خلاصه / به مجلس او در: دو حرف اضافه برای یک متمم / همی خواندند: می‌خواندند / زوال: نابودی، از بین رفتن / مملکت: کشور / عهد: روزگار / قلمرو ادبی: ضحاک، فریدون: تضاد / تلمیح 

بازگردانی: به هر روی در انجمن او از کتاب شاهنامه درباره نابودی کشور ضحاک و روزگار فریدون بیت‌هایی را می‌خواندند.

● وزیر، مَلکِ را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟

قلمرو زبانی: ملک: پادشاه / را: حرف اضافه به معنای «از» / توان دانستن: می‌توانیم بدانیم / حشم: خدمتکاران، خویشان و زیردستان فرمانبر /  مقرّر شد: قرار گرفت، ثبات و دوام یافت / 

بازگردانی: وزیر، از شاه پرسید آیا می‌دانی فریدون که گنج، کشور و خدمتکار نداشت، چگونه کشوری را به دست آورد؟

● گفت: آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.

قلمرو زبانی: خلق: مردم / تعصب: طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری؛ به تعصب: به حمایت و جانب داری / گرد آمدن: جمع شدن / تقویت: نیرو دادن، نیرومند ساختن، پشتیبانی

بازگردانی: گفت: همانگونه که شنیده‌ای گروهی از مردم پیرامون او با جانب داری جمع شدند و از او پشتیبانی کردند و پادشاهی یافت.

● گفت: ای مَلکِ، چون گِرد آمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟

قلمرو زبانی: گرد آمدن : جمع شدن / خلق: مردم / مگر: برای بیان پرسش انکاری، یا قید تأکید به معنی همانا / قلمرو ادبی: سر: مجاز از قصد

بازگردانی: گفت ای پادشاه به این دلیل که جمع شدن مردم سبب پادشاهی است، تو چرا مردم را آشفته دل و آزرده می‌کنی؟ مگر نمی‌خواهی که فرمانروایی کنی؟

● مَلکِ گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ گفت پادشه را کَرَم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.

قلمرو زبانی: مَلِک: پادشاه، سلطان / موجب: سبب، علت / گرد آمدن: جمع شدن / رعیّت: مردم زیردست، عموم مردم / کرم: بخشش / برو: بر او/ را در« پادشه را کَرَم…، تو را این هردو…»: دارندگی و مالکیت / ایمن: در امان، دل آسوده، (ممال از آمن) /

بازگردانی: شاه گفت: علت جمع شدن سپاه و مردم چه چیزی است؟ گفت پادشاه باید بخشندگی داشته باشد تا مردم پیرامون او جمع گردند و مهربانی داشته باشد تا در پناه حکومتش در امنیت زندگی کنند و تو هیچ یک از این دو ویژگی را نداری.

نکند جورپیشه سلطانی / که نیاید ز گرگ چوپانی

قلمرو زبانی: جورپیشه: ستمگر / سلطانی: پادشاهی / که: زیرا، زیراکه / آمدن: برآمدن، توانستن / قلمرو ادبی: مصراع دوم ارسال المثل است / شبه اسلوب معادله / وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی) / قالب: مثنوی

بازگردانی: انسان ستمگر نمی‌تواند پادشاهی کند؛ زیرا هیچ گاه از گرگ نمی‌توان انتظار چوپانی داشت.

پادشاهی که طرح ظلم افکند / پای دیوار مُلک خویش بکند

قلمرو زبانی: طرح: نقشه / قلمرو ادبی: طرح ظلم: اضافه تشبیهی / طرح افکندن: کنایه از بنانهادن / طرح ظلم افکندن: سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن / دیوار ملک: اضافه تشبیهی / پای چیزی را کندن: کنایه از زمینه نابودی را فراهم کردن

بازگردانی: شاهی که نقشه ستم به مردم را کشید، گویی دیوار پادشاهی خودش را نابود می‌کند.

گلستان، سعدی

پی دی اف درس دوازدهم فارسی دوازدهم
ویدئوی آموزشی درس دوازدهم فارسی پایه دوازدهم بخش نخست(گذر سیاوش از آتش) آپارات
ویدئوی آموزشی درس دوازدهم فارسی پایه دوازدهم بخش دوم (گذر سیاوش از آتش) آپارات
ویدئوی آموزشی درس دوازدهم فارسی پایه دوازدهم بخش سوم(گذر سیاوش از آتش) آپارات
ویدئوی آموزشی درس دوازدهم فارسی پایه دوازدهم بخش نخست(گذر سیاوش از آتش) یوتیوپ
ویدئوی آموزشی درس دوازدهم فارسی پایه دوازدهم بخش دوم (گذر سیاوش از آتش) یوتیوپ
ویدئوی آموزشی درس دوازدهم فارسی پایه دوازدهم بخش سوم(گذر سیاوش از آتش) یوتیوپ