

۱- محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست
قلمرو زبانی: قالب شعر: قطعه / درون مایه: ترسیم فساد و تزویر اجتماع / محتسب: ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود / گریبان: یخه / افسار: عنان / قلمرو ادبی: محتسب: نماد انسان دورو / مست: انسان یکرو، پاکدل / گریبان، پیراهن: تناسب / است، نیست: تضاد / مست، است: جناس ناهمسان / مست: واژه آرایی / ادبیات مناظره یا چالشی
بازگردانی: محتسب (مامور) در راه مستی را دید و یخه او را گرفت. مست گفت ای دوست، چیزی را که گرفتهای پیراهن است افسار نیست. (کنایه از اینکه یقه ام را رها کن.)
پیام: اشاره به برخورد تحقیرآمیز مأموران حکومتی است با متهم.
۲- گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان میروی / گفت: جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
قلمرو زبانی: افتان و خیزان: تلوتلو خوران / جرم: گناه، بزه / قلمرو ادبی: افتان، خیزان: تضاد / گفت: واژه آرایی / هموار نبودن راه: کنایه از گستردگی فساد در جامعه
بازگردانی: محتسب گفت تو مست هستی به همین دلیل تلوتلو خوران راه میروی. مست گفت گناه راه رفتن من نیست، راه صاف و هموار نیست.
پیام: فساد اجتماعی
۳- گفت میباید تو را تا خانه قاضی برم / گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
قلمرو زبانی: بیدار: میتواند ایهام داشته باشد ۱ـ مقابل خواب، ۲ـ ناهشیار و مست / قلمرو ادبی: صبح، شب: تضاد و تناسب / رو، آی: فعل امر، برو و بیا، تضاد
بازگردانی: (محتسب) گفت باید تو را به خانه قاضی ببرم. مست پاسخ داد برو و بامداد بیا؛ زیرا قاضی نیمه شب بیدار نیست. (خود قاضی الان مست و ناهشیار است)
پیام: مسئولان به فکر آسایش و خوشی مردم نیستند.
۴- گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم / گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست؟
قلمرو زبانی: والی: حاکم، فرماندار، استاندار / سرا: خانه، منزل / را: اضافه گسسته (سرای والی ) / شویم: رویم / والی از کجا در خانه خمارنیست: از کجا معلوم که والی خود در میخانه نباشد / خمار: میفروش (خانه خمار، میخانه) / پرسش انکاری / قلمرو ادبی: جا، کجا: جناس ناهمسان / است، نیست: تضاد
بازگردانی: (محتسب) گفت: خانه استاندار نزدیک است به آن جا میرویم. مست پاسخ داد: از کجا معلوم که خود استاندار اکنون در میخانه نباشد؟
پیام: فاسد بودن مسئولان جامعه
ارتباط معنایی دارد با: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
۵- گفت: تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکارنیست
قلمرو زبانی: داروغه: پاسبان و نگهبان، شب گرد / را: به معنای به / قلمرو ادبی: گفت، مسجد: تکرار / بخواب، خوابگاه: همریشگی (رشته انسانی)
بازگردانی: (محتسب) گفت تا سرنگهبان را با خبر کنم برو و در مسجد بخواب. مست گفت: مسجد جای افراد بدکار نیست.
پیام: بی توجهی و بی احترامی به اماکن مقدس (داخل شدن مست به مسجد)
۶- گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست
قلمرو زبانی: دینار: سکه طلا، واحد پول / وارهان: آزاد کن، نجات بده / شرع: راه دین، شریعت / درهم: سکه نقره، درم / درهم، دینار: تناسب
بازگردانی: (محتسب) گفت: پنهانی به من رشوه بده و خودت را آزاد کن. مست گفت: رشوه دادن در دین جایگاهی ندارد.
پیام: رواج رشوه خواری
۷- گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم / گفت: پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست
قلمرو زبانی: از بهرِ: برای (بحر: دریا ) / غرامت: تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن / قلمرو ادبی: جامه ات را بیرون کنم: کنایه، آن را از تو میگیرم / جامه، پود، تار: تناسب / پود، تار: تضاد / (جامه) جز نقشی ز پود و تار نیست: کنایه از «نخ نما بودن، فرسودگی و بی ارزشی»
بازگردانی: (محتسب) گفت: برای تاوان، لباست را از تنت بیرون میآورم. مست پاسخ داد: لباس من پوسیده و نخ نما شده است و دیگر ارزشی ندارد.
پیام: ۱- رشوه خواری ۲- نشانه تهیدستی مردم
۸- گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
قلمرو زبانی: آگه: مخفف آگاه / (افتادت): جابه جایی ضمیر؛ کلاه از سرت افتاد، در قدیم بدون کلاه و دستار بودن ننگ و بی ادبی به شمار میرفت / درافتاد: افتاد / عار: ننگ، رسوایی، بدنامی / قلمرو ادبی: سر، کلاه: تناسب / مصراع دوم: تمثیل
بازگردانی: (محتسب) گفت: آیا آگاه نیستی که کلاه از سرت افتاده است (تعادل نداری). مست پاسخ داد: در سر عقل باید باشد. کلاه نداشتن عیب و ننگی به شمار نمیرود.
پیام: توجه نکردن به ظاهر
ارتباط معنایی دارد با بیت: « تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»
۹- گفت: می بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی / گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
قلمرو زبانی: می: باده، شراب / زان: از آن، به این خا طر / بیهوده گو: صفت فاعلی مرکب کوتاه (بیهوده گوینده) / قلمرو ادبی: کم، بسیار: تضاد
بازگردانی: (محتسب) گفت: شراب زیاد نوشیدهای به همین دلیل مست و از خود بی خود گشته ای. مست گفت: ای انسان بیهوده گو بحث کم و زیاد نوشیدن نیست. کار حرام، حرام است چه کم چه زیاد.
پیام: نفس خطا و حرام بودن مهم است نه مقدار ارتکاب آن
۱۰- گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را / گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
قلمرو زبانی: حد: مجازات شرعی، تازیانه / هشیار مردم: ترکیب وصفی وارون (مردم هشیار) / قلمرو ادبی: مست، هشیار: تضاد / هشیار: تکرار
بازگردانی: (محتسب) گفت: باید مردم هوشیار، افراد مست را مجازات کنند. مست پاسخ داد: در این شهر یک هشیار به من نشان بده. کسی در این شهر هشیار نیست.
پیام: فراگیر بودن فساد
ارتباط معنایی دارد با بیت: گر حکم شود که مست گیرند / در شهر هر آنچه (هرآنکه) هست گیرند
پروین اعتصامی
کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
۱- معنای واژه های مشخّص شده را بنویسید.
اگر بدین حال تو را محتسب بیند، حد بگیرد و حد زند. (خواجه نظام الملک توسی) / محتسب: ماموری که کار وی نظارت بر اجرای احکام دین بود
بر عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستاده ام به غرامت (سعدی) / غرامت: تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن
۲- فعل های مشخّص شده را از نظر کاربرد معنایی بررسی کنید.
◙ گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم / گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست؟
شویم: رویم (فعل تام)/ نیست: وجود ندارد (فعل تام)
◙ زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست / در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست.
نیست(نخست): نمی باشد (فعل اسنادی) / نیست (دوم): وجود ندارد (فعل تام)
گوشزد: «نیست» در بیت بالا دارای دو معنای نایکسان است؛ ولی به این دلیل که فعل است و نایکسانی معنایی آشکار نیست، ردیف به شمار می رود. فراموش نکنیم که ردیف واژه یا واژگانی است که پس از قافیه، عینا (از نظر لفظ و معنا) بازمی آید.
◙ ریشه های ما به آب/ شاخه های ما به آفتاب می رسد/ ما دوباره سبز می شویم (قیصر امین پور)
می شویم: می گردیم (فعل اسنادی)
قلمرو ادبی
۱- سروده زیر را از نظر شیوه گفت و گو با متن درس مقایسه کنید؛ سپس بنویسید این نوع گفت و گو در اصطلا ح ادبی چه نام دارد؟
۱- نخستین بار گفتش کز کجائی / بگفت از دار ملک آشنائی
قلمرو زبانی: دار ملک: پایتخت / آشنایی: عشق / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن [ت تن تن تن ت تن تن تن ت تن تن] (رشته انسانی)/ دار ملک آشنائی: اضافه تشبیهی (عشق پایتخت است.) / جناس: بار، دار
بازگردانی: (خسرو) برای نخستین بار به فرهاد گفت: کجایی هست؟ فرهاد گفت از پایتخت عشق هستم.
پیام: عشق فرهاد
۲- بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند / بگفت انده خرند و جان فروشند
قلمرو زبانی: صنعت: پیشه / انده: اندوه، غم / قلمرو ادبی: جناس: آن، جان / خرند، فروشند: تضاد / واژه آرایی: بگفت / واج آرایی «ن» / انده خرند، جان فروشند: استعاره پنهان (اندوه مانند کالایی است که آن را می خرند) / انده خریدن: کنایه از تحمّل کردن غم واندوه/ جان فروختن: کنایه از جان فشانی کردن
بازگردانی: (خسرو) گفت: مردم در آن شهر چه می کنند. فرهاد گفت: غم عشق را می خرند و جانشان را بر آن عشق می دهند.
پیام: جانفشانی دلشده
۳- بگفتا جان فروشی در ادب نیست / بگفت از عشقبازان این عجب نیست
قلمرو زبانی: عشقباز: عاشق / نیست (نخست): وجود ندارد [فعل تام] / نیست (دوم): نمی باشد [فعل اسنادی] / قلمرو ادبی: واژه آرایی: بگفت / واج آرایی «ن» / جان فروشی: کنایه از جان دادن، جان فشانی کردن
بازگردانی: (خسرو) گفت: جان فروشی کار درست و باادبانه ای نیست. فرهاد گفت: این کار (جان دادن) از عاشقان شگفت نیست.
پیام: جانفشانی دلشده
گوشزد: اگر «الف»اضافی باشد، درآن صورت می تواند یکی از معانی زیر را داشته باشد:
۱) الف دعا: منشیندا ۲) الف ندا: خدایا ۳) الف میانوند : کشاکش ۴) الف مناظره:گفتا ۵) الف بزرگداشت: بزرگا مردا ۶) الف مبالغه: خوشا
۴- بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ / از دل تو میگویی من از جان
قلمرو زبانی: از دل: از ته دل / سان: گونه / حذف فعل به قرینه لفظی: می گویم / قلمرو ادبی: واژه آرایی: دل / بگفت، می گویی: همریشگی (رشته انسانی) / جناس: سان، جان /
بازگردانی: (خسرو) گفت: آیا از صمیم دل عاشق شده ای؟ فرهاد گفت: تو می گویی که من از صمیم دل عاشق شده ام، ولی من سراسر وجودم عاشق اوست.
پیام: شدت عشق فرهاد
۵- بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک / بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
قلمرو زبانی: مهر: عشق / خفته: خوابیده / حذف جمله به قرینه لفظی: دل از مهرش پاک می کنم./ قلمرو ادبی: خفته در خاک: کنایه از مرده / واژه آرایی: بگفتا، بگفت / جناس: پاک، خاک / دل از مهر کسی پاک کردن: کنایه از فراموش کردن عشق کسی
بازگردانی: (خسرو) گفت: کی از عشق شیرین صرف نظر می کنی؟ (فراموشش می کنی؟). فرهاد گفت: آن زمان که بمیرم.
پیام: شدت عشق فرهاد
۶- بگفت او آن من شد زو مکن یاد / بگفت این کی کند بیچاره فرهاد
قلمرو زبانی: آنِ: مال / زو: از او / پرسش انکاری در مصراع دوم / مرجع «این»: یاد نکردن / قلمرو ادبی: جناس: او، زو / واژه آرایی: بگفت / واج آرایی «ن»
بازگردانی: (خسرو) گفت: شیرین مال من است. دیگر به فکر او نباش. فرهاد بدبخت گفت: منِ بیچاره این کار را هرگز نمی توانم نکنم. (هرگز نمی توانم او را فراموش کنم. )
پیام: خاموشی فرهاد
۷- چو عاجز گشت خسرو در جوابش / نیامد بیش پرسیدن صوابش
قلمرو زبانی: عاجز: ناتوان، درمانده / صواب: درست (هم آوا؛ ثواب: پاداش) / نیامد: نبود / جهش ضمیر در مصراع دوم (بیش پرسیدن اش درست نبود) [مرجع آن، خسرو است.]/ قلمرو ادبی: جناس: جواب، صواب / تضاد: جواب، پرسیدن
بازگردانی: هنگامی که خسرو از حاضرجوابی فرهاد درمانده شد، درست ندید که از او بیشتر پرسش کند.
پیام: درماندگی خسرو در مقابل فرهاد
۸- به یاران گفت کز خاکی و آبی / ندیدم کس بدین حاضر جوابی
قلمرو زبانی: خاکی و آبی: هر هستمند ساخته شده از خاک و آب [ی: نسبت] / «ی» در «حاضرجوابی»: حاصل مصدر/ قلمرو ادبی: آبی و خاکی: مجاز از انسان یا هر جانداری، تناسب
بازگردانی: (خسرو) به دوستانش گفت: درمیان جانداران، هیچ موجودی را به این حاضرجوابی ندیده ام.
پیام: حاضرجوابی فرهاد
◙ هر دو متن پرسش و پاسخ یا گفتاگفت است. در ادبیات به این گونه شعر «مناظره» یا «ادب چالشی» گفته می شود. البته متن درس اجتماعی است و شعر نظامی عاشقانه است.
۲- متن درس از نظر شیوۀ بیان با این سرودۀ حافظ چه وجه اشتراکی دارد؟
با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز / پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
هر دو نوشته به طنز (شیوه بیان) دستیاران حکومتی را به ریشخند می گیرد و ایشان را به فساد و رشوه خواری متهم می کند.
قلمرو فکری
۱- هر یک از مصراع های زیر بر کدام پدیده اجتماعی زمان شاعر اشاره دارد؟
◙ گفت: دیناری بده پنهان وخود را وارهان = (پاره خواری، رشوه خواری)
◙ گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست = (رواج فساد و کژروی در جامعه)
۲- در هر یک از بیت های زیر بر چه موضوعی تأکید شده است؟
بیت هشتم |
برتری خرد بر آراستگی ظاهری |
بیت نهم |
کار حرام، ناشایست است کم و زیاد آن مهم نیست. |
۳- دربارۀ ارتباط موضوعی متن درس با هر یک از بیت های زیر توضیح دهید.
◙ دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی / من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم (حافظ)
به دورویی و دورنگی دستیاران حکومتی اشاره دارند.
◙ گفت مست: «ای محتسب بگذار و رو / از برهنه کی توان بردن گرو؟» (مولوی)
به زورگویی، فاسد و رشوه خواری دستیاران حکومتی و تنگدستی مردم اشاره دارند.
شعر خوانی
۱- ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
قلمرو زبانی: بی خبر: ناآگاه / صاحب خبر: دل آگاه، دارنده خبر/ راهرو: رهرو، سالک (امروزه در معنای دالان، دهلیز) / پرسش انکاری/ قلمرو ادبی: قالب: غزل / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن(رشته انسانی) / بی خبر، صاحب خبر: تضاد / راهبر: رهبر، پیر / واژه آرایی: خبر / راهرو، راهبر: شبه اشتقاق(رشته انسانی)، تناسب
بازگردانی: ای ناآگاه از معرفت و عشق! بکوش تا عارف و آگاه شوی؛ تا سالک و رونده راه حقیقت نباشی و مدتی از دل آگاهان پیروی نکنی، چگونه میتوانی به مقام ارشاد و پیشوایی برسی؟
پیام: تشویق به سلوک
۲- در مکتب حقایق پیش ادیب عشق / هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
قلمرو زبانی: مکتب: دبستان، آموزشگاه / حقایق: جِ حقیقت، در اینجا حقایق عرفانی / پیش: نزد / ادیب: ادب دان، ادب شناس، سخن دان، در اینجا معلم و مربی / هان: آگاه باش / قلمرو ادبی: پسر: استعاره از رهرو ناآزموده / پدر: پدر روحانی، استعاره از پیر و راهبر / پدر، پسر: تناسب، جناس ناهمسان / واج آرایی: «ش»،«پ»
بازگردانی: ای پسر! آگاه باش و بکوش در دبستانی که حقایق ایزدی را آموزش میدهند، نزد آموزگار عشق درس بیاموزی و روزی به مقام راهبری برسی و کارآزموده و باتجربه گردی.
پیام: فراگیر بودن فسا
۳- دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
قلمرو زبانی: کیمیا: مادهای فرضی که بهوسیلۀ آن میتوان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد، اکسیر / زر: طلا / قلمرو ادبی: مس وجود، کیمیای عشق: اضافه تشبیهی / دست شستن: کنایه از دست کشیدن، رهاکردن / چو مردان …: تشبیه / مردان ره: مجاز از رهروان پایدار، سالکان پایدار / زر شوی: تشبیه رسا / مس، کیمیا، زر: تناسب / بشوی، شوی: جناس / واج آرایی: «ش»،«ی» / تضاد: مس، زر
بازگردانی: ای ناآگاه! مانند مردان راه عشق، وجود بی ارزشت را که مانند مس است، رها کن و دست از دلبستگیهای مادی بردار تا به کیمیای عشق برسی و وجودت مانند طلا ارزشمند گردد.
پیام: رها کردن دلبستگی ها
۴- خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد / آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
قلمرو زبانی: آگه: آگاه / قلمرو ادبی: خواب و خور: مجاز از امور دنیایی و آسایش و رفاه / خویش، بی خواب و خور: واژه آرایی / بی خواب و خور شدن: کنایه از رنج و سختی کشیدن، رها کردن دلبستگیها / واج آرایی: «خ»، «ر» /
بازگردانی: رفاه و دلبستگی به امور دنیا تو را از جایگاه انسانی ات دور کرده است؛ زمانی به مقام حقیقی خود میرسی که رنج بکشی و همه دلبستگیهای مادی را رها کنی.
پیام: رها کردن دلبستگی ها
۵- گر نور عشق حق بر دل و جانت اوفتد / بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
قلمرو زبانی: حق: خداوند / اوفتد: بیفتد / بالله: به خدا سوگند(حذف: می خورم) / کز: که از / فلک: چرخ، آسمان / خوب: زیبا / قلمرو ادبی: نور عشق: اضافه تشبیهی / نور حق: اضافه استعاری، خداوند مانند خورشید است/ دل، جان، عشق: تناسب / آفتاب: مجاز از خورشید / نور، آفتاب، فلک: تناسب / واج آرایی: «ر»، «ت»،
بازگردانی: اگر نور عشق ایزدی بر دل و جانت بتابد، سوگند به خدا که از خورشید آسمان هم زیباتر و پرنورتر خواهی شد.
پیام: عشق الهی
۶- یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر / کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
قلمرو زبانی: دم: نفس / غریق: غرق شده / بحر: دریا(هم آوا؛ بهر: بهره) / گمان بردن: گمان کردن / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / بحر خدا: استعاره، حقایق و عشق الهی مانند دریا است / آب هفت بحر: استعاره از امور مادی / یک مو: مجاز از اندک / تر شدن: کنایه از آلوده شدن / غریق، دریا، تر شدن: تناسب / واج آرایی: «ب»، «ر» / غرق شدن در دریای الهی: به مقام فنای فی الله رسیدن
بازگردانی: لحظه ای در دریای بیکران عشق الهی غرق شو و به مقام فنای حق برس و گمان مکن اگر در هفت دریای پهناور بیفتی سر مویی وجودت آلوده گردد.
پیام: فنای فی الله شدن
۷- از پای تا سرت همه نور خدا شود / در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
قلمرو زبانی: ذوالجلال: صاحب بزرگی، خداوند بزرگوار / قلمرو ادبی: از پای تا به سر: مجاز از همۀ وجود / پای، سر: واژه آرایی، تضاد / نور خدا: اضافه استعاری / بی پا و سر شدن: کنایه از فقیر شدن و از دست دادن وجود مادی یا جانفشان / شود، شوی: جناس
بازگردانی: اگر در راه خداوند شکوهمند همۀ هستی ات را بدهی، نور عشق ایزدی، سراپای وجودت را فرامی گیرد.
پیام: جانفشانی در راه خدا
۸- وجه خدا اگر شودت منظر نظر / زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
قلمرو زبانی: وجه: ذات، وجود(چهره، رخسار) / شودت: جهش ضمیر، «منظر نظرت شود» / منظر: چشم انداز، جای نگریستن / نظر: دید / نماند: نمیماند / صاحب نظر: دارای بینش و آگاهی / قلمرو ادبی: منظر، نظر: جناس، همریشگی / شود، شوی: همریشگی، جناس / واج آرایی: «ش»، «ن» / واژه آرایی: نظر
بازگردانی: اگر نور خداوند پیشاروی تو قرار گیرد، به یقین از این پس دارای بینش و آگاهی خواهی گشت.
پیام: به دست آوردن معرفت الهی
۹- بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود / در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
قلمرو زبانی: بنیاد: پایه؛ اصل؛ شالوده / زبر: بالا / قلمرو ادبی: بنیاد هستی: استعاره مکنیه، خانهای که بنیاد و زیرساخت دارد / زیر و زبر شدن: کنایه از دگرگون و نابود شدن / زیر، زبر: تضاد، جناس / واج آرایی / هیچ در دل نداشتن: کنایه از نترسیدن و نگران نبودن، تصور نکردن / شود، شوی: همریشگی، جناس / واژه آرایی: زیر، زبر
بازگردانی: اگر در راه عشق خدا وجودت دگرگون و نابود شود و هستی و دلبستگیهای این جهانی تو از بین برود، از این دگرگونی بیمی به خود راه مده.
پیام: نهراسیدن از نابودی در راه خدا
۱۰- گر در سرت هوای وصال است حافظا / باید که خاک درگه اهل هنر شوی
قلمرو زبانی: هوا: هوا و هوس، میل / وصال: رسیدن، رسش / حافظا: ای حافظ، منادا و حرف ندا / هنر: فضیلت / قلمرو ادبی: سر: مجاز از اندیشه / خاک شدن: تشبیه (کنایه)، نهایت فروتنی / واج آرایی: «ر» / ایهام تناسب: هوا، خاک
بازگردانی: ای حافظ! اگر در آرزوی رسیدن به معشوق هستی، باید در برابر اهل فضیلت و کمال، فروتن و خاکسار باشی.
پیام: فروتنی در برابر هنرمندان
حافظ (۷۲۵– ۷۹۲ هـ. ق.)




معانی «شد»



انواع «را»

درک و دریافت
۱- برای خوانش این شعر، چه نوع آهنگ و لحنی را برمی گزینید؟ دلیل خود را بنویسید. – لحنی آموزشی و تعلیمی مناسب است؛ زیرا سخنور در این غزل در پی آموزش خوانندگان و رهروان است.
۲- مفهوم مشترک هر یک از گروه بیت های زیر را بیان کنید.
الف) بیت های سوم و پنجم: رها کردن دلبستگی به جهان مادی / ب) بیت های ششم و نهم: توکل کردن به خداوند