سعید

آموزه پنجم: آغازگری تنها

نوجوانی میان بالا با بر و بازویی خوش‌تراش و رعنا، سوار بر اسبی سینه‌فراخ، پیشاپیش سپاه خود، دروازهای غربی تهران را با هیجان و شور بسیار به مقصد تبریز، پشت سر می‌گذاشت. فتحعلی شاه، به سفارش آقا محمّدخان و با دریافت‌های شخصی خویش، فرزند دوم خود، عبّاس میرزا را با اعطای نشان ولایتعهدی، راهی دارالسّلطنه تبریز کرده بود. تبریز، این شهر کهن، مرکز فرماندهی خطّ مقدّمِ دفاع در برابر دست درازی‌های همسایه شمالی ایران، یعنی روسیه بود. شاه آینده ایران باید ضمن اداره آن سرزمین بزرگ در کوره تحولات آذربایجان و کارزارهای شمال آن آبدیده تر می شد.

عباس میرزا

قلمرو زبانی: نوجوانی میان بالا: منظور عباس میرزا است / بالا: قد / میان بالا: میانه قد / بر: پهلو، آغوش / برو بازو: سینه و بازو / خوش تراش: زیبا / رعنا: بلند و کشیده / فراخ: گشاده / سینه فراخ: دارای سینه گشاده / پیشاپیش: جلو / اعطا: واگذاری، بخشش، عطا کردن / نشان: مدال / راهی: مسافر / دارالسّلطنه: پایتخت، در دوره صفوی و قاجار، عنوان بعضی از شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت. / کارزار: جنگ / قلمرو ادبی: نوع ادبی: پایداری / درونمایه: دفاع از میهن / برو بازو: مجاز از اندام / سینه فراخ: مجاز یا کنایه از خوش اندام / پشت سر گذاشتن:‌ کنایه از عبور کردن / دست درازی: کنایه از تجاوز / همسایه شمالی ایران: مجاز از ارتش روسیه / کوره تحولات: اضافه تشبیهی / آبدیده: کنایه از کارآزموده

نایب السلطنه را در این سفر، میرزا عیسی قائم مقام همراهی می کرد. شاهزاده نوجوان، قائم مقام را نه تنها وزیر خردمند، بلکه مرشد و پدر معنوی خود می‌دانست و بیاذن و خواست او دست به کاری نمی‌زد. شوق وزیر اندیشمند و نیک خواه نیز به او کمتر از شوق ولیعهد به وزیر نبود؛ او در چشم‌های درشت، سیاه و گیرای عبّاس میرزا، یک جهان معنی و کشش می‌دید و در امتداد نگاه متفکّرش، افق‌های روشنِ تدبیر مُلک و رعیت پروری را می‌خواند.

قلمرو زبانی: نایب السلطنه: جانشین شاه / قائم مقام: جانشین (در این جا وزیر فتحعلی شاه) / میرزا: امیرزاده / مرشد: آن که مراحل سیروسلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت می‌کند؛ مُراد، پیر، مقابلِ مُرید و سالک/ اذن: اجازه، رخصت / خواست: میل (هم آوا← خاست: ظاهر شد) / شوق: اشتیاق / گیرا: جذاب / جهان در «یک جهان معنی»: ممیز / کشش: جذبه / امتداد: راستا / نگاه متفکّر: نگاه متفکرانه / تدبیر: چاره‌اندیشی، چاره‌گری / ملک: پادشاهی / تدبیر مُلک: حکومت داری / رعیت:‌ توده مردم / رعیّت‌پروری: مردم داری/ قلمرو ادبی: دست به … زدن: کنایه از اقدام کردن / یک جهان معنی:‌ اغراق / حس‌آمیزی:‌ یک جهان معنی / امتداد نگاه … را می‌خواند: استعاره پنهان (نگاهش مانند کتابی بود که در آن نوشته تدبیر ملک را می‌خواند) / افق تدبیر: اضافه تشبیهی

افزون بر یک قرن بود که اختلافات و جنگ‌های داخلی مثل کاردی بر پهلوی این کشور نشسته بود. بزرگان طوایف و فرماندهان سپاه برای کسب تاج شاهی و رسیدن به حکومت‌های ولایات به جان هم افتاده، کشور را میدان تاخت و تاز و کشتار ساخته بودند، امّا در این فاصله، اروپا قدم‌های بزرگی برای پیشرفت برداشته بود. آن‌ها ضمن تأسیس دانشگاه های بزرگ، ایجاد کارگاه‌های متعدّد صنعتی و سلاحهای پیشرفتۀ جنگی، نیروی دریایی عظیمی ترتیب دادند و جهانگردها و فاتحانشان را به دورترین نقاط جهان فرستادند. ملتها و قبایل مختلف که از انقلاب صنعتی اروپا غافل بودند، با شمشیر و تیر و کمان توان مقابله با لشکر مجهز به توپ و تفنگ آنها را نداشتند. بدینگونه دیارشان به تصرف و تسلط قدرتهای استعماری درمی آمد.

قلمرو زبانی: کارد:‌ چاقو / طوایف: ج طایفه، قوم / ولایات : جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می‌شود؛ معادل شهرستان امروزی / تاخت و تاز: حمله، یورش / عظیم: بزرگ / فاتح: فتح کننده / نقاط:‌ ج نقطه / قبایل: ج قبیله، قوم / مجهز: تجهیز شده / دیار: سرزمین / تصرّف: چیزی را به دست آوردن / قلمرو ادبی: مثل کاردی: تشبیه / پهلوی این کشور: جانبخشی، استعاره پنهان / تاج شاهی: مجاز از فرمانروایی / به جان هم افتادن: کنایه از باهم درگیر شدن / اروپا: مجاز از اروپاییان / تیر و کمان و شمشیر: مجاز از ابزارهای جنگی ساده

کشور ایران نیز که در لاک سیاست فرسودۀ خود فرورفته بود، از پیامدهای این تحولات آسوده نماند و عرصۀ رقابت قدرتها قرار گرفت. اروپا قدمهای بزرگی در راه علم و ثروت برداشته بود، اما پا به پای این پیشرفتها، اخلاق علم و فن رشد نکرد. از آن است که گوییم تیر و کمان با همۀ خشونتها و زیانهایش، دست کم برای تاریخ انسان، کم ضررتر از توپ و تفنگ بوده است.

روز و ماه و سال از پی هم می گذشت و فرمانروای آذربایجان قدم به مرحلۀ جوانی می گذاشت. در آن شهر بزرگ، کوچه ای نبود که در و دیوارش با صدای سمهای اسب او آشنا نباشد. روح او به حکومت بر دل ها و سلطنت به فرداها می اندیشید. طبیعت، او را به الگویی یکسان با دیگر فرمانروایان نبریده بود. خانه های گلی کوچه پس کوچه های تبریز بخشی از قصر فرمانروایی او بودند.

قلمرو زبانی: پیامد: نتیجه / تحول:‌ دگرگونی / عرصە: جانشین / پا به پای: همراه / دست کم: حداقل / قلمرو ادبی: لاک سیاست فرسودۀ: اضافه تشبیهی / اروپا: تیر و کمان / فرداها: مجاز از آینده / خانه های گلی کوچه پس کوچه … او بودند: کنایه از اینکه او کشوردار مردمی بود

نوروز ۱۱۸۳ھ.ش. بود و عبّاس میرزا بعد از چند سال حضور در تبریز، خود را برای شرکت در مراسم سلام نوروزی شاه به تهران رسانده بود. رقابت شاهزادگان در پیشکش هدایا و تلاششان برای بازکردن جای بیشتر در دل پدر، جلوه‌هایی از این بساط نوروزی بود. با این همه، مراسم آن سال با رسیدن خبر تحرّک روس‌ها در شمال آذربایجان و گرجستان، تنها لُعابی از تشریفات به رو داشت. دربار از درون در تب و تاب و التهاب بود. فکر حمله روس، بختک وار روی دربار افتاده بود. سران کشور و در رأسش فتحعلی شاه، در پی تدارک سپاه برای مقابله با دست‌اندازی‌های روس‌ها بودند. شاه از قدرت همسایه شمالی خود، روسیه، کم و بیش آگاهی داشت؛ خبرهای تازه از سازمان ارتش و سلاح‌های پیشرفته و فراوان آن کشور، سایه وحشتی بر وجودش انداخته بود. اتّحاد حاکم گرجستان با روسیه و رفتن به تحت الحمایگی آن، بریده شدن و از دست رفتن محض یک منطقه از ایران نبود، نشان از به هم خوردن توازن قوای دو کشور همسایه و برتری و چیرگی کشور رقیب بود. روسیه چشم طمع بر آذربایجان دوخته بود.

قلمرو زبانی: مراسم: آیین / هدایا: ج هدیه / بساط: گستردنی / تحرّک: جنب و جوش / لُعاب: آهار، هر چیزی که بتوان با آن چیزی را اندود / تشریفات: آیین‌ها /  تب و تاب: هیجان، سوز و گداز / التهاب: شعله ور شدن و برافروختن / بختک: موجود خیالی یا سیاهی‌ای که برروی شخص خوابیده می‌افتد؛ کابوس / بَختک وار: کابوس وار (وار: مانند، ادات تشبیه) / سران: رؤسا / تدارک: آماده سازی ِ / تحت الحمایگی: وضعیت یک دولت غالباً ضعیف در تعامل با دولتی قدرتمند، در عرصۀ بین المللی که در چارچوب یک موافقت نامۀ بین المللی، اختیار تصمیم گیری آن دولت در امور سیاست خارجی و امنیّتی به دولت قدرتمند واگذار شده است.‌ / محض: صرفاً / توازن: تعادل، ترازمندی / چشم دوختن: خیره شدن / قلمرو ادبی: باز کردن جا در دل کسی:‌ کنایه محبوب او شدن / لعاب به رو داشتن: کنایه از ظاهری بودن / دربار: مجاز از درباریان / التهاب: مجازا ناآرامی، بی قراری، اضطراب / بختک وار: تشبیه؛ مانند بختک / روی دربار افتاده بود: مجاز از درباریان / دست ­اندازی: کنایه از تجاوز / سایه وحشت: اضافه تشبیهی / سایه انداختن: کنایه از فرا گرفتن / چشم طمع: اضافه همراهی (اقترانی)

گنجه از نخستین شهرهایی بود که در معرض حمله دشمن قرار داشت. سپیده آن روز شهر با نهیب و صفیر گلوله‌های توپ روس باز شد. توده‌های دود و آتش و گرد و غبار، با آخرین حلقه‌های شب درآمیختند. کسی شکفتن صبحی چنین را باور نداشت. شهری که داشت خود را برای استقبال از بهار آماده می‌کرد، اینک بستر فوران خشم و آز دشمن شده بود. با این همه، پیشگامی حاکم شهر، جوادخان در دفاع و پیش­مرگی فرزندان و برادرانش، شوری در جان‌ها می‌نهاد. نفوذ به حصار با پایداری تفنگ­داران میسّر نشد. دشمن با بار خفّتی بر دوش، وامانده ماندن و رفتن شده بود، تا اینکه یکی از شب‌ها با خیانت گروهی از شهروندان، راه برجی به روی محاصره گران باز شد و به دنبال آن، روس‌ها مثل مور و ملخ در پهنه شهر پراکنده شدند.

قلمرو زبانی: در معرض: دستخوش / گنجه: دومین شهر بزرگ آذربایجان / سپیده: روشنایی بامدادی / نهیب: فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن / صفیر: صدای بلند و تیز (هم آوا← سفیر: پیک) / توده: آنچه انبوه است / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز) / شکفتن: شکوفه کردن / اینک: اکنون / بستر: زمینه و آماده برای کاری / آز: حرص / پیشگام: پیشرو / پیش مرگی: آمادگی برای مرگ داشتن / میسّر: ممکن / خفّت: خواری / وامانده: حیران و سرگردان/ حصار: دیوار / پهنه: گستره / قلمرو ادبی: سپیده … باز شد: استعاره پنهان / حلقه شب: اضافه تشبیهی / شکفتن صبح: استعاره پنهان / شهری که …: مجاز از مردم شهر / استقبال بهار: استعاره پنهان / آغوش گشودن:‌ کنایه از آماده استقبال شدن / فوران خشم و آز: استعاره پنهان / بار خفّت: اضافه تشبیهی / مثل مور و ملخ: تشبیه

مردم با سنگپاره، چوبدستی و ابزار دهقانی، در برابر متجاوزان ایستادند و سینه‌ها را سپر گلوله‌های آتشین ساختند. جواد خان همراه برادران و فرزندانش چندین بار، خود را بیرون از حصار به صف آتش دشمن زد و حماسه‌ها آفرید. اجساد و زخمی‌های روس‌ها و مردم گنجه، مثل برگ‌های خزان زده، زمین را پوشانده بود. صف‌های مقاومت مردمی یکی پس از دیگری می‌شکست. جوادخان و یارانش بی­باکانه شمشیر می‌کشیدند. شهر عرصه روز محشر را به خاطر می‌آورد. گنجه با واپسین رمق‌هایش، زیر سقفی از دود و غبار نفس می‌کشید. دیری نگذشت پرچم روس‌ها در خاکِ آغشته به خون بی گناهان به اهتزاز درآمد. بادهای اواخر زمستان، ناله‌های واماندگان را با بوی خون جوادخان و هزاران شجاع گنجه تا فراز قلّه‌های قفقاز می‌برد. نگاه فزون­خواهانه و دهشت­بار روس‌ها به فراتر از اینها دوخته شده بود.

قلمرو زبانی: سنگ پاره: قلوه سنگ / حصار: دیوار / به صف زدن: حمله کردن / اجساد: ج جسد / بی‌باکانه: بی ترس / واپسین: آخرین / اهتزاز: جنبیدن / فراز: بلندترین بخش از جایی / فزون خواه: زیاده خواه / دهشت بار: ترس آور / قلمرو ادبی: سینه را سپر ساختن: تشبیه: سینه را مانند سپر کرد؛ کنایه از برای نبرد و جانفشانی آماده شدن؛ / صف آتش دشمن: آتش بار/ مثل برگ‌های خزان زده: تشبیه / شمشیر کشیدن: کنایه از جنگیدن / شهر عرصه روز … می‌آورد: تشبیه پنهان / سقفی از دود و غبار: تشبیه پنهان / گنجه با … نفس می‌کشید: استعاره پنهان / پرچم … به اهتزاز درآمدن: کنایه از تصرف کردن /  بادهای اواخر زمستان، ناله‌های واماندگان را … می‌برد: اغراق؛ کنایه از فراوانی و انبوهی کشته شدگان / نگاه … دوخته شده بود: کنایه از اینکه بیشتر می‌خواستند

خبرهای رسیده از گنجه آواروار بر فرق ایران خراب شد. قفقاز زخم خورده و ستمدیده، نگاه منتظر و یاری جویش را به جنوب، جایی که سپاه عباس میرزا حرکت آغاز می کرد، دوخته بود. نیروهای آماده در تبریز جمع شده بودند. سربازان و فرماندهان را پیش از آنکه حکم و سفارش حاکمان و خان‌ها در این مکان گردآورده باشد، عشق به میهن و دفاع از حریم زندگی و هستی هم‌وطنانشان به اینجا کشانده بود. مشاهده این صحنه‌های ناب و توفندگی فرزندان میهن برای رویارویی با دشمن، شاهزاده جوان را به وجد می‌آورد و دلش را برای تحقّق آرمان‌های ملّی اش استوار و امیدوار می‌کرد.

قلمرو زبانی: نیرو: مجموعه‌ای از نظامیان و تجهیزات جنگی / خان: رئیس (هم آوا، خوان: سفره) / گرد آوردن: جمع کردن/ ناب: سره، خالص / توفندگی: خروشندگی / وجد: شور / تحقّق: عملی شدن / استوار: محکم / قلمرو ادبی: آواروار: تشبیه (مانند آوار) / قفقاز: مجاز از مردم قفقاز / فرق ایران: اضافه استعاری / چشم دوختن: کنایه از انتظار کشیدن

صبحِ حرکت فرارسید. آفتاب داشت تیغ می‌کشید. گرد و غبار سپاهیان، آسمان تبریز را فرا گرفته بود. صداها و نعره‌های درهم شترهای حامل زنبورک، قاطرهای بارکش و اسب‌ها، با آهنگ شیپورها و طبل‌های جنگی درمی‌آمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، مشتاقانه و مصمّم قدم برمی‌داشتند. شور جنگ و دفاع در دل‌ها تنوره می‌کشید. چهره‌هایی که از خبر حمله روس درهم رفته بود با تماشای شکوه سپاه، شکفته می‌شد. عبّاس میرزا پیشاپیش سپاه، سوار بر اسبی کوه پیکر و چابک، همچون معبدی که بر فراز تپه‌ای جلوه­ گری کند، دل از ناظران می‌برد.

قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر، هر ابزار برنده / حامل: حمل کننده / زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می‌بستند / قاطر: استر / درآمیختن: مخلوط کردن (بن ماضی: درآمیخت؛ بن مضارع: درآمیز)/ مشتاقانه: با اشتیاق، با علاقه / مصمّم: دارای عزم نیرومند / تنوره: زبانه / چابک: چالاک / معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت / قلمرو ادبی: تیغ: استعاره از پرتو خورشید / تیغ کشیدن: استعاره پنهان (آفتاب مانند سرداری تیغ می‌کشید)؛ جانبخشی / تیغ کشیدن آفتاب: کنایه از طلوع خورشید / گرد و غبار آسمان… بود: اغراق/ قدم برداشتن: کنایه از راه رفتن / شور تنوره می‌کشید: استعاره پنهان (شور مانند آتش تنوره می‌کشید) / چهره در هم رفتن: کنایه از اخم کردن / شکفته شدن چهره: استعاره پنهان (چهره مانند گل می‌شکفت)، کنایه از شادمان شدن / کوه پیکر: تشبیه / همچون معبد: تشبیه / دل بردن: کنایه از شیفته و عاشق خود کردن

فرمانده سپاه ایران، لشکرش را پیش از موعد پیش‌بینی شده، به کرانه های رود ارس رساند و موج‌های سنگین و افسارگسیختۀ رود را رام خود کرد. سپاه ایران به فرماندهی شاهزادۀ جوان با شجاعت وصف ناپذیرشان بخش‌های وسیعی از خاک کشور را از چنگال متجاوزان آزاد کرد اما با برخورداری روس‌ها از سلاحهای پیشرفته و خیانت برخی از دشمنان خانگی عباس میرزا، سرانجام دفتر جنگ به نفع روسها بسته شد.

قلمرو زبانی: کرانه: ساحل / خودفروختگی: به خاطر پول خود را در اختیار دیگری قرار دادن / موعد: هنگام، زمان / کرانه: ساحل/ افسار: عنان اسب / ناظر: بیننده/ خیره کردن چشم: متحیر کردن (عبارت کنایی)/ بزم:‌ مهمانی / رزم: جنگ / قلمرو ادبی: افسارگسیختە: کنایه از رها و شتابان / موجهای سنگین و افسارگسیختهٔ ارس: استعاره پنهان(موج‌ها مانند اسب افسار گسیخته بودند) / چنگال متجاوزان: اضافه استعاری / دفتر جنگ: اضافه تشبیهی

در ایران آن دوران، دو دربار بود، دربار بزم و دربار رزم؛ بزم پدر، رزم پسر. شاه ایران با پیلۀ خوشگذرانی‌هایی که دور خویش می تنید، فرصت آشنایی با منطق دوران جدید را نمی یافت، حال آنکه عباس میرزا و قائم مقام، درهای تنفس دوران جدید را از دارالسلطنۀ تبریز به روی ایران باز کرده بودند. در ذهن عباس میرزا، تنها معمای اُفت و خیزهای جنگ و شکستها و پیروزیها نبود که حضور سنگینی داشت، تجربۀ شکستها و مشاهدۀ جهانی ورای جهان کشور خویش، در فراز و نشیب این نبردها گسست بزرگی در اندیشۀ پویای او به جا گذاشته بود. به باور او حضور در آستانۀ دوران جدید، در گرو ایجاد فرصت‌های آشنایی با الزامات دنیای جدید بود

قلمرو زبانی: دارالسلطنە: پایتخت / اُفت و خیز: نشیب و فراز / ورا: پشت / گسست: گسل / پویا: پوینده / قلمرو ادبی: بزم، رزم: جناس، تضاد / پدر، پسر: جناس / واج آرایی: «ر»، «ز» / پیلۀ خوشگذرانی‌ها:‌ اضافه تشبیهی / شکستها و پیروزیها، فراز و نشیب: تضاد / افُت و خیز: کنایه از شکست و پیروزی / حضور سنگین: حس‌آمیزی

نایب السّلطنه به حاضران رو کرد گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، هم­سنگران و یاران عزیز، غرض از گردهمایی امروز، بیان نکته‌هایی است؛ که اهمیّتشان کمتر از مسائل دفاع و جنگ نیست. بر همگان مسلّم است که شما جنگاوران سرافراز، در طول سال‌های دفاع، شجاعانه و مخلصانه جنگیدید. دلاوری‌ها و جان­فشانی‌های سربازان فداکار و شما افسران عزیز، علی رغم محرومیت‌های فراوان تا به آنجا بود که دشمن را هم به تحسین و اعجاب وا داشت. با این حال، ما بسیاری از سرزمین‌های مادری و هموطنان و پاره‌های تن خود را در این سال‌ها از دست دادیم و مجبور به قبول شرایطی دشوار در عهدنامه ننگین گلستان شدیم.

قلمرو زبانی: نایب السّلطنه: جانشین شاه / افسر: آن کس که در ارتش بالاتر از استوار است./ غرض: هدف (هم آواواره← قرض: وام) / گردهمایی: همایش / مسلّم: قطعی / سرافراز: سربلند / مخلصانه: پاکدلانه / جان­فشانی: فداکاری / تحسین: ستودن / اعجاب: به شگفت آوردن / قلمرو ادبی: پاره تن: استعاره از گرامیان / از دست دادن: کنایه از «از تملک خارج شدن»

سالهای دفاع و پایان تلخش واقعیتی را به ما نشان داد و آن اینکه برای زنده ماندن و پویایی بیشتر، به ایجاد نهادهای جدید دانش و صنعت نیاز داریم. باید فرزندانمان را با دانشها و روشهای معمول روزگار تعلیم دهیم.

پیشرفت و تمدّن نمی‌تواند یک سویه و تک ­بعدی باشد. افسر و سرباز ما زمانی از مرزهای خودمان، خوب پاسداری می‌کند که فکرش از جانب میهن و اداره عالمانه و عادلانه ملک، ایمن باشد؛ همان گونه که ملّت و دولت، زمانی به آسودگی، سر به کار خود خواهند داشت که بدانند ارتش آن‌ها ابزار و قدرت شایسته برای پاسداری از مرزها را دارد.

مردمی که به خانه‌های تاریک و بیدریچه عادت کرده اند، از پنجره‌های باز و نورگیر، گریزان هستند؛ آخر چشمشان را می‌زند و خسته شان می‌کند؛ لازمه حضور و مبارزه در هر جبهه، عشق و ایمان است. با این تفاوت که در جبهه بیرون، شجاعت کارسازتر است و در این یک درایت

قلمرو زبانی: یک سویه: یک طرفه / ملک: فرمانروایی / چشم زدن: آزردن چشم / درایت: آگاهی، دانش، بینش/ قلمرو ادبی: سر به کار خود داشت: کنایه از به امور خود پرداختن

قلمرو فکری: مردمی که به سنّت‌ها و رسوم کهنه و محدود عادت کرده اند، از نوگرایی و پیشرفت و ارتباط با جهان گریزانند.

عبّاس میرزا، آغازگری تنها، مجید واعظی

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
دبیرستان
سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
پیمایش به بالا