درآمدی بر عصر هاتف یا دوره رویگردانی از سبک هندی
پس از شکست صفویان از محمود افغان، قلمرو متصرفات این دودمان تجزیه شد و هر پارهای از آن بهدست امیری و خانی افتاد. افزون بر خونریزیهای هولناک افغانها در اصفهان و دیگر شهرهای آبادان و پرجمعیّت آن روزگار و دستاندازیهای حکومت عثمانی بر بخشهایی از قلمرو صفویان، وضع اقتصادی مردم هم روزبهروز بدتر میشد و دشواریهایی در زندگی شهروندان و روستانشینان پدید آمد.
در چنین روزگار آشفتهای توجه به شعر و غزل نه برای پیشهوران – که از هر گونه امنیت اجتماعی و اقتصادی بیبهره مانده بودند – دلپذیر بود نه برای دیندانان و دانشوران که ادامه درس و دانشآموزی آنها جز در سایه پشتیبانی توانگران ممکن نبود. سرایندگان و دانشوزران عصر هم بیشتر در گوشه فراغتی – اگر دست میداد- به بازخوانی دیوانهای پیشینیان و تمرین راه و رسم سخنوری ایشان بسنده میکردند. برخی افراد توانا هم که پیدا میشدند، از شیوه شاعری معمول در عصر صائب – که به روزگار صفویان بازمیگشت – دل خوشی نداشتند و در طبع خود نوعی رمیدگی از شیوههای افراطی مضمون پردازی و تخیلات دور و دراز شاعرانه احساس میکردند. آنها معتقد بودند که این شیوه از آنچه نزد شاعران نام آور و برجسته دورههای پیشین همچون سعدی، حافظ، مولوی، انوری، کمال و خواجو معمول بوده است، به کلّی دور مانده و راه کج و نادرستی را پیموده است؛ پس چه بهتر که از این شیوه دست بردارند و به احیای اسلوب پیشینیان که دوران درخشش آن در نظر ارباب ذوق به منزله نوعی بهشت گمشده بود، دست یازند.
انجمن ادبی مشتاق اصفهان
هموندان انجمن ادبی مشتاق اصفهان در سده دوازدهم هجری همین راه را پیمودند. گروهی دیگر از قبیل طبیب اصفهانی، میرزا نصیر اصفهانی، سید احمد هاتف اصفهانی و عاشق اصفهانی هم به آنها پیوستند. ایشان که اغلب تا این زمان به راه شاعران دوره صائب میرفتند، کمکم از این راه روی برتافتند و احیای سنتهای پیشین را که در روزگار حافظ، سعدی و مولوی معمول بود، پیش گرفتند.
کار انجمن مشتاق از این روی ارزنده است که نخست گروهی از سرایندگان باذوق برای نخستینبار گرد هم آمدند و آگاهانه به تغییر راه و روش در شعر پارسی پرداختند؛ دودیگر اینکه آنچه را به گمان خود اصل میپنداشتند، برای خود و دیگران بیان کردند و یکباره به شیوهای تازه رویآور شدند.
البته این دگرگونی آگاهانه درقالبهای شعر فارسی دگردیسی چندانی پدید نیاورد. در این دوره نیز همچون گذشته، غزل، قالب عمده شعر بود و پس از آن، قصیده که اندکی با رونقتر به زیست خود ادامه میداد؛ لیکن این سخنوران، غزل را نه بر شیوه صائب و کلیم که به سبک سعدی و حافظ و امیرخسرو میسرودند و قصیده را هم عموما به طرز خاقانی و انوری.
موضوع غزل همچنان عشق و دوری و فراق بود؛ اما بهجای آنکه مانند سرایندگان عصر حافظ و مولانا بر تجربه مستقیم و اصیل عارفانه و بیان عواطف خود متکی باشد، بر بازگویی و تکرار و تقلید مضامین عاطفی تکیه داشت. درونمایه قصاید ستایش و وصف بود و نکتههای اخلاقی و به میزان قابل ملاحظهای هم مناقب و مراثی اهل بیت؛ زیرا با وجود آنکه نادر برای جلوگیر از جنگ میان کیش شیعه و سنی بسیار کوشید و دیگر اصراری بر رسمیت دادن بی چون و چرای تشیع در سرتاسر ایران نداشت، مردم و از آن میان شاعران و صاحبدلان عموما بر کیش شیعه بودند و از ابراز عواطف دینی خود در شعر لذّت می بردند.
در این مرحله از بازگشتگرایی، دگردیسی شگرفی در فضای شعر پارسی پیش نیامد و در قلمرو تخیل و موسیقی شعر و حتی زبان چیز تازهای به شعر افزوده نشد. آنچه پیش آمد، بازگشت و توجه به دورهای کاملاً سپری شده بود و شاعران این دوره – حتّی آنها که بسیار موفق هم بودند – هرگز به پای استادان پیشین نرسیدند.
روسُرایی که از دوره حافظ به بعد در میان شاعران بیش و کم دیده میشد، در این دوره کاملاً همگانی شد و راه را بر هر نوع تازگی و نوآوری بست. در این میان، شاعری تواناتر و کامیابتر بود که بهتر میتوانست از عهده تقلید استادان پیشین برآید.
مشتاق اصفهانی، پیشاهنگ شیوهای نوین
زمزمههای رویگردانی از سبک دوره صائب، زمانی بالا گرفت که میر سیّد محمّدعلی مشتاق با بنیانگذاری انجمن ادبی اصفهان کاروانسالاری آن را عهدهدار شد و با کمک یاران و همفکران خود این جنبش ادبی را به سرانجامی توفیق آمیز نزدیک کرد.
میر سید محمدعلی از طبقه سادات اصفهان بود و در این شیوه تازه، طریقه محتشم را که در آغاز عهد صفویان تا حدی با شیوه پیشینیان هم مربوط میشد بازآفرینی کرد. مشتاق با بازگشت به شیوه پیشینیان تا حد معتدلی علاقه به صنایع بدیعی را هم که درعصر صائب از یاد رفته بود، از نو برانگیخت. او در شیوه پیشینیان به طرز گویندگان عراق و فارس توجه داشت. گروه زیادی از شاعران همروزگار وی مانند آذر میرزا نصیر صباحی، هاتف، عاشق، صهبا با او ارتباط و دوستی و همراهی داشتند و مشتاق بر گردن برخی از آنها حق استادی داشت. سال درگذشت مشتاق ۱۱۷۱ است.
نمونهای از سرواد او را میخوانیم:
سر عشق
خوش آن گروه که در، بر رخ از جهان بستند / ز کائنات بریدند و با تو پیوستند
ز آن صنم خبر آن زاهدان کجا دارند / که خرقه پاره نکردند و سبحه نگسستند
به راز عشق کجا پی برند اهل خرد / مگر کنند فراموش آنچه دانستند
مخور به مرگ شهیدان کوی عشق افسوس / که دوستان حقیقی به دوست پیوستند
ز ساکنان خرابات پرس راز دو کون / نه زآن گروه که از بادهٔ ریا مستند
هزار گنج گهرریز هر قدم دارند / چه شد که راهروان فنا تهیدستند
بس این فراغت از خودگذشتگان رهت / که از جهان و در و هر چه هست وارستند
خوش آن کسان که نوازند زیردستان را / به شکر آنکه قویپنجه و زبردستند
مجو تلافی بیداد از بتان کاین قوم / نمک زنند بر آن دل که از جفا خستند
جماعتی که کنند از ستم فغان مشتاق / نه عاشق اند که تهمت به خویشتن بستند
آذر بیگدلی، شعرشناس دیرپسند
درست در همان سالی که افغانها در تدارک حمله به اصفهان بودند (یعنی سال ۱۱۳۴)، لطفعلی بیک آذربیگدلی در این شهر زاده شد. او در عهد نادر و جانشینانش یک چند با دستگاه حکومت افشاریان مربوط بود؛ اما در اوایل عهد کریم خانزند، گوشه نشینی برگزید و در اصفهان با مشتاق و انجمن ادبی وی ارتباطی دوستانه پیدا کرد. آذر اصول شعر را بیشتر از مشتاق آموخته بود و اکثر اوقات خود را به مطالعه در آثار پیشینیان میگذراند. چامهها و چکامههای او بیشتر بر شیوه سرایندگان عصر سعدی و حافظ است. مثنوی یوسف و زلیخای آذر در برخی موارد از تأثیر سبک دوره صائب هم بر کنار نمانده است.
آذر با هاتف اصفهانی و صباحی بیدگلی همدم بود. او واپسین سالهای زندگانی را در قم سپری کرد و سرانجام به سال ۱۱۹۵ درگذشت. «تذکره آتشکده» که شرح حال کوتاه و گلچینی از شعرهای۸۵۰ پارسیسرای در آن گرد آمده است، ارزندهترین اثر اوست که ذوق شعری او را مینمایاند.
آذربیگدلی به سبب دقتی که در شناخت و گزینش سرودههای شاعران داشته به آذر دیرپسند نام برآورده است. شعر زیر از اوست.
به هر کس هر چه باید داد، دادند
مرا عجز و تو را بیداد دادند / به هر کس هر چه باید داد، دادند
برهمن را وفا تعلیم کردند / صنم را بیوفایی یاد دادند
گران کردند گوش گل پس آنگه / به بلبل رخصت فریاد دادند
هاتف اصفهانی، شاعر ترجیعبند
اگر مشتاق اصفهانی را پیشاهنگ سبک بازگشت به طریقه پیشینیان بدانیم، سراینده و پزشک همشهری او سید احمد هاتف را باید در اوج این شیوه و شاخصترین سخنور این دوره بشناسانیم که با ترجیعبند خود، نام و جاه شایگانی یافت.
هاتف در اصفهان زاده شد؛ اما نیاکان او که به سادات حسینی بازخوانده میشدند، از اردوباد نخجوان به این شهر کوچیده بودند. هاتف نوجوان، پزشکی، حکمت و ریاضی را نزد میرزا نصیر اصفهانی و شعرشناسی و ادبدانی را در بارگاه مشتاق فرا گرفت. در دیوان او قصایدی در ستایش این دو استاد دیده میشود.
پیشه اصلی هاتف، پزشکی بود؛ کاری که هرگز دل بدان نداد و در سرودههایش نتوانست ناخشنودی خود را از این پیشه پنهان کند.
هاتف با آذر بیگدلی و صباحی بیدگلی دوستی نزدیک داشت و به همین دلیل، بخشی از زندگانی خود را در کاشان و در همسخنی یاران یکدل گذرانید. در دیوان او اخوانیاتی (اشعار دوستانه) خطاب به این دو سخنور نامی دیده میشود. روزهای آخر عمر هاتف در شهر قم گذشت. درگذشت او هم به سال ۱۱۹۸ در همین شهر رخ داد.
شعر و فکر هاتف: سید احمد هاتف به دو زبان پارسی و تازی شعر میگفت. شعرشناسان گذشته در قصاید عربی او هم شیرینی و نمکی دیدهاند. دیوان فارسی هاتف از نظر شمار، چندان درخور اعتنا نیست و در آن تعدادی قصیده – عموماً در منقبت و وصف- چند قطعه با مضمونهای اخلاقی و اجتماعی و چند غزل که از لطف و شور و حال تهی نیست و دستآخر ترجیع بند نامی وی در کنار یکدیگر آمدهاند. هاتف در غزل از سعدی و حافظ پیروی میکرد و البته به پای آنها نمیرسید. چامههای او هم بر شیوه استادان پیشین بود. در پارهای موارد به نظر میرسد به توفیقهایی بالاتر از آنها دست یافته است. مثلاً قصیده طلوعیه مشهور او با آغازینه:
سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا / عیان شد رشحه خون از شکاف جوشن دارا
در ستایش علی بن ابیطالب که بر وزن قصیده فرخی با مطلع:
برآمد قیر گون ابری ز روی نیلگون دریا / چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
سروده شده است و شهرت آن از شعر فرخی کمتر نیست. بعدها بسیاری از سخنوران، این قصیده هاتف را خوانده و بر شیوه وی رفته اند.
اگر شهرت عام برخی از اشعار یک سخنور را بتوان دلیل برتری وی به شمار آورد، باید بگوییم که هاتف در میان همالان خود از همه برتر است. برخی از سروادهای او – اعم از قطعه و قصیده – در ادبیّات فارسی شهرتی تام یافتهاند؛ از آن جمله قطعه زیبایی است با آغازینه زیر که بزرگمنشی و آزادگی روح سراینده را به خوبی نشان میدهد:
خار بدرودن به مژگان، خاره بشکستن بهدست / سنگ خاییدن به دندان، کوه بُبریدن به چنگ
اما ترجیعبند هاتف که شاهکار سخنوری اوست، شعر گزیده و نغزی است که سخنور در سرودن آن به نمونههای پیشین و از آن جمله ترجیعبند سعدی و ترکیببند جمالالدین عبدالرزاق نظر داشته است. با این حال حسن ترکیب و لطفی که در به کار بردن مضمون عشق عارفانه و دعوت به انصاف و دریادلی به کار گرفته، این شعر گرم و صمیمانه را در زمره نامورترین اشعار مستقل زبان پارسی درآورده است. ترجیعبند هاتف مشتمل بر پنج بند است و در همه بندهای آن از اقلیم عشق سخن میرود و با لحنی گرم و شورانگیز، آدمیان به گذشت و دریادلی و دگرپذیری و سرانجام توجه به حق به وجهی عارفانه دعوت میشوند. گویی هاتف در این دعوت، به تنگ نظریها و دشمنیهای زمانه خود و خونریزیهای ناشی از اختلاف مذاهب نظر داشته است و راه چاره را در روی آوردن به خدا دیده و از دَیْر و کلیسا و بتخانه و از همه جا این ندا را شنیده است:
که یکی هست و هیج نیست جز او / وحده لا اله الا هو
ابیاتی از بند نخست این شعر را در اینجا بازگو میکنیم و دانشآموزان گرامی را به خواندن تمامی آن از دیوان شاعر فرامیخوانیم.
ای فدای تو هم دل و هم جان / وی نثار رَهَت، هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر / جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل / جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راهِ پرآسیب / درد عشقِ تو، دردِ بیدرمان
بندگانیم؛ جان و دل بر کف / چشم بر حُکْم و گوش بر فرمان
گر سرِ صلح داری، اینک دل / ور سرِ جنگ داری، اینک جان
دوش، از شورِ عشق و جَذْبه شوق / هر طرف میشتافتم حیران
آخِرِ کار، شوقِ دیدارم / سوی دیر مغان کشید عِنان
چشمِ بَد دور، خلوتی دیدم / روشن از نورِ حق، نه از نِیران
فروغی بسطامی، غزلسرای عارف
میرزا عبّاس، فرزند آقاموسی بسطامی، هر چند از نظر زمانی در عصر قاجاریان می زیست، از لحاظ طرز و شیوه شاعری باید او را واپسین شاعر طرز هاتف و مشتاق دانست که در شیوه غزلسرایی از سعدی و حافظ پیروی میکرد. وی به سال ۱۲۱۳ در آستانههای مقدس دیده به جهان گشود و بعد از آن که پدرش را در شانزده سالگی از دست داد، به ایران آمد و مدتی در ساری ماند. او از سواد و علم بهره فراوانی نداشت؛ اما به مدد ذوق شاعرانه و انسی که با حافظ و سعدی پیدا کرده بود، بر رموز غزلپردازی دست یافت. ابتدا مسکین تخلّص میکرد؛ اما بعد تخلّص فروغی را برای خود برگزید. فروغی در خراسان با قاآنی، سراینده نامی آن عصر، آشنایی یافت و به همراه او راه تهران را در پیش گرفت. در زمان وزارت حاج میرزا آقاسی به آستانههای مقدس رفت و در بازگشت از این سفر به عرفان علاقهمند شد و در خط تصوف افتاد.
در دوره ناصرالدین شاه توجه بیشتری به وی شد و سلطان صاحبقران هر ماه ساعتی چند وی را به حضور میپذیرفت و به سرودههای او گوش فرامیداد. فروغی به ارتباط با دستگاه قاجاری اعتنای چندانی نداشت و زندگی را با درویشی و وارستگی میگذراند. وی به سال ۱۲۷۴ در سن ۶۱ سالگی آسمانی شد.
هنر فروغی، درغزلسرایی است و سرمشق کار او هم غزلهای شیخ و خواجه شیراز. گرچه در سخنش؛ ابداع و ابتکار چندانی به نظر نمیآید اما از روانی بیان و سوز و گداز عارفانه هم خالی نیست. تقلید او با چنان ظرافت و صمیمیتی همراه است که گویی برای خود شیوه ویژهای آفریده است. برخی از چکامههای او مانند آنچه در زیر میآید، به دلیل لطف بیان و شور و حال عارفانه نام برآوردهاند.
مردان خدا
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند / یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند / هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند / یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند / یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند / قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد / یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی / بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز / زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی / کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت / ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است / کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبکسیر فروغی / از دامگه خاک بر افلاک پریدند