نظامی
فرمانروای قلمرو داستانسرایی
در ادب پارسی، داستانپردازی- بهویژه آن داستانسرایی که با سرودن ویس و رامین به خامه توانای فخرالدّین اسعد گرگانی در سده پنجم هجری آغاز شده بود – در منظومههای پرآوازه جمالالدین ابومحمد الیاس بن یوسف نامی به نظامی گنجهای، بهاوج خود رسید و به عنوان یکی از انواع ادبی، توجه بسیاری از سخنپردازان پارسی را به خود جلب کرد. عدّه بسیاری از سرایندگان نیز به گمان آن که با این گونه داستانسراییها میتوانند آبرو و آوازهای همپایه نظامی بهدست آورند، به سرودن داستانهایی همانند منظومههای او روی آوردند و بازار پیروی از آثار نظامی رو به گرمی نهاد.
آثار نظامی
مهم ترین چیزی که دولت جاویدان داستانسرای گنجه را سبب شده است، پنج دفتر شعر پرآوازه اوست، در پنج وزن گوناگون که به «پنج گنج» نام برآورده و شاعر بر روی هم نزدیک به سی سال از زندگانی خویش را بر سر نظم و تدوین آنها گذاشته است.
۱) نخستین منظومه پنج گنج نظامی مخزن الاسرار است. در بیست مقاله، راجع به زهد و حکمت و عرفان. شاعر این درپیوسته را در آغاز کار و سالهای جوانی پرداخته و در آن با گستاخی و بیپروایی خاص جوانان، بر بیدادگران و دورویان و رشکبران تاخته است. این منظومه اندرزی و اخلاقی که به پیروی از حدیقه الحقیقه سنایی گفته شده، ۲۲۶۰ بیت دارد و سخنپرداز آن را در سال ۵۷۰ هجری و در آستانه چهل سالگی سروده است.
۲) دومین مثنوی نظامی، خسرو و شیرین نام دارد که به سال ۵۷۶ در ۶۵۰۰ بیت گفته شده و موضوع آن داستان دلدادگی خسرو، شاهزاده ایرانی است با شیرین، برادرزاده بانوی ارمن که به راهنمایی شاپور، ندیم خسرو، سرانجام به هم میرسند و هیچ چیز حتّی سوز و نیازهای شیفتهوار فرهاد کوهکن هم نمیتواند آن دو را از یکدیگر بگسلد.
۳) داستان لیلی و مجنون سومین منظومه پنج گنج نظامی است که در سال ۵۸۴ به فرجام آمد و موضوع آن ماجرای دلباختگی قیس – معروف به مجنون – از تیره بنیعامر است بر دخترک همسال او لیلی که ناخواسته به عقد مردی به نام ابنسلام درمیآید. بعد از این رخداد، قیس سر به بیابان میگذارد و شیدای راستین میشود. در این میان، لیلی به ناکام میمیرد و مجنون نیز چون بر تربت او حاضر میشود، «ای دوست» میگوید و جان به جان آفرین وامیسپارد.
۴) هفت پیکر یا هفت گنبد که گاهی بهرامنامه نیز خوانده شده، چهارمین داستان پنج گنج نظامی است که سخنپرداز گنجه، آن را در ۵۱۳۶ بیت به سال ۵٩۳ پرداخته است.
۵) واپسین مثنوی از مجموعه پنج گنج، اسکندرنامه است که خود به دو بخش میشود: شرفنامه و اقبالنامه. این منظومه که سرگذشت اسکندر و کارهای اوست، مجموعا ۱۰۵۰۰ بیت دارد و نظامی واپسین بازنگری را به سال ۵۹۹ در این کتاب کرده است.
علاوه بر منظومههای پنج گنج، نظامی را سرودههای دیگری از قصیده و غزل و قطعه است که وحید دستگردی آنها را در مجموعهای به نام گنجینه گنجهایی گرد آورده و در تهران به چاپ رسانیده است.
شعر و اندیشه نظامی: نظامی در زمره گویندگان توانای شعر پارسی است که نهتنها برای خود سبک و روشی جداگانه دارد، بلکه تأثیر شیوه او بر شعر فارسی نیز انکارناپذیر است.
اهمَیّت دیگری که در کار نظامی سزاوار یاد کردن است، این که وی با گشودن این راه و همچنین توجه به مضمونهای اخلاقی و اندرزی – به ویژه در مثنوی مخزنالاسرار- تکیهگاه تازهای برای شعر پارسی پدید آورد و نشان داد که شاعر میتواند چیزهای دیگری غیر از ستایش و توصیف و غزل را وارد قلمرو شعر کند. به عبارت روشنتر او به سرایندگان پس از خود نمایاند که میتوان شاعر بزرگی بود؛ اما به دربارها و زورمندان تکیه نداشت.
از همه اینها گذشته، طرز شاعری نظامی به استواری لفظ و دقت معنی و موسیقی نغز آراسته است. نظامی هر چند نمونه عالی کار فخرالدین اسعد گرگانی را در ویس و رامین پیش روی داشته، با زیرکی و جوهرشناسی ویژه خود داستانهایی را برای درپیوستن پیش کشیده که بیشتر مقبول طبع ایرانیان مسلمان است. با آن که وی در نظم مخزنالاسرار به حدیقه و در نظم دیگر داستانها – جز لیلی و مجنون – بدون تردید به شاهنامه نظر داشته؛ امّا رویهم رفته، به دلیل نوآوریهایی که در قلمرو ترکیب و معنی و ساختار داستانی دارد، هرگز نمیتوان او را وامدار سخنوران پیشین دانست و ذرّهای از پایگاه بلند او در شعر پارسی کاست؛ بلکه برعکس باید گفت دولت جاویدی که در قلمرو داستانسرایی پارسی برای وی بهدست آمده، امروز نیز همچون گذشته پاینده و شکوهمند مانده است. زندگی این سخنسرای بزرگ سرانجام در تنهایی و گوشهنشینی به سال ۶۰۸ هـ.ق. به سر آمد و در شهر گنجه به خاک سپرده شد. نمونههایی از شعر او را میآوریم.
دردستانی و درمان دهی
عمر به خشنودی دلها گذار / تا ز تو خوشنود بود کردگار
سایه خورشید سواران طلب / رنج خود و راحت یاران طلب
درد ستانی کن و درماندهی / تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش / چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد / نیکی او روی بدو باز کرد
گنبد گردنده ز روی قیاس / هست به نیکی و بدی حقشناس
حاضر جوابی فرهاد
درآوردندش از در چون یکی کوه / فتاده از پسش خلقی به انبوه
نشان محنت اندر سر گرفته / رهی بیخویش اندر بر گرفته
ز رویش گشته پیدا بیقراری / بر او بگریسته دوران به زاری
نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت / چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت
غم شیرین چنان از خود ربودش / که پروای خود و خسرو نبودش
ملک فرمود تا بنواختندش / به هر گامی نثاری ساختندش
ز پای آن پیلبالا را نشاندند / به پایش پیلبالا زر فشاندند
چو گوهر در دل پاکش یکی بود / ز گوهرها زر و خاکش یکی بود
چو مهمان را نیامد چشم بر زر / ز لب بگشاد خسرو دَرج گوهر
به هر نکته که خسرو ساز میداد / جوابش هم به نکته باز میداد
۱- نخستین بار گفتش کز کجایی / بگفت از دار ملک آشنائی
قلمرو زبانی: ملک: سرزمین، کشور، مملکت / دار ملک: پایتخت / آشنایی: عشق / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن [ت تن تن تن ت تن تن تن ت تن تن] (رشته انسانی)/ دار ملک آشنائی: اضافه تشبیهی (عشق پایتخت است.) / جناس: بار، دار
بازگردانی: (خسرو) برای نخستین بار به فرهاد گفت: کجایی هستی؟ فرهاد گفت از پایتخت عشق هستم.
پیام: عشق فرهاد
۲- بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند / بگفت اندُه خرند و جان فروشند
قلمرو زبانی: صنعت: پیشه، کار، حرفه / اندُه: اندوه، غم / قلمرو ادبی: جناس: آن، جان؛ جا، جان / خرند، فروشند: تضاد / واژهآرایی: بگفت / واجآرایی «ن» / انده خرند، جان فروشند: استعاره پنهان (اندوه مانند کالایی است که آن را میخرند) / انده خریدن: کنایه از تحمّل کردن غم واندوه/ جان فروختن: کنایه از جان فشانی کردن
بازگردانی: (خسرو) گفت: مردم در آن شهر کاری دارند؟ فرهاد گفت: غم عشق را میخرند و جانشان را بر آن عشق میدهند.
پیام: جانفشانی دلشده
۳- بگفتا جان فروشی در ادب نیست / بگفت از عشقبازان این عجب نیست
قلمرو زبانی: عشقباز: عاشق / نیست (نخست): وجود ندارد [فعل تام] / نیست (دوم): نمیباشد [فعل اسنادی] / قلمرو ادبی: واژهآرایی: بگفت / واجآرایی «ن» / جان فروشی: کنایه از جان دادن، جان فشانی کردن
بازگردانی: (خسرو) گفت: جان فروشی کار درست و باادبانهای نیست. فرهاد گفت: این کار (جان دادن) از عاشقان شگفت نیست.
پیام: جانفشانی دلشده
گوشزد: اگر «الف»اضافی باشد، درآن صورت میتواند یکی از معانی زیر را داشته باشد:
۱) الف دعا: منشیندا ۲) الف ندا: خدایا ۳) الف میانوند : کشاکش ۴) الف مناظره:گفتا ۵) الف بزرگداشت: بزرگا مردا ۶) الف مبالغه: خوشا
۴- بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ / بگفت از دل تو میگویی من از جان
قلمرو زبانی: از دل: از ته دل / سان: گونه / حذف فعل به قرینه لفظی: میگویم / قلمرو ادبی: واژهآرایی: دل / بگفت، میگویی: همریشگی (رشته انسانی) / جناس: سان، جان /
بازگردانی: (خسرو) گفت: آیا از صمیم دل عاشق شده ای؟ فرهاد گفت: تو میگویی که من از صمیم دل عاشق شده ام، ولی من سراسر وجودم عاشق اوست.
پیام: شدت عشق فرهاد
۵- بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک / بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
قلمرو زبانی: مهر: عشق / خفته: خوابیده / حذف جمله به قرینه لفظی: دل از مهرش پاک میکنم./ قلمرو ادبی: خفته در خاک: کنایه از مرده / واژهآرایی: بگفتا، بگفت / جناس: پاک، خاک / دل از مهر کسی پاک کردن: کنایه از فراموش کردن عشق کسی / خاک: مجاز از گور
بازگردانی: (خسرو) گفت: کی از عشق شیرین صرف نظر میکنی؟ (فراموشش میکنی؟). فرهاد گفت: آن زمان که بمیرم.
پیام: شدت عشق فرهاد
۶- بگفت او آن من شد زو مکن یاد / بگفت این کی کند بیچاره فرهاد
قلمرو زبانی: آنِ: مال / زو: از او / مرجع «این»: یاد نکردن / قلمرو ادبی: جناس: او، زو / واژهآرایی: بگفت / واجآرایی «ن»/ پرسش انکاری در مصراع دوم
بازگردانی: (خسرو) گفت: شیرین مال من است. دیگر به فکر او نباش. فرهاد بدبخت گفت: منِ بیچاره این کار را هرگز نمیتوانم نکنم. (هرگز نمیتوانم او را فراموش کنم. )
پیام: خاموشی فرهاد
۷- چو عاجز گشت خسرو در جوابش / نیامد بیش پرسیدن صوابش
قلمرو زبانی: عاجز: ناتوان، درمانده / نیامد: نبود / صواب: درست، پسندیده، مصلحت (همآوا؛ ثواب: پاداش) / جهش ضمیر در مصراع دوم (بیش پرسیدن از او درست نبود) [مرجع آن، خسرو است.]/ قلمرو ادبی: جناس: جواب، صواب / تضاد: جواب، پرسیدن
بازگردانی: هنگامی که خسرو از حاضرجوابی فرهاد درمانده شد، درست ندید که از او بیشتر پرسش کند.
پیام: درماندگی خسرو در مقابل فرهاد
۸- به یاران گفت کز خاکی و آبی / ندیدم کس بدین حاضر جوابی
قلمرو زبانی: خاکی و آبی: هر هستومند ساخته شده از خاک و آب [ی: نسبت] / «ی» در «حاضرجوابی»: حاصل مصدر/ قلمرو ادبی: آبی و خاکی: مجاز از انسان یا هر جانداری، تناسب
بازگردانی: (خسرو) به دوستانش گفت: درمیان جانداران، هیچ موجودی را به این حاضرجوابی ندیده ام.
پیام: حاضرجوابی فرهاد
عطار نیشابوری
شرح احوال فریدالدین عطار نیشابوری هم با وجود افسانهها و کرامتهای بسیاری که از او بر سر زبانهاست، در غباری از تیرگی و ناشناختگی فرورفته است. همین قدر میدانیم که در حدود سال ۵۴۰ هجری در کدکن، یکی از روستاهای نیشابور چشم به جهان گشود و پدر و مادر او تا پایان روزگار جوانی وی زنده بودهاند. خود او در آغاز، پیشه پدری خویش را که عطاری (داروفروشی) بوده، اختیار کرده بود و در داروخانه به شغل درمانگری می پرداخت و چنان که خود میگوید، هر روز کسان بسیاری نزدش درمان میشدهاند:
به داروخانه پانصد شخص بودند / که در هر روز نبضم مینمودند
گویا در اندیشه عطار هم – به مانند سنایی – آمادگی لازم برای دگردیسی روحی و انتقال به تلقّی تازهای از زندگی وجود داشته و همین آمادگی در سالهای میانی عمر، وی را به شناسامردی آزاده و حقیقتبین و بینیاز تبدیل کرده است؛ بهگونهای که نیمه دوم زیست او بیشتر به نگارش کتاب و سرودن اشعار ژرف و پرمعنا گذشته است. سالمرگ عطار به درستی دانسته نیست که البته نباید از سال ۶۱۷ هجری دیرتر باشد. برخی نوشتهاند که او در تاخت و تاز خانمانسوز مغول به نیشابور شهید شد که برای آن هم دلیل تاریخی استواری نیست.
آثار عطار
مجموعه چامهها و چکامههای عطار که بیشتر آنها عرفانی و دارای درونمایههای بلند صوفیانه است، به نام دیوان عطار چند بار چاپ شده است.
از میان مثنویهایی که بیگمان از اوست، میتوان به اینها نمونش کرد:
۱) منطق الطیر: این مثنوی که حدود ۲۶۰۰ بیت دارد، مهمترین و برجستهترین مثنوی عطار و یکی از نامیترین مثنویهای تمثیلی فارسی است. این کتاب که در واقع میتوان آن را «حماسهای عرفانی» نامید، داستان گروهی از مرغان است که برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آنهاست – به راهنمایی هدهد به راه میافتند و در راه از هفت مرحله سهمگین میگذرند. در هر مرحله گروهی از مرغان از راه باز میمانند و به بهانههایی پا پس میکشند تا این که پس از عبور از این مراحل هفتگانه – که بیشباهت به هفتخان در داستان رستم و داستان اسفندیار نیست – سرانجام از گروه انبوه مرغان که در جستوجوی «سیمرغ» اند، تنها «سی مرغ» باقی میمانند و چون به خود مینگرند درمییابند که آن چه بیرون از خود میجستهاند، اینک در وجود خود آنهاست. منظور عطار از مرغان، رهروان و از «سی مرغ» مردان خداجویی است که پس از عبور از مراحل هفتگانه سلوک – یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا – سرانجام حقیقت را در وجود خویش به نمود میآورند.
۲) الهینامه: این منظومه مجموعهای است از داستانهای گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهوده در جستوجوی چیزهایی برآمدهاند که حقیقت آنها با آنچه توده مردم از آنها میفهمند، همسانی ندارد.
۳) مصیبتنامه: از دیگر منظومههای مهم عطار، مصیبتنامه است، در بیان مصیبتها و گرفتاریهای روحانی رهرو و مشتمل است بر حکایتهای فرعی بسیار که هر کدام از آنها جداگانه نیز تهی از فایده و نتیجه نیست. در این منظومه، شیخ نیشابور خواننده را توجه میدهد که فریفته ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر به حقیقت و معنی اشیا پی برد.
۴) مختارنامه: عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکرانه سرشناس بوده است. چارانههای وی گاهی به چارانههای خیام، ترانهساز همشهری او، بسیار نزدیک است و به همین سبب بسیاری از این رباعیات را بعدها به خیام بازخوانده و در مجموعه ترانههای وی به ثبت رساندهاند. همین آمیزش و نزدیکی فکر و اندیشه، کار جداسازی و تفکیک ترانههای این دو شاعر بزرگ نیشابور را دشوار میسازد.
۵) تذکره الاولیا: عطار هم از آغاز جوانی به سرگذشت عارفان و مقامات اولیای تصوّف دلبستگی تام داشته است. همین تعلّقی خاطر سبب شده است که او سرگذشت و حکایات مربوط به نود و هفت تن از اولیا و پیران تصوف را در کتابی به نام تذکره الاولیا (سرگذشتنامه عارفان) گردآوری کند. پیش از او جلابی هجویری در کتاب کشف المحجوب و عبدالرحمان سلمی در طبقات الصوفیه نیز چنین کاری را انجام دادهاند و این دو اثر صرف نظر از فضل تَقَدّم در نوع خود حائز اهمیتاند؛ لیکن تذکره الاولیای عطار نزد پارسی زبانان آوازه و قبول بیشتری پیدا کرده است. این کتاب در سالهای آخر سده ششم یا سالهای آغاز سده هفتم هجری نگاشته شده است.
بدون شک، عطار از سخنوران بزرگ و معتدل زبان پارسی است که خود به درجه والایی از کمال معرفت دست یافته است. او آنچه را که سنایی در آغاز کار از سرمایههای عرفانی به گستره شعر پارسی وارد کرد، با والایی و برجستگی خاصّی به کمال نسبی خود نزدیک کرد و اگر بگوییم که عطار حتّی برای مولانا جلالالدّین- که خود را وامدار و دنبالهرو سنایی و عطار میدانست – راه رسیدن به اوج عارفانهای را که در مثنوی و غزلیّات شورانگیز شمس میبینیم، هموار کرده است، سخنی بر گزاف نگفتهایم.
نمونهای از شعر او:
ندارد درد ما درمان دریغا / بماندم بیسر و سامان دریغا
در این حیرت، فلکها نیز دیری است / که میگردند سرگردان، دریغا
رهی بس دور میبینم در این ره / نه سر پیدا و نه پایان دریغا
چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان / ز جان دردا و از جانان، دریغا
پس از وصلی که همچون باد بگذشت / درآمد این غم هجران دریغا