درآمدی بر اثر فردوسی دوره حماسه ملی و خردآرمانی
سومین دوره مشخصی را که ادب پارسی پشت سر گذاشته و از نیمه سده چهارم تا نیمههای سده پنجم به درازا کشیده، عصر فردوسی یا عصر حماسهسرایی است.
آغاز این دوره که از نظر تاریخی همزمان است با اوج کشورداری سامانیان در واقع، عصر اندیشه استقلال ملی ایران است. فرمانروایان سامانی با تاکید بر ضرورت نگارش به زبان پارسی دری و گردآوری تاریخ و روایتهای گذشته ایرانی، در برابر خلافت بیگانه بغداد به هویتی مستقل دست مییابند و با تشویق سخنوران و نویسندگان و نگارندگان میکوشند در فرارودان و خراسان بزرگ، هویت فرهنگیای را – که عبارت است از بازیافتن اندیشه ای ایرانی در چارچوب فرهنگ اسلامی- ترویج کنند. آنها برای این کار زبان پارسی یعنی زبان اقوام ایرانی را برمیگزیند و علاوه بر سرایندگان، دانشمندان ایرانی را بر آن میدارند تا به زبان ملی خود – که با قبول الفبای عربی در واقع هویت دینی و اسلامی نیز پیدا کرده بود- به نگارش کتاب دست یازند.
در آغاز این دوره هنوز بیشتر دانشمندان ایرانی به ضرورت، آثار خود را به عربی مینوشتند تا بتوانند از سراسر جهان اسلام خوانندگانی بیابند. به عبارت دیگر شمار ایرانیان دانشوری که در زمینههای گوناگون مذهبی، تاریخی و علمی، زبان عربی را به کار میگرفت، در سنجش با دورههای قبل کمتر نشده بود؛ با این حال تا آنجا که به قلمرو کار سامانیان مربوط میشد، بیشتر نویسندگان پارسیزبان به نوشتن به زبان پارسی تشویق میشدند، بنابراین نثر در عصر سامانیان مانند نظم رو به پیشرفت گذاشت و به علت غلبه روح ایراندوستی و احساس نیاز به هویت مستقل – به ویژه در خراسان آن روز – داستانها و روایتهای مربوط به تاریخ گذشته ایران فراهم شد و سرانجام در سال ۳۴۶هـ.ق. به امر ابومنصور محمدبن عبدالرزاق فرماندار توس به صورت مجموعهای مستقل به زبان پارسی درآمد و به نام شاهنامه، در اختیار همگان قرار گرفت. همین شاهنامه منثور بود که چند سال بعد به امر منصور بن نوح سامانی، دقیقی طوسی نظم آن را برعهده گرفت و بعد از کشته شدن او، فردوسی شاعر بزرگ و همشهری وی با کوششی شگفتانگیز حدود سی سال، کار نظم شاهنامه را به پایان رساند.
آنچه از شعر این دوره بر جای مانده بسیار اندک است. با این حال میتواند استواری قالب و معنی، تنوع وزنها و قالبها، گونه گونی درونمایهها و خیالهای شعری این عصر را نشان بدهد. در این روزگار شمار شاعران زیاد و تنوع قالبها و مضمونهای شعری شایگان است. سنت داستانپردازی، منظومهسرایی و حماسهسرایی در این دوره پایه گذاری میشود؛ شعر این عصر پیامآور صلح و آرامش و رفاه و شادی است و خصوصیات آشکار آن نزدیکی به طبیعت، آمیختگی با موسیقی، داشتن رنگ ملی و ایرانی، دربردارنده مایههای حکمی و اخلاقی و فقدان مایههای عرفانی و آسمانی است؛ همچنین از پیراستگی و استواری فکری و زبانی نغزی برخوردار است. محور فکری آن، عشق به طبیعت، برتری یافتن خوبی در برابر بدی، بهروزی قوم ایرانی و در نهایت، همه انسانهای حقجو است. تکیه اصلی جریان شعری در این دوره بر حمایت از فرهنگ قومی و اهمیت و اعتبار بخشیدن به زبان پارسی است. در این دوره علاوه بر غزنه، توس به عنوان خاستگاه حماسه ملی ایران و ادامه دهنده فرهنگ و هویت ایرانی از اهمیت ویژه ای برخوردار میشود و در واقع مهمترین فرهنگشهر این دوره به شمار میرود. سه شاعر حماسه سرا و توانای این عصر یعنی دقیقی، فردوسی و اسدی از این شهر برمیخیزند و تمام شهر برای تدارک این حماسه بزرگ دست به دست هم میدهند تا آنجا که اگر کار دقیقی و فردوسی را در کنار ادبیات ستایشی و وابسته به دربار وقت در زمره ادبیات مردمی این دوره به شمار آوریم به خطا نرفتهایم.
نثر پارسی و آغاز ادبیات تاریخی – دینی
۱- شاهنامه ابومنصوری
چنان که پیش از این دیدیم نثر پارسی در آغاز عصر فردوسی زاده شد؛ زیرا نخستین کتاب نثر پارسی که به نگارش درآمد، همان شاهنامه منثوری بود که به دست و سرمایه ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی فراهم آمد و به شاهنامه ابومنصوری شهرت یافت و چنانکه گفتیم در واقع تاریخ گذشته ایران به شمار میآمده است. دریغ که اصل این کتاب از میان رفته و تنها دیباچه آن که حدود پانزده صفحه میشود، در بعضی از نسخههای خطی قدیمی شاهنامه به دست ما رسیده است.
علاوه بر این شاهنامه، شاهنامه منثور دیگری به نام شاهنامه ابوالمؤید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است؛ اما یکسره از میان رفته و درباره آن نمیتوان سخنی گفت.
۲- ترجمه تفسیر طبری
دومین کتاب ارزنده ای که به نثر پارسی در زمان سامانیان فراهم آمده و خوشبختانه تمام آن تا امروز بر جای مانده، ترجمهای از یک تفسیر قرآن است که اصل عربی آن در سالهای پایانی سده سوم به دست محمد بن جریر طبری دانشمند ایرانی نگاشته شده است.
منصور بن نوح اندکی پس از پدید آمدن شاهنامه ابومنصوری به نسخه ای عربی از این تفسیر گرانقدر دست پیدا کرد؛ اما چون فهم آن برایش دشوار بود، خواست که آن را به پارسی برگرداند؛ پس گروهی از دیندانان فرارودان را فراخواندند و از آنان نظر خواستند که آیا می توان قرآن را به زبانی دیگر ترجمه کرد (توضیح آن که تا آن زمان قرآن کریم به هیچ زبان دیگری ترجمه نشده بود.) این دینپژوهان پس از مشورتهای لازم فتوا دادند که این کار اشکالی ندارد. آن گاه همان دیندانان فرارودان گماشته شدند که این کتاب را به پارسی برگردانند. آنچه امروز به نام ترجمه تفسیر طبری در اختیار ماست، ترجمه و خلاصهای از همان تفسیر محمد بن جریر طبری است که در سالهای میانه سده چهارم هجری به پارسی ساده و استواری درآمده است.
نثر این کتاب ساده و شمار واژگان تازی آن، بسیار اندک است. روی هم رفته از ترجمه تفسیر طبری به عنوان نقطه آغازی برای نثر دینی پارسی میتوان یاد کرد که در دورههای بعد گسترش یافت.
۳- تاریخ بلعمی
از سال ۳۵۲ هـ.ق. ابوعلی بلعمی، وزیر دانشمند منصور بن نوح سامانی به امر وی ماموریت یافت که تاریخ مفصلی را که محمد بن جریر طبری به عربی نوشته بود به پارسی برگرداند. بلعمی پس از آغاز به ترجمه این کتاب اطلاعات دیگری درباره تاریخ ایران به دست آورد و بر آن افزود و با حذف مطالبی از اصل تاریخ طبری در واقع آن را به صورت نگارش مستقلی درآورد که به تاریخ بلعمی شهرت یافته است. این کتاب امروز در دست است و از متون تاریخی مهم روزگار سامانی به شمار میرود.
۴- الابنیه عن حقایق الادویه
نثر علمی پارسی حدوداً با کتاب الابنیه آغاز میشود. این کتاب را ابومنصور موفق هروی در خواص گیاهان و داروها (و در واقع درباره علم داروشناسی) در عهد منصور بن نوح سامانی (۳۶۶- ۳۵۰ هـ.ق.) نگاشته است.
۵- هدایه المتعلمین فی الطب
زمانی که کتاب الابنیه در زمینه داروها به زبان پارسی نگاشته شد یا اندکی پس از آن پزشک دیگری از مردم بخارا به نام ابوبکر اخوینی بخارایی، کتابی در شیوه درمان بیماریها نگاشت و نام آن را هدایه المتعلمین فی الطب گذاشت. چون وفات اخوینی در حدود سال ۱۳۷۱ هـ.ق. بوده است، تاریخ تالیف کتاب را باید نیمه دوم قرن چهارم هجری بدانیم. در این کتاب برای بسیاری از اصطلاحات علمی، واژههای مناسب پارسی به کار رفته است.
۶- حدود العالم من المشرق والمغرب
بسیاری از کتابهای منثور این دوره در نوع خود نخستین کتابهایی اند که به زبان پارسی نوشته شده اند؛ زیرا نویسندگی پارسی به طور جدی و رسمی در این سده آغاز شده است. حدود العالم نخستین کتاب جغرافیا به زبان پارسی و در سال ۳۷۲ هـ.ق. نگارش یافته است. نویسنده آن معلوم نیست؛ اما نثر ساده و روان و موضوع آن، جغرافیای عمومی به ویژه جغرافیای سرزمینهای اسلامی است. این کتاب دربردارنده اطلاعاتی دقیق و در نوع خود کم نظیر است.
دقیقی در راه احیای حماسه ملی
طرز شاعری ابومنصور دقیقی طوسی در لفظ و معنا ساده و طبیعی من جهاتی همانند شیوه رودکی است. او نخستین کسی است که پس از مسعودی مروزی به نظم داستانهای ملی ایران سر و دل گماشت و در واقع پیشوای فردوسی در این کار بود؛ به همین دلیل نام و یاد او را در این دوره میآوریم.
دقیقی که بر کیش زرتشتی بود، در جوانی به شاعری پرداخت و برخی از امرای چغانی (نام خاندانی که بعد از اسلام در ناحیه چغان واقع در مسیر علیای جیحون فرمانروایی داشتند) و سامانی را ستود و از ایشان جایزههای گرانبهایی دریافت کرد. دقیقی ظاهرا به فرمان نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه منثور ابومنصوری را به رشته نظم کشد؛ اما هنوز بیش از هزار بیت آن را نسروده بود که به دست غلام خود کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ هـ.ق.)؛ در حالی که هنوز جوان بود و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسرود مانده بود. فردوسی طوسی سراینده، استاد و همشهری دقیقی کار ناتمام او را پی گرفت و با توفیق به پایان رساند.
آثار و اشعار دقیقی: از قصیدهها و غزلها و قطعات دقیقی به مانند اغلب شاعران عصر رودکی ابیات پراکندهای برجای مانده و بسیاری از آنها از میان رفته است. از همین مقدار باقی مانده و اشارههایی که برخی از شاعران پس از وی به موقعیت شعر و شاعری او داشته اند، پیداست که وی در غزل روشی استوار داشته است. او در ضمن قصیده از پندگویی و راهنمایی آدمیان و ترویج صفات مردانگی خودداری نمیکرده و گاهی ستوده خود را به داشتن دلیری و سخاوت و خرد برمی انگیخته است. زیباییهای طبیعت و تشبیهات رنگین هم به قصاید او راه یافته و هم به غزلهایش تازگی و جلوه ای خاص داده است.
با این حال اثر جاویدان و مهم دقیقی همان گشتاسپنامه است که هر چند در استواری و کمال فنی به پای شاهنامه نمیرسد؛ اما همچنان در متن حماسه جاودان فردوسی رونق و جلوه خود را حفظ کرده است.
نمونه ای از شعر وی را در اینجا میآوریم.
… تا صبر بر دهد
گویند صبر کن که تو را صبر بر دهد / آری دهد ولیک به عمر دگر دهد
قلمرو زبانی: را: به معنای «به» / بر: میوه، بار / ولیک: ولی / به: به معنای «در» / قلمرو ادبی: واژه آرایی: دهد
بازگردانی: به من میگویند بردبار باش که شکیبایی به بار خواهد نشست. آری به بار مینشیند؛ ولی در دنیای دیگر.
من عمر خویش را به صبوری گذاشتم / عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
قلمرو زبانی: صبوری: شکیبایی / گذاشتم: گذراندم (بن ماضی: گذاشت؛ بن مضارع: گذار) / بباید: لازم است (بن ماضی: بایست؛ بن مضارع: بای) / قلمرو ادبی: واژه آرایی: عمر
بازگردانی: من زندگانی خویش را با بردباری پشت سر گذاشتم. زندگانی دیگری لازم است تا بردباری من به بار نشیند.
فردوسی خداوندگار حماسه خرد
حکیم ابوالقاسم فردوسی از ستارگان بیهمتای آسمان ادب ایران است که از گذشتههای دور با کتاب گرانارج خود شاهنامه در میان مردم آوازه و محبوبیت یافته است. زندگانی وی با تمام ارزشی که در ادب و فرهنگ ایران دارد، چندان روشن نیست. آنچه درباره وی میدانیم این است که در یکی از سالهای ۳۲۹ یا۳۳۰ هـ.ق. یعنی درست در همان سالهایی که شمع زندگانی رودکی، شاعر پرآوازه دوران پیشین رو به خاموشی مینهاد در روستای باژ (پاز کنونی) واقع در منطقه توس به جهان آمد.
فردوسی از نجیبزادگان و دهگانان توس بود. دهگانان طبقه ای پایور و توانگر بودند و میتوانستند از راه درآمد زمین خود، زندگی نسبتا آسوده ای داشته باشند. این گروه به سنت و فرهنگ ایرانی دلبستگی بسیاری داشتند و روایات تاریخی و سرگذشت پیشینیان خود را بهتر از هر گروه دیگری میدانستند و آن را سینه به سینه به نسلهای بعد از خود انتقال میدادند.
فردوسی ۴۰ سال بیشتر نداشت که دقیقی، شاعر حماسه پرداز هماستانی وی که نظم روایات ملی ایران را از چند سال پیش آغاز کرده بود، در سن جوانی به دست غلامش کشته شد؛ ازین رو فردوسی بر آن شد تا کار ناتمام او را پی بگیرد. در این کار جوانمردی از دوستان وی به تشویق او همت گماشت و شاهنامه منثوری را که دربردارنده تاریخ شاهان قدیم ایران بود و چند سال پیش تر از آن به فرمان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی فراهم آمده بود در اختیارش گذاشت. فردوسی شاهنامه خود را از روی این شاهنامه منثور آغاز کرد و به هنگامی که تقریباً ۵۸ ساله بود، متجاوز از دو سوم کتاب خود را به نظم در آورد. محمود غزنوی به سال ۳۸۷ هـ.ق. به جای پدر نشست و با افزودن قلمرو سامانیان و صفاریان به محدوده فرمانروایی پدر پادشاهی گسترده ای را در مشرق و شمال شرقی و مرکزی ایران پدید آورد و به تشویق شاعران همت گماشت. فردوسی که به مرور زمان و به دلیل عدم رسیدگی لازم و نیز خشکسالیهای پیاپی املاک خود را از دست داده یا در راه نظم شاهنامه صرف کرده بود، در اواخر عمر بر آن شد که کتاب خود را به نام محمود کند. برای این کار باید وی را میستود. فردوسی از این کار دو هدف عمده داشت: یکی آنکه با استفاده از محمود و امکانی که او برای نسخه برداری از روی کتاب در اختیارش میگذاشت، کتاب خود را از گزند رخدادها نگاه دارد و دُدیگر آنکه هممانند بسیاری از سخنوران از ثمره عمر خود بهره مند گردد و در آن ایام بی چیزی و درماندگی از این راه وجه مختصری برای دوران پیری و ناتوانی خود به دست آورد؛ اما شاهنامه به دلایل زیر پسند محمود بیفتاد و فردوسی برخلاف تصوری که داشت از بروبار کار خود بیبهره ماند.
۱- شاهنامه اثری ایرانی بود و در آن به ترکان که نیاکان محمود بودند روی خوش نشان داده نشده بود.
۲- فردوسی شیعه بود و چند جا در شاهنامه بی هیچ پروایی، ارادت خود را به خاندان پیامبر نشان داده بود؛ حال آنکه محمود سنی بود و خشکاندیش.
۳- فردوسی وزیر ایراندوست عصر غزنوی یعنی ابوالعباس اسفراینی را ستوده بود و شاید به تشویق او بود که کتاب خود را بر محمود عرضه کرد؛ اما در آن زمان که فردوسی در غزنین به حضور محمود رسید، اسفراینی برکنار شده و مورد غضب سلطان بود.
۴- در شاهنامه چنان که محمود چشم داشت از وی ستایشی نشده بود و به جای آن، سرشار از ستایش پهلوانان باستانی ایران بود.
مجموعه این عوامل و تنگچشمی برخی از حاسدان سبب شد که سلطان غزنه شاهنامه را نپسندد. در نهایت هم او کار بزرگ استاد توس را ارج ننهاد و پاداشی که شایسته این اثر سترگ و رنج ۳۰ ساله فردوسی بود به وی نداد. از این رو فردوسی ناکام و رنجیده دل به توس بازگشت و سالهای پایانی عمرش را در تنگدستی و رنجوری و تنگدلی گذرانید و سرانجام حدود ۸۰ سالگی به سال ۴۱۱ هـ.ق. درگذشت و در زادگاه خود به خاک سپرده شد. آرامگاه وی اینک در شهر توس در ۲۰ کیلومتری مشهد زیارتگاه صاحبدلان و ادب دوستان است.
فردوسی کار سرودن شاهنامه را حدود سال ۳۷۰ هـ.ق. آغاز کرد و ۲۵ یا ۳۰ سال در این را رنج کشید. او مردی شیعه مذهب بود و دلبستگی اش به میراث قومی و فرهنگی ایران کهن، مانع از ارادت خالصانه او به خاندان پیامبر و بزرگداشت تشیع نشد. وی در دیباچه کتابش پس از ستایش پیامبر اسلام مراتب ارادت خویش را به خاندان رسول بدین گونه اعلام میدارد:
تو را دانش و دین رهاند درست / در رستگاری ببایدت جست
قلمرو زبانی: رهاندن: نجات دادن / رستگاری: نجات / بباید: باید، لازم است (فعل) /«ت» در بباید: جهش ضمیر، تو باید / قلمرو ادبی: در رستگاری: اضافه استعاری
بازگردانی: دانش و دین تو را به درستی آزاد می کند. تو باید دروازه رستگاری را بجویی. (به دنبال رستگاری باشی.)
و گر دل نخواهی که باشد نژند / نخواهی که دائم بوی مستمند
قلمرو زبانی: نژند: افسرده، پژمان، پژمرده، آزرده، غمگین / بوی: باشی (بن ماضی: بود؛ بن مضارع: بو) / مستمند: بی چاره، نیازمند / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: دل: مجاز از «خود» / واژهآرایی: نخواهی
بازگردانی: اگر نمیخواهی که دائم غمگین و بیچاره باشی،
به گفتار پیغمبرت راه جوی / دل از تیرگیها بدین آب شوی
قلمرو زبانی: بدین: با این / قلمرو ادبی: جوی، شوی: جناس ناهمسان / آب: استعاره از گفتار پیامبر
بازگردانی: با گفتار پیغمبر راهت را پیدا کن و دلت را با سخنان پیامبر از تیرگیها بشوی.
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی / خداوند امر و خداوند نهی
قلمرو زبانی: خداوند: صاحب، دارنده / تنزیل: فروفرستادن / وحی: پیام به پیامبران / امر: فرمان / نهی: بازداشت / قلمرو ادبی: تضاد: امر، نهی / وحی، نهی: جناسواره (اشکال در پساوند)
بازگردانی: آن صاحب تنزیل و وحی چه گفت؛ آن کس که می تواند به دیگران امر و نهی کند،
که خورشید بعد از رسولان مه / نتابید بر کس ز بوبکر به
قلمرو زبانی: رسولان: پیامبر / مِه: بزرگ / بوبکر: نخستین خلیفه پس از پیامبر / به: بهتر / قلمرو ادبی: مه، به: جناس ناهمسان / خورشید … نتابد: کنایه از اینکه دنیا به خودش ندیده
بازگردانی: که خورشید پس از پیامبران بزرگ، به کسی بهتر از ابوبکر نتابیده است.
عمر کرد اسلام را آشکار / بیاراست گیتی چو باغ بهار
قلمرو زبانی: آراستن: زیور دادن / گیتی: جهان / چو: مانند / قلمرو ادبی: چو باغ بهار: تشبیه
بازگردانی: عمر اسلام را آشکار کرد و جهان را مانند باغ بهار زیور داد.
پس از هر دو آن بود عثمان گزین / خداوند شرم و خداوند دین
قلمرو زبانی: گزین: گزیده، انتخاب شده / هر دو آن: آن دو نفر (خالی از اشکال دستوری نیست.) / خداوند: صاحب / قلمرو ادبی: واژهآرایی: خداوند
بازگردانی: پس از آن دو نفر عثمان برای خلافت برگزیده شد؛ کسی که دارای شرم و دین بود.
چهارم علی بود جفت بتول / که او را به خوبی ستاید رسول
قلمرو زبانی: جفت: زوج / بتول: پارسا، پاکدامن / ستودن: ستایش کردن / رسول: پیامبر / قلمرو ادبی:
بازگردانی: چهارمین نفر علی، جفت حضرت فاطمه بود که پیامبر او را به خوبی میستود.
که من شهر علمم علیًّم در است / درست این سخن قول پیغمبر است
قلمرو زبانی: علیًّم: علی برای من / قول: گفته / قلمرو ادبی: واژهآرایی: است / شهر علم: اضافه تشبیهی / من شهر علمم علیًّم در است: تشبیه
بازگردانی: و می گفت من مانند شهر دانشم و علی دروازه شهر دانش من است. این سخن به درستی گفتار پیامبر است.
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست / تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
قلمرو زبانی: گویی: پنداری / قلمرو ادبی: دو گوشم پر آواز اوست: کنایه از اینکه اکنون می شنوم
بازگردانی: من شهادت می دهم که این سخن ها از پیامبر است و پنداری سخنان او اکنون در گوشم می پیچد.
علی را چنین گفت و دیگر همین / کز ایشان قوی شد به هر گونه دین
قلمرو زبانی:
بازگردانی: پیامبر درباره علی چنین گفت و مطلب دیگری جز این نمانده است که با اینها دین اسلام نیرومند شد.
نبی آفتاب و صحابان چو ماه / به هم بستهٔ یکدگر، راست راه
قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / صحابان: ج صاحب، یاران / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید / چو ماه: تشبیه
بازگردانی: پیامبر مانند خورشید است و یاران او مانند ماه اند. اینان به هم بسته اند و همه در راه راست اند.
گوشزد: نگارنده نتوانست واژه «صحابان» را در فرهنگ های عربی بیابد. نزدیک ترین کلمه به این واژه «صُحبان» است، به معنای «یاران» جمع صاحب. به نظر می رسد بیت دچار نابهنجاری یا مخالفت قیاس شده باشد.
منم بندهٔ اهل بیت نبی / ستایندهٔ خاک و پای وصی
قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / اهل بیت: خانواده / قلمرو ادبی:
بازگردانی: من بنده خانواده پیامبرم و خاکِ پایِ جانشینِ او را می ستایم.
گوشزد: به نظر نگارنده «و» اضافی است و مصراع دوم باید این گونه باشد: ستایندهٔ خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج از او تندباد
قلمرو زبانی: حکیم: دانا، خردمند / برانگیختن: باتندی به حرکت درآوردن، بتاختن واداشتن / قلمرو ادبی: چو دریا: تشبیه / تندباد: گرفتاری ها و حوادث
بازگردانی: دانا این جهان را مانند دریا دانسته است که حوادث موج های این دریا را بلند کرده و به حرکت واداشته است.
چو هفتاد کشتی بر او ساخته / همه بادبانها برافراخته
قلمرو زبانی: برافراخته: بلند کرده، برکشیده / قلمرو ادبی:
بازگردانی: در این دریای پرموج هفتاد کشتی ساخته شده است و کشتی ها بادبان هایشان را بالا کشیده اند. (آماده حرکت اند.)
یکی پهن کشتی به سان عروس / بیاراسته همچو چشم خروس
قلمرو زبانی: به سان: مانند / آراستن: آرایش دادن / قلمرو ادبی: به سان عروس، همچو چشم خروس: تشبیه (وجه شبه زیبایی)
بازگردانی: یک کشتی بزرگ مانند عروس زیباست که مانند چشم خروس زیور بسته شده است.
محّمد بدو اندرون با علی / همان اهل بیت نبی و ولی
قلمرو زبانی: اندرون: درون / بدو اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (در آن) / نبی: پیامبر / ولی: دوست، سرپرست، جانشین / قلمرو ادبی:
بازگردانی: محمد با علی که از خانواده پیامبر و جانشین اوست درون آن کشتی است.
خردمند کز دور دریا بدید / کرانه نه پیدا و بُن ناپدید
قلمرو زبانی: کرانه: ساحل / بُن: ته / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: تضاد: پیدا، ناپدید
بازگردانی: خردمندی که از دور این دریای بی ساحل و ته را می بیند،
بدانست کو موج خواهد زدن / کس از غرق بیرون نخواهد شدن
قلمرو زبانی: بدانست: دوستی / کو: که او / قلمرو ادبی:
بازگردانی: می فهمد که این دریا موج خواهد داشت و کسی نیست که غرق نشود.
به دل گفت اگر [گر] با نبی و وصی / شوم غرقه دارم دو یار وفی
قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / وصی: جانشین / وفی: وفادار / قلمرو ادبی: پساوند: وصی، وفی (پساوند نادرست دارد؛ زیرا وصی و وفی با یکدیگر نمی توانند قافیه شوند.)
بازگردانی: به خودش گفت اگر با پیامبر و جانشینش باشم و غرق شوم دو یار باوفا خواهم داشت.
گوشزد: «اگر» نمی تواند درست باشد؛ زیرا وزن شعر می آشوبد.
همانا که باشد مرا دستگیر / خداوند تاج و لوا و سریر
قلمرو زبانی: خداوند: صاحب / لوا: پرچم / سریر: تخت / قلمرو ادبی: دستگیر: کنایه / خداوند تاج و لوا و سریر: کنایه از فرمانروا
بازگردانی: همانا که صاحب تاج و پرچم و تخت (پیامبر یا یزدان)، مرا یاری خواهد کرد.
خداوند جوی می و انگبین / همان چشمهٔ شیر و ماء معین
قلمرو زبانی: انگبین: دوستی / ماء معین: آب روان / قلمرو ادبی: جوی می و …: مجاز از بهشت
بازگردانی: صاحب بهشت (جوی شراب و عسل، چشمه شیر و آب روان) به من یاری خواهد رساند.
اگر چشم داری به دیگر سرای / به نزد نبی و علی گیر جای
قلمرو زبانی: سرا: خانه / قلمرو ادبی: چشم داشتن: کنایه از منتظر بودن / دیگر سرا: استعاره از آخرت
بازگردانی: اگر آخرت آباد و خوبی را می خواهی، در کنار پیامبر و علی باش.
گرت زین بد آید گناه من است / چنین است و این دین و راه من است
قلمرو زبانی: گرت: اگر تو را [برای تو]/ قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد
بازگردانی: اگر با این سخنان به تو بدی رسد من گناهش را به گردن می گیرم. اینها دین و راهی است که من برگزیده ام.
بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاک پی حیدرم
قلمرو زبانی: زادم: زاده شدم (فعل ناگذر) / پی: پا / حیدر: شیر / قلمرو ادبی: گذشتن: کنایه از مردن / حیدر: استعاره از حضرت علی
بازگردانی: من با این باورها زاده شده ام و با این باورها خواهم مرد. تو بدان که من خاک پای علی ام.
دلت گر به راه خطا مایل است / تو را دشمن اندر جهان خود دل است
قلمرو زبانی: را: اضافه گسسته (دشمن تو) / اندر: در / قلمرو ادبی:
بازگردانی: اگر دلت این باور را نمی پذیرد و منحرف است، بدان که دل تو دشمن تو است.
نباشد جز از بیپدر دشمنش / که یزدان به آتش بسوزد تنش
قلمرو زبانی: یزدان: دوستی / سوختن: سوزاندن / قلمرو ادبی: بیپدر: کنایه از خشوک
بازگردانی: فقط انسان بی پدر دشمن اوست و خداوند تن او را در آتش دوزخ خواهد سوزاند.
هر آنکس که در جانش بغض علی است / از او زارتر در جهان زار کی است
قلمرو زبانی: بغض: دوستی / زار: ناتوان، بیچاره، نزار / قلمرو ادبی: پرسش انکاری
بازگردانی: هر کس که در جانش دشمنی علی وجود دارد، هیچ کس در جهان بدبخت تر از او نیست.
نگر تا نداری به بازی جهان / نه برگردی از نیک پی همرهان
قلمرو زبانی: نگر: نگاه کن / نیک پی: خوش قدم / قلمرو ادبی: جهان را به بازی داشتن: کنایه از «به بازی گرفتن و بیهوده دانستن»
بازگردانی: نگاه کن که بیهوده زندگانی ات را نگذرانی و به همسفران خوش قدم پشت نکنی.
همه نیکیات باید آغاز کرد / چو با نیکنامان بوی همنورد
قلمرو زبانی: همنورد: همسفر / بوی: باشی (از فعل بودن)/ قلمرو ادبی:
بازگردانی: اگر می خواهی همسفر با نیک نامان (پیامبر، علی و شیعیان) باشی، باید به همه نیکی کنی.
از این در سخن چند رانم همی / همانا کرانش ندانم همی
قلمرو زبانی: در: زمینه، باب / کران: ساحل / قلمرو ادبی: کران ندانم: کنایه از اینکه بسیار گسترده و بی کران است.
بازگردانی: در این زمینه چه اندازه سخن بگویم. همانا که این موضوع پایانی ندارد. (هر چه بگویم کم است.)
بنابراین شاهنامه جُنگ تاریخ و فرهنگ ایرانیان است و همه وجوه زندگی، باورها و دستاوردهای فکری، دینی و اخلاق ایشان را در خود بازتابانده است. زبان استوار و آراسته فردوسی این اثر ارزشمند را از هر جهت برجسته، هنری، شایان و سزاوار بزرگداشت کرده است. راست است که وی بر خود بایسته می دانسته که از آنچه درباره تاریخ ایران به دستش میرسیده نه چیزی بیفزاید و نه اندکی بکاهد؛ اما در واقع از جان و باور خود بسیار چیزها بر آن افزوده و آن تاریخ بی روح و فاقد ارزش هنری را به جانداری زنده و هنری تبدیل کرده است. تا آنجا که به حق میتوان گفت: شاهنامه، همه تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام است از نگاه فردوسی.
یکی از علل کامیابی شاهنامه را افزون بر درونمایه آن که همه پند و حکمت و آزادگی و آزاداندیشی است، باید در پاکدلی و علاقه سراینده آن به ایران دانست. وی با باور و درونی پاک در راه نظم شاهنامه گام نهاد و زندگانی و دارایی خود را بر این کار گمارد. فردوسی مرد خردمند و شیعه مذهب بود که از آمیزش خرد و دین حکمتی برین پدید آورد. با اعتقادی که به دانش و خرد داشت، برای توصیف رفتار پهلوانان و قهرمانان کتاب خود، چنان طرحی استوار و درخور افکند که همه رفتار و کردار آنان دعوت به آزادی، خردمندی و سرافرازی از آب درآمد.
درونمایه شاهنامه: درونمایه شاهنامه عمدتاً رویدادهاست. هر چند اندیشهها، هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و … نیز در سراسر کتاب پابه پای رویدادها پیش می رود.
شاهنامه با ستایش پروردگار، وصف خرد، ستایش پیامبر و یارانش و اشاره به چگونگی فراهم آمدن کتاب آغاز میشود و در آن از۵۰ پادشاهی، از کیومرث (نخستین پادشاه) تا یزدگرد سوم واپسین پادشاه ساسانی سخن به میان میآورد و سرانجام با شکست ایران از تازیان به فرجام میرسد.
رخدادهای شاهنامه از دورههای نخستین و اساطیری یعنی آغاز تمدن بشری، ظهور کشاورزی، آموختن رسم و راه فراهم آوردن خوراک، پوشاک، بافندگی، ساختن، داستان ضحاک، خیزش کاوه و فریدون شتابان میگذرد و به مرحله پهلوانی یعنی پیدا شدن سام و زال و رستم و عصر کیکاووس و کیخسرو و جنگهای دراز ایران و توران میرسد که در واقع به دلیل وجود پهلوان ایراندوست و مردمنوازی همچون رستم ارزشمندترین و طولانیترین بخشهای شاهنامه را دربرمیگیرد. آغاز این دوره طولانی و پرداروگیر، با پادشاهی منوچهر می آغازد و با مرگ رستم و روی کار آمدن بهمن پسر اسفندیار به پایان میرسد.
بخش سوم شاهنامه دوران تاریخی است که با روی کار آمدن بهمن – که اردشیر هم خوانده شده – آغاز میشود و با ذکر حوادث اسکندر و پادشاهی اشکانی و ساسانی در واقع تا حدود زیادی با تاریخ همخوانی پیدا میکند. عمده ترین قسمتهای این بخش، پادشاهی اردشیر، بهرام گور و خسرو انوشیروان است.
به نظر میرسد پس از اندیشهورزی و خردگرایی که در عصر رودکی به دست شاعرانی مانند شهید و بوشکور کاشته شده بود، در روزگار فردوسی و در وجود خود او این اندیشهورزی و خردگرایی بارور میشود.
از شاهکارهای هنری فردوسی، اندرزهای نغزی است که در ضمن و یا پایان داستانها و جنگهای بزرگ آشکار میدارد. از این سخنان پیداست که کارزارهای خونین و کشته شدن نیکان و پهلوانان و ویران گشتن دودمانها و خواری فرادستان و بازیهای روزگار، سخنور رازدان ما را اندوهگین و پژمرده میکرده و در برابر آفرینش در اندیشه و سکوت فرومیبرده است. او گاهی در حالتی میان شک و یقین اندوه خود را با سخنان زیبا و حکیمانه بازمیگفته است. در همه موارد، سخنور آگاه ما از اینکه جهان و شکوه جهان گذران است و آدمی باید در این سرای سپنجی، دلیر، بخشاینده، فداکار، راستگو، راست کردار و نیکودل باشد داد سخن میدهد :
بیا تا جهان را به بد نسپریم / به کوشش همه دست نیکی بریم
قلمرو زبانی: سپَردن: سپری کردن، طی کردن / قلمرو ادبی: دست بردن: کنایه از اقدام کردن
بازگردانی: بیایید تا جهان را با بدی نگذرانیم و بکوشیم همیشه به خوبیها اقدام کنیم.
نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار
قلمرو زبانی: به: بهتر / قلمرو ادبی: تضاد: نیک و بد
بازگردانی: این جهان، نیک و بدش پایدار و ماندگار نمی ماند؛ پس همان بهتر که از ما نیکی به یادگار بماند.
همان گنج و دینار و کاخ بلند / نخواهد بُدن مر تو را سودمند
قلمرو زبانی: دینار: سکه زر / بُدن: بودن / را: به معنای برای / قلمرو ادبی: گنج و دینار و کاخ بلند: مجاز از مادیات
بازگردانی: مادیات (گنج و دینار و کاخ بلند) برای تو سودی نخواهد داشت.
فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
قلمرو زبانی: فرخ: خجسته / مشک: ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید / عنبر: ماده ای چرب، خوشبو و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود. / سرشته: آمیخته، آفریده / قلمرو ادبی: جناس: فرشته، سرشته
بازگردانی: فریدون خجسته فرشته نبود از مشک و عطر ساخته نشده بود.
به داد و دهش یافت آن نیکوی / تو داد و دهش کن، فریدون توی
قلمرو زبانی: داد و دهش: بخشش / نیکوی: نیکی / قلمرو ادبی: فریدون توی: تشبیه
بازگردانی: او با بخشش و مهربانی نام نیک به دست آورد. تو هم اگر بخشش و مهربانی کنی مانند فریدون خواهی شد.
ارزش هنری شاهنامه: شاهنامه از لحاظ زیباییهای ادبی و زبانی و بیان نیز یکی از آثار برتر زبان پارسی و شاید برترین آنها ست. استاد توس به حکم تسلطی که بر زبان دری و دقایق آن داشته قادر بوده است به مانند شاعران همروزگار خود در انواع شعر از چامه، چکامه، قطعه و … طبع آزمایی کند و بهتر از آنها به ستایش و توصیف بپردازد؛ اما باید انتخابی آگاهانه – بنا به تعلق خاطر ویژه ای که به داستانهای ملی ایران داشته – از سر کمال هوشمندی قالب مثنوی و بحر متقارب را برای به نظم کشیدن داستانهای شاهنامه برگزیده است. مجموعه ادبیات شاهنامه کمتر از ۶۰ هزار بیت است که تمام یا بخشهایی از آن به اغلب زبانهای زنده جهان ترجمه شده است.
شماره بیت های سست شاهنامه اندک و به قول خود فردوسی کمتر از پانصد بیت است. در کل در شاهنامه بنا به ضرورت محتوا و هم به دلیل آگاهی و علاقه فردوسی به واژههای پارسی بیش از حدود ۸۰۰ لغت عربی به کار نرفته است .
از مزایای ادبی شاهنامه اشاره به حکایتها، زبانزدها و معانی دینی و اخلاقی است و معلوم میدارد که سراینده مطالعات زیادی داشته است و با هنرمندی و لطافت خاصی مفاهیم برگرفته از تعلیمات اسلامی و دقایق قرآنی و اخلاق را به صورت کاملاً طبیعی و پوشیده با معتقدات پهلوانان و قهرمانان کتاب خود درآموخته و به صورتی بدیع و ابتکاری به قلمرو زبان پارسی هدیه کرده است.
فردوسی در تشبیه و توصیف صحنههای گوناگون به ویژه میدانهای رزم و لحظههای پرتنش کارزار، چیرهدستی ویژه ای از خود نشان داده است. وصف برآمدن و فرورفتن خورشید به ویژه آن گاه که سینه آسمان را رنگ میکند و همچنین نمایش باغ، چمن، کوه، دشت و کوهسار هم در شاهنامه کم نیست. در آغاز داستان بیژن و منیژه در وصف شب چنین میخوانیم :
شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
قلمرو زبانی: شبه: سنگی سیاه رنگ / بهرام: ستاره مریخ / کیوان: ستاره زحل / تیر: ستاره عطارد / قلمرو ادبی: بهرام، کیوان، تیر: تناسب / روی شسته به قیر: استعاره، جانبخشی، تشبیه
بازگردانی: شبی تیره بود مانند سنگ سیاه که گویی رویش را با قیر شسته بود. نه ستاره مریخ دیده میشد نه زحل نه تیر.
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
قلمرو زبانی: آرایشی: جلوه کردن / بسیچ کاری کردن: آماده شدن، قصد کاری کردن / پیشگاه: درگاه، صدر مجلس / قلمرو ادبی:
بازگردانی: ماه جلوه دیگری را در پیش گرفت و خواست از بالای آسمان بگذرد. (گویی ماه می خواهد سان بدهد و شاه این سان را ببیند.) (یا ماه آماده رفتن از آستان شب شد.)
گوشزد: برخی می گویند اشاره به ماه گرفتگی دارد و برخی می گویند منظور از ماه یار و همدم فردوسی است.
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
قلمرو زبانی: سرا: خانه / اندر: در / سرای درنگ: جای آرامش، اقامتگاه، منزلگاه / میان: کمر / قلمرو ادبی: سرای درنگ: استعاره از آسمان / میان کرده باریک و دل کرده تنگ: جانبخشی
بازگردانی: ماه در منزلگاهش (آسمان) تیره گشته است. کمرش باریک شده (اشاره به هلالی شدن ماه دارد.) و دل ما نیز از دیدن تیرگی شب به غم نشسته است. (یا میان ماه کوچک شده است یا ماه گرفته است.)
ز تاجش سه بهره شده لاژورد / سپرده هوا را به زنگار و گرد
قلمرو زبانی: تاج ماه: هاله پیرامون ماه / لاژورد: نیلی / زنگار: زنگ آهن وفلزات / قلمرو ادبی:
بازگردانی: سه بخش از تاج ماه تیره و نیلی رنگ شده (بیشتر بخش های ماه معلوم نیست. شاید به خاطر وجود ابر) و گویی که در هوا زنگار و گرد پاشیده اند. (آسمان تیره فام است.)
سپاه شب تیره بر دشت و راغ / یکی فرش گسترده از پرّ زاغ
قلمرو زبانی: راغ: دامنه کوه، صحرا، مرغزار / گستردن: پهن کردن / قلمرو ادبی: سپاه شب تیره: اضافه تشبیهی / فرش: استعاره از تیرگی هوا / فرش از پرّ زاغ: تشبیه پنهان (تیرگی هوا مانند پر زاغ است.)
بازگردانی: سپاه شب بر دشت و هامون فرش تیره ای (سیاهی) را گسترده است.
نموده ز هر سو به چشم اهرمن / چو مار سیه باز کرده دهن
قلمرو زبانی: نمودن: نشان دادن / اهرمن: شیطان / قلمرو ادبی: چو مار سیه باز کرده دهن: تشبیه / اهریمن: استعاره از سیاهی شب
بازگردانی: سیاهی که مانند اهریمن است از هر سو به چشم چون مار سیاه دهن باز کرده نموده است.
چو پولاد زنگار خورده سپهر / تو گفتی به قیر اندر اندود چهر
قلمرو زبانی: پولاد: فولاد / زنگار: زنگ آهن وفلزات دیگر، اکسیدمس / سپهر: آسمان / گفتی: گویی، مانند اینکه، پنداری، ظاهراً، گویا / به قیر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم (در قیر) / اندودن: مالیدن، پوشاندن / چهر: چهره، روی / قلمرو ادبی: چو پولاد: تشبیه
بازگردانی: آسمان مانند فولاد زنگ زده شده است؛ مثل اینکه رویش را قیر مالیده است.
هر آنگه که برزد یکی باد سرد / چو زنگی برانگیخت ز انگِشت گرد
قلمرو زبانی: برزدن: وزیدن / زنگی: حبشی، زنگباری، سیاه پوست / برانگیختن: بلند کردن / انگِشت: زغال / قلمرو ادبی: چو زنگی… ز انگِشت گرد: تشبیه (مشبه: گرد)
بازگردانی: هر گاه که باد سردی میوزد، گویی گردی زغالین مانند سیاهان بلند میکند.
چنان گشت باغ و لب جویبار / کجا موج خیزد ز دریای قار
قلمرو زبانی: لب: کنار / جویبار: جوی، رود / کجا: که / قار: قیر / قلمرو ادبی: دریای قار:
بازگردانی: از شدت تیرگی شب، رنگ باغ و لب جویبار چنان شده است که انگار موجی از دریای قیر بلند می شود. (باغ یکسره سیاه است.)
فروماند گردون گردان به جای / شده سست خورشید را دست و پای
قلمرو زبانی: گردون: فلک / گردان: گردنده، چرخنده / را: اضافه گسسته (دست و پای خورشید) / گردون گردان به جای فروماند: حرکت نمی کند / قلمرو ادبی: دست و پای خورشید سست شده: جانبخشی
بازگردانی: فلک چرخنده حرکت نمی کند و دست و پای خورشید سست شده است. (شب سپری نمی شود.)
سپهر اندر آن چادر قیرگون / تو گفتی شدستی به خواب اندرون
قلمرو زبانی: سپهر: آسمان، کیهان، گردون / اندر: در / شدستی: شده است، فعل نیشابوری / گفتی: پنداری (ادات تشبیه) / به خواب اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (درون خواب) / قلمرو ادبی: چادر: استعاره از هوا / قیرگون: تشبیه، مانند قیر
بازگردانی: آسمان و جهان در آن هوای تیره که مانند چادر سیاه است، مثل این است که در خواب فرورفته باشد.
جهان از دل خویشتن پرهراس / جرس برکشیده نگهبان پاس
قلمرو زبانی: هراس: ترس / جرس: زنگ / پاس: / نگهبان پاس: پاسبخش / قلمرو ادبی:
بازگردانی: جهان نیز از این شب تیره ترسیده است. پاسبخش، زنگ را به صدا درآورده است. (می خواهد به نگهبان هشدار دهد که مراقب باشد یا پاس را عوض کند(نیمه شب است).])
گوشزد: در گذشته شب را به سه پاس بخش می کرده اند و هر پاس نوبت نگهبانی یک سرباز بوده است. صدای زنگ برای اعلان زمان تعویض پاس یا هشدار بوده است.
نه آوای مرغ و نه هُرّای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد
قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / هُرّای: آواز ترسناک مانند آواز درندگان / دد: جانور وحشی و درنده / قلمرو ادبی: زمانه زبان … نیک و بد: کنایه از اینکه هیچ رخدادی به انجام نمی رسد.
بازگردانی: نه صدای پرندگان نه غرش درندگان به گوش نمی رسید. گویی زمانه از نیک و بد، زبان بسته است و هیچ رخدادی در جهان به انجام نمی رسد.
نبُد هیچ پیدا نشیب از فراز / دلم تنگ شد زان شب دیریاز
قلمرو زبانی: نبد: نبود / نشیب: سرازیری، شیب / فراز: بلندی، سربالایی / دیریاز: دیرکشنده، دراز، دیرنده، دیرکش / قلمرو ادبی: نشیب، فراز: تضاد / دلم تنگ شد: دلم گرفته است
بازگردانی: فراز و فرود زمین از تیرگی هوا هیچ پیدا نیست و دلم از آن شب طولانی گرفته است.
اسدی، دنبال کننده سنت خراسان در آذربایجان
در همان سالها که خراسان در آتش جنگ و آشوب میسوخت و قدرت از غزنویان به خاندان سلجوق رسید، علی بن احمد اسدی طوسی جوان بااستعدادی که آن وضع نابسامان را برای سخنوری مناسب نمیدید از خراسان به آذربایجان رفت. زادروز اسدی به درستی روشن نیست؛ اما ظاهراً باید در یکی از سالهای آخر سده چهارم یا سالهای نخستین سده پنجم هجری درست در همان ایام که فردوسی کار نظم شاهنامه را به پایان میبرد، پای به این جهان گذاشته باشد. از جزئیات زندگی او اطلاعات چندانی در دست نداریم؛ اما سالمرگش را ۴۶۵ هـ.ق. دانسته اند؛ بنابراین از نظر زمانی او را باید به دوره پس از فردوسی بازبخوانیم؛ اما چون اندیشه و کار اسدی در واقع دنباله فردوسی است، سرگذشت او را پایان بخش گویندگان روزگار فردوسی قرار دادیم.
کتابها و نگارشها: محیط مناسب آذربایجان به اسدی سخنپرداز خراسانی امکان دارد که آثار ساناسان و ماندگاری از خود به یادگار بگذارد:
۱- از آثار شناخته شده او کتابی است در لغت به نام لغت فرس که نخستین لغتنامه پارسی نیز است و خوشبختانه از گزند آسیب به دور مانده و به دست ما رسیده است. در لغت فرس حدود ۱۲۰۰ واژه پارسی آمده؛ با این حال چون کهنترین کتاب موجود در این زمینه است در تاریخ ادبیات پارسی ارزش بسیاری دارد.
۲- آثار درپیوسته، اسدی را باید به دو بخش کرد:
نخست مناظرات او که مشتمل است بر ۴ یا ۵ قصیده، هر کدام در موضوع خاص. مناظره در اصطلاح ادبی به شعری گفته میشود که در آن دو طرف سخن (دو انسان یا حیوان یا دو شیء یا دو مفهوم) هر یک خواص و امتیازات خود را برشمرند و سعی کنند خود را بر دیگری ترجیح دهند.
دیگر از آثار منظوم اسدی و مشهورتر از مناظرات او، کتاب گرشاسبنامه است. این کتاب، داستان منظومی است مشتمل بر حدود نه هزار بیت که اسدی در سال ۴۵۸ هـ.ق. نظم آن را به پایان برده است.
موضوع گرشاسبنامه سرگذشت گرشاسپ پهلوان سیستانی و نیای بزرگ رستم، جهان پهلوان شاهنامه است.
گرشاسبنامه منظومهای کاملا حماسی است که تقریبا اغلب ویژگی های شاهنامه فردوسی در آن دیده میشود با این تفاوت که آمیختگی گرشاسبنامه با پاره ای از افسانههای خرافی و بیپایه مربوط به شگفتی دریاها و جزیرههای هندوستان از ارزش و کمال آن کاسته است. با وجود این، آن را پس از شاهنامه میتوان موفقترین داستان حماسی ادب پارسی دانست.
در شعر اسدی همچون فردوسی بزرگ پند و اندرز نیز هست. در لابلای داستانها، سخنسالار میدان را برای طرح اندیشههای اخلاقی و دریافتهای ویژه خود بازمیبیند و بیتی چند از سر باور و اخلاص برای آگاهاندن خوانندگان به قلم میآورد. گویی او داستانی را که چاشنی اندرز و حکمت نداشته باشد و خواننده را به نکته ای هشدار ندهد، فاقد ارزش داستانی میداند.
چنان زی…
ستیزآوری کار اهریمن است / ستیزه به پرخاش آبستن است
قلمرو زبانی: ستیزآوری: دشمنی کردن / اهریمن: شیطان / ستیزه: دشمنی / پرخاش: درشتی، واخواهی، پیکار، جنگ، ستیزه، کارزار، نبرد / قلمرو ادبی: آبستن است: کنایه از اینکه سبب می شود؛ استعاره پنهان (ستیزآوری مانند زنی است که نوزادش پرخاش است.)
بازگردانی: دشمنی کردن کار شیطان است. دشمنی سبب جنگ و خونریزی می شود.
همیشه در نیک و بد هست باز / تو سوی در بهتری شو فراز
قلمرو زبانی: بهتری: خوبی / فراز شدن: نزدیک شدن، پیش رفتن / قلمرو ادبی: در نیک و بد: اضافه استعاری (خوبی مانند خانه است که در دارد.)
بازگردانی: همیشه می توان خوبی یا بدی کرد؛ ولی تو بکوش سوی در خوبی ها پیش روی.
چه رفتن ز پیمان، چه گشتن ز دین / که این هر دو مه ز آسمان و زمین
قلمرو زبانی: از پیمان رفتن: پیمان شکستن / گشتن: عدول کردن / دو: منظور پیمان و دین است / به: بهتر / قلمرو ادبی: آسمان و زمین: تضاد، مجاز از همه چیز
بازگردانی: چه پیمانت را بشکنی چه از دینت عدول کنی، که این دو کار (پیمان داری و دینداری) از آسمان و زمین بهتر است.
چو یار گنه کار باشی به بد / به جای وی ار تو بپیچی، سزد
قلمرو زبانی: ار: اگر / پیچیدن: پیچ خوردن / سزد: شایسته است / قلمرو ادبی: پیچیدن: کنایه از دچار رنج و درد شدن، کیفر دیدن
بازگردانی: اگر در بدی کردن به گنه کار کمک کنی، اگر به جای وی تو کیفر ببینی، شایسته است.
جهان آن نیرزد بر پُرخرد / که دانایی، از بهر او غم خورد
قلمرو زبانی: بر: نزد / از بهر: برای / قلمرو ادبی:
بازگردانی: نزد خردمند جهان آن اندازه نمی ارزد که به خاطر او دانایی، دچار گرفتاری و رنج شود.
همان خواه بیگانه و خویش را / که خواهی روان و تنِ خویش را
قلمرو زبانی: را: به معنای برای / قلمرو ادبی: تضاد: بیگانه و خویش
بازگردانی: همان چیزی را که برای روان و تنِ خودت می خواهی برای بیگانه و خویشاوندت بخواه.
چنان زی که مور از تو نبود به درد / نه بر کس نشیند ز تو باد و گرد
قلمرو زبانی: زی: زندگی کن / مور: مورچه بزرگ / نبود: نباشد / قلمرو ادبی: باد و گرد نشستن: کنایه از دچار مشکل و دردسر شدن
بازگردانی: چنان زندگی کن که مورچه هم از تو دردمند نشود و کسی را دچار مشکل و دردسر نکنی.
چنان که از همین نمونهها پیداست شعر اسدی، استوار، لطیف و الفاظ و تعبیرات او اصیل و کهن است و دگردیسیهایی که زبان پارسی بر اثر مهاجرت به سرزمینهای عراق عجم در روزگار او پیدا کرده، هنوز به شعر وی راه نیافته است. همین امر میتواند نظر ما را در این که او را جزو سخنوران عصر فردوسی آوردهایم استوار بدارد. با وجود آنکه اسدی سخنپردازی حماسه سرا و علاقه مند به فرهنگ ایران کهن است حس دینی و علاقه به اسلام در شعر او بر همه چیز چیرگی دارد.
برگفته از کتاب ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه