آموزه هفتم: باران محبت

قلمرو زبانی

تا در تحصیل فضل و ادب، رغبتی صادق نباشد، این منزلت نتوان یافت.  (کلیله و دمنه)/ رغبت: میل و اراده، خواست / منزلت: جاه، جایگاه، ارزش

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست / در حضرت کریم، تمنّا چه حاجت است؟  (حافظ) / حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه

نانم افزود و آبرویم کاست / بینوایی به از مذلّتِ خواست  (سعدی)  / مذلّتِ: خواری

شکل همزهاءآأؤئ
مثالابر
اراده
اجرت
جزء
شیء
آسان
الآن
مار بوآ
رأفت
مبدأ
رؤیا
مؤلّف
لؤلؤ
هیئت
متلألئ

رأفت: مهربانی، شفقت / متلألئ: درخشان، تابان / هیئت: شکل، ظاهر، دسته‌ای از مردم

شکل همزهاءآأؤئ
مثالاصناف
اسرافیل
اردک
سوء
بطیء
آمدن
مآخذ
مار بوآ
مأخذ
ملجأ
رؤیت
رؤسا
تلألؤ
عزرائیل
متأنّئ
شکل همزه
املا: همزه

جمله مرکب: به جمله‌ای گفته می‌شود که بیش از یک فعل دارد؛ مانند: اگر به دانشگاه بیایی من را می‌بینی.

ابلیس با خود گفت (که)هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل این جاست. / پیوندهای وابسته ساز: که

اگر ما را وقتی آفتی رسد، ازین شخص ازین موضع تواند بود.  / پیوندهای وابسته ساز: اگر

اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد یا تعبیه‌ای دارد درین موضع تواند داشت.  / پیوندهای وابسته ساز: اگر/ پیوندهای هم پایه ساز: یا

ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند و دست رد به رویش باز نهادند مردود همه جهان گشت. / پیوندهای وابسته ساز: چون / پیوندهای هم پایه ساز:و

جمله مرکب
جمله مرکب و ساده

قلمرو ادبی

پس، از ابر کرم، باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به ید قدرت در گِل از گِل، دل کرد.

قلمرو ادبی: ابر کرم: اضافه تشبیهی / باران محبّت: اضافه تشبیهی / خاک آدم: مجاز از کالبد آدم / جناس: گل، دل / مراعات نظیر: خاک، گل، ابر، باریدن / عبارت مسجّع است (پایه سجع: گل، دل) / تلمیح / دل: نماد یا مجاز از عشق و جایگاه احساسات

سرنشترِ عشق بر رگِ روح زدند / یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

رگ روح: اضافه استعاری

نپذیرفتن: تن درندادن / متوسّل شدن: در دامن کسی آویختن / شتاب داشتن: دو اسبه

قلمرو فکری

الف) شما در این آینه، نقش‌های بوقلمون بینید. / آینه: استعاره از کالبد آدمی

ب) هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دل آدم لایق بود./ گوهر: استعاره از عشق یا علم یا هر چیز ارزشمند

پ) از حکمتِ ربوبیّت به سِرّ ملایکه فرومی‌گفت.   / سرّ: مجاز از دل

آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، … این سرّ با دیگری در میان ننهاد.

شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است.

و در هر ذرّه از آن گل، دلی تعبیه می‌کرد و آن را به نظر عنایت پرورش می‌داد و حکمت با ملایکه می‌گفت: شما در گل منگرید در دل نگرید.

الف) «و عَلّمَ آدمَ الأسَماء کُلَّها» = همه نام‌ها را به آدم آموخت. (سوره بقره، آیه ۳۱)

آدم به زیر لب آهسته می‌گفت: اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. باشید تا من سر از خواب خوش بردارم، اسامی ‌شما را یک به یک برشمارم.

ب) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأمَانه عَلىَ السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضِ وَالجبالِ فَأَبینَ أنَ یحْمِلنْهَا وَأشَفَقْنَ مِنْهَا وحَملَهَا الْإنِسَانُ إنِّه کاَنَ ظَلوما جَهولا» (سوره احزاب، آیه ۷۲)= ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم؛ پس، از پذیرفتن و حمل آن خودداری کردند و از آن هراسناک بودند و انسان، آن را بر دوش کشید. به درستی که او بسیار ستمگر و نادان بود.

آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته خزانگی آن را دل آدم لایق بود که به آفتاب نظر پرورده بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.

پیمایش به بالا