۲۰- مگر کز شمار تو آید پدید / که نوبت ز گیتی به من چون رسید
قلمرو زبانی: شمار: حساب و کتاب / پدید: آشکار / آید: شود (بن ماضی: آمد، بن مضارع: آ) / گیتی: جهان / چون: چگونه / قلمرو ادبی: مگر: ایهام (۱- شاید ۲- امید است)
بازگردانی: شاید از حساب و کتاب تو آشکار شود که چگونه در این جهان نوبت [مرگ واپسین فرزند] به من رسیده است.
۲۱- که مارانت را مغز فرزند من / همیداد باید ز هر انجمن
قلمرو زبانی: مارانت: ضمیر کوتاه (اسکان پیش از ضمیر) / همیداد باید: میباید داد / انجمن: مجلس / قلمرو ادبی:
بازگردانی: که در هر مهمانی و بزمی باید مغز فرزند من را به مارانت بدهی.
۲۲- سپهبد به گفتار او بنگرید / شگفت آمدش کان سخنها شنید
قلمرو زبانی: سپهبد: فرمانده سپاه و منظور ضحاک است / بنگرید: نگاه کرد (بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر) / شگفت آمدش: تعجب کرد / کان: که آن / قلمرو ادبی: به گفتار بنگرید: حسآمیزی
بازگردانی: ضحّاک به گفتار او توجه کرد و تعجّب کرد که این سخنان گستاخانه را از او میشنود.
۲۳- بدو باز دادند فرزند اوی / به خوبی بجُستند پیوند اوی
قلمرو زبانی: بازدادن: پس دادن / مرجع او: کاوه / بدو: به او / قلمرو ادبی: پیوند کسی را جستن: کنایه از خواستند نظر او را جلب کردن
بازگردانی: فرزند او را به او بازگرداندند و دلش را به دست آوردند. (از کاوه دلجویی کردند.)
۲۴- بفرمود پس کاوه را پادشا / که باشد بدان محضر اندر گوا
قلمرو زبانی: بفرمود: دستور داد(بن ماضی: فرمود، بن مضارع: فرما) / «را»: حرف اضافه به معنای «به» / محضر: استشهادنامه / اندر: در / به آن محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم /گوا: شاهد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: سپس ضحّاک به کاوه دستور داد که آن استشهادنامه را گواهی کند.
۲۵- چو برخواند کاوه، همه محضرش / سَبُک، سوی پیران آن کشورش
قلمرو زبانی: چو: هنگامیکه / محضر: استشهادنامه / سبک: سریع / قلمرو ادبی: موقوف المعانی / پیران: مجاز از دستیاران و کارگزاران ضحّاک
بازگردانی: هنگامیکه کاوه استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان کشور کرد و …
۲۶- خروشید کای پایمردان دیو / بریده دل از ترسِ گیهان خدیو
قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد (بن ماضی: خروشید، بن مضارع: خروش) / کای: که ای / پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت / پایمرد: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد / گیهان: کیهان، جهان، گیتی / خدیو: شاه / گیهان خدیو: خدای جهان، ترکیب اضافی وارون / قلمرو ادبی: دیو: استعاره از ضحاک / دل بریده: کنایه / خدیو، دیو: جناس ناهمسان افزایشی
بازگردانی: فریاد برآورد که: ای پشتیبانان ضحّاک دیوخو که از خدای جهان نمیترسید…
۲۷- همه سوی دوزخ نهادید روی / سپُردید دلها به گفتار اوی
قلمرو زبانی: دوزخ: جهنّم / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن، گراییدن / دل سپُردن: کنایه از پذیرفتن، تسلیم شدن / سوی، روی، اوی: جناس / روی، دل: تناسب
بازگردانی: همۀ شما جهنّمیهستید؛ زیرا از ضحّاک فرمان میبرید…
۲۸- نباشم بدین محضر اندر گوا / نه هرگز براندیشم از پادشا
قلمرو زبانی: بدین محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم / محضر: استشهادنامه / گوا: گواه، شاهد/ براندیشیدن: ترسیدن / قلمرو ادبی:
بازگردانی: این استشهاد را گواهی و تأیید نمیکنم و هرگز از پادشاه نمیترسم.
۲۹- خروشید و برجَست لرزان ز جای / بدرّید و بسپَرد محضر به پای
قلمرو زبانی: جستن: پریدن، جهیدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / دریدن: پاره کردن / سپَردن: طی کردن (بن ماضی: سپَرد، بن مضارع: سپَر) / قلمرو ادبی: به پای سپردن: کنایه از پای مال کردن و زیر پا گذاشتن/ لرزان: کنایه از «با ترس و لرز» / جای، پای: جناس / واجآرایی «ر»
بازگردانی: سپس کاوه فریاد برآورد و در حالی که از خشم و ترس میلرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
۳۰- چو کاوه برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / شد: رفت / درگاه: بارگاه / انجمن گشت: جمع شد / بازارگاه: چهارسو، جای خرید و فروش، بازار / قلمرو ادبی: بازارگاه: مجاز از مردم بازار
بازگردانی: هنگامیکه کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.
۳۱- همی برخروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر، سوی داد خواند
قلمرو زبانی: برخروشید: بانگ زد / فریاد: کمک / فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن / سراسر: همه / خواند نخست: طلب کرد / را: اضافه گسسته (جهان را سراسر: سراسر مردم جهان)/ داد: حق و عدالت / خواند دوم: فراخواند، دعوت کرد / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان / داد: ایهام ۱- عدل و داد ۲- داد و فریاد / جناس همسان: خواند (۱- خواست ۲- دعوت کرد)
بازگردانی: کاوه خروشید و فریاد زد و مردم را به حق و عدالت و خروش فراخواند.
۳۲- از آن چرم، کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخمِ دَرای
قلمرو زبانی: پشت: ضد / پشت پا: روی، پا سینۀ پا / زخم: ضربه / دَرای: پتک، در اصل به معنای زنگ کاروان است / قلمرو ادبی: چرم: مجاز از پیش بند / موقوف المعانی
بازگردانی: از آن (پیش بندِ) چرمین که آهنگران، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن میکنند…
۳۳- همان، کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد
قلمرو زبانی: برخاست: بلند شد / قلمرو ادبی: گرد برخاست: کنایه از انبوهی و جنب و جوش مردم / گرد، کرد: جناس
بازگردانی: کاوه آن را بر سرِ نیزه آویخت، همان گاه انبوهی و شلوغی بازار را فرا گرفت و مردم جمع شدند.
۳۴- خروشان همیرفت نیزه به دست / که ای نامداران یزدان پرست
قلمرو زبانی: خروشان: فریاد زنان / پرستیدن: پرستاری کردن، خدمت کردن / نامدار: سرشناس / یزدان: خداوند / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: نیزه: مجاز از پرچم و درفش کاویان
بازگردانی: کاوه در حالی که درفش به دست داشت، فریاد میزد: که ای بزرگان خداپرست…
۳۵- کسی کاو هوای فریدون کند / دل از بند ضحّاک بیرون کند
قلمرو زبانی: کاو: که او / بند: فریب و افسون / قلمرو ادبی: هوای کسی کردن: کنایه از «میل کسی داشتن» / دل از بند بیرون کردن: کنایه از «فرمان نبردن»
بازگردانی: هر کسی میخواهد از فریدون طرفداری کند، باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند…
۳۶- بپویید کاین مهتر آهرمن است / جهان آفرین را به دل، دشمن است
قلمرو زبانی: پوییدن: دویدن، حرکت کردن / مهتر: بزرگتر، رئیس؛ منظور ضحاک است. / آهرمن: اهریمن / اهریمن یعنی خرد خبیث و پلید / جهان آفرین: آفریدگار / «را» در «جهان آفرین را»: اضافه گسسته (دشمن جهان آفرین) / به دل: در دل / قلمرو ادبی: پوییدن: کنایه از اعتراض کردن / کاین مهتر آهرمن است: تشبیه / است: ردیف، واژه آرایی / واجآرایی «ن»
بازگردانی: جنبشی راه بیندازید؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.
۳۷- همیرفت پیش اندرون مرد گرد / سپاهی بر او انجمن شد، نه خُرد
قلمرو زبانی: گرد: پهلوان / پیش اندرون: در پیش، پیشاپیش/ انجمن شد: گرد آمد / خرد: اندک / قلمرو ادبی: گرد، خرد: جناس
بازگردانی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش میرفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
۳۸- بدانست خود کافریدون کجاست / سر اندر کشید و همیرفت راست
قلمرو زبانی: کافریدون: که فریدون / اندر: در / راست: مستقیم / قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از متمایل شدن
بازگردانی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.
۳۹- بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش آنجا و برخاست غَو
قلمرو زبانی: سالار: سردار / سالار نو: پادشاه نو، منظور فریدون است / مرجع «ش»: فریدون / برخاست: بلند شد / غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو/ قلمرو ادبی: نو، غو: جناس / واجآرایی «د»
بازگردانی: کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ(شادمانی) شان بلند شد.
۴۰- فریدون چو گیتی برآن گونه دید / جهان پیش ضحّاک وارونه دید
قلمرو زبانی: چو: چون، هنگامیکه / گیتی: جهان / وارونه: برعکس / قلمرو ادبی: جهان را وارونه دیدن: کنایه از «به کام نبودن»
بازگردانی: فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.
۴۱- همیرفت منزل به منزل چو باد / سری پر ز کینه، دلی پر ز داد…
قلمرو زبانی: منزل: جای فرود آمدن، منزلگاه، اقامتگاه موقت / چو: مانند / داد: حق و عدالت / قلمرو ادبی: چو باد: تشبیه / سر، دل: تناسب / باد، داد: جناس / سر: مجاز از قصد و اندیشه / واژهآرایی: منزل
بازگردانی: فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.
۴۲- به شهر اندرون هر که بُرنا بُدند / چه پیران که در جنگ، دانا بدند
قلمرو زبانی: اندرون: درون / به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (در شهر) / که: کس / برنا: بالغ، جوان / بُدند: بودند/ قلمرو ادبی: برنا، پیر: تضاد / برنا، دانا: جناسواره / موقوف المعانی / هر، در: جناس / که: جناس (۱- کس ۲- حرف پیوند)
بازگردانی: هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،
۴۳- سوی لشکر آفریدون شدند / ز نزدیک ضحّاک بیرون شدند
قلمرو زبانی: شدند: رفتند / آفریدون: فریدون / نزدیک: نزد / قلمرو ادبی: از نزدیک کسی بیرون رفتن: کنایه از «نافرمانی کردن» / واجآرایی «ن»
بازگردانی: به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.
فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مَکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همان جا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و درغاری «بُنش ناپدید» بود، سرنگون آویخت.
قلمرو زبانی: گرز: چماق / رویارویی: مواجهه / ترگ: کلاهخود / خُرد: ریز، ریزه / سروش: فرشتۀ پیام آور، فرشته / خجسته: فرخنده، مبارک / میان: کمرگاه / بند: ریسمان / بُن: ته / آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت؛ بن مضارع: آویز)/ قلمرو ادبی: گرز گاوسر: تشبیه / بُنش ناپدید: کنایه از ژرف و دراز



خیلی مطالبتون خوبه من همیشه نکات معلمم رو با نکات شما تلفیق و کامل میکنم. انشالله سلامت باشین
دیر زی
excellent post, very informative. I’m wondering why the opposite experts of
this sector do not realize this. You must proceed your writing.
I’m confident, you’ve a great readers’ base already!!