درآمدی بر عصر بیداری یا دوران خیزش مشروطه
فرمان مشروطیت که در ۱۴ جمادیالآخر ۱۳۲۴ هـ.ق. به امضای مظفرالدین شاه رسید، دستاورد جنبشی سیاسی – اجتماعی بود که پیشتر از آن، در اثر بیداری جامعه ایرانی تحت تأثیر عوامل متعدد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به دست آمده بود. مهمترین این عوامل عبارت بودند از:
۱- ضرورت روی آوردن به دانش و فناوری نوین که تا حدودی پیامد جنگهای ایران و روس به فرماندهی عباس میرزا در عهد فتحعلی شاه قاجار بود.
۲- رفت و آمد ایرانیان به کشورهای فرنگی و آشنایی ایشان با دگرگونیهای نوین علمی، فنی، اقتصادی و سیاسی غرب، به ویژه اعزام گروههایی از دانشجویان ایرانی به خارج از کشور برای فراگیری دانش و فناوریهای نوین.
۳- رواج و گسترش روزنامهنویسی و مطرح شدن روزنامه به عنوان مهمترین رسانهای که اخبار و اطلاعات را در کوتاهترین زمان در همه جا پخش میکرد.
۴- رواج صنعت چاپ که میتوانست در اطلاح رسانی و انتقال سریع و گسترده افکار اثرگذار باشد.
۵- ترجمه و نشر کتابها و آثار فرنگی که آشنایی همگانیتر با پیشرفتهای جهان غرب را بیش از پیش شدنی میساخت.
۶- بنیانگذاری مدرسه دارالفنون در اثر کوششهای امیرکبیر و گسترش دانشهای نوین که خود میتوانست مقدمهای بر آموزش و پرورش همگانی به شیوه نوین و تأسیس دانشگاه در دورههای بعد باشد.
با توجه به عوامل ذکر شده، میتوان گفت که چهره فرهنگی جامعه ایران در آستانه مشروطیت کاملاً تغییر یافته بود. در این میان، گروهی از فرهیختگان نیز از طریق مطبوعات و آثاری که منتشر میکردند، به جریان نوگرایی اجتماعی و فرهنگی سرعت میبخشیدند و ضرورت آشنایی مردم با پدیدههای نو و نمادهای فرهنگ جهانی را که با شتاب رو به پیشرفت داشت، بیش از پیش یادآوری میکردند.
تندروی در بیزاری از عوامل بازدارنده سنتی که گاهی به معنای رویگردانی برخی از همین نوخواهان از ارزشهای اصیل و باورهای مردمی بود، بعدها زمینه را برای پرورش اندیشه غربگرایی در جامعه ایرانی هموار کرد؛ به ویژه این که جناحهایی با همین گونه باورها در مجلس شورای ملّی مشروطه و در عرصه سیاست کشور آشکار شدند. تأثیر دینشناسان شیعه بر جنبشهای اجتماعی عصر قاجار به ویژه با نظارتی که بر جناحهای مذهبی و از آن جمله بازاریان، این گردانندگان چرخ اقتصاد کشور داشتند، امری مسلّم و انکارناپذیر است. با همه این احوال به نظر میرسد که جنبش مشروطه پیش از آن که پختگی و قوام لازم را پیدا کند، به بار رسید و در همان آغاز به تندباد خودکامگی دچار شد. مظفرالدین شاه اندکی پس از امضای فرمان مشروطیت درگذشت و پسر خودخواه و خودکامه او، محمد علی میرزا بر اورنگ پادشاهی نشست. محمدعلی میرزا سخت به حکومت روسیه تزاری وابسته بود و شورای ملّی به فرمان او گلوله باران گشت و گروهی از آزادی خواهان در باغ شاه کشته شدند. سیزده ماه و چند روزی را که محمدعلیشاه از این پس با خودکامگی بر سر کار بود، «استبداد کهین» نام نهادهاند. طی این مدت، آزادی خواهان در تبریز و برخی نواحی دیگر گرد آمدند و سرانجام در جمادی الآخر سال بعد تهران را گشودند. به دنبال این رویداد، شاه خودکامه به روسیه تزاری پناه برد؛ مجلس شورا او را از فرمانروایی برکنار کرد و مشروطه جوان با پشت سر گذاشتن مرحله مهمی از پیکار ملّی و مردمی پا گرفت.
شعر عصر بیداری
شعر این دوره نه پدیدهای تجملی و منحصر به گروههای محدود، بلکه امری عمومی و متعلّق به گروههای وسیع جامعه شد که به جای ارتباط مستقیم با دربار و گروههای بالای اجتماع؛ از طریق مطبوعات و با محتوای سیاسی و انقلابی مورد علاقه همگان، مخاطبان راستین خود را در گوشه و کنار شهرستانها و حتی روستاهای کشور مییافت.
ویژگیهای شعر دوره بیداری را در چند مورد زیر میتوان فشرده کرد:
۱- از نظر کارکرد و دایره شمول، شعر در این دوره عمومیت یافت و به عنوان زبان برنده خیزش در اختیار روزنامهها و مطبوعات قرار گرفت.
۲- جهانشناسی شاعران دوره بیداری با الهام از حوادث و مقتضیات زمان شکل میگرفت. بر روی هم نگرش شاعران و نویسندگان نسبت به جهان بیرون دگرگون شد و سخنوران در یک برخورد پویا مجموعه حیات را واقعیتی ملموس و هدفمند در نظر میگرفتند.
۳- از نظر ساخت فنی- یعنی زبان و خنیای سخن- شعر عصر بیداری دو مسیر مجزا و نسبتاً متفاوت را در پیش گرفت؛ گروهی مانند ادیب الممالک فراهانی و محمدتقی بهار (ملکالشعرا) با آگاهی لازم و پیوند تام و تمامی که با سنتهای ادبی ایران داشتند، از زبان فاخر و استوار گذشته که به عروض و سنن موسیقایی شعر فارسی تکیه داشت، بهره میبردند و بدان سخت پای بند بودند. گروهی دیگر مانند سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال) میرزاده عشقی و عارف قزوینی که با موازین ادب گذشته انس چندانی نداشتند، زبان کوچه و بازار را برگزیدند و با صمیمیّتی که در این طریق از خود نشان دادند، از قبول عام برخوردار شدند.
۴- تخیّل و قالب شعری در عصر بیداری بیش و کم بیتغییر باقی مانده است. نمونه تازه تخیل را در پارهای از شعرهای میرزاده عشقی (مثلاً سه تابلو مریم) میتوان دید. تقید به قالبهای شناخته شده سنتی در بهار و ادیب الممالک بیشتر و در گروه متمایل به زبان کوچه و بازار – یعنی عارف و سیداشرفالدین – کمتر است.. گروه نخست به قصیده و غزل و مثنوی و دسته دوم به قالبهای نوتر مثل: مستزاد، مخمس، دوبیتیهای پیوسته و حتی ترانه و تصنیف اقبال و توجه بیشتری نشان میدادند. به علاوه، سرایندگان دسته دوم به دلیل عدم انس با سنتهای ادبی گذشته به همه موازین و نکات باریک عروض و قافیه و حتی دستور زبان رسمی هم پایبندی چندانی نداشتند و شعر را بیشتر ابزاری برای بیان تجربههای فکری و عاطفی خود میشمردند.
۵- تغییر و تحوّل شعر عصر بیداری تنها به قالب و تخیّل محدود نماند؛ بلکه از نظر درونمایه هم پا به پای زمان پیش رفت. آن روزها دیگر زمان مدیحهسرایی و توصیف پدیدههای طبیعی و نیز عارفانه سرایی و غزلگویی که با ساخت فرهنگ و جامعه گذشته همخوانی داشت و تا حد زیادی از عهده ایفای نقشهای سیاسی و اجتماعی تازه برنمیآمد، به سر آمده بود. در عین حال به موازات حضور روزافزون مردم در صحنه سیاست و اجتماع در عرصه ادب نیز مضامین و اندیشههای تازهای رخ مینمود که بیشتر از همان تحولات ناشی از مشروطیت الهام میگرفت.
شاخصترین درونمایههای شعر فارسی در عصر بیداری را ذیل چند عنوان زیر میتوان جای داد. هر یک از این درونمایهها به نوعی از فرهنگ غربی متأثر است:
الف) آزادی؛ که در این جا تقریباً با مفهوم دموکراسی غربی نزدیک میشود و بر روی هم به این معناست که مردم افزون بر اینکه از نظر فردی حقوق و آزادیهایی دارند، از نظر اجتماعی نیز مختارند سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود و سرزمین خودرا معیّن کنند. چنین اندیشهای پیشتر از آن در ادبیّات و فرهنگ شعری ما وجود نداشت و نخست بار در دوران مشروطیّت پدید آمد.
ب) قانون؛ تلاش مشروطهخواهان در این جهت بود که کشور براساس قانون مصوّب نمایندگان ملّت اداره شود. نظام حکومتی مشروطه خود تضمین کننده آزادی فردی و اجتماعی از طریق قانون بود. بنابرای طبیعی بود که قانون خواهی و ترویج اندیشه و نظامی مبتنی بر قانون در عصر بیداری از موضوعات برجسته و مورد علاقه سخنپردازان باشد.
پ) وطن؛ وطن به معنای سرزمینی که مردمانی دارای مشترکات قومی، زبانی و فرهنگی در آن زندگی میکنند، مفهوم دیگری است که از عصر بیداری وارد قلمرو ادییّات فارسی شده است. در اشعار بهار و ادیب الممالک که از تاریخ و فرهنگ گذشته ایران آگاهی نسبتاً وسیعی داشتند. مایههای وطنی فراوانی دیده میشود.
ت) تعلیم و تربیت نوین؛ لزوم تعمیم این امر برای زن و مرد مسئلهای است که در ادییات این دوره مطرح شده است. به ویژه که با ظهور صنعت جاپ و نشر و مطبوعات و همچنین ضرورت آگاهی مردم از مسائل روز و حوادث جاری، نیاز به سوادآموزی همگانی بیش از پیش احساس میشد و شاعران نیز به آن توجه کامل داشتند.
ث) توجه به علوم و فنون جدید؛ که در واقع از ضرورتهای اجتماعی و فرهنگی پیشین برمیخاست، در عصر بیداری برای شاعران حاصل شد و در شعر این دوره بازتابید.
ج) توجه به مردم؛ یکی از ویژگیهای شعر عصر بیداری، روی آوردن شعر به مردم بود. بدینسان شعر هم از نظر مفهوم و مضمون و هم از جهت زبان و قالب و حتّی تخیّل بهصورتی درآمد که بتواند پیام شعرسرا را به توده مردم برساند؛ هر چند این ویژگی در شعر بهار و ادیب الممالک و برخی دیگر از ادیبان متعلّق به دوره قبل از جمله ادیب نیشابوری و ادیب پیشاوری کمتر محسوس است. همین امر و علاقه و اشتیاق شاعران به نشان دادن خواستها و نیازهای توده مردم و آشنایی برخی از ایشان با جریانهای ادبی و اجتماعی که در آستانه انقلاب اکتبر در روسیه تزاری میگذشت، سبب شد که شاخهای از ادب به ویژه در شعر فارسی عصر بیداری – نیازها و محرومیتهای توده مردم را موضوع اصلی خود قرار دهد و به دفاع از حقوق محرومان و رنجبران برخیزد. از این ویژگی و به عبارت بهتر از شاخهای که این ویژگی را بیشتر در خود بازمیتاباند، به «ادبیات کارگری» یا «ادبیات رنجبران» یاد میکنیم که کسانی مثل فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی علاقه بیشتری به آن نشان دادهاند.
شهرها و مراکز مهم ادبی
شعر ملّی مشروطه که با طرفداری از آزادی و چهرهای ضد استبدادی به میدان آمد، از طریق مطبوعات و روزنامهها در خدمت مردم قرار گرفت و به انعکاس آرمانهای ملّی و مردمی پرداخت. تقرییا از دوره پیش، تهران به عنوان پایتخت به مهمترین مرکز شعر و هنر مملکت تبدیل شده بود. در عصر بیداری هم به دلیل تمرکز بیشتر فعالیتهای سیاسی و مطبوعاتی در تهران، شعر و ادب هم حوزه جغرافیایی خود را بیشتر به این شهر منحصر میدید و از آنجا به شهرستانها منعکس میشد. حتی بیشتر خوانندگان روزنامه معروف نسیم شمال- که سید اشرفالدین گیلانی در رشت منتشر میکرد- از پایتختنشینان بودند.
بعد از تهران بازار سیاسی و مطبوعاتی تبریز از شهرهای دیگر گرمتر بود. این جو و موقعیت بیشتر به دلایل زیر پدید آمده بود:
۱- تبریز بر سر راه اروپا قرار داشت و تازهترین اخبار و اطلاعاتی که از استانبول و کشورهای غربی میرسید، نخست در تبریز و سپس در تهران منتشر میشد.
۲- موقعیّت جغرافیایی شهر تبریز به عنوان مرکز استان آذربایجان، به دلیل آن که در همسایگی دو کشور بزرگ عثمانی (ترکیه فعلی) و روسیه تزاری قرار داشت، مهم بود.
۳- شاهان قاجار از همان ابتدا تبریز را مقر ولیعهد و پایتخت دوم کشور قرار داده بودند و همین امر موجب میشد که در این شهر جنبوجوش فکری و سیاسی بیشتری پدید آید.
بنابر نتایجی که از همین مقدمه کوتاه حاصل میشود. دو گروه عمده را در شعر عصر مشروطه میتوان تشخیص داد. برجستهترین چهرههای متمایل به هر جریان را از این پس به کوتاهی میشناسانیم.
گروه سنتگرا
از این گروه برای نمونه به معرفی سه تن که از همه شاخصترند، میپردازیم. ادیبالممالک فراهانی، شاعر روزنامهنگار میرزا محمد صادق امیری که بعدها با نام ادیبالممالک فراهانی در عرصه شعر و روزنامهنگاری به آوازهای رسید، به سال ۱۲۷۷ هـ.ق. در فراهان، یکی از روستاهای اراک زاده شد. پدرش که از بستگان میرزا ابوالقاسم قائم مقام بود، به سال ۱۲۹۱ هـ. ق. درگذشت. محمد صادق که در این ایام پانزده سال بیشتر نداشت، در اثر پریشانی وضع مادی خانواده و فشار حاکم اراک، راه تهران را در پیش گرفت و پس از آشنایی با امیر نظام گروسی، تخلّص امیری را از نام او برای خود برگزید و با وی به کرمانشاه رفت.
امیری چندی بعد به تهران بازگشت و از سوی مظفرالدین شاه به لقب ادیب الممالک ملقّب گردید. ادیبالممالک همزمان با صدور فرمان مشروطه و گشایش مجلس شورای ملّی، سردبیر روزنامه مجلس بود. سالهای آخر عمر وی در خدمت دادگستری گذشت؛ امّا فعالیت اصلیاش همچنان روزنامهنگاری ماند و بیشتر اشعارش مقارن همین ایام برای نخستین بار در جراید آن روز منتشر شد. امیری در سال ۱۳۳۵ هـ.ق. بر اثر سکته درگذشت.
شیوه شاعری ادیب الممالک فراهانی
حرفه روزنامهنگاری بخشی از زندگی سیاسی ادیبالممالک بود. شعر ادیب مانند بسیاری از شاعران عصر بیداری از زندگی سیاسی او جدا نبود وبه همین جهت، اغلب اشعارش ابتدا در روزنامهها به جاپ میرسید، بعدها به صورت مجموعهای جداگانه گردآوری و منتشر شد. دیوان او شامل قصیدهها، مسمّطها و ترجیع بندهاست که به طرز بارزی از رویدادها و مسائل سیاسی آن روزگار متأثرند. ادیب با احاطه کاملی که بر ادب گذشته ایران داشت، در قصیده بیشتر از دیگر قالبهای شعری درخشید.
شیوه ادیبالممالک در قصیدهسرایی بیشتر بر سرمشقگیری از شاعران دورههای پیشین بهویژه انوری استوار است و به دلیل احاطهای که بر تاریخ و ادب تازی دارد، شعرش گاهی از اشارات مهجور و نامأنوس به اقوال و امثال عرب و احوال پیشینیان سرشار میگردد.
با وجود ظاهر دشوار و ادیبانه کلام ادیب، مضامین شعرش را عموماً وطنپرستی و موضوعات سیاسی و اجتماعی روز تشکیل میدهد که در آن سالها مورد توجه و اقبال خاص و عام بوده است. از این که بگذریم در برخی از ترجیعات و مسمطهای او نشانههایی از نوگرایی دیده میشود. ادیب چکامهای نیز در مولود رسول گرامی اسلام دارد که نمودار سبک عمومی شعر اوست و از شهرت و اهمیّت بیشتری برخوردار است.
در این جا ابیاتی از مقدمه قصیدهای از او که از بقیه شعرهایش سادهتر و به پسند عموم نزدیکتر است، میخوانیم.
وطن
تا ز برخاکی ای درخت تنومند / مگسل زین آب و خاک رشته پیوند
مادر توست این وطن که در طلبش خصم / نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس / مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر / بشکن از او یال و بُرز و بگسل از او بند
ورنه چو ناموس رفت، نام نماند / خانه نماند چو خانواده پراگند
از دل الوند دود تیره برآید / سوز وطن گر فتد به دامن الوند
ور به دماوند این حدیث سرایی / آب شود استخوان کوه دماوند
آتش حب الوطن چو شعله فروزد / از دل مومن کند به مجمره اسپند
بهار، شاعر آزادی
محمد تقی بهار از خراسان برخاسته بود؛ امّا نسیم آزادی که پس از امضای فرمان مشروطیت در ایران وزیدن گرفت، او را به تهران کشانید تا بتواند از مهمترین دستاورد جنبش که خونبهای شهیدان وطن بود، از نزدیک پاسداری کند.
محمد تقی به سال ۱۳۰۴ هـ.ق. در مشهد به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانیاش در جوار مرقد امام هشتم (ع) و خدمت به آستان قدس رضوی گذشت. پدرش، محمّد کاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود و پس از مرگ او به فرمان مظفرالدین شاه عنوان ملکالشعرایی به محمد تقی واگذار شد. محمد تقی در دامان پدر، شعر و فنون ادب را آموخت و از محضر ادیب نیشابوری نیز بهرهها برد و به تکمیل معلومات خود در دو قلمرو فارسی و تازی توفیق یافت. در همان سالهای نوجوانی که هنوز سایه پدر بر سر داشت، به انجمنهای آزادیخواهی خراسان راه یافت و از نزدیک با سیاست و مسائل روز آشنا گشت و اندیشهها و اشعار آزادی خواهانه خود را از راه روزنامههای محلی خراسان انتشار داد.
در دوران استبداد کهین روزنامه خراسان و پس از آن؛ از سال ۱۳۲۸ به بعد روزنامه نوبهار را در مشهد منتشر کرد که به دلیل داشتن خط مشی ضد روسی پس از یک سال توقیف شد؛ اما بهار از پای ننشست و به جای آن، «تازه بهار» را بنیاد نهاد که آن هم دیری نپایید و توقیف شد و وی در حالی که هنوز کمتر از سیسال داشت، به تهران تبعید گردید.
یک سال بعد، مردم خراسان بهار را به نمایندگی مجلس برگزیدند. او در مجلس و دیگر محافل سیاسی برای آزادی، عدالت اجتماعی و تجدد شور و اشتیاق نشان میداد. حرفه روزنامهنگاری بهار را با افکار جدید و حوادث آن روزگار آشنا کرد و استعداد شاعری او را به راههای تازهای کشانید.
بهار در تهران مجله دانشکده را بنیاد نهاد که نشریه انجمنی ادبیای با همین نام بود. زندان و تبعید که در دوره بعد صدای او را مثل بسیاری از آزادیخواهان دیگر خاموش کرد، نتوانست وی را از پژوهش و بررسی دور کند. بهار در سالهای بعد از کودتای ۱۲۹۹ ش. یک چند برای آموزش و نگارش فرصت یافت. در همین سالها زبان پهلوی را آموخت و در کتب نظم و نثر فارسی به تأمل پرداخت. پس از تأسیس دانشگاه تهران در دانشکده ادبیات به آموزش سرگرم شد. او بعد از شهریور ۱۳۲۰ که زمینه تا حدودی برای فعالیّتهای سیاسی آماده شده بود، پس از سالها خاموشی دوباره قلم برگرفت و به سیاست و روزنامه نویسی روی آورد و با آن که شورو شوق پیشین را نداشت، در ستایش آزادی و مبارزه با جهل و فساد قلم زد تا این که سرانجام در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ بیماری وی را از پای درآورد؛ در حالی که در ستایش صلح و آزادی هنوز نغمهها بر لب داشت.
آثار و تألیفات بهار
علاوه بر تأسیس و انتشار روزنامهها و مجلاتی که پیش از این به آنها اشاره کردیم، از ملکالشعرای بهار آثاری به نثر و نظم مانده است که مقام و اعتبار او را به عنوان یکی از چهرههای برجسته ادب پارسی در قلمرو شعر و تحقیق مسلّم میدارد. این آثار عبارتاند از:
۱- تاریخ احزاب سیاسی؛
۲- سبکشناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی، در سه جلد؛
۳- تاریخ تطور نظم فارسی (که از روی تقریرات او تدوین شده است)؛
۴- مقالات و نوشتههای پراکنده که مجموعه آنها سالها پس از مرگ او با عنوان بهار و ادب فارسی در دو چلد جاپ شده است؛
۵- تصحیح تاریخ بلعمی، تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص که همگی به چاپ رسیده است؛
۶- دیوان اشعار در دو جلد.
شعر و فکر بهار
در دیوان بهار که نخست بار چند سالی پس از مرگ وی در تهران انتشار یافت، همه گونه شعر از قصیده و غزل و مثنوی گرفته تا ترجیعبند و مسمط و ترکیب بند و مستزاد و جز آن یافت میشود. محتوای این اشعار هم گوناگون است. اشعار آغاز جوانی او یعنی دورانی که ملکالشعرایی آستان قدس را هم برعهده داشته، بیشتر ستایش است و منقبت که به مناسبتهای گوناگون مذهبی سروده شده است. بهار در این اشعار از استادان صاحب نام پیشین پیروی کرده است. در قطعات او نیز محتوای اخلاقی و اجتماعی چیرگی دارد. بهار برخی لطایف و حکایات عبرتآموز و نکته بینانه را درپیوست. درونمایه مثنویات او هم به مانند قطعاتش اندرزی و اجتماعی است. از این گونه اشعار بیشتر رایحه تقلید از نظامی و سنایی و جامی به مشام میرسد. پارهای تازگیها و شوخ طبعیها و سادگیها که در این اشعار دیده میشود، کهنگی صورت و قالب آن را جبران میکند. مسمطهای بهار تقلید موفقی از منوچهری است؛ چنانکه در بندسرودههایش، لحن و آهنگ پرسوز و گداز مسعود سعد با استواری زبانی ناصر خسرو همراه شده است.
بهار، شاعر عشق و غزل نیست و در این زمینه توفیق چندانی ندارد. او واپسین قصیدهپرداز موفقی است که توانست قالب فراموش شده قصیده را یک بار دیگر با همان صلابت سرایندگان سبک خراسانی زنده کند. این امر زمانی پیش آمد که مضمونهای تازه و متناسب با شرایط روزگار تحولی اساسی را در قالب و محتوای شعر فارسی طلب میکردند.
در قصاید بهار آهنگ کلام پیشینیان طنینانداز است. شیرینی و سادگی بیان فرخی و شکوه و استواری زبان و سرزندگی و شادابی اندیشه بخردانه رودکی را در این اشعار او به خوبی میتوان دید. در توصیفها و بادهسراییهایش روح کلام و پیام منوجهری و خیام موج میزند. در عین حال، او را نمیتوان از لحن حماسی و سرشار از عواطف وطنی و زبانی فردوسی غافل دانست.
در بخشی از سروادهای بهار – به ویژه آنها که در آغاز کار و در مشهد سروده است- روح دیانت و ایمان به صورتی لطیف جلوه میکند. با این حال، او خرافهپرستی و اوهام را نه تنها جزو دیانت نمیداند، بلکه با زبان تمسخر و ریشخند با آنها به مبارزه برمی خیزد.
اگر بخواهیم تنها دو مروارید گرانبها از دریای معانی شعر بهار صید کنیم، آن دو، چیزی جز آزادی و وطن نخواهد بود. احاطه او بر تاریخ و فرهنگ ایران عشق وی را به ایران کهن بیشتر کرده است؛ این عشق که در سراسر دیوان بهار جلوهگری میکند، در زمانی که استبداد حاکم درهای سیاست را به روی او میبندد، انگیزه وی برای پژوهش در ادب و فرهنگ و آموختن زبان پهلوی است. در مجموع، دیوان بهار واپسین اثر گرانسنگ ادب کلاسیک در تاریخ ادب فارسی است و با همه سنگینی و لحن ادیبانه خود از حوزه پسند توده فارسی زبانان نیز چندان به دور نیفتاده است.
نمونههایی از شعر بهار را میخوانیم.
همه رفتند
۱- از مُلک ادب حکم گزاران همه رفتند / شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
قلمرو زبانی: مُلک: سرزمین / حکم گزار: فرمانروا، واژه مرکب است/ شو: برو / قلمرو ادبی: رفتند: کنایه از اینکه درگذشتند / بار سفر بند: کنایه از اینکه آماده سفر شو. / مُلک ادب: اضافه تشبیهی
بازگردانی: همه سخنوران بزرگ درگذشتند و رفتند. آماده شو که همه رفتند تو نیز خواهی رفت.
۲- آن گرد شتابنده که در دامن صحراست / گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
قلمرو زبانی: صحرا: دشت / قلمرو ادبی: دامن صحرا: اضافه تشبیهی / گرد شتابنده گوید: جانبخشی / چه نشینی؟: پرسش انکاری
بازگردانی: گرد و خاکی که از دامنه دشت میگذرد به تو میگوید که ننشین که همه دوستانت مردند.
۳- داغ است دل لاله و نیلی است برِ سرو / کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
قلمرو زبانی: بر: پهلو / عذار: گونه / لاله عذار: کسی که گونه اش مانند لاله سرخ است / قلمرو ادبی: داغ است دل لاله و نیلی است برِ سرو: جانبخشی؛ کنایه از سوگوار بودن (در گذشته هنگام سوگواری جامهای نیلی رنگ میپوشیدند.)/ باغ جهان: اضافه تشبیهی / لاله عذار: تشبیه؛ کنایه از زیبارو
بازگردانی: لاله اندوهگین است و سرو سوگوار است؛ زیرا زیبارویان جهان همه مردند و درگذشتند.
۴- افسوس که افسانه سرایان همه خفتند / اندوه که اندوه گساران همه رفتند
قلمرو زبانی: سرودن: آواز خواندن، شعر گفتن / افسانه سرا: افسانه گو / خفتند: خوابیدند / اندوه گسار: غمخوار / قلمرو ادبی: خفتند: کنایه از اینکه مردند.
بازگردانی: دریغ که همه افسانه گویان مردند و همه کسانی که غم دیگران را میخورند درگذشتند.
۵- یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران / تنها به قفس ماند، هزاران همه رفتند
قلمرو زبانی: گلشن: گلستان؛ گلخانه / هزار: بلبل / قلمرو ادبی: هزار: ایهام ۱- عدد هزار ۲- بلبل /
بازگردانی: تنها یک سخنور (خود سخنور) در اسارت ماند و دیگران همه درگذشتند.
۶- خون بار بهار از مژه در فرقت احباب / کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
قلمرو زبانی: فرقت: دوری / احباب: ج حبیب؛ دوستان / قلمرو ادبی: خوب باریدن: کنایه از گریه خونین کردن و بسیار اندوهگین بودن / چون ابر…: تشبیه / مژه: مجاز از چشم
بازگردانی: بهار، در دوری از دوستانت اندوهگین باش و خون گریه کن؛ زیرا مانند ابر بهاری به سرعت همه یارانت درگذشتند.
آرمان شاعر
برخیزم و زندگی ز سر گیرم / وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم / اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم / کلکی ز ستاک نیشکر گیرم
زان نی شرری به پا کنم وز وی / گیتی را جمله در شرر گیرم
در عرصهٔ گیر و دار بهروزی / آویز و جدال شیر نر گیرم
داد دل فیلسوف نالان را / زین اختر زشت خیره سر گیرم
با قوت طعم کلک شکرزای / تلخی ز مذاق دهر برگیرم
دهخدا، پژوهشگر و سراینده
در عالم مطبوعات و مبارزات سیاسی عصر بیداری، نخستین نامی که به ذهن میگذرد، علامه علیاکبر دهخداست. پدر او خانباباخان اصلاً قزوینی بود؛ امّا چندی پیش از زایش فرزندش، به تهران رفت. علیاکبر به سال ۱۲۵۷ خورشیدی دیده به جهان گشود. بیشتر از ده سال نداشت که پدرش درگذشت و او با سرپرستی مادر به فراگرفتن دانش همّت گماشت.
دهخدا به مدت ده سال به فراگرفتن علوم کهن پرداخت و با وجود فقر و تنگدستی در کسب کمالات کوشید. پس از آن به مدرسه سیاسی وارد شد و زبان فرانسه را نیکو آموخت. آنگاه به همراه معاونالدوله غفاری به اروپا راه کشید و هم زمان با فراگرفتن دانشهای نوین، زبان فرانسه خود را نیز تکمیل کرد.
در همان روزهای آغاز مشروطیت به ایران آمد و در انتشار روزنامه مشهور صوراسرافیل که از نشریات پرآوازه صدر مشروطه بود، با میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل به همکاری پرداخت. در پی کودتای محمدعلیشاه و قتل میرزا جهانگیرخان، با گروهی دیگر از آزادیخواهان به اروپا رفت و در سویس سه شماره دیگر از صوراسرافیل را منتشر کرد. بعد به استانبول رفت و در آنجا با همکاری گروهی دیگر به انتشار روزنامه سروش همّت گماشت.
پس از برکناری محمدعلیشاه، مردم کرمان و تهران دهخدا را به نمایندگی مجلس برگزیدند. مقارن جنگ جهانی اوّل، او مدتی در چهارمحال و بختیاری منزوی زیست. پس از جنگ به تهران آمد و از کارها و مشاغل سیاسی کناره گرفت و به پژوهش در قلمرو لغت و زبان فارسی پرداخت. در این ایام چندی ریاست مدرسه علوم سیأسی و مدتی هم ریاست دانشکده حقوق را برعهده داشت و در همان حال به آموزگاری و پژوهش سرگرم بود. پس از شهریور ۱۳۲۰ که ایران به اشغال قوای بیگانه درآمد، دهخدا از کارهای دولتی روی برگرداند و گردآوری و تنظیم لغات فارسی مشغله اصلی او شد. دهخدا با روی کار آمدن مصدق از دولت ملّی او پشتیبانی کرد. همین امر سبب شد که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مدتی آماج بیمهری و آزار و اذیت دولت کودتا گردد. او در اسفندماه ۱۳۳۴ شمسی پس از عمری تلاش و کوشش در دو قلمرو سیاست و پژوهش در تهران درگذشت.
آثار دهخدا: آثار علامه دهخدا را میتوان به دو دسته پژوهشی و ادبی بخش کرد.
الف) مهمترین آثار ادبی وی عبارتاند از:
۱- چرند و پرند؛ که مجموعهای است شامل سرمقالهها و نوشتههای طنزآمیز او که در روزنامه صوراسرافیل چاپ میشد. سبک دهخدا در چرند و پرند ادامه شیوه عبید زاکانی، شاعر طنزپرداز و همشهری اوست.
۲- دیوان اشعار؛ که مجموعهای است کم حجم از اشعار سیاسی و اجتماعی او شامل شعرهای رسمی و ادیبانه، فکاهیات و اشعار متجددانه حاوی مسائل نوین. آثار ادبی دهخدا یادگار ایام جوانی و روزگاری است که با تمام وجود به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی روی آورده بود.
ب) مهمترین آثار پژوهشی دهخدا که طی دوران دوم زندگانی وی و به دور از جریانها و فعالیتهای سیاسی نگاشته شده به قرار زیر است.
۱- امثال و حکم؛ شامل ضربالمثلها و تعبیرات مثْلی فارسی به همراه شواهد زیادی از نظم و نثر.
۲- لغت نامه؛ که مفصلترین کتاب لغت زبان فارسی و حاوی اطلاعات زیادی درباره اسامی خاص تاریخی و جغرافیای است.
در این جا برای نمونه، دو بند از مسمط معروفی را که دهخدا پس از قتل میرزا جهانگیرخان سروده و روح تجدد ادبی زمان نیز در آن آشکار است، نقل میکنیم.
یادآر
ای مرغ سحر چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف ززتار / محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشت خو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
ای مونس یوسف اندراین بند / تعبیرعیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف لب از شکرخند / محسود عدو به کام اصحاب
رفتی بر یار خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کاو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
گروه شاعران مردم
از گروه شاعران مردمپسند به شرح زندگی و آثار چند تن با تفصیل بیشتر میپردازیم.
سید اشرف الدّین گیلانی، شاعر مردمی
وی از میان مردم برخاست. با مردم زیست و تا مدتها پس از مرگ هم در میان مردم پرآوازه بود؛ بنابراین بجاست که او را شاعر مردم در عصر بیداری بنامیم.
نامش سیداشرفالدین حسینی بود و حدود سال ۱۲۸۷ هـ.ق. در قزوین چشم به گیتی گشود. پدرش را در همان خردسالی از دست داد و به تنگدستی و ناداری دچار شد. چندی به آستانههای مقدس رفت و پنج سالی را در نجف و کربلا گذرانید و دوباره به زادگاه خود بازگشت. بیست و دو سال داشت که به تبریز راه کشید و در آنجا به فراگیری صرف و نحو، منطق، نجوم و جغرافیا پرداخت. سپس به گیلان رفت. اقامت در رشت و آغاز فعالیتهای مطبوعاتی او در آن شهر در پی صدور فرمان مشروطیت سبب گردید که به گیلانی نام برآورد.
نه ماه پیش از آن که محمّدعلیشاه مجلس ملّی را به توپ ببندد و رؤیای مردم ایران یکسره بر باد رود، روزنامهای ادبی و فکاهی با نام «نسیم شمال» در شهر رشت انتشار یافت که مدیر و دارنده و نویسنده آن همین سیّداشرفالدین گیلانی بود. این روزنامه علاقه مردم را به شدت جلب کرد. و نشر آن تا انحلال مجلس ادامه یافت؛ امّا از آن پس توقیف گردید. در سال ۱۳۲۷ هـ.ق. انتشار این روزنامه از سر گرفته شد. روزنامه نسیم شمال از سال ۱۳۳۳ هـ.ق. در تهران منتشر شد و به شهرت و آوازهای دو چندان نایل آمد. مردم سیّد اشرفالدین را هم آقای نسیم شمال میخواندند. شهرت و محبوبیّت فوقالعاده او و تأثیری که سخنان منظوم و موزونش بر دل عامه بر جای میگذاشت، دولتهای وقت را به ستوه آورده بود؛ امّا نمیتوانستند برای دفع او چارهای بیندیشند. سرانجام او را دیوانه خواندند و به بهانه دیوانگی، وی را به تیمارستان که در واقع زندان او بود، منتقل کردند. سید چندی با فقر و بیماری سر کرد تا این که در سال ۱۳۱۳ ش. درگذشت.
شعر و اندیشه سید اشرفالدین
اشعار سیّد بیش از بیست هزار است و تاکنون چندین بار در مجموعهای دو جلدی به نام نسیم شمال چاپ شده است.
مهمترین اثر ادبی سیداشرفالدین همین مجموعه اشعار است که در واقع زبان حال مردم روزگار اوست. اشعار او به زبان مردم کوچه و بازار است و استواری ادبی لازم را ندارد؛ بنابراین نمیتوان شعر سیّداشرفالدین را از لحاظ فنی و جوهر شعری بلندپایه ارزیابی کرد. ویژگی عمدهای که به شعر وی اهمیت و اعتبار میبخشد، گذشته از سادگی و صمیمیت زبانی، مضمون و محتوای آن است که در سالهای عصر بیداری از عمق وجود مردم مایه میگرفت و نظر خاص و عام را به خود جلب میکرد. این صمیمیت در لحن و مضمون وقتی با آزادگی و آزاداندیشی و صداقت جبلّی گوینده آن توأم میشد،^ قصههای شیرین لطیفهها، نکتهسنجیها و طنزپردازیهای نسیم شمال را بیش از پیش به روح و جان مردم نزدیک میساخت.
وی زمانی در اشعارش، از مضامین روزنامه ملا نصرالدین که با خصوصیات همانندی در آذربایجان به زبان ترکی منتشر میشد، الهام میگرفت و بسیاری از انتقادها و طنزهای منظوم آن روزنامه را که نوشته صابر شاعر باذوق و طنزپرداز آن روزگار بود، به نظم فارسی درمی آورد. البته او خود به این اخذ و اقتباسها اشارهای نکرده است. در هر حال اگر بخشهایی از شعرهای نسیم شمال هم ترجمه یا اقتباس از روزنامه ملا نصرالدین باشد، بخش عمده آن ابتکار و هنر خاص خود اوست که از حال و روز وطن و مردمان این سرزمین مایه میگیرد. کافی است به برخی از برگردانهای شعرش نظری بیفکنیم و ببینیم که سیدِ تلخی چشیده گیلان، مشکلات جامعه ایران را چگونه میبیند:
رومسخرگی پیشهکن و مطربی آموز/ صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است / گوش شنوا کو؟ / یواش بیا، یواش برو که گربه شاخت نزنه / خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو/ در جبین این کشتی نور رستگاری نیست / این قافله تا به حشر لنگ است… .
همه اینها، فریاد انسانی آگاه و سختی کشیده از زمانهای است که در آن جهل و خودکامگی، مجالی برای خوشبینی و اندیشه سالم نگذاشته است.
این هم نمونهای از شعر سیداشرفالدین :
… ای قلم
غلغلی انداختی در شهر تهران ای قلم / خوش حمایت میکنی از شرع قرآن ای قلم
گشت از برق تو ظاهر نور ایمان ای قلم / مشکلات خلق گردد از تو آسان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
ای قلم تا میتوانی در قلمدان صبر کن / یوسفآسا سالها در کنج زندان صبر کن
همچو یعقوب حزین در بیت احزان صبر کن / کور شو بیرون نیا از شهر کنعان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
ای قلم پنداشتی هنگامه دانشوری است / دوره علم آمده هر کس به عرفان مشتری است
تو نفهمیدی که اوضاع جهان خر تو خری است / خر همان است و عوض گردیده پالان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
ایّها الشاعر تو هم از شعر گفتن لال باش / شعر یعنی چه برو حمّال شو رمّال باش
چشم بندی کن میان معرکه نقّال باش / حقّه بازی کن تو هم مانند رندان ای قلم
عارف، شاعر ملّی
ابوالقاسم عارف قزوینی در حدود سال ۱۳۰۰ هـ.ق. در شهر قزوین زاده شد. او خط را نیکو مینوشت و با نوازندگی آشنا بود و علاوه بر شاعری حنجره گرمی داشت؛ امّا زندگی را تلخ و بیسرانجام به سر آورد. پدرش، ملاهادی که دادیار بود – همیشه با مادر عارف اختلاف داشت و این مسئله زندگی را بر فرزند تلخ و ناگوار میساخت.
سرانجام، عارف زندگی خود را به تهران انتقال داد و با عدهای از نامداران آن زمان طرح دوستی ریخت؛ امّا دوستان بسیار نزدیکش یا خودکشی کردند یا به دار آویخته شدند. از همه بدتر قتل کلنل پسیان بود که عارف نتوانست زیر بار داغ او قد راست کند. دخترانی را که میخواست به او ندادند و در زندگی خصوصی هم ناکامش گذاشتند. دوستی عارف با ایرج میرزا شاعر نازکدل و زودرنج معاصرش نیز سرانجام به کینه و دشمنی کشید که نتیجهاش سرودن هجونامهای بود که ایرج برای وی سرود.
عارف از شانزدهسالگی به دنیای شعر روی آورد. نخستین اشعار او زمینههای مذهبی داشت و در مجالس روضهخوانی به آواز خوش خوانده میشد. وقتی به تهران آمد، به واسطه صدای خوشی که داشت، مورد توجه مظفرالدین شاه قرار گرفت و خواستند او را در سلک رجال دربار درآورند که نپذیرفت.
عارف با زمزمه مشروطه به آزادیخواهان پیوست و استعدادش را در شعر و موسیقی به خدمت انقلاب درآورد. او به حمایت از مردم و هواداری از نهضت به مناسبتهای گوناگون شعرها گفت و تصنیفها سرود و بارها آماج تهدید و توبیخ و آزار قرار گرفت. پس از مدتی کشمکش سرانجام به اقامت در همدان مجبور گردید و تا پایان عمر با انزوا و بیچارگی روزگار به سر برد تا این که در سال ۱۳۵۲ هـ.ق. بدرود حیات گفت و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا سر بر خاک نهاد.
شعر عارف
عارف، سراینده برجستهای نبود. زبان را خوب نمیدانست و به قاعدههای آن پایبندی نداشت. اندیشهای که به شعر او ژرفا ببخشد، در سرودههایش دیده نمیشود؛ امّا شور و نالهای در سخن او هست که شعرش را در اعماق روح مینشاند و خواننده با شنیدن آن درمییابد که با دردمندترین سراینده عصر بیداری روبهروست. آواز دلکش و استادی عارف در نوازندگی، ارزش ترانههای میهنی او را دوچندان ساخته است. تصنیفسازی فارسی را عارف قزوینی ابداع نکرده است و پیش از او هم کسانی در این قالب شعری طبع آزمایی کردهاند؛ امّا تصنیفسازی عرصه هنری مسلم عارف است؛ از این جهت که وی به این نوع ادبی خاص جانی تازه بخشید. او که خود شاعر و موسیقیدان بود و صدای خوشی هم داشت، تصنیف را با مهارت و امتیازی بارز برای بیان مقاصد و مضامین ملّی به کار گرفت.
تصنیفهای میهنی عارف ساده و صمیمی و به مراتب سادهتر از غزلها و دیگر اشعار وی است. به همین دلیل در روزگار مشروطه و تا سالها بعد به روح و جان و باور مردم بسیار نزدیک بود و از شهرت و آوازهای نظرگیر برخوردار گردید.
برای نمونه، بندهایی از یک تصنیف او را که به آوارگیاش انجامید، با هم میخوانیم.
شکوه
گریه را به مستی بهانه کردم / شکوها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم / سیل خون به دامان روانه کردم
از چه روی چون ارغنون ننالم؟ / از جفایت ای چرخ دون ننالم؟
چون نگریم از درد و چون ننالم / دزد را چو محرم به خانه کردم
دلا خموشی چرا؟ چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا؟
با ذکر شعر دیگری از عارف این مطلب را به پایان میبریم.
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست / چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
ز حد گذشت تعدی، کسی نمیپرسد / حدود خانه بیخانمان ما ز کجاست
چه شد که مجلس شورا نمیکند معلوم / که خانه خانه غیر است یا که خانه ماست
خراب مملکت از دست دزد خانگی است / ز دست غیر چه نالیم هر چه هست از ماست
عشقی، شاعر پرخروش
میرزاده عشقی شاعر برجستهای نبود؛ امّا جز پختگی و مایه ادبی همه استعدادهای شاعر کامیاب را داشت و شاید اگر امان مییافت، آن را هم جبران میکرد. دریغ که بیشتر از سیسال مجال زندگانی نیافت و در بامداد واپسین روز از ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ دو تن ناشناس در منزل مسکونیاش او را به گلوله بستند و به زندگی پرجوش و خروشش پایان دادند.
نامش سید محمدرضا و پدرش ابوالقاسم کردستانی بود. به سال ۱۳۱۲ ق. در شهر همدان زاد. تا هفده سالگی به تحصیل فارسی و فرانسه سرگرم بود و همزمان نزد بازرگانی به شغل مترجمی می پرداخت.
در سال ۱۳۳۳ هـ.ق. در همدان روزنامه موسوم به نامه عشقی دایر کرد. اندکی بعد به استانبول راه کشید و در ضمن تحصیل، نخستین آثار شعری خود را در آن جا انتشار داد. سپس به تهران آمد و کوششهای سیاسیاش را در کنار دیگر آزادیخواهان آغازید. نیش قلم او از همان آغاز متوجه وثوقالدوله بود که در آن زمان قرارداد معروف ۱۹۱۹ را با انگلیس بسته بود. او در این کار تا آن جا پیش رفت که به دستور وثوقالدوله دستگیر شد و به زندان افتاد.
عشقی با نمایندگان اکثریت مجلس چهارم نیز سر سازگاری نداشت و به شدت کارهای آنها را نقد میکرد. او که از دسیسههای پشت پرده سیاست با خبر بود، زمانی که همین نمایندگان برای انتقال پادشاهی از دودمان قاجار به رضاخان آوای جمهوریت سر دادند، با آنها به ستیز برخاست و منظومه مهم «جمهوری نامه» را در ناسازی با آنان سرود. جمهوری نامه با این بند آغاز میشود:
ترقی اندر این کشور محال است / که در این مملکت قحط الرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است / بر این مخلوق، آزادی وبال است
دریغ از راه دور و رنج بسیار!
در سال ۱۳۳۹ هـ.ق. روزنامه «قرن بیستم» را بنیاد نهاد که پس از چهار شماره به مدت هیجده ماه تعطیل شد. دوره دوم فعالیت این روزنامه در سال ۱۳۴۱ هـ.ق. آغاز شد و بیش از هیجده شماره دوام نیافت. سومین بار که عشقی موفق به انتشار این روزنامه گردید، در شماره نخست این دوره با درج چند کاریکاتور و شعر، خشم دولتمردان را برانگیخت. بنابراین روزنامه از نو توقیف و نسخههای آن گردآوری شد. عشقی سرانجام چنان که خود پیشبینی کرده بود، در بامداد دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ ش. به قتل رسید.
زبان و درونمایه شعر عشقی
مضمونهای اشعار عشقی از دایره مضامینی که معاصران و همفکران او به کار میبردند، بیرون نبود؛ مضامینی چون: رنج دهقان و کارگر، فاصله طبقاتی زیاد، ظلم و فساد دولتیان، عقبماندگی و سیهروزی کشور، رواج نادانی و خرافات و بیخبری و بیادراکی مردم.
شعر عشقی از لحاظ زبان و بیان، پختگی بایسته را نداشت و بیشتر به سبک روزنامهای پسند آن روزگار بود. اگر موضوع شعر عشقی روزی کهنه شود و نقش آن در زندگی اجتماعی بیرنگ گردد، هیج چیز در دیوان او نخواهد بود که بتواند آثارش را از آسیب زوال ایمن نگه دارد. با این حال، برخی، عشقی را از نظر سنتشکنی پیشوای نوگرایی دانستهاند. اینان گویی به شعر «سه تابلو مریم» یا «ایده آل عشقی» نظر داشتهاند که گامی در مسیر نوجویی در ادب همروزگار فارسی شمرده شده است.
در این جا برای آشنایی بیشتر شما با فکر و شعر عشقی چند بند از این درپیوسته نامی را بازمیآوریم.
ایده آل عشقی
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار نشستهام / سر سنگی کنار یک دیوار
جوار دره دربند و دامن کهسار / فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بُد اثر از روز بر فراز اوین
چو آفتاب پس کوهسار پنهان شد / ز شرق از پس اشجار، مه نمایان شد
هنوز شب نشده آسمان چراغان شد / جهان ز پرتو مهتاب نور باران شد
چو نوعروس سفیداب کرده روی زمین
اگر چه قاعدتاً شب سیاهی است پدید / خلافهرشبهامشبدگرشبیاستسپید
شما به هر چه که خوب است ماه میگویید / بیا که امشب ماه است و دهر رنگ امید
به خود گرفته همانا در این شب سیمین
شعر کارگری در عصر بیداری
بریدن شعر و ادب از خواص و طبقات مرفه و دربار و روی آوردن آن به مردم کوچه و بازار سبب شد که در این عصر بیشتر از همیشه نیازها و گرایشهای توده مردم و طبقات آسیبدیده جامعه در شعر بازبتابد. سرایندگان خود از میان مردم برمیخاستند؛ با نان میزیستند؛ تصاویر و آهنگ کلام و پیام خود را از زندگی آنان میگرفتند و در نهایت هم در میان آنها سر بر خاک مینهادند. سخنپردازانی هم که به گروه خواص یا خانوادههای مرفه و اشرافی تعلّق داشتند، برای عقب نماندن از قافله یا از سر اعتقاد از مردم، محرومان و فرودستان سخن به میان میآوردند و با سرفرازی خود را همقدم و همسوی شاعران مردمی قلمداد میکردند. نمونه بارز این گونه شاعران ایرج میرزا، شاهزاده قاجاری است که شعر و فکر او – صرف نظر از پارهای صبغههای اشرافی ویژه – هم از نظر زبان و فنون ادبی و هم از لحاظ پیام و محتوا همان حال و هوای آثار شاعران عصر بیداری را دارد.
از میان شاعران شاخه ادب کارگری یک تن را میشناسانیم.
فرخی یزدی، سراینده مبارز و نستوه
شاعرانی که بر سر عقیده جان باخته باشند، در قلمرو ادب پارسی انگشت شمارند. محمد فرخی یزدی یکی از آنهاست که به سال ۱۳۰۶ هـ.ق. در یزد زاده شد.
او استعداد شعری و جوهر اعتراض را از همان ایام فرهیزش آشکار کرد و به سبب شعری که سروده بود، از مدرسه اخراج شد. دیوان سعدی و مسعود سعد سلمان همدم جوانی فرخی بود و به ویژه سعدی طبع شعر او را شکوفا ساخت. در همان آغاز جوانی سر از حزب دموکرات یزد درآورد و حاکم یزد به گناه شعری که در ستایش آزادی سروده بود، لبهایش را دوخت و به زندانش افکند. فرخی با دهان دوخته بر دیوار زندان نوشت:
به زندان نگردد اگر عمر طی / من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شُد مرا بخت یار / بر آرم از آن بختیاری دمار
سه چهار سالی از امضای مشروطیت میگذشت که به تهران رفت و به انتشار روزنامه «طوفان» همّت گماشت و با نوشتن مقالاتی آتشین و انتقادآمیز در این روزنامه به جنگ استبداد و بیقانونی رفت. در دوره هفتم مجلس، مردم یزد او را به نمایندگی برگزیدند و فرخی جزو جناح اقلیت مجلس با هیئت حاکمه به مبارزه پرداخت. در همین زمان، روزنامه طوفان را که بسته شده بود، بار دیگر منتشر کرد؛ امّا این روزنامه به حکم دولت توقیف شد و فرخی تحت فشار قرار گرفت تا آنکه به ناگزیر ایران را وانهاد و از راه مسکو به برلن راه کشید.
فرخی در سال ۱۳۱۲ ش به تهران بازگشت و در کنار دیگر آزادیخواهان با قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله به مخالفت برخاست. او در طول زندگی سیاسی خود یک بار از سوء قصد جان سالم بدر برد ؛ یک بار هم در زندان دست به خودکشی زد؛ امّا به این کار توفیق نیافت تا این که در سال ۱۳۱۸ ش با تزریق آمپول هوا در زندان جانش گرفته شد.
شعر و فکر فرخی
افزون بر جستارهای سیاسی آتشین از فرخی، دیوان کمبرگی، حاوی غزلیات و رباعیات برجاست که چندین بار در تهران چاپ شده است. گیرایی شعر فرخی از اشعار عشقی و عارف و حتی نسیم شمال کمتر، ولی شعر او از لحاظ اجتماعی پرارزشتر است. او بیشتر غزلسراست و محتوای غزل او نه عشق و عواطف شخصی بلکه سیاست و مسائل حاد اجتماعی است. فرخی طرفدار کارگران و رنجبران است و مایه اصلی شعرش همان مسائلی است که سید اشرف الدین، عارف، عشقی و بهار پیش کشیدهاند. او در عصر خود تنها شاعری بود که جهان بینی ثابتی داشت و سرانجام بر سر همین امر هم جان باخت.
این سرود آزادی از فرّخی است.
جان فدای آزادی
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی / دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را / میدوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز / حمله میکند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفانزای، ماهرانه در جنگ است / ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار / چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین / میتوان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل میکند در این محفل / دل نثار استقلال، جان فدای آزادی