چو خواهی که نامت بود جاودان
مکن نام نیک بزرگان نهان
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / نهان: پنهان / قلمرو ادبی: قافیه: جاودان، نهان

بازگردانی: اگر میخواهی که نامت در جهان ماندگار باشد، نام خوب بزرگان را زنده نگه دار و ایشان را فراموش نکن.
آموزه نهم: راز موفقیّت
کوچهها و میدانهای خاکی شهر توس، هر روز جایگاه کودکانی بود که گرد هم میآمدند و چند ساعتی به بازی و شادی و خندههای کودکانه سپری میکردند.
قلمرو زبانی: گرد هم آمدن: جمع شدن / سپری کردن: گذراندن
در این میان، نصیرالدّین، هر روز لوح و کتاب در زیر بغل مینهاد. آرام از کوچهها میگذشت و خود را به محضرِ درس استاد میرساند. بازی او، مطالعه و تحقیق، فریادهای کودکانهاش، بحث و مناظره با دیگر شاگردان و شادابیاش هنگامی بود که مسئلهای را حل میکرد و پاسخ دلخواهش را مییافت. پیوسته دربارۀ جهان و آنچه در اطرافش میگذشت، تفکّر میکرد. در مغز کوچک او، پرسشهای شگفت و بزرگ نهفته بود.
قلمرو زبانی: لوح: وسیلهای شبیه تخته که شاگردان در قدیم روی آن مینوشتند؛ لوحه / محضر: جای حضور، درگاه / مناظره: بحث و گفت وگو برای شکست دادن طرف مقابل، گفت وگوی رویارو برای غلبه بر دیگری و اثبات سخن خود / دلخواه: دلپسند / پیوسته: دایم / اطراف: پیرامون / شگفت: عجیب / نهفته: پنهان
چهار دیواری محضر استاد «حاسب»، جایگاهی بود که طنین پرسشهای او هر روز در آن میپیچید و به گوش استاد و شاگردانش میرسید و همه را شگفتزده میکرد. هیچ چیز مانند درس و بحث به روح ناآرام او آرامش نمیداد.
قلمرو زبانی: طنین: آواز، صدا / چهار دیواری: اتاق
حاسب(استاد): کمال الدین محمد حاسب از دانشوران و ریاضیدانان مشهور و هم روزگار خواجه نصیر که مدتی استاد وی بوده است.
روزها میگذشت و هر روز، درخت وجود نصیرالدّین پربارتر میشد؛ اما هر چه بیشتر میآموخت، عشق و علاقهاش به دانشاندوزی نیز بیشتر میشد. به تشنهای میمانست که ساعتها در بیابانی خشک و زیر نور خورشید فروزان مانده است و سپس به آب میرسد؛ ولی هر چه از آن مینوشد، گویی تشنهتر میشود.
قلمرو زبانی: مانستن: همانند بودن (بن ماضی: مانست، بن مضارع: مان) / فروزان: تابان، درخشان، درخشنده / گویی: مثل اینکه / قلمرو ادبی: درخت وجود: اضافه تشبیهی / به تشنهای میمانست … است: تشبیه
همۀ آنانی که نصیرالدّین را میشناختند و با او هم درس بودند، در هر جا که سخن از هوش و فراست و زیرکی به میان میآمد، یک صدا نام او را بر زبان میراندند. همگی بر این باور بودند درسی را که آنان یک ساله به پایان میرسانند، نصیرالدّین در یک ماه فرامیگیرد. آن هنگام که نصیرالدّین در محضر استاد «حاسب» و استاد «حمزه» حاضر میشد، روی سخن استادان با او بود؛ زیرا تنها نصیرالدّین بود که پاسخ همۀ پرسشهای آنان را میدانست. روزی در محضر استاد حمزه، یکی از شاگردانی که در کنار نصیرالدّین نشسته بود، گفت: «من نام تو را کوه آهن نهادهام».
قلمرو زبانی: فراست: هوشمندی، دانایی باطنی / نهادن: گذاشتن (بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه) / قلمرو ادبی: یک صدا: کنایه از متحد / بر زبان راندن: کنایه از گفتن
شاگرد گفت: «زیرا تو خستگی نمیشناسی. با اینکه دوازده سال بیشتر نداری و نیمی از روز را در محضر استاد حاسب و نیمی دیگر را، چون من، در محضر استاد حمزه میگذرانی، هیچ گاه در رخسار…
تو آثار خستگی نمیبینم؛ امّا من که هجده سال دارم و از تو قویترم و تنها نیمی از روز را در محضر استاد حمزه میگذرانم، در پایان روز خسته میشوم».
قلمرو زبانی: رخسار: چهره / قلمرو ادبی: کوه: نماد پایداری / من نام تو را کوه آهن نهادهام: تشبیه پنهان (تو مانند کوه آهنی.)
نصیرالدّین پس از شنیدن این سخن خندید و گفت: «پس این نیز بدان که من در کنار پدرم مینشینم و دربارۀ درسهایی که در روز فراگرفتهام، با او بحث و گفتوگو میکنم. شبها، آنگاه که شهر توس در آرامش فرورفته است و همه بیصدا خوابیدهاند، ساعاتی کنار باغچه میایستم و به آسمان، ستارههای نقرهفام و ماه که چون ظرفی سیمگون میدرخشد مینگرم و غرق اندیشه و خیال میشوم.»
قلمرو زبانی: نقرهفام: نقره ای رنگ / فام: رنگ، پسوندی است برای رنگ، سبزفام: سبزرنگ / سیمگون: نقره گون، سپیدفام (سیم: نقره، پولی که از جنس نقره باشد.؛ گون: مانند) / قلمرو ادبی: شهر: مجاز از مردم شهر / چون ظرفی سیمگون: تشبیه
جوان پرسید: «برای چه به ماه و ستارگان میاندیشی؟»
نصیرالدّین پاسخ داد: «برای اینکه بدانم آنها چه هستند و در این فضای بیکران چگونه شناورند و این، تنها یکی از اندیشههای من دربارۀ آنهاست. من از دیدن ماه و ستارگان و آسمان بیکران و تفکّر در آنها درس خداشناسی میآموزم».
–شگفتا! با این همه، تو باز هم روزها هشیارتر و بیدارتر از من و دیگران، درس را فرامیگیری. بگو بدانم راز موفّقیّت تو چیست و چرا هرگز خسته و آزرده نمیشوی؟
– تنها یک چیز و آن نیز این است که تو میخواهی بخوانی و من میخواهم بدانم.
– پس به همین سبب است که بسیار میخوانی و آنچه استادان در سینه دارند، از آنان مشتاقانه میآموزی و در گنجینۀ وجود خود جای میدهی.
قلمرو زبانی: بیکران: بی پایان / شناور: چیزی که روی آب حرکت کند / تفکّر: اندیشه ورزی / شگفتا: عجبا / فراگرفتن: یادگرفتن / آزرده: رنجیده، غمگین، غمناک / مشتاقانه: با علاقه، با اشتیاق / گنجینه: جای گنج، خزانه / قلمرو ادبی: گنجینۀ وجود: اضافه تشبیهی
داستانهایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی




آخرین پرسش
پیرمردی که سالهای عمرش به هفتاد رسیده بود، در بستر بیماری، واپسین لحظات زندگی را میگذرانید. در تن رنجورش رمقی باقی نمانده بود و کمکم شمع وجودش به خاموشی میگرایید. بستگانش با چشمانی اشکبار نگران حال وی بودند. آنگاه که نفس او به شماره افتاده بود، دوستی فقیه و دانشمند بر بالین وی حاضر آمد و با اندوهی بسیار، دست نوازش بر سر و رویش کشید.
قلمرو زبانی: واپسین: آخرین / رنجور: بیمار / رمق: توان، نیرو / گراییدن: گرایش داشتن (بن ماضی: گرایید، گرایست؛ بن مضارع: گرای) / بستگان: خویشاوندان / نگران: دلواپس / فقیه: دانا، عالم مذهبی، دانشمند دینی / بالین: بستر، بالشت / آمد: شد / قلمرو ادبی: شمع وجود: اضافه تشبیهی / نفس او به شماره افتاده بود: کنایه از اینکه در حال درگذشتن بود
مرد بیمار با کلماتی مقطّع از دوست دانشمندش تمنّا کرد که یکی از مسائل علمی را که زمانی با وی در میان گذاشته بود، بازگوید. فقیه گفت: «ای دوست گرامی، اکنون چه جای این پرسش است؟»، بیمار با تعرّض پاسخ داد: «ای مرد، کدام یک از این دو امر بهتر است: اینکه مسئله بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل درگذرم؟»
قلمرو زبانی: مقطّع: قطع شده، ناپیوسته، بریده بریده / تمنّا: خواهش / بازگفتن: نقل کردن / تعرّض: حالتی از اعتراض به خود گرفتن، شکایت، شِکوه / نادانسته: نادان، ناآگاه / جاهل: نادان / مسائل: جمعِ شکسته مسئله / قلمرو ادبی: چه جای این پرسش است: جای این سؤال نیست. (استفهام انکاری) / درگذرم: کنایه از اینکه بمیرم / مراعات نظیر: دانشمند، مسائل علمی، فقیه، پرسش، مسئله، پاسخ، دانستن و…
مرد فقیه مسئله را بازگفت و سپس از جای برخاست و دوست بیمار را ترک کرد. هنوز چند قدمی دور نشده بود که شیون از خانۀ بیمار برخاست؛ بیمار پاسخ خویش را یافت و آرام و خندان دیده از جهان فرو بست. او دانشمند بلند آوازۀ ایرانی، ابوریحان بیرونی در قرن پنجم هجری است. این شیوۀ علم جویی و یادگیری، همان سفارش پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که فرمود: «اُطلُبوا العِلْمَ مِنَ المَهْدِ اِلَی اللَّحَدِ» (ز گهواره تا گور دانش بجوی).
قلمرو زبانی: برخاست: بلند شد (بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / شیون: گریه و زاری، نالۀ بلند / یافتن: پیدا کردن (بن ماضی: یافت، بن مضارع: یاب) / بلند آوازه: نامآور، نامدار، سرشناس / شیوه: روش / سفارش: توصیه / قلمرو ادبی: دیده از جهان فرو بستن: کنایه از مردن / «اُطلبُ العلمَ مِنَ المَهدِ اِلَی اللَّحِدِ»: تضمین
بیرونی، ابوریحان: ابوریحان محمد بن احمد، ریاضیدان و فیلسوف ایرانی (۳۶۲-۴۴۰هـ. ق) اوایل عمر را در دربار خوارزمشاهیان گذرانید. سپس چند سال در گرگان، در دربار «قابوس بن وشمگیر» به سر برد و کتاب «آثارالباقیه» را به نام آن پادشاه تألیف کرد. پس از آن، محمود غزنوی او را با خود همراه ساخت و در اکثر جنگهای محمود در هندوستان همراه او بود. با دانشمندان هند مصاحبت داشت و مواد لازم را برای تألیف کتاب « تحقیق ما للهند» فراهم آورد. از آثار مهم او میتوان به کتاب «التفهیم» اشاره کرد.
خودارزیابی
۱- چرا همکلاسی خواجه نصیر به او لقب« کوه آهن» داد؟ – زیرا او خستگی را نمیشناخت و با اینکه دوازده سال بیشتر نداشت، سراسر روز خود را در بارگاه استادان و آموزگاران دانا می گذراند و هیچ گاه خسته نمی شد.
۲- ویژگیهای اخلاقی ابوریحان و خواجه نصیر را مقایسه کنید؟ – هر دو پشتکار و همت بالایی در فراگیری دانش داشتند. مشتاقانه درس می خواندند نه اینکه ناچار به یادگیری باشند. از درس و کلاس درس فرار نمی کردند.
۳- به نظر شما راز موفقیت، در زندگی امروز چیست؟ – داشتن همت و پشتکار، برنامه ریزی، کوشش، اندیشیدن و بهره گیری از تجربه های بزرگان.
دانش زبانی
◄ گروه فعلی(۲) فعل گذشته (ماضی)
به جملههای زیر، توجه کنید:
◙ نصیرالدین گفت. ◙ بیمار پاسخ خویش را یافت.
◙ من نام تو را کوه آهن نهادهام. ◙ همه بیصدا خوابیدهاند.
در این جملهها، واژههای«گفت، یافت، نهادهام و خوابیدهاند» فعل هستند. زمان انجام این فعلها مربوط به گذشته است. به فعلهایی که در زمان گذشته انجام شدهاند، فعل «گذشته یا ماضی» گفته میشود. فعل گذشته اقسامی دارد.
| ۱ | گذشتۀ ساده (مطلق) | ۴ | گذشتۀ جاری (مستمر) |
| ۲ | گذشتۀ نقلی | ۵ | گذشتۀ بعید (دور) |
| ۳ | گذشتۀ استمراری | ۶ | گذشتۀ التزامی |
در این درس با دو نوع نخست آشنا میشویم.
◄ فعل گذشتۀ ساده (مطلق):
به جملههای زیر، توجه کنید:
◙ نصیرالدین خندید و گفت…
◙ تندیس خواجه نصیر را در خیابان دیدم. (تندیس: پیکره، مجسمه)
| ساخت فعل گذشتۀ ساده ← بن گذشته + شناسه | |
| بن گذشته | شناسه |
| شنید | ﹷ م ، ی ، ø / یم، ید ، ﹷ ند |
فعل گذشتۀ ساده آن است که در گذشته انجام شده است و از بن گذشته و شناسه فعل ساخته میشود.
◄ فعل گذشتۀ نقلی
به جملههای زیر، توجه کنید:
◙ دوستانم در مدرسه ماندهاند. ◙ پرندهها از سر شاخهها، پریدهاند.
فعلهای «ماندهاند و پریدهاند» گذشتۀ نقلیاند. به فعلی که در گذشته انجام گرفته و اثر آن تاکنون باقی است، «گذشتۀ نقلی» میگویند. فعل گذشتۀ نقلی اینگونه ساخته میشود.
| فعل گذشتۀ نقلی | |
| بن گذشته + ه + ( اَم، ای، است، ایم، اید، اند) | |
| مفرد | جمع |
| ساخت + ه + اَم | ساخت + ه + ایم |
| ساخت + ه + ای | ساخت + ه + اید |
| ساخت + ه + است | ساخت + ه + اند |

گفت و گو
۱- خود را به جای خواجه نصیرالدین توسی بگذارید و از زبان او علّت های موفقیتش را بیان کنید. – درود، دختران و پسران ارجمند، میدانید چرا من موفق شدم:
برای اینکه: به جای اینکه در جوانی عمرم را تباه کنم، آن را صرف خواندن و یادگیری کردم. زندگانی ام را صرف کارهای بیهوده و زیان بار نکردم. به سخن استادان برجسته و دانا گوش دادم و خودسری را کنار گذاشتم. همیشه بردبار بودم و نمی خواستم یک شبه ره صدساله را بپیمایم. داشتن اخلاق خوش را سرلوحه خودم قرار دادم.
۲- داستان ابوریحان بیرونی را به صورت نمایش در کلاس اجرا کنید.

فعالیت های نوشتاری
۱- نوع رابطۀ معنایی (ترادف، تضاد) واژههای زیر را مشخص کنید.
| جاهل، دانا | تضاد | فراست، زیرکی | ترادف |
| فروزان، بیفروغ | تضاد | بلند آوازه، گمنام | تضاد |
| نقره فام، سیمگون | ترادف | بحث، گفت و گو | ترادف |
۲- مانند نمونه، جدول زیر را کامل کنید.
| فعل | زمان | نوع | شمار | شخص | بن |
| شنیدم | گذشته | ساده | مفرد | اول | شنید |
| میسازیم | حال | اخباری | جمع | اول | ساز |
| گفتهاند | گذشته | نقلی | جمع | سوم | گفت |
| بپرسید | حال | التزامی | جمع | دوم | پرس |
| دارد مینویسد | حال | مستمر (جاری) | مفرد | سوم | نویس |
۳- جمله زیر با کدام قسمت درس، ارتباط معنایی بیشتری دارد؟ دلیل آن را بنویسید.
« انسان بلندهمت تا پایهای بلند به دست نیاورد، از پای طلب ننشیند.» (کلیله و دمنه)
هرچه بیشتر میآموخت عشق و علاقهاش به دانش اندوزی بیشتر میشد. به تشنهای میمانست که ساعتها در بیابانی خشک و زیر نور خورشید فرزوان مانده است و سپس به آب میرسد ولی هرچه از آن مینوشد گویی تشنهتر میشود.
۴- آرایه های هر عبارت را مشخص کنید.
الف) هر روز درخت وجود نصیرالدین، پر بارتر میشد. (تشبیه: درخت وجود)
ب) همه یک صدا نام او را بر زبان میراندند. (یک صدا: کنایه از متحد / بر زبان راندن: کنایه از گفتن و نامدار شدن)




