آموزه شانزدهم: کباب غاز

◙ مصطفی قدّ دراز و کج و معوجش را روی صندلی مخمل جا داد و خواست جویده جویده از این بروز محبت و دلبستگی غیرمترقبۀ هرگز ندیده و نشنیده سپاس‌گزاری کند ولی مهلتش نداده گفتم: «استغفرالله، این حرف‌ها چیست؟ تو برادر کوچک من هستی. اصلا امروز هم نمی‌گذارم از اینجا بروی. الا ولله که امروز باید ناهار را با ما صرف کنی. همین الان هم به خانم می‌سپارم یک دست از لباسهای شیک خودم هم بدهد بپوشی و نو نوار که شدی، باید سر میز پهلوی خودم بنشینی. چیزی که هست، ملتفت باش وقتی بعد از مقدمات، آش جو و کباب بره و برنج و خورش، غاز را روی میز آوردند، می‌گویی ای بابا، دستم به دامنتان، دیگر شکم ما جا ندارد. این قدر خورده‌ایم که نزدیک است بترکیم. کاه از خودمان نیست، کاهدان که از خودمان است.

قلمرو زبانی: دراز، کج، معوج: صفت / معوج: کج / غیرمترقبه: ناگهانی، غیرمنتظره / هرگز: قید / سپاس‌گزاری: مفعول، (همآوا؛ گذاری)/ مهلت: فرصت / استعفر الله: شبه جمله / می‌سپارم: سفارش می‌کنم / الا ولله: حتما / نوار:‌ هر چیز که به شکل رشته باریک درآمده / نو نوار شدن: نو شدن، (در اصل نوار نو)/ هست: وجود دارد / ملتفت: آگاه، متوجه / مقدمات: ج مقدمه / کاهدان: انبار کاه / قلمرو ادبی: جویده جویده: کنایه از گنگ، نامفهوم و منقطع / این حرف‌ها چیست؟: پرسش انکاری / نو نوارشدن: کنایه از آراسته و زیبا شدن / دست به دامن شدن: کنایه از متوسل شدن، از کسی یاری خواستن / از خوردن ترکیدن: کنایه از زیاد خوردن / کاه: استعاره از غذا / کاهدان: استعاره از شکم /  است، نیست: تضاد / کاه از خودمان نیست کاهدان از خودمان است: تمثیل، کنایه از اینکه باید به فکر سلامتی خود باشیم.

پیام: محبت ناگهانی میزبان به مصطفی و نقشه کشیدن برای دست نخورده ماندن غاز در روز نخست مهمانی با هنرنمایی مصطفی.

◙ از طرف خود و این آقایان استدعای عاجزانه دارم بفرمایید همینطور این دوری را برگردانند به اندرون و اگر خیلی اصرار دارید، ممکن است باز یکی از ایام همین بهار، خدمت رسیده از نو دلی از عزا درآوریم؛ ولی خدا شاهد است اگر امروز بیشتر از این به ما بخورانید، همین جا بستری شده وبال جانت می‌گردیم؛ مگر آنکه مرگ ما را خواسته باشید. آن وقت من هر چه اصرار و تعارف می‌کنم تو بیشتر اِبا و امتناع می‌ورزی و به هر شیوه‌ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می‌کنی».

قلمرو زبانی: استدعای عاجزانه: درخواست همراه با عجز / دُوْری: بشقاب گرد بزرگ معمولا با لبه کوتاه، مفعول/ اندرون: داخل / اصرار: پافشاری (شبه هم‌آوا← اسرار: رازها) / باز: دوباره، قید / از نو: دوباره / شاهد: گواه / ایام: روزها، ج یوم / وبال: دشواری، سختی، دردسر / مگر: جز / ابا: خودداری (شبه هم‌آوا← عبا: بالاپوش) / امتناع: خودداری، سر باز زدن از انجام دادن کاری یا قبول کردن سخنی / قلمرو ادبی: دل از عزا درآوردن: کنایه از اینکه «پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و سیر خوردن» / وبال جان شدن: کنایه از باعث مشکل و رنج شدن /

پیام: محبت ناگهانی میزبان به مصطفی و نقشه کشیدن برای دست نخورده ماندن غاز در روز اول مهمانی با هنرنمایی مصطفی.

◙ مصطفی که با دهان باز و گردن دراز حرف‌های مرا گوش می‌داد، پوزخند نمکینی زد و گفت: «خوب دستگیرم شد. خاطر جمع باشید که از عهده برخواهم آمد.» چندین بار درسش را تکرار کردم تا از بر شد بعد برای تبدیل لباس و آراستن سر و وضع او را به اتاق دیگر فرستادم.

قلمرو زبانی: پوزخند: لبخند مغرورانه / خوب: قید / از بر شدن: حفظ شدن / سر و وضع: جامه و قیافه / قلمرو ادبی: پوزخند نمکین: حس آمیزی / دستگیر شدن: کنایه از متوجه شدن / خاطر جمع بودن: کنایه از مطمئن بودن/ برعهده گرفتن: کنایه از پذیرفتن مسئولیت / تناسب: گردن و دهان

پیام: مسئولیت پذیرفتن مصطفی برای مهمانی.

◙ دو ساعت بعد مهمانها بدون تخلف، تمام و کمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه «بَلّعتُ» ‌اهتمام تامی داشتند که ناگهان مصطفی با لباس تازه و جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز و پوتین جیر براق، خرامان مانند طاووس مست وارد شد؛ خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه‌ای به کار برده که لباس من اینطور قالب بدنش درآمده است. گویی جامه‌ای بود که درزی ازل به قامت زیبای جناب ایشان دوخته است.

قلمرو زبانی: بدون: حرف اضافه / تخلف: عمل یا فرایند خلاف کردن / حلقه زدن: گرداگرد چیزی را گرفتن / ‌اهتمام تام:‌ توجه کامل / کراوات:  گردن آویز / خرامان: با ناز راه رونده (صفت فاعلی)، قید / حقّه: نیرنگ / درزی: دوزنده / ازل: زمان بی ابتدا / قلمرو ادبی: در صرف صیغه «بَلّعتُ» ‌اهتمام تامی داشتند: کنایه از اینکه خوب می‌خوردند / لباس، جوراب، کراوات، پوتین: متمم، مراعات نظیر / خرامان مانند طاووس مست: تشبیه؛ طاووس: مشبه به؛ وجه شبه: خرامان راه رفتن/ قالب تن درآمدن: کنایه از اندازه بودن / درزی ازل: منظور خداوند است

پیام: ورود همۀ مهمانان و وارد شدن مصطفی با سر و وضعی که توصیف شد.

«صرف کردن صیغه بلّعتُ» در عبارت زیر، نمایانگر چه مفهومی است؟ « شهریور ۱۴۰۱»

«مهمان‌ها بدون تخلّف، تمام و کمال دور میز حلقه زده، در صرف کردن صیغه بلّعتُ اهتمام تامّی داشتند.»  پاسخ: تأکید بر خوردن غذا.

◙ آقا مصطفی خان با کمال متانت، تعارفات معمولی را برگزار کرده و با وقار و خون سردی هر چه تمام‌تر، بر سر میز قرار گرفت. او را به عنوان یکی از جوان‌های فاضل و لایق پایتخت به رفقا معرفی کردم و چون دیدم به خوبی از عهدۀ وظایف مقررۀ خود برمی‌آید، قلباً خیلی مسرور شدم و در باب آن مسألۀ معهود، خاطرم داشت کم کم به کلی آسوده می‌شد.

قلمرو زبانی: متانت: پایداری، استواری، سنگینی / تعارف: خوش آمدگویی / وقار: شکوه و متانت / هر چه تمام تر: صفت وقار و خونسردی/ فاضل: با فضیلت و برتر در دانش / لایق: شایسته / رفقا: ج رفیق / وظایف: ج وظیفه / مقرره: معین شده / قلباً: قید / مسرور: شاد / در باب: در زمینه / معهود: عهد شده، شناخته شده، معمول / آسوده: راحت / قلمرو ادبی: خونسردی: کنایه از با بردباری و شکیبایی و آرامش./ آسوده شدن خاطر: کنایه از اطمینان و آرامش یافتن/ از عهده برآمدن: کنایه از توانایی انجام کاری داشتن

پیام: معرفی کردن مصطفی به عنوان یکی از جوانان فاضل و ادب دوست و آسودگی میزبان از عهدۀ کار برآمدن مصطفی.

◙ محتاج به تذکار نیست که ایشان در خوراک هم سر سوزنی قصور را جایز نمی‌شمردند. حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرّافی و شوخی و بذله و لطیفه، نوک جمع را چیده و متکلّم وحده و مجلس آرای بلامعارض شده است.

قلمرو زبانی: تذکار: یادآوری / قصور: کوتاهی / حرّافی: پرسخنی، پرحرفی / بذله: شوخی، لطیفه / لطیفه: گفتار نغز، مطلب نیکو، نکته‌ای باریک / متکلم وحده: آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می‌گوید / بلامعارض: بی رقیب / مجلس آرا: آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران آن می‌شود، بزم آرا / قلمرو ادبی: سر سوزن: مجاز یا کنایه از مقدار اندک / چانه اش گرم شده بود: کنایه از پرحرفی کردن / نوک جمع را چیدن: کنایه از اینکه روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت واداشتن

پیام: پرحرفی و لطیفه گویی مصطفی و تحت الشعاع قرار دادن میهمانی.

این آدم بی چشم و رو که از امام‌زاده داود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود، از سرگذشتهای خود در شیکاگو و منچستر و پاریس و شهرهای دیگر از اروپا و آمریکا چیزها حکایت می‌کرد که چیزی نمانده بود خود من هم بر منکرش لعنت بفرستم. همه گوش شده بودند و ایشان زبان. عجب در این است که فرورفتن لقمه‌های پی درپی ابداً جلوی صدایش را نمی‌گرفت. گویی حنجره اش دو تنبوشه داشت؛ یکی برای بلعیدن لقمه و دیگری برای بیرون دادن حرف‌های قلنبه.

به مناسبت صحبت از سیزدۀ عید بنا کرد به خواندن قصیده‌ای که می‌گفت همین دیروز ساخته. فریاد و فغان مرحبا و آفرین به آسمان بلند شد. دو نفر از آقایان که خیلی ادعای فضل و کمالشان می‌شد، مقداری از ابیات را دو بار و سه بار مکرر خواستند. یکی از حضار که کبّادۀ شعر و ادب می‌کشید، چنان محظوظ گردیده که جلو رفته جبهۀ شاعر را بوسیده گفت: «ای والله، حقیقتاً استادی» و از تخلص او پرسید.

قلمرو زبانی: منکر: انکار کننده / تنبوشه: لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوار می‌گذارند تا آب از آن عبور کند / قلنبه: درشت و گزافه / بنا کرد: آغاز کرد / فغان: فریاد / مرحبا: احسنت، آفرین / مکرر: تکرار شده، به دفعات / حضار: حاضران / کبّاده: از ابزارهای ورزشی زورخانه به شکل کمان جنگی / محظوظ: بهره ور / رفته: فعل وصفی / جبهه: پیشانی / ای والله: آفرین، شبه جمله / تخلص: نام هنری / قلمرو ادبی: بی چشم و رو: کنایه از بی شرم و بی حیا / قدم گذاشتن: کنایه از رفتن / گوش شدن: تشبیه؛ کنایه از با دقت شنیدن / زبان شدن: تشبیه؛ کنایه از به دقت سخن گفتن / به آسمان بلند شدن: اغراق و کنایه از صدای بلند / کبّادۀ شعر: اضافه تشبیهی / کباده چیزی را کشیدن: کنایه از ادعای چیزی داشتن

پیام: شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی و تحت تأثیر شخصیت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضار.

◙ مصطفی به رسم تحقیر، چین به صورت انداخته گفت: «من تخلص را از زواید و از جملۀ رسوم و عاداتی می‌دانم که باید متروک گردد؛ ولی به اصرار مرحوم ادیب پیشاوری که خیلی به من لطف داشتند و در اواخر عمر با بنده مألوف بودند و کاسه و کوزه یکی شده بودیم، کلمۀ «استاد» را بر حسب پیشنهاد ایشان اختیار کردم؛ امّا خوش ندارم زیاد استعمال کنم.» همۀ حضّار یک صدا تصدیق کردند که تخلّصی بس به جاست و واقعاً سزاوار حضرت ایشان است.

قلمرو زبانی: تحقیر: خوار شمردن / زواید: ج زاید / رسوم: رسم‌ها ، آیین‌ها / متروک: ترک شده / اصرار: پافشاری (شبه هم‌آوا← اسرار: رازها) / مرحوم: آمرزیده / ادیب: سخن دان / ادیب پیشاوری: از سخنوران روزگار مشروطه / مألوف: دمخور، همدم / استعمال کنم: استفاده کنم / تصدیق: تأیید / بس: قید / به جا: مناسب، شایسته، مسند/ سزاوار: شایسته / قلمرو ادبی: چین به صورت انداختن: کنایه از اخم کردن و ناراحتی / صورت: مجاز از پیشانی / کاسه و کوزه یکی شدن: کنایه از صمیمی شدن / یک صدا شدن: کنایه از متحد شدن

پیام: شعر خواندن و ادعای شاعری مصطفی و تحت تأثیر شخصیت دروغین و ساختگی مصطفی قرار گرفتن حضار.

◙ در آن اثنا صدای زنگ تلفن از سرسرای عمارت بلند شد. آقای استادی رو به نوکر نموده فرمودند: «همقطار! احتمال می‌دهم وزیر داخله باشد و مرا بخواهد. بگویید فلانی حالا سر میز است و بعد خودش تلفن خواهد کرد.» ولی معلوم شد نمرۀ غلطی بوده است.

قلمرو زبانی: اثنا: میان / سرسرا: محوطه‌ای سقف دار در داخل خانه‌ها که در ورودی ساختمان به آن باز می‌شود و از آنجا به اتاق‌ها یا قسمت‌های دیگر می‌روند؛ هال، لابی / عمارت: ساختمان (همآوا؛ امارت: فرمانروایی) / نموده: فعل وصفی / هم قطار: هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند، منادا / فلانی … خواهد کرد: جملۀ تأویل به مفعول برای بگویید / فلانی: ضمیر مبهم، نهاد / نمره: شماره / قلمرو ادبی: فلانی حالا سر میز است: کنایه از این که مشغول کاری است / نمره: مجاز از شماره تلفن/ مراعات نظیر: زنگ، نمره، تلفن

پیام: زنگ خوردن تلفن و تظاهر مصطفی به اینکه شخص مهمی است و با بزرگان در ارتباط است.

◙ اگر چشمم احیانا تو چشمش می‌افتاد، با همان زبان بی زبانی نگاه، حقش را کف دستش می‌گذاشتم. ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می‌دوید و به کاینات اعتنا نداشت…

حالا آش جو و کباب برّه و پلو و چلو و مخلّفات دیگر صرف شده است و موقع مناسبی است که کباب غاز را بیاورند. دلم می‌تپد. خادم را دیدم قاب بر روی دست وارد شد و یک رأس غاز فربه و برشته که در وسط میز گذاشت و ناپدید شد.

قلمرو زبانی: کاینات: موجودات / مخلّفات: جمع مخلّفه، خوردنی‌هایی که به‌عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می‌شود / صرف شدن: خورده شدن / خادم: خدمتکار، مفعول / قاب: بشقاب بزرگ لب‌تخت / رأس در «یک رأس غاز»: ممیز /  فربه: چاق / برشته: بریان‌ شده؛ تف‌داده ‌شده (برشتن؛ بن ماضی: برشت، بن مضارع: ‌بریز) / قلمرو ادبی: چشم به چشم افتادن: کنایه از رودررو شدن / زبان بی زبانی نگاه: اضافه تشبیهی؛ متناقض‌نما / حقش را کف دستش می‌گذاشتم: کنایه از اینکه پاسخ مناسبی در واکنش گفته‌هایش به او می‌دادم / شستش خبردار شده بود: کنایه از اینکه آگاه شده بود / مثل مرغ سربریده: تشبیه / چشمش … می‌دوید: کنایه از اینکه به همه چیز دقیق نگاه می‌کرد / پلو، چلو: جناس / دل تپیدن: کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن /

پیام: لحظه وارد شدن خادم به همراه انواع غذا.

شش دانگ حواسم پیش مصطفی است که نکند بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود، ولی خیر، الحمدلله هنوز عقلش به جا و سرش تو حساب است. به محض اینکه چشمش به غاز افتاد رو به مهمانها نموده گفت: «آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. آیا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخصاً تا خرخره خورده ام و اگر سرم را از تنم جدا کنید، یک لقمه دیگر هم نمی‌توانم بخورم؛ ولو مائده آسمانی باشد. ما که خیال نداریم از اینجا یک راست به مریض خانۀ دولتی برویم». معده انسان که گاوخونی زنده رود نیست که هر چه تویش بریزی پر نشود.» آنگاه نوکر را صدا زده گفت: «بیا همقطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو برگرد یکسر ببری به اندرون.

قلمرو زبانی: دانگ: یک‌ ششم چیزی به‌ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین / شش دانگ: به طور کامل، تمام / دامنش از دست برود: جهش ضمیر (دامن از دستش)/ الحمدلله: ستایش ویژه خداست؛ شبه جمله / به جا: مسند / تو در «توی حساب»: درون، واژه عامیانه / تصدیق: تأیید / دم: نفس / خرخره: گلو، حلقوم/ ولو: گرچه / مائده: خوراک / یک راست: مستقیماً، قید / مریض خانه: بیمارستان / صدا زده: فعل وصفی / همقطار: همکار، هم پیشه، منادا / یک سر: مستقیم، فوری، قید / اندرون: خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحب خانه بود؛ اندرونی. / قلمرو ادبی: شش دانگ حواس پیش کسی بودن: کنایه از حواس کامل داشتن / دامن از دست رفتن: کنایه از از خود بی خود شدن / سر کسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن / تا خرخره خوردن: از کنایه از زیاد خوردن، کامل خوردن / عقل کسی به جا بودن: کنایه از عاقل بودن / سر از تن جدا کردن: کنایه از کشتن یا مجبور کردن / معده انسان که گاوخونی زنده رود نیست:‌ تشبیه / بی برو برگرد: کنایه از بدون تردید و شک، حتماً

پیام: آوردن غاز روی سفره و ترفند مصطفی برای برگرداندن غاز.

◙ مهمانها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی‌دانند. از یک طرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده است و ابداً بی میل نیستند ولو به عنوان مقایسه باشد لقمه‌ای از آن چشیده طعم و مزه غاز را با برّه بسنجند؛ ولی در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد، دودل مانده بودند و گرچه چشمهایشان به غاز دوخته شده بود، خواهی نخواهی جز تصدیق حرفهای مصطفی و بله و البته گفتن چاره‌ای نداشتند. دیدم توطئۀ ما دارد می‌ماسد. دلم می‌خواست می‌توانستم صدآفرین به مصطفی گفته، از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و کار مناسبی برایش دست و پا کنم، ولی محض حفظ ظاهر، کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودم و مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می‌کردم که می‌خواهم این حیوان بی یار و یاور را از هم بدرم و ضمناً یکریز تعارف و اصرار می‌کردم که محض خاطر من هم شده فقط یک لقمه میل بفرمایید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

قلمرو زبانی: محظور: مانع و مجازا گرفتاری و مشکل (محذور هم درست است.)/ ولو: اگرچه / تظاهرات: جمع تظاهر، نمایش‌ها / شخیص: بزرگ و ارجمند / خواهی نخواهی: چه بخواهند چه نخواهند /  تصدیق: تأیید / ماسیدن: منجمد شدن، سفت شدن / محض: به خاطر/ ساطور: کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار/ وانمود کردن: تظاهر کردن /  یکریز: پی درپی، قید / شده: شده است، حذف به قرینۀ معنوی / یک لقمه: ترکیب وصفی / لااقل: قید / قلمرو ادبی: دودل ماندن: کنایه از مردد ماندن / چشم دوختن: کنایه از خیره شدن / توطئه … ماسیدن: کنایه از به انجام رسیدن، به ثمر رسیدن / دل: مجاز / زیر بغل کسی را گرفتن: کنایه از کمک کردن / یک لقمه: مجاز از مقدار کم / کارد، ساطور، قصابی: مراعات نظیر / دماغش نسوزد: شکست نخورد و ناکام نشود

پیام: وانمود به نخوردن غاز

◙ خوشبختانه قصاب زبان غاز را با کله اش بریده بود و الا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی‌گفت. خلاصه آنکه از من همه اصرار بود و از مصطفی انکار و عاقبت کار به آنجایی کشید که مهمانها هم با او همصدا شدند و دسته جمعی خواستار بردن غاز گردیدند.

قلمرو زبانی: و الا: وگرنه / اصرار: پافشاری (شبه هم‌آوا← اسرار: رازها) / از مصطفی انکار: حذف فعل «بود» به قرینۀ لفظی/ عاقبت: قید / قلمرو ادبی: دورو: کنایه از منافق / هم صدا شدن: کنایه از همراه شدن و هم نظر شدن

◙ کار داشت به دلخواه انجام می‌یافت که ناگهان از دهنم دررفت که آخر آقایان، حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پر کرده اند و منحصرا با کره فرنگی سرخ شده است؟ هنوز این کلام از دهن خرد شدۀ ما بیرون نجسته بود که مصطفی مثل اینکه غفلتاً فنرش دررفته باشد، بی اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده به نیش کشید و گفت: «حالا که می‌فرمایید با آلوی برغان پر شده و با کرده فرنگی سرخش کرده اند، روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت و محض خاطر ایشان هم شده یک لقمه مختصر می‌چشیم.»

قلمرو زبانی: داشت انجام می‌یافت: ماضی مستمر/ به دلخواه: قید / ناگهان: قید / دررفت: خارج شد، گریخت / از چنین غازی گذشت: صرف نظر کردن / برغان: منطقه‌ای در ساوجبلاغ نزدیک کرج / کتف: شانه / خرد شدۀ: ریزریز شده (هم آوا: خورد)/ نیش: دندان نیش، دندان نوک تیزی که در هریک از دو سوی آرواره‌ها میان دندانهای پیش و آسیا قرار دارد / روا: جایز، مسند / محض: (برای) / قلمرو ادبی: از دهنم دررفت: کنایه از خارج شدن ناگهانی / مثل فنر دررفتن: تشبیه، کنایه / به نیش کشیدن: کنایه از خوردن / روی کسی را زمین انداختن: کنایه از درخواست کسی را نپذیرفتن

پیام: اوج داستان زمانی است که مهمانان متوجه می‌شوند شکم غاز با آلوی برغان پر شده و تمایل برای خوردن غاز.

◙ دیگران که منتظر چنین حرفی بودند، فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند و در یک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادرمرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی در کمرکش دوازده حلقوم و کتل و گردنه یک دوجین شکم و روده مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل را پیموده  یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند که گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود!

قلمرو زبانی: کمرکش: دامنه کوه و تپه / کتل: تپه / گردنه: راهی تنگ میان دو کوه / دوجین: دوازده / مراحل: ج مرحله / مضغ: جویدن / بلع: بلعیدن / هضم: گواریدن (هم آوا: حزم: دوراندیشی) / تحلیل: حل شدن / رند: نیرنگ باز/ کلک: آتشدانی از فلز یا سفال / گویی: قید شک و تردید / قلمرو ادبی: مانند قحطی زدگان: تشبیه / به جان چیزی افتادن: کنایه از سخت مشغول شدن به آن / یک چشم به هم زدن: کنایه از لحظه / مادرمرده: کنایه از بی چاره / کلک چیزی را کندن: کنایه از نابود کردن چیزی یا کسی / قدم به جایی نهادن: کنایه از وارد شدن

می‌گویند انسان حیوانی است گوشتخوار؛ ولی این مخلوقات عجیب گویا استخوان خور خلق شده بودند. واقعاً مثل این بود که هر کدام یک معده یدکی هم همراه آورده باشند. هیچ باورکردنی نبود که سر همین میز آقایان دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت و پوست و بقولات و حبوبات در کشمکش و تلاش بودند و ته بشقاب‌ها را هم لیسیده اند، هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند و به چشم خودم دیدم که غاز گلگونم لخت لخت و قطعهً بعدَ اُخری طعمه این جماعت کرکس صفت شده و کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا در گورستان شکم آقایان ناپدید گردید.

مرا می‌گویی از تماشای این منظرۀ هولناک آب به دهانم خشک شده و به جز تحویل دادن خنده‌های زورکی خوش آمدگویی‌های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

قلمرو زبانی: مخلوق: آفریده / خروار: ۳۰۰کیلو / بقولات: انواع دانه های خوراکی بعضی گیاهان مانند نخود و عدس، حبوبات / گلگون: سرخ رنگ / قطعهً بَعدَ اُخری: یکی پس از دیگری / کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا: آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیز قابل ذکری نبود؟ / هولناک: ترسناک / زورکی: به زحمت، به سختی، تصنعی، الکی / ساختگی: تصنعی / قلمرو ادبی: گلگون: تشبیه / کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا: (تضمین) / گورستان شکم: اضافه تشبیهی / آب به دهان خشک شدن: کنایه از ترسیدن یا تعجب کردن / کاری از دست ساخته نبودن: کنایه از ناتوانی در کاری / دست: مجاز از وجود و توان

پیام: خوردن غاز توسط میهمانان، تعجب و شکست نقشه میزبان.

◙ در همان بحبوحۀ بخور بخور که منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز، مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بدقواره انداخته بود، باز صدای تلفن بلند شد. بیرون جستم و فوراً برگشته رو به آقای استادی نموده گفتم آقای مصطفی خان، وزیر داخله پای تلفن است و اصرار دارد دو کلمه با خود شما صحبت بدارد.»

قلمرو زبانی: بحبوحه: میان، وسط، گیرودار / فنا: نابودی / زوال: نابودی / فلک: آسمان؛ چرخ / شقاوت: سخت دلی / دون: پست؛ فرومایه / مکر: فریب / پتیاره: زشت و ترسناک / وقاحت: بی شرمی / آقا، خان: شاخص، وابستۀ پیشین / قلمرو ادبی: پای تلفن است: کنایه از اینکه پشت خط است / واج‌آرایی «ب»

پیام: ترفند میزبان برای خارج کردن مصطفی از اتاق میهمانی.

یارو حساب کار خود را کرده، بدون آنکه سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد، دل به دریا زده و به دنبال من از اتاق بیرون آمد. به مجرد اینکه از اتاق بیرون آمدیم، در را بستم و صدای کشیدۀ آب نکشیده ای، طنین انداز گردید و پنج انگشت دعاگو به معیّت مچ و کف و ما یَتعلّقُ به بر روی صورت گل انداختۀ آقای استادی نقش بست. گفتم: «خانه خراب، تا حلقوم بلعیده بودی، باز تا چشمت به غاز افتاد، دین و ایمان را باختی و به منی که چون تویی را صندوقچۀ سرِّ خود قرار داده بودم، خیانت ورزیدی؟ دِ بگیر که این ناز شستت باشد.» و باز کشیده دیگری نثارش کردم.

قلمرو زبانی: یارو: تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی / سر سوزنی: قید / تک و تا: تک به معنی دویدن به پای خود و تا مخفف تاز است به معنی دوانیدن اسب / به مجرد اینکه: به محض اینکه، حرف ربط / کشیده: سیلی / آب نکشیده: آبدار / طنین: بانگ، صدا، پژواک / طنین انداز گردید: صدا پیچید / معیّت: همراهی / ما یَتعلّقُ به: آنچه به آن وابسته است / نقش بست: نقاشی شد، شکل گرفت / باختن: از دست دادن / د: مخفف دیگر/ شست: قلاب (هم‌آوا: شصت: عدد شصت) / ناز شست: پاداش (پیش کشی که نزدیکان پادشاه هنگامی که پادشاه شکاری را می‌زند به او می‌دهند.) /  نثار کردن: افشاندن، پراکندن / قلمرو ادبی: حساب کار خود را کردن: کنایه از آگاه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن / سر سوزن: مجاز از مقدار کم / خود را از تک و تا نینداختن: کنایه از به ضعف خود اقرار نکردن یا خونسرد بودن، خود را نباختن / دل به دریا زدن: کنایه از نترسیدن، شجاع شدن / کشیده: سیلی / کشیده، نکشیده: جناس / آب نکشیده: نشسته؛ کنایه از محکم / گل انداخته: کنایه از سرخ شده / خانه خراب: کنایه از بدبخت / تا حلقوم بلعیدن: کنایه از بیش از حد خوردن / چشم: مجاز از نگاه / کسی را صندوقچه اسرار کردن: تشبیه پنهان / ناز شست: به طنز آفرین، احسنت

پیام: سرزنش شدن مصطفی توسط میزبان و تنبیه شدن او.

◙ با همان صدای بریده بریده و زبان گرفته و ادا و اطوارهای معمولی خودش که در تمام مدت ناهار اثری از آن هویدا نبود، نفس زنان و هق هق کنان گفت: «پسرعموجان، من چه گناهی دارم؟ مگر یادتان رفته که وقتی با هم قرار و مدار گذاشتیم، شما فقط صحبت از غاز کردید، کی گفته بودید که توی روغن فرنگی سرخ شده و توی شکمش آلوی برغان گذاشته اند؟ تصدیق بفرمایید که اگر تقصیری هست با شماست نه با من.»

قلمرو زبانی: صدای بریده بریده: صدای منقطع، ترکیب وصفی، متمم / اطوار: رفتار یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار / هویدا: روشن، آشکار / قرار و مدار: مرکب اتباعی/ مگر: قید پرسش / هست در « تقصیری هست»: وجود دارد، فعل غیراسنادی / تصدیق: تأیید / تقصیر: کوتاهی / با شماست: (تقصیر: نهاد) حذف به قرینۀ لفظی / نه با من: (با من نیست) حذف به قرینۀ لفظی. / قلمرو ادبی: صدای بریده بریده و زبان گرفته: کنایه از با ترس و لکنت سخن گفتن. / من چه گناهی دارم؟؛ کی گفته بودید: پرسش انکاری

پیام: ناراحتی مصطفی و اعتراض به میزبان و مقصر نشمردن خود و انداختن تقصیر به گردن میزبان.

◙ به قدری عصبانی شده بودم که چشمم جایی را نمی‌دید. از این بهانه تراشی‌هایش داشتم شاخ درمی‌آوردم. بی اختیار دَرِ خانه را باز کرده و این جوان نمک نشناس را مانند موشی که از خمرۀ روغن بیرون کشیده باشند، بیرون انداختم و قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی، در حیاط قدم زده، آنگاه با خندۀ تصنّعی، وارد اتاق مهمانها شدم. دیدم چپ و راست مهمانها دراز کشیده اند.

قلمرو زبانی: بهانه تراشی: عذر و بهانۀ نا به‌جا آوردن / خمره: ظرفی به شکل خم و کوچک تر از آن / تصنّعی: ساختگی / قلمرو ادبی: چشمم جایی را نمی‌دید: اغراق، کنایه از خشم زیاد / شاخ در آوردن: کنایه از تعجب کردن / نمک نشناس: کنایه از قدرنشناس / تشبیه: مانند موشی … / به جا آمدن احوال: کنایه از سر حال شدن / چپ، راست: تضاد

پیام: خشمگینی میزبان از قدرنشناسی مصطفی.

◙ گفتم: «آقای مصطفی خان خیلی معذرت خواستند که مجبور شدند بدون خداحافظی با آقایان بروند. وزیر داخله، اتومبیل شخصی خود را فرستاده بودند که فوراً آن جا بروند و  دیگر نخواستند مزاحم آقایان بشوند.»

همۀ اهل مجلس تأسّف خوردند و از خوش مشربی و فضل و کمال او چیزها گفتند و برای دعوت ایشان به مجالس خود، نمرۀ تلفن و نشانی منزل او را از من خواستند و من هم از شما چه پنهان، بدون آنکه خم به ابرو بیاورم، همه را به غلط دادم.

قلمرو زبانی: همۀ اهل مجلس: یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی/ تأسّف: دریغ، افسوس / خوش مشربی: خوش مشرب بودن، خوش معاشرتی و خوش صحبتی / فضل: برتری، دانش / از شما چه پنهان: اصطلاح عامیانه، حذف (است) معنوی / همه را به غلط دادم: همه شماره تلفن‌ها را اشتباه دادم. / قلمرو ادبی: خم به ابرو آوردن: کنایه از اخم کردن، ناراحت شدن

پیام: پوزش میزبان از رفتن ناگهانی مصطفی؛ تأسف اهل مجلس از رفتن ناگهانی مصطفی و شماره و نشانی اشتباهی دادن میزبان.

◙ فردای آن روز به خاطرم آمد که دیروز یک دست از بهترین لباس‌های نودوز خود را با کلیّه متفرّعات به انضمام مایحتوی، یعنی آقای استادی مصطفی خان، به دست چلاق شدۀ خودم از خانه بیرون انداخته ام، ولی چون که تیری که از شست رفته بازنمی‌گردد، یک بار دیگر به کلام بلندپایۀ «از ماست که بر ماست» ایمان آوردم و پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم.

قلمرو زبانی: دست در «یک دست از»: ممیز / شست: قلاب / انضمام: ضمیمه کردن / به انضمام: به ضمیمه، به همراه / مایحتوی: آنچه درون چیزی است / چلاق: فلج، از کار افتاده  / قلمرو ادبی: چون تیر از شست جسته: تمثیل، کنایه از «از دست دادن فرصت»/ تیر، شست: تناسب / از ماست که بر ماست: تمثیل (در بسیاری از مشکلاتی که برای ما پیش می‌آید، خودمان تقصیرکاریم.) / پشت دست را داغ کردن: کنایه از پشیمانی و توبه کردن از تکرار کاری / پیرامون چیزی گشتن: کنایه از «خواهان چیزی بودن»پیام: پشیمانی میزبان از دعوت کردن و درس عبرت گرفتن که دیگر به دنبال کسب ترفیع رتبه نگردد.

داستان کباب غاز، محمدعلی جمال زاده

برگه آموزگاری و تدریس
سعید جعفری
پیمایش به بالا