آموزه پنجم: ادبیات بومی۱ (آزاد)

اخوان ثالث

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم / تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

تو را ای کهن پیر جاوید برنا / تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران / تو را ای گرامی گهر دوست دارم

تو را ای کهن زاد بوم بزرگان / بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه‌ات رخشد و من / هم اندیشه‌ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه، یا متن تاریخ / وگر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه‌ست و خط نقر در سنگ / بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب / نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم

گمان‌های تو چون یقین می‌ستایم / عیان‌های تو چون خبر دوست دارم

به جان، پاک پیغمبر باستانت / که پیری‌ست روشن‌نگر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان است / مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابرمرد ایرانیی راهبر بود / من ایرانی راهبر دوست دارم

نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد / ازینروش هم معتبر دوست دارم

من آن راستین پیر را گر چه رفته است / از افسانه آن سوی تر دوست دارم

هم آن پور بیداردل بامدادت / نشابوری هورفر دوست دارم

فری مزدک آن هوش جاوید اعصار / که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم

دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد / من آن شیردل دادگر دوست دارم

جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت / فزونترش زین رهگذر دوست دارم

ستایش کنان مانی ارجمندت / چو نقاش و پیغامور دوست دارم

هم آن نقش پرداز ارواح برتر / هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم

همه کشتزارانت، از دیم و فاراب / همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل / همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم

شهیدان جانباز و فرزانه ات را / که بودند فخر بشر دوست دارم

به لطف نسیم سحر روحشان را / چنان چون ز آهن جگر دوست دارم

هم افکار پرشورشان را که اعصار / از آن گشته زیر و زبر دوست دارم

هم آثارشان را، چه پند و چه پیغام / و گر چند سطری خبر دوست دارم

من آن جاودان یاد مردان که بودند / به هر قرن چندین نفر دوست دارم

همه شاعران تو وآثارشان را / به پاکی نسیم سحر دوست دارم

ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت / در آفاق فخر و ظفر دوست دارم

ز خیام، خشم و خروشی که جاوید / کند در دل و جان اثر دوست دارم

ز عطار، آن سوز و سودای پر درد / که انگیزد از جان شرر دوست دارم

وز آن شیفته شمس، شور و شراری / که جان را کند شعله‌ور دوست دارم

ز سعدی و از حافظ و از نظامی / همه شور و شعر و سمر دوست دارم

خوشا رشت و گرگان و مازندرانت / که شان همچو بحر خزر دوست دارم

خوشا حوزه شرب کارون و اهواز / که شیرین ترینش از شکر دوست دارم

فری آذرآبادگان بزرگت / من آن پیشگام خطر دوست دارم

صفاهان نصف جهان تو را من / فزونتر ز نصف دگر دوست دارم

خوشا خطه نُخبه‌زای خراسان / ز جان و دل آن پهنه‌ور دوست دارم

زهی شهر شیراز جنت طرازت / من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم

بر و بوم کُرد و بلوچ تو را چون / درخت نجابت ثمر دوست دارم

خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت / که‌شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم

من افغان همریشه‌مان را که باغی‌ست / به چنگ بتر از تتر دوست دارم

کهن سُغد و خوارزم را با کویرش / که‌شان باخت دودهٔ قجر دوست دارم

عراق و خلیج تو را چون ورازورد / که دیوار چین راست در، دوست دارم

هم ارّان و قفقاز دیرینه‌مان را / چو پوری سرای پدر دوست دارم

چو دیروز افسانه، فردای رویات / به جان این یک و آن دگر دوست دارم

هم افسانه‌ات را، که خوشتر ز طفلان / برویاندم بال و پر، دوست دارم

هم آفاق رویایی‌ات را که جاوید / در آفاق رویا سفر دوست دارم

چو رویا و افسانه، دیروز و فردات / به جای خود این هر دو سر دوست دارم

تو در اوج بودی، به معنا و صورت / من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره برشو به اوج معانی  / که‌ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را / برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهان است، پیروز باشی / برومند و بیدار و بهروز باشی

پیمایش به بالا