مسعود سعد و بندسُرایی

نزدیک به بیست سال از بهترین روزگار زندگانی مسعود پور سعد سلمان، سخنور خوشسرا و آزاده لاهوری که نیاکان او از همدان به آن بروبوم رفته بودند، در زندان گذشت. در واقع مسعود طی پانزده سالی هم که در پایان عمر خویش آزاد زیست و به خواندن و نوشتن پرداخت، آن مایه آسایش و آرامش نداشت که رنجهای زندان را جبران کند؛ زیرا در این روزها تازه به زندان پیری و ناتوانی گرفتار آمده بود.
پدر مسعود از کارگزاران دولتی بود و در دوره نخست غزنوی دارای جاه و جایگاه؛ برای همین وی نیز به خدمت سیف الدّوله محمود پیوست که در آن روزگار از سوی پدر به امیری هندوستان گمارده شده بود. در حدود سال۴۸۰ سیف الدّوله به فرمان پدرش، سلطان ابراهیم، گرفتار و زندانی شد و همنشینان و یاران او نیز گرفتار بند آمدند؛ از جمله همنشینان سیف الدوله، مسعود سعد بود که هفت سال در قلعههای «سو» و «دهک» و سه سال را در قلعه «نای» به بند کشیده شد. خود او در بیتی به این پیشامد ناگوار نمونش دارد:
هفت سالم بکوفت سو و دهک / پس از آنم سه سال قلعه نای
بازگردانی: هفت سال، زندان سو و دهک به من ضربه زد؛ سپس سه سال قلعه نای من را نابود کرد.
این پیشامد ناگوار گویا بر اثر بهتان بداندیشان و یکی از بدخواهان مسعود به نام «راشدی»، شاعر دربار سلطان ابراهیم برای وی روی داد. مسعود که در یکی از سالهای ۴۳۸ تا ۴۴۰ در لاهور پا به هستی گذاشته بود، سرانجام پس از حدود هشتاد سال به سال ۵۱۵ زندگانی را وانهاد.



شیوه سرایش مسعود
مسعود سعد از نامورترین سخنسرایان بُرهه دوم غزنوی است. در واقع، آوازه مسعود در گرو بندسراییهایش است. این سرده (ژانر) از سرودههای او دردانگیز و درعین حال، گیرا از آب درآمده و دادخواهیهایی از ستمرسیدگان آن روزگار را برنگاشته است؛ امّا دیوان او تنها حبسیّهسرایی نیست. وی در وصف، ستایش، غزل، هجو و شوخی هم دستی نیرومند و شیوهای نغز داشته است. برخی از سخنپردازان نامور آن روزگار مانند امیر معزّی، سنایی، عثمان مختاری و ابوالفرج رونی با او دوستیها داشتهاند و گروهی از آنها هم به دست مسعود ستوده شدهاند. نمونهای از شعر او را میآوریم:
۱- نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای / پستی گرفت همّت من زین بلند جای
قلمرو زبانی: نای: نی / چو: مانند / اندر: در (ویژگی سبکی) / حصار: دژ، قلعه / همّت: عزم، اراده / بلند جای: ترکیب وصفی وارون / قلمرو ادبی: قالب: چامه / وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / نای: جناس همسان (۱- نی ۲- قلعه نای) / نای، جای: جناس
بازگردانی: من در حصار نای مانند نی از ته دل ناله می کنم. اراده و عزم من از این جای بلند پستی گرفت.
۲- آرد هوای نای مرا ناله های زار / جز ناله های زار چه آرد هوای نای
قلمرو زبانی: نای: منظور حصار نای است / زار: سوزناک / قلمرو ادبی: واژه آرایی: زار، هوا، آرد
بازگردانی: هوای حصار نای باعث ناله های سوزناکم شده است. هوای نای جز ناله های سوزناک چه خیری به من می رساند.
۳- گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر / پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
قلمرو زبانی: گردون: فلک، آسمان / نظم: شعر / جانفزای: جان پرور، روح انگیز/ قلمرو ادبی: گردون … کشته بود: جانبخشی
بازگردانی: اگر شعر روح پرورم، پیوند عمر من نمی شد، آسمان با درد و رنج من را کشته بود.
۴- نه نه ز حصن نای بیفزود جاه من / داند جهان که مادر ملک است حصن نای
قلمرو زبانی: حصن: حصار، دژ / جاه: مقام / ملک: پادشاهی، حکومت / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از مردم جهان / مادر ملک است حصن نای: تشبیه
بازگردانی: نه نه از حصار نای مقام من افزوده شد. مردم جهان می دانند که زندان نای، مادر دولتمندی و شکوه مندی است.
۵- من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته / زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای
قلمرو زبانی: ملوک: پادشاهان / زی: سوی / زهره: ستاره ناهید / مه: ماه / برگذاشتن: گذشتن، عبور کردن / قلمرو ادبی: چون ملوک: تشبیه / سر ز فلک برگذاشته، زی زهره برده دست؛ به مه بر نهاده پای: کنایه از اینکه جاه و مقام والایی یافته ام.
بازگردانی: [به خاطر شعرم] سر من مانند پادشاهان از آسمان گذشته است. دست سوی زهره برده و پای بر ماه نهاده ام.
۶- از دیده گاه پاشم دُرهای قیمتی / وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای
قلمرو زبانی: دیده: چشم / دُر: گونه ای سنگ / خرامیدن: با ناز راه رفتن / دلگشای: دلباز / قلمرو ادبی: دُرّ: استعاره از اشک / گونه ای موازنه
بازگردانی: گاهی از چشمم اشک های قیمتی می ریزم. گاهی به خاطر شعرم، گویی در باغ دلگشای گام نهاده ام. (شعر و طبع من مانند بوستان است.)
۷- نظمی به کامم اندر چون باده لطیف / خطی به دستم اندر چون زلف دلربای
قلمرو زبانی: کام: دهان / به کامم اندر؛ به دستم اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی) / باده: می، شراب / دلربا: دلکش، زیبا / قلمرو ادبی: چون باده لطیف؛ چون زلف دلربای: تشبیه / گونه ای موازنه
بازگردانی: شعری در دهانم است که مانند شراب، لطیف است. دست خطی دارم که مانند زلف دلربا، زیبا ست. (مسعود سعد خوشخط بوده است.)
۸- ای در زمانه راست نگشته مگوی کژ / وی پخته ناشده به خرد خام کم درای
قلمرو زبانی: حذف منادا: ای کسی که / کژ: کج / دراییدن: سخن گفتن (دارای بار منفی است.)/ قلمرو ادبی: پخته: کنایه از باتجربه / خام: کنایه یا استعاره از بی تجربه / پخته، خام: تضاد
بازگردانی: ای کسی که در زمانه راست نگشته ای، کج نگو. ای بی تجربه و خامخرد، کم سخن بگو.
۹- امروز پست گشت مرا همت بلند / زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای
قلمرو زبانی: همت: اراده، عزم / را: اضافه گسسته / زنگار: زنگ فلزات / تیغ: شمشیر / غمزدای: زداینده غم، از بین برنده اندوه / قلمرو ادبی: تیغ: استعاره از شعر / تیغ زنگار گرفت: کنایه از اینکه کند شد
بازگردانی: امروز همت بلند من پست شد. تیغ غمزدای من زنگار غم گرفت و کند شد. (دیگر شعر گفتن غم مرا بر طرف نمی کند.)
۱۰- از رنج تن تمام نیارم نهاد پی / وز درد دل بلند نیارم کشید وای
قلمرو زبانی: یارستن: جرأت کردن (بن ماضی: یارست؛ بن مضارع: یار) / پی: پای، پا / قلمرو ادبی: موازنه
بازگردانی: به خاطر رنج تنم جرأت ندارم که پایم را به زمین بگذارم. به خاطر درد دلم جرأت ندارم که وای بلند بکشم.
۱۱- گیرم صبور گردم بر جای نیست دل / گویم برسم باشم هموار نیست رای
قلمرو زبانی: گیرم: فرض کنم / صبور: بردبار / برسم: آیینمند، به سنت، بقاعده، بقانون/ رای: نظر / قلمرو ادبی: دل بر جای نیست: کنایه از اینکه قرار و آرامش ندار / هموار نیست رای: کنایه از اینکه نظرم ثابت نیست / گونه ای موازنه
بازگردانی: به فرض که صبور بشوم؛ دلم قرار و آرامش ندارد. به فرض که بقاعده باشم نظر و عقیده ام ثابت نیست.
۱۲- عونم نکرد همّت دور فلک نگار / سودم نداد گردش جام جهان نمای
قلمرو زبانی: عون: یاری / همّت: اراده / دور: گردش / فلک نگار: نگارنده فلک (سرنوشت) / قلمرو ادبی: جام جهان نمای: استعاره از دل / موازنه
بازگردانی: سرنوشت یاری ام نکرد. دل که جام جهان نمای است سودی برایم نداشت.
۱۳- بر من سخن نبست نبندد بلی سخن / چون یک سخن نیوش نباشد سخنسرای
قلمرو زبانی: نیوشیدن: گوش کردن / سخن نیوش: سخن شنو، شنونده / سراییدن: شعر گفتن / سخن سرای: شاعر / قلمرو ادبی: سخن بستن: تضاد / گونه ای موازنه
بازگردانی: نمی توانم سخن بگویم؛ آری؛ زیرا اگر شنونده خوب و شعرشناس نباشد، زبان آدمی بند می آید.
۱۴- کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم / از رمح آب داده و از تیغ سرگرای
قلمرو زبانی: کاری: اثرگذار / رمح: نیزه / آب داده: آبکاری شده / سرگرای: گراینده به سوی سر / قلمرو ادبی: آب داده: کنایه از تیز / سرگرای: سرکوب کننده، نابودکننده، چیزی که به سوی سر می گراید و آن را می اندازد
بازگردانی: بلا و غم بر دل و جان من از نیزه تیز و از تیغ کشنده اثرگذارتر است.
۱۵- چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار / ممکن بود که سایه کند بر سرم همای
قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / حصار: زندان / همای: مرغی است که مردم او را خجسته می شمارند و چون پیدا شود، مردم برای خجستگی به زیر سایه آن میروند. / قلمرو ادبی: پشت دیدن: کنایه از اینکه پشت کردن، روی گردانیدن / سایه کند بر سرم همای: کنایه از اینکه خوشبخت شوم
بازگردانی: چون در این زندان، حتا پرندگان به من پشت می کنند، ممکن است که همای بر سرم سایه کند (خوشبخت شوم).
۱۶- گردون چه خواهد از من بیچاره ضعیف / گیتی چه خواهد از من درمانده گدای
قلمرو زبانی: گردون: فلک / گیتی: جهان / درمانده: بی چاره / قلمرو ادبی: گردون چه خواهد؛ گیتی چه خواهد: جانبخشی / موازنه
بازگردانی: سرنوشت از من بیچاره ضعیف چه میخواهد؛ جهان از من درمانده گدا چه چیزی طلب می کند؟
۱۷- گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر / ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای
قلمرو زبانی: شرزه: خشمگین، زورمند / فضل: هنر، فرهنگ، دانش / شکردن: شکار کردن / گرزه: کفچه مار بزرگ، افعی / گزای: بگز (فعل امر) / قلمرو ادبی: ای فضل؛ ای عقل: جانبخشی / موازنه (همسنگی)
بازگردانی: ای هنر، اگر شیر خشمگین نیستی کم تر من را شکار کن. ای عقل، اگر مار گرزه نیستی کمتر من را بگز.
۱۸- ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو / وی دولت ار نه باد شدی لحظه ای بپای
قلمرو زبانی: ار: اگر / دولت: خوشبختی / پاییدن: ماندن / قلمرو ادبی: ای محنت؛ ای دولت: جانبخشی / موازنه (همسنگی)
بازگردانی: ای اندوه، اگر کوه نشده ای مدتی برو. ای خوشبختی، اگر باد نشده ای لحظه ای بمان.
۱۹- ای تن جزع مکن که مجازی است این جهان / وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای
قلمرو زبانی: جزع: ناله و زاری / مجازی: غیر حقیقی، هست نما / غمین: غمگین / سپنجی: ناپایدار، موقتی / سرای: خانه / قلمرو ادبی: ای تن: جانبخشی / سرای: استعاره از جهان / موازنه (همسنگی)
بازگردانی: ای تن، ناله نکن که این جهان حقیقی نیست. ای دل، غمگین مشو که این جهان موقتی و گذرا ست.
۲۰- گر عزّ و ملک خواهی اندر جهان مدار / جز صبر و قناعت دستور و رهنمای
قلمرو زبانی: عزّ: آبرو، ارجمندی، بزرگی/ ملک: پادشاهی / مدار: نداشته باش / قناعت: خرسندی / دستور: بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور / قلمرو ادبی: گونه ای موازنه (همسنگی)
بازگردانی: اگر در جهان ارجمندی و حکومت می خواهی جز صبر و خرسندی وزیر و رهنمایت، چیز دیگری نباید باشد.
۲۱- ای بی هنر زمانه، مرا پاک درنورد / وی کوردل سپهر مرا نیک برگرای
قلمرو زبانی: بی هنر زمانه، کوردل سپهر: ترکیب وصفی وارون / پاک: کاملا / در نوردیدن: درهم پیچیدن، ورمالیدن، برچیدنبرگر / سپهر: آسمان / برگرای: آزمودن، سنجیدن / قلمرو ادبی: ای بی هنر زمانه؛ وی کوردل سپهر: جانبخشی / موازنه / درنوردیدن: کنایه از نابود کردن
بازگردانی: ای زمانه بی هنر، من را کاملا در هم بپیچ و نابود کن. ای آسمان کوردل من را خوب آزمایش کن (ببین چه منش و صبری دارم).
۲۲- ای روزگار هر شب و هر روز از حسد / ده چه ز محنتم کن و ده در ز غم گشای
قلمرو زبانی: حسد: کوچک / چه: چاه / محنت کن: سپهسالار، سردار، فرمانده / قلمرو ادبی: ای روزگار: جانبخشی/ شب، روز: تضاد / گونه ای موازنه (همسنگی)/ ده: مجاز از بسیار
بازگردانی: ای روزگار، هر شب و هر روز از حسدی که به من داری، من را در چاه اندوه کن و غم های بسیاری به سوی من بفرست.
۲۳- در آتش شکیبم چون گل فروچکان / بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
قلمرو زبانی: شکیب: صبر / سنگ امتحان: سنگ محک / زر: طلا / قلمرو ادبی: آتش شکیب؛ چون زر: تشبیه / گونه ای موازنه
بازگردانی: مانند گل من را بر روی آتش شکیب بگذار (تا مانند گل با تحمل آتش تبدیل به گلاب شوم). با سنگ محک من را مانند طلا آزمایش کن تا عیارم مشخص شود.
گوشزد: برای اینکه عیار زر را هویدا کنند، زر را چندبار بر سنگ محک میکشند و سپس روی سنگ، تیزاب میریزند؛ از تأثیری که تیزاب بر روی خط طلا میگذارد، عیار زر تعیین میشود.
۲۴- از بهر زخمگاه چو سیمم فروگداز / وز بهر حبسگاه چو مارم همی فسای
قلمرو زبانی: از بهر: برای / چو: مانند / زخمگاه: جای زخم، جای ضربه، جای سکه زدن / سیم: نقره / فروگداز: ذوب کن / افساییدن: رام کردن، افسون کردن / قلمرو ادبی: چو سیمم؛ چو مارم: تشبیه / موازنه (همسنگی)
بازگردانی: برای زدن سکه، من را مانند نقره ذوب کن و برای زندانی کردن و استفاده، من را مانند مار افسون و رام کن.
۲۵- ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور / وی آسیای چرخ تنم تنگ تر بسای
قلمرو زبانی: اژدها: اژدر، دیومار، مار / چرخ: آسمان، فلک / قلمرو ادبی: اژدهای چرخ: اضافه تشبیهی / دلم بیشتر بخور: کنایه از اینکه بیشتر به احساساتم آسیب بزن، جانبخشی / آسیای چرخ: اضافه تشبیهی / موازنه (همسنگی) / ساییدن: کنایه از فرسودن و نابود کردن
بازگردانی: ای آسمان، مانند مار، دلم را بیشتر رنجور کن و ای آسمان، مانند آسیا، تنم را بیشتر فرسوده و نابود کن.
۲۶- ای دیده سعادت تاری شو و مبین / وی مادر امید سترون شو و مزای
قلمرو زبانی: دیده: چشم / سعادت: بختیاری، بهروزی / تاری: تاریک / سترون: نازا / قلمرو ادبی: دیده سعادت، مادر امید: اضافه استعاری
بازگردانی: ای چشم خوشبختی، تاریک شو و نبین. ای مادر امید نازا بشو و نزا. (خوشبختی و امیدی نیست.)
۲۷- زین جمله باک نیست چو نومید نیستم / از عفو شاه عادل و از رحمت خدای
قلمرو زبانی: جمله: همه / باک: ترس / عفو: بخشایش، چشم پوشی / قلمرو ادبی:
بازگردانی: ازین همه ترسی ندارم؛ زیرا از بخشایش شاه دادگر و از رحمت خدا ناامید نیستم.
۲۸- شاید که بی گنه نکند باطلم ملک / کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای
قلمرو زبانی: شاید: شایسته است (فعل) / ملک: شاه / کاندر: که در / مَلِک سِتای: پادشاه ستاینده / قلمرو ادبی:
بازگردانی: شایسته است که پادشاه، بی دلیل من را کنار نگذارد؛ زیرا در جهان هیچ کس را بهتر از من ستاینده پادشاه نمی یابد.
۲۹- مسعود سعد، دشمن فضل است روزگار / این روزگار شیفته را فضل کم نمای
قلمرو زبانی: فضل: دانش، فرهنگ، هنر / شیفته: دیوانه / نمودن: نشان دادن / قلمرو ادبی: دشمن فضل است روزگار: جانبخشی / واژه آرایی: فضل، روزگار
بازگردانی: ای مسعود سعد، روزگار دشمن هنر است. به این روزگار دیوانه، هنرت را نشان نده.



جمالالدّین عبدالرزاق
دبستاندارِ شعر اصفهان

جمالالدّین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی برجستهترین و نامآشناترین چهره شعر و ادب پارسی اصفهان در سده ششم هجری است. شهر اصفهان در این روزگار، شاهد دشمنی دیرین خانوادگی میان دو خاندان بنام صاعدی و خجندی بود. صاعدیان، کیش حنفی داشتند و خجندیان شافعی. دودستگی و زدوخوردهای دینی و جنگهای خانوادگی این دو خاندان، آسایش و آرامش را یکسره از اصفهانیان ربوده بود. همچنین این روزگار همزمان است با برخاستن فتنههای پیاپی که بزرگترین آنها فتنه غز است. کسادی بازار سخنوری و بی ارزش بودن کالای شعر نیز سخنسنجان و هنرمندان را میآزرد؛ چنانکه جمال میگوید:
چه کنم چون نماند ممدوحی / مدح بر خویشتن همی خوانم
یا در جای دیگری درباره شاعری و سنجش آن با گدایی میسراید:
هر چند شاعری به گدایی فتاده است / من شاعرم به نام ولی نیستم گدا
جمال از پیشروان سبک عراقی در شعر پارسی است که باور دارد، خراسان گاهواره زبان دری و خاستگاه شعر و ادب پارسی است؛ ولی شعر سبک عراقی، لطفتر است.
هر چند منبع است خراسان و شاعران / پیوسته کرده اند بدین قوم اقتدا
این جا سخن لطفتر آید از آن که مُشک / خوشدم تر است این جا از تبّت و ختا
یا در جای دیگر میگوید:
تحفه فرستی ز شعر سوی عراق، اینْت جهل / هیچ کس از زیرکی زیره به کرمان برد
جمال الدّین هم بسان بسیاری از سرایندگان اواخر سده ششم به شیوه سنایی، مضمونهای وعظ، حکمت، پند و اخلاق را در شعر خویش بسیار به کار برده است؛ امّا گویی در این شیوه هم به پای سنایی نرسیده و کارش بدون آن که نژادگی چندانی داشته باشد، در حدّ نکوهش گیتی مانده است. به هر روی سرانجام جمالالدّین به سال ۵۸۸ هجری در بستر خاک خفت.
از جمالالدّین محمدبن عبدالرزاق اصفهانی یک ترکیببند یازدهبندی نغز در ستایش پیامبر نیز در دست است که هم از نظر زبان و بافت شعری، استوار و سنجیده از کار درآمده و هم معنا و درونمایه آن در اوج است و از ذوق و عاطفه ویژهای حکایت دارد. آغازینه این ترکیببند را میآوریم.
۱- ای از بر سدره شاهراهت / و ای قبّه عرش تکیهگاهت
قلمرو زبانی: سدره: سدره المُنتهی، نام درختی است در آسمان هفتم. در نُبی، دوبار به این درخت نمونش شده است: «عِندَ سِدره المُنتَهی» و« إذا یَغشی السِّدرَه ما یَغشی»؛ واژه «سِدر» به معنای جنس درخت سدر (کُنار) و واژه سِدرَه به معنای یک درخت کُنار است؛ گویا کلمه «منتهی» نام جایگاهی است؛ شاید مراد از آن فرجام آسمانها باشد، منتها الیه عروج فرشتگان، ارواح شهیدان و پیامبران / بر: آغوش، کِنار / عرش: اورنگ، تخت / شاهراه: راه گشاده، بزرگراه / قبّه: گنبد / قلمرو ادبی: قالب: ترکیب بند / وزن: مفعول مفاعلن فعولن / ای از بر سدره شاهراهت: کنایه از این که جاه و جایگاه والایی داری / عرش: مجاز از کوشک و کاخ / قبّه عرش: اضافه استعاری؛ عرش خداوند مانند ساختمان و کوشکی است که گنبد دارد / تلمیح(چشمزد) به فراروی (معراج) پیامبر
بازگردانی: ای کسی که از کنار درخت کُنار گذشتهای و بالاتر رفته ای؛ ای کسی که گنبد عرش تکیهگاه تو است (جاه و جایگاه بسیار بالای داری).
گوشزد۱: فراروی (معراج) پیامبر: بر پایه گزارشهای اسلامی، شبی پیامبر نشسته بر ستوری به نام «بُراق» از مکه به مسجدالأقصی راه سپرد و از آنجا به آسمانها فرارفت. او هنگام شب فراروی، با برخی فرشتگان دیدار و گفتگو کرد؛ بهشتیان و دوزخیان را دید و با برخی از پیامبران نیز دیداری داشت؛ گفتگویی هم میان وی و خدا، به انجام رسید. پیامبر در آسمانپیماییاش به جایگاهی رسید که حتا سروشبُد (جبرئیل) از رسیدن به آن جایگاه ناتوان ماند؛ بازآورده اند که سروشبُد پیامبر را بگفت: من دستوری فراتر پریدن ندارم و اگر سر انگشتی فزونتر سِپَرم، بال و پرم فروخواهد سوخت.
گوشزد۲: عرش: «فلک نهم» یا «فلک الأفلاک» را در اصطلاح عرش گویند. در نُبی دو بار به عرش ایزدی نمونش شده است و هفت بار عبارت «ثمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» آمده است. بیشتر مسلمانان به وجود عرش باور دارند. حافظ میگوید: «تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر / ندانمت که در این دامگه چه افتادست» یا «صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت / قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند»
۲- ای طاق نهم رواق بالا / بشکسته ز گوشه کلاهت
قلمرو زبانی: طاق: سقف / رواق: ایوان، پیشخانه، درگاه، سقف مقدم خانه، ایوانی که در طبقه دوم خانه ساخته میشود. «رواق منظر چشم من آشیانه توست – کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست (حافظ)» / نمودن: نشان دادن / قلمرو ادبی: … بشکسته ز گوشه کلاهت: سرت به ته جهان خورده و سقف جهان ترک برداشته است؛ اغراق؛ کنایه از اینکه جایگاه تو بلند است. / طاق نهم، رواق بالا: کنایه از آسمان نهم، فلک الأفلاک
بازگردانی: ای کسی که آسمان نهم، بلندترین سقف جهان از گوشه کلاه تو شکسته است. (جاه و جایگاه تو از همه چیز بالاتر است.)
۳- هم عقل، دویده در رکابت / هم شرع، خزیده در پناهت
قلمرو زبانی: رکاب: حلقه فلزی که به به زین اسب آویزان میکنند در سواری / قلمرو ادبی: دویده در رکابت، خزیده در پناهت: جانبخشی؛ کنایه از این که عقل و شرع پیرو و خدمتکار تو اند. / موازنه (همسنگی)
بازگردانی: هم عقل، در رکاب تو دویده است و هم شرع، به تو پناه آورده است.
گوشزد: در گذشته هنگامی که بزرگی راه میافتاده است، گروهی پیاده برای نگهبانی در پس و پیش او میدویده اند. (عقل پاسدار تو است.)
۴- ای چرخ کبود ژنده دلقی / در گردن پیر خانقاهت
قلمرو زبانی: کبود: آبی، تیره / ژِنده: پاره پاره، فرسوده / دلق: پشمینه، خرقه / حذف منادا: ای کسی که / پیر: پرسال، سپیدموی، در اصطلاح صوفیان به معنی پیشوا و رهبری است که رهرو و شاگرد، بی یاری او به خداوند نمی رسد. / خانقاه: از ریشه «خوانگاه» یعنی جای خوردن یا سفرهخانه؛ برخی خانقاه را از ریشه «خانه گاه» دانسته اند؛ جایی که دارای اتاقهای فراوان است. / قلمرو ادبی: چرخ: جانبخشی
بازگردانی: ای کسی که آسمان آبی مانند دلق پاره و فرسودهای در گردن پیر خانقاه تو. (آسمان در تصرف شاگرد تو است.)
۵- مه، طاسکِ گردن سمندت / شب، طره پرچم سیاهت
قلمرو زبانی: مه: ماه / طاسک: ماهچهای از زر و سیم که زیور گردن اسب میکنند. / سمند: اسب، اسب زردرنگ / طره: زلف، کاکل، گیسو، گیس، حاشیه و رشته و ریشههای پرچم / پرچم: منگولهای که بر درفش میآویخته اند. / قلمرو ادبی: دشمن فضل است روزگار: جانبخشی / واژه آرایی: فضل، روزگار / ایهام تناسب: طره در معنای زلف با گردن تناسب دارد
بازگردانی: ماه، گردنآویز گردن اسب تو است. شب، حاشیه درفش سیاه تو است. (ماه و شب پیشخدمت تو اند.)
۶- جبریل مقیم آستانت / افلاک، حریم بارگاهت
قلمرو زبانی: جبریل: فرشته پیام آور / مقیم: اقامت کننده / آستان: درگاه، پیشگاه، بارگاه / افلاک: فلکها، آسمانها / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / جبریل مقیم آستانت: کنایه
بازگردانی: جبریل در بارگاه تو اقامت گزید (تو از جبرئیل برتری). آسمانها، حریم بارگاه تو است (بارگاه تو همه جهان است.).
۷- چرخ ارچه رفیع، خاک پایت / عقل ار چه بزرگ، طفل راهت
قلمرو زبانی: ارچه: اگرچه / رفیع: بلند / راه: شریعت / قلمرو ادبی: چرخ: استعاره از فلک، آسمان / خاک پایت، طفل راهت: تشبیه، کنایه از کوچکی آسمان و عقل در برابر تو
بازگردانی: آسمان اگرچه بلند است؛ ولی خاک پای توست. عقل اگر چه بزرگ است؛ ولی شاگرد شریعت تو است.
۸- خورده است خدا ز روی تعظیم / سوگند به روی همچو ماهت
قلمرو زبانی: تعظیم: بزرگداشت / قلمرو ادبی: روی همچو ماهت: تشبیه / تلمیح(چشمزد) به آیه: لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یعْمَهُونَ [(ای محمد) به جان تو سوگند که این گیتیپرستان همیشه مست شهوات و در گمراهی خواهند ماند.]
بازگردانی: خدا از روی بزرگداشت تو به روی همچون ماه تو سوگند خورده است.
ایزد که رقیب جان خرد کرد / نام تو ردیف نام خود کرد
قلمرو زبانی: ایزد: ماه / رقیب: نگهبان / قلمرو ادبی: تلمیح(چشمزد) به « وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ …» و آیههای دیگری که در همه آنها نام پیامبر کنار نام خداوند آمده است.
بازگردانی: خداوند که عقل را نگهبان جان ما کرده است، نام تو کنار نام خودش قرار داده است. (جایگاه والای پیامبر)
ای نام تو دستگیر آدم / وی خُلق تو پایمرد عالم
قلمرو زبانی: آدم: منظور حضرت آدم است. / خُلق: خوی، خیم و خوی / عالم: جهان / پایمرد: میانجی / قلمرو ادبی: دستگیر: کنایه از یاریگر / تلمیح: آفرینش آدم / عالم: مجاز از مردم جهان
بازگردانی: ای کسی که نام او به حضرت آدم یاری رساند و ای کسی که اخلاق او شفاعت کننده همه مردم جهان خواهد شد.
از نام محمّدیت میمی / حلقه شده این بلند طارم
قلمرو زبانی: طارم: گنبد، خیمه، خرگاه، ایوان / قلمرو ادبی: اغراق: از نام تو این آسمان ساخته شده است. / طارم بلند: استعاره از آسمان و سپهر
بازگردانی: چنبر این آسمان بلند از میم نام محمدی تو ساخته شده است. (تو سازنده آسمانی و بزرگی این جهان از خجستگی تو است. بزرگی جهان، نمود و نمودگار بزرگی توست.)
تو در عدم و گرفته قدرت / اقطاع وجود زیر خاتم
قلمرو زبانی: عدم: نیستی / اقطاع: پاره زمینی که کسی را دهند. / وجود: هستی / خاتم: انگشتری، انگشتر / قلمرو ادبی: اقطاع وجود زیر خاتم: همه جهان زیر انگشتر توست، کنایه از آن است که همه جهان زیر فرمان توست. / اغراق / خاتم: اشاره و نمونشی به خاتم الأنبیا بودن پیامبر دارد. / تضاد: عدم، وجود
بازگردانی: تو هنوز زاده نشده بودی که سراسر جهان هستی زیر فرمان تو بود.
در خدمتت انبیا مشرّف / وز حرمتت آدمی مکرّم
قلمرو زبانی: انبیا: ج نبی، پیامبران / مشرّف: آستان بوسی، شرفیاب شده / حرمت: اسب، اسب زردرنگ / مکرّم: زلف، کاکل، گیسو، گیس، حاشیه و رشته و ریشههای پرچم / قلمرو ادبی: موازنه
بازگردانی: همه پیامبران به آستان بوسی تو آمده اند. به خاطر تو است که حضرت آدم گرامی و ارجمند به شمار می رود. (ارج و ارز پیامبر)
از امر مبارک تو رفته / هم بر سر حرفت خود آدم
قلمرو زبانی: امر: فرمان، دستور / مبارک: خجسته، همایون / حرفت: حرفه، پیشه / قلمرو ادبی: آدم: تلمیح / بر، سر: جناس / بر سر کاری رفتن: به کاری پرداختن
بازگردانی: به خاطر هستی تو است که حضرت آدم آفریده شده است و به او مسئولیت داده شده است. (آفرینش آدم به خاطر ظهور توست.)
نابوده به وقت خلوت تو / نه عرش و نه جبرئیل محرم
قلمرو زبانی: خلوت: تنهایی / عرش: اورنگ پادشاهی، آسمان نهم / جبرئیل: فرشته وحی / محرم: رازپوش، رازدار / قلمرو ادبی:
بازگردانی: زمانی که تو با خداوند تک و تنها بودی، نه آسمان نهم و نه فرشته ای رازدار، نزد خدا بود. (پیامبر ارجمندترین آفریدگان)
نایافته عزّ التفاتی / پیش تو زمین و آسمان هم
قلمرو زبانی: عزّ: سربلندی و ارجمندی / التفات: توجه / قلمرو ادبی: زمین و آسمان: تضاد
بازگردانی: در برابر تو زمین و آسمان هیچ ارزش و سربلندی ندارند و توجهی را به خود جلب نمی کنند. (برتری پیامبر)
کمالالدّین اصفهانی، آفرینشگر معانی تازه (خلّاق المعانى)
در تاریخ ادب پارسی کمتر دیده شده است که پدر و پوری هر دو سخنور بوده و هر دو هم به نام و آوازهای رسیده باشند. کمالالدین اسماعیل اصفهانی از آن نمونههای انگشتشماری است که همانند پدرش، جمالالدّین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی، توانست در شعر و شاعری به جایگاهی برجسته دست یابد و در نظر برخی حتّی از پدر نیز پیشى گیرد. دلیل این برتری، آن است که وى در نوآفرینی و تازهسرایی دستى توانا داشت و از این رو به آفرینشگر معانی (خلّاق المعانى) نیز نامبردار شد، نیز همانند پدرش و اندکى پس از او، عمر را در ستایش بزرگان اصفهان ـ به ویژه خاندان صاعد ـ گذرانید.
کمال الدین از سخنپردازان نگونبختى است که دوره پرآشوب تازش مغول را یکسره دریافت و کشت و کشتار مغولان را به سال ۶۳۳ در اصفهان به چشم خود دید و این چارانه دردناک را پس از آن رویداد ناگوار و خونین سرود:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید / بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مردهای دو صد شیون بود / امروز یکى نیست که بر صد گرید
قلمرو زبانی: تباه: تلف شده / دی: دیروز / دوصد: دویست / شیون: گریه و زاری / تفاوت تلفظ واژه: خود (خَد) / قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیلن فع / قالب: رباعی (چارانه) / تضاد: دی، امروز؟ / دی: مجاز از گذشته
بازگردانی: هیچ کس زنده نیست که برای میهن خودش گریه کند یا بر حال و روز نابود شده مردم بدحال گریه کند.
در گذشته، دویست نفر بر سر مردهای شیون میکردند؛ ولی امروز حتا یک نفر نیست که برای صد مرده گریه کند.
پیام: کشتار مردم بی گناه
و از آن بدتر این که خود او نیز دو سال بعد، در سال ۶۳۵ به دست مغولان توشه تیغ شد.

کتابنما:
۱- ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه

Nice post. I used to be checking constantly
this weblog and I’m impressed! Extremely useful information particularly the remaining section :
) I deal with such information a lot. I was seeking this certain info for a long time.
Thank you and good luck. !