در یکی از سالهای نوجوانی که کنجکاوی خستگیناپذیری داشتم، برای فراگرفتن و فهمیدن و به ویژه برای کشف کردن، سری به طبیعت روستا زدم.
با نگاههای کنجکاوانه و تشنه، به درس بزرگ طبیعت مینگریستم، گوش میدادم، چشم میدادم، دل میدادم و روحم چنان غرق فهمیدن بود که از هیجان میلرزید. احساس میکردم هم اکنون چشمههای معرفت از درون من سر باز خواهند کرد و آبهای زلال و سرد و گوارای فهم و دانایی در من خواهد جوشید. من اکنون درست نمیدانم که در آن لحظهها تا کجا میفهمیدم و نمیدانم چه فهمی از آن زیباییها و آفرینش الهی داشتم؛ امّا یقین دارم که در کلاس شگفت آفرینش و زیبایی طبیعت، عظمت و جلال و جاذبهٔ خالق را با همهٔ وجودم لمس میکردم.

قلمرو زبانی: فراگرفتن: یادگرفتن / به ویژه: به خصوص / نگریستن: نگاه کردن (بن ماضی: نگریست؛ بن مضارع: نگر) / گوارا: خوشایند / معرفت: شناخت / عظمت: بزرگی، سترگی / جلال: شکوه / جاذبه: کشش / خالق: آفریدگار / قلمرو ادبی: سر زدن: ناگهان به جایی رفتن / چشم دادن: توجه کردن / دل دادن: کنایه از علاقه مند شدن / چشمههای معرفت: اضافه تشبیهی (مشبه: معرفت؛ مشبه به: چشمه) / آبهای … فهم و دانایی: اضافه تشبیهی
غرقهٔ شکوه و اعجاز زیبایی خلقت بودم که ناگهان نوازش لطیف و خنکی را در لای انگشتان پاهای برهنه ام احساس کردم؛ آب، جوشش چشمهها! آب، این روح مُذاب امید و زندگی، تازه نفس، جوان، زلال و نیرومند با گامهای استوار و امیدوار شتابان میرفت تا خود را به دهان خشک زمین و صدها کشتزار سوخته و نگاههای پژمردهٔ هزاران درخت تشنه برساند و در رگهای خشکیدهٔ جویهای مزرعه و کوچهباغهای مرده، جاری گردد.
قلمرو زبانی: غرقه: غرق شده / اعجاز: معجزه / خلقت: آفرینش / مذاب: گداخته، ذوب شده / تازه نفس: آماده و شاداب / زلال: پاک و گوارا / استوار: محکم / کشتزار: مزرعه / قلمرو ادبی: روح مُذاب امید و زندگی: جانبخشی / آب، این روح مُذاب امید و زندگی: تشبیه / دهان خشک زمین، درخت تشنه، رگهای خشکیدهٔ جویها، کوچهباغهای مرده: جانبخشی / نگاههای پژمرده: استعاره
سال دیگر که به روستا برگشتم، بر روی سبزهها و کشتههای سیراب، درختان سرسبز باغ و صحرا را دیدم که شاخهٔ دستهای خویش را به آسمان برافراشته بودند و دعا میکردند و کودکان پرنشاطِ گل بوتهها و نوجوانان امیدوار ذرّتها در گوش نسیم، آمین میگفتند و من با غرور و مهربانی و خشنودی، باغ و صحرا را تماشا میکردم و در درختها و بوتهها مینگریستم. گویی با هر یک از آنان آشنایی دیرینه دارم و با همهٔ ساقههای سرسبز، رفیق و خویشاوندم. این نخستین باری بود که در برابر این همه عظمت و بزرگی و در میان این همه آفرینش خداوند، خود را که هنوز نوجوان بودم، بزرگ حس میکردم.
قلمرو زبانی: کشته: محصول / سیراب: پر آب، سیر شده از آب / صحرا: دشت / برافراشتن: بلند کردن (بن ماضی: برافراشت؛ بن مضارع: برافراز) / آمین: برآور / غرور: خودپسندی، خودبینی / دیرینه: کهن / قلمرو ادبی: شاخهٔ دستها: جانبخشی، اضافه تشبیهی (مشبه: شاخه؛ مشبه به: دست)/ کودکان … گل بوتهها، نوجوانان … ذرّتها: اضافه تشبیهی / گوش نسیم، با همهٔ ساقههای سرسبز، رفیق و خویشاوندم: استعاره
از صحرا بازمیگشتم و نسیم، مانند مادری مهربان و آدابدان که به کودکان خویش، حقشناسی و ادب میآموزد، سرهای نهالهای جوان و بوتههای نوزاد خویش را به نشانهٔ احترام و وداع با من خم کرده بود و من در آخرین نقطهٔ دید که اندک اندک صحرا از نظرم ناپدید میشد، بار دیگر سرم را برگرداندم و با تکان دادن دستهایم به احساسات خاموش امّا سرشار از پاکی و صفای این طبیعت و سبزههای معصوم پاسخ میگفتم و به خالق آنها میاندیشیدم و این بیت «سعدی» را زمزمه میکردم:
قلمرو زبانی: آداب: آیین / آدابدان: با ادب / وداع: خداحافظی / صفا: پاکی / معصوم: پاکدامن، بی گناه / خالق: آفرینش / قلمرو ادبی: مانند مادری مهربان: تشبیه (مشبه: نسیم، مشبه به: مادری مهربان، ادات تشبیه: مثل، وجه شبه: به کودکان خویش، حقشناسی و ادب میآموزد) / سرهای نهالهای جوان، بوتههای نوزاد، سبزههای معصوم: جانبخشی / تضمین شعر سعدی
«برگ درختان سبز، در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار»
قلمرو زبانی: ورق: برگ / معرفت: شناخت / دفتر: کتاب / کردگار: خداوند، آفریدن / قلمرو ادبی: هر ورق [درختان سبز] دفتری است: تشبیه (مشبه: برگ درختان سبب، مشبه به: دفتر، وجه شبه: معرفت کردگار)/ مراعات نظیر: برگ، درخت؛ برگ، ورق، دفتر
بازگردانی: برگ درختان سبز، در نظر انسان هوشیار و دانا، هر برگش مانند کتابی از معرفت کردگار است.
کویر، دکتر علی شریعتی، با اندکی تلخیص



خودارزیابی
۱- در کلاس طبیعت چه زیباییهایی را میتوان درک کرد؟ – بزرگی، شکوه و نشنه های خدا را می توان درک کرد.
۲– این ابیات از بوستان سعدی با کدام بخش از درس ارتباط دارد؟
۱- به فصل خزان در نبینی درخت / که بی برگ ماند ز سرمای سخت
قلمرو زبانی: به فصل خزان در: در فصل خزان (دو حرف اضافه برای یک متمم) / خزان: پاییز / نبینی: نمی بینی / قلمرو ادبی: درخت، سخت: قافیه
بازگردانی: آیا در فصل خزان درخت را نمیبینی که از سرمای سخت بی برگ مانده است.
۲- برآرد تهی دستهای نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز
قلمرو زبانی: برآوردن: بلند کردن / تهیدست: فقیر / نیاز: احتیاج / بازنگردد: بازنمی گردد / قلمرو ادبی: نیاز، باز: قافیه
بازگردانی: درخت دستهای خالی اش را با نیاز و احتیاج بلند میکند و موجود فقیر از رحمت خداوند ناامید و دست خالی بازنمیگردد.
۳- همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکیننواز
قلمرو زبانی: طاعت: نیایش، بندگی / آرند: می آورند / مسکین: فقیر / نیاز: احتیاج / درگاه: بارگاه / مسکین نواز: کسی که فقیران را می نوازد (منظور خداوند است.) / نواختن: نوازش کردن / قلمرو ادبی: قافیه: نیاز، مسکین نواز / موقوف المعانی
بازگردانی: همه مردم نزد خداوند، نماز و بندگی شان را می آورد و انسان فقیر نیازش را. بیا تا به درگاه خداوند مسکیننواز
موقوف المعانی: به بیتهای گفته می شود که از نظر معنایی ناقص و ناکامل باشند و به دیگر بیتها وابسته.
۴- چو شاخ برهنه برآریم دست / که بی برگ از این بیش نتوان نشست
قلمرو زبانی: چو: مانند / شاخ: شاخه / برآریم: برآوریم، بلند کنیم / برگ: ورق، سامان، نوا، آذوقه، توشه / بیش: بیش تر/ قلمرو ادبی: قافیه: دست، نشست / چو شاخ برهنه: تشبیه (مشبه: دست، مشبه به: شاخ برهنه، وجه شبه: برآریم) / شاخ برهنه: جانبخشی
بازگردانی: مانند شاخه برهنه دستهایمان را بلند کنیم؛ زیراکه از این بیشتر نمیتوانیم بدون برگ و توشه بمانیم.
۩ سال دیگر که به روستا برگشتم، بر روی سبزهها و کشتههای سیراب، درختان سرسبز باغ و صحرا را دیدم که شاخهی دستهای خویش را به آسمان برافراشته بودند و دعا میکردند و کودکان پرنشاطِ گل بوتهها و نوجوانان امیدوار ذرّتها در گوش نسیم، آمین میگفتند و من با غرور و مهربانی و خشنودی، باغ و صحرا را تماشا میکردم و در درختها و بوتهها مینگریستم.
۳- نمونههای دیگری از زیباییهای آفرینش را بیان کنید. – سبزه ها و کشته های سیراب، درختان سرسبز، باغ شاد و خرم، صحرا، ستاره ها، کویر، پروانه ها و پرندگان و …
۴. ……………………………………
دانش زبانی
انواع جمله
به این جملهها توجّه کنید :
– من با غرور و مهربانی و خشنودی، باغ و صحرا را تماشا میکردم.
– آیا درختان سرسبز باغ و صحرا را دیدی؟
– به خالق این زیباییها بیندیش.
– آرزوهایتان چه رنگین است!
جملهٔ اوّل، خبری را به ما میدهد. به این گونه جملهها «جملهٔ خبری» میگویند. جملهٔ دوم، چیزی را با آهنگ و لحن پرسشی مطرح میکند. به این دسته از جملهها، «جملهٔ پرسشی» میگویند. جملهٔ سوم، انجام کاری را درخواست و یا خواسته ای را بیان میکند. به این جملهها، «جملهٔ امری» میگویند. آخرین جمله، احساس ما را نسبت به چیزی یا کسی، نشان میدهد. به این گونه جملهها «جملهٔ عاطفی» میگویند.
هر یک از این جملهها با لحن و آهنگ مناسب خود بیان میشوند.
واژههای هم خانواده
به واژههای زیر توجّه کنید :
– فهم، مفهوم، مفاهیم
– عجب، تعجّب، عجایب
– طفل، اطفال، طفولیت

با اندکی دقّت در واژهها، درمییابیم که هر گروه از واژههای بالا ویژگیهای مشترکی دارند :
۱– ریشه یا حروف اصلی آنها و ترتیب قرار گرفتن این حروف، یکسان است. برای مثال در گروه اوّل «فهم» در گروه دوم «عجب» و در گروه سوم «طفل» ریشهٔ اصلی کلمه است.
۲– از نظر معنی، واژههای هر دسته معنای نزدیک به هم دارند.
به این واژههای هم ریشه که ارتباط معنایی با یکدیگر دارند، واژههای هم خانواده میگویند.
املا در دورهٔ اوّل متوسطه، شامل دو بخش است:
– متن املا به صورت تقریری
– فعّالیتهایی که هدف تقویت املا و درست نویسی دارند.
گفت وگو
۱- گفت وگوی جویبار و درخت تشنه را به صورت نمایشی اجرا کنید. – به عهده دانش آموزان

۲- دربارهٔ لحن و شیوهٔ بیان انواع جمله، گفت وگو کنید. برای خواندن جملات، توجه به نوع جمله بسیار مهم است و باید لحنی متناسب با آن انتخاب شود. به عنوان مثال، زمانی که میخواهیم یک جمله پرسشی را بیان کنیم، باید لحن بیان ما پرسشی باشد. این لحن با زمانی که قصد داریم یک جمله خبری بگوییم، متفاوت است و نیاز به دقت و توجه خاصی دارد.



فعّالیتهای نوشتاری
۱– کلمهها و ترکیبهای مهم املایی درس را بنویسید. – خستگی ناپذیر – طبیعت – غرق – معرفت – زلال – عظمت – غرقه شکوه – اعجاز – کشتزار – سرسبز – صحرا – نشاط – ساقه – حق شناس – نهال – وداع – معصوم – تلخیص – چشمهی معرفت – نوجوانان امیدوار ذرتها – کلاس شگفت آفرینش – روح مذاب – جوی مزرعه – کودکان پر نشاط گل بوته
۲– برای هر کلمه، یک هم خانواده بنویسید.
اعجاز ← عجز، معجزه غرق ← غریق، اغراق، مستغرق
عظمت ← عظیم، معظم معصوم ← عصمت

۳– در متن زیر چند غلط املایی وجود دارد؛ آنها را پیدا کنید و شکل صحیح شان را بنویسید.
کودکان پرنشاط گل بوتهها و نوجوانان امیدوار زرّتها در گوش نسیم عامین میگفتند و من با قرور و مهربانی و خشنودی، باغ و سحرا را تماشا میکردم.
زرتها: ذرّتها / عامین: آمین / قرور: غرور / سحرا: صحرا
روان خوانی: کَژال
کژال، روناک را بغل زد و راه افتاد. روناک انگشتش را به دهان گذاشته بود و میمکید. دهکده تازه از خواب بیدار شده بود. کژال میرفت تا سری به «عمه کابوک» بزند. خنکی هوای صبح، سرحالتَرَش میکرد. کژال، لُپ قرمز روناک را بوسید و آرام گاز گرفت. روناک لبخند زد. کژال زیر گلویش را قلقلک داد. روناک باز خندید. کژال قنداقهٔ او را محکم به سینه فشرد و گفت: «فدای تو، روُلَهٔ شیرینم.»
قلمرو زبانی: لُپ: گونه / قنداقه: پارچه ای که نوزاد را در آن می پیچند. / روُلَه: فرزند (به زبان کردی) / قلمرو ادبی: دهکده: مجاز از مردم دهکده / سر زدن: بازدید ناگهانی و بی خبر
کژال از کنار هر که میگذشت، سلام میداد و با احوالپرسی کوتاهی میگذشت. چشمه را دور زد و سنگها و ریگهای اطراف چشمه، زیر گالشهای لاستیکی کژال تکان میخوردند و بیدار میشدند.
کژال از بلندی تپّه بالا رفت و بعد، سرازیر شد. نیمهٔ راه بود که خشکش زد. برجا ماند. چیزی از پشت صخره بیرون آمد. کژال اوّل خیال کرد که سگ است. سگی از سگهای آبادی که پی گلّه بیرون آمده؛ امّا سگ نبود. صدای زوزه اش، پوست بر تن کژال خراشید. روناک را تنگ به خود فشرد. گرگ آمادهٔ خیز بود. تن کژال مثل علفی در باد میلرزید :
قلمرو زبانی: گالش: کفش لاستیکی / پی: دنبال / خیز: جهیدن / برگ: ورق، سامان، نوا، آذوقه، توشه / بیش: بیش تر/ قلمرو ادبی: گالشها … بیدار میشدند: جانبخشی / خشکش زد: هاج و ماج ماند. / پوست … خراشید: کنایه از ترساندن / مثل علفی در باد: تشبیه(مشبه: تن کژال؛ مشبه به: علف؛ وجه شبه: لرزیدن؛ ادات تشبیه: مثل)
– روناکِم، روناکِم.
نگاهی به پشت سر انداخت. نباید میماند. به سمت نوک تپه خیز کرد. تپه قد کشیده بود؛ کژال خیال میکرد. دوید و دوید و فریاد کشید. شوهرش را به کمک خواست:
– هه ژار… هه ژار!
هه ژار آن سمت «قُروِه» بود؛ سرِ زمین. دشت صدای کژال را به خودش برگرداند. گرگ دستهایش را مثل تیغهٔ داس در هوا میچرخاند و به سمت کژال میجهید. کژال هر چه در توان داشت در پاها ریخت… دیگر حتّی صدای گریهٔ روناک را هم نمیشنید. سنگهای ریز و درشت، راه را بر کژال سخت میکردند. او میدوید؛ امّا تپه انگار تیرکی شده بود مستقیم به سوی آسمان.
قلمرو زبانی: خیز کرد: خیز برداشت / جهیدن: پریدن، جست زدن (بن ماضی: جهید، جست، بن مضارع: جه) / تیرک: ستون / قلمرو ادبی: تپه قد کشیده بود: جانبخشی، گویی تپه بلندتر از همیشه بود / مثل تیغهٔ داس: تشبیه(مشبه: دست گرگ؛ مشبه به: تیغه داس؛ وجه شبه: چرخاندن؛ ادات تشبیه: مثل) / ریز و درشت: تضاد
دمی بعد، کژال صدای نفسهای تلخ گرگ را شنید و گرمی نفسش را پشت سرش حس کرد. گرگ دامن کژال را به دندان گرفت. کژال جیغ کشید، زمین خورد و روناک از دستش افتاد. همان طور که افتاده بود، لگدی به گرگ زد. گرگ دندانهای تیزش را به کژال نشان داد و حمله ور شد. کژال خودش را به طرف روناک کشید.
– روناکِم، روناکِم!
گرگ چنگال به بازوی کژال کشید، خیزی برداشت و قنداقهٔ روناک را که از درد و ترس جیغ میکشید، به دندان گرفت.
کژال بر پوست گرگ چنگ کشید و فریاد زد: «هه ژار… هه ژار! خاکم بر سر!» گرگ، قنداقه به دهان گرفت و دوید. کژال به دنبال او زمین را خیش میکشید، مویه میکرد و روناک را صدا میزد. خم شد و سنگ برداشت.
قلمرو زبانی: دم: نفس / خیش: افزاری برای شخم زدن، گاوآهن (هم آوا← خویش: خویشاوند)/ مویه کردن: گریه و زاری کردن / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / نفسهای تلخ: حس آمیزی / خاکم بر سر: کنایه از اینکه بدبخت شدم / زمین را خیش میکشید: زمین را چنگ میزد، به کُندی راه میرفت
– اگر به روناک بخورد!
سنگ را زمین انداخت. زار زد و دوید. صورت خراشید و دوید. گرگ پاره تنش را میبرد.
روناک مثل برّه ای، دستهایش را در هوا تکان میداد. گردنش به عقب خم شده بود و صدای نازک گریه اش سنگهای بیابان را میخراشید.
کژال به موهایش چنگ زد، لنگهٔ گالشش از پایش افتاد. سنگها پایش را کوبیدند.
– روناک!… روناک! دایه ات بمیره، رولُهَ !
دشت یک پارچه صدا شده بود و ناله و مویه. باد صدای کژال را غلتاند و با خود برد. «آزاد» سرِ زمین بود که فریاد کژال را شنید. هراسان ماند: «صدا از کدام طرف میآید؟»
قلمرو زبانی: زار زدن: سخت گریستن / مویه: گریه و زاری / دایه: شیر دهنده، مادر / یکپارچه: یکسره، به تمامی / هراسان: ترسان / قلمرو ادبی: پاره تن: استعاره از فرزند دلبند / صدای نازک: حس آمیزی / روناک مثل برّه ای: تشبیه(مشبه: روناک؛ مشبه به: برّه ای؛ وجه شبه: دست تکان دادن؛ ادات تشبیه: مثل)
باز هم جیغ. آزاد دوید. صدا از سمت تپه بود. کسی کمک میخواست. گام انداخت و دوید. صدا او را به خود میخواند. چشمِ آزاد از دور جسمی را که تند و تند به طرف او میآمد، دید و لحظه ای بعد، گرگ نزدیک آزاد رسیده بود و آن دورتر، کژال پابرهنه و برسرزنان میدوید.
وقت فکر کردن نبود. آزاد نباید میماند. دندان بر دندان میسایید. گرگ مقابل آزاد بود. قنداقهٔ روناک به دهانش بود. روناک، خفه گریه میکرد و گرگ خرناسه میکشید. آزاد معطّل نماند. خاک را، سنگ را و تیغ را… دوید. از زمین جهید و به گرگ رسید. خیز برداشت و حمله ور شد. آزاد باید گرگ میشد. حمله کرد. قنداقهٔ روناک را کشید. تکه ای از آن در دهان گرگ ماند. آزاد، روناک را به سرعت زمین گذاشت و با گرگ درهم پیچید. کژال رسید. بر سرزنان دوید و روناک را بغل زد. به صورت روناک خیره شد. روناک قرمز شده بود امّا هنوز گریه میکرد. امیدی به دل کژال دمید. روناک را بر سینه فشرد.
قلمرو زبانی: گام انداختن: گام برداشتن / برسرزنان: در حال بر سر زدن / ساییدن: سابیدن، مالیدن / معطّل: منتظر و بی کار / دمیدن: روییدن، سر زدن / خیره شدن: زل زدن / قلمرو ادبی: دندان بر دندان میسایید: کنایه از اینکه خشمگین بود / درهم پیچیدن: کنایه از درگیر و کلاویز شدن
گرگ، خرناسه میکشید و دهان باز میکرد تا آزاد را بدَرَد. آزاد با سنگ بر سر گرگ کوبید. گرگ چنگ انداخت و سینهٔ او را خراشی عمیق داد. آزاد فریاد کشید. کژال جیغ میزد و کمک میخواست؛ قُروِه امّا از آنها فاصله داشت.
کژال، قدمی پیش گذاشت تا به آزاد کمک کند، امّا روناک دوباره ترس در دلش انداخت؛ دخترکش سخت ترسیده بود. کژال کاری نمیتوانست بکند. گلویش را با فریادی بلندتر خراشید. کسی آن طرفها نبود. دندانهای تیز گرگ صورت و بازوی آزاد را نشانه کرده بود. آزاد، مجال نمیداد. دست گرگ را به دندان میگرفت و مشت بر چشمهای او میکوبید. آزاد و گرگ روی سنگهای سخت دشت غلتیدند. نفس داغ و تلخ گرگ، راه نفس را بر آزاد بسته بود. کژال باز شوهرش را فریاد زد: «هه ژار… هه ژار»
قلمرو زبانی: خرناسه: زوزه، خرخر / دریدن: پاره کردن (بن ماضی: درید، بن مضارع: در) / مجال: فرصت / قلمرو ادبی: نفس تلخ: حس آمیزی
کاری از دستش نمیآمد. خواست سنگی بردارد و به گرگ حمله کند امّا روناک آرام نمیگرفت. دست گرگ، لحظه ای در دهان آزاد ماند. آزاد دندانها را به هم فشرد. گرگ زوزه کشید، دست از دهان او درآورد و با چشمهای خون گرفته اش به او زل زد. کژال بیشتر ترسید. قدمی عقب رفت. روناک را سخت در بغل گرفت. تمام تنش ترس شده بود.
آزاد غلتید و فریاد کشید. کژال فکر کرد نباید بماند. باید کمک بیاورد. دوید. پابرهنه به سمت آبادی دوید و فریاد کشید و کمک خواست. گرگ، آزاد را به خاک غلتاند و آزاد سر گرگ را عقب کشید و او را برگرداند. بازویش را دور گردنش حلقه کرد. نباید رها میکرد. نباید خسته میشد. نباید میترسید و رها میکرد. خسته نشد و نترسید. هر چه قوّه داشت، به ساق و بازویش ریخت. سر بر آسمان، بلند کرد و فریاد کشید: «اللّه… اللّه!»
و گردن گرگ را فشرد. نفس داغ گرگ، دست آزاد را میسوزاند.
کژال، گریه کنان میدوید و گاه گاه سر برمیگرداند و پشت سرش را نگاه میکرد تا ببیند چه بر سر جوان مردم آمده.
قلمرو زبانی: زل زدن: چشم دوختن به، خیره شدن / قوه: توان، نیرو / قلمرو ادبی: از دست آمدن: کنایه از توان کار داشتن
صدای گرگ که لحظه ای خفه شد. آزاد همهٔ توانش رفت. بی حال بر زمین افتاد. کژال که صدایی نشنید، ایستاد. اندوهی به وسعت دشت بر دلش گسترده شد. روی گرداند. آزاد و گرگ را افتاده دید:
– گرگ، جوان مردم را درید!… آه! خاکت بر سر کژال! خاکت بر سر!
جیغ زنان و مویه کنان، راه رفته را برگشت. دشت را یک پارچه صدای نفس نفس زدنهای گرگ و آزاد پر کرده بود. بازوی آزاد، حلقه ای تنگ، دور گردن گرگ بسته بود. گرگ خواست چنگ بیندازد و گردنش را آزاد کند. اما تمام وجود آزاد انگار دستهایش شده بود. گرگ نتوانست گردن برهاند. آزاد فریاد میکشید و حلقه را کوچک تر میکرد. گرگ به خرناسه افتاده بود و خرناسه اش تکّه تکّه میشد. کمی بعد، دست و پایش از تقلّا افتاد. آزاد رهایش نکرد. نفس داغ گرگ یک باره سرد شد. دست و پایش از حرکت ماند. آزاد بر زمین افتاد.
کژال صورت میخراشید و زار میزد و میدوید. آزاد که صدایش را شنید، زمین را کمک گرفت. دستها را ستون کرد و نفس زنان برخاست. پیراهنش پاره پاره شده بود و از صورت و سینه اش خون میآمد. کژال به سویش دوید. سر پا که دیدش، به هق هق افتاد. آزاد خسته و زخمی، بریده بریده گفت: «آرام گیر خواهرکم! طفلت خوب است؟»
روناک گریه میکرد. کژال آرام نگرفت. آزاد قدم برداشت. کژال قنداقهٔ سفید روناک را باز کرد و به آزاد داد تا خونهایش را پاک کند.
قلمرو زبانی: مویه: گریه و زاری / یک پارچه: یکسره، به تمامی / انگار: گویی / رهاندن: آزاد کردن / تقلا: کوشش و دست و پا زدن / زمین را: از زمین / سر پا: ایستاده، سالم / قلمرو ادبی: خاکت بر سر: کنایه از اینکه بدبخت شدی / نفس … سرد شد: کنایه از اینکه مرد
طاهره اِ یبُد
فرصتی برای اندیشیدن
۱– به نظر شما در این داستان، کدام یک از شخصیتها، اهمّیت بیشتری دارد، چرا؟ – به نظر من کژال، نقش اول را در این داستان بازی می کند؛ زیرا داستان درباره او و فرزندش است.
۲– اگر شما به جای نویسنده بودید، داستان را چگونه تمام میکردید؟ – به عهده دانش آموزان
پی دی اف درس دوم فارسی هفتم

