اگر بخواهیم ادب باخترزمین را با نگاه به دبستانهای ادبی آن سامان و سرزمین بپژوهیم، بیگمان باید از ادب یونان باستان بیاغازیم؛ زیرا آنچه در باخترزمین «انسانگرایی» یا «انسانباوری» (اومانیسم)[۱] نامیده میشود، بازگشتی دوباره به ادب یونان باستان است. بنابراین نخست اندکی با ادب یونان باستان آشنا میشویم.
شهرآیینی و شارمندی امروز جهان در یونان آغازید. یونانیان بنیادها و بنلادهای فرهنگ خود را از مصر، کلده، آشور، بابل و ایران به وام گرفته بودند؛ امّا در اندک مدتی، به یاری ذوق سرشار و اندیشه توانای خود، آنچنان بالندگی و شکوهی به آن بخشیدند که هنوز پس از گذشت چند هزار سال، از آن بهره میبریم. هنوز دیدگاه ارستو درباره هنر و ادب، همچنان نوآیین و هوشربا ست. هنوز آشیل و سوفوکل و اوریپید در نمایشنامهنویسی نغزند و دلکش. هنوز کمتر اندیشه ای در گستردگی و توانایی از اندیشههای سقراط، افلاتون و ارستو درمی گذرد.
[۱] مرامی است که به جای نگرش ایزدی و دینی بر بهرهمندی بشر و کمال این جهانی، تأکید دارد، این مرام هر گونه پدیده فراطبیعی را رد می کند و بر خردگرایی و روش علمی استوار است.

این ملت هوشیار و هنرمند از نخستین کسانی اند که آزادی و آزادزیستن را شناختند و به ارزش دانش و پژوهش پی بردند. آنچه را که امروز ما از دانشهای گونهگون، شمارشناسی، اخترشناسی، پزشکی، فلسفه، تاریخ، سیاست، اخلاق، رساسخنی، سخنسنجی و زیباییشناسی میشناسیم، نخست در این سرزمین کاویده و بررسیده شد.
هنر یونان باستان آمیزهای است از سه بنمایه: انسان، طبیعت و خرد. ذوق و قریحه توانای یونانیان، در سنگتراشی و ساختمانسازی، نگارگری و پیکرتراشی، خنیاگری، شعر و نمایشنامه، آثاری را آفرید که نماینده تیزویری و شکوه انسانی است و شاید جهان هرگز همال و همتایی برای آنها نیابد.







کتاب ارزشمند بوتیقا (فن شعر) اثر جاودانه ارستو، دادههای گیرا و ارزشمندی درباره شعر و نمایش در یونان فراپیش میدارد و مینمایاند که ادب و هنر در یونان باستان آنچنان ارزنده و دلکش بوده که فلسفهدانی بزرگ همچون ارستو همه کوشش خود را برای نوشتن کتابی درباره فن شعر مینهد.
کهنترین آثاری که از دوران یونان باستان بر جای مانده دو رزمنامه منظوم به نامهای ایلیاد و اودیسه اند که از همان روزگار، آن دو را به کلک هنرور هومر بازخواندهاند. ما از زندگانی هومر، آگاهی چندانی نداریم. همین اندازه میدانیم که گویا هشت سده پیش از زایش مسیح میزیسته است.
زبان به کار رفته در ایلیاد و اودیسه، بسیار پخته و سخته است؛ ازین رو، به نظر نمیرسد که این دو اثر نخستین آثار هنری یونانیان باشند؛ بلکه فرگشت یافته تلاشهای ادبی این ملت در درازنای روزگاران اند.

ارزنده ترین پیشامدی که در ایلیاد درپیوسته شده است، جنگ یونان با ترواست. پاریس فرزند پریام، پادشاه تروا به اسپارت (سرزمینی در یونان) میرود. پادشاه آن سرزمین، منلائوس او را به گرمی در کاخ خود میپذیرد. در نبود منلائوس، پاریس با هلن، همسر زیبای منلائوس که زیباترین زن جهان است، میگریزد و گنجینههای شاه را نیز با خود به یغما میبرد. منلائوس از یونانیان یاری میجوید تا به تروا بتازد و هلن را بازگرداند. آگاممنون، برادر منلائوس فرماندهی ارتش را به عهده میگیرد و همه سرداران و پهلوانان سرزمین یونان که بیشترشان پیش از این از خواستگاران هلن بوده اند، در این جنگ با آگاممنون همراه و همباز میشوند.
جنگی سخت، نزدیکی تروا میان دو سپاه درمیگیرد و ارتش منلائوس شهر را ده سال در محاصره خود نگه میدارد. در این جنگ و شهربندی، نخست، یونانیان درمیشکنند. داستان خشم آشیل، پهلوان رویینتن یونان و دلاوریهای او بخشهای بزرگی از ایلیاد را به خود ویژه داده است. در گیرودار نبرد آشیل کشته میشود؛ زیرا پاشنه پای آشیل را – که همانند چشم اسفندیار آسیب ناپذیر و رویین نبود – به تیر میدوزند و او را از پای درمیآورند. سرانجام یونانیان ستوهیده از جنگ، اسب چوبینی را میسازند؛ اسبی میان تهی که پهلوانان یونانی را در شکم خود جای داده است و آن را نزدیک دروازه شهر تروا جا میگذارند و رخت برمیبندند. ترواییان اسب را ارمغان خدایی میپندارند؛ آن را به درون شهر میبرند و شادمان از پیروزی به می و میخوارگی میپردازند. در این میان، پهلوانان یونانی از شکم آماسیده اسب بدرمیآیند و دروازه شهر را میگشایند و دیگر رزم آوران یونانی را به شهر راه میدهند. یونانیان نیز تروا را پشته خاکستر میکنند و ترواییان را توشه تیغ میسازند و بدین شیوه تروا درمیشکند.
در یکی از نخستین پیروزیهای تروا، هکتور دلاور و جنگاور تروایی، به سربازان خود میفرماید که دمی بیاسایند:
«هکتور برای ایشان چنین سخن گفت و مردان تروا غریوی رسا کشیدند. سپس از توسنهای جنگی خود ـ که خوی میریختند ـ لگام برگرفتند و هر کس در کنار ارابه خود اسبهایش را بست…
ستارگان در آسمان گرد مدار شب میدرخشند و نمایی شگفتانگیز میآفرینند. بادها خفته اند و برآمدگیهایی به چشم میخورند؛ سبزهزارها هویدا میشوند. در این هنگام بین کشتیهای سیاه و رود کسانتوس، آتشهای بیشمار اسبپروران تروایی رخشان و فروزان است.
اسبها، خسته از جنگ، گندم و جو سفید را میخایند و نزدیک ارابههای خود، سپیدهدم را با تخت زرینش به انتظار مینشیند.»
میسزد در این جا یادآور شویم که دریغادریغ همزمان با سر بر نشیب نهادن دوران پرشکوه و درخشان فرهنگ ایرانی، نکوهش فلسفه و ستیز با فرهنگ یونان نیز در ایران میآغازد و شماری از سخندانان و دیندانان ما به خوارداشت فلسفه و نکوهش فلسفهدانان میپردازند؛ که از آن میان میتوان امام محمد غزالی را نام برد. وی در کتابهای «تهافُتُ الفلاسفه» و «المُنقذُ مِن الضّلال» نگاه خردورزانه و برهانی را مینکوهد و دیدگاه خشک و خردستیز اشعری را بزرگ میدارد. دیری نمیپاید که دامنه این اندیشه درمیگسترد و فلسفه و نگاه برهانی در ایران از میدان بدرمیرود و دینورزی و دینباوری خشک و خام به جای خردگرایی و اندیشهورزی می نشیند. این شیوه برخورد با فلسفه در شعر پارسی نیز بازتاب یافته است. نمونه وار چند بیت از خاقانی، چامه سرای بزرگ ایران در خوارداشت فلسفه را به گواه می آوریم:
فلسفه در سخن میامیزید / وآنگهی نام آن جدل منهید
قلمرو زبانی: جدل: داوری، ستیزه، مباحثه، محاجه / قلمرو ادبی: قالب: قصیده / وزن: فاعلاتن مفاعلن فعلن
بازگردانی: فلسفه را در سخن خودتان به کار نبرید؛ سپس اسم این کار را دلیلآوری ننامید.
وَحَلِ گمرهی است بر سر راه / ای سران پای در وَحَلِ منهید
قلمرو زبانی: وَحَل: گل ولای، لجن / سران: بزرگان / قلمرو ادبی: وحل گمرهی: اضافه تشبیهی / پای نهادن: کنایه از وارد شدن
بازگردانی: بر سر راهتان لجن گمراهی هست، ای بزرگان، وارد لجن گمراهی (فلسفه) نشوید.
زَجَل زندقه جهان بگرفت / گوش همت بر این زَجَل منهید
قلمرو زبانی: زَجَل: آواز / زندقه: دین باختگی، کفر / همت: اراده، خواست، کوشش / قلمرو ادبی: گوش نهادن: کنایه از فرمانبرداری و پیروی
بازگردانی: سرو صدای کفر همه جهان را گرفت. نکوشید تا سروصدای کفر را بشنوید و پیرو آن گردید.
نقد هر فلسفی کم از فلسی است / فلس در کیسهٔ عمل منهید …
قلمرو زبانی: فلسفی: فلسفه دان / فلس: پشیز، پول سیاه، پولک / قلمرو ادبی: کیسهٔ عمل: اضافه استعاری / فلس: واژه آرایی / فلسفی، فلس: همریشگی هنری / عمل: مجاز از نماز و نیایش
بازگردانی: ارزیابی و سنجش فلسفه دانان از پول سیاه هم بی ارزش تر است. راز و نیازتان و عبادتهایتان را با دانش فلسفی آلوده نکنید.
مرکب دین که زادهٔ عرب است / داغ یونانش بر کفل منهید
قلمرو زبانی: مرکب: اسب، باره / داغ: مهر، نشان / کفل: سرین، کفلگاه / قلمرو ادبی: مرکب دین: اضافه تشبیهی
بازگردانی: دین که مانند اسب است و زائیده فکر مردی عربی است، نشان و مهر یونان را بر آن نزنید.
قفل اسطورهٔ ارستو را / بر در احسن الملل منهید
قلمرو زبانی: اسطوره: افسانه، داستان خیالی و دروغین / احسن الملل: بهترین ملل / ملت: دین، شریعت / قلمرو ادبی: قفل اسطورهٔ: اضافه تشبیهی / در احسن الملل: اضافه استعاری / قفل نهادن: کنایه از تعطیل کردن و بستن
بازگردانی: داستان دروغین ارستو را که مانند قفل است، بر دروازه بهترین دین ایزدی که اسلام باشد، نزنید و دین اسلام را تعطیل نکنید.
نقش فرسودهٔ فلاتون را / بر طراز بهین حلل منهید
قلمرو زبانی: نقش: نقاشی / طراز: حاشیه، سجاف، فراویز / حلل: ج حله، پارچه ابریشمین / بهین: بهترین / قلمرو ادبی: نقش: استعاره از فلسفه افلاتون
بازگردانی: فلسفه افلاتون را که مانند نقش و نگار کهنه است بر حاشیه دین اسلام که مانند پرنیان است نزنید.
علم دین علم کفر مشمارید / هَرَمان هَمبَر طَلَل منهید
قلمرو زبانی: هَرَمان: هرم ها / همبر: برابر / طَلَل: ج طل، ویرانه / که: زیرا / توأم: (تو، به من)/ قلمرو ادبی:
بازگردانی: دانش دین را دانش کفر به شمار نیاوریم. هرم های مصر را برابر با ویرانه ندانید.
چشم شرع از شماست ناخنهدار / بر سر ناخنه سَبَل منهید
قلمرو زبانی: ناخنه: گونه ای بیماری چشم / سبل: گونه ای بیماری چشم / قلمرو ادبی: چشم شرع: اضافه استعاری
بازگردانی: شریعت اسلام مانند انسانی است که چشم دارد و شمایان چشم شرع را نابینا کرده اید. اکنون وضع را بدتر نکنید.
فلسفی مرد دین مپندارید / حیز را جفت سام یل منهید
قلمرو زبانی: حیز: نامرد، امرد / یل: پهلوان / قلمرو ادبی: تلمیح
بازگردانی: مرد فلسفه دان را مرد دین به شمار نیاورید و امرد را برابر با سام پهلوان (پدر زال) ندانید.




ادب اروپا و دبستانهای ادبی
در حقیقت، دبستانهای ساناسان ادبی در باخترزمین از سده پانزدهم میلادی (نهم هجری خورشیدی) به بعد پدید میآید. انسانگرایی یا انسانباوری که یکی از پویههای سرنوشتساز سده چهاردهم میلادی است، پیامد افول چیرگی بی چون و چرای مسیحیت بر اندیشه و عمل و روبارویی کلام، فلسفه، هنر و ادب با آن بود.
هنرمندان و فلسفهدانان سدههای میانین با تکیه بر آموزههای کلیسا انسان را هستومندی گناهکار و خوار میشمردند و جانمایه آثار ایشان در آن دوره، تجسم مرگ و رنج و درد بود؛ امّا با جنبش انسانگرایان، انسان مرکز توجه هنرمندان و فلسفهدانان شد و هنر به جای طرح رنج و درد به سوی زندگی همراه با شادی و تکاپو گرایید. در سده پانزدهم، خیزشی نو در ادب باخترزمین آغازید. در تاریخ ادب ایتالیا، این جنبش و خیزش از سده پانزدهم تا نیمه نخست سده شانزدهم ادامه یافت که آن را را از لحاظ چیستی و ویژگی، میتوان به دو دوره بخش کرد:
۱- انسانگرایی که سه چهارم سده پانزدهم را دربرمیگرفت.
۲- نوزایش که در ربع پایانی سده چهاردهم آغازید و تا سال ۱۹۵۹ ادامه یافت.
در حقیقت جنبش انسانگرایی، جامعهای خردگرا را بنیاد نهاد؛ به دیگر سخن، خردگرایی یونان باستان، بار دیگر با گسترش و ژرفای بیشتری در اروپا زاده شد. گاهواره این خیزش تازه، ایتالیا بود.
نوزایش (رنسانس) در حقیقت، گونهای بازگشت به دوران ادب و هنر یونان باستان است. در این خیزش بزرگ سه بنمایه هویدا و آشکار است: نخست دلبستگی به زندگانی یونان و روم کهن که در دورهٔ شکوفایی خود، فرهنگی برین و درخشان برجای گذاشته بود؛ دوم دلبستگی به زندگانی و خوشی در این جهان و شناختن ارج و ارز زیبایی و کمال در مقابل ارزشهای سدههای میانین که پیوسته به رستاخیز و جهان پسین می نگریست؛ سوم توجه به طبیعت و گرایش به بررسی و برنگری آثار طبیعی که در سدههای میانین بر مردم ناشناخته بود و سخن گفتن از آنها مایهٔ سرزنش و ننگ.
تاریخنگاران، نوزایش را یکی از پرارجترین رخدادهای جهان به شمار آورده اند. این رویداد بزرگ هم اندیشه و خردورزی بشر را شکوفا کرد و هم سویه هنری و ادبی زندگی انسان را بسیار دگرگون. شهر شگفتانگیز و شگرف فلورانس، گاهواره نوزایش ایتالیا قلمداد میشد. فلورانس به خاطر رونق و شکوفایی تجاریاش همواره در نظر همسایگان ارزنده بود و همین امر سبب شد، بارها این شهر بزرگ به جنگ کشانیده شود.
فلورانس در این هنگام مردمسالارانه اداره میشد و به مدت دو سده، شهر زرین سرمایه و اندیشه بود و با داشتن بزرگان و تیزهوشانی چون پترارک، میکل آنژ، لئوناردو داوینچی، رافائل و دیگران میتوان آن را روح نوزایش اروپا نامید.
پترارک، سخنگستر بزرگ ایتالیایی (۱۳۰۴-۱۳۷۴)، کشیش شیفته و انساندوستی بود که در آثارش دهشهای این جهانی را میستود. شاید او نخستین نگارنده خرّمخامهای باشد که زن در آثارش جاه و جایگاهی والا یافته است. در آثار پترارک چهره لائورا، دلبر او، سیمای زنی هنرمند، فرهیخته و والامقام است و وارون نظر کلیساییان در آن روزگار اهریمنی و گناهآلوده نیست.

لئوناردو داوینچی (۱۵۱۹ -۱۴۵۲) نگارگر، پیکرتراش، ساختمانساز و دانشمند ایتالیایی نیز در فلورانس پرورد. این نگارگر تیزویر خجستهکلک و چربدست از اندکشمار چهره نگارانی است که رخسار همگان را با حالتهای روانیشان بر پرده نگاشته است. در پرده مونالیزا یا لبخند ژوکوند، لبخند رازناک و مه آلود مونالیزا در حقیقت حالتی است گذرا که بر چهره او نقش بسته و داوینچی با چیرهدستی این حالت زودگذر را جاودانه کرده است. داوینچی در سایه روشنهایش روش تازه ای بنیاد نهاد و از بارش نور بر اشیا بهرهها برد. اندام ها در آثار او با دقت و ظرافت کالبدشناسانه، برنگاشته شده اند و ابهام هنری به آثار او حالتی خردگرایانه میدهد.
رافائل (۱۴۸۳-۱۵۲۰) پیکرتراش و نگارگر ایتالیایی، شیوه داوینچی را با استادی و نوآوری دنبال کرد. رافائل در نگارههای خود، تک چهرهنگاری را – که از دستاوردهای رنسانس است و با فرآورده دیگر عصر نوزایش یعنی آزادی فردی سازگاری داشت – به کمال و بوندگی رسانید.






میکلآنژ (۱۴۷۵-۱۵۶۴) تندیسگر و نقشبند بزرگ دوران خیزش انسانگرایی است. او همچون رافائل در این جنبش نقشی برجسته دارد.
میکلآنژ بیشتر بر پیکر انسان تأکید داشت و در بیشتر آثار او، انسانها، برهنه و در مرکز توجهاند؛ این آثار که بیشتر در نمازخانهها و کلیساها دیده میشوند، نشاندهنده تأکید هنرمند بر آزادی و جایگاه انسان در این میان است.



داوینجی، میکلآنژ و رافائل، بزرگترین هنرمندان انسانگرا و از سرآمدان روزگار خودند که در فضای خردگرایانه و باز فلورانس، پرورش یافتهاند.
به دنبال پویش انسانگرایی در اروپا در سدههای بعد – یعنی سده شانزدهم و هفدهم – دگردیسیای در دانش رخ داد.
فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶) فلسفه دان، سیاستمدار، دانشمند، حقوقدان و نویسنده انگلیسی باور داشت که «دانش بر انسان و گیتی چیره است.» و «بر طبیعت نمیتوان چیره گشت مگر آنکه از قانونهای جهان آگاهی یابیم و آنها را بشناسیم».

وی میگفت: «دانش توانمندی است.» و اندریافت و فهم ما از حقیقت تنها در همان اندازهای است که نگاه و چشم ما به ما اجازه میدهد و «بیرون از گستره نگاه و دید» نه تنها نمیتوانیم چیزی دانست، شاید اصولاً شایسته دانستن آن نیز نباشیم. شاید بتوان بیت زیر را گواهی بر این نگره بیکن بیابیم که بشر بیرون از نگاه و دید را نمی تواند دریافت:
خرد گر سخن برگزیند همی / همان را گزیند که بیند همی (فردوسی)
به هر روی، از نظر او، ذهن بشر ابزاری است برای یافتن روابط میان مواد از راه دیدن و آزمودن و میان دانش و کردار و دیدن تفاوتی نیست. در حقیقت بیکن با روش فلسفی ارستویی (از کل به جزء) نمیساخت و آن را رد میکرد. در روش ارستویی بر اساس رابطه علت و معلولی میتوان به وجود خدایی پی برد که با حس دریافتنی نیست. از نظر او، برهانهای اینچنینی سبب تباهی عمر بشر شده است. از نظر او جهان مُثُل افلاتون نیز صرفا پنداشتی است که پشتوانه حسی ندارند و دستاوردهای آن بر پایه نگاه، دیدن و حس به دست نیامده است. او باور داشت که فلسفه راستین بر حس و لمس طبیعت میباید بنیاد گرفت و فلسفه ای که بنیاد حسی نداشته باشد، بیارزش است. برای رسیدن به این هدف بر انسان است که با کمک پنج حس اش به پژوهش در طبیعت بپردازد و قانونهای آن را آشکار و هویدا کند. او به آزمایش، تجزیه و واکاوش باور داشت و روش او، استقرا (از جزءبه کل رفتن) نامیده میشد؛ زیرا در این روش، بنلادهایی که طرح میشود، تنها نتیجه بررسی واقعیتهای جزئی است. بیکن را پدر تجربهگرائی نیز مینامند.
تجربه گرایی او پایه علم گرایی و عملگرایی در انگلستان شد و دیدگاه او، فلسفه انگلستان را از دیگر دبستانهای فلسفی قاره اروپا جدا ساخت. «بشر همان ذهن و ذهن نیز همان دانش است. بشر به جز آنچه میداند، نیست. دانش راهی است، برای رسیدن به آرمانشهر و هیچ چیز نباید برتر از دانش شمرده شود.» بیکن امیدوار بود، واژه بخت و اتفاق از واژهنامهها زدوده شود و انسان از خرافات دین و فلسفههای کلامی بیهوده رهانش یابد. چکیده سخن اینکه فرانسیس بیکن باور داشت انسان تنها در چهارچوب دانش میتواند کیهان را اندریابد و نباید به آنچه در گستره دانش نیست، سر و دل گمارد؛ همچنین او مانند گوته دانشی را که به عمل نمیانجامید به ریشخند میگرفت و آن را بیهوده میشمرد.
از نظر فرانسیس بیکن ذهن ما همانند آینه کج و کوله است که تصویر حقیقت را خراب میکند و بنا بر سرشت خود به سوی لغزش و کژی گرایش دارد. به همین دلیل باید همواره از راه منطق استقرایی و آزمایشهای تجربی آزموده شود و نوبه نو ارزیابی گردد. از دید او، ذهن ما همیشه بر آن سر است که با سطحی ترین دیدهها و شنیدهها، به ژرفترین فرآمد و برآیندها برسد و با کمترین کوشش، برای پرسشهای پیچیده و دشوار، پاسخهای کوتاه و ساده بیابد و این چیزی نیست جز نشانه خودبینی و تنآسانی و کاستی و ناآگاهی.
وی میگفت: ذهن بشر به جای بررسی پدیدههای طبیعی که فراروی چشمانش است، سراغ چیزیهایی میرود که ذهن را از درست اندیشیدن بازمیدارد. وی این بازدارندهها را «بتهای ذهن» مینامد. این بتها اوهامیاند که در ما پیکر گرفته اند و ناخودآگاه، ما را به کرنش و پیروی وامیدارند. بشر نادانسته، آنها را ارج مینهد و به آنها دلبستگی مییابد. به باور این اندیشهور نوپرداز، این بتها دست پرورده خود بشر است و همین دستپروده بشر است که او را از حقیقت بازمیدارد و ذهن او را گمراه میکند. ما باید از پیروی این بتها سر برتابیم؛ آنها را کنار بگذاریم؛ ذهن خود را از بردگی آنها برهانیم و به درست اندیشیدن روی آوریم.
نمونه را، وی، با نگرش به هال و هنجار فرهنگی زمان خود به این برآیند رسیده بود که پایبندی به باورهای دیگران یا اکثریت یا پیشینیان، گونهای بت پرستی است؛ همه ما شنیده ایم که میگویند: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.». هیچ دلیلی ندارد که بیشینه مردم سخن درست را بگویند و پیروی از اکثریت، ما را به حقیقت رهنمون سازد. در روزگار گالیله، بیشینه مردم باور داشتند که زمین تخت و صاف است. خورشید از چاهی بدرمیآید و دوباره به چاه دیگری فرومیرود و سراسر کیهان هماره پیرامون زمین میگردد. روباروی این اندیشه نادرست، تنها گالیله بود که این انگاره را نپذیرفت و آن را بازپس زد. پس پذیرش و باور اکثریت دلیلی بر درستی و راست بودن آن نیست. اندیشه اکثریت تنها بتی است که میتواند ذهن ما را به کژی بکشاند. از این رو برای درست اندیشیدن، باید از پیروی کورکورانه باور اکثریت یا باور پیشینیان یا باور دیگران خود داریم.
به هر روی، وی این بتها یا بازدارندهها را به چهار دسته میکند: بتهای غار، بتهای قبیله، بتهای بازار و بتهای نمایشی (تماشاخانه).
۱- بتهای غار
بتهای غار، سوگیریهایی اند که از تجربه شخصی برمیخیزند. ذهن هر فرد همانند غاری تاریک و ژرف است. اندیشه فرد در این غار تاریک پرسه میزند و خلق و خو، آموزش، عادت، زیستگاه و پیشامدها، آن غار را پیکر میبخشد. برای نمونه، فردی که در محیط دینی و مرام ویژه ای پرورده شده یا دل و ذهن خود را به شاخه ویژه ای از یادگیری سپرده است، تنها همان را حق میشمارد و دیگر دیدگاهها را اهریمنی و نادرست میداند و فقط به علاقه ویژه خود میپردازد و یادگیریها و آموزههای دیگر را بر اساس رنگ دلبستگی خود گزارش میکند. شیمیدان همه جهان را از دریچه شیمی میبیند و بزرگزاده و درباریای که همیشه در دربار زیسته است، بیش از حد بر ارج و ارز پادشاهان و شاهزادگان پای میفشارد. اگر خانه و کارگاه شما در منطقه ای از شهر باشد که در آن منطقه پرخاشگری و بزهکاری فراوان است و پرشمار، شما نادانسته آمار پرخاشگری و بزهکاری را بیش از حد واقعی برآورد میکنید؛ زیرا گمان میکنیم، آنچه در ذهن شما شکل گرفته است، حقیقت است و حقیقت دیگری در جهان نیست.
این تفاوت نگرش و بینش افراد باعث میشود در بررسی و واکاوش پدیدهها برداشتهای گوناگون شکل بگیرد و حقیقت دیده نشود. پس سوگیری و باورهای فرد میتواند ذهن را از دیدن واقعیت و واکاوش حقیقت واگرداند و او را به لغزش بکشاند.
برای برطرف کردن این مشکل پژوهشگر باید با دیدگاههای دیگرسان آشنا شود و از نقد و واکاوش دیدگاهش نگریزد. نوشتههای دیگران و دیدگاههای گوناگون را بخواند و نو به نو در برداشتهای خویش بازنگری کند؛ زیرا دیگران بهتر میتوانند خطای ما را ببینند و آن را به چالش بکشند. مشکل بزرگ خودکامگان آن است که راه را برای هر نقد و انتقادی میبیندند و محیطی فراهم میکنند که هیچ کس یارای نقد یا به چالش کشیدن سخنان ایشان را ندارد. اگر راه نقد و بررسی بسته شود، هر فردی بنابر سرشت انسانی اش دچار لغزشهای بزرگ میشود و سرانجام فرومیافتد.
۲- بتهای قبیله
بتهای قبیله، سوگیریهایی اند که از چیستی انسان برمیخیزند. باورهای فریبندهای اند که در ذات ذهن همه مردم وجود دارند و همگان دچار این خطای یکسان میشوند. این لغزشها گزیرناپذیرند مگر آن که بشر آگاهانه خود را بپاید و از کژاندیشی خود را دور دارد.
همانگونه که گفتیم ذهن ما مانند آینه کژ و کوله است که حقیقت را همانگونه که هست بازنمیتاباند؛ بلکه آن را به ریخت سرشت خود درمیآورد. بشر عادت دارد بیش از حد به حواس خودش اعتماد کند، گرچه میداند حواسش ممکن است خطا کند. برای نمونه، چون بشر، زمین زیر پای خود را ایستا و ناجنبان اندرمییابد و خورشید را در آسمان در گردش میبیند، هزاران سال میپنداشت که خورشید گرداگرد زمین میگردد. ما هنگامیکه نی ای را در لیوان آب مینگریم آن را شکسته میبینیم، در صورتی که نی شکسته نیست و حواس ماست که به خطا رفته است. حتا در برخی موارد بدون لوازم علمی نمیتوان به حواس اعتماد کرد. برای نمونه، شما دست دوستتان را میبینید که بسیار پاکیزه است؛ ولی بسا با هزاران میکروب آلوده شده باشد. تنها با ریزبین (میکروسکوپ) میتوان آلودگی آن را دید و آن را بازشناخت.
نمونه دیگر اینکه همگان عادت دارند، شواهدی را که با باور اولیه شان سازگاری دارد، به سادگی و خوشبینانه بپذیرند و شواهدی را که با باور اولیه شان ناسازگار است، نادیده بگیرند. یا اینکه بشر عادت دارد در همه چیز نظم بیابد اگرچه در حقیقت نظمی وجود ندارد. ما با دیدن ابرها، آنها را همانند جانوران میبینیم در صورتی که آنها بسان جانور نیستند و این نظم ساخته ذهن ماست.
۳- بتهای بازار
این بت از دادوستدها و گپ وگفتهای روزانه برمیخیزد. زبان گفت و گوی ما واژههاست. ما واژهها را آفریده ایم تا اندیشه مان را بازگو کنیم؛ ولی همین واژهها میتوانند ما را گمراه کنند و به راه و درک نادرست بکشانند. گاهی ما برای پدیدههای خیالی واژه میسازیم و به دلیل وجود واژه گمان میکنیم، آنها، مصداق بیرونی دارند. واژههای بسیاری در رشته های غیرعلمی، رواج یافته اند که هیچ مصداقی در طبیعت ندارند؛ مانند: تأثیر ستارگان در زندگی ما، اخترشماری کهن، طب ابوعلی سینا و مانند این که هنوز در هیچ دانشگاهی با روش علمی ثابت نشده اند و توده مردم آنها را حقیقت علمی پنداشته اند.
حتا گاهی واژهها به پدیدههای بیرونی و واقعی نمونش دارند؛ اما تعریف دقیق و روشنی ندارند؛ مانند اینکه میگوییم: «هوای سرد». برای برخی سردی ده درجه است و برای برخی صفر درجه. یا اینکه بسیاری از ستیزهای فلسفی صرفا بازی با واژگان است و دو طرف گفت و گو حقیقت را رها کرده اند و به جای بحث درباره حقیقت به بحث درباره واژهها پرداخته اند.
به هر روی، بیکن میگوید: دانشمند باید زبان خودش را داشته باشد. واژگان علمی باید شسته و رفته و دقیق و شفاف باشند. پس اگر واژه دقیقی برای پدیده ای نداریم یا واژه ای در چندین معنا به کار میرود، باید برای هر معنا، واژه نو بسازیم تا هر واژه علمی تنها یک مفهوم مشخص داشته باشد. دیگر اینکه نباید واژگانی با معنای مبهمی را در نوشته های علمی به کار گیریم. برای نمونه در میان مردم واژه نظریه و فرضیه کمابیش معنای یکسانی دارد و مردم این دو واژه را به جای هم به کار میبرند؛ ولی در دانشگاه، هر یک را در معنای مشخصی به کار می برند. «نظریه» به گزارشی گفته میشود که اثبات و پذیرفته شده باشد؛ اما «فرضیه» فقط حدس اولیه است و هنوز به مرحله اثبات نرسیده است. دانشمندان هر رشته باید زبانی را بیافرینند که واژگان آنها دقیق، شفاف و نامبهم است. باید هر پدیده واژه خودش را داشته باشد و هر واژه به پدیده ویژه ای اشاره داشته باشد. در غیر این صورت نوشتار علمی دچار کژفهمی و کج راهگی خواهد شد.
بتهای بازاری می توانند سبب سوگیری و کژفهمی شوند و حقیقت را از دید ما به دور دارند. برای نمونه، رواج ترکیب «قول مردانه» تلویحأ این سوگیری را پدید میآورد که مردان به تعهدات خود بیش از زنان پایبندند.
۴- بتهای نمایشی(تماشاخانه)
بتهای نمایشی، سوگیریهای ناشی از پذیرش کورکورانه فرمانهای کشورداران یا بیشینه جامعه، فلسفهدانان و دینمردان اند. گویی رای و فرمان بزرگان جامعه، بر روی صحنه رفته است و نمایشی برپاست و همگان ناخودآگاه بیننده و پذیرنده این نمایش اند. زمانی که بخش پرشماری از جامعه، جامه ویژه ای را به تن میکنند و آن پوشش را پیش چشمان شما به نمایش میگذارند، شما هم کم کمک به پوشیدن آن جامه گرایش بیشتری پیدا میکنید و آن را زیباتر میبینید. این امر چیزی جز نوعی بت نمایشی نیست.
بتهای نمایشی، از سفسطه و آموزههای نادرست ناشی میشوند. این بتها در حوزه یزدانشناسی، فلسفه و دانش ساخته میشوند و از آنجا که دستهای از دانشدوستان از آنها دفاع میکنند، توده مردم بی هیچ بوک و مگر، آنها را میپذیرند. هنگامی که فلسفهها یا نظریههای نادرست پرورش بیابد و گروه بزرگی از دانشوران یا اندیشمندان آنها را بپذیرند، دیگر مورد پرسش قرار نمیگیرند. فلسفه دانان دوران بیکن، سدهها، کورکورانه از فلسفه ارستو پیروی میکردند و ارستو چونان سرچشمهای بدون لغزش و اندیشمندی گمانزدا در نظر گرفته میشد. آیینهای فرهنگی رایج که از پیشینیان به ما رسیده، مردهریگ گذشتگان، فرهنگهای باستانی، اینها همه آیینها و باورهایی اند که باید در بوته آزمون نهاده شوند تا درستی و کاستی شان از نظر علمی هویدا گردد. هیچ یک از این آیینها یا باورها را بی دلیل و برهان، نمیتوان درست و راست انگاشت. بیکن باور داشت که به جای پیروی از این اوهام، خرافات و آیینهای کهن، باید در طبیعت موشکافی کرد و هر پدیده ای را از نو بررسید و پژوهید. وی در ارغنون مینویسد: چرا باید این مطلب را مسلم بینگاریم که آنچه را که از گذشته و تاریخ به انسانها به مرده ریگ رسیده، حقیقت ناب است؟
به هر روی وی را محور اصلی تحول فکری در سدههای میانین (قرون وسطی) و از پایهگذاران انقلاب علمی میشمارند و پایان چیرگی کلیسا بر اندیشه بشر را به اندیشههای او بازمیخوانند.
رنهدکارت (۱۵۶۱-۱۶۲۶) ریاضیدان و فلسفهدان فرانسوی نیز از فرهیختگان تاریخساز و اثرگذار در خیزش نوزایش به شمار می رود. وی در کتاب «گفتار در روش»، شیوهای را که برای دستیابی به حقیقت در دانش و فلسفه به کار برده است، گزارش می کند. او به روشنداشت دیدگاه خود درباره روششناسی و چگونگی بهرهبری از خرد برای رسیدن به شناخت میپردازد. دکارت در این اثر، چهار شالوده و بنلاد بنیادین را برای رسیدن به یقین و حقیقت فراپیش میدارد:

بنلاد نخست: شک کردن در همه چیز و نپذیرفتن هیچ گزارهای بدون برهانآوری.
بنلاد دوم: فروشکافتن پرسمانهای پیچیده و تبدیل آن به پارههای کوچکتر و ریزتر. (تجزیه)
بنلاد سوم: آغاز از سادهترین و آشکارترین قضیّهها و پیش رفتن به سوی قضیّههای پیچیدهتر. (ترکیب)
بنلاد چهارم: بررسی کامل و فراگیر موضوع و اطمینان از اینکه هیچ نکتهای از قلم نیفتاده است.
این اندیشهورز شکگرا همانگونه که در بنلاد نخست آمده است، در همه چیز شک میکند و میگوید: ذهن ما همانند سبدی پر از سیب است. در این سبد، سیبهای درست، گندیده در کنار هم انباشته شده اند. اندیشمند و شکاندیش نخست باید همه سیبها را چه درست چه گندیده از ذهن خود بیرون بریزد و آنها را تک تک بررسد و ارز یابد؛ سیبهای گندیده و گنده را از خود دور کند و سیبهای درست و خوشگوار را به سبد ذهنش بازگرداند؛ ازین رو، در پی این هنجار دکارتی، این فلسفه دان در وهله نخست در همه چیز شک میکند و هر گزاره ای را با دیده شک مینگرد و عبارت «من میاندیشم؛ پس هستم» را آغازگاه پویش به سوی شناخت خردگرایانه مینامد.
انسان این بُرهه و زمانه نیز اثرپذیرفته از این اندیشهورز گمانگرا میکوشد تا در بنیاد و بنلادهای بسیاری از پرسمانها و هنجارهای اجتماعی شک کند؛ و ذهن خود را از اندیشه و منش و روش کلیسا برهاند و آزادی اندیشه را شعار خود سازد. بعدها سدههای ۱۴ تا ۱۶ م. را انسانگرایان و اندیشهوران، عصر نوزایش و زمانه شکوفایی و باززایی نامیدند. گرایه و گرایش به خرد یونان باستان، آزادسازی اندیشه از چیرگی کلیسا، فرنگستان و مردم آن را در همه زمینهها از نو برساخت. نوزایش اگرچه از ایتالیا آغازید؛ امّا همچون خیزابه ای سترگ، سراسر اروپا را درنوردید و انقلابها و دگردیسیهای بزرگ اجتماعی را در پی آورد. ارزندهترین رخداد گیتی، یا همان جنبش و خیزش صنعتی، دستاورد اندیشه فلورانسیها و سپس انسانگرایان روزگار نوزایش است.
دانته (دورانته) آلیگیری
دانته (۱۳۲۱-۱۲۶۵) بزرگترین سراینده ایتالیا در عصر انسانگرایی است و زمینهساز نوزایش. او بر سرایندگان و هنرمندان پس از خود در سراسر فرنگ اثر نهاد.
این سخنسالار که در شهر فلورانس از بزرگان و دولتمردان قلمداد میشد، در اثر پرآوازهاش «کمدی الهی» (خندستان خدایی)، منظومه سترگ تمثیلی از سفر روح انسان به سه سرای بازپسین (برزخ، دوزخ و بهشت) سخن میگوید.

خندستان خدایی گونهای حماسه ادبی – دینی است و یکسره، آفریده ذهن و پندار دانته. به نظر میرسد که دانته کتاب آمرزش (الغفران) ابوالعلای معری، سخنسرای نابینای سوریه را دیده باشد؛ زیرا معری این کتاب را نزدیک به دو سده پیش از دانته نوشته است. در کتاب «آمرزش» نیز سفری خیالی به بهشت و دوزخ انجام میگیرد. همچنین کمدی الهی میتواند بود که از کتاب ارداویرافنامه تأثیر پذیرفته باشد. ارداویرافنامه سفرنامه موبدی است به نام ارداویراف به جهان دیگرسو و مینو. وی به دوزخ و بهشت ره می سپارد و دیده ها و شنیده های خود را در این دفتر به نوشتار درمی آورد. داستان بدین گونه آغاز می شود که روزی مغان گرد میآیند و ارداویراف را برمی گمارند تا به آسمان راه برد و از بهشت و دوزخ پیام آورد. ارداویراف آماده میشود و باده منگ را مینوشد. پس از آشامیدن منگ از خود بی خود میگردد. روانش از کالبد جدا میشود و به سپهر راه میگشاید. پس از هفت روز از آسمان فرود میآید. از خواب هفت روزه برمیخیزد و دیدهها و یافتههایش را برای دیگر مغان بازمیگوید.
داستان «خندستان خدایی» نیز چنین است که دانته در جهان رؤیا خود را در جنگلی تاریک در میان جانوران درنده مییاید. در این هنگام، ویرژیل (نماد خرد انسانی) هویدا میگردد و او را راه مینماید. آن چه به این اثر ارزش ادبی میبخشد، تخیل شگفتانگیز نویسنده در تصویر جهان بازپسین است. دانته در این کتاب، همه آرایههای ادبی را به خوبی به کار آورده است.
بزرگان و فرهیختگان زیر بیشترین تأثیر را از دانته پذیرفتهاند:
بوکاچیو (۱۳۷۵-۱۳۱۳): داستانپرداز ایتالیایی که «دکامرون» او بسیار نام برآورده است. دکامرون جُنگی است از داستانهای کوتاه که بوکاچیو در آنها جامعه روزگار خود را به چالش میکشد.
پترارک (۱۳۷۴-۱۳۰۴): سراینده ایتالیایی و از پیشگامان جنبش انسانگرایی.
جان میلتون (۱۶۷۴-۱۶۰۸): نامآشناترین سراینده انگلیسی و آفریننده حماسه «بهشت گمشده».
نامنامه
Homer: هومر / Aeschylus: آشیل / Sophocles: سوفوکل / Euripides: اوریپید / Iliada: ایلیاد / Odysseia: اودیسه / Raphael: رافائل / Petrarque: پتراک / Michel-Ange: میکل آنژ / Francis Beykon: فرانسیس بیکن / Rene Descartes: رنه دکارت / Milton: میلتون / Dante (Durante) Alighieri: دانته / Boccaccio: بوکاچیو
واژه نامه
Renaissance: نوزایش / Humanism: انسان گرایی، انسان باوری/ بوتیقا: معرب واژه لاتین «De Poetica» / بتهای غار: idols of the cave / بتهای قبیله: idols of the tribe / بتهای بازار: idols of marketplace / بتهای نمایشی(تماشاخانه): idols of the theater
کتابنما
۱- ادبیات ایران و جهان؛ سال دوم آموزش متوسطه
۲- رخسار صبح؛ میرجلال الدین کزازی؛ چاپ اول؛ نشر مرکز؛ ۱۳۶۸.
۳– مکتبهای ادبی؛ رضا سید حسینی؛ چاپ یازدهم؛ نشر نگاه؛ ۱۳۷۶.


