سعید

روزگار ابوالمعالی

کلیله و دمنه

پیش از عصر بیهقی و ابوالمعالی، زبان پارسی در نقش زبان رسمی و دولتی به حوزه‌ پهناوری گام نهاده بود که از فرارودان تا آن سوی عراق عجم، منطقه‌ جبال، دیلمان، آذربایجان، ارّان و ارمنستان را دربرمی‌گرفت. به‌دلیل وجود امکانات فرهنگی ساناسان و زبان‌های محلّی گونه‌گون در این سرزمین‌ها در سده‌ ششم هـ. زبان پارسی دستخوش دگردیسی چشم‌گیری شد و آثاری با سبک‌ها و شیوه‌های ویژه، در دامان خود پرورانید.

همجواری با زبان‌ها و فرهنگ‌های محلّی از یک سو و چیرگی بی‌چون و چرای زبان تازی طیّ سده‌های گذشته بر این سرزمین‌ها از سوی دیگر سبب شد که زبان پارسی جز در مواردی اندک از سادگی و استواری نخستین خود بدرآید و با نیاز زمان – که عربی‌دانی و تازی‌‍مآبی و همسویی با دانش‌هایی بود که طىّ سده‌های گذشته از راه این زبان در فرهنگ اسلامی گسترش یافته بودند – هماهنگ شود. در روزگاری که ما آن را روزگار ابوالمعالی نام‌گذاری کرده‌ایم و از دهه‌های نخستین سده‌ ششم تا میانه‌ سده‌ هشتم هجری ادامه داشت، نثر پارسی – با چشم‌پوشی از چند مورد استثنایی به‌ویژه در کلیله و گلستان – بیش‌تر به پیکره و برونه متن توجه داشت و از معنا بازماند. در این بُرهه، افزون بر کمال فنی نثر، گوناگونی دامنه‌ نوشته‌ها و درون‌مایه کتاب‌ها نیز درخور یادآوری است. کمابیش در همه‌ رشته‌های آن روزگار- از تاریخ، گیتاشناسی، پزشکی، فلسفه، کلام و عرفان گرفته تا علوم اداری و ادبی و دینی و … – آثاری به زبان پارسی پدید آمد و گنجینه‌ نثر فنی پارسی را انباشته‌تر و پربارتر کرد. البته نباید فراموش کرد که در این دوره آثاری نیز به زبان ساده، بی‌آلایش، روان و آسان‌فهم نگارش یافت که در آن‌ها به معنا بیش از لفظ توجه شده است. در آینده که به شناسانش نمونه‌هایی از هر یک از رشته‌های نثر پارسی می‌پردازیم، خواهید دید که شمار این‌گونه آثار نیز در این دوره‌ کم نیست. به‌ویژه کلیله و گلستان – چنان که خواهیم دید – دارای نگارشی استادانه اند و لفظ و معنا و حتّی پرداخت‌های هنری و پیرایه‌بندی‌ها در اوج است.

نثر صوفیانه که با نوشته‌های کلابادی، هُجویری، قُشیری و خواجه عبداللّه انصاری راه خود را در ادب پارسی پیدا کرده بود، در سده‌های ششم و هفتم ارزش و گسترش یافت و بسیاری از درویشان سترگ مانند: احمد غزالی، عین ‌القضات همدانی، محمّد بن منوّر، سهروردی، نجم‌الدّین کبری، مجد الدّین بغدادی، نجم‌الدین رازی، بهاء ولد، عطار و مولوی آثاری شیرین و شورانگیز و به دور از دشواری و پیچیدگی نوشتند. در این‌جا نمونه‌وار به شناساندن برخی از این اثرها می‌پردازیم.

به دار آویختن

در واپسین سال‌های سده‌ پنجم هجری، در شهر همدان کودکی به گیتی پا نهاد که او را عبداللّه نام نهادند. نیاکان او در اصل، میانَجی بودند؛ میانَج روستایی است کوچک در استان زنجان، میان زنجان و همدان؛ به‌همین دلیل چون عبداللّه بالید و همه‌ دانش‌ها و هنرهای روزگار خود را در آغاز جوانی فراگرفت، با لقب «عین‌القضات» و نسبت‌های میانَجی و همدانی نام برآورد. نام «عین‌القضات» گویا به پدر و نیای پدری اش که هر دو دادستان و دادرس بودند، بازمی‌گردد. به هر روی، این جوان پرشور که بعدها از بزرگان روزگار خود به شمار آمد، از بارگاه حکیم عمر خیام و شیخ احمد غزالی (برادر محمد غزالی) بهره‌ها برد و آموخته‌هایش را با استعداد خداداد خود و شور و حال و بی‌باکی‌ای که از اندیشه و زندگی حسین پور منصور حلاج آموخته بود، درآمیخت و به زودی چنان نام و آوازه‌ای گسترد که دردمندان و اندیشه‌وران روزگار را به دوستی و باورمندی به خویشتن برانگیخت و نزدیک‌بینان، خام‌دینان و کج‌اندیشان را به دشمنی با سخنان و دیدگاه‌های صوفیانه‌ خود واداشت.

این جوان پرشور، چه در سر داشت که زاهدنمایان و دین‌فروشان کوردل، کینه‌ او را در دل گرفتند و در «ابوالقاسم درگزینی»، وزیر سنجر دمیدند تا اینکه آن وزیر بداندیش – که رقیبان و دگراندیشان را یکان یکان از سر راه برمی‌داشت – سرانجام مشتی خشک‌دین خام‌مغز را با خود هم‌داستان کرد تا خون وی را روا شمرند. از آن پس عین‌القضات را چندی در بغداد به بند کشیدند؛ سپس به همدانش بردند و سرانجام در شب هفتم جمادی الآخر سال ۵۲۵ در شکفتگی و جوانی – یعنی در سنّ سی و سه سالگی – بر دارش آویختند.

البته عین القضات مرگ خود را پیش‌گویى کرده و در این باره گفته بود:

از این جان‌باخته زنده‌دل آثار و نوشته‌های پرشماری به پارسی شیوا و استوار به جا مانده که از آن میان یزدان شناخت و تمهیدات دربردارنده بنیادی‌ترین اندیشه‌ها و دیدگاه‌های صوفیانه‌ اوست. پرارج‌ترین و شیرین‌ترین نوشته‌های عین‌القضات جُنگ نامه‌های اوست که در زمره‌ شیواترین و پرمعنی‌ترین آثار صوفیانه‌ سده‌ ششم به شمار می‌آید.

سبک نگارش همه‌ نامه‌ها ساده، بی‌آلایش و روان است و در همان حال از آیه‌های قرآنی و شعر پارسی و تازی بسیار به گواه آورده است. بندی چند از نامه‌ها:

«جوانمردا! نه هر چه تو نخوری به کار نیاید که در مطبخ سلطان نه همه آن بود که باز و یوز و سگ خورند. آن نیز بود که سلطان خورد و خواص سلطان خورند:

اگر تو نخوری آنها هستند که بخورند «فإن یَکفر بِها هؤلاء فَقد وَکّلنا بِها قَوماً لَیسوا بِها بِکافِرینَ» آنها کیستند؟ …» (ص۹۱-۹۲)

به دار آویختن

اگر در سده‌ ششم هجری هیج نویسنده و اندیشه‌ورز دیگری به جز شهاب الدین یحیی سهروردی نامی به «شیخ اشراق» برنمی‌خاست، باز هم بسنده بود که این دوران را یکی از بارورترین دوره‌های تاریخ اندیشه و فرهنگ ایران بنامیم.

شهاب‌ الدین به سال ۵۴۹ در روستای سهرورد (نزدیک زنجان) چشم به گیتی گشود و در پرتو اندیشه‌ تیز و نیک‌اندیشی و پاکدلی خود توانست با دل‌پالایی و درون‌بینی بر بسیاری از حقایق دست یابد و رازهای بسیاری را بگشاید و فلسفه‌ نوینی را که بیش‌تر از اندیشه ایرانی و «حکمت خسروانی» مایه می‌گرفت – به ‌نام «فلسفه‌ اشراق»- بنیان گذارد. در این راه بود که او میان فلسفه و عرفان – که تا آن هنگام از یک‌دیگر دور بودند – پیوندی استوار پدید آورد و به‌دلیل همین گستاخی و هم بدان رو که در گزارش حکمت خسروانی از دانشواژه‌های ایرانی و جهان‌بینی زردشتی بهره ‌برده بود، دسته‌ای خام‌اندیش و خشک‌مغز به بددینی و کژاندیشی اش متهم کردند و دین‌اندیشان حلب خونش را روا شمردند و سرانجام صلاح‌الدین ایوبی فرمانروای مصر و شام، دستور کشتن او را داد و وی را روز پنجم ماه رجب سال ۵۸۷ در زندان خپه کردند؛ در حالی که از عمر بارورش بیش از ۳۸ سال نگذشته بود.

گوشزد: حکمت خسرواتی یا فلسفه‌ خسروانی به مجموعه‌ افکار و عقاید فلسفی ایرانیان کهن و به ویژه حکمت دوره‌ شاهان ساسانی گفته می‌شود.

دیدگاه این فرزانه فروغ در آثار ساناسانی که به زبان تازی و پارسی از او بر جای مانده – به ویژه در کتاب حکمه الاشراق – که به تازگی به پارسی هم ترجمه شده – به فراخی بازگو شده است. کتاب‌ها و رساله‌های پارسی او که در مجموعه‌ای به نام آثار پارسی شیخ اشراق به نگارش درآمده، بیش‌تر تمثیلی و ادبی است؛ از قبیل: آواز پر جبریل، رساله العشق، لغت موران، صفیر سیمرغ، رساله الطیر، روزی با جماعت صوفیان و فی‌ حاله الطفولیّه که بیش‌تر ذوق عرفانی و تمثیل گرایی و زبان رازورانه او را می‌نمایاند. بخشی از رساله العشق را با هم می‌خوانیم:

به دار آویختن

چیزی کم از یک‌صد و سی سال از مرگ ابوسعید ابی‌الخیر، شناسامرد روشن‌درون خراسان، نگذشته بود که یکی از نوادگان او به ‌نام محمد بن منوّر به علّت دل‌بستگی بسیاری که به نیای خود داشت، کوشید تا آن چه را که تا آن روزگار از پیران آن خاندان و شاگردان شیخ ابوسعید و عموزادگان خود درباره‌ وی شنیده بود، گرد آورد؛ به هم بپیوندد و کتابی شیرین و دلپذیر از آنها فراهم آورد و آن را «اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی‌سعید ابی الخیر» نام نهد. نگارش کتاب پس از تازش غزان و ویرانی‌هایی که در شهرهای خراسان – به‌ویژه در میهنه زادگاه شیخ ابوسعید – به‌جا گذاشتند و به گمان بسیار، حدود سال ۵۷۰ هجری به فرجام رسیده است.

محمّد پور منوّر کتاب خود را در سه بخش می‌نگارد و به‌ویژه در بخش دوم که به بیان حالات شیخ در سال‌های میانین زیست او می‌پردازد، بسیاری از گفته‌ها و سروده‌هایی را که بر زبان شیخ ابوسعید رفته، گردآوری و بازگو می‌کند. اسرار التوحید از شاهکارهای نثر صوفیانه و زبان پارسی است.

اکنون دو بندی از این کتاب:

هم‌چنان که از دیرباز داستان‌سُرایی سرده (ژانر) جداگانه ادبی شناخته شده بود، در نثر پارسی هم – هر چند اندکی دیرتر و کم‌تر- داستان‌نویسی جای خود را گشود و متن‌های داستانی پرآوازه‌ای پدید آمد. هر چند این کار از سده‌های پیش آغاز شده بود و برای نمونه، اسکندرنامه‌ منثور را که متنی داستانی از نویسنده‌ای ناشناخته است، باید از آثار منثور بازمانده از اواخر سده پنجم دانست، با این حال به‌نظر می‌رسد که اوج شکوفایی آن در سده‌های ششم و هفتم هجری باشد. از میان آثار داستانی این دوره، شناساندن کوتاه چند اثر زیر، شایسته می‌آید.

سرباز صفاری

جوان‌مردی و عیّارپیشگی از ویژگی‌های فرهنگ ایران بوده است و بدون تردید ریشه در فرهنگ ایران باستان دارد. عیّاران به‌ویژه در سیستان و خراسان بسیار بوده‌اند و صفات مردانگی و مردم‌نوازی و راست‌گویی را در بروبوم خود رواج می‌داده‌اند. چنان که می‌دانیم، یعقوب لیث صفاری که در سده‌ سوم هجری در سیستان جهانبانی یافت و به فرمانروایی رسید، از میان همین عیاران برخاسته بود.

بنابراین داستان‌های بسیاری از پهلوانان و عیاران همیشه بر سر زبان‌ها بوده و سینه به سینه از نسلی به نسلی به مرده‌ریگ می‌رسیده است. در سده ششم هجری نویسنده‌ای خوش‌ذوق و پارسی‌دان به نام فرامرز پور خداداد که از ناحیه‌ ارجان فارس برخاسته بود، داستان‌هایی درباره یکی از جوان‌مردان بنام را که بر سر زبان‌ها بود، با قلمی استوار و دلکش در کتاب پربرگی به‌نام سمک عیار گرد آورد.

نگارش این کتاب – که در واقع بهترین نمونه‌ نثر داستانی پارسی است – در سال ۵۸۵ هجری آغاز گردید. صحنه‌های این داستان مربوط به پهلوانی‌های سمک و رویدادهای «مرزبان شاه فرّخ» است و در آن نام‌های زیبای ایرانی، رسم‌ها، خوی‌ها و آیین‌ها و رسوم اجتماعی بسیاری آمده که کتاب را از جهت تاریخی و جامعه‌شناسی، درخور بررسی کرده است. بندی از این کتاب:

«چنین گوید جمع کننده این کتاب، فرامرز که چون عمرم به بیست و پنج سال برسید، چنان شنیدم که پیش از مولود رسول -علیه الصلوه والسلام – به سیصد و هفتاد و دو هزار سال در شهر حلب پادشاهی بود، باکمال و با بختی جوان و رعیتی فراوان و لشکری مهربان و به گنجی آبادان و به طالع قوی و بخت فرّخ، نام آن پادشاه نیک‌انجام خوب‌فرجام مرزبانشاه بود و در همه باب عظیم کامل و بی نظیر بود و وزیری داشت، هامان نام؛ چند سال خدمت مرزبانشاه کرده بود و در خدمت وی گشته بود و مرزبانشاه در پادشاهی همه کامی و مرادی داشت مگر فرزند که از فرزند بی بهره بود و روز و شب در آرزوی فرزند می‌بود و از یزدان فرزند می‌خواست به دعا و زاری و عبادت و خیرات‌ها، مگر ایزد تعالی او را فرزندی دهد که نام‌بردار باشد و از وی یادگاری بود. نهان و آشکار صدقه‌ها می‌داد و مراد مسکینان [روا] می‌کرد و درویشان را می‌نواخت.»

درس ششم فارسی نهم

از کتاب‌های دیگری که مانند کلیله و دمنه در زمان‌های دور از هند به ایران آمد و برگردان آن به زبان پهلوی در ادب ایران پیش از اسلام بسیار نام برآورد، کتاب سندبادنامه به خامه سندباد، حکیم هندی است. در دوره‌ اسلامی؛ این کتاب به تازی درآمد و در نیمه‌ نخست سده چهارم هجری- در زمان سامانیان – از پهلوی به پارسی دری برگردانده شد. افسوس که آن ترجمه هم‌اکنون در دست نیست. ظاهرا ازرقی هروی از سرایندگان بزرگ سده پنجم، این برگردان را به نظم درآورده بود. دریغادریغ که سندبادنامه‌ درپیوسته او هم به دست ما نرسیده است.

برگردان منثور سندبادنامه گویا تا سده ششم هجری در دست بوده و در این زمان، ظهیری سمرقندی، چون نگارش آن را ساده و ناآراسته یافت، بر آن شد که آن را به نثری فنی و آراسته به مثل‌ها و شعرهای پارسی و تازی درآورد و البته از عهده‌ این کار شگرف چنان به خوبی برمی‌آید که می‌توان نگارش او را از نمونه‌های برجسته و دلپذیر نثر فنی در واپسین سال‌های سده‌ ششم هجری دانست:

سادگی و نزدیکی نثر با زبان توده مردم از ویژگی‌های نثر دینی – مانند نثرهای عرفانی – است. بیش‌تر متن‌های دینی در این دوره هم متن‌های تفسیری است. از میان متن‌های تفسیری پارسی که در سده‌های ششم و هفتم هجری نگاشته شده است، برای نمونه از دو کتاب زیر یاد می‌کنیم.

از آثار خواجه عبداللّه انصاری، کتابی است در تفسیر قرآن که خواجه آن را به نثر صوفیانه و به زبانی شیرین و در عین حال از سر ذوق و در نهایت کوتاهی نوشته است. در سال ۵۲۰ هجری نویسنده‌ای دانشور و مفسّری چیره‌دست به‌نام ابوالفضل رشیدالدّین میبدی به گزارش این کتاب پرداخت و مسائل و مباحث بسیاری برآن افزود و کتابی پربرگ و گسترده در تفسیر قرآن پدید آورد و آن را «کشف‌الاسرار و عدّه الابرار» نام نهاد.

نثر کتاب میبدی هموار، شیرین و دل‌چسب است و بیش‌تر ویژگی‌های نثرهای عرفانی را در خود دارد؛ به‌طوری که می‌توان در آن (به‌ویژه در نوبت سوم) قطعات نغز و شیرین و خواندنی بسیاری یافت:

نیمه‌ نخست سده‌ ششم هجری را در فرهنگ اسلامی باید «بُرهه تفسیرنویسی» نام نهاد و برای تفسیرنویسان شیعه هم سهمی سترگ در نظر گرفت؛ زیرا افزون بر روض‌الجنان، یکی دیگر از نام‌گسترترین تفسیرهای شیعه – یعنی مجمع‌البیان طَبرِسی – نیز در همین سال‌ها به زبان تازی نوشته شده است.

درست در همان سال‌ها که میبدی به نگارش کتاب کشف الاسرار سرگرم بود، دانشمندی شیعی و پارسی‌دان به نام حسین بن علی بن محمّد بن احمد خُزاعی نیشابوری، نامدار به‌ شیخ ابوالفتوح رازی در شهر شیعه‌پرور ری تفسیر دیگری را با نام «روض‌الجنان و روح‌ الجنان» به پارسی پرداخت که تا آن‌جا که آگاهیم، کهن‌ترین، کامل‌ترین و یکی از ارزنده‌ترین تفسیرهای شیعه به زبان پارسی است.

نثر این کتاب استوار، ساده و دارای فواید بسیار لغوی و ادبی است. به ویژه در آن واژه‌های ویژه و نکات دستوری خاصّی دیده می‌شود که گمان می‌رود از ویژگی‌های لهجه‌ نگارنده در سده‌ ششم هجری باشد؛ بنابراین کتاب افزون بر این که یکی از ارزنده‌ترین تفسیرهای پارسی و دارای اهمیت فراوان دینی و تفسیری است، از لحاظ زبان و ادب پارسی هم بسیار ارزنده و شایان بررسی است:

«در خبر است که رسول علیه السلام چون فاطمه بنت اسد رضی الله عنها از دنیا برفت، به نفس خود به کار او قیام کرد و رداء خود کفن او کرد و در گور او بخفت، پیش از آنکه او را در گور نهاد. چون گور بر او راست کرد، بر سر گور او بنشست، کالمُصغی إلی کلامِ أحَدٍ چون کسی که گوش با کلام کسی کند. آن گاه گفت: «إبنُک إبنُک»؛ سه بار گفت پسرت است. چون بازگشت، گفتند: «یا رسوال الله، با کسی این نکردی که با او کردی». گفت: «بلی؛ برای آنکه او بر من حق تربیت داشت؛ حق مادری داشت. من طفل بودم که مادرم از دنیا برفت؛ او مرا مادری کرد و مرا بپرورد. خواستم تا او را مکافات کنم. برای کرامت او از رداء خود کفن ساختم و برای آن که تا از هوام، او را مضرّت نباشد، در گور او بخفتم.» (ص ۷۷)

به چند نمونه از ارزنده‌ترین کتاب‌هایی نمونش می‌کنیم که در رشته زیباشناسی سخن از روزگاران گذشته بر جای مانده و نویسندگان کتاب‌های بعدی تا روزگار ما از آن‌ها فراوان بهره برده‌اند.

دو نفر در نخلستان

این کتاب از کهن‌ترین و استوارترین کتاب‌هایی است که در زمینه‌ رساسخنی نوشته شده است. نگارنده آن دانشمندی ادب‌شناس به ‌نام محمّد بن عمر رادویانی است که از سرگذشت او آگاهی چندانی نداریم؛ تنها می‌دانیم که گویا در نیمه‌ دوم سده پنجم هجری می‌زیسته و کتاب او هم در همین زمانه نوشته شده است:

«به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر

چنین گوید محمد بن عمر الرادویانی کی تصنیف‌ها بسیار دیدم مر دانشیان هر روزگاری را اندر شرح بلاغت، و بیان حل صناعت، و آنچه از وی خیزد و به وی آمیزد، چون عروض و معرفتِ القاب و قوافی، همه به تازی دیدم؛ و به فایدۀ وی یک گروه مردم را مخصوص دیدم؛ مگر عروضی کی ابو یوسف و ابو العلاى شوشتری به پارسی کرده اند. و امّا اندر دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت و شناختن سخنان باپیرایه و معانی بلندپایه کتابی ندیدم به پارسی کی آزاده را مونس باشد؛ و فرزانه را غمگسار و مُحدث بُوَد. و از کاهلی چند بار منتظر بودم، گفتم مگر این عمل بر دست هنرمندی برآید؛ تا چون منی اندر صناعت خدمتی بیشتر ناکرده استادان را، به صنف مُصنّفان ایستاده نیاید. لیکن انتظار را کرانه ندیدم؛ ایراکی امروز هر گروهی مُدعیان این نوع اند، و خویشتن را ازین طبقه شمرند. چون دانش را به سنگ کردم، بیشتر اندر دعوى غالى دیدم، و از معنی خالی؛ مجازشان از حقیقت افزون، و پای از دائرۀ صواب بیرون.» (ص۲)

درس هفتم فارسی نهم

این کتاب که نام کامل آن «حدائق ‌السحر فی دقائق الشعر» است. از آثار رشید وطواط، سراینده نامبردار سده‌ ششم است و موضوع آن مبحث‌هایی از علم معانی و بیان و آرایه‌های ادبی.

« چنین گوید مؤلف کتاب امیر امام رشیدالدّین سعد الملک محمّد بن محمّد بن عبد الجلیل کاتب که روزی منِ بنده را خداوند ملک عادل خوارزم شاه اتسز ـ نَوّراللهُ مَضجَعَهُ – که در ایام دولت او عقود فضل منتظم بود و بنای جهل منهدم، طلب فرمود. بر موجب فرمان بشتابم و سعادت خدمت او دریافتم. کتابی در معرفت بدایع شعر پارسی که آن را ترجمان البلاغه خوانند به من نمود. نگاه کردم؛ ابیات شواهد آن کتاب را بس ناخوش دیدم؛ همه از راه تکلّف نظم کرده و به طریق تَعسُّف فراهم آورده؛ و با این همه از انواع زلل و اصناف خلل خالی نبود. واجب شد بر من بنده که پرورده آن درگاهم در معرفت محاسن نظم و نثر دو زبان تازی و پارسی این کتاب ساختن و این مجموع پرداختن. هر چند این جمله که آورده گشت غیضی است از فیض آنچه پادشاه اسلام را – خلّدَ اللهُ مُلکهُ وَ سُلطانَهُ – از اقسام فصاحت و اسالیب بلاغت حاصل است؛ لیکن خدمت اهل فاقه جز به قدر الوسع وَ الطّاقه نتواند بود و اگر در اجل تأخیر باشد و روزگار مهلت دهد و تقدیر یزدانی بر وفق مراد انسانی رود، کتابی خواهم ساخت محیط به جمیع انواع علم شعر عروض و القاب و قوافی و محاسن و معایب نظم؛ چنانکه چون ذکر جمیل پادشاه اسلام – ثبّتَ اللهُ دولَتَهُ – در جهان مُخلّد و مُؤیّد ماند و امتداد دهور و ایّام و تعاقب شهور و اعوام آثار آن را معدوم و مَدروس نگرداند؛ و این کتاب را حدائق السحر فی دقایق الشعر نام نهادم و المطلوبُ مِنَ الله عَزّ وَ جَلّ أن یُعصِمَنا مِن الخَطأ وَ الزّلل و الخطل فِی القَولِ وَ العَمل إنَّهُ المُوفق لِلسداد و المیسّر لِلمُراد.» (ص۱و۲)

دختر ایرانی

پرآوازه‌ترین و برجسته‌ترین کتابی که در طول تاریخ زیست ادبی ایران در قلمرو علوم ادبی پارسی نگارش یافته است و تا روزگار ما هم حاکمیّت و نفوذ خود را از دست نداده، کتاب «المُعجَم فی مَعاییر اشعارِ العَجَم» است. نگارنده کتاب، شمس قیس رازی در دهه‌ نخستین سده‌ هفتم در بخارا و فرارودان می‌زیسته و در سال ۶۱۴ در مرو بوده است. این کتاب دو بخش دارد: بخش نخست در فنّ عروض و بخش دوم در علم قافیه و نقد شعر. نثر کتاب، به‌ویژه در دیباچه، برساخته، دشوارپرداخت و پر از امثال و اصطلاحات و واژه‌های تازی است. عبارتی از این کتاب:

« و از متکلّفات اشعار یکی آن است کی کلمات تازی کی در محاورات پارسی (گویان) غریب باشد یا کلمات فهلوی کی در لغت دری مهجور الاستعمال باشد در آن به کار دارند؛ چنانکه منوچهری گفته است:

غرابا مزن بیشتر زین نعیقا / که مهجور کردی مرا از عشیقا

نعیق تو بسیار و ما را عشیقی / نباید به یک دوست چندین نعیقا» (ص۳۲۱)

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفری
دبیرستان
سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا