کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
۱- مترادف هر واژه را بنویسید.
مفاتیح: کلیدها / مستقر: ساکن / متمکّن: ثروتمند، دارا
۲- از متن درس، چهار ترکیب وصفی که اهمّیت املایی دارند، بیابید و بنویسید.
مشیّت الهی / انعطاف جادوگرانه / منبع بی شائبه/ شیر آغوز
۳- نمونهای از کاربرد نقش تبعی بَدل در متن مشخص کنید.
میگفت که او و مادرم، هر دو، آنها را از مادربزرگشان به یاد داشتند.
۴- در بند دوم درس، در کدام جملهها مفعول دیده میشود نهاد این جملهها را مشخّص کنید.
با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده میبخشید. از بحرانهای عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی میپذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمیبست که پیشامد ناگوار را فاجعهای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت میشد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.
قلمرو ادبی
۱- کدام عبارت درس، به ویژگی سهلِ ممتنع بودنِ سبک سعدی اشاره دارد؟
این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار میشنویم.
۲- به بیت زیر از سعدی توجّه کنید:
هرگز وجود حاضرِ غایب شنیدهای؟ / من در میان جمع و دلم جای دیگر است
همان طور که میبینید واژههای، «حاضر» و «غایب» هم زمان، به پدیدهای واحد نسبت داده شدهاند و به بیان دیگر، غایب، صفت حاضر، واقع شده است.
به نظر شما چنین امری ممکن است؟
انسانی که حاضر است، نمیتواند غایب باشد؛ چون این دو صفت، متناقض اند؛ یعنی جمع شدن آنها باهم ناممکن است؛ چون هر یک، وجود دیگری را نقض میکند؛ با این حال، شاعر چنان آن دو را هنرمندانه، در کلام خود به کار برده است که زیبا، اقناع کننده و پذیرفتنی مینماید. به این گونه کاربرد مفاهیمِ متضاد، آرایه «متناقضنما» (پارادوکس) میگویند.
بازگردانی: هرگز شنیدهای که یک فرد هم حاضر باشد و هم غایب. من در میان جمع ام ولی دلم جای دیگر است.
آرایه متناقض نما را در دو سروده قیصر امین پور بیابید.
الف) کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق / بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی / متناقضنما: آرامش طوفانی
ب) بارها از تو گفته ام از تو / بارها از تو، بارها با تو
ای حقیقیترین مجاز، ای عشق!/ ای همه استعارهها با تو / متناقضنما: حقیقیترین مجاز
فرق تضاد و متناقضنما: تضاد یعنی وجود دو چیز متضاد؛ ولی در متناقضنما دو امر متضاد در یک زمان و جایگاه با هم جمع شده اند.
برای آشنایی بیشتر با آرایه متناقض نما به اینجا و اینجا نگاهی بیندازید.
قلمرو فکری
۱- نویسنده برای قصّههای ایرانی چه ویژگیهایی را برمیشمارد؟
پررنگ و نگار / پرّان و نرم
۲- معنی و مفهوم جملههای زیر را بنویسید.
■ سراچه ذهنم آماس میکرد. = بسیار میآموختم و بهره میبردم.
■ از فرط هیجان لُکّه میدویدم. = از بسیاری خوشحالی و شادی آهسته میدویدم.
۳- درک و دریافت خود را از عبارت زیر بنویسید.
هر عصب و فکر به منبع بیشائبه ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی میپذیرفت.
مادرم بسیار با ایمان بود ازین رو هر چه در زندگانی اش رخ میداد چه خوب و چه بد آن را خواست خدا میدانست. با سرنوشتش کنار میآمد و آن را میپذیرفت.
۴- درباره ارتباط بیت پایانی و متن درس توضیح دهید.
– نشان میدهد که چه اندازه نویسنده به سعدی و گلستان دل بسته است و چه اندازه دوست دارد از او پیروی کند و مانند سعدی قلم بزند.
روان خوانی: میثاق دوستی
سه روز به اوّل فروردین مانده بود. روز قبل از آن، آخرین قسمتِ دروس ما امتحان شده و از این کار پرزحمت که برای شاگرد مدرسه متعصّب و شرافتمند بالاترین مشکلات است، رهایی یافته بودیم و همه به قدر توانایی و هوش خویش، تحصیلِ موفّقیت نموده بودیم.
قلمرو زبانی: متعصّب: غیرتمند / قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری)
کم حافظه ترینِ شاگردان، بیش از بیست روز، اوقات خویش را صرف حاضر کردن دروس کرده بود و حتّی من که به هوش و حافظه خویش اطمینان داشتم، مرور قطعات ادبی به زبان فرانسه را فراموش نکرده بودم و بدین جهت هر کس از کار خویش راضی و مسرور، میخواستیم روزی را که در پی امتحانات بود، به تفریح و شادی به سر بریم. بارانی بهاری، از آنهایی که ایجاد سیل میکند، شب پیشین برای شست وشوی صحرا و بوستان چابکدستی کرده، راه باغ را رُفته و گونه گلهای بنفشه را دُرافشان ساخته بود. از پشت کوه و از گریبان افق طلایی، آفتابِ طراوتبخش بهاری، به روی ما که از سحرگاهان گرد آمده بودیم، تبسّم میکرد؛ گفتی جشن جوانی ما را تبریک میگفت.
قلمرو زبانی: اوقات: ج وقت / راضی: خرسند (هم آوا؛ رازی: بازخوانده به ری) / مسرور: شادمان، خشنود / بوستان: باغ / چابکدستی: چالاکی، مهارت/ رُفته: جارو کرده (بن ماضی: رُفت، بن مضارع: روب) / دُرّ: مروارید / افشاندن: پراکندن (بن ماضی: افشاند، بن مضارع: افشان) / گریبان: یخه / گرد آمدن: جمع شدن / تبسّم: لبخند / گفتی: گویی / قلمرو ادبی: به سر بریم: کنایه از گذراندن / بارانی بهاری، … دُرافشان ساخته بود: جانبخشی / دُرّ: استعاره از باران / گریبان افق: اضافه تشبیهی / آفتابِ طراوت بخش بهاری، … تبسّم میکرد: جانبخشی
آسمان میخندید؛ گلها از طراوت درونی خویش، سرمست و چلچلهها گرداگرد درختان بزرگ، که از شکوفه، سفید بودند، میرقصیدند. گنجشکی زرد، روی شاخه علفی خودرو نشسته، پرهای شبنم دار خویش را تکان داده، پیش آفتاب، نیاز آورده، در آن بامداد فرخنده، جفت خویش را میخواند. پسری روستایی نمَد کوچک خویش را به دوش انداخته، چوبدستی بلند بر دوش، گله گوسفندی را به دامنه کوه، هدایت میکرد. دستهای حنابسته او نشان میداد که او نیز برای رسیدن عیدِ طبیعت، تشریفاتی فراهم آورده است.
قلمرو زبانی: طراوت: شادابی / سرمست: سرخوش / چلچله: پرستو / گرداگرد: پیرامون / نیاز: حاجت / فرخنده: مبارک، خجسته / میخواند: صدا میکرد / نمد: پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست میآید و از آن به عنوان فرش استفاده میکنند یا کلاه و بالاپوش میسازند؛ بالاپوشِ نمدی / قلمرو ادبی: آسمان میخندید: جانبخشی / گلها … سرمست و چلچلهها … میرقصیدند: جانبخشی / گنجشکی … نیاز آورده: جانبخشی / عید طبیعت: استعاره از بهار
پسرک، آوازخوانان از پهلوی ما گذشت، نگاهی به ما کرده، لبخندی زد؛ پنداشتی با زبانِ بی زبانی میخواهد به ما، که مانند خودش از رسیدن بهار سرمستیم، عرض تبریک و تهنیت کند. رفیقی خوشخُلق و بذلهگو که عندلیبِ انجمن اُنس ما محسوب میشد، از خنده پسرک، شادمان، او را صدا زد و به او گفت:
«پسرجان، اسمت چیست؟ «
قلمرو زبانی: پنداشتی: گویی/ تهنیت: شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک / بذلهگو: شوخ، لطیفه پرداز / عندلیب: بلبل، هزاردستان / قلمرو ادبی: زبانِ بی زبانی: تناقض، کنایه از «با رفتارش» / رفیقی عندلیبِ انجمن اُنس ما: تشبیه
فرزند صحرا که هیچ وقت با ساکنین شهر مکالمه نکرده بود، دست و پای خویش را گُم کرد، امّا فورا خود را جمع کرده و در چشمهای درشتش فروغی پیدا شد؛ گفتی جملهای که پدرش در این موقع ادا میکرده است، به خاطرش آمده و از این رو مَسرّتی یافته است؛ پس جواب داد «نوکر شما، حسین.»
قلمرو زبانی: فروغ: پرتو، روشنایی / مسرّت: شادی، خوشی / قلمرو ادبی: دست و پای خویش را گُم کرد: کنایه از هول شد
دیگری پرسید: «برای عید، چه تهیه کردهای.»
پسرک در جواب خندهای زد و گفت: «پدرم یک جفت گیوه برایم خریده و دیروز که از شهر آمده بود، کلاهی برایم آورد که هنوز با لفاف کاغذی در گوشه اتاق گذاشته است و قبای سبز، هنوز تمام نشده و مادرم میگوید که تا فردا صبح حاضر خواهد شد.»
در این بین، من متأثرّتر از همه پیشنهاد کردم از شیرینیهایی که همراه داشتیم، سهمی به کودک دهقان بدهیم و کامش را شیرین کنیم و چنین کردیم.
کودک با ادب و تواضعی عجیب آنها را گرفت و همین که دید گوسفندها خیلی دور شدهاند و باید برود، دست در جیب کرده، مُشتی کشمش بیرون آورد و به رفقا داد.
قلمرو زبانی: گیوه: نوعی کفش با رویهای دست باف / لفاف: پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند / متأثّر: اندوهگین / کام: دهان / تواضع: فروتنی / رفقا: ج رفیق
با این هدیه، کلمه پوزش و تقاضا همراه نبود، تنها مژههای سیاه و بلند، یک جفت چشمِ درشتِ به زیر افکنده را پوشیده بود و معلوم میکرد که حسین از ناچیزی هدیه خویش شرمسار است.
در باغ، زیر یک درخت تنومند سیب، پس از چند ساعت، بازی و سبکسری به استراحت نشستیم و از هر در سخنی در میان آوردیم. آرزوهای شاگردان جوان که تازه میخواستند از مدرسه بیرون آیند، گوناگون بود و هر یک آرمانی داشتند که برای سایرین با نهایت صراحت و سادگی بیان میکردند و از آنها مشورت میخواستند.
قلمرو زبانی: شرمسار: شرمنده / سبکسری: سهل انگاری و بی مسئولیتی / در: باب؛ موضوع / صراحت: روشنی / قلمرو ادبی: در میان آوردیم: کنایه از مطرح کردن
جوانترین همه که قیافهای گشاده و چشمهایی درشت داشت، امّا هنوز طفل و نارسیده، میخواست در ادارهای که پدرش مستخدم بود، داخل شود و برای ادای این نقشه، مقدّماتی حاضر میکرد. من از همه خیالپرستتر، میخواستم آزاد و بی خیال، وقت خود را به شعر و شاعری صرف کنم و با نان اندک بسازم و در پی شهرت ادبی بروم. در آن روزها تازه بیتهای بیمعنی میساختم که وسیله خنده رفقا بود.
این آرزو تا مدّتی موضوع شوخی دوستان گردید و هر یک شروع به لطیفهپرانی کردند. یکی میگفت درست است که تو خیلی باهوش و صاحب ذوق و قریحه هستی و البتّه ادبیات نیز وسیله شهرت است، ولی این شهرت، زندگی مادّی انسان را تأمین نمیکند.
قلمرو زبانی: قیافه: شکل / گشاده: باز / نارسیده: خردسال، نوباوه / مستخدم: خدمتکار / صرف کردن: مصرف کردن / نان: مجاز از زندگی و امکانات / با نان اندک بسازم: کنار آمدن؛ سازش کردن/ لطیفه پرانی: بذله گویی / ذوق و قریحه: طبع / قلمرو ادبی: قیافهای گشاده: کنایه از خوشرو / نان: مجاز از روزی
دومی شوختر میگفت: بسیار خوب است و سلیقه تو را میپسندم و روزی که شاه شدم، تو را ملکالشّعرا خواهم کرد.
سومی گفت: آقای شاعر، لطفا در همین مجلس، بالبداهه از امیر معزّی تقلید کرده، شعری در مدح گیوه به من بگویید بدانم قوّت طبع شما تا چه پایه است،
من از این کنایهها در عذاب، هنرمندی کرده، گفتم: «گفت وگو درباره مرا برای آخر بگذارید. به نقد باید آرزوهای دیگران را شنفت.»
قلمرو زبانی: ملک الشّعرا: سخنسالار / بالبداهه: ارتجالاً، بدون اندیشه قبلی / مدح: ستایش / به نقد: در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر / شنفت: شنید
عزیزترین رفقای من که حُسن سیرت را با صَباحت توأم داشت، لبخندی زده، گفت من میخواهم با مایه اندک، بازرگانی را پیش گیرم؛ امّا بدان شرط که رفقا هر وقت میخواهند خریداری کنند، از تجارتخانه من باشد؛ بالجمله، هر کس آرمان خویش را بیان داشت و در باب آنها صحبت کردیم تا نوبت به سالخوردهترین رفقا رسید. او تجربه آموختهتر گفت:
قلمرو زبانی: حُسن سیرت: خوشرفتاری / صَباحت: زیبایی، جمال / توأم: همزاد و همراه / رفقا: ج رفیق / بالجمله: به هر روی / سالخورده: سالمند
رفقا، زندگانی آینده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخها خواهد زد و تغییرات بی شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدیر ما چیز دیگر باشد. امروز کارِ بسزا این است که با یکدیگر عهد کنیم هر چه در آینده برای ما پیش آید، جانب دوستی را نگاه داشته، از کمک به یک دیگر فروگذاری ننماییم و برای اینکه این عهد هرگز از خاطر ما نرود، باید به شکل بدیهی، میثاق امروزی را مؤکّد سازیم.
قلمرو زبانی: دستخوش: آنچه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطره آن است؛ بازیچه / دور: گردش / چه بسا: احتمال دارد / تقدیر: سرنوشت / بسزا: شایسته / فروگذاری: مضایقه؛ کوتاهی / بدیهی: هویدا، آشکار / میثاق: پیمان / مؤکّد: تٲکیدشده، محکم و استوار.
رفقا گفتند طرح پیمان را به رفیق خیالپرستِ خودمان، رها میکنیم و مرا نامزد آن کار کردند. من، یک دانه شکوفه سیب چیده، گفتم: «بیایید هر پنج نفر پس از بستن پیمان، یک برگ از این شکوفه را جدا کرده، آن را در خانه خویش، میان اوراق کتابی، به یادگار ایام جوانی ضبط کنیم.»
رفقا سرها را روی شکوفه خم کردند، و قبل از آنکه برگها را بچینند، من چنین گفتم: به پاکی قاصدِ بی گناه بهار و به طهارت این دوشیزه سفیدروی بوستان، سوگند که در تمام احوال و انقلابات روزگار، مثل برگهای این گلِ پاکدامن از یکدیگر حمایت کنیم و اگر تندبادی ما را از هم جدا کرد، محبّت و علاقه هیچ یک از دیگری سلب نشود و تا مثل این شکوفه، موی ما کافوری شود، دوستی را نگاه داریم آنگاه پنج دست چابک، برگهای شکوفه را کندند و هر یک برگ خود را در میان دفتر خود گذاشت.
قلمرو زبانی: اوراق: ج ورق / ایّام: ج یوم؛ روزها / ضبط کردن: نگهداری کردن / طهارت: پاکی / سوگند: حذف به قرینه معنایی (سوگند میخورم) / سلب: گرفته / چابک: چالاک / قلمرو ادبی: دوشیزه سفیدروی بوستان: استعاره از شکوفهها / مثل برگهای این گلِ پاک دامن: تشبیه؛ جانبخشی / تندبادی: استعاره از دشواریهای زندگانی / کافور: مادهای سفیدرنگ / موی ما کافوری شود: کنایه از اینکه پیر شویم
لطفعلی صورتگر
درک و دریافت
۱- نوع ادبی متن روان خوانی را با ذکر دلیل بنویسید.
خاطره نویسی؛ زیرا نویسنده به قلم خودش به بازگفت خاطرات خود میپردازد.
۲- درباره مناسبت مفهومی متن روان خوانی و عبارت زیر توضیح دهید.
الَعبَدُ یُدبّر و اللهُ یُقدّرُ. [بنده چاره گری میکند؛ خداوند مقدّر میکند.]
رفقا، زندگانی آینده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخها خواهد زد و تغییرات بی شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدیر ما چیز دیگر باشد.