آموزه نهم: ذوق لطیف

مفاتیح: کلیدها /  مستقر: ساکن /  متمکّن: ثروتمند، دارا

مشیّت الهی / انعطاف جادوگرانه / منبع بی شائبه/ ذوق ادبی

 می‌گفت که او و مادرم، هر دو، آنها را از مادربزرگ‌شان به یاد داشتند.

با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می‌بخشید. از بحران‌های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می‌پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی‌بست که پیشامد ناگوار را فاجعه‌ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می‌شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.

این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می‌شنویم. (سهلِ ممتنع: دشوار آسان‌نما)

سهل ممتنع: آن است که کاری در آغاز آسان و ساده به نظر برسد، امّا در واقع سخت و دشوار باشد و بازدارنده‌های بسیاری برای انجام آن وجود داشته باشد. می توان آن را به «دشوار آسان‌نما» بازگرداند.

همان طور که می‌بینید واژه‌های، «حاضر» و «غایب» هم زمان، به پدیده‌ای واحد نسبت داده شده‌اند و به بیان دیگر، غایب، صفت حاضر، واقع شده است.

به نظر شما چنین امری ممکن است؟

انسانی که حاضر است، نمی‌تواند غایب باشد؛ چون این دو صفت، متناقض اند؛ یعنی جمع شدن آنها باهم ناممکن است؛ چون هر یک، وجود دیگری را نقض می‌کند؛ با این حال، شاعر چنان آن دو را هنرمندانه، در کلام خود به کار برده است که زیبا، اقناع کننده و پذیرفتنی می‌نماید. به این گونه کاربرد مفاهیمِ متضاد، آرایه «متناقض‌نما» (پارادوکس) می‌گویند.

بازگردانی: هرگز شنیده‌ای که یک فرد هم حاضر باشد و هم غایب. من در میان جمع ام؛ ولی دلم جای دیگر است.

آرایه متناقض نما را در دو سروده قیصر امین پور بیابید.

الف) کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق / بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی / متناقض‌نما: آرامش طوفانی

بازگردانی: کشتی عشق کنار نام تو پهلو گرفت. (عشق و تو یک حقیقت اید.) بیا که نام و یاد تو هم به ما آرامش می دهد هم ما را می آشوبد.

ب) بارها از تو گفته ام از تو / بارها از تو، بارها با تو

ای حقیقی‌ترین مجاز، ای عشق!/ ای همه استعاره‌ها با تو / متناقض‌نما: حقیقی‌ترین مجاز

فرق تضاد و متناقض‌نما: تضاد یعنی وجود دو چیز متضاد؛ ولی در متناقض‌نما دو امر متضاد در یک زمان و جایگاه با هم جمع شده اند.

متناقض نما
متناقض نما
متناقض نما
تناقض

برای آشنایی بیشتر با آرایه متناقض نما به اینجا و اینجا نگاهی بیندازید.

پررنگ و نگار / پرّان و نرم

سراچه ذهنم آماس می‌کرد. = بسیار می‌آموختم و بهره می‌بردم.

از فرط هیجان لُکّه می‌دویدم. = به خاطر شادمانی و خوشحالی بسیارم آهسته می‌دویدم.

مادرم بسیار با ایمان بود ازین رو هر چه در زندگانی اش رخ می‌داد چه خوب و چه بد آن را خواست خدا می‌دانست. با سرنوشتش کنار می‌آمد و آن را می‌پذیرفت.

– نشان می‌دهد که چه اندازه نویسنده به سعدی و گلستان دل بسته است و چه اندازه دوست دارد از او پیروی کند و مانند سعدی قلم بزند.

قلمرو زبانی: متعصّب: غیرتمند / قدر: اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری)

قلمرو زبانی: اوقات: ج وقت / راضی: خرسند (هم آوا؛ رازی: بازخوانده به ری) / مسرور: شادمان، خشنود / بوستان: باغ / چابکدستی: چالاکی، مهارت/ رُفته: جارو کرده (بن ماضی: رُفت، بن مضارع: روب) / دُرّ: مروارید / افشاندن: پراکندن (بن ماضی: افشاند، بن مضارع: افشان) / گریبان: یخه / گرد آمدن: جمع شدن / تبسّم: لبخند /  گفتی: گویی / قلمرو ادبی: به سر بریم: کنایه از گذراندن / بارانی بهاری، … دُرافشان ساخته بود: جانبخشی / دُرّ: استعاره از باران / گریبان افق: اضافه تشبیهی / آفتابِ طراوت بخش بهاری، … تبسّم می‌کرد: جانبخشی

قلمرو زبانی: طراوت:‌ شادابی / سرمست:‌ سرخوش / چلچله: پرستو / گرداگرد: پیرامون / نیاز: حاجت / فرخنده:‌ مبارک، خجسته / می‌خواند: صدا می‌کرد / نمد:‌ پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می‌آید و از آن به عنوان فرش استفاده می‌کنند یا کلاه و بالاپوش می‌سازند؛ بالاپوشِ نمدی / قلمرو ادبی: آسمان می‌خندید: جانبخشی / گل‌ها … سرمست و چلچله‌ها … می‌رقصیدند: جانبخشی / گنجشکی … نیاز آورده: جانبخشی / عید طبیعت: استعاره از بهار

قلمرو زبانی: پنداشتی: گویی/ تهنیت: شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک / بذلهگو: شوخ، لطیفه پرداز / عندلیب: بلبل، هزاردستان / قلمرو ادبی: زبانِ بی زبانی: تناقض، کنایه از «با رفتارش» / رفیقی عندلیبِ انجمن اُنس ما: تشبیه

قلمرو زبانی: فروغ: پرتو، روشنایی / گفتی: انگار، ظاهراً / مسرّت: شادی، خوشی / قلمرو ادبی: دست و پای خویش را گُم کرد: کنایه از هول شد

قلمرو زبانی: گیوه: نوعی کفش با رویه‌ای دست باف / لفاف: پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند / قبا: نوعی جامۀ جلوباز که دو طرف جلوی آن با دکمه بسته می‌شود / متأثّر: اندوهگین / کام: دهان / تواضع: فروتنی / رفقا: ج رفیق

قلمرو زبانی: شرمسار: شرمنده / سبک‌سری: سهل انگاری و بی مسئولیتی / در: باب؛ موضوع / آرمان: هدف، آرزو، امید / صراحت: روشنی / قلمرو ادبی: در میان آوردیم: کنایه از مطرح کردن

قلمرو زبانی: قیافه: شکل / گشاده: باز / نارسیده: خردسال، نوباوه / مستخدم:‌ خدمتکار / صرف کردن: مصرف کردن / نان: مجاز از زندگی و امکانات / با نان اندک بسازم: کنار آمدن؛ سازش کردن/ لطیفه پرانی: بذله گویی / ذوق و قریحه: طبع / قلمرو ادبی: قیافه‌ای گشاده: کنایه از خوش‌رو / نان: مجاز از روزی / با نان اندک ساختن: کنایه از قانع و خرسند بودن

قلمرو زبانی: ملک الشّعرا: سخن­ سالار (شاه شاعران) / بالبداهه: ارتجالاً، بدون اندیشه قبلی / مدح: ستایش / به نقد: در حال حاضر، در وضعیت مورد نظر / شنفت: شنید

قلمرو زبانی: حُسن سیرت: خوش­رفتاری / صَباحت: زیبایی، جمال / توأم: همزاد و همراه / رفقا: ج رفیق / بالجمله: به هر روی / سال‌خورده:‌ سالمند

قلمرو زبانی: دستخوش: آنچه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطره آن است؛ بازیچه / دور: گردش / چه بسا: احتمال دارد / تقدیر: سرنوشت / بسزا: شایسته / فروگذاری: مضایقه؛ کوتاهی / بدیهی: هویدا، آشکار / میثاق: پیمان / مؤکّد: تٲکید‌شده، محکم و استوار.

قلمرو زبانی: اوراق: ج ورق / ایّام: ج یوم؛ روزها / ضبط کردن: نگهداری کردن / طهارت: پاکی / سوگند: حذف به قرینه معنایی (سوگند می ­خوریم) / سلب: گرفته / چابک: تند و فرز / قلمرو ادبی: دوشیزه سفیدروی بوستان: استعاره از شکوفه‌ها / مثل برگ‌های این گلِ پاک دامن: تشبیه؛ جانبخشی / تندباد: استعاره از دشواری‌های زندگانی /  کافور: ماده‌ای سفیدرنگ / موی ما کافوری شود:‌ کنایه از اینکه پیر شویم

نویسنده در این نوشته به بازگفت زندگانی و احساسات خود می پردازد؛ ازین رو در بخش ادب غنایی جای می گیرد. از سوی دیگر خاطره نویسی و حسب حال نیز به شمار می رود؛ زیرا این زندگی نامه به قلم خود نویسنده است.

الَعبَدُ یُدبّر و اللهُ یُقدّرُ. [بنده چاره گری می‌کند؛ خداوند مقدّر می‌کند.]

رفقا، زندگانی آینده ما دستخوش تصادف و اتفّاق است. دور روزگار، بر سر ما چرخ‌ها خواهد زد و تغییرات بی شمار خواهد نمود؛ چه بسا که تقدیر ما چیز دیگر باشد.

پیمایش به بالا