که من شهر علمم علیًّم در است / درست این سخن قول پیغمبر است
قلمرو زبانی: علیًّم: علی برای من / قول: گفته / قلمرو ادبی: واژهآرایی: است / شهر علم: اضافه تشبیهی / من شهر علمم علیًّم در است: تشبیه
بازگردانی: و می گفت من مانند شهر دانشم و علی دروازه شهر دانش من است. این سخن به درستی گفتار پیامبر است.
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست / تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
قلمرو زبانی: گویی: پنداری / قلمرو ادبی: دو گوشم پر آواز اوست: کنایه از اینکه اکنون می شنوم
بازگردانی: من شهادت می دهم که این سخن ها از پیامبر است و پنداری سخنان او اکنون در گوشم می پیچد.
علی را چنین گفت و دیگر همین / کز ایشان قوی شد به هر گونه دین
قلمرو زبانی:
بازگردانی: پیامبر درباره علی چنین گفت و مطلب دیگری جز این نمانده است که با اینها دین اسلام نیرومند شد.
نبی آفتاب و صحابان چو ماه / به هم بستهٔ یکدگر، راست راه
قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / صحابان: ج صاحب، یاران / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید / چو ماه: تشبیه
بازگردانی: پیامبر مانند خورشید است و یاران او مانند ماه اند. اینان به هم بسته اند و همه در راه راست اند.
گوشزد: نگارنده نتوانست واژه «صحابان» را در فرهنگ های عربی بیابد. نزدیک ترین کلمه به این واژه «صُحبان» است، به معنای «یاران» جمع صاحب. به نظر می رسد بیت دچار نابهنجاری یا مخالفت قیاس شده باشد.
منم بندهٔ اهل بیت نبی / ستایندهٔ خاک و پای وصی
قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / اهل بیت: خانواده / قلمرو ادبی:
بازگردانی: من بنده خانواده پیامبرم و خاکِ پایِ جانشینِ او را می ستایم.
گوشزد: به نظر نگارنده «و» اضافی است و مصراع دوم باید این گونه باشد: ستایندهٔ خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج از او تندباد
قلمرو زبانی: حکیم: دانا، خردمند / برانگیختن: باتندی به حرکت درآوردن، بتاختن واداشتن / قلمرو ادبی: چو دریا: تشبیه / تندباد: گرفتاری ها و حوادث
بازگردانی: دانا این جهان را مانند دریا دانسته است که حوادث موج های این دریا را بلند کرده و به حرکت واداشته است.
چو هفتاد کشتی بر او ساخته / همه بادبانها برافراخته
قلمرو زبانی: برافراخته: بلند کرده، برکشیده / قلمرو ادبی:
بازگردانی: در این دریای پرموج هفتاد کشتی ساخته شده است و کشتی ها بادبان هایشان را بالا کشیده اند. (آماده حرکت اند.)
یکی پهن کشتی به سان عروس / بیاراسته همچو چشم خروس
قلمرو زبانی: به سان: مانند / آراستن: آرایش دادن / قلمرو ادبی: به سان عروس، همچو چشم خروس: تشبیه (وجه شبه زیبایی)
بازگردانی: یک کشتی بزرگ مانند عروس زیباست که مانند چشم خروس زیور بسته شده است.
محّمد بدو اندرون با علی / همان اهل بیت نبی و ولی
قلمرو زبانی: اندرون: درون / بدو اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (در آن) / نبی: پیامبر / ولی: دوست، سرپرست، جانشین / قلمرو ادبی:
بازگردانی: محمد با علی که از خانواده پیامبر و جانشین اوست درون آن کشتی است.
خردمند کز دور دریا بدید / کرانه نه پیدا و بُن ناپدید
قلمرو زبانی: کرانه: ساحل / بُن: ته / موقوف المعانی / قلمرو ادبی: تضاد: پیدا، ناپدید
بازگردانی: خردمندی که از دور این دریای بی ساحل و ته را می بیند،
بدانست کو موج خواهد زدن / کس از غرق بیرون نخواهد شدن
قلمرو زبانی: بدانست: دوستی / کو: که او / قلمرو ادبی:
بازگردانی: می فهمد که این دریا موج خواهد داشت و کسی نیست که غرق نشود.
به دل گفت اگر [گر] با نبی و وصی / شوم غرقه دارم دو یار وفی
قلمرو زبانی: نبی: پیامبر / وصی: جانشین / وفی: وفادار / قلمرو ادبی: پساوند: وصی، وفی (پساوند نادرست دارد؛ زیرا وصی و وفی با یکدیگر نمی توانند قافیه شوند.)
بازگردانی: به خودش گفت اگر با پیامبر و جانشینش باشم و غرق شوم دو یار باوفا خواهم داشت.
گوشزد: «اگر» نمی تواند درست باشد؛ زیرا وزن شعر می آشوبد.
همانا که باشد مرا دستگیر / خداوند تاج و لوا و سریر
قلمرو زبانی: خداوند: صاحب / لوا: پرچم / سریر: تخت / قلمرو ادبی: دستگیر: کنایه / خداوند تاج و لوا و سریر: کنایه از فرمانروا
بازگردانی: همانا که صاحب تاج و پرچم و تخت (پیامبر یا یزدان)، مرا یاری خواهد کرد.
خداوند جوی می و انگبین / همان چشمهٔ شیر و ماء معین
قلمرو زبانی: انگبین: دوستی / ماء معین: آب روان / قلمرو ادبی: جوی می و …: مجاز از بهشت
بازگردانی: صاحب بهشت (جوی شراب و عسل، چشمه شیر و آب روان) به من یاری خواهد رساند.
اگر چشم داری به دیگر سرای / به نزد نبی و علی گیر جای
قلمرو زبانی: سرا: خانه / قلمرو ادبی: چشم داشتن: کنایه از منتظر بودن / دیگر سرا: استعاره از آخرت
بازگردانی: اگر آخرت آباد و خوبی را می خواهی، در کنار پیامبر و علی باش.
گرت زین بد آید گناه من است / چنین است و این دین و راه من است
قلمرو زبانی: گرت: اگر تو را [برای تو]/ قلمرو ادبی: تضاد: دوزخ، خلد
بازگردانی: اگر با این سخنان به تو بدی رسد من گناهش را به گردن می گیرم. اینها دین و راهی است که من برگزیده ام.
بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاک پی حیدرم
قلمرو زبانی: زادم: زاده شدم (فعل ناگذر) / پی: پا / حیدر: شیر / قلمرو ادبی: گذشتن: کنایه از مردن / حیدر: استعاره از حضرت علی
بازگردانی: من با این باورها زاده شده ام و با این باورها خواهم مرد. تو بدان که من خاک پای علی ام.
دلت گر به راه خطا مایل است / تو را دشمن اندر جهان خود دل است
قلمرو زبانی: را: اضافه گسسته (دشمن تو) / اندر: در / قلمرو ادبی:
بازگردانی: اگر دلت این باور را نمی پذیرد و منحرف است، بدان که دل تو دشمن تو است.
نباشد جز از بیپدر دشمنش / که یزدان به آتش بسوزد تنش
قلمرو زبانی: یزدان: دوستی / سوختن: سوزاندن / قلمرو ادبی: بیپدر: کنایه از خشوک
بازگردانی: فقط انسان بی پدر دشمن اوست و خداوند تن او را در آتش دوزخ خواهد سوزاند.
هر آنکس که در جانش بغض علی است / از او زارتر در جهان زار کی است
قلمرو زبانی: بغض: دوستی / زار: ناتوان، بیچاره، نزار / قلمرو ادبی: پرسش انکاری
بازگردانی: هر کس که در جانش دشمنی علی وجود دارد، هیچ کس در جهان بدبخت تر از او نیست.
نگر تا نداری به بازی جهان / نه برگردی از نیک پی همرهان
قلمرو زبانی: نگر: نگاه کن / نیک پی: خوش قدم / قلمرو ادبی: جهان را به بازی داشتن: کنایه از «به بازی گرفتن و بیهوده دانستن»
بازگردانی: نگاه کن که بیهوده زندگانی ات را نگذرانی و به همسفران خوش قدم پشت نکنی.
همه نیکیات باید آغاز کرد / چو با نیکنامان بوی همنورد
قلمرو زبانی: همنورد: همسفر / بوی: باشی (از فعل بودن)/ قلمرو ادبی:
بازگردانی: اگر می خواهی همسفر با نیک نامان (پیامبر، علی و شیعیان) باشی، باید به همه نیکی کنی.
از این در سخن چند رانم همی / همانا کرانش ندانم همی
قلمرو زبانی: در: زمینه، باب / کران: ساحل / قلمرو ادبی: کران ندانم: کنایه از اینکه بسیار گسترده و بی کران است.
بازگردانی: در این زمینه چه اندازه سخن بگویم. همانا که این موضوع پایانی ندارد. (هر چه بگویم کم است.)
بنابراین شاهنامه جُنگ تاریخ و فرهنگ ایرانیان است و همه وجوه زندگی، باورها و دستاوردهای فکری، دینی و اخلاق ایشان را در خود بازتابانده است. زبان استوار و آراسته فردوسی این اثر ارزشمند را از هر جهت برجسته، هنری، شایان و سزاوار بزرگداشت کرده است. راست است که وی بر خود بایسته می دانسته که از آنچه درباره تاریخ ایران به دستش میرسیده نه چیزی بیفزاید و نه اندکی بکاهد؛ اما در واقع از جان و باور خود بسیار چیزها بر آن افزوده و آن تاریخ بی روح و فاقد ارزش هنری را به جانداری زنده و هنری تبدیل کرده است. تا آنجا که به حق میتوان گفت: شاهنامه، همه تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام است از نگاه فردوسی.
یکی از علل کامیابی شاهنامه را افزون بر درونمایه آن که همه پند و حکمت و آزادگی و آزاداندیشی است، باید در پاکدلی و علاقه سراینده آن به ایران دانست. وی با باور و درونی پاک در راه نظم شاهنامه گام نهاد و زندگانی و دارایی خود را بر این کار گمارد. فردوسی مرد خردمند و شیعه مذهب بود که از آمیزش خرد و دین حکمتی برین پدید آورد. با اعتقادی که به دانش و خرد داشت، برای توصیف رفتار پهلوانان و قهرمانان کتاب خود، چنان طرحی استوار و درخور افکند که همه رفتار و کردار آنان دعوت به آزادی، خردمندی و سرافرازی از آب درآمد.
درونمایه شاهنامه: درونمایه شاهنامه عمدتاً رویدادهاست. هر چند اندیشهها، هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و … نیز در سراسر کتاب پابه پای رویدادها پیش می رود.
شاهنامه با ستایش پروردگار، وصف خرد، ستایش پیامبر و یارانش و اشاره به چگونگی فراهم آمدن کتاب آغاز میشود و در آن از۵۰ پادشاهی، از کیومرث (نخستین پادشاه) تا یزدگرد سوم واپسین پادشاه ساسانی سخن به میان میآورد و سرانجام با شکست ایران از تازیان به فرجام میرسد.
رخدادهای شاهنامه از دورههای نخستین و اساطیری یعنی آغاز تمدن بشری، ظهور کشاورزی، آموختن رسم و راه فراهم آوردن خوراک، پوشاک، بافندگی، ساختن، داستان ضحاک، خیزش کاوه و فریدون شتابان میگذرد و به مرحله پهلوانی یعنی پیدا شدن سام و زال و رستم و عصر کیکاووس و کیخسرو و جنگهای دراز ایران و توران میرسد که در واقع به دلیل وجود پهلوان ایراندوست و مردمنوازی همچون رستم ارزشمندترین و طولانیترین بخشهای شاهنامه را دربرمیگیرد. آغاز این دوره طولانی و پرداروگیر، با پادشاهی منوچهر می آغازد و با مرگ رستم و روی کار آمدن بهمن پسر اسفندیار به پایان میرسد.
بخش سوم شاهنامه دوران تاریخی است که با روی کار آمدن بهمن – که اردشیر هم خوانده شده – آغاز میشود و با ذکر حوادث اسکندر و پادشاهی اشکانی و ساسانی در واقع تا حدود زیادی با تاریخ همخوانی پیدا میکند. عمده ترین قسمتهای این بخش، پادشاهی اردشیر، بهرام گور و خسرو انوشیروان است.
به نظر میرسد پس از اندیشهورزی و خردگرایی که در عصر رودکی به دست شاعرانی مانند شهید و بوشکور کاشته شده بود، در روزگار فردوسی و در وجود خود او این اندیشهورزی و خردگرایی بارور میشود.
از شاهکارهای هنری فردوسی، اندرزهای نغزی است که در ضمن و یا پایان داستانها و جنگهای بزرگ آشکار میدارد. از این سخنان پیداست که کارزارهای خونین و کشته شدن نیکان و پهلوانان و ویران گشتن دودمانها و خواری فرادستان و بازیهای روزگار، سخنور رازدان ما را اندوهگین و پژمرده میکرده و در برابر آفرینش در اندیشه و سکوت فرومیبرده است. او گاهی در حالتی میان شک و یقین اندوه خود را با سخنان زیبا و حکیمانه بازمیگفته است. در همه موارد، سخنور آگاه ما از اینکه جهان و شکوه جهان گذران است و آدمی باید در این سرای سپنجی، دلیر، بخشاینده، فداکار، راستگو، راست کردار و نیکودل باشد داد سخن میدهد :
بیا تا جهان را به بد نسپریم / به کوشش همه دست نیکی بریم
قلمرو زبانی: سپَردن: سپری کردن، طی کردن / قلمرو ادبی: دست بردن: کنایه از اقدام کردن
بازگردانی: بیایید تا جهان را با بدی نگذرانیم و بکوشیم همیشه به خوبیها اقدام کنیم.
نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار
قلمرو زبانی: به: بهتر / قلمرو ادبی: تضاد: نیک و بد
بازگردانی: این جهان، نیک و بدش پایدار و ماندگار نمی ماند؛ پس همان بهتر که از ما نیکی به یادگار بماند.
همان گنج و دینار و کاخ بلند / نخواهد بُدن مر تو را سودمند
قلمرو زبانی: دینار: سکه زر / بُدن: بودن / را: به معنای برای / قلمرو ادبی: گنج و دینار و کاخ بلند: مجاز از مادیات
بازگردانی: مادیات (گنج و دینار و کاخ بلند) برای تو سودی نخواهد داشت.
فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
قلمرو زبانی: فرخ: خجسته / مشک: ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید / عنبر: ماده ای چرب، خوشبو و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود. / سرشته: آمیخته، آفریده / قلمرو ادبی: جناس: فرشته، سرشته
بازگردانی: فریدون خجسته فرشته نبود از مشک و عطر ساخته نشده بود.
به داد و دهش یافت آن نیکوی / تو داد و دهش کن، فریدون توی
قلمرو زبانی: داد و دهش: بخشش / نیکوی: نیکی / قلمرو ادبی: فریدون توی: تشبیه
بازگردانی: او با بخشش و مهربانی نام نیک به دست آورد. تو هم اگر بخشش و مهربانی کنی مانند فریدون خواهی شد.