درآمدی بر عصر حافظ
دوران شکوه و شکست
فروپاشی حکومت ایلخانان با آشفتگی فرهنگی که سبب عمده آن حکومت قوم بیگانه تاتار و خونریزیهای ناشی از آن بود، همزمان گردید. پریشانی اندیشه، سستی گرفتن بنیانهای فلسفی، رواج خرافات و بیمسئولیتی، دلسپاری به قضا و قدر و گسترش روح تسلیم و بیتوجّهی به گیتی را تا حد زیادی میتوان از پیامدهای فتنه مغول دانست. فساد ناشی از حمله مغول به زمینههای فکری و فرهنگی منحصر نماند، در قلمرو ادبیات و ذوق هم روز به روز سستی و ضعف و بیضابطگی آشکارتر میشد. گذشته از حضور و رواج پارهای واژههای مغولی در زبان و ادب پارسی، دلمردگی و بیسرانجامی و بلاتکلیفی با اندیشه ادبی فارسی همراه گشت. ذوقها پژمرد و عواطف شاعران و نویسندگان از نوآوری بازماند.
هرج و مرجی که در عصر حافظ در قلمرو ذوق و اندیشه دیده میشود، چیزی جز بازتاب جریانهای سیاسی و آشفتگی اقتصادی و اجتماعی پس از فتنه مغول نیست.
در عصر حافظ، به دلیل بیعقیدگی برخی از ایلخانان و بیتعصّبی بعضی دیگر، گروهها توانستند کیش و باور خود را آزادانه آشکار کنند و در صورت لزوم بر آن پای بفشرند؛ بنابراین در این ایام نه تنها مذاهب اسلامی آزادانه تبلیغ و ترویج میشد، بلکه پیروان ادیان دیگر و از آنجمله زرتشتیان و ترساکیشان هم آشکارا دین و آیین خود را تبلیغ میکردند و مراسم آن را بر پا میداشتند.
این فضای باز عقیدتی برای پارهای از دگراندیشان، زمینه خوبی برای رشد و تبلیغ فراهم آورد. از جمله این مذاهب آیین تشیع بود که در دورههای پیشین نیز برخی مانند خواجه نصیرالدین توسی با نفوذ در دستگاه حکومتی خلفا و مغولان توانسته بودند از قدرت سیاسی آنان بهره جویند و برای دفع پارهای مفاسد و دست زدن به اقدامات اصلاحطلبانه و علمی امکانات تازهای فراهم آورند.
از این زمان به بعد، کیش شیعه نه تنها بهسرعت رو به گسترش نهاد، بلکه در میانه این دوره توانست با تشکیل حکومتهای محلّی – مانند سربداران در خراسان – برای حکومت مرکزی دردسرهای جدی فراهم آورد و زمینه را برای روی کار آمدن تشیع در دوره بعد آماده سازد.
بعد از مرگ تیمور به سال ۸۰۷ هـ.ق کشاکش میان فرزندان و نوادگان او بر سر متصرّفات پدر آغاز شد. تنها شاهرخ میرزا بود که توانست بخش گستردهای از ممالک تیموری – یعنی بخشهای خاوری آن – را از آسیب و پریشانی برهاند. او شهر هرات را پایتخت خود قرار داد و با علاقهای که به هنر و فرهنگ اسلامی داشت، نظر هنرمندان و هنروران از جمله خوشنویسان و نگارگران و سرایندگان را جلب کرد و حامی نهضت بزرگ هنری روزگار خویش شد. بایسنقر میرزا که پس از پدر زمامدار هرات بود، در این شهر محفل انسی از هنرآفرینان فراهم آورد. خود او اقسام خطهای آن روز را شیرین و زیبا مینوشت و در پرتو علاقه ویژه ای که به هنر خوشنویسی داشت، مشوّق هنرمندان آن عصر شد تا آثار ارزشمندی برای کتابخانه وی پدید آورند. از جمله این نسخهها قران و شاهنامه نامی به بایسنقری است که شاهنامه بایسنقری (بهطور کامل) و برگهایی از قرآن بایسنقری در کتابخانههای ایران از آن جمله کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد هست و از ارزندهترین آثار هنر اسلامی بهشمار میآید.
در عصر حافظ، پهنه گستردهای، زیستگاه و قلمرو بالندگی زبان و فرهنگ پارسی بود. شبه قاره هند و آسیای کهین همچنان میزبان زبان فارسی بود و آذربایجان، اصفهان و فلات مرکزی ایران هم دانشوران و هنرمندان خاص خود را داشت. اقلیم پارس بهرغم کشمکشهای تاریخی فراوانی که در اثر روی کار آمدن خاندان تیموری جریان داشت، مثل گذشته کانون جوشنده زبان و شعر فارسی بود و شیراز همچنان پایتخت شعر وادب این عصر بهشمار میرفت؛ اما فرهنگشهرهای بزرگی همچون نیشابور، سبزوار، توس و مرو و بهویژه هرات- که مرکز ذوق و هنر بود- باعث شدند که خراسان از لحاظ شعر و ادب موقعیت پیشین خود را پاس دارد.
وضع عمومی شعر در عصر حافظ
دراین دوره، قصیده رو به ضعف و کسادی گذاشته بود و اگر قصیدهای سروده میشد، بیشتر به موضوعات و مضامینی از قبیل حمد خدا، نعت رسول اکرم(ص)، مناقب امامان شیعه، عرفان، حکمت، شکوه و شکایت، موعظه و مسائل اجتماعی، هجو و هزل و مقداری هم ستایش شاهان و کشورداران ویژه مییافت. در این دوره، در دو زمینه منقبت و سوگسرایش و طرح مسائل اجتماعی نوآوریهای انجام گرفته است.
در میان سخنپردازان این دوره روسُرایی و رونگاری رواج داشت و در شعر عصر حافظ به دو صورت جلوه کرد: نخست تقلید از شیوه و سبک استادان پیشین و دیگر، جوابگویی شعرهای مشهور پیشینیان غالبا بر همان وزن و قافیه. از سرایندگان دورههای پیش، بیشتر از همه سبک و شیوه کار انوری، ظهیر فاریایی، کمالالدین اصفهانی و خاقانی تقلید میشد. شیوه نظامی، شاعر و داستانسرای گنجه در پرداختن منظومههای بلند عاشقانه که در عصر مولوی امتیاز و والایی درخوری به دست آورده بود، سرمشق بسیاری از سخنوران عصر حافظ هم قرار گرفت. منظومهها و حتی پنجگنجهای چندی به پیروی از نظامی پدید آمدند؛ اما هیج کدام نتوانستند در آفرینش هنری، نوآوری و پرداخت داستانی به جایگاه آثار او دست یایند.
نظیرهسرایی از سروادهای سخنسرایان نامور گذشته شگرد دیگری بود که شاعران عصر حافظ در آن طبع آزمایی کردند. این کار به قالب ویژهای محدود نماند؛ هم بسیاری از چامههای پرآوازه خاقانی، انوری و جمالالدین مورد توجه سرایندگان بود و هم چکامههای بلندآوازه سعدی و امیرخسرو و ظهیر. در میان این همسانسراییها (استقبال) تنها شیوه عبیدزاکانی- چنان که خواهیم دید – از جهتی نوآور و تازه قلمداد میشود و از آن نغزتر، شگرد شگرف و رندانه حافظ است که به حق باید گفت در همه همسانسراییها با استادی و فرزانگی خاصّی از سرمشقها بسی فراتر رفته و با هنرمندی تمام، مضمونها را از آن خود ساخته است.
نمونه دیگری که در این دوره بسیار مورد توجه و روسرایی قرار گرفت، شاهنامه فردوسی بود. بسیاری به گمان این که میتوانند با سرودن درپیوستهای حماسی در هر قلمرو و مضمون و در هر عصر و زمان، شأن و سربلندیای همپایه فردوسی بهدست آورند، به طمع خام همسانگویی افتادند.
دراین دوره محتوای شعر با دورههای قبل دگرسانی چندانی نداشت؛ جز اینکه آثار بسیاری از سخنوران روز به روز سستتر میشد و از پختگی عصر مولوی و سعدی تا حدودی بهدور میافتاد. حتّی ظهور و گسترش پارهای از انواع ظاهرا تازه مانند ساقینامه، چیستان و ماده تاریخ هم با آنکه بسیار مورد علاقه شاعران این دوره از جمله حافظ بوده است، نتوانست افقی تازهای در پهنه ادب پارسی بگشاید.
طنز و انتقاد اجتماعی بهویژه در شعر کسانی مانند عبید زاکانی، بُسحاق اطعمه و به شیوهای ظریف و رندانه در سرودههای حافظ از ارمغانهای تازه این عصر است که دست کم تا این پایه هنری و اثرگذار در دوره های دیگر رواج چندانی نداشته است.
زبان شعر این دوره، جز در سرودههای برخی از شاعران مانند حافظ و خواجو، رو به سقوط و تباهی است. این تباهی و کممایگی هم در لفظ پیداست و هم در ساخت و بافت کلام، گسترش و عمومیت یافتن شعر و ادب در کوچه و بازار و در میان افراد نافرهیخته، به این ناپختگی دامن میزد و زمینه را بیش از پیش برای دگردیسی بنیادین در سبک و شیوه شاعری آماده میکرد. اگر حافظ به عنوان ستون اصلی شعر و شاعری این عصر، یک تنه به رهانش زبان و فرهنگ ایران برنمیخاست، برای شعر و زبان پارسی سرنوشتی به مراتب بدتر از این انتظار میرفت.
شاعران نامدار این دوره:
فخرالدّین عراقی، عارفی از سلسله سوختگان
در سال ۶۱۰ هـ.ق که هنوز سپاه مغول شهرهای مردخیز و پربرکت ایران را میدان تاخت و تاز و خونآشامیهای خود قرار نداده بود، در یکی از روستاهای فراهان به نام کُمجان (کمیجان) در خانوادهای دانشور و با کمال دیده به جهان گشود. او را ابراهیم نام نهادند. به اعتبار زادگاهش – بعدها که شاعری بلندآوازه شد – او را به نسبتهای فراهانی و همدانی نیز خواندهاند؛ هر چند به دلیل سکونت در عراق عجم، بیشتر به عراقی سرشناس شده است.
کودکی و نوجوانی عراقی در همدان و اصفهان، به کسب دانش و معرفتاندوزی گذشت. از آن پس به مولتان رفت و چندی بعد، قصد دیار روم در آسیای کهین کرد و در آنجا از طریق شیخ صدرالدین قونوی با آثار عارف بزرگ آن روزگار، محیالدین ابنعریی آشنا شد. افزون بر این، در شهر قونیه به خداوندگار عشق و عرفان، مولانا جلالالدین رومی ارادت ویژه ای پیدا کرد و خیلی زود مورد توجه مخصوص او واقع شد و سرانجام به سال ۶۸۸ در دمشق زندگانی را بدرود گفت.
عراقی بهمثابه عارفی بزرگ توفیق یافت آثار مهم و ممتازی در قلمرو عرفان از خویشتن به یادگار گذارد:
الف) دیوان با حدود پنج هزار بیت در قالبهای چامه، چکامه، ترانه، قطعه و مثنوی مجموعه رنگارنگی است که جانهای تشنه را سیراب میکند. تعداد غزلها و همچنین تأثیر آنها به مراتب از دیگر سرودههای او بیشتر است.
ب) عشّاق نامه که نام دیگر آن دهنامه است. مشتمل است بر ابیاتی در قالب مثنوی و چند چکامه که همگی در وزن حدیقه سنایی سروده شدهاند. سراینده در هر فصل این کتاب، یکی از مباحث عرفانی را پیش می کشد و سخن خود را با چند تمثیل و حکایت به پایان میرساند. در دورههای پسین، سخنوران از این کتاب تقلید کردند و چندین «دهنامه» در ادب پارسی پدید آوردند.
پ) افزون بر این سروادها، عراقی کتابی به نام لمعات به نثر و نظم پارسی دارد که درونمایه آن عرفان و رهروی عارفانه است. بعدها چند تن از شناسامردان بزرگ بر این کتاب گزارشهایی نوشتهاند که از آن میان، شرح جامی با عنوان اشعه اللّمعات از همه نامبردارتر است.
شعر و نثر عراقی هر دو گرم، دلپذیر و کلامش ساده و استوار و پرتأثیر است. مثنویها و قصاید او بیشتر رنگ حکمت و تحقیق دارند؛ اما با خواندن غزلش، اغلب شور و نشاط عارفانه به خواننده دست میدهد. انتخاب ابیاتی گزیده از میان غزلهای عراقی کار آسانی نیست.
نمونهای از شعر عراقی:
شراب بیخودی
نخستین باده کاندر جام کردند / ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را / شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی / کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هر کجا درد دلی بود / به هم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند / به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند هر دم / سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش / عراقی را چرا بدنام کردند؟
خواجوی کرمانی، نخلبند سرایندگان
این که دو شاعر پرآوازه، یعنی سعدی و حافظ پیش از خواجو و پس از وی ظهور کرده و او را در میان گرفتهاند؛ از جهت الهامگیری و الهام بخشی، برای این سراینده عارف کرمان درخور توجه شایان است اما به لحاظ آن که مقام و منزلت ادبی و شاعرانه وی در برابر دو چهره درخشان ادب پارسی رنگ باخته است، در مجموع میتواند برای نام و آوازه او ناخجسته بهشمار آید.
این عارف کرمانی که در غزل از سعدی پیروی می کرد و «سخن حافظ طرز غزل» او را داشت. کمالالدین ابوالعطا محمود بن علی از بزرگزادگان و خواجگان کرمان بود و بههمین دلیل، بعدها که به شعر و شاعری روی آورد، تخلّص «خواجو» را برگزید و به دلیل هنرنماییهایش در عالم شعر به نخلبند سرایندگان شهرت یافت. او پس از آنکه دوران کودکی را در زادگاه خود پشتسر گذاشت، در پی کسب علم و کمال به سیر آفاق و انفس پرداخت.
در همین سالها با حافظ دوستی و ارتباط نزدیک یافت و چون به سال و تجربه شعری بر حافظ پیشی داشت، بر شعر و اندیشه وی پرتو افکند. به همین سبب در دیوان خواجه بسیاری از ابیات و غزلها را میبینیم که به همالسرایی از خواجو سروده شده است. خواجو به سال ۷۵۰ در شیراز بدرود حیات گفت و در تنگ اللّهاکبر مشرف بر دروازه قرآن فعلی شیراز به خاک سپرده شد.
۱- دیوان؛ شامل قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیعات و رباعیات که بر روی هم به دو بخش صنایع الکمال و بدایع الجمال میشود .
۲- شش مثنوی؛ در وزنهای گوناگون با این نامها: سامنامه، همای و همایون، گل و نوروز، روضه الانوار، کمالنامه و گوهرنامه.
پنج مثنوی اخیر بر روی هم پنج گنج خواجو را میسازند.
۳- آثار منثور؛ علاوه بر دیوان و منظومهها از خواجو آثاری هم به نثر موجود است که مهمترین آنها سه مناظره است با نامهای رساله اللبادیه در مناظره نی و بوریا، سبع مثانی در مناظره شمشیر و قلم و مناظره شمس و سحاب که هر سه با نثری آراسته و آمیخته به شعر فارسی نوشته شدهاند.
شعر و عرفان خواجو: بخشی از قصاید خواجو در توحید و نعت و منقبت معصومان، بخشی در زهد و پند و پارهای هم به انضمام بیشتر قطعاتش در برگیرنده مطالب و مسائل اجتماعی و انتقادی است. او در قصیده به سنایی و در غزل عموما به سعدی نظر دارد.
سبک غزلسرایی خواجو در دیوان حافظ با رندی و کمال هنرمندی به اوج تعالی و زیبایی رسیده و در واقع به نام خواجه شیراز ثبت شده است.
در مجموع، خواجوی کرمان همچون انبوهی از همروزگاران خود بر شیوه پیشینیان بوده؛ ولی در این تقلید به سراغ بزرگان ادب منظوم پارسی رفته است. در قصیده از سنایی در غزل از سعدی و در حماسه از فردوسی تقلید کرده است و در داستان غنایی نظامی را سرمشق خود قرار داده؛ ولی روی همرفته در برابر این حریفان نتوانسته است آنچنان که باید بدرخشد.
با این همه، خواجو را باید شاعری خوشطبع و در زمانه خود کامیاب بهشمار آوریم. از سروادهای او چند بیت را برای نمونه بازمیآوریم.
حدیث مستان
گفتا: تو از کجایی کآشفته مینمایی؟ / گفتم: منم غریبی از شهر آشنایی
گفتا: کدام مرغی؟ کز این مقام خوانی / گفتم که: خوش نوایی از باغ بینوایی
گفتا: ز قید هستی رو مست شو که رستی / گفتم: به می پرستی جُستم ز خود رهایی
گفتا: جوی نیرزی گر زهد و توبه ورزی / گفتم که: توبه کردم از زهد و پارسایی
گفتا: به دلربایی ما را چگونه دیدی؟ / گفتم: چو خرمنی گل در بزم دلبایی
گفتا: بگو که خواجو در چشم ما چه بیند؟ / گفتم: حدیث مستان سرّی بوَد خدایی