دوستی و پیوند با دیگران، یکی از مهمترین نیازهای انسان است. هنگامیکه آدمی با مشکل یا مسئلهای رویارو میشود که بهتنهایی نمیتواند آن را از پیشِ رو بردارد، اگر دوستی، با وی همراهی و همدلی کند، باعث خوشحالی و خرسندی او میشود؛ در واقع دوستان در تمام لحظههای زندگی، خوشی و ناخوشی، به ما کمک میکنند. مصاحبت با یک دوست خوب و شکیبا، همچون وزش نسیم دلانگیزی است که احساس آرامش و سبکی و صفای درون را در ما زنده میسازد. به این تصویر زیبای سعدی از دیدار دوست، توجه کنید:
قلمرو زبانی: مصاحبت: همسخنی / شکیبا: بردبار / دل انگیز: خوب ، پسندیده / صفا: پاکی / قلمرو ادبی: از پیشِ رو بردارد: کنایه از اینکه حل کند / تضاد: خوشی و ناخوشی / همچون وزش نسیم دلانگیزی: تشبیه

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ / ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
قلمرو زبانی: غایب: ناپیدا / قلمرو ادبی: تشبیه: دیدار یار غایب دانی مانند ابری است که در بیابان بر تشنهای ببارد (مشبه: دیدار یار غایب؛ مشبه به: ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد؛ وجه شبه: ذوق داشتن؛ ادات تشبیه: ندارد) / واج آرایی «ر» و «د» / مراعات نظیر
در جهان و زندگی کنونی، افرادی که شبکه ارتباطی گسترده و دوستان فراوان دارند، در برابر دشواریهای زندگی موفقترند و سلامت روانی و جسمانی بهتری دارند؛ بنابراین باید اهمیّت و ارزش اینگونه ارتباطها را بدانیم و در پی ایجاد دوستیهای خوب و مفید باشیم. انسان بی دوست، همواره غمگین است؛ به بیان دیگر تنهایی، یکی از سنگینترین مصائب است. «ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی».
قلمرو زبانی: در پی: به دنبال / مصائب: ج مصیبت؛ گرفتاری / ذوق: شوق / قلمرو ادبی: تضاد: روانی و جسمانی / تضمین: شعر سعدی (ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی)
آنچه در شناخت افراد به ما یاری میرساند، مشورت با پدر و مادر، معلّمان دلسوز و مربّیان باتجربه است که ما را از دام و چاه این راه آگاه میسازد و آسیبهای این مسیر را نشان میدهد. چه بسیارند کسانی که لاف دوستی میزنند؛ اما در حقیقت گرگهایی در جامۀ گوسفندان هستند. مولوی چنین گفته است:
قلمرو زبانی: دلسوز: مهربان، نیکدل / مربّی: آموزگار، پرورنده / لاف زدن: ادعا کردن / جامه: لباس / قلمرو ادبی: دام و چاه: استعاره از مشکلات / … گرگهایی در جامۀ گوسفندان اند: تشبیه / گرگ، گوسفند: تضاد
مار بد جانی ستاند از سلیم / یار بد آرد سوی نار مقیم
قلمرو زبانی: ستاندن: گرفتن / سلیم: مارگزیده / نار: آتش (منظور آتش دوزخ است.)/ مقیم: ماندگار / قلمرو ادبی: جان ستاندن: کشتن/ واج آرایی «ر» و «د»
بازگردانی: مار بد فقط مار گزیده را می کشد؛ ولی یار بد آدمی را به سوی دوزخ می کشاند.
پیام: دوری از همنشینی با بدان
تأثیرگذاری همنشین بر منش و کردار انسان چنان مهمّ و عمیق است که رسول اکرم- صلی الله علیه و آله– میفرمایند: «انسان بر دین و آیین دوست و همنشین خود است.»
سنایی غزنوی میگوید:
منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند
آفتاب ار چه روشن است او را / پاره ای ابر، ناپدید کند
قلمرو زبانی: منش: خوی، شخصیّت / پلید: آلوده، ناپاک / ار: اگر / مقیم: ماندگار / قلمرو ادبی: قالب: قطعه / تضاد: پاک، پلید / واج آرایی «ب» و «ر»
بازگردانی: با انسان های بد ننشین؛ زیرا اگرچه تو پاکی، گفتگو با بدان تو را ناپاک میکند.
اگر چه آفتاب روشن است؛ اما تکه ابری، می تواند آن را ناپدید و ناپیدا کند.
پیام: دوری از همنشینی با بدان
سعدی در گلستان آورده است:
«هر که با بدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند، به طریقت ایشان متهم گردد.»
قلمرو زبانی: طبیعت: سرشت، منش / طریقت: راه، روش، آیین / قلمرو ادبی: سجع
همچنین میفرماید:
پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند / پی نیکان گرفت و مردم شد
قلمرو زبانی: نبوّت: پیامبری / مردم: انسان / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان حضرت نوح / تضاد: خوشی و ناخوشی / تشبیه: سگ اصحاب مردم شد
بازگردانی: پسر نوح با انسان های بد نشست، خاندان پیامبری از او گرفته شد.
سگ اصحاب کهف چند روزی دنبال انسان های نیک رفت و همانند انسان ارزشمند شد.
یکی از زمینههای اجتماعی گمراه شدن، تأثیر همنشین بد است. همانگونه که همنشینی با دوست خوب، عامل مهم گرایش به کارهای نیک است، به تجربه، ثابتشده است که انسان، تحت تأثیر رفتار و کردار دوست قرار میگیرد و رفیق بد، عامل ویرانگری و یار و همدم نیکوخصال، باعث شکلگیری و پرورش شخصیت متعالی انسان است.
قلمرو زبانی: گرایش: میل / خصال: خو / شخصیت: منش / متعالی: والا
خودارزیابی
۱- در متن درس، چه کسانی به عنوان مشاوران خوب، معرّفی شده اند؟ – پدر و مادر، معلّمان دلسوز و مربّیان باتجربه
۲- به نظر شما چرا سعدی، پسر نوح (ع) را با سگ اصحاب کهف، مقایسه کرده است؟ – زیرا نوح با دوستان بد نشست و گمراه شد. سگ اصحاب کهف یاران خوب یافت و ارزنده شد.
۳- چرا باید از معاشرت با همنشین بد، پرهیز کرد؟ – زیرا انسان، تحت تأثیر رفتار و کردار دوست قرار میگیرد. رفیق بد، عامل ویرانگری و انحراف انسان را فراهم میکند. همنشینی با بدان باعث می شود خوی و خصلت آنان در ما اثر کند یا اینکه به فساد و بدی متهم گردیم.
۴- ……………………………………….
دانش زبانی
صفت برتر و برترین (صفتهای سنجشی)
◙ به جملههای زیر، توجّه کنید.
◙ حسن، خانه ای بزرگ تر از خانه علی خرید.
زهرا رفتاری دوستانه تر از فرنگیس دارد.
در جمله نخست، خانه حسن با خانه علی مقایسه شده است، در جمله دوم برتری زهرا در مقایسه با فرنگیس بیان شده است.
هر گاه بخواهیم دو چیز را با هم بسنجیم و یکی را بر دیگری برتری بدهیم، از «صفت برتر» یا «تفضیلی» بهره میگیریم، در این نمونهها، خانه حسن از نظر اندازه، بزرگ تر از خانه علی و دوستی زهرا بیشتر از فرنگیس، بیان شده است.
نشانه صفت برتر یا تفضیلی، پسوند «تر» است که به آخرِ صفت ساده، افزوده می شود؛ مانند: خنک تر، قوی تر، زیباتر، آسوده تر.
صفت برتر، گاهی وابسته پسینِ اسم قرار میگیرد؛ مانند: تبریز هوایِ خُنک تری از یزد دارد.
اکنون به جمله های زیر، توجّه کنید:
◙ آقای حسینی، مهربان ترین معلم مدرسه است.
◙ نثر گلستان سعدی، بهترین نثر ادب فارسی است.
در جمله نخست، آقای حسینی با دیگر معلّمان مدرسه مقایسه شده و مهربانترین آنها توصیف شده است و در جمله دوم، نثر گلستان سعدی با دیگر نثرهای ادب فارسی مقایسه شده و بر همه برتری داده شده است.
نشانه صفت «برترین» یا «عالی» پسوند «ترین» است. این نشانه، همواره به آخر صفت ساده، افزوده می شود.
در صفت برتر، مقایسه میان دو چیز صورت میگیرد، امّا در صفت برترین، یک چیز با چیزهای دیگر (یک نمونه با انواع خود) سنجیده میشود. صفت برترین، وابسته پیشینِ اسم است مانند: مهربان ترین معلّم
صفت ساده | صفت برتر | صفت برترین |
پاک | پا کتر | پا کترین |
آرام | آرامتر | آرامترین |
🌺اینستاگرام: jafari.saeed.ir 🌺 @sjafari_ir 🌺 www.jafarisaeed.ir @JS_ir 🌺 |




گفت و گو
۱- درباره آیات، روایات و داستانها و اشعار دیگری که درباره دوستی و دوست یابی دوره نوجوانی شنیده یا خوانده اید، گفت وگو کنید. – به اختیار دانش آموز.
۲- درباره بیت زیر، گفت وگو کنید و نتیجه را به کلاس گزارش دهید.
دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟ / اَبری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
– به اختیار دانش آموزان
بازگردانی: آیا میدانی دیدار دوستی که مدتی غایب بوده است، چه ذوقی دارد؟ مانند اَبری است که در بیابان بر تشنه ببارد.
فعالیت های نوشتاری
۱- حرفهای جدول را به گونه ای به هم بپیوندید که واژههایی از متن درس به دست آید.


۲- واژۀ مناسب را با توجّه به جمله، انتخاب کنید.
الف) تنهایی، یکی از ………… مصائب است. (سنگین، سنگینتر، سنگین ترین)
ب) میهن ما ………… از هر کشور دیگر جهان است . (زیبا، زیباتر، زیباترین)
۳- دو نمونه پرسش اِنکاری از درسهای پیشین بیابید و بنویسید.
– که تواند که دهد میوه الوان از چوب؟ / یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟
– چو بفروختی، از که خواهی خرید؟ / متاع جوانی به بازار نیست
۴- مفهوم کلّی حکایت زیر را در یک بند بنویسید.
یکی از بزرگان، پارسایی را گفت چه گویی در حقِّ فلان عابد که دیگران در حقِّ وی به طعنه، سخنها گفته اند. گفت: «بر ظاهرش، عیب نمیبینم و در باطنش، غیب نمیدانم.»
قلمرو زبانی: پارسا: پاکدامن، پرهیزکار / در حقِّ: درباره / عابد: پرستشگر، پرستنده، زاهد / طعنه: سرزنش، سرکوفت / قلمرو ادبی: ظاهر، باطن: تضاد / سجع (پایه سجع: نمی بینم، نمی دانم؛ عیب، غیب)
نباید درباره دیگران زود داوری کنیم، همچنین نباید تحت تأثیر گفته دیگران قرار گرفته و زود درباره دیگران قضاوت کنیم.
روان خوانی: دریچههای شکوفایی
هلن کلر، زنی نابینا و نویسنده است که برای درک بهتر معجزه آفرینش، ما را به بهره گیری از قابلیت های وجودمان دعوت می کند. اینک خلاصه ای از زندگی او را از زبان خود او میخوانیم:


من در تابستان سال ۱۸۸۰ میلادی در ایالت آلاباما متولّد شدم. تا هنگام ناخوشی که مرا از بینایی و شنوایی محروم کرد، در خانۀ کوچکی زندگی می کردم که دیوارهای آن از شاخههای عَشَقه و گل سرخ و پیچک پوشیده بود. ابتدای زندگی من مانند دیگران بسیار ساده بوده است. در شش ماهگی میتوانستم با لکنت زبان بگویم: «حال شما.» یک ساله بودم که به راه افتادم؛ امّا آن روزهای خوش دیری نپایید. بهاری زودگذر، تابستانی پر از گل و میوه و خزانی زرّین به سرعت سپری شدند. سپس در زمستانی ملال انگیز همان ناخوشی که چشمان و گوشهای مرا بست، فرارسید و مرا در عالم بی خبریِ طفل نوزادی قرار داد. پس از بهبود، هیچ کس حتّی پزشک نمیدانست که من دیگر نه میتوانم ببینم و نه میتوانم بشنوم. تدریجاً به سکوت و ظلمتی که مرا فراگرفته بود، عادت کردم و فراموش کردم که دنیای دیگری هم هست.
قلمرو زبانی: عَشَقه: پیچک / پاییدن: ماندن، مراقب بودن / زرین: طلایی / ظلمت: تاریکی / قلمرو ادبی:
یادم نیست که در ماههای اوّل بعد از ناخوشی چه وقایعی رخ داد؛ فقط میدانم که دستهایم همه چیز را حس میکرد و هر حرکتی را میدید. احساس میکردم که برای گفت و گو با دیگران محتاج وسیله ای هستم و به این منظور، اشارههایی به کار میبردم؛ ولی فهمیده بودم که دیگران مانند من با اشاره حرف نمیزنند، بلکه با دهانشان تکلّم میکنند. گاهی لبهای ایشان را هنگام حرف زدن لمس میکردم؛ امّا چیزی نمیفهمیدم. لبهایم را بیهوده میجنباندم و دیوانه وار با سر و دست اشاره میکردم. این کار گاهی مرا بسیار خشمگین میکرد و آن قدر فریاد میکشیدم و لگد میزدم که از حال میرفتم. والدینم سخت مغموم بودند؛ زیرا تردید داشتند که من قابل تعلیم و تربیت باشم. از طرف دیگر، خانۀ ما هم از مدارس نابینایان یا لالها بسیار دور بود. سرانجام معلّمِ شایسته ای برای من پیدا کردند. مهم ترین روز زندگیِ من که همیشه آن را به یاد دارم، روزی است که معلّم نزد من آمد. این روز سه ماه پیش از جشن هفت سالگی ام بود.
قلمرو زبانی: وقایع: ج واقعه / رخ دادن: اتفاق افتادن / تکلّم کردن: سخن گفتن / مغموم: اندوهگین / مدارس: ج مدرسه / قلمرو ادبی: دیوانه وار: مانند دیوانگان (وا: ادات تشبیه)
بامدادِ روز بعد معلّمم مرا به اتاقش برد و عروسکی به من داد. پس از آنکه مدّتی با این عروسک بازی کردم، او کلمۀ عروسک را در دستم هِجّی کرد و من که از این بازی خوشم آمده بود، کوشش کردم از وی تقلید کنم. وقتی موفّق شدم حروف را درست با انگشتان هجّی کنم، از شادی و غروری کودکانه به هیجان آمدم. روزی معلّمم مرا به گردش برد و دستم را زیر شیر آب قرار داد. همان طور که مایعِ خنک روی دستم میریخت، کلمۀ آب را روی دست دیگرم هجّی کرد. از آن هنگام حس کردم که از تاریکی و بی خبری بیرون آمده ام و رفته رفته همه چیز را در روشنایی خاصّی میبینم.
چون بهار فرا میرسید، معلّمم دستم را میگرفت و به سوی مزارع میبرد و روی علفهای گرم، درس خود را دربارۀ طبیعت آغاز میکرد. من میآموختم که چگونه پرندگان از مواهب طبیعت برخوردار میشوند و خورشید و باران چگونه درختان را میرویانند. به این ترتیب، کمکم کلید زبان را در دست گرفتم و آن را با اشتیاق به کار انداختم. هر چه بر معلوماتم افزوده میشد، و هر چه بیشتر لغت میآموختم، دامنۀ کنجکاوی و تحقیقاتم وسیع تر میگشت. معلّم جملهها را در دستم هجّی میکرد و در شناختن اشیا کمکم میکرد. این جریان چندین سال ادامه داشت، زیرا طفلِ کر و لال یا نابینا به سختی میتواند مفاهیم مختلف را از سخن دیگران دریابد. حال حدس بزنید که برای طفلی که هم کر و لال و هم نابیناست، این اشکال تا چه حدّ است. چنین کودکی نه میتواند آهنگ صدا را تشخیص بدهد و نه میتواند حالات چهرۀ گوینده را ببیند.
قلمرو زبانی: مزارع: ج مزرعه / مواهب: ج موهبت، بخشش / اشیا: ج شیء / قلمرو ادبی:
قدم دومِ تحصیلاتِ من خواندن بود. همین که توانستم چند لغت را هجّی کنم، معلّمم کارتهایی به من داد که با حروف برجسته کلمههایی بر آنها نوشته شده بود. لوحی داشتم که بر آن میتوانستم به کمک حروف، جملات کوتاهی را کنار هم بچینم. هیچ چیز به اندازۀ این بازی مرا شاد نمیکرد. پس از آن، کتاب قرائت ابتدایی را گرفتم و به دنبال لغتهای آشنا گشتم. از این کار لذّت میبردم. معلّمم استعداد خاصّی در آموزش نابینایان داشت. هرگز با پرسشهای خشکِ خود مرا خسته نمیکرد. بلکه مطالب علمی را نیز آهسته آهسته در نظرم زنده و حقیقی میساخت. کلاس درس ما بیشتر در هوای آزاد بود و درختان، گلها، میوه، شبنم، باد، باران، آفتاب، پرندگان همه موضوعات جالبی برای درس من بودند. واقعۀ مهمّی که در هشت سالگی برایم پیش آمد، مسافرتم به بوستون بود. دیگر من آن طفل بدخو و بی قراری نبودم که از همه متوقّع باشم که سرم را گرم کنند. در قطار کنار معلّمم آرام مینشستم و منتظر میماندم تا آنچه را از پنجرۀ قطار میبیند، برایم شرح دهد. در شهر بوستون به مدرسۀ نابینایان رفتم و بسیار زود با اطفال آنجا آشنا شدم و چقدر لذّت بردم، وقتی دریافتم که الفبای آنها عیناً مانند الفبای من است. کودکان نابینا آن قدر شاد و راضی بودند، که من درد خود را در لذّت مصاحبت آنان از یاد بردم.
قلمرو زبانی: لوح: تخته / بی قرار: ناآرام / متوقّع: توقع دارنده / راضی: خرسند / قلمرو ادبی: پرسشهای خشکِ: حس آمیزی / سر را گرم کردن: کنایه از مشغول کردن
در ده سالگی حرف زدن را آموختم. قبلاً صداهایی از خود درمیآوردم؛ امّا مصمّم شدم که سخن گفتن را بیاموزم؛ معلّم تازه ای برایم آوردند. روش این معلّم آن بود که دستم را به نرمی روی صورت خود میکشید و میگذاشت که حرکات و وضع زبان و لبهایش را هنگام سخن گفتن احساس کنم. هرگز شادی و لذّتی را که از گفتن اوّلین جمله به من دست داد، فراموش نمیکنم. این جمله این بود: هوا گرم است. بدین طریق درِ زندان خاموشی من شکسته شد؛ امّا نباید تصّور شود که در مدّت کم توانستم مکالمه کنم. سالها شب و روز کوشیدم و همیشه به کمک معلّم نیازمند بودم.
گاهی در میان تحصیلاتم به سفر میپرداختم. این سفرها و بازدیدها دامنۀ معلومات مرا وسیع کرد و مرا به درکِ دنیای واقعی واداشت.
دو سال در مدرسۀ کر و لالها درس خواندم. علاوه بر خواندن لبی و تربیت صدا به خواندن حساب، جغرافیا، علوم طبیعی و زبان آلمانی و فرانسه پرداختم. معلّمان این مدرسه میکوشیدند که همۀ مزایایی را که مردم شنوا از آن برخوردارند، برای من فراهم کنند.
در شانزده سالگی وارد مدرسۀ دخترانه ای شدم تا خود را برای ورود به دانشگاه آماده کنم. با شور بسیار شروع به کار کردم.
قلمرو زبانی: مصمّم: استوار، پابرجا / پاییدن: ماندن، مراقب بودن / زرین: طلایی / ظلمت: تاریکی / قلمرو ادبی: زندان خاموشی: اضافه تشبیهی / در … شکسته شدن: از خاموشی رستن و نجات یافتن / شب و روز: تضاد
پس از سه سال تحصیل در این مدرسه، امتحانات نهایی فرارسید. اشکال کار فراوان بود؛ امّا با سختی و کوشش بسیار همۀ موانع را از سر راه برداشتم تا سرانجام آرزویم برای رفتن به دانشگاه تحقّق یافت. البتّه در دانشگاه هم با اشکالات سابق مواجه بودم. روزهایی میرسید که سختی و زیادی کار روح مرا افسرده میکرد؛ امّا به زودی امید خود را بازمییافتم و دردم را فراموش میکردم؛ زیرا کسی که میخواهد به دانش حقیقی برسد، باید از بلندیهای دشوار به تنهایی بالا برود. من در این راه بارها به عقب میلغزیدم، میافتادم، کمی به جلو میرفتم، سپس امیدوار میشدم و بالاتر میرفتم، تا کمکم افقی نامحدود در برابرم نمایان میشد. یکی از فنونی که در حین تحصیل آموختم، فنّ بردباری بود. تحصیل باید با فراغ بال و تأنّی انجام گیرد. امتحانات بزرگ ترین دیوهای وحشتناک زندگی دانشگاهی من بودند امّا من پیوسته پشت این دیوها را به خاک میرساندم.
قلمرو زبانی: موانع: ج مانع / تحقق یافتن: برآورده شدن / مواجه: رویارویی / افسرده: اندوهگین / نمایان: آشکار / فراغ بال: آسایش / تأنّی: درنگ / قلمرو ادبی: از سر راه برداشتن: کنایه از زدودن / از بلندیهای دشوار بالا رفتن: کنایه از تحمل سختی ها / امتحانات بزرگ ترین دیوهای وحشتناک زندگی دانشگاهی من بودند: تشبیه / پشت کسی را به خاک رساندن: کنایه از شکست دادن
تا حال نگفته ام که تا چه حد به خواندن کتاب علاقه مند بوده ام. کتاب در تحصیل و تربیت من بسیار مؤثّر بوده است. کتاب برای من مانند نور خورشید بود و ادبیّات بهشت موعود. هرگز نقایص جسمی، مرا از همنشینیِ دلپذیر دوستانم یعنی کتابهایم باز نداشته است. آنچه خود آموخته ام و آنچه دیگران به من آموخته اند، در مقابل جذبه ای که کتاب به من داده هیچ است؛ امّا سرگرمی من تنها کتاب نیست. موزهها و نمایشگاههای نقّاشی و مجسّمهسازی برای من منبع سرور است. از گردش در طبیعت و قایقرانی بسیار لذّت میبرم. به نظر من در هر یک از ما به نحوی استعداد ادراک زیباییها نهفته است. هر یک از ما خاطراتی ناپیدا از زمین، سبزه و زمزمۀ آب داریم که نابینایی و ناشنوایی نمیتواند این حس را از ما برباید. این یک حسّ روانی است که در آنِ واحد هم میبیند، هم میشنود و هم احساس میکند.
قلمرو زبانی: نقایص: ج نقیصه، کمبود / جذبه: کشش / سرور: شادی / ربودن: گرفتن (بن ماضی: ربود، بن مضارع: ربا) / قلمرو ادبی: مانند نور خورشید بود: تشبیه / ادبیّات بهشت موعود بود: تشبیه / سرگرمی: کنایه
داستان زندگی من، ترجمۀ ثمینه پیرنظر (باغچه بان)



فرصتی برای اندیشیدن
۱- هلن کلر پس از بیمارى به وسیلهٔ کدام یک از حواس پنج گانهٔ خود با جهان خارج ارتباط داشت؟ – لامسه، با حس دستانش
۲- منظور کلر از این جملهها «در این راه بارها به عقب مى لغزیدم، کمى جلو مى رفتم سپس امیدوار مى شدم» چیست؟ – یعنی من در این راه با سختیهای بسیاری روبارو شدم. به زمین افتادم، اما دوباره تکاپوکنان برخاستم و به خودم امید دادم.
۳- نویسنده چه چیزهاىى را براى خود نور خورشید و بهشت دانسته است؟ – کتاب را
پی دی اف درس چهارم فارسی نهم: همنشین