معلم، این بار، تصویری از یک انسان را به کلاس آورد و به تشریح آن پرداخت. او همینطور که به تصویر اشاره می کرد، گفت: «یکی از اجزا و عناصر انسان «ذهن» اوست.
نوشتن با ذهن ارتباطی مستقیم و تنگاتنگ دارد. آنچه ما روی کاغذ می آوریم حاصل تراوش ذهنی ماست. پس، هر چه ذهن پرورده باشد، به همان اندازه، نوشته پربار خواهد شد. خداوند پنجره هایی به ذهن ما باز کرده است تا از طریق آنها به پرورش فکر و ذهن خود کمک کنیم».

سپس، معلم، از روی تصویر، به چشمها، گوشها، بینی، زبان و … اشاره کرد و گفت: «حس های پنجگانۀ ما مثل جویبارهایی زلال اند که به مزرعۀ ذهن ما می ریزند و آن را سرسبز و پربار می کنند».
در سرودهٔ زیر، شاعر ما را به خوبدیدن دعوت می کند:
■ معرفت کردگار
دیدن این عالم است
زندۀ بیدار باش
چشم خریدار باش
خوب جهان را ببین
هرچه ببینی کم است
بر ورق سبز برگ
خط خدا را بخوان…
«برگ درختان سبز در نظر هوشیار»
آینۀ رازهاست… .
محمود کیانوش
پس، چشمها اولین و مهم ترین درگاه برای رشد و پرورش فکر هستند؛ به همین دلیل، خوب دیدن، مشاهدۀ دقیق پدیده ها، دقت در دیدار، و نگریستن به جزئیات همراه با تفکر قدم نخست و الفبای تقویت فکر و خوب نوشتن به شمار می آید. نوشتۀ زیر نمونه ای از خوب دیدن نویسنده است:
■ زمستان سختی است. پاهایم تو کفش، از زور و سوز سرما، قرمز شده؛ کرخ شده. بچه ها که به مدرسه می آیند، کلاه های پشمیشان را روی سر و صورت و گردنشان می کشند؛ جوری که فقط از میان دریچۀ کلاه، می توانند جلو پایشان را ببینند. سر علف های خشک لب جو یخ بسته؛ قندیل بسته. آب که توی جوها می رود، به قندیل ها می خورد؛ قندیل ها به هم می خورند و صدای جلینگ جلینگشان توی باغ می پیچد.
آبادی خلوت است. از بالا، از سینۀ کوه که نگاه می کنم، آبادی مثل سبدی است که تویش چوب خشک جمع کرده باشند. درخت ها چوب بدون برگ شده اند. فقط سرو بلند آبادی، سبز و بلندبالا، میان آبادی ایستاده است و در باد سرد و یخ زده، سر تکان می دهد. از اجاق ها و بخاری خانه ها دود بلند است. کلاغ ها تو آسمان ابری آبادی پرواز می کنند؛ روی شاخۀ لخت درختها می نشینند و قارقار می کنند. همه چیز خاکستری است. سیاهی کلاغها رنگ خاکستری ابرها را می شکند. گنجشک ها سرگردان اند، گرسنه اند. هیچ کس کنار رودخانه نیست. کوچه ها خلوت است».
شما که غریبه نیستید، هوشنگ مرادی کرمانی
گشت وگذار در طبیعت و نگاه کردن به زیبایی ها و مطالعۀ آفرینش خداوند بزرگ ساده ترین گام آشنایی با پدیده هاست؛ مثلاً «برای بیان زیبایی های گل، نخست از چشم می پرسیم. چشم از زیبایی های چشم نواز گل برای ما حکایت ها دارد. گل یک نقاشی قشنگ است که خداوند در طبیعت، در برابر چشمان ما، قرار داده است. به راستی که چشم از دیدن گل سیر نمی شود.»
فارسی و آیین نگارش، اول دبیرستان
دانش آموزان، بعد از شنیدن حرف های معلم و خواندن نمونه ها، به اهمیت خوب دیدن و دقیق نگاه کردن پی بردند و پرسش هایی به ذهنشان آمد.
یکی از دانش آموزان پرسید: «خوب دیدن و دقیق نگاه کردن چگونه به خوب نوشتن کمک می کند؟»
معلم به خاطر پرسش هوشمندانۀ دانش آموز او را تحسین کرد و پاسخ داد:
شاعران و نویسندگان بزرگ از این ویژگی، به خوبی، استفاده می کنند؛ یعنی همه چیز را، با دقت، از نظر می گذرانند و به چیزهای بسیار دقیق و ظریفی اشاره می کنند که انسانهای عادی، معمولاً، بی توجه از کنار آنها می گذرند.
پس، شرط هوشیاری و رسیدن به آگاهی خوب دیدن است. هنگام رویارویی با هر چیزی، باید به ویژگی های ظاهری، مثل رنگ، اندازه، شکل، بلندی و کوتاهی، توجه کنیم و این ویژگی ها را به ذهن بسپاریم تا، هنگام نوشتن، بتوانیم از آنها بهره بگیریم. ذهن ما گنجینۀ ماست؛ باید تلاش کنیم با دقت بیشتری این گنجینه را پربار سازیم.
دانش آموز دیگری دستش را بالا بُرد و از معلم خواست تا یک مثال دیگر بیاورد؛ مثالی که در آن، به جزئیات توجه شده باشد. معلم گفت:
تاریخ بلعمی از کتاب های کهن فارسی است که در آن، به تصویر جزئیات سیمای حضرت پیامبر، از زبان امام علی، اشاره شده است. این نمونه را با هم می خوانیم:
علی گفتا: «پیغمبر، مردی بود بالامیانه. و رویش سپید بود؛ سپیدی که با سرخی زدی. و چشم هایش سیاه بود. مویش جعد و روشن و نیکو بود. و موی سرش دراز بود تا کتف، و سیاه … . و سرش گرد بود، نه کوچک و نه بزرگ. و بینی راست کشیده، و دندان ها گشاده، و کف دست و کف پایش معتدل،… چون برفتی… چنان برفتی که گفتی از فرازی همی به نشیب آید … .»
این نوشته بیانگر نگاه دقیق و نتیجۀ توجه به جزئیات است؛ یعنی نوشته تصویر ذهنی را با بیان جزئیات به ما نشان می دهد.
دانش آموز دیگری از معلم پرسید: «آیا همۀ جزئیاتی را که روی کاغذ می آوریم، حتما باید با دو چشم خود دیده باشیم یا اینکه می توانیم از خیال مان هم کمک بگیریم؟»
معلم کمی درنگ کرد و گفت: پس از خوب دیدن و دقت در جزئیات، می توانید از تخیل تان هم بهره بگیرید و آن را بارور سازید؛ زیرا دیدن تنها با چشم سر اتفاق نمی افتد؛ گاه، لازم است نویسنده چشم سرش را ببندد و چشم ذهنش را باز کند و با تصورکردن، یک موقعیت و فضا را توصیف کند و صحنه و رویدادی را بیافریند.



فعالیت های نگارشی ۳
متن زیر را بخوانید و مشخص کنید کدام بخش آن به نقاشی نزدیک تر شده است.
صندوقچۀ مادربزرگ
صندوقچۀ مادربزرگ گنجینۀ خاطرات من بود. مادربزرگم همیشه با دیدن من سراغ صندوقچۀ قدیمی اش می رفت و نُقل و نباتی دستم می داد؛ انگار تمام دارایی های مادربزرگ در آن صندوقچه بود. همیشه در آن را با دقت قفل می کرد.
صندوقچه به شکل مکعب مستطیل و چوبی بود و روکشی پُر نقش ونگار از جنس فلز داشت که روی چارپایۀ چوبی خود، در کنج اتاق مادربزرگ، جا خوش کرده بود. درش به سمت بالا باز می شد و دوباره به طرف پایین می آمد و روی آن را می پوشاند. بر دیوارۀ جلویی آن سه ردیف حلقه بر بدنۀ صندوق قرار داشت که میل های فلزی از میان آنها عبور می کرد و قفلی به شکل نیم دایره در آن حلقه ها جای می گرفت و مادربزرگ چند بار کلید را در آن می چرخاند تا قفل شود. کلید به رنگ قهوه ای سوخته بود و شبیه پیچ، خطوط دایرهای به دور آن چرخیده بود.
دنبالۀ این کلید، نخی کلفت و خاکی رنگ، به طول بیست سی سانتیمتر، داشت که به روسری گل دار و بلند مادربزرگ گره می خورد و بلافاصله بعد از قفل کردن در جیب داخلی سمت چپ جلیقۀ مادربزرگ جا می گرفت. گاهی هم، برای اطمینان بیشتر، آن را از سوراخ جادکمه ای جلیقه رد می کرد و بعد، در جیبش جا می داد تا دیگر دست هیچ سارقی به آن نرسد. اصلاً کسی جرئت نمی کرد به آن چپ نگاه کند.
خلاصه، تمام شکل و شمایل صندوق، درست و دست نخورده، هنوز در ذهن من باقی است. من در خاطراتم دنبال آن روسری و جلیقۀ مادربزرگ می گردم تا شاید کلید صندوق را بیابم و اسرار کودکی های خود و نفس های مادربزرگم را در آن پیدا کنم.
◄ یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و با توجه به آموزه های این درس، (خوب و دقیق دیدن) دربارۀ آن بنویسید.
■ آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید. ■ مشاهدۀ مسابقۀ فوتبال از روزنۀ تور دروازه ■ دیدن مورچه ای که باری را می ِکشد. ■ دیدن شکارچی از دریچۀ چشم آهو ■ صحنۀ ورود یک موش به خانه
توصیف دیده ها
یکی از نوشته های تمرین ۲ را انتخاب کنید و آن را با سنجه های زیر، بررسی و نقد کنید.
سنجه های ارزیابی
■ داشتن پیش نویس؛
■ داشتن پاک نویس (رعایت نشانه های نگارشی، نداشتن غلط املایی، توجه به درست نویسی و حاشیه گذاری)؛
■ رعایت طبقه بندی ذهن و نوشته (آغاز، میانه و پایان)؛
■ دیدن دقیق پدیده ها و توصیف جزئیات آنها؛
■ شیوه خواندن.

نتیجۀ بررسی و داوری
درست نویسی ۳
■ کتابی را که هفتۀ پیش خریده بودم، خواندم.
■ کتابی که هفتۀ پیش خریده بودم را خواندم.
جملۀ اول درست است ؛ چون حرف «را» درجای خود، یعنی بعد از مفعول (کتاب،) آمده است. «را» در زبان معیار امروز نشانۀ مفعول است و پس از مفعول می آید.
◄جمله های زیر را ویرایش کنید:
■ مردمی با مشتهای گره کرده که پیش می رفتند را دیدم.
■ گلی که بوی خوشی داشت را بوییدم.
مثل نویسی ۳
نوشتۀ زیر را بخوانید، اصل ضرب المثل را با شکل گسترش یافتۀ آن مقایسه کنید.
ضرب المثل:
«خانه از پای بست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است.»
بازآفرینی مثَل
مردی می خواست خانه بخرد. او دنبال خانه های ارزان قیمت بود نه خانه های محکم و مقاوم. تا اینکه بالأخره، خانه مورد نظرش را پیدا کرد. بعضی از دوستان آشنا به معماری ساختمان به او تذکر دادند که این خانه بنیان محکمی ندارد، آن را نخر؛ اما مرد به آنها گفت: وقتی خانه را خریدم، خواهید دید که چه خانۀ زیبایی است.
مرد خانه را خرید و شروع کرد به زیباسازی و آراستن ظاهر خانه. نمای آجری آن را با سنگ گران قیمت تغییر داد و در و پنجره آن را عوض کرد و رنگ و نقاشی کرد. وقتی نمای ساختمان حسابی زیبا شد، آن شخص به دوستانش گفت: می بینید، مانند عروسک شده است. تا اینکه کی روز، زلزله خیلی ضعیفی آمد.
خانه زیبای مرد، ناگهان، فروریخت و به تپه ای خاک تبدیل شد. تنها اقبالی که داشت این بود که خود و زن و بچه اش بیرون از ساختمان بودند. اکنون، ضرب المثل زیر را به شیوۀ بازآفرینی گسترش دهید.
ضرب المثل: کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.»
بازآفرینی مثَل

