درآمدی بر عصر مولوی
دوره حماسههای عرفانی

در برههای از تاریخ سرزمین ما، حکومت فرمانروایان بیگانه، کشمکشها و تاخت و تاز اقوام بیفرهنگی چون غزّان و مغولان باعث بروز تباهیها و بیسامانیهای فرهنگی و فساد عقیده و دلمردگی در میان مردم شده بود. در این زمان، تنها پادزهر نیرومندی چون عرفان میتوانست بقای فرهنگ ایرانی را پایندان باشد و با ایجاد زمینه برای پایداریها و ایستادگیهای معنوی، اقوام مهاجم را از نظر روحی و فرهنگی درشکند و خود، از همه رویدادها سر به سلامت ببرد.
شعر عرفانی با تکیه بر عواطف انسانی و پیش کشیدن اصولی همچون سازش و مدارا، مهرورزی، خدمت بلاشرط، بینیازی و آزادگی با یادآوری ارزش وجودی انسان، او را به سوی کمال و سر نهادن بر آستان حق دعوت میکند. شعر روزگار مولوی که عموماً در مدار اندیشه عرفانی جریان مییابد، انسان نومید و مصیبت زده را به این جهان برتر فرامیخواند و در برابر پیشامدهای ناگوار و رنجهای زمانه به او دلگرمی و امید میدهد.
در شعر عصر مولوی هم لفظ پاکیزه، نرم و دلنشین است و هم معنی برتر و انسانی و آسمانی. شعر این دوره نابترین شعرها را به قلمرو زبان و فرهنگ پارسی پیشکش میکند و در آن بیشتر از هر دورهای، با انسان پاکنهاد که دل را برای پذیرش تجلّی نور حق آماده کرده است، رو به رو میشویم.
در سرودههای این زمانه، سنایی پیشگام است و به قول مولانا، چشم و چراغ و عطار، قافلهسالار و خود مولانا خداوندگار قلمرو شعر و عرفان.
شعر عصر مولوی را با شاهان و فرمانروایان کاری نیست. پس قصیده را که بیشتر قالب درخور مدیحه و زبانش زبان سخته درباری است، کنار میگذارد یا کمتر بهکار میگیرد و به جای آن با اطمینان، قالب غزل را که زبان دل و افزار عشق است، برمی گزیند. البته در کنار آن، قالب مثنوی را هم که عرصه گشادهای است برای میدانداری عاطفه و خلق آثار بلند آسمانی، به کار میگیرد.
بلندترین و سرشارترین مثنویهای عرفانی که دارای نغزترین داستانها و پرمغزترین تمثیل های ادب پارسی اند، در این دوره سروده شدهاند.
هر یک از منظومههای بزرگ این دوره (حدیقه، مخزنالاسرار، منطقالطّیر و مثنوی معنوی) برای خود حماسهای است بلند و جهان پهلوانش، انسان پالودهدل و خداجویی که از مصاف با نفس و هواهای نفسانی پیروز و سربلند بازگشته است.
اگر دوره مورد بحث را مهمترین و پربارترین دورههای شعر و ادب هزار ساله پارسی بنامیم از حقیقت دور نشدهایم.
خیام و ترانههای فلسفی
حکیم عمر خیام (خیامی) نیشابوری را همروزگارانش به حکمت و فلسفه و ریاضی و پزشکی و اخترشناسی میشناختند. زادگاهش نیشابور و روزگار زندگانیاش سده پنجم و دهههای نخستین سده ششم هجری بوده است. سالمرگش ۵۱۷ و آرامگاه شکوهمندش در کنار شهر نیشابور زیارتگاه اندیشهورزان و ادبدوستان است.
روزگار خیام، زمانه شگفتی بود. در نیشابور و شهرهای دیگر میان فرقههای خاماندیش و زاهدمنش اشعری با شیعیان و معتزلیان اختلافهای بسیاری بود. حنفیها و شافعیها با هم در ستیز بودند و کمابیش هر نوع آزادی و آزاداندیشی از میان رخت بربسته بود. محیط سیاسی آن روزگار نیز آلوده به خشکدینی و قشریگری بود. نمونه آشکار این تعصّبهای مذهبی و سیاسی را در سیاستنامه خواجه نظام الملک میتوان دید. خشکدینان، فلسفهدانان و حکیمان، حتّی دانشمندانی همچون خیام را دهری و بیدین قلمداد میکردند.
در چنین زمانه پرآشوب و بسته است که خیام در همه چیز شک میکند و اندیشهها و تأملات فلسفی خود را در قالب سرودههای کوتاه به نام رباعی (چارانه) میریزد و بی آن که داعیه شاعری داشته باشد، برای زمزمه در لحظههای دلگیر تنهایی و بیهم زبانی در گوشهای یادداشت میکند.
چارانه، قالب اندیشههای کوتاه و عمیق و تأمّلات فلسفی است که معمولاً در آن پیام اصلی در مصراع چهارم نهفته است.
قالب ترانه را خیام نیافریده؛ امّا اگر بگوییم که نامبردارترین ترانهها در ادب پارسی به نام او ثبت شده است، گزافه نگفتهایم. شمار ترانههایی که به واقع از خیام است، نباید چندان زیاد باشد؛ امّا پس از خیام، در مجموعهها و کتابها، شمار فراوانی رباعی به او بازخوانده شده که بسیاری از آنها بیگمان از شاعر دردمند و کمسخن نیشابور نیست. گویی هر کس حرفی اعتراضآمیز و تردید برانگیز داشته که خود یارای پذیرفتن پیامدهای آن را نداشته، آن را به خیام بازمیخوانده است. تذکرهنویسان و شعردوستان هم هر جا چنین ترانههایی را یافتهاند، بیآن که نام سرایندگانشان را بدانند، آنها را به نام خیّام درنگاشتهاند. رباعیهای خیام از دیرباز به زبانهای دیگر ترجمه شده و او را در ادبیات باخترزمین بهویژه در حوزه نفوذ زبان انگلیسی، چهرهای جهانی و سرشناس کرده است. این شهرت بیگمان ناشی از ترجمه موزون و زیبایی است که ادوارد فیتز جرالد، سراینده نامور انگلیسی، از رباعیهای او بهدست داده و خود او هم به حق به «خیام انگلیسی» نام برآورده است. نمونههایی از ترانههای خیام را بازمیآوریم.
از آمدنم نبود گردون را سود / وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود / کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!
۩ ۩ ۩
آنان که محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال سمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون / گفتند فسانهای و در خواب شدند
۩ ۩ ۩
ای کاش که جای آرمیدن بودی / یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صدهزار سال از دل خاک / چون سبزه امید بردمیدن بودی
۩ ۩ ۩
نیکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل / چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است




سنایی، شوریدهای در غزنه
شهر غزنین در آن سالها که ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی در آن پا به عرصه هستی نهاد – یعنی پیرامون سال ۴۷۳- آوازه و شکوهی را که در دوره نخست حکومت غزنویان – بهویژه در روزگار محمود غزنوی – داشت، به کل از دست داده بود. دیگر نه از آن شاعرنوازیها و زرپاشیهای محمودی در آن خبری بود و نه از خوشگذرانیها و نوشخواریهای روزگار مسعود. از آن همه شکوه غزنین، در روزهایی که سنایی نوجوان در این شهر میبالید و دانش و معرفت میاندوخت، چیزی جز آن اندازه که برای دیدگان باز و دلهای هوشیار پندی را بسنده باشد، بر جای نمانده بود؛ امّا نه آن دیدگان را همگان داشتند و نه در این دلها برای هر کسی جایی برای پندگرفتن بازمانده بود.
تنها سنایی است که از همان خردسالی، خارخارهایی سوزناک، درونش را میآشفت و ذهن و اندیشهاش را برای تحوّلی درخور آدمهای فرهیخته و معرفت اندوخته آماده نگه میداشت. البته سنایی هم پس از کسب شهرت و مهارت در فنّ شاعری، یک چندی به شیوه زمانه روی به دربارها نهاد و بهویژه در دستگاه غزنویان پایگاه و جاهی به دست آورد و ایشان را ستایش گفت؛ امّا این مرحله چندانی نپایید و وی در اثر آمادگی روحی و عاطفی ویژه ای که یافته بود؛ یکباره چنان از خفتهدلی برخاست که دیگر هیج قرار و آرام نیافت. سنایی در سال ۵۳۲ هجری زندگی را بدرود گفت و در زادگاه خود غزنین به خاک سپرده شد. آرامگاه او اینک در آن شهر – واقع در کشور افغانستان – زیارتگاه ادبدوستان و زندهدلان است.
آثار سنایی
از سنایی خوشبختانه آثار فراوانی بر جای مانده و قصاید، غزلیّات، قطعات و اشعار پراکنده وی در مجموعهای به نام دیوان اشعار حکیم سنایی غزنوی گردآمده است. غیر از دیوان، آثار دیگر او در زیر میآید:
۱) حدیقه الحقیقه که مهمترین مثنوی سنایی و یکی از کهنترین درپیوستههای عرفانی پارسی به شمار میآید. کار سرودن این مثنوی که الهینامه هم خوانده میشود. در سال ۵۲۵ پایان یافته است.
۲) سیر العباد الی المعاد: شامل حدود هفتصد بیت است و در آن به طریق تمثیل از آفرینش انسان و نفوس و عقلها و موضوعات اخلاقی دیگر سخن رفته است.
۳) طریق التّحقیق: مثنوی دیگری به وزن و شیوه حدیقه که سرودن آن در سال ۵۲۸ به فرجام آمد.
۴) کارنامه بلخ که به هنگام توقّف سراینده در بلخ سروده شده است و حدود پانصد بیت بیشتر نیست. مبنای این اثر بر مزاح و مطایبه است و به همین جهت آن را مطایبهنامه هم گفتهاند.
۵) مثنوی عشقنامه که حدود هزار بیت دارد و پر است از پند و اندرز و خداشناسی.
۶) از سنایی نوشتهها و نامههایی به نثر هم در دست است که همه آنها در کتابی با عنوان مکاتیب سنایی به چاپ رسیده است.
سنایی و دیگران: تأثیر سنایی بر سخنسازان پس از خود نیز درخور یادآوری است. خاقانی در چامههای حکمت آموز و غزلیّات عارفمنشانه خود بر طریق سنایی رفته و در نظم تحفه العراقین به حدیقه نظر داشته است. عطار ،غزلسرای عرفانی طرز سنایی را به کمال رسانید و در نگارش منطقالطیر خود به حدیقه سنایی توجه داشته است. مولانا جلالالدّین که عطار را روح و سنایی را دو چشم او میدانسته، در پرداختن غزلیّات شورانگیز دیوان شمس از پی سنایی و عطار رفته و مثنوی معنوی خود را هم به اشاره مرید نامورش حسام الدین و برای جایگزین کردن آن در حلقه درس مریدان به شیوه الهینامه (حدیقه) سنایی درپیوسته است.
سنایی در قصاید خود به زهد و حکمت و مضامین اخلاقی روی آورد و در غزل به جای مضمونهای عاشقانه و معنیهای برخاسته از عشق ظاهری به معانی عرفانی و الهامات ناشی از عشق واقعی به آغازگر هستی- یعنی آفریدگار بیچون- پرداخت و با این کار، شعر پارسی را به دگردیسی بزرگی رهنمون شد و چشم شاعران پس از خود را بر قلمروهای ناشناخته گشود؛ بهطوری که پس از او، سرودن اشعار زهدآمیز و پندآموز در میان بسیاری از شاعران روایی گرفت و قالب غزل – که از طریق عرفان به دنیای بیمنتهای تازهای دست یافته بود – گسترش و بالندگی بیشتری به دست آورد و به تدریج با آمدن سرایندگان توانایی همچون عطار و مولوی و سعدی از نظر کمّی و کیفی بر دیگر قالبهای شعری و از آن جمله قصیده برتری چشمگیری یافت.
در پارهای از قطعات، سنایی را چنان شیفته و دلباخته اهل بیت و امامان میبینیم که اگر از پارهای قراین قطعی دیگر در شعر و زندگی او چشم بپوشیم، او را سخنوری شیعی و دوستار اهل بیت مییابیم. همین امر سبب شده است که برخی وی را در زمره سخنسرایان و نویسندگان شیعه قلمداد کنند. برای آن که با شعر و فکر سنایی بیشتر آشنا شویم، نمونهای از اشعار او را بازگو میکنیم.
ملکا ذکر تو گویم
۱- ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی / نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
قلمرو زبا نی: ملک: پادشاه، خداوند، نقش “منادا” / ذکر: یاد / مرجع ضمیر “تو”: خداوند / که: زیرا / توأم: جهش ضمیر (تو، به من)/ قلمرو ادبی: قالب شعر: غزل / وزن: فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن، (رشته انسانی) / لحن: ستایشی
جمله پایانی به دو صورت معنی میگردد:
۱- که تو راهنمای منی [ تو: نهاد / راهنما: مسند/ ام(من): مضاف الیه / یی: مخفف”هستی”]
۲- که تو به من راه را نمایی (= نشان دهی ) [ تو: نهاد/ ام(من): متمم/ راه: مفعول/ نمایی: فعل]
بازگردانی: ای پادشاه (خداوندا) نام تو را بر زبان میآورم؛ زیرا تو پرورگار پاکی. فقط در راهی که تو به من نشان میدهی گام میگذارم.
پیام: یادکرد خداوند / فرمانبرداری از خدا
۲- همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم / همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
قلمرو زبانی: همه: فقط، تنها / درگاه: بارگاه / جستن: جستجو کردن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جو) / فضل: بخشش، کرم / پوییدن: تلاش، رفتن، حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن و جست و جوی چیزی / توحید: یکتایی / سزا: سزاوار و شایسته (بن ماضی: سزید، بن مضارع: سز) / قلمرو ادبی: جویم، پویم، گویم: جناس ناهمسان / سجع (رشته انسانی)/ درگاه: مجاز از وجود / همه، تو، توحید: تکرار، واژهآرایی / واجآرایی: تکرار صامت «ت» «م»/ قافیه درونی (رشته انسانی)
بازگردانی: فقط بارگاه تو را جست وجو میکنم. تنها به خاطر فضل و بخشش توست که حرکت میکنم. فقط توحید و یگانگی تو را بر زبان میآورم؛ زیرا تو سزاوار یگانگی و توحیدی.
پیام: وابستگی بشر به خداوند
۳- تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی / تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
قلمرو زبانی: حکیم: دانا به همه چیز، دانای راست کردار / عظیم: سترگ / کریم: آن که آشکار و هویدا میکند، بسیار بخشنده، بخشاینده / رحیم: بسیار مهربان / نماینده: نشان دهنده، نشانه، نماد / فضل: بخشش، کرم / ثنا: ستایش، سپاس (همآوا: سنا: روشنایی) / قلمرو ادبی: تو: تکرار / واجآرایی: تکرار صامت “ت” و مصوتهای “و” و “ی”
بازگردانی: تو دانا، بزرگ و بخشندهای. تو دارای فضل و بخشش بینهایت و سزاوار حمد و ستایشی.
پیام: یادکرد صفات خداوند
۴- نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی / نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
قلمرو زبانی: وصف: توصیف / فهم: درک، دریافت / گنجیدن: جا گرفتن (بن ماضی: گنجید، بن مضارع: گنج) / شبه: مانند، مِثل، همسان / وهم: گمان، پندار، خیال / قلمرو ادبی: آرایه “موازنه “، (رشته انسانی) / فهم، وهم: جناس ناهمسان / جمله “نتوان شبه تو گفتن “: تلمیح به ” لیسَ کَمِثلِه شَیءٌ” [هیچ چیزی مانند او نیست.]
بازگردانی: توصیف تو را نمیتوانم برشمرد؛ زیرا در فهم و ادراک محدود انسان نمیگنجی. نمیتوان مانندی برایت آورد؛ زیرا تو حتی به وهم و خیال نیز درنمیآیی.
پیام: وصف ناپذیری خداوند
۵- همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی / همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
قلمرو زبانی: همه: فقط، سراسر / عزّ: ارجمندی، گرامی شدن، مقابل ذُلّ / جلال: بزرگواری، شکوه، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد / یقین: بی شبهه و شک بودن، امری که واضح و ثابت شده باشد / سرور: شادی، خوشحالی / جود: بخشش، سخاوت، کرم / جزا: پاداش کار نیک / قلمرو ادبی: ترصیع (رشته انسانی) / همه: تکرار / واجآرایی: تکرار مصوت “ای” و مصوت کوتاه “و”
بازگردانی: فقط تو ارجمند و شکوهمندی. فقط تو دانش و یقینی. فقط تو نور و شادمانی و بخشش و پاداشی.
پیام: یادکرد صفات خداوند
۶- همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی / همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی
قلمرو زبانی: غیب: پنهان / پوشیدن: پوشاندن (فعل دووجهی) / بیشی: افزونی، زیادی / بکاهی: از مصدر “کاستن”؛ کم میکنی(بن ماضی: کاست، بن مضارع: کاه) / فزایی: بیفزایی، زیاد و افزون کنی / قلمرو ادبی: غیب، عیب: جناس ناهمسان / همه غیبی تو بدانی: اشاره به “عالم الغیب”بودن خداوند / بیشی، کمی: تضاد/ همه عیبی تو بپوشی: اشاره دارد به “ستّار العیوب ” بودن خداوند / بکاهی، فزایی: تضاد / ترصیع (رشته انسانی) / همه، تو: تکرار / تلمیح به آیه ﴿ تُعزُّ مَن تَشاء وَ تُذلُّ مَن تَشاء ﴾ [تو(خداوند)هر که را بخواهی گرامی میگردانی وهر که را بخواهی خوار] / واجآرایی: تکرار مصوت /ی/
بازگردانی: (خداوندا) تو به همه امور ناپیدا آگاهی و همه عیبها را میپوشانی. کم و زیاد شدنها به دست توست.
پیام: دانایی و پرده پوشی خداوند
۷- لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید / مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
قلمرو زبانی: سنایی (همآوا؛ ثنایی: ستایشی) / بود: باشد (بن ماضی: بود، بن مضارع: بو) / مرجع “ش” در “بودش”: سنایی (جهش ضمیر) / قلمرو ادبی: لب و دندان: تناسب، مجاز از “کلّ وجود” / سنایی: نام هنری سراینده / مگر: ایهام، (۱- امید است، ۲- شاید) / آتش، دوزخ: تناسب / روی: چاره، امکان، راه، ایهام تناسب («روی» در معنای «چهره» با لب و دندان تناسب دارد.)
بازگردانی: همه وجود سنایی یگانگی تو را میگویند. امید است (شاید) که بتواند [راه] رهایی از آتش دوزخ را بیابد.
پیام: ستایش خداوند به امید رهایی از آتش دوزخ
حکیم سنایی غزنوی (۴۷۳-۵۴۵ قمری)
خاقانی
شاعر دیرآشنا

اگر تا میانه سده ششم هجری «دیگرستایی» را یکی از عمدهترین موضوعها و محورهای شعر پارسی بدانیم، در شعر افضل الدّین بدیل خاقانی ناگهان «خودستایی» و آوازهجویی نیز پیدا میشود و جای دیگرستایی را میگیرد.
روزگار کودکی و نوجوانی خاقانی با دهههای سوم و چهارم از سده ششم هجری مصادف است. زادگاهش، شروان بود و پدرش پیشه درودگری داشت. مادرش کنیزکی ترساکیش بود که بعدها اسلام آورد. وجود چنین مادر و پدر گمنامی در چنان محیطی که در آن برتری افراد با نژاد و خواسته و پیشه سنجیده میشد، نمیتوانست برای سخنور آوازه جوی شروان – که بعدها میخواهد در میان بزرگان شهر سری دربیاورد – نام و آوازهای شمرده شود.
در آن سالها که افضلالدّین بدیل در خانه علی نجّار پرورش مییافت، شروان شهری کوچک بود که شاهان محلّیاش را شروانشاهان میخواندند. برمنشی و طبع بلند افضلالدین در ایام کودکی سبب شد که سر به دکّان نجاری فرود نیاورد و به دلیل همین ناخرسندی از پیشه پدری بود که درودگرزاده شروان که در طبع خویش ذوقی و استعدادی میدید، به آموختن روی آورد و در فراگیری دانشهای روزگار خود به پارسی و عربی کوششی درخور نشان داد. ابتدا نزد عمو و پسرعموی خود انواع علوم ادبی را فراگرفت؛ سپس از خدمت ابوالعلای گنجهای سراینده بزرگ آن روزگار، فن شاعری آموخت. شاعر جوان شروان که در آغاز «حقایقی» تخلّص میکرد، پس از رسیدن به خدمت خاقان منوچهر، پادشاه شروان، تخلّص خاقانی بر خود نهاد و به دربار شروانشاهان راه یافت؛ امّا پس از چندی از خدمت آنان دلزده شد و آرزوی دیدار استادان خراسان و شاعران عراق در وجودش قوّت گرفت و چامههای چندی در اشتیاق دیدار خراسان سرود. پس بار سفر بربست وبه ری رفت. از بد روزگار بیمار شد و در همان جا هم خبر حمله غزان به خراسان به وی رسید و او را از ادامه سفر بازداشت و به بازگشت به شروان وادارش کرد. روح ناآرام خاقانی، بودن در شروان را برنتافت. بهویژه که از شروانشاهان و همشهریان قدرناشناس خود نیز ناخرسند بود. پس به قصد سفر حج، بار بربست و در وصف مکّه و مدینه چامههای بلند و پرمغزی سرود و در راه بازگشت، در بغداد به خدمت خلیفه عباسی رسید. گویا خلیفه، شغل دبیری بغداد را بدو داد که نپذیرفت. در ادامه همین سفر بود که سر راه، کاخ فروپاشیده تیسفون را دید و قصیده پردرد و عبرتانگیز خود را در وصف آن بنای تاریخی و کهن – که در روزگار وی آشیانه کلاغان و نشیمن بومان شده بود – سرود.
خاقانی سر راه خود، در اصفهان- که در آن روزگار مرکز شعر و ادب و فرهنگ عراق عجم بود- چامهای در وصف آن شهر سرود و از هجویّهای که مجیرالدّین بیلقانی، شاعر همولایتی او سروده و به وی نسبت داده بود، پوزش خواست و بدین وسیله زنگ کدورتی را که بزرگان اصفهان از خاقانی در دل داشتند، فروشست. دستاورد این سفر برای وی درپیوسته نامی تحفه العراقین است که شاید بتوان آن را کهنترین و مهمترین سفرنامه منظوم حج در زبان پارسی دانست.
پس از بازگشت از این سفر، میان او و شروانشاهان شکرآب شد؛ شاید بدگویی سخنچینان در پدید آمدن آن بیتأثیر نبوده است. کار به حبس خاقانی کشید و نزدیک به یکسال، شاعر بلندطبع و برمنش شروان در زندان چشم به روشنایی بامداد دوخت. دستاورد این ایام برای وی چندین چامه صمیمانه و شیوا بود که جزو بهترین و موْثرترین اشعار خاقانی و در زمره گویاترین بندسرودههای زبان پارسی است.
خاقانی، پس از رهایی از زندان، بار دیگر در حدود سال ۵۶۹ به سفر حج رفت و در بازگشت به شروان به سال ۵۷۱ فرزندش، رشید الدین را که کم ازبیست سال داشت، از دست داد و در سوگ او چندین چامه دردانگیز به قلم آورد. خاقانی بعد از این مصیبت، گوشهای گرفت و واپسین سالهای عمر خود را در تبریز گذراند و به سال ۵۹۵ همانجا درگذشت.
از خاقانی، علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و تحفهالعراقین، مجموعهای به نام منشآت در دست است که توانایی او را در نثر پارسی نشان میدهد.
فکر و شعر خاقانی: وقتی سروادهای پرطمطراق و چامههای پردرد و داغ خاقانی را میخوانیم، او را مردی نازکدل و زودرنج مییاییم که چون از چیزی یا کسی برمیآشوبد، نمیتواند خشم آتشین خود را فروخورد و با خودداری و شکیبایی آبی بر آتش طبع خود فروریزد.
در پارهای از اشعار خاقانی – بهویژه در چکامههای او – چاشنی زهد و عرفان دیده میشود. دیوان دشواریاب و شعر سخته و دیریاب خاقانی در واقع چیزی جز بازتاب اندیشه و زندگی پرفراز و فرود او نیست.
خاقانی در توصیف آسمان و شب و بهویژه بامداد و طلوع آفتاب دستی توانا دارد. وی وصف بیابانها و خارزارهای میانه راه، وصف کعبه و بیان حالات مسلمانی دل خسته، بیان حالات عاطفی آدمی بهویژه حالاتی که در مسیر خشم و خشونت و دلتنگی و تنگ دلی از زمانه و ابنای آن ظاهر میشود، یگانه است. شیوه خاص او بر پیچانیدن معانی آشنا و آفریدن ترکیبات و تعبیرات تازه نغز و بیهمتاست. تشبیهات و استعارات خاقانی مثل تعبیراتش شگفت و شگرف است و فهم آنها دقّت و دانش افزونتری میطلبد.
در زیر نمونهای از شعر او را میآوریم. این چامه را که چندبیتی از آن در اینجا باز میآید، خاقانی در سوگ فرزندش، رشید الدّین گفته است.
خوناب جگر
صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید / ژاله صبحدم از نرگس تر بگشایید
دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک / گره رشته تسبیح ز سر بگشایید
به وفای دل من ناله برآرید چنانک / چنبر این فلک شعوذهگر بگشایید
به جهان پشت مبندید به یک صَذْمت آه / مهره پشت جهان، یک ز دگر بگشایید
گریه گر سوی مژه راه نداند مژه را / ره سوی گریه، کز او نیست گذر، بگشایید
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید / مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشایید
نه نه، چشمم پس از این خواب مبیناد به خواب / ور ببیند رگ جانش به سَهر بگشایید
نازنینان منا، مُرد چراغ دل من / همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید