﴿اَلرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرآنَ * خَلَقَ الْإنسانَ *عَلَّمَهُ البَیانَ﴾
خداوند بخشاینده، قرآن را آموزش داد و انسان را آفرید، سخن گفتن را به او آموخت.
اَلْمُفرَداتُ الْفارِسیهُ دَخَلَتِ اللُّغَهَ الْعَرَبیهَ مُنذُ الْعَصرِ الْجاهِلی.
واژگان فارسی از روزگار جاهلی وارد عربی شد.
فَقَدْ نُقِلَتْ إلَی الْعَرَبیهِ أَلفاظٌ فارِسیهٌ کَثیرَهٌ بِسَبَبِ التِّجارَهِ وَ دُخولِ الْإیرانیینَ فی الْعِراقِ وَ الْیمَنِ.
واژگان فارسی بسیاری به دلیل بازرگانی و ورود ایرانیان به عراق و یمن به زبان عربی منتقل گشته است.
وَ کانَتْ تِلکَ الْمُفرَدات تَرتَبِطُ بِبَعضِ الْبَضائِعِ الَّتی ما کانَتْ عِندَ الْعَرَبِ کَالْمِسکِ وَ الدّیباجِ.
آن واژگان به برخی از کالاهایی مرتبط بود که عرب نداشت؛ مانند مُشک و ابریشم .
وَ اشْتدَ النَّقلُ مِنَ الْفارِسیهِ إلَی الْعَرَبیهِ بَعدَ انْضِمامِ إیران إلَی الدَّولَهِ الْإسلامیهِ.
پس از پیوستن ایران به دولت اسلامیانتقال از فارسی به عربی شدت گرفت .
وَ فی العْصرِ العَبّاسی ازْدادَ نُفوذُ اللُّغَهِ الْفارِسیهِ حینَ شارَکَ الْإیرانیونَ فی قیامِ الدَّولَهِ الْعَبّاسیهِ عَلَی یدِ أَمثالِ أبی مُسلِمٍ الْخُراسانی وَ آلِ بَرمَک.
در روزگار عباسیان هنگامیکه ایرانیان در برپایی دولت عباسی به دست کسانی مانند ابومسلم خراسانی و خاندان برمک شرکت کردند، نفوذ زبان فارسی افزود.
وَ کانَ لِإبْنِ الْمُقَفَّعِ دَوْرٌ عَظیمٌ فی هذَا التَّأثیرِ،
ابن مقفع نقش بزرگی در این اثرگذاری داشت.
فَقَد نَقَلَ عَدَداً مِنَ الْکُتُبِ الْفارِسیهِ إلَی الْعَرَبیهِ، مِثلُ کَلیلَه وَ دِمنَه.
او تعدادی از کتابهای فارسی مانند کلیله و دمنه را به عربی برگردانده است.
وَ لِلْفیروزآبادی مُعْجَمٌ مَشْهورٌ بِاسْمِ الْقاموسِ یضُمُّ مُفْرَداتٍ کَثیرَهً بِاللُّغَهِ الْعَرَبیهِ.
فیروزآبادی به زبان عربی واژه نامۀ شناخته شده ای به نام «قاموس» دارد که واژگان بسیاری را در برمیگیرد.
و قدَ بَیّنَ عُلَماءُ اللُّغَهِ الْعَرَبیّهِ وَ الْفارِسیّهِ أَبعادَ هٰذَا التَّأثیرِ فی دِراساتِهِم،
زبان شناسان عربی و فارسی ابعاد این تأثیر را در درسهایشان آشکار کرده اند.
فَقَدْ أَلَّفَ الدُّکتورُ التّونجی کِتاباً یَضُمُّ الْکَلِماتِ الْفارِسیهَ الْمُعَرَّبَهَ سَمّاه «مُعْجَمَ الْمُعَرَّباتِ الْفارِسیهِ فی اللُّغَهِ الْعَرَبیهِ».
دکتر تونجی کتابی را نگاشته است که واژگان فارسی عربی شده را دربرمیگرفت. وی، آن را «واژه نامۀ عربیهای فارسیتبار در زبان عربی» نامید.
أَمَّا الْکَلِماتُ الْفارِسیهُ الَّتی دَخَلَتِ اللُّغَهَ الْعَرَبیهَ فَقَدْ تَغَیرَتْ أَصواتُها وَ أَوزانُها،
[البته] واژگان فارسی که در زبان عربی وارد شده، آواها و وزنهایش دگرگون شده است.
و نَطَقَهَا الْعَرَبُ وَفْقاً لِأَلسِنَتِهِم،
و عربها آنها را موافق زبانشان بر زبان میراندند.
فَقَدْ بَدَّلُوا الْحُروفَ الْفارِسیهَ «گ، چ، پ، ژ» الَّتی لا تُوجَدُ فی لُغَتِهِم إلَی حُروفٍ قَریبَهٍ مِن مَخارِجِها؛ مِثْلُ:
در نتیجه حرفهای فارسی مانند: «گ، چ، پ» را که در زبانشان یافت نمیشد به حرفهای نزدیک به واجگاه آنها تبدیل کرده اند؛ مانند: پَردیس ← فِردَوس، مِهرگان ← مِهرَجان، چادُرشَب ← شَرشَف
وَ اِشتَقّوا مِنها کَلِماتٍ أُخرَی، مِثلُ یَکْنِزونَ فی آیهِ ﴿…و یَکنِزونَ الذَّهَبَ و فِضَّهَ…﴾ مِن کَلِمَهِ «گَنج» الْفارِسیّهِ.
و از آنها واژگان دیگری گرفتند، مانند «یَکنزونَ» در آیه «و زر و سیم میاندوزند» که از واژه «گنج» فارسی گرفته شده است.
عَلَینا أَنْ نَعْلَمَ أَنَّ تَبادُلَ الْمُفرَداتِ بَینَ اللُّغاتِ فِی الْعالَمِ أَمرٌ طَبیعیٌ یَجْعَلُها غَنیهً فی الْأسُلوبِ وَ الْبَیانِ،
باید بدانیم که میان زبانهای جهان، دادوستد واژگان امری بهنجار است که زبان را در سبک و بیان مایهور میگرداند.
وَ لا نَستَطیعُ أَن نَجِدَ لُغَهً بِدونِ کَلِماتٍ دَخیلَهٍ؛
و نمیتوانیم زبانی را بدون وامواژه بیابیم.
کانَ تَأثیرُ اللُّغَهِ الْفارِسیهِ عَلَی اللُّغَهِ الْعَرَبیهِ قَبلَ الْإسلامِ أَکثَر مِن تَأثیرِها بَعدَ الْإسلامِ،
تأثیر زبان فارسی در زبان عربی پیش از اسلام بیشتر از تأثیر آن پس از اسلام بود.
اما پس از پیدایش اسلام، به سبب عامل دینی، واژگان عربی در زبان پارسی افزود.





أَجِبْ عَنِ الْأَسئِلَهِ التّالیهِ مُستَعیناً بِالنَّصِّ. (با توجه به متن به پرسشهای زیر پاسخ بده.)
۱- لِماذَا ازْدادَتِ الْمُفرَداتُ الْعَرَبیهُ فِی اللُّغَهِ الْفارِسیهِ بَعْدَ ظُهورِ الْإسلامِ؟ (چرا پس از پیدایش اسلام واژگان عربی در زبان فارسی افزایش یافت.)
– بَعْدَ ظُهورِ الْإسلامِ فَقَدِ ازْدادَتِ الْمُفرَداتُ الْعَرَبیهُ فی اللُّغَهِ الْفارِسیّهِ بِسَبَبِ الْعامِلِ الدّینیّ. (پس از پیدایش اسلام، به سبب عامل دینی، واژگان عربی در زبان پارسی افزایش یافت.)
۲- مَنْ هوَ مُؤَلِّفُ «مُعْجَمِ الْمُعَرَّباتِ الْفارِسیهِ فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیّهِ؟» (نویسنده کتاب «واژه نامۀ عربی شدههای فارسیتبار در زبان عربی» کیست؟)
– الدُّکتورُ التّونجی هوَ مُؤَلِّفُ هذا الکتاب. (دکتر تونجی نویسنده این کتاب است.)
۳- مَتی دَخَلَتِ الْمُفرَداتُ الْفارِسیهُ فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیهِ؟ (کی واژگان فارسی در زبان عربی داخل شدند؟)
– اَلْمُفرَداتُ الْفارِسیهُ دَخَلَتِ اللُّغَهَ الْعَرَبیهَ مُنذُ الْعَصرِ الْجاهِلیّ. (واژگان فارسی از روزگار جاهلی وارد عربی شدند.)
۴- أَیّ شَیءٍ یَجْعَلُ اللُّغَهَ غَنیهً فِی الْأسُلوبِ وَ الْبَیانِ؟ (چه چیزی زبان را در اسلوب و بیان مایه ور میگرداند؟)
– إنَّ تَبادُلَ الْمُفرَداتِ بَینَ اللُّغاتِ یَجْعَلُها غَنیهً فی الْأسُلوبِ وَ الْبَیانِ. (دادوستد واژگان میان زبانها، زبان را در سبک و بیان مایه ور میگرداند.)
۵- مَتَی ازْدادَ نُفوذُ اللُّغَهِ الْفارِسیّهِ فِی اللُّغَهِ الْعَرَبیّهِ؟ (کی نفوذ زبان فارسی در زبان عربی افزایش یافت؟)
– فی العْصرِ العَبّاسی ازْدادَ نُفوذُ اللُّغَهِ الْفارِسیهِ. (در روزگار عباسی نفوذ زبان فارسی در زبان عربی افزایش یافت.)
۶- ما هوَ الْأَصْلُ الْفارِسیّ لِکَلِمَهِ «کَنْز»؟ (ریشه فارسی واژه «کنز» چیست؟)
– کَلِمَهِ «کَنْز» مِن کَلِمَهِ «گَنج» الْفارِسیهِ. (واژه «کنز» از واژه «گنج» فارسی است.)



اِعلَموا (بدانید.)
مَعانِی الْأَفعالِ النّاقِصَهِ
■ فعلهای پرکاربرد «کانَ، صارَ، لَیسَ و أَصْبَحَ» افعال ناقصه نام دارند.
■ کان چند معنا دارد:
۱- به معنای «بود»؛ مثال: کانَ الْبابُ مُغْلَقاً. = در بسته بود.
۲- به معنای «است»؛ مثال: ﴿إنَّ اللهَ کَانَ غَفوراً رَحیماً﴾ اَلْأَحْزاب: ۲۴ = بی گمان خدا آمرزنده و مهربان است.
۳- کانَ به عنوانِ «فعل کمکی سازنده معادل ماضی استمراری»؛ مثال: کانوا یَسْمَعونَ: میشنیدند.
ماضی استمراری: می+ ماضی ساده
۴- کانَ به عنوانِ «فعل کمکی سازنده معادل ماضی بعید»؛ مثال: «کانَ الطّالِبُ سَمِعَ» و «کانَ الطّالِبُ قَد سَمِعَ» به این معناست: «دانشآموز شنیده بود.»
ماضی بعید در فارسی: صفت مفعولی + بودم / بودی / بود/ بودیم / بودید/ بودند
۵- «کانَ » بر سر «لـِ» و «عِنْدَ» معادل فارسی «داشت» است؛ مثال: کانَ لی خاتَمُ فِضَّهٍ. = انگشتر نقره داشتم. کانَ عِنْدی سَریرٌ خَشَبیّ. = تختی چوبی داشتم.
مضارع کانَ «یَکونُ» به معنای «میباشد» و امر آن «کُنْ» به معنای «باش» است.
■ صارَ و أَصْبَحَ به معنای «شد» هستند. مضارع صارَ «یَصیرُ» و مضارعِ أَصْبَحَ «یُصْبِحُ» است؛ مثال:
﴿ أنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصبِحُ الأرضُ مُخضَرَّهً﴾ = از آسمان آبی را فروفرستاد و زمین سرسبز میشود.
نَظَّفَ الطُّلّابُ مَدرَسَتَهُم، فَصارَتِ الْمَدرَسَهُ نَظیفَهً. = دانشآموزان مدرسه شان را تمیز کردند و مدرسه تمیز شد.
■ لَیسَ یعنی «نیست»؛ مثال:
﴿یقولونَ بِأفواهِهِم ما لَیسَ فی قًلوبِهِم وَ اللهُ أعلَمُ بِما یَکتُمونَ﴾ = با دهانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نیست و خدا به آنچه پنهان میکنند داناتر است.
۱- اَلمُخْضَرَّه: سرسبز ۲- نظَفَّ: تمیز کرد

اختبر نفسَکَ: تَرجِم هذهِ الآیاتِ. (خودت را بیازما: این آیهها را به فارسی برگردان.)
۱- ﴿ وَ کانَ یأمُرُ أهلَهُ بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ﴾ (خانواده اش را به نماز و زکات فرمان میداد.)
۲- ﴿ وَ أوفوا بِالعَهدِ إنَّ العَهدَ کانَ مَسؤولاً﴾ (به پیمان وفا کنید. همانا از بابت پیمان بازخواست میشوید.) [همانا پیمان، پرسیده شده است.]
۳- ﴿ وَ یقولونَ بِألسِنَتِهِم ما لَیسَ فِی قلوبِهِم﴾ (به زبانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نیست.)
۴- ﴿ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ﴾ (آیا خداوند داناتر به شکرگزاران نیست.)
۵- ﴿ لَقَد کانَ فِی یوسُفَ وَ إخوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائلینَ﴾ (همانا در یوسف و برادرانش نشانههایی برای پرسندگان است.)
۶- ﴿ وَ اذکُروا نِعمَهَ اللهِ عَلَیکُم إذ کُنتُم أعداءً فَألَّفَ بَینَ قلوبِکُم فَأصبَحتُم بِنِعمَتِهِ إخواناً﴾
(و نعمت خدا را درباره خود به یاد آرید، آن گاه که با هم دشمن بودید؛ ولی [خداوند] میان دلهای شما همدلی افکند، پس به خاطر نعمت او با هم برادر گشتید.)
۱- أَوْفوا: وفا کنید ۲- آیات: نشانهها ۳- ألَفَّ: همدل کرد، به هم پیوست
حوارٌ = گفتگو
(مَعَ الطَّبیبِ = با پزشک)
الطَّبیبُ= پزشک | المریضُ= بیمار |
ما بِکَ؟= چه ات است؟ | أشعُرُ بِألَمٍ فی صَدری وَ عِندی صُداعٌ. = دردی در سینه ام احساس میکنم و سردرد دارم. |
أَ ضَغطُ الدَّمِ عِندَکَ أم مَرَضُ السُّکَّرِ؟ = فشار خون یا قند داری؟ | ما عِندی ضَغطُ الدَّمِ وَ لا مَرَضُ السُّکَّرِ. = نه فشار خون دارم نه قند. |
بَعدَ الفحصِ یقولُ الطَّبیبُ= پس از معاینه پزشک میگوید. | |
أنتَ مُصابٌّ بِزُکامٍ وَ عِندَکَ حُمیشَدیدَهً. أکتُبُ لَکَ وَصفَهً. = تو چاییده ای و تب بالایی داری. برای تو نسخه مینویسم. | ماذا تَکتُبُ لی یا حَضرَهَ الطَّبیبِ؟ = برایم چه دارویی مینویسی؟ جناب پزشک! |
أکتُبُ لَکَ الشَّرابَ وَ الحُبوبَ المُسَکَّنَهَ. = برای تو شربت و قرصهای آرام بخش مینویسم. | مِن أینَ أستَلِمُ الأدویهَ؟ = داروها را از کجا بگیرم؟ |
اِستَلِم الأدویهَ فی الصَّیدَلیهِ الَّتی فی نِهایهِ مَمَرِّ المُستَوصَفِ. = داروها را از داروخانه ای که در پایان راهرو درمانگاه است، بگیر. | شُکراً جَزیلاً. = بسیار سپاسگزارم. |
تَتَحَسَّنُ حالُکَ. = حالت خوب میشود. | إن شاءَ اللهُ. = اگر خدا بخواهد. |
مَعَ السَّلامَهِ. = به سلامت. | فی أمانِ اللهِ. = خدا نگهدار. |
۱- اَلْألَمَ: درد ۲- اَلْمُصاب: دچار ۳- اَلزُّکام: سرماخوردگی شدید ۴- اَلحُمّی.: تب ۵- تَتحَسَّنُ: خوب میشود




اَلتَّمْرینُ الْأَوَّلُ: عَین الجملهَ الصَّحیحهَ و غیرَ الصَّحیحهِ حَسَبَ الحقیقهِ و الواقِعِ. (جمله درست و نادرست را با توجه به حقیقت و واقع شناسایی کن.)
۱- المِسکُ عِطرٌ یتَّخَذُ مِن نَوعٍ مِنَ الغِزلانِ. (مشک، عطری است که از گونه ای آهو گرفته میشود.) √
۲- الشَّرشَفُ قِطعَهُ قُماشٍ توضَعُ عَلَی السَّریرِ. (ملافه قواره پارچه ای است که بر روی تخت کشیده [نهاده] میشود.) √
۳- العَرَبُ ینطِقونَ الکَلِماتِ الدَّخیلَهَ طِبقَ أصلِها. (عربها وامواژهها را طبق اصلشان به زبان میآورند.) ×
۴- فی اللُّغَهِ العَرَبیهِ مِئاتُ الکَلِماتِ المُعَرَّبَهِ ذاتُ الأُصولِ الفارِسیهِ. (در زبان عربی صدها وامواژه است که دارای تبار فارسی اند.) √
۵- أَلَّفَ الدُّکتورُ التّونجی کِتاباً یضُمُّ الکَلِماتِ التُّرکیهَ المُعَرَّبَهَ فِی اللُّغَهِ العَرَبیهِ.
(دکتر تونجی کتابی را نگاشته که دربردارنده واژگان ترکی در زبان عربی است.) ×
اَلتَّمرینُ الثّانی: عَیّنِ العبارهَ الفارسیهَ المُناسبَهَ لِلعبارهِ العَرَبیهِ. (عبارت فارسی متناسب با عبارت عربی را شناسایی کن.)
۱- تَجری الرِّیاحُ بِما لا تَشتَهِی السُّفُنُ. (بادها میوزند به سویی که کشتیها نمیخواهند.) و) الف) هر چه پیش آید خوش آید.
۲- البَعیدُ عَنِ العَینِ بَعیدٌ عَنِ القَلبِ. (دور از چشم دور از دل میگردد[است].) ه) ب) کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ.
۳- أکَلتُم تَمری وَ عَصَیتُم أمری. (خرمایم را خوردید و فرمانم را نبردید.) د) ج) گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی.
۴- خَیرُ الکَلامِ ما قَلَّ وَ دَلَّ. (بهترین سخن، آن است که کم باشد و راهنما.) ب) د) نمک خورد و نمکدان شکست.
۵- الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَجِ. (بردباری کلید گشایش است.) ج) ه) از دل برَوَد هر آنکه از دیده رود.
۶- الخَیرُ فی ما وَقَعَ. (خیر در چیزی است که رخ میدهد.) الف) و) بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای / و گر جامه بر تن دَرَد ناخدای.
۱- تَشْتَهی: میخواهد، میل دارد
اَلتَّمرینُ الثّالِثُ: تَرجِمِ الجُمَلَ التّالیهَ. (جملههای زیر را به پارسی برگردان.)
۱- لا تَکتُب عَلَی الشَّجَرِ. (روی درخت [چیزی] ننویس.) 7- اُکتُب بِخَطٍّ واضِحٍ. (با خط آشکار بنویس.)
۲- کانوا یکتُبونَ رَسائِلَ. (نامههایی مینوشتند.) 8- سَأکتُبُ لَکَ الإجابَهَ. (پاسخی به تو خواهم نوشت.)
۳- لَم یکتُب فیهِ شَیئاً. (در آن چیزی ننوشت/ ننوشته است.) 9- لَن أکتُبَ جُملَهً. (جمله ای نخواهم نوشت.)
۴- مَن یکتُبْ ینجَحْ. (هر کس بنویسد کامیاب میشود.) 10- قَد کُتِبَ عَلَی اللَّوحِ. (بر تخته نوشته شده است.)
۵- یُکتَبُ مَثَلٌ عَلَی الجِدارِ. (مثلی روی دیوار نوشته میشود.) 11- أخَذتُ کِتاباً رَأیتُهُ. (کتابی را گرفتم که دیده بودمش.)
۶- کُنتُ أکتُبُ إجاباتی. (پاسخهایم را مینوشتم.)
اَلتَّمرینُ الرّابِعُ: اِبحَث عَنِ الأسماءِ التّالیه فی الجُمَلِ. (در جملهها به دنبال اسمهای زیر بگرد.)
( اِسمِ الفاعِلِ، اِسمِ المَفعولِ، اِسمِ المُبالَغَهِ، اِسمِ المَکانِ، اِسمِ التَّفضیلِ)
۱- ﴿ … یَمشونَ فی مَساکِنِهِم … ﴾ (در خانههایشان راه میروند.) / اِسمِ المَکانِ: مَساکِن
۲- ﴿ … اِستَغفِروا رَبَّکُم إنَّهُ کانَ غَفّاراً﴾ (از پروردگارتان آمرزش بخواهید. همانا او بسیار آمرزنده است.) / اِسمِ المُبالَغَهِ: غَفّاراً
۳- ﴿ یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیماهُم﴾ (گنه کاران با چهره شان شناخته میشوند.) / اِسمِ الفاعِلِ: المُجرِمونَ
۴- إنَّکُم مَسؤولونَ حَتَّی عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ. (شما بازخواست میشوید حتا از [قطعه] زمینها و چهارپایان.) / اِسمِ المَفعولِ: مَسؤولونَ
۵- إنَّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلُقُ الحَسَنُ. (همانا بهترین خوبی خوش خویی است.) / اِسمِ التَّفضیلِ: أحسَنَ
۶- یا رازِقَ کُلِّ مَرزوقٍ. (ای روزی دهنده هر روزی خوار.) / اِسمِ الفاعِلِ: رازِقَ؛ اِسمِ المَفعولِ: مَرزوقٍ
اَلتَّمرینُ الْخامِسُ:عَیّن التَّرجمهَ الصَّحیحهَ وَ عَینِ المَطلوبَ مِنکَ. (ترجمه درست را شناسایی کن و آنچه را از تو خواسته شده بازگو کن.)
۱- ﴿ قالَ رَبِّ إنِّی أعوذُ بِکَ أن أسألَکَ ما لَیسَ لی بِهِ عِلمٌ﴾ گفت پروردگارا من به تو …
الف) پناه بردم که از تو چیزی بپرسم که به آن علم ندارم.۵ ب) پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که به آن دانشی ندارم. ■
اَلاسمَ النَّکِرَه وَ الفِعلَ النّاقِصَ: عِلمٌ / لَیسَ
۲- ﴿ … وَ اسألُوا اللهَ مِن فَضلِهِ إنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً﴾
الف) و از خدا بخشش او را بخواهید؛ زیرا خدا به هر چیزی داناست. ■
ب) و از فضل خدا سؤال کردند؛ قطعاً خدا به همه چیزها آگاه بود. ۵
اَلاسمَ النَّکِرَه وَ الفِعلَ النّاقِصَ: شَیءٍ، عَلیماً / کانَ
۳- ﴿ … یومَ ینظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت یداهُ وَ یقولُ الکافِرُ یا لَیتَنی کُنتُ تُراباً﴾ – روزی که ……
الف)… آدمیآنچه را با دستانش پیش فرستاده است مینگرد و کافر میگوید: کاش من خاک بودم. ■
ب)… مرد آنچه را با دستش تقدیم کرده است مینگرد و کافر میگوید: من همانند خاک شدم. ۵
الفعل المضارع و الفعل النّاقص: یَنظُرُ، یَقولُ / کُنتُ
۴- کانَ الأطفالُ یلعَبونَ بالکُرَهِ عَلَی الشّاطِئِ وَ بَعدَ اللَّعِبِ صاروا نَشیطینَ.
الف) کودکان در کنار ساحل با توپ بازی میکردند و پس از بازی با نشاط شدند. ■
ب) بچّهها در کنار ساحل توپ بازی کردند و بعد از بازی پرنشاط، خوشحال هستند. ۵
المجرور بحرف الجَرّ و المضاف إلیه: الکُرَهِ، الشّاطِئِ / اللَّعِبِ
۵- کُنتُ ساکِتاً وَ ما قُلتُ کَلِمَهً، ِلأنّی کُنتُ لا أعرِفُ شَیئاً عَنِ المَوضوعِ.
الف) ساکت شدم و کلمه ای نمیگویم؛ برای این که چیزی از موضوع نمیدانم. ۵
ب) ساکت بودم و کلمه ای نگفتم؛ زیرا چیزی درباره موضوع نمیدانستم. ■
المفعول و الجارّ و المجرور: کَلِمَهً؛ شَیئاً / عَنِ المَوضوعِ



للمُطالعَهِ (برای خوانش.)
اَلْمُعَرَّباتُ الْفارِسیهُ (وامواژههای عربی فارسیتبار.)
إبریسَم: اِبریشم/ إبریق: آبریز/ أُرجوانی: اَرغَوانی/ أُستاذ: اُستاد/ إستَبرَق: سِتَبرَگ/ أُسطُوانه: اُستُوانه/ بابونَج: بابونه/ بَخشیش .بَخشِش (بِالْفارسیهِ: انعام)/ بابوج (نَوعٌ مِنَ الْحِذاءِ) ← پاپوش/ باذِنْجان: باتِنگان (بِالْفارسیهِ: بادِمجان)/ بَربَط: (بَر بِالْفارسیهِ: سینه + بَت: بِالْفارسیهِ: اُردَک) مِن آلاتِ الْموسیقَی/ بَرْزَخ ← بَرْز اَخْو (اَلْعالَمُ الْأَعلَی: جهان بالا)/ بَرنامَج: بَرنامه/ برَواز ← پَرواز: قاب / بَرید ← بُریده دُم: پُست/ بُستان: بوستان/ بَغداد: بَغ + داد (خداداد)/ بوسه ← بوسه/ بَهلَوان . پَهلَوان (بِالْفارسیهِ: بَندباز)/ بَسْ: بس/ بَطّ: بَت (بِالْفارسیهِ: اردک)/ بِلوّْر: بُلور/ بَنَفسَج: بَنَفشه/ تاریخ: تاریک/ تَتویج: تاج گذاری ← تاج/ تخْت: تخت/ تَرجُمان (تَرجَمَه) ← تَرزُبان/ تنَوّر: تنور/ توت: توت/ جاموس: گاومیش/ جَزَر: گَزَر/ جَصّ: گَچ/ جُلّب: گُلاب/ جُلَّنار: گُلنار/ جُناح: گُناه/ جُنْدی: گُندی/ جوراب: گورپا (گوراپ)/ جَوز: گَوز (بِالْفارسیهِ: گِردو)/ جَوْشَن .جوشن: زره/ جَوهَر: گَوهَر/ حِرْباء: هورْبان (هور: خور «خورشید »)/ خانَه: خانه (بُیوتٌ فی لُعبَهِ الشِّطرَنج)/ خَنْدَق: کَندَگ/ دِجْلهَ: تیگره (تند و تیز)/ دَرْویش: درویش/ دُسْتور ← دَستور: قانون/ دیباج: دیبا/ دین: دین/ رازیانَج: رازیانه/ رِزْق ← روچیک، روزیک «روزی»/ روزنامَه .روزنامه (بِالْفارسیهِ: تَقویم)/ رَوْزَنَه ← روزنه/ رَهنامَج: راهْنامه (دَلیلٌ لِلسَّفْراتِ الْبَحریهِ)/ زَرْکَشَ ← زَرکِش (نَسَجَ الْقُماشَ بِخُیوطٍ مِنَ الذَّهَبِ: تارهای زر به پارچه کشید)/ زَمان: زمان/ زَمْهَریر: بسیار سرد/ زَنبیل: (زَن: اِمرَأَه + بال: ید = عَلی. یدِ الْمَرأَهِ)/ زِنْجار: زَنگار/ ساذَج: ساده «سَذاجَه: سادگی »/ ساعَه: سایه/ سِجّیل: سنگْ گِل / سَخَط: سَخت (اَلْغَضَبُ الْکَثیرُ)/ سِراج: چِراغ / سُرادِق: سَراپَرده / سَرْخَس: سَرَخْس/ سِرداب: سَرداب (زیر زمین: بِناءٌ تَحتَ الْأَرضِ)/ سَرمدَ: سَرآمَد (بی آغاز و پایان: ما لا أَوَّلَ لَهُ وَ لا آخِرَ)/ سِرْوال: شَلوار/ سُکَّر: شِکَر/ سَکَنجَبین: سِرکه انگُبین/ سَلجَم: شَلغَم/ سِنْجاب: سَنجاب/ سَوْسَن: سوسَن/ شاشَه: صفحه تلویزیون ← شیشه/ شاهین (صَقْر): شاهین/ شَوَنْدَر: چُغُندَر/ شَهْدانِج: شاهدانه/ شَیء ← شیء: چیز / صَفَّقَ: دست زد ← چَپَک/ صَلیب ← چلیپا/ صَنْج: چنگ، سنج/ طازَج: تازه/ طسْت: تَشت/ عبَقَری ← آبکاری/ عِفْریت ← آفرید/ فِرْجار، بِرْکار ← پَرگار/ فُستُق: پِسته/ فِلفِل: پِلپِل/ فولاذ: پولاد/ فیروز ← پیروز/ فیرْوزَج: فیروزه/ فیل: پیل/ کَأس: کاسه/ کافور ← کاپور/ کَهرَباء: کاه رُبا/ کَنز: گَنج/ لِجام: لگام/ مِحْراب: مِهراب/ مِسْک ← مِشْک: مُشک/ میزاب ← میزاب: ناودان «گُمیز+آب /» نارَنج ← نار رنگ: نارنج/ نِسرین: نَسرین/ نفِطْ: نَفت/ نَمارِق: بالشها (جمع نَرمَک)/ نَموذَج: نمونه/ وَرْد: ورد/ وَزیر: ویچیر/ هَنْدَسَه: اَندازه
■ در امتحانات و کنکور از بخش معرَّبات فارسی هیچ سؤالی طرح نمیشود.
اَلْبَحثُ الْعِلمی(پژوهش علمی.)
اُکْتُبْ عِشْرینَ کَلِمَهً مُعَرَّبَهً أَصلُها فارِسی مِنْ أَحَدِ هذِهِ الْکُتُبِ. (از یکی از این کتابها بیست وامواژه عربی بنویس که تبارش فارسی باشد.)
أَیهَا الْأَحِبّاءُ، نَسَتوَدِعُکُمُ اللّه إلی اللقاء (ای دوستان؛ به خدا میسپاریمتان؛ به امید دیدار.)
سَنَلْتَقی بِکُم إنْ شاءَ اللّهُ فی الصَّفِّ الثّانی عَشَرَ،
(اگر خدا بخواهد در کلاس دوازدهم با شما دیدار خواهیم کرد.)
نَتَمَنَّی لَکُمُ النَّجاحَ، مَعَ السَّلامَهِ، (کامیابی را برای شما آرزومندیم؛ به سلامت.)
فی أَمانِ اللّه (خدا نگهدار.)


