یکی از آثار ارزشمند نثر فارسی، کلیله و دمنه ابوالمعالی نصر الله منشی است. این اثر دربردارنده دانش و پند و اندرزهایی است که از زبان جانوران بازگو شده است. داستان از زبان دو شغال به نام «کلیله» و«دمنه» نقل می گردد. روزبهان ترجمه پهلوی این اثر را به عربی برگرداند و نصر الله منشی متن عربی را به فارسی درآورد.

◙ آورده اند که در ناحیتِ کشمیر مُتَصَّیدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکسِ ریاحینِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودی و در پیش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستی.
قلمرو زبانی: آورده اند: حکایت می کنند / ناحیت: ناحیه، سرزمین / ریاحین: گیاهان / کشمیر: ناحیه ای بین هند و پاکستان / جمال: زیبایی / مُتَصَید: شکارگاه / مَرغ: گونه ای گیاه / مرغزار: چمن زار/ نَزِه: با صفا، خوش آب و هوا / مانستی: مانند بود / قلمرو ادبی: پر زاغ به دُم طاووس و بالعکس: تشبیه / زاغ: نماد زشتی / طاووس: نماد زیبایی / اغراق
بازگردانی: حکایت کرده اند که در سرزمین کشمیر شکارگاهی خوش آب و هوا و چمنزاری با صفا بود که از بازتاب گیاهان آن، پر سیاه زاغ مانند دم طاووس زیبا می شد و در مقابل زیبایی آن، دم زیبای طاووس مانند پر زاغ، سیاه و کم ارزش به چشم می آمد.
دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی / ولیک از دُودِ او بر جانش داغی
قلمرو زبانی: دِرَفشان: درخشان، نورانی/ مرجع او: چراغ / مرجع «ش» در جانش: لاله / داغ: سیاهی درون لاله / قلمرو ادبی: چون چراغی: تشبیه / حسن تعلیل: سیاهی درون لاله از دود چراغ بود / داغ: استعاره از سیاهی درون لاله / جان داشتن لاله: جانبخشی
بازگردانی: گل لاله در آنجا چون چراغی می درخشید؛ امّا از دود آن چراغ، درون لاله سیاه شده بود.
شقایق بر یکی پای ایستاده / چو بر شاخ زمرد جام باده
قلمرو زبانی: شقایق: لاله وحشی / باده: شراب / شاخ: شاخه / شقایق، لاله: دو گونه گل / زُمرّد: سنگ قیمتی / باده: شراب / قلمرو ادبی: جانبخشی: شقایق ایستاده / چو بر شاخ…: تشبیه /
بازگردانی: گل شقایق بر شاخه خود به گونه ای ایستاده بود که گویی جام شراب سرخ بر شاخه ای زمردین رنگ و سبزفام قرار گرفته است.
◙ و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آنجا متواتر؛ زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست می نگریست.
قلمرو زبانی: اختلاف: رفت و آمد / متواتر: پی در پی / گَشن: انبوه /
بازگردانی: در آن چمنزار شکار بسیار بود و شکارچیان پی در پی آمد وشد می کردند. زاغی در آن حوالی بر درختی بزرگ و پر شاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه می کرد.
◙ ناگاه صیادی بدحالِ خشِن جامه، جالی بر گردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد.
قلمرو زبانی: بدحال: بدخو / جال: دام و تور / قلمرو ادبی: روی نهادن: کنایه از رفتن
بازگردانی: ناگهان شکارچی بدخو با تن پوشی خشن و دامی بر دوش و عصایی در دست به سوی آن درخت روی نهاد.
◙ بترسید و با خود گفت: این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کسِ دیگر من باری جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند.
قلمرو زبانی: کاری افتاده: کاری دارد / باری: به هر روی / جای نگه دارم: این جا می مانم /
بازگردانی: زاغ ترسید و با خود گفت: این مرد کاری دارد که به اینجا می آید و روشن نیست قصد شکار مرا دارد یا دیگری را. در هر حال من در این جا می مانم و می بینم که چه پیش خواهد آمد.
◙ صیاد پیش آمد و جال باز کشید و حَبَه بینداخت و در کمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوِقَه گفتندی و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندی.
قلمرو زبانی: جال: دام / بازکشید: پهن کرد / حَبّه: دانه / سر: رئیس / طوق: خط دور گردن پرندگان / مطوقه: طوق دار / طاعت، مطاوعت: فرمانبرداری/ گذاشتندی: می گذرانیدند
بازگردانی: شکارچی جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتی گذشت. گروهی از کبوتران رسیدند و رئیس آنان کبوتری بود که او را مُطَّوقه می گفتند و در فرمان بری او روزگار را سپری می کردند.
◙ چندان که دانه بدیدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تک ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد.
قلمرو زبانی: غافل وار: با حال غفلت، بی خبر / فرودآمدند: پایین آمدند / جمله: همه / گرازان: با ناز راه رونده / تگ: دویدن / ایستاد: شروع کرد / در ضبط آوردن: گرفتن / مرجع «ایشان»: کبوتران
بازگردانی: همین که دانه را دیدند بی خبر پایین آمدند و همه در دام افتادند و صیاد خوشحال شد و با ناز و شادی شروع به دویدن کرد تا آنها را گرفتار کند.
◙ و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید.
قلمرو زبانی: اضطراب: پریشانی و آشفتگی / را: به معنای «برای»
بازگردانی: کبوتران بی قراری می کردند و هر یک برای رهایی خودش کوشش می کرد.
◙ مطوّقه گفت: جای مجادله نیست؛ چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.
قلمرو زبانی: مجادله: جدال و ستیزه / همگنان: همه، جمع همگن / استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن / تخلص: رهایی / صواب: صلاح و درست / به طریق: از راه / تعاون: همیاری / قوت: نیرو / رهایش: آزادی، نجات
بازگردانی: مُطَّوقه گفت: جای بحث و جدال نیست باید به گونه ای کار کنید که همگان رها کردن یاران را مهم تر از آزادی خود بدانند و اکنون درست آن است که همه از راه همیاری نیرویی به کار ببرید تا دام را از جا برداریم؛ زیرا رهایی ما در این کار است.
◙ کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند.
قلمرو زبانی: فرمان کردن: فرمان بردن / برکندن: بلند کردن شناسه مفرد برای نهاد جمع / در پی: دنبال /ایستاد: تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن / آخر: سرانجام / درمانند: درمانده شوند / قلمرو ادبی: سر خویش گرفتن: کنایه از دنبال کار خود رفتن /
بازگردانی: کبوتران فرمان او را پذیرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پیش گرفتند و رفتند و صیاد به دنبال ایشان می رفت و می نگریست به امید آنکه سرانجام خسته شوند و بیفتند.
◙ و زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ایشان چه باشد. که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود. و از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت.
قلمرو زبانی: بر اثر: به دنبال / فرجام: پایان / واقعه: پیشامد / ایمن: ممال امان، در امان / تجارب: ج تجربه / دفع: راندن / حوادث: پیشامدهای ناگوار / تشبیه پنهان: تجارب مانند سلاحی است برای دفع ناگواریها
بازگردانی: و زاغ با خود فکر کرد که به دنبال ایشان بروم و روشن کنم که پایان کار آنها چه می شود؛ زیرا من از مانند این حادثه در امان نیستم و از تجربهها برای دور کردن پیشامدهای بد می توان سلاحها درست کرد.
◙ و مُطَّوقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: « این ستیزروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد.
قلمرو زبانی: قفا: پشت، پشت گردن / ستیزه روی: گستاخ، پر رو / به جد: جدّی / ناپیدا: ناپدید / قلمرو ادبی: چشم: مجاز از نگاه / از کسی دل برگرفتن: کنایه از دل کندن، قطع علاقه کردن
بازگردانی: و مُطَّوقه چون دید که شکارگر به دنبال ایشان است، به دوستان گفت: این فرد گستاخ در گرفتار کردن ما جدی است و تا از چشم او پنهان نشویم، دست از سر ما بر نخواهد داشت.
◙ طریق آن است که سوی آبادانیها و درختستانها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد. نومید و خایب بازگردد
قلمرو زبانی: طریق: راه کار / اشارت: دستور/ درختستان: باغ / منقطع: بریده، قطع شده / خایب: نا امید /
بازگردانی: راه کار آن است که به سوی آبادیها و باغها برویم تا چشم او ما را نبیند و ناامید و دل شکسته برگردد؛
◙ که در این نزدیکی موشی است از دوستان من! او را بگویم تا این بندها را ببُرد. کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیاد بازگشت.
قلمرو زبانی: بند: ریسمان /اِمام: راهنما و الگو / راه بتافتند: راه را کج کردند
بازگردانی: زیرا که در این نزدیکی موشی است که با من دوستی دارد. به او می گویم تا این بندها را ببرد. کبوتران دستور او را راهنمای خود گرفتند و راه کج کردند و شکارگر برگشت.
◙ مُطَّوقه به مسکن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید». فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند؛
قلمرو زبانی: مسکن: خانه / فرمان نگاه داشتن: فرمان بردن / جمله: همگی /
بازگردانی: به خانه موش رسید. به کبوتران دستور داد که: «فرود بیایید.». فرمان او را پذیرفتند و همه فرود آمدند.
◙ و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهای تمام و خِردِ بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده؛ و در آن مواضع از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته.
قلمرو زبانی: دَها: زیرکی و هوش / خرد: عقل / مشاهدت: مشاهده / مواضع: جایها / از جهت: برای / گریزگاه: جای گریز / تیمار: مواظبت / فراخور: شایسته / حکمت: دانش / بر حسب: مطابق قلمرو ادبی: گرم و سرد …: کنایه از جهان دیده و با تجربه / گرم، سرد: تضاد / خیر، شرّ: تضاد / دیدن گرم و سرد: حس آمیزی
بازگردانی: و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش بسیار و خوب و بد روزگار را دیده نیکیها و زشتیها را مشاهده کرده؛ و در آن جایها برای فرار در روز حوادث، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر یک از سوراخ ها را به دیگری راه داده و مناسب دانش و مطابق مصلحت از آن سوراخ ها مواظبت می کرد،
◙ مُطَّوقه آواز داد که: « بیرون آی». زبرا پرسید که: «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد.
قلمرو زبانی: آواز داد: فریاد زد / تعجیل: شتاب (هم آوا: تأجیل: مهلت دادن)/
بازگردانی: مُطَّوقه صدا زد: «بیرون بیا». زبرا پرسید که کیست؟ مُطَّوقه نامش را گفت: زبرا شناخت و با شتاب بیرون آمد.
◙ چون او را در بند بلا بسته دیده، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: ای دوست عزیز و رفیق، تو را در این که افگند؟
قلمرو زبانی: زه آب: چشمه / دیده: چشم / قلمرو ادبی: بند بلا: اضافه تشبیهی / زه آب دیده: اضافه تشبیهی / جوی: استعاره از اشک / بر رخسار جویها …: اغراق
بازگردانی: وقتی او را گرفتار بلا دید، اشک از چشمانش روان کرد و بر چهره اش ریخت و گفت:«ای دوست عزیز و یار همراه، چه کسی تو را در این رنج گرفتار کرد؟»
◙ جواب داد که:«مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید».
قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت / ورطه: جای هلاکت / قلمرو ادبی: استعاره
بازگردانی: جواب داد که سرنوشت آسمانی مرا در این جای نابودی افکند.
◙ موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود.
قلمرو زبانی: بشنود: شنید (بن ماضی: شنید، بن مضارع: شنو) ، ایستاد: تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن (بن ماضی: ایستاد، بن مضارع: ایست)
بازگردانی: موش شنید و سریع شروع کرد به بریدن بندهایی که مُطَّوقه به آن بسته بود.
◙ گفت:«ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر». گفت: این حدیث را مکررّ می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی!
قلمرو زبانی: اصحاب: یاران / اولی تر: سزاوارتر / حدیث: سخن / مکرر کردن: تکرار کردن /
بازگردانی: مُطَّوقه گفت: «اوّل بند دوستانم را باز کن». موش گفت: این حرف را پیوسته تکرار می کنی؛ مگر تو به وجود خودت نیاز نداری و وجود تو بر تو حقی ندارد؟
◙ گفت: مرا بدین ملامت نباید کرد که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام، و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است.
قلمرو زبانی: ملامت: سرزنش / ریاست: رهبری / تکفل کردن: به گردن گرفتن
بازگردانی: من به این خاطر سرزنش نکن؛ زیرا من رهبری این کبوتران را به گردن گرفته ام و ایشان به همین خاطر حقی بر گردن من است.
◙ و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید.
قلمرو زبانی: گزاردن: انجام دادن (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار) / معونت: کمک / مظاهرت: پشتیبانی، یاری کردن / بجستم: نجات یافتم (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه)/ مواجب: جمع موجب، وظایف / سیادت: رهبری
بازگردانی: چون آنها حق مرا با فرمانبرداری و پند و اندرز پذیری به جا آوردند و با یاری و پشت گرمی آنان از دست صیاد نجات یافتم، من نیز باید از عهده کارهای رهبری برآیم و وظایف سروری خود را به انجام رسانم.
◙ و من می ترسم که اگر از گشادن عقدههای من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد ـ اهمال جانب من جایز نشمری.
قلمرو زبانی: عقده: گره / ملول: سست و ناتوان، آزرده / ملالت: خسته / اهمال: سستی /
بازگردانی: و می ترسم اگر اول گرههای مرا باز کنی خسته شوی و برخی از کبوتران گرفتار بمانند. تا من بسته باشم هر چند که خسته شده باشی سستی در حق مرا درست نمی دانی و دلت به آن خرسند نمی شود.
◙ و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراق موافقت اولی تر و طاعنان مجال وقیعت یابند.
قلمرو زبانی: ضمیر: درون / رخصت: اجازه / بلا: گرفتاری / فراق: آسایش / موافقت: همکاری / طاعن: سرزنشگر / مجال: فرصت / وقیعت: بدگویی/ قلمرو ادبی: بلا، فراق: تضاد
بازگردانی: و همچنین در وقت بلا و گرفتاری با هم بوده ایم در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.
◙ موش گفت: «عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّت بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید»
قلمرو زبانی: اهل مکرمت: جوانمردان / موالات: دوستی / ارباب مودّت: دوستداران / ثقت: اعتماد / خصلت: خو / مطلق: رها / کرم عهد: خوش پیمانی / صافی: پاک
بازگردانی: موش گفت: «روش جوانمردان همین است و نظر دوستان با این خلق و خوی پسندیده و باطن پاک (تو) در دوستی تو پاک تر می شود. و اعتماد دوستان به بزرگواری و پیمانداری تو بیشتر می گردد.
◙ و آن گاه به جدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَّوقه و یارانش مطلق و ایمن بازگشتند.
قلمرو زبانی: جدّ: / رغبت: میل / مطلق: رها، آزاد / ایمن: ممال امان، در امنیت /
بازگردانی: و آن وقت با جدّیت و میل فراوان بند ایشان را برید و مُطَّوقه و دوستانش رها و آسوده بازگشتند.
کلیله و دمنه ، ترجمۀ ابوالمعالی نصرالله منشی

کارگاه متن پژوهی
◙ قلمرو زبانی
۱- دربارۀ کاربرد و معنای فعل «ایستاد» در جمله های زیر توضیح دهید.
گرازان به تگ ایستاد. (= آغازید) / صیّاد در پی ایشان ایستاد. (= در اینجا تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن)
۲- چهار واژۀ مهمّ املایی از متن درس بیابید و معادل معنایی آنها را بنویسید. – معونت؛ مظاهرت؛ سیادت؛ استخلاص.
۳- در زبان معیار، حذف شناسۀ فعل ممکن نیست. در گذشته، گاه، در یک جمله، شناسه به قرینۀ فعل قبلی حذف می شد.
نمونه: شیران غرّیدند و به اتفّاق، آهو را از دام رهانید.
در جملۀ بالا فعل «رهانید» به جای «رهانیدند» آمده است.
حال ازمتن درس نمونه ای دیگر برای حذف شناسه بیابید و بنویسید.
◙ کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت. (گرفتند)
◙ قلمرو ادبی
۱- تشبیهات را در بیت های زیر بیابید و در هر مورد مشبّه و مشبّهٌ به را مشخّص کنید.
درفشان لاله در وی، چون چراغی / ولیک از دُودِ او بر جانْش داغی
مشبه: لاله؛ مشبه به: چراغ / مشبه: داغ لاله؛ مشبه به: دود
شقایق بر یکی پای ایستاده / چو بر شاخِ زمرّد، جامِ باده
مشبه: شقایق بر یکی پای ایستاده؛ مشبه به: جامِ باده بر شاخِ زمرّد
۲- در عبارت زیر استعاره را بیابید.
چون او را در بندِ بلا بسته دید، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جوی ها براند.
جوی: استعاره از اشک
۳- از متن درس، کنایه های معادلِ مفاهیم زیر را بیابید.
انسان با تجرب: سرد و گرم روزگار دیده / ناامید شدن: خایب
◙ قلمرو فکری
۱- معنی و مفهوم عبارت زیر را به نثر روان بنویسید.
◙ در وقتِ فراغْ موافقت اوَلی تر، و الّا طاعِنان مجالِ وقیعت یابند.
در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت بدگویی پیدا می کنند.
۲- مفهوم قسمت های مشخّص شده را بنویسید.
الف) مرا نیز از عهدۀ لوازمِ ریاست بیرون باید آمد و مواجبِ سیادت را به ادا رسانید . / = حق رهبری را باید به انجام رسانم.
ب) مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی باشد و آن را بر خود حقّی نمی شناسی؟ / = مگر تو در فکر حفظ جانت نیستی؟
٣ – هریک از بیت های زیر، با کدام قسمت درس ارتباط مفهومی دارد؟
مروّت نبینم رهایی ز بند / به تنها و یارانم اندر کمند (سعدی) = و من می ترسم که اگر از گشادن عقدههای من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند
دوستان را به گاه سود و زیان / بتوان دید و آزمود توان (سنایی) = در وقتِ فراغْ موافقت اوَلی تر، و الّا طاعِنان مجالِ وقیعت یابند.
۴- دو شخصیّت زیر را بر مبنای این داستانِ تمثیلی، تحلیل نما یید و ویژگی های شاخص آنها را بنویسید.
زاغ :کسی که بردبار و شکیباست و در پی به دست آوردن تجربه است.
مُطَوَّقه: رهبری که احساس مسئولیت می کند و در اندیشه زیردستان خود است و دوستان دانا و کارآزموده دارد.
گنج حکمت: مهمان ناخوانده
◙ آورده اند که وقتی مردی به مهمانی سلیمان دارانی رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:
قلمرو زبانی: آورده اند: حکایت کرده اند / بر سبیلِ: / اعتذار: عذرخواهی، پوزش خواهی /
گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر / چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه
قلمرو زبانی: ناگه: ناگهان، سرزده / قلمرو ادبی: روی تازه: کنایه از مهمان نوازی و گشاده رویی / تر، خشک: تضاد
بازگردانی: گفتم اگر ناگهان و سرزده آمدی، عیب از من مگیر که نتوانستم از تو خوب پذیرایی کنم. چشمِ اشک آلود و نانِ خشک دارم و خوشرویم.
◙ مهمان چون نان بدید، گفت کاشکی با این نان، پاره ای پنیر بودی. سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد. مهمان چون نان بخورد، گفت الحَمدالله که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده و خرسند گردانیده است. سلیمان گفت اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.
قلمرو زبانی: بدید: دید(ماضی ساده) / پاره: مقدار / بودی: می بود / برخاست: بلند شد (بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / ردا: / به گرو کردن: / عزّ و جلّ: / قسمت: / خرسند: / به گرو رفت: / قلمرو ادبی:
جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی