روزگار انوری

دوره دوم فرمانروایی سلجوقیان که در سرتاسر نیمه نخست سده ششم هجری ادامه داشت با یورش غزان به خراسان و شکست سنجر در سال ۵۴۸ هـ.ق. پایان گرفت. از آن پس، امپراتوری وسیع و نیرومند سلجوقی ــ که زمانی از سواحل مدیترانه تا دورترین نقطه‌های فرارودان با سرانگشت وزیر با تدبیرش خواجه نظام الملک توسی اداره می‌شد ـ فروپاشید و هر بخش آن به دست فرمانروایی محلی از طوایف و نژادهای گوناگون ـــ اما بیشتر از ترکان مشرق و آسیای مرکزی ـ افتاد.

سیاست کلی سلاجوقیان و فرمانروایان پس از آنان بر حمایت از شعر و ادب پارسی استوار نبود و اگر آنها ـــ به ویژه از دوره سنجر به بعد ــ برای جلب نظر سرایندگان و صاحب‌دلان فراغتی هم به دست می‌آوردند، به دلیل بیگانگی با فرهنگ و زبان ایران به این کار علاقه ای نشان نمی‌دادند. در این دوره دیگر نه از آن حلقه‌های گرم شعر و ادب روزگار محمودی خبری بود و نه از زرپاشی‌ها و کامجویی‌های دوره‌های پیشین که ستایشگران و عشرت طلبان را بر گرد خود فراهم می‌آورد. سخن‌سرایان اگر ستایشی هم می‌گفتند، از روی عادت و بیشتر بدان دلیل بود که اغلبشان هنر دیگری نداشتند. با همه این احوال، هرگز امیدوار نبودند که مثل گذشته بتوانند کالای شعر خویش را به بهایی که انتظار داشتند بفروشند و به برخورداری و رفاهی از آن گونه که شاعران گذشته آسان به دست می‌آوردند برسند.

مضمون‌های عمده شعر این دوره البته هنوز ستایش است و وصف و به مقدار بیشتری نسبت به دوره‌های پیش، غزل، بدزبانی و هجاگویی که بیشتر ناشی از سرخوردگی و ناکامیهای فردی و اجتماعی است ـــ و روی گردانی از دنیا ـ به جای داشتن فلسفه و جهان بینی مستقل ـ و پاره ای اندرزگویی‌های بی پشتوانه و فاقد اعتبار عملی و علمی نظر سخن‌سنجان این عصر را به خود جلب می کند. قالبهای شعر هم عمدتاً قصیده و غزل است که آرام آرام غزل فزونی می‌گیرد و بعد هم قطعه و چارانه و مسمط و ترکیب بند. قالب مثنوی در بین شاعران عصر انوری روایی چندانی ندارد. زبان شعر عموماً پخته و نسبت به دوره گذشته نرم تر و رام تر است. میزان لغات تازی در شعر برخی از شاعران این دوره مثل انوری و خاقانی زیاد است و روی هم رفته، ترکیب شعر دشوارتر و دیریاب تر.

در مجموع شعر این دوره ـ که به مناطق گونه‌گونی در شمال خاوری و مرکز و شمال باختری ایران تعلق دارد ــ با شعر دوره‌های پیش تفاوت چشم گیر دارد. همین امر برخی را بر آن داشته است که سبک شعر این دوره را برای تمیز از دوره قبل ـــ که به خراسان اختصاص داشت ـــ به دلیل بالندگی اش در سرزمین‌های مرکزی ایران «سبک عراقی» بنامند.

برخی از ویژگی‌های سبک عراقی عبارت اند از:

برخی از سخن‌سنجان، گذشته انوری را هم‌پایه‌ فردوسی و سعدی و هر سه را از پیامبران شعر پارسی شمرده‌اند. این پیامبر ستایشگر که نامش اوحدالدین علی و نام پدرش وحید الدّین محمد بود. در قریه‌ «بَدنه» نزدیک مهنه یا میهنه (زادگاه ابوسعید ابوالخیر) واقع در خاک خاوران میان توس و سرخس زاده شد وبه سبب بازخوانی‌اش به سرزمین خاوران در آغاز شاعری «خاوری» تخّلص می‌کرد.

انوری به خدمت سلطان سنجر درآمد و تنها بخشی از زندگی‌اش در آرامش و برخورداری گذشت. در همین زمانه در دنیای خور و خواب و خشم و شهوت غوطه‌ور بود و کم‌تر مجال آن را پیدا می‌کرد که با دل و روح خویش خلوتی کند و از آن‌گونه اندیشه‌ها – که مثلاً برای کسانی جون ناصرخسرو و سنایی و خیام پیش می‌آمد – از خاطر بگذراند.

بیش‌ترین شهرت انوری به چامه‌های (قصاید) اوست که عموماً سه درون‌مایه: ستایش شاهان و بزرگان، وصف طبیعت و بدگویی از دشمنان و مخالفان دارد. ستایش‌های انوری آکنده از اغراق و نمونه‌های نمایان مبالغه در ستایش است.

چکامه‌های (غزلیات) وی که در دیوان او برجاست. نشان می‌دهد که وی دست کم در روزگار جوانی و سرخوشی به غزل‌گویی و عاشق‌پیشگی می‌پرداخته است.

بخش عمده دیگری از اشعار انوری قطعه‌های اوست و از این حیث باید او را پیشگام ابن یمین قطعه‌سرای روزگار سربداران دانست. درون‌مایه قطعه‌های انوری ستایش، خواهشگری، بدزبانی و بدگویی است.

یک بار هم از سر اتفاق انوری را سخن‌پردازی اجتماعی و دردمند و مردم‌دوست می بینیم که از زبان مردم خراسان در برابر بیدادهای غُزان لب به شکوه می‌گشاید و در چامه‌ای ستم‌های بیدادگران را برملا می‌سازد. توضیح آن‌که در سال ۵۴۸ گروهی از طوایف غر بر اثر ستم کارگزاران دولت سلجوقی سر به شورش برداشتند و در جنگی سنجر را درهم شکستند و به اسیری بردند.

غزان از آن پس بر خراسان تاختند و ویرانی‌هایی به بار آوردند؛ غارت و ستم کردند و بسیاری از بزرگان و دانشوران آن سامان را از دم تیغ گذرانیدند. این حال دل خراسانیان و از آن جمله انوری را به درد آورد. درد وی تنها غم خویشتن نبود؛ او از غم همشهریان خود فغان برآورد و فرماندار سمرقند را – که پسر خوانده‌ سنجر بود و از جانب او بر فرارودان فرمانروایی داشت – به یاری خواند و شعری دردناک و سرشار از اندوه برای وی فرستاد:

قلمرو زبانی: بر: از، نزد / سمرقند: نام شهری در آسیای میانه در ازبکستان امروزی / باد سحر: نماد پیک / خاقان: لقب پادشاهان ترک / بر: ببر / قلمرو ادبی: قالب: چامه / وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن / ای باد سحر: جانبخشی / جناس همسان: بر (۱- حرف اضافه ۲- نزد ۳- ببر)

بازگردانی: ای باد سحر، اگر از سمرقند می‌گذری، نامه‌ اهل خراسان را به دست خاقان برسان.

قلمرو زبانی: مطلع: آغاز / آفتِ: آسیب، بیماری، زیان / مقطع: پایان / سوز: داغ، درد / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: مطلع، مقطع؛ تن، جان: ناسازی یا تضاد / گونه ای موازنه / مطلع، مقطع: جناسواره

بازگردانی: نامه‌ای که آغاز آن رنج تن و درد جان است. نامه‌ای که پایان آن درد دل و سوزش جگر است.

قلمرو زبانی: رقم: دستخط / غریب: ناشناس، بی‌کس / شکن: چروک، چین، کرس، پیچ وخم، تاب / مُضمر: پنهان، پوشیده، نهان / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی)

بازگردانی: نامه‌ای که بر دستخطش آه افراد بی کس پیدا است. نامه‌ای که در پیچ و تابش خون شهیدان پنهان است.

قلمرو زبانی: نقش: شکل / تحریر: نگارش / دیده: چشم / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / دیده: مجاز از اشک / خشک، تر: تضاد

بازگردانی: شکل نگارشش از آه سینهٔ ستم‌دیدگان خشک شده است. سطر عنوانش از اشک چشم بدبختان تر شده است.

قلمرو زبانی: ریش: زخم / ممر: راه، گذرگاه / سماع: شنیدن / دیده: چشم /  نظر: نگاه / قلمرو ادبی: بزرگنمایی

بازگردانی: راه صوت (گوش) هنگام شنیدن این نامه زخم می‌گردد. مردمک چشم هنگام دیدن این نامه خون می‌شود.

قلمرو زبانی: رعایا: ج رعیت، توده مردم / خداوند: شاه / خاقان: لقب پادشاهان ترک / مگر: آیا / قلمرو ادبی: پرسش انکاری

بازگردانی: آیا تا کنون حال خراسان و مردم بر شاه جهان، خاقان پوشیده مانده است؟

قلمرو زبانی: نی: نه / فلک: آسمان / نه فلک: نه آسمان در اخترشماری بطلمیوسی (هفت اختر + ستارگان ایستاده یا ثوابت + فلک الأفلاک یا عرش)/ هفت اختر: هفت سیاره (ماه، تیر، ناهید، خورشید، بهرام، هرمز، کیوان) / قلمرو ادبی: ذره‌ای نیک و بد نه فلک و هفت اختر: کنایه از اینکه هیچ چیز پنهان نیست؛ بزرگنمایی

بازگردانی: نه پوشیده نبوده‌ است؛ زیرا ذره‌ای نیک و بد نه آسمان و هفت سیاره بر وی پوشیده نباشد.

قلمرو زبانی: در وقت: بی درنگ / قلمرو ادبی: کارها بسته بود: کنایه از اینکه در کارها گره افتاده و دچار مشکل شده ایم

بازگردانی: بی‌شک کارها گره خورده است. فورا و هماکنون باید خاقان به سوی ایران لشکر بکشد.

قلمرو زبانی: خسرو: شاه / خاقان: لقب پادشاهان ترک / معظّم: بزرگ / کز: که از / جد: نیا، پدربزرگ / قلمرو ادبی:

بازگردانی: شاه دادگر، خاقان بزرگ (رکن الدین محمود قلج طمغاج خان) که از سوی پدر شاه است و هفتاد پشتش جهاندار بوده است.

قلمرو زبانی: دائم: همیشه / فخر: افتخار / ملوک: پادشاهان / سلطان: شاه / قلمرو ادبی: سلطان، سلاطین: همریشگی (اشتقاق)

بازگردانی: همیشه افتخارش به آن است که شاهنشاه، سنجر، پیش دیگر شاهان، او را پسر خودش صدا می‌کند.

قلمرو زبانی: بازخواهد: ستاندن / غز: گروهی از ترکان صحرانشین، کوچ رو و غارتگر که در زمان سلطان سنجر نیرو گرفتند و خراسان را به چنگ آوردند و سلطان سنجر را گرفته در زندان کردند. / کینه: انتقام / خوب‌سیر خوش رفتار / قلمرو ادبی: پدر، پسر: جناس ناهمسان

بازگردانی: از غزان انتقام بگیرد؛ زیرا پسر خوش‌رفتار باید انتقام خون پدرش را بگیرد.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / عدل: دادگری / توران: سرزمین های فرارودان / روا: جایز / یکسر: به تمامی / قلمرو ادبی: پرسش انکاری / آباد، ویران: تضاد

بازگردانی: او که با عدلش سرتاسر توران را آباد کرد، کی جایز می شمارد که ایران به تمامی ویران شود.

قلمرو زبانی: کیومرث‌بقا: کسی که بقایی مانند کیومرث دارد / کسری: عربی شده واژه «خسرو» به معنای شاه و در این جا منظور خسرو انوشیروان است، بیست و دومین شاهنشاه ایران و انیران از خاندان ساسان / کسری‌عدل: کسی که مانند انوشیروان، دادگر است / منوچهرلقا: کسی که چهره اش مانند منوچهر است / خسرو: شاه / افریدون‌فر: کسی که فر فریدونی دارد / ‌فر: شکوه، فروغ ایزدی، هاله درخشان پیرامون سر آدمی / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان چهار پادشاه کیومرث‌، کسری، منوچهر، فریدون‌ / ای کیومرث‌بقا، منوچهرلقا: استعاره / پادشه کسری‌عدل،  خسرو افریدون‌فر: ۲ تشبیه

بازگردانی: ای مانند کیومرث‌ در طول عمر، ای پادشاه همچون کسری در دادگری، ای کسی که چهره اش مانند منوچهر است، ای پادشاهی که فری مانند فر فریدون داری.

قلمرو زبانی: از سر: از روی / صدق: راستی / بنگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: نگریستن: کنایه از رفتار کردن

بازگردانی: ماجرای مردم خراسان را از روی راستی (مخلطانه) بشنو. هنگامی که شنیدی از روی مهربانی با ایشان رفتار کن.

قلمرو زبانی: دل‌افگار: دل شکسته، خسته دل / جگرسوخته: رنجیده دل / را: «دارندگی» یا به معنای «برای» / ظفر: پیروزی / قلمرو ادبی: موقوف المعانی

بازگردانی: این مردم دل خسته و رنجیده دل می‌گویند: ای کسی که دل و دولت و دین به خاطر تو شادی و پیروزی به دست آورده است.

قلمرو زبانی: خبرت هست: تو را خبر هست؛ حذف «را» / را: دارندگی / قلمرو ادبی:

بازگردانی: آیا خبر داری که امروز در همه ایران از هر چه در آن بود هیچ اثری نمانده ا‌ست.

قلمرو زبانی: خبرت هست: تو را خبر هست؛ حذف «را» / را: دارندگی / زیروزبر: پایین و بالا / شوم: نامبارک / پی: پایه، بنلاد / قلمرو ادبی: پی: مجاز از ساختمان / زیروزبر شدن: کنایه از پریشان شدن، نابود شدن

بازگردانی: آیا خبر داری که از این غزان شوم و پریشان روزگار، یک ساختمان سالم در خراسان نمانده است.

قلمرو زبانی: خرد: کوچک / سالار: سپهسالار، سردار، فرمانده / کریم: بخشنده، جوانمرد / لئیم: فرومایه / مهتر: بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور / قلمرو ادبی: کریم، لئیم؛ خرد، بزرگ: تضاد / گونه ای موازنه

بازگردانی: نوکیسگان و افراد کوچک‌اندیش بر بزرگان روزگار سالار شده اند، فرومایگان بر جوانمردان جهان سرور گشته اند.

قلمرو زبانی: دون: فرومایه / احرار: ج حرّ، آزاده / حزین: اندوهگین / حیران: سرگشته / رند: پست و فرومایه، از اوباش و اراذل / ابرار: ج برّ، نیکوکاران / مضطر: پریشان، تنگدست، بیچاره، درمانده / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: بر، در؛ احرار، ابرار: جناس ناهمسان / موازنه / دونان، احرار؛ رندان، ابرار: تضاد

بازگردانی: آزادگان بر در فرومایگان، اندوهگین و سرگشته اند. نکوکاران در دست اوباش افتاده و اسیر و درمانده اند.

قلمرو زبانی: الا: جز / بکر: دوشیزه / مام: مادر / قلمرو ادبی: گونه ای موازنه / بکر جز در شکم مام نیابی دختر: کنایه از اینکه به همه دختران تجاوز کرده اند.

بازگردانی: مردم را شاد نبینی مگر هنگام مردن [تا راحت شوند]. دختری را جز در شکم مادرش دوشیزه نبینی.

قلمرو زبانی: ستور: چهارپا / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: سقفش پیدا و نه در: کنایه از اینکه خرابه شده است

بازگردانی: مسجد جامع هر شهر تبدیل به اصطبل ستورانشان شده است که نه سقف دارد و نه در (خرابه شده است).

قلمرو زبانی: خطبه کردن: سخنرانی کردن / خطه: خاک، سرزمین / از آنک: به این خاطر / خطیب: خطبه خوان، سخنران / قلمرو ادبی: خطبه کردن: کنایه از «بر سر منبر پس از ستایش خدا و پیامبر، ستایش شاه را گفتن» / نه خطیب است کنون نه منبر: کنایه از اینکه همه نابود شده اند.

بازگردانی: در هیچ بروبومی به نام غزان خطبه نمی کنند؛ زیرا اکنون در خراسان نه سخنران مانده است نه منبر.

قلمرو زبانی: ناگاهان: ناگهان / بیم: ترس / خروشیدن: فریاد زدن / یارستن: جرأت کردن / قلمرو ادبی:

بازگردانی: اگر ناگهان مادر، فرزند گرامی خود را کشته ببیند از ترس جان، جرأت فریاد زدن ندارد.

قلمرو زبانی: ره: بار / ستاندن: گرفتن / بازفروختن: فروختن / زر: طلا، پول طلا / قلمرو ادبی: صد ره: مجاز از بارها

بازگردانی: آن‌ برده ای را که غز صد بار پولش را گرفته و معامله کرده است، دوباره آن را می فروشد؛ گویی آن برده به زورگرفته را با پول خودش خریده‌ است.

قلمرو زبانی: استخفاف: اهانت، خوارداشت / صدیک: یک صدم / قلمرو ادبی: مسلم، کافر: تضاد

بازگردانی: بر مسلمانان به طوری اهانت می‌کنند که مسلمان یک صدم آن رفتار را با کافر ندارد.

قلمرو زبانی: روم: پایتخت ایتالیا یا کشور ایتالیا؛ در اصطلاح تاریخ نگاران اسلامی آسیای کهین است. / ختا: نام سرزمین چین شمالی که جایگاه زندگانی تیره‌های ترک بوده است / را: به معنای «دارندگی» / به مسلمانی در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: مسلمانان، مسلمانی: همریشگی / یک ذره: مجاز از مقدار اندک

بازگردانی: مسلمانان در آسیای کهین (ترکیه امروزین) و ختا امنیت دارند؛ ولی یک ذره در کشور خودشان سلامت و امنیت ندارند.

قلمرو زبانی: خلق: کوچک / فریادرس: کمک کن / شاه‌نژاد: کسی که نژاد از شاهان دارد / مُلک: پادشاهی، کشور / پاک‌سیر: پاک رفتار / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / شاه‌نژاد: تشبیه یا استعاره

بازگردانی: ای شاه‌نژاد، در این غم به مردم کمک کن. ای خوش رفتار، کشور را از این ستم آزاد کن.

قلمرو زبانی: به خدایی: سوگند به خدایی [حذف به قرینه معنایی] / آراستن: زینت دادن / دینار: سکه طلا / افروختن: روشن کردن / فر: شکوه، فروغ ایزدی / افسر: تاج / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / بیاراست به نامت دینار: کنایه از اینکه پادشاهت کرد و سکه به نام تو زد.

بازگردانی: به خدایی سوگند می خورم که به نامت دینار را بیاراست(پادشاهت کرد و سکه به نام تو زد). به خدایی سوگند می خورم که با شکوهت تاج را درخشان کرد.

قلمرو زبانی: فارغ: آسوده / خلق: مردم / غز: گروهی از ترکان صحرانشین، کوچ رو و غارتگر که در زمان سلطان سنجر نیرو گرفتند و خراسان را به چنگ آوردند و سلطان سنجر را گرفته در زندان کردند. / شوم‌پی: بدقدم / قلمرو ادبی:

بازگردانی: که دل مردم را از این غز فرومایه‌ و بدقدم و غارتگر راحت کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا