درآمدی بر عصر انوری، فرجام رونق ستایشگری
دوره دوم فرمانروایی سلجوقیان که در سرتاسر نیمه نخست سده ششم هجری ادامه داشت با یورش غزان به خراسان و شکست سنجر در سال ۵۴۸ هـ.ق. پایان گرفت. از آن پس، امپراتوری وسیع و نیرومند سلجوقی ــ که زمانی از سواحل مدیترانه تا دورترین نقطههای فرارودان با سرانگشت وزیر با تدبیرش خواجه نظام الملک توسی اداره میشد ـ فروپاشید و هر بخش آن به دست فرمانروایی محلی از طوایف و نژادهای گوناگون ـــ اما بیشتر از ترکان مشرق و آسیای مرکزی ـ افتاد.
سیاست کلی سلاجوقیان و فرمانروایان پس از آنان بر حمایت از شعر و ادب پارسی استوار نبود و اگر آنها ـــ به ویژه از دوره سنجر به بعد ــ برای جلب نظر سرایندگان و صاحبدلان فراغتی هم به دست میآوردند، به دلیل بیگانگی با فرهنگ و زبان ایران به این کار علاقه ای نشان نمیدادند. در این دوره دیگر نه از آن حلقههای گرم شعر و ادب روزگار محمودی خبری بود و نه از زرپاشیها و کامجوییهای دورههای پیشین که ستایشگران و عشرت طلبان را بر گرد خود فراهم میآورد. سخنسرایان اگر ستایشی هم میگفتند، از روی عادت و بیشتر بدان دلیل بود که اغلبشان هنر دیگری نداشتند. با همه این احوال، هرگز امیدوار نبودند که مثل گذشته بتوانند کالای شعر خویش را به بهایی که انتظار داشتند بفروشند و به برخورداری و رفاهی از آن گونه که شاعران گذشته آسان به دست میآوردند برسند.
مضمونهای عمده شعر این دوره البته هنوز ستایش است و وصف و به مقدار بیشتری نسبت به دورههای پیش، غزل، بدزبانی و هجاگویی که بیشتر ناشی از سرخوردگی و ناکامیهای فردی و اجتماعی است ـــ و روی گردانی از دنیا ـ به جای داشتن فلسفه و جهان بینی مستقل ـ و پاره ای اندرزگوییهای بی پشتوانه و فاقد اعتبار عملی و علمی نظر سخنسنجان این عصر را به خود جلب می کند. قالبهای شعر هم عمدتاً قصیده و غزل است که آرام آرام غزل فزونی میگیرد و بعد هم قطعه و چارانه و مسمط و ترکیب بند. قالب مثنوی در بین شاعران عصر انوری روایی چندانی ندارد. زبان شعر عموماً پخته و نسبت به دوره گذشته نرم تر و رام تر است. میزان لغات تازی در شعر برخی از شاعران این دوره مثل انوری و خاقانی زیاد است و روی هم رفته، ترکیب شعر دشوارتر و دیریاب تر.
در مجموع شعر این دوره ـ که به مناطق گونهگونی در شمال خاوری و مرکز و شمال باختری ایران تعلق دارد ــ با شعر دورههای پیش تفاوت چشم گیر دارد. همین امر برخی را بر آن داشته است که سبک شعر این دوره را برای تمیز از دوره قبل ـــ که به خراسان اختصاص داشت ـــ به دلیل بالندگی اش در سرزمینهای مرکزی ایران «سبک عراقی» بنامند.
برخی از ویژگیهای سبک عراقی عبارت اند از:
۱) ورود واژه ها و ترکیبهای متعدّد از لهجههای محلی به زبان پارسی دری؛
۲) نفوذ ژرفتر و گسترده تر فرهنگ اسلامی؛
۳) نفوذ اندیشه و دانشواژه های صوفیه در شعر و رواج عرفان اسلامی؛
۴) بدبینی سخنسرایان به اوضاع زمان بر اثر نابه سامانیهای اجتماعی؛
۵) ورود روزافزون واژگان تازی و بهرهگیری فراوان از استعاره، کنایه و اصطلاحات فلسفی ، کلامی، طبی، نجومی و غیره که فهم شعر را اندکی دشوارتر میساخت؛
۶) گسترش حوزه زبان و ادبیات پارسی در نقاط مختلف ایران و شبه قاره هند.
انوری، پیامبر ستایشگران
برخی از سخنسنجان، گذشته انوری را همپایه فردوسی و سعدی و هر سه را از پیامبران شعر پارسی شمردهاند. این پیامبر ستایشگر که نامش اوحدالدین علی و نام پدرش وحید الدّین محمد بود. در قریه «بَدنه» نزدیک مهنه یا میهنه (زادگاه ابوسعید ابوالخیر) واقع در خاک خاوران میان توس و سرخس زاده شد وبه سبب بازخوانیاش به سرزمین خاوران در آغاز شاعری «خاوری» تخّلص میکرد.
انوری به خدمت سلطان سنجر درآمد و تنها بخشی از زندگیاش در آرامش و برخورداری گذشت. در همین زمانه در دنیای خور و خواب و خشم و شهوت غوطهور بود و کمتر مجال آن را پیدا میکرد که با دل و روح خویش خلوتی کند و از آنگونه اندیشهها – که مثلاً برای کسانی جون ناصرخسرو و سنایی و خیام پیش میآمد – از خاطر بگذراند.
شاعری انوری و اخلاق او
بیشترین شهرت انوری به چامههای (قصاید) اوست که عموماً سه درونمایه: ستایش شاهان و بزرگان، وصف طبیعت و بدگویی از دشمنان و مخالفان دارد. ستایشهای انوری آکنده از اغراق و نمونههای نمایان مبالغه در ستایش است.
چکامههای (غزلیات) وی که در دیوان او برجاست. نشان میدهد که وی دست کم در روزگار جوانی و سرخوشی به غزلگویی و عاشقپیشگی میپرداخته است.
بخش عمده دیگری از اشعار انوری قطعههای اوست و از این حیث باید او را پیشگام ابن یمین قطعهسرای روزگار سربداران دانست. درونمایه قطعههای انوری ستایش، خواهشگری، بدزبانی و بدگویی است.
یک بار هم از سر اتفاق انوری را سخنپردازی اجتماعی و دردمند و مردمدوست می بینیم که از زبان مردم خراسان در برابر بیدادهای غُزان لب به شکوه میگشاید و در چامهای ستمهای بیدادگران را برملا میسازد. توضیح آنکه در سال ۵۴۸ گروهی از طوایف غر بر اثر ستم کارگزاران دولت سلجوقی سر به شورش برداشتند و در جنگی سنجر را درهم شکستند و به اسیری بردند.
غزان از آن پس بر خراسان تاختند و ویرانیهایی به بار آوردند؛ غارت و ستم کردند و بسیاری از بزرگان و دانشوران آن سامان را از دم تیغ گذرانیدند. این حال دل خراسانیان و از آن جمله انوری را به درد آورد. درد وی تنها غم خویشتن نبود؛ او از غم همشهریان خود فغان برآورد و فرماندار سمرقند را – که پسر خوانده سنجر بود و از جانب او بر فرارودان فرمانروایی داشت – به یاری خواند و شعری دردناک و سرشار از اندوه برای وی فرستاد:
نامه اهل خراسان
۱- بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر / نامه اهل خراسان به بر خاقان بر
قلمرو زبانی: بر: از، نزد / سمرقند: نام شهری در آسیای میانه در ازبکستان امروزی / باد سحر: نماد پیک / خاقان: لقب پادشاهان ترک / بر: ببر / قلمرو ادبی: قالب: چامه / وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن / ای باد سحر: جانبخشی / جناس همسان: بر (۱- حرف اضافه ۲- نزد ۳- ببر)
بازگردانی: ای باد سحر، اگر از سمرقند میگذری، نامه اهل خراسان را به دست خاقان برسان.
۲- نامهای مطلع آن رنج تن و آفتِ جان / نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر
قلمرو زبانی: مطلع: آغاز / آفتِ: آسیب، بیماری، زیان / مقطع: پایان / سوز: داغ، درد / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: مطلع، مقطع؛ تن، جان: ناسازی یا تضاد / گونه ای موازنه / مطلع، مقطع: جناسواره
بازگردانی: نامهای که آغاز آن رنج تن و درد جان است. نامهای که پایان آن درد دل و سوزش جگر است.
۳- نامهای بر رقمش آه غریبان پیدا / نامهای در شکنش خون شهیدان مُضمر
قلمرو زبانی: رقم: دستخط / غریب: ناشناس، بیکس / شکن: چروک، چین، کرس، پیچ وخم، تاب / مُضمر: پنهان، پوشیده، نهان / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی)
بازگردانی: نامهای که بر دستخطش آه افراد بی کس پیدا است. نامهای که در پیچ و تابش خون شهیدان پنهان است.
۴- نقش تحریرش از سینهٔ مظلومان خشک / سطر عنوانش از دیدهٔ محرومان تر
قلمرو زبانی: نقش: شکل / تحریر: نگارش / دیده: چشم / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / دیده: مجاز از اشک / خشک، تر: تضاد
بازگردانی: شکل نگارشش از آه سینهٔ ستمدیدگان خشک شده است. سطر عنوانش از اشک چشم بدبختان تر شده است.
۵- ریش گردد ممر صوت از او گاه سماع / خون شود مردمک دیده از او وقت نظر
قلمرو زبانی: ریش: زخم / ممر: راه، گذرگاه / سماع: شنیدن / دیده: چشم / نظر: نگاه / قلمرو ادبی: بزرگنمایی
بازگردانی: راه صوت (گوش) هنگام شنیدن این نامه زخم میگردد. مردمک چشم هنگام دیدن این نامه خون میشود.
۶- تا کنون حال خراسان و رعایا بوده است / بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر
قلمرو زبانی: رعایا: ج رعیت، توده مردم / خداوند: شاه / خاقان: لقب پادشاهان ترک / مگر: آیا / قلمرو ادبی: پرسش انکاری
بازگردانی: آیا تا کنون حال خراسان و مردم بر شاه جهان، خاقان پوشیده مانده است؟
۷- نی نبوده است که پوشیده نباشد بر وی / ذرهای نیک و بد نه فلک و هفت اختر
قلمرو زبانی: نی: نه / فلک: آسمان / نه فلک: نه آسمان در اخترشماری بطلمیوسی (هفت اختر + ستارگان ایستاده یا ثوابت + فلک الأفلاک یا عرش)/ هفت اختر: هفت سیاره (ماه، تیر، ناهید، خورشید، بهرام، هرمز، کیوان) / قلمرو ادبی: ذرهای نیک و بد نه فلک و هفت اختر: کنایه از اینکه هیچ چیز پنهان نیست؛ بزرگنمایی
بازگردانی: نه پوشیده نبوده است؛ زیرا ذرهای نیک و بد نه آسمان و هفت سیاره بر وی پوشیده نباشد.
گوشزد: اختربینان کهن، گمان میکردند که زمین مرکز گیتی است و ثابت؛ سیاره های دیگر، نیز در حال گردش به دور آن اند. به باور ایشان، جهان از سیزده کره (فلک=گردون) به هم پیوسته تشکیل شده: چهار عنصر فرودین (خاک، آب، باد، آتش) و نُه فلک برین. این باورها با دانش اخترشناسی امروز سازگار نیست. سامانه خورشیدی، افزون بر هفت اختر، نپتون، پلوتون و سیارک های دیگر نیز دارد و واژه فلک نادرست است و امروزه به جای فلک، مدار به کار می رود.
۸- کارها بسته بود بیشک در وقت و کنون / وقت آن است که راند سوی ایران لشکر
قلمرو زبانی: در وقت: بی درنگ / قلمرو ادبی: کارها بسته بود: کنایه از اینکه در کارها گره افتاده و دچار مشکل شده ایم
بازگردانی: بیشک کارها گره خورده است. فورا و هماکنون باید خاقان به سوی ایران لشکر بکشد.
۹- خسرو عادل خاقان معظّم کز جد / پادشاه است و جهاندار به هفتاد پدر
قلمرو زبانی: خسرو: شاه / خاقان: لقب پادشاهان ترک / معظّم: بزرگ / کز: که از / جد: نیا، پدربزرگ / قلمرو ادبی:
بازگردانی: شاه دادگر، خاقان بزرگ (رکن الدین محمود قلج طمغاج خان) که از سوی پدر شاه است و هفتاد پشتش جهاندار بوده است.
۱۰- دائمش فخر به آن است که در پیش ملوک / پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر
قلمرو زبانی: دائم: همیشه / فخر: افتخار / ملوک: پادشاهان / سلطان: شاه / قلمرو ادبی: سلطان، سلاطین: همریشگی (اشتقاق)
بازگردانی: همیشه افتخارش به آن است که شاهنشاه، سنجر، پیش دیگر شاهان، او را پسر خودش صدا میکند.
۱۱- بازخواهد ز غزان کینه که واجب باشد / خواستن کین پدر بر پسر خوبسیر
قلمرو زبانی: بازخواهد: ستاندن / غز: گروهی از ترکان صحرانشین، کوچ رو و غارتگر که در زمان سلطان سنجر نیرو گرفتند و خراسان را به چنگ آوردند و سلطان سنجر را گرفته در زندان کردند. / کینه: انتقام / خوبسیر خوش رفتار / قلمرو ادبی: پدر، پسر: جناس ناهمسان
بازگردانی: از غزان انتقام بگیرد؛ زیرا پسر خوشرفتار باید انتقام خون پدرش را بگیرد.
۱۲- چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد / کی روا دارد ایران را ویران یکسر
قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / عدل: دادگری / توران: سرزمین های فرارودان / روا: جایز / یکسر: به تمامی / قلمرو ادبی: پرسش انکاری / آباد، ویران: تضاد
بازگردانی: او که با عدلش سرتاسر توران را آباد کرد، کی جایز می شمارد که ایران به تمامی ویران شود.
۱۳- ای کیومرثبقا پادشه کسریعدل / وی منوچهرلقا خسرو افریدونفر
قلمرو زبانی: کیومرثبقا: کسی که بقایی مانند کیومرث دارد / کسری: عربی شده واژه «خسرو» به معنای شاه و در این جا منظور خسرو انوشیروان است، بیست و دومین شاهنشاه ایران و انیران از خاندان ساسان / کسریعدل: کسی که مانند انوشیروان، دادگر است / منوچهرلقا: کسی که چهره اش مانند منوچهر است / خسرو: شاه / افریدونفر: کسی که فر فریدونی دارد / فر: شکوه، فروغ ایزدی، هاله درخشان پیرامون سر آدمی / قلمرو ادبی: تلمیح به داستان چهار پادشاه کیومرث، کسری، منوچهر، فریدون / ای کیومرثبقا، منوچهرلقا: استعاره / پادشه کسریعدل، خسرو افریدونفر: ۲ تشبیه
بازگردانی: ای مانند کیومرث در طول عمر، ای پادشاه همچون کسری در دادگری، ای کسی که چهره اش مانند منوچهر است، ای پادشاهی که فری مانند فر فریدون داری.
کیومرث: درباره کیومرث داستان بسیار است. برخی او را نخستین بشر و برخی او را نخستین پادشاه پیشدادی می دانند. این نام از دو پاره «گیو + مرتن» ساخته شده است به معنای «زندگانی میرا». در بندهشن این چنین آمده است.
کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا آفرید، کیومرث به مدت سی سال تنها در کوهساران بهسر برد، در هنگام مرگ از او نطفهای بیرون آمد و با پرتو خورشید پالود و در خاک بماند، پس از چهل سال از آن نطفه، گیاهی بهشکل دو ساقه ریواس به هم پیچیده در مهر ماه و مهر روز (جشن مهرگان) از زمین برُستند، سپس آن از شکل گیاهی به چهر انسانی تبدیل شدند که در قامت و چهره به سان هم بودند یکی نر به نام «مشی» و دیگری ماده به نام «مشیانه». پس از پنجاه سال آن دو با هم پیوند زناشویی بستند. نه ماه گذشت که از آنها جفتی نر و ماده پدید آمد. از این یک جفت، هفت جفت پسر و دختر زاده شد. یکی از آن هفت جفت سیامک بود و زنش نساک. از سیامک و نساک یک جفت زاده شدند به نامهای فرواک و زنش فراواکین. از آنان پانزده جفت پدید آمد که همه نژادهای جهان از پشت ایشان است که یکی از آن پانزده جفت هوشنگ و زنش گوزنگ نام داشتند. ایرانیان از پشت ایشان اند.
منوچهر: این نام به معنای «از نژاد منوش» است. وی از پادشاهان پیشدادی است که تبار از فریدون دارد. او به کینخواهی نیای خویش ایرج، سلم و تور را توشه تیغ کرد. میان وی و افراسیاب جنگ درگرفت. پس از آنکه منوچهر به دست افراسیاب در تبرستان محاصره شد، پیمان آشتی بستند و منوچهر پیشنهاد داد که تورانیان زمینی به اندازه پرتاب یک تیر به او بازگردانند. افراسیاب بپذیرفت. فرشته اسپندارمذ به منوچهر فرمود تا تیر و کمانی ویژه از چوب و آهن و پر شاهین آماده کند و به آرش که تیرانداز سختکمانی بود، بسپارد تا تیر را از فراز کوه پرتاب کند. به گفته ابوریحان بیرونی، آرش جامه از تن بکند و بگفت: «اینک! بدنم، تهی از هر گونه افگار یا بیماری است؛ اما پس از پرتاب تیر فروخواهد فرسود.». در سپیده دم، تیر رها شد و آرش بی درنگ در همان جا، جان سپرد. تیر از ستیغ کوهی در تبرستان، در کوهستان رویان یا دژ آمل یا قله دماوند یا ساری پرتاب شد. خداوند به باد فرمود تا تیر را تا به بروبومی دورافتاده در خراسان ببرد. تیر تا رود بلخ یا تخارستان یا به گفتهٔ ابوریحان بیرونی جایی بین تبرستان و فرغانه برفت و بر گردوبُنی بنشست و بدین سان مرز میان پادشاهی ایران و توران رقم خورد.
فریدون: فریدون، پادشاه پیشدادی، پسر آبتین و فرانک، از برجستهترین چهرههای اسطورهای ایران است. وی تبار از جمشید دارد که با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر، شورید و او را در کوه دماوند، به بند کشید؛ سپس بر اورنگ پادشاهی بنشست و جهان را میان سه پسر خود: سلم، تور و ایرج بخش کرد. ایران به ایرج داده شد؛ بخش خاوری به تور و بخش باختری به سلم؛ ولی سلم و تور، دو برادر بزرگ تر، به ایرج، رشک ورزیدند و ایرج را توشه تیغ کردند.
۱۴- قصه اهل خراسان بشنو از سر صدق / چون شنیدی ز ره لطف بر ایشان بنگر
قلمرو زبانی: از سر: از روی / صدق: راستی / بنگر: نگاه کن / قلمرو ادبی: نگریستن: کنایه از رفتار کردن
بازگردانی: ماجرای مردم خراسان را از روی راستی (مخلطانه) بشنو. هنگامی که شنیدی از روی مهربانی با ایشان رفتار کن.
۱۵- این دلافگار جگرسوختگان میگویند / کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر
قلمرو زبانی: دلافگار: دل شکسته، خسته دل / جگرسوخته: رنجیده دل / را: «دارندگی» یا به معنای «برای» / ظفر: پیروزی / قلمرو ادبی: موقوف المعانی
بازگردانی: این مردم دل خسته و رنجیده دل میگویند: ای کسی که دل و دولت و دین به خاطر تو شادی و پیروزی به دست آورده است.
۱۶- خبرت هست که از هر چه در او چیزی بود / در همه ایران امروز نماندهست اثر
قلمرو زبانی: خبرت هست: تو را خبر هست؛ حذف «را» / را: دارندگی / قلمرو ادبی:
بازگردانی: آیا خبر داری که امروز در همه ایران از هر چه در آن بود هیچ اثری نمانده است.
۱۷- خبرت هست کز این زیروزبر شوم غزان / نیست یک پی ز خراسان که نشد زیروزبر
قلمرو زبانی: خبرت هست: تو را خبر هست؛ حذف «را» / را: دارندگی / زیروزبر: پایین و بالا / شوم: نامبارک / پی: پایه، بنلاد / قلمرو ادبی: پی: مجاز از ساختمان / زیروزبر شدن: کنایه از پریشان شدن، نابود شدن
بازگردانی: آیا خبر داری که از این غزان شوم و پریشان روزگار، یک ساختمان سالم در خراسان نمانده است.
۱۸- بر بزرگان زمانه شده خردان سالار / بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
قلمرو زبانی: خرد: کوچک / سالار: سپهسالار، سردار، فرمانده / کریم: بخشنده، جوانمرد / لئیم: فرومایه / مهتر: بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور / قلمرو ادبی: کریم، لئیم؛ خرد، بزرگ: تضاد / گونه ای موازنه
بازگردانی: نوکیسگان و افراد کوچکاندیش بر بزرگان روزگار سالار شده اند، فرومایگان بر جوانمردان جهان سرور گشته اند.
۱۸- بر در دونان احرار، حزین و حیران / در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
قلمرو زبانی: دون: فرومایه / احرار: ج حرّ، آزاده / حزین: اندوهگین / حیران: سرگشته / رند: پست و فرومایه، از اوباش و اراذل / ابرار: ج برّ، نیکوکاران / مضطر: پریشان، تنگدست، بیچاره، درمانده / حذف فعل به قرینه معنایی / قلمرو ادبی: بر، در؛ احرار، ابرار: جناس ناهمسان / موازنه / دونان، احرار؛ رندان، ابرار: تضاد
بازگردانی: آزادگان بر در فرومایگان، اندوهگین و سرگشته اند. نکوکاران در دست اوباش افتاده و اسیر و درمانده اند.
۲۰- شاد الا به در مرگ نبینی مردم / بکر جز در شکم مام نیابی دختر
قلمرو زبانی: الا: جز / بکر: دوشیزه / مام: مادر / قلمرو ادبی: گونه ای موازنه / بکر جز در شکم مام نیابی دختر: کنایه از اینکه به همه دختران تجاوز کرده اند.
بازگردانی: مردم را شاد نبینی مگر هنگام مردن [تا راحت شوند]. دختری را جز در شکم مادرش دوشیزه نبینی.
۲۱- مسجد جامع هر شهر ستورانشان را / پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
قلمرو زبانی: ستور: چهارپا / را: اضافه گسسته / قلمرو ادبی: سقفش پیدا و نه در: کنایه از اینکه خرابه شده است
بازگردانی: مسجد جامع هر شهر تبدیل به اصطبل ستورانشان شده است که نه سقف دارد و نه در (خرابه شده است).
۲۲- خطبه نکْنند به هر خطه به نام غز از آنک / در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
قلمرو زبانی: خطبه کردن: سخنرانی کردن / خطه: خاک، سرزمین / از آنک: به این خاطر / خطیب: خطبه خوان، سخنران / قلمرو ادبی: خطبه کردن: کنایه از «بر سر منبر پس از ستایش خدا و پیامبر، ستایش شاه را گفتن» / نه خطیب است کنون نه منبر: کنایه از اینکه همه نابود شده اند.
بازگردانی: در هیچ بروبومی به نام غزان خطبه نمی کنند؛ زیرا اکنون در خراسان نه سخنران مانده است نه منبر.
۲۳- کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان / بیند از بیم خروشید نیارد مادر
قلمرو زبانی: ناگاهان: ناگهان / بیم: ترس / خروشیدن: فریاد زدن / یارستن: جرأت کردن / قلمرو ادبی:
بازگردانی: اگر ناگهان مادر، فرزند گرامی خود را کشته ببیند از ترس جان، جرأت فریاد زدن ندارد.
۲۴- آن که را صد ره غز زر ستد و بازفروخت / دارد آن جنس که گوییش خریدست به زر
قلمرو زبانی: ره: بار / ستاندن: گرفتن / بازفروختن: فروختن / زر: طلا، پول طلا / قلمرو ادبی: صد ره: مجاز از بارها
بازگردانی: آن برده ای را که غز صد بار پولش را گرفته و معامله کرده است، دوباره آن را می فروشد؛ گویی آن برده به زورگرفته را با پول خودش خریده است.
۲۵- بر مسلمانان ز آن نوع کنند استخفاف / که مسلمان نکند صدیک از آن با کافر
قلمرو زبانی: استخفاف: اهانت، خوارداشت / صدیک: یک صدم / قلمرو ادبی: مسلم، کافر: تضاد
بازگردانی: بر مسلمانان به طوری اهانت میکنند که مسلمان یک صدم آن رفتار را با کافر ندارد.
۲۶- هست در روم و ختا امن مسلمانان را / نیست یک ذره سلامت به مسلمانی در
قلمرو زبانی: روم: پایتخت ایتالیا یا کشور ایتالیا؛ در اصطلاح تاریخ نگاران اسلامی آسیای کهین است. / ختا: نام سرزمین چین شمالی که جایگاه زندگانی تیرههای ترک بوده است / را: به معنای «دارندگی» / به مسلمانی در: دو حرف اضافه برای یک متمم / قلمرو ادبی: مسلمانان، مسلمانی: همریشگی / یک ذره: مجاز از مقدار اندک
بازگردانی: مسلمانان در آسیای کهین (ترکیه امروزین) و ختا امنیت دارند؛ ولی یک ذره در کشور خودشان سلامت و امنیت ندارند.
۲۷- خلق را زین غم فریادرس ای شاهنژاد / مُلک را زین ستم آزاد کن ای پاکسیر
قلمرو زبانی: خلق: کوچک / فریادرس: کمک کن / شاهنژاد: کسی که نژاد از شاهان دارد / مُلک: پادشاهی، کشور / پاکسیر: پاک رفتار / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / شاهنژاد: تشبیه یا استعاره
بازگردانی: ای شاهنژاد، در این غم به مردم کمک کن. ای خوش رفتار، کشور را از این ستم آزاد کن.
۲۸- به خدایی که بیاراست به نامت دینار / به خدایی که بیفراخت به فرّت افسر
قلمرو زبانی: به خدایی: سوگند به خدایی [حذف به قرینه معنایی] / آراستن: زینت دادن / دینار: سکه طلا / افروختن: روشن کردن / فر: شکوه، فروغ ایزدی / افسر: تاج / قلمرو ادبی: موازنه (همسنگی) / بیاراست به نامت دینار: کنایه از اینکه پادشاهت کرد و سکه به نام تو زد.
بازگردانی: به خدایی سوگند می خورم که به نامت دینار را بیاراست(پادشاهت کرد و سکه به نام تو زد). به خدایی سوگند می خورم که با شکوهت تاج را درخشان کرد.
۲۹- که کنی فارغ و آسوده، دل خلق خدا / زین فرومایه غز شومپی غارتگر
قلمرو زبانی: فارغ: آسوده / خلق: مردم / غز: گروهی از ترکان صحرانشین، کوچ رو و غارتگر که در زمان سلطان سنجر نیرو گرفتند و خراسان را به چنگ آوردند و سلطان سنجر را گرفته در زندان کردند. / شومپی: بدقدم / قلمرو ادبی:
بازگردانی: که دل مردم را از این غز فرومایه و بدقدم و غارتگر راحت کنی.