هرگاه شاعر بیتی بسراید که با جابجا کردن
مصراع نخست و مصراع دوم آسیبی به بیت نرسد و یک مصراع مصداقی برای مصراع دیگر باشد،
به آن آرایهٔ اسلوب معادله یا دستان زنی هنری گفته میشود. این آرایه بیشتر در سبک
هندی دیده میشود. در این آرایه معمولاً در
مصراع دوم «که» نمی آید.
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست / جای چشم، ابرو نگیرد، گرچه او بالاتر است
اسلوب معادله
خودآزمایی
در کدام گزینه «اسلوب معادله» دیده میشود؟
الف) بخــــواهد هم از تـــــــو پدر کـــــین مــــــن چـو بیند کـــــــه خشت اسـت بالــــــین
من
ب) شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
پ) خورشید فـــروزنــده شبی پــرده
نشین شــــــد کـامــــد بـه
در از پـرده، مــه چـارده تـــــو
ت) اقبال خصم هــرچه فـزون تــر شـود نکوسـت فـــواره چـــون بـــلند شــود سر نگون شود
در کدام گزینه «اسلوب معادله» نیست؟ (سراسری هنر، ۸۸)
در لغت به معنای دلیل و برهان نیکو آوردن است و در اصطلاح ادبی آن است که دلیلی هنری(شاعرانه) و غیرواقعی برای امری بیاورند؛ به گونهای که بتواند مخاطب را اقناع کند و خیال انگیز باشد.
● حسن تعلیل در لغت و اصطلاح به چه معنایی است؟ – در لغت به معنای دلیل و برهان نیکو آوردن است و در اصطلاح ادبی آن است که دلیلی هنری(شاعرانه) و غیرواقعی برای امری بیاورند؛ به گونهای که بتواند مخاطب را اقناع کند و خیال انگیز باشد.
به بیت زیر توجه کنید:
به سرو گفت کسی میوهای نمی آری؟ / جواب داد که آزادگان تهی دست اند
گوشزد: همیشه در حسن تعلیل «چرا» و « زیرا» را می توان در نظر گرفت.
بازگردانی: چرا ای سرو میوه نمی آوری؛ زیرا من آزادهام و آزادگان هیچ چیزی ندارند.
سعدی دلیلی هنری و لطیف برای میوه ندادن سرو بیان کرده است. این دلیل غیرواقعی و ادعایی است و زیبایی آفرینی بیت از همین علت سازی خیالی است.
تویی بهانه آن ابرها که می گریند / بیا که صاف شود این هوای بارانی (قیصر امین پور)
بازگردانی: چرا ابرها می گریند؟ به خاطر تو؛ تو بیا تا هوای بارانی صاف شود.
در این بیت شاعر دلیل بارش ابر را فراق امام زمان بیا کرده است. این دلیل بر زیبایی کلام افزوده است.
نرگس همی رکوع کند در میان باغ / زیرا که کرد فاخته بر سرو مؤذنی(منوچهری)
بازگردانی: چرا گل نرگس در میان باغ خم شد؟ زیرا فاخته (قمری) بانگ نماز سر داد.
باران همه بر جای عرق می چکد از ابر / پیداست که از دست کریم تو حیا کرد(قاآنی شیرازی)
بازگردانی: چرا از ابر باران عرق می بارد؟ زیرا از دست بخشنده تو شرمنده شده است.
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار، / گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد(حافظ)
بازگردانی: چرا ابر بر گل سمن (یاسمن) و سنبل و نسرین می گرید؟ زیرا از بدعهدی روزگار گله مند است.
از آن مرد دانا دهان دوخته است، / که بیند که شمع از زبان سوخته است(سعدی)
بازگردانی: چرا مرد دانا خاموش و دهان دوخته است؟ زیرا می بیند که شمع به خاطر زبانش نابود شده است.
هنگام سپیده دم خروس سحری / دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه صبح / از عمر شبی گذشت و تو بی خبری(خیام)
بازگردانی: چرا خروس بامدادی در سپیده دم می خواند؟ زیرا می خواهد به تو بگوید که شبی از عمرت گذشت و تو هنوز غافل و نادانی.
برای آشنایی با پرسشهای پاسخ گزین در زمینه آرایه حسن تعلیل اینجا را کلیک کنید.
saeedjafari
jafarisaeed
حس آمیزی
آمیختن دو یا چند حس در کلام، چنانکه ذهن را به کنجکاوی وادارد و با ایجاد موسیقی معنوی، بر تأثیر و زیبایی سخن بیفزاید. حسآمیزی گاه آمیختگی حواس با امور ذهنی و انتزاعی است.
سپهبد پرستنده را گفت گرم / سخنهای شیرین به آوای نرم
◙ شاعر در این بیت در سه حسآمیزی زیبا به ترتیب: حس شنوایی و بساوایی (لامسه) را در ترکیب «گفت گرم» و شنوایی و چشایی را در ترکیب «سخنهای شیرین» و شنوایی و لامسه را در ترکیب «آوای نرم» با هم آورده است که این تعامل حواس با یکدیگر موجب زیبایی آفرینی عبارت شده است.
یا در بیت:
بر لب کوه جنون خنده شیرین بهار / نقش زخمی است که از تیشه فرهاد شکفت(نصرالله مردانی)
در ترکیب «خنده شیرین» دو حس شنوایی و چشایی در هم آمیخته اند.
مثالهای دیگر:
با من بیا به خیابان / تا بشنوی بوی زمستانی که در باغ رخنه کرده(سلمان هراتی)
آسمان فریبی آبی رنگ شد.(دکتر شریعتی)
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر / یادگاری که در این گنبد دوّار بماند(حافظ)
افسوس موها، نگاهها به عبث / عطر لغات شاعر را تاریک می کنند.(شاملو)
رود می نالد / جغد می خواند / غم بیاویخته با رنگ غروب / می تراود ز لبم قصه سرد / دلم افسرده در این تنگ غروب(سهراب سپهری)
برای آشنایی با پرسشهای پاسخ گزین در زمینه آرایه حس آمیزی اینجا را کلیک کنید.
اسلوب معادله
بیان مطلبی در دو عبارت مستقل، به نحوی که یکی از طرفین معادلی برای تأیید عبارت دیگر است؛ زیبایی آفرینی اسلوب معادله بر پایه شباهت می باشد. به عبارتی، معمولاً مفهومی ذهنی در یک مصراع یا بیت و مفهومی محسوس در مصراع یا بیتی دیگر برای تأیید آن می آید.
برای مثال:
دل چو شد غافل ز حق، فرمان پذیر تن بود / می برد هر جا که خواهد اسب، خواب آلوده را(صائب)
شاعر در مصراع اول می گوید: دل وقتی از حق غافل شود، تابع نفس خواهد شد و در تأیید این مضمون در مصراع دیگر می گوید: سوار اگر خواب آلود باشد، اسب او را به هر سمت بخواهد، می برد. این شیوه برابر نهادن مفاهیم و محسوس شدن امری معقول برای خواننده، موجب زیبایی آفرینی می شود.
مثال دیگر:
قطع زنجیر ز مجنون تو نتوان کردن / موج جزو بدن آب روان می باشد(بیدل دهلوی)
بیدل در مصراع دوم جدایی ناپذیری موج از آب را معادل و تأییدی برای مفهوم جدایی ناپذیری زنجیر از عاشق مجنون بیان کرده است.
چند مثال دیگر:
سعدی از سرزنش خلق نترسد، هیهات / غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را(سعدی) / هیهات: دور است
بازگردانی: سعدی از سرزنش مردم نمی ترسید. ترس از او دور است؛ همانطور که غرق شده در رودخانه نیل از باران نمی هراسد.
دود اگر بالا نشیند، کسر شأن شعله نیست / جای چشم ابرو نگیرد، گرچه او بالاتر است(صائب)
بازگردانی: اگر دود بالاتر از زبانه آتش است، ارزش زبانه را نمی کاهد؛ همانطور که ابرو بالاتر است؛ ولی جای چشم را نمی گیرد.
آدمی پیر چو شد، حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد(صائب)
بازگردانی: بشر هرچه پیرتر می شود آزمندتر می گردد؛ همانطور که وقت سحرگاه خواب ما سنگین می گردد.
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند / پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید(سعدی)
بازگردانی: نمی توان چشم دلشده را بدوزیم تا دلبرش را نبیند؛ همانطور که پای بلبل را نمی توانیم بست که برای گل شعر نگوید.
گریه دائم سیاهی را نبُرد از بخت من / زاغ را بسیاری باران نسازد پر سپید(جامی)
بازگردانی: گریه پیاپی بخت و سرنوشت من را سپید نمی کند؛ همانطور که باران بسیار پر زاغ را سپید نمی کند.
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را / دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را(زیب النساء) / کشتن: خاموش کردن
بازگردانی: عشق چون بیاید هوش انسان دانا را از میان می برد؛ همانطور که دزد دانا نخست چراغ خانه را خاموش می کند و سپس چیزی را می رباید.
در گران جان نکند پند و نصیحت تأثیر / پای خوابیده به فریاد نگردد بیدار (صائب) / گران جان: خودبین و لجباز
بازگردانی: پند و اندرز به انسان لجباز تأثیر نمی کند؛ همانطور که پای خواب رفته را با فریاد نمی توان بیدار کرد.
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
اسلوب معادله
۱- یک مصراع مصداق و مثالی برای مصراع دیگر است.
۲- دو مصراع از نظر نحوی از هم جدا هستند و معمولا هیچ حرف پیوندی میان دو مصراع نیست.
۳- می توان جای مصراع ها را عوض کرد یا میان آن ها علامت مساوی( = ) نهاد.
۴- پیوستگی میان دو مصراع بر پایه همانندی است.
۵- می توان پس از مصراع نخست «همان طور که» نهاد.
۶- این آرایه بیشتر در اشعار سبک هندی دیده می شود.
نمونه
بی کمالی های انسان ازسخن پیدا شود( گزارش) / پسته بی مغز چون لب واکند رسوا شود (تصویرسازی)
ریشه نخل کهنسال از جوان افزون تر است (تصویرسازی) / بیش تر دلبستگی باشد به دنیا پیر را (گزارش)
من از بی قدری خار سر دیوار دانستم(تصویرسازی) / که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینیها (گزارش)
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را (گزارش) / دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را (تصویرسازی)
سعدی از سرزنش غیر نترسد هیهات (گزارش) / غرفه در نیل چه اندیشه کند باران را (تصویرسازی)
برای آشنایی با پرسشهای پاسخ گزین در زمینه آرایه اسلوب معادله اینجا را کلیک کنید.
سعید جعفریسعید جعفری
سعید جعفرری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی
سعید جعفریسعید جعفری
علوم ۳ بیسترس
خودارزیابی
۱- در کدام یک از بیتهای زیر اسلوب معادله آمده است؟ توضیح دهید.
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق / آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است(صائب)[اسلوب معادله دارد]
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را / عشرت امروز بی اندیشه فردا خوش است(صائب)[اسلوب معادله دارد]
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است / با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است(صائب)[اسلوب معادله دارد]
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار / که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد(حافظ) [اسلوب معادله ندارد]
پشت گوژ آمد فلک در آفرینش تا کند / هر زمان پیشت زمین بوس از برای افتخار(سعدی) [اسلوب معادله ندارد]
سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای / شعله را زود نشانند به خاکستر خویش(حزین لاهیجی)[اسلوب معادله دارد]
بی کمالیهای انسان از سخن پیدا شود / پسته بی مغز چون لب واکند، رسوا شود(صائب)[اسلوب معادله دارد]
آزاده را جفای فلک بیش می رسد / اول بلا به عاقبت اندیش می رسد(امیری فیروزکوهی)[اسلوب معادله ندارد]
ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق / سیاهی از حبشی چون رود که خود رنگ است(سعدی)[اسلوب معادله دارد]
۲- در بیتها و عبارتهای زیر حسآمیزی را بیابید و توضیح دهید.
خداوند لباس هراس و گرسنگی را به آنها چشاند.(نحل / ۱۱۲)
حسآمیزی: لباس را چشاندن
نجوای نمناک علفها را می شنوم.(سهراب سپهری)
حسآمیزی: نجوای نمناک
از این شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم / که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد؟(حافظ)
حسآمیزی: شعر تر شیرین
ما گر چه مرد تلخ شنیدن نه ایم؛ لیک / تلخی که از زبان تو آید، شنیدنی است(طالب آملی)
حسآمیزی: تلخ شنیدن / زبان تلخ
بوی دهن تو از چمن می شنوم / رنگ تو ز لاله و سمن می شنوم (مولوی)
حسآمیزی: بوی دهنت را می شنوم
خط شکسته را هم محکم تر و بامزه تر از دیگران می نوشت.(عبدالله مستوفی)
حسآمیزی: خط شکسته محکم و بامزه
۳- در کدام یک از بیتهای زیر آرایه حسن تعلیل یافت می شود؟ توضیح دهید.
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت / که چندین گل اندام در خاک خفت(سعدی)[حسن تعلیل]
بازگردانی: شگفت نیست که از خاک بوته می روید؛ زیرا بسیار زیبارو در خاک دفن شده اند.
حسن تعلیل: چرا از خاک گلهای رنگارنگ می شکفد؛ زیرا دلبران زیبا در آن خاک شده اند.
اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی / خرم کند چمن را باران صبحگاهی(رهی معیری)[ندارد]
بازگردانی: سحر از لوح دل ما سیاهی را پاک می کند. باران صبحگاهی نیز چمن را سرسبز می کند.
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی / هنوز می پرد از شوق چشم کوکبها(صائب)[حسن تعلیل]
بازگردانی: تو به سوی ستارگان ناز و کرشمه کردی؛ برای همین ستارگان آسمان از شوق تو هنوز چشمک می زنند.
حسن تعلیل: چرا ستارگان چشمک می زنند زیرا تو کرشمه کرده ای.
سپهر مردم دون را کند خریداری / بخیل سوی متاعی رود که ارزان است(ناظم هروی)[حسن تعلیل]
بازگردانی: آسمان مردم فرومایه را خریداری می کند؛ زیرا انسان بخیل کالایی را می خرد که ارزان است.
حسن تعلیل: چرا آسمان مردم فرومایه را خریدار می کند؛ برای اینکه بخیل است.
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهان دیده / که اندر خاک می جویند ایام جوانی را(نظامی)[حسن تعلیل]
بازگردانی: پیران جهان دیده کمرشان خم شده است؛ زیرا در خاک دنبال روزگار جوانی می گردند..
حسن تعلیل: چرا پیران جهان دیده خمیده پشت شدند؛ زیرا ایام جوانی را در خاک می جویند.
۱- بشنو این نی چون شکایت میکند / از جداییها حکایت میکند
قلمرو زبانی: مقصود از جدایی: جدایی روح جزئی (انسان) از روح کل (خدا) است./ چون: چگونه / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، سبک عراقی، نوع ادبی: غنایی (رشته انسانی) / « نی» استعاره از مولانا یا نماد هر انسان آگاه و دور مانده از اصل خویش / جانبخشی: حکایت کردن نی / جناس ناهمسان: حکایت، شکایت
بازگردانی: هنگامی که نی بانگ بر میآورد و از درد دوری و جدایی خود گله میکند به آن گوش فرادار.
خدایگان
پیام: ناله آدمی به خاطر دوری از حق، هجران
گوشزد: هجده بیت نخست مثنوی معنوی به «نی نامه» نام برآورده است.
۲- کز نیستان تا مرا ببریده اند / در نفیرم مرد و زن نالیده اند
قلمرو زبانی: کز: که از / نیستان: نیزار/ ببریده اند: جدا کرده اند / نفیر: فریاد و زاری به صدای بلند /قلمرو ادبی: نیستان: استعاره از عالم معنا / «مرد و زن» مجاز از همه هستی و همه موجودات / واج آرایی: «ن» / تضاد: مرد، زن / جانبخشی
بازگردانی:از زمانی که مرا از نیستان (عالم معنا) و خاستگاهم جدا کرده اند، همۀ هستی از سوز و جانگداز من به ناله و زاری درآمده اند.
پیام: اندوه هستی به دلیل جدایی از عالم معنا.
۳- سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق
قلمرو زبانی:شرحه: پاره گوشتی که از درازا بریده باشند / شرحه شرحه: پاره پاره / فراق: جدایی (همآوا← فراغ: رفاه و آسایش) / اشتیاق: میل قلب به دیدار محبوب؛ در متن درس کشش روح کمال طلب و خداجو در راه شناخت پروردگار و ادراک حقیقت هستی/ قلمرو ادبی: سینه: مجاز از شنونده دردمند و دردآشنا / شرحه شرحه شدن دل: کنایه از درد و رنج کشیدن / جناس: شرحه، شرح / واج آرایی: «ش» / واژه آرایی: «شرحه»
بازگردانی: برای بازگفت درد اشتیاقم، شنوندهای میخواهم که دوری از یار را آزموده باشد و دلش از درد و داغ جدایی سوخته باشد.
پیام: حال دلشده را فقط دلشده درمی یابد. / جستجوی همدرد
۴- هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / بازجوید روزگار وصل خویش
قلمرو زبانی: کاو: که او / اصل: ریشه و خاستگاه، سرچشمه / بازجوید: جستجو میکند / وصل: پیوند و پیوستگی / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: اصل، وصل / تلمیح به «إنّا لله و إنّا الیه راجِعون» و «کلُّ شیءٍ یَرجعُ الی أصلِه»
بازگردانی:هر کسی از جایگاه و میهن اصلی خویش دور مانده باشد، پیوسته در آرزوی رسیدن به جایگاه اصلی خود است.
پیام: بازگشت به جایگاه اصل.
۵- من به هر جمعیّتی نالان شدم / جفت بدحالان و خوش حالان شدم
قلمرو زبانی: جمعیّت: گروه مردم / بدحالان: کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی حق کند است / خوش حالان: رهروان راه حق که از سیر به سوی حق شادمان اند./ قلمرو ادبی:جناس: نالان، حالان ؟/ تضاد: بدحالان، خوش حالان / جفت شدن: کنایه از همراهی و همنشینی / بدحالان و خوش حالان: مجاز از همگان
بازگردانی: من ناله عاشقانه ام را برای همۀ انسانها سر داده ام و با رهروان کندرو و تندرو همراه گشته ام.
پیام: همراه شدن نی با همگان، انعطاف پذیری نی.
۶- هر کسی از ظنّ خود شد یار من / از درون من نجُست اسرار من
قلمرو زبانی: ظنّ: گمان و پندار / اسرار: ج سرّ (شبه همآوا؛ اصرار: پافشاری) /قلمرو ادبی: جناس: ظن، من / واژه آرایی: من / واج آرایی «ن»
بازگردانی: هرکس در حد فهم خود و از روی گمان و پندارش با من همراه و یار شود؛ حقیقت حال مرا درنمی یابد.
پیام: نهفتن راز از ظاهربینان، نقش ظرفیت وجودی مردم در پی بردن به اسرار.
۷- سِرّ من از ناله من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست
قلمرو زبانی:سرّ: راز / لیک: ولی / را: نشانه دارندگی و مالکیت /قلمرو ادبی:«چشم و گوش» مجاز از حواس ظاهری/ «نور» نماد شناخت ایزدی و استعاره از بینشمندی و دانایی/ جناس: دور، نور / واژه آرایی: من / چشم و گوش: تناسب/ ناله نی: منظور آهنگ نی است، جانبخشی
بازگردانی: رازهای من در نالههای من نهفته است؛ امّا با چشم و گوش و حواس ظاهری نمیتوان به حقیقت این ناله پی برد.
پیام: لازمه پی بردن به رازهای ایزدی حواس باطنی است./ ظاهر نشانگر باطن است
۸- تن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست
قلمرو زبانی:مستور: پوشیده، پنهان (همآوا؛ مسطور: نوشته شده) / دید: دیدن، مصدر کوتاه / را: به معنای دارندگی / دستور: اجازه، راهنما، وزیر / قلمرو ادبی: جناس ناهمسان: مستور، دستور / قلب و عکس: تن ز جان و جان ز تن (رشته انسانی) / تن، جان: تضاد/ واژه آرایی: جان، تن/ واج آرایی: «ن»
بازگردانی: اگرچه جان و تن بسیار به هم نزدیک اند و هیچ یک از دیگری پوشیده نیست؛ امّا هر چشمی توانایی دیدن جان را ندارد.
پیام: نادیدنی بودن روح، لازمه دیدن جان داشتن حواس باطنی است.
۹- آتش است این بانگ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد، نیست باد
قلمرو زبانی: بانگ: صدای / نای: نی، گلو / «باد» دوم: فعل دعایی، (بود← بواد← باد)/قلمرو ادبی: تشبیه فشرده: بانگ نای، آتش است / نای: نی، گلو (ایهام) / جناس همسان: «نیست باد» در مصراع نخست و دوم، « نیست» در مصراع نخست فعل و در مصراع دوم صفت است به معنای «نابود»؛ باد در مصراع نخست اسم است و در مصراع دوم فعل دعایی، «ذوقافیتین» (رشته انسانی)/ بانگ نای باد نیست: تشبیه؛ وجه شبه: مادی و بی ارزش بودن / آتش دوم: استعاره از عشق یا بانگ عاشقانه نی است./ واژه آرایی: آتش / باد، آتش: تناسب / تضاد: است، نیست / ایهام تناسب: باد در مصراع دوم با آتش /
بازگردانی: آوازی که از این نی(مولانا) برمی خیزد، آتش عشق است و باد بی ارزش نیست. در وجود هر کس، آتش عشق راه نیافته باشد، نابود گردد.
پیام: ارزشمندی عشق، نابود شدن بی بهرگان از عشق
۱۰- آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر می فتاد
قلمرو زبانی:کاندر: که در / فتاد: افتاد (بن ماضی: فتاد، بن مضارع: افت) / قلمرو ادبی: آتش عشق: اضافه تشبیهی (تشبیه فشرده یا رسا) / نی، می: جناس / واج آرایی«ش» / واژه آرایی: عشق، کاندر، است، فتاد / «جوشش عشق»: اضافه استعاری، عشق مانند شرابی است که میجوشد / ترصیع (رشته انسانی) / حسن تعلیل: جوشش می به دلیل عشق است.
بازگردانی:سوز و گداز آتش عشق است که ناله نی را اثر گذار کرده است. جوشش و شور خم باده نیز از اثر عشق است.
پیام: عشق در همه هستی جاری است
۱۱- نی، حریف هر که از یاری برید / پردههایش پردههای ما درید
قلمرو زبانی: حریف: همدم، یار، دوست، همراه (امروزه به معنای رقیب) / یار: دلبر، معشوقه / دریدن: پاره کردن (بن ماضی: درید، بن مضارع: در)/ قلمرو ادبی: بریدن: کنایه از جدا شدن و دور ماندن / جناس: «پرده» نخست: نت، در اصطلاح موسیقی یعنی آهنگ و نغمههای مرتّب، پرده دوم پوشش، حجاب / «پرده دریدن» کنایه از رسوا و فاش کردن راز یا حجاب های راه را برداشتن/ جناسواره: برید، درید / ایهام: پرده دریدن (آشکار کردن راز، دیدن دلبر آسمانی)
بازگردانی: نی همدم کسی است که از دلبر خود جدا مانده است. آواز نی، راز عاشقان را آشکار میسازد و حجابها را از مقابل چشم عاشقان برمی دارد تا معشوق راستین را ببینند.
پیام: افشاگری نی، همدمی نی با دلشدگان
۱۲- همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
قلمرو زبانی:تریاق: پادزهر / دمساز: همراز، همدم، مونس، دردآشنا / مشتاق: دارای اشتیاق، آرزومند / هر دو مصراع پرسش انکاری دارد / قلمرو ادبی:همچو نی: تشبیه / متناقض نما: نی زهر و تریاق است / موازنه / واژه آرایی: نی، همچو / جانبخشی
بازگردانی:نی هم زهر است و هم پادزهر. هم دردآفرین است هم درمان بخش. نی، هم همدم نی نواز است و هم مشتاق وصال.
پیام: ویژگی دوگانه نی، نقش ظرفیت وجودی افراد در تأثیرپذیری از عشق
۱۳- نی، حدیث راه پر خون میکند / قصههای عشق مجنون میکند
قلمرو زبانی: حدیث: سخن /قلمرو ادبی: راه پرخون: کنایه از دشوار و خطرناک / تلمیح به داستان لیلی و مجنون / مجنون: نماد انسانی با عشق راستین / جانبخشی: داستان گفتن نی / تناسب: حدیث، قصه / واج آرایی: « ﹻ »
بازگردانی: نی داستان پرخطر و دشوار راه عشق را بازگو میکند. نی داستان عشق عاشقان راستین را میگوید.
پیام: دشوار و پر خطر بودن راه عشق
۱۴- محرم این هوش جز بی هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست
قلمرو زبانی: محرم: رازدار / هوش: آگاهی / را: اضافه گسسته /قلمرو ادبی: هوش: استعاره از عشق / بی هوش: استعاره از عاشق / متناقض نما: محرم هوش بودن بی هوش / زبان: مجاز از سخن / اسلوب معادله / واج آرایی صامت « ش» / تناسب: زبان، گوش / جناس: هوش، گوش / واژه آرایی: هوش، جز / جانبخشی، تشبیه: گوش مشتری زبان است
بازگردانی:حقیقت عشق را هر کسی درنمییابد، تنها عاشق (بی هوش) محرم راز عشق است، همان گونه که گوش برای درک سخنانِ« زبان»، ابزار مناسبی است.
پیام: شایستگی عاشق برای آگاهی از رازها
۱۵- در غم ما روزها بیگاه شد / روزها با سوزها همراه شد
قلمرو زبانی:غم: منظور غم عشق است / بیگاه: غروب، نابهنگام / سوز: سوز و گداز/ قلمرو ادبی:بیگاه شد: کنایه از اینکه سپری شد / روزها: مجاز از عمر / جناس: روزها، سوزها / واج آرایی: «ر»، «ا» / واژه آرایی: روزها / قافیه دوگانه (رشته انسانی)
بازگردانی: همه عمر ما با سوز و گداز عاشقانه به پایان رسید و روزگارمان باغم و اندوه گذشت.
پیام: عاشق همیشه اندوهگین است.
۱۶- روزها گر رفت، گو رو، باک نیست / تو بمان، ای آن که جز تو پاک نیست
قلمرو زبانی:باک: ترس/ رو: برو/ باک نیست: اشکالی ندارد، مهم نیست / مرجع «تو»: عشق / قلمرو ادبی:روزها: مجاز از عمر / جان بخشی: گو روزها برو / تو، ای عشق بمان: جانبخشی / جناس: پاک، باک / واژه آرایی: تو / تضاد: رو، بمان
بازگردانی: اگر روزهای عاشق با اندوه سپری شود مهم نیست، ای عشق! تو پایدار و جاودان بمان، زیرا غیر از تو موجود پاکی وجود ندارد.
پیام: ارزشمندی عشق
۱۷- هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است، روزش دیر شد
قلمرو زبانی: هر که: هر کس / روزی: رزق /قلمرو ادبی: ماهی: استعاره از عاشق واقعی، عارف راستین / سیر شد: کنایه از دلزده شد، بیزار شد / آب: استعاره از عشق / اسلوب معادله / تناسب: ماهی، آب / روزش دیر شد: کنایه از عمرش تباه شد / روزی: استعاره از عشق / جناس: سیر، دیر / واژه آرایی: هر که / آبش: جهش ضمیر، او از آب … / جناس ناهمسان: روز، روزی
بازگردانی:تنها ماهی دریای حق (عاشق) است که از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سیر نمیشود. هر کس از عشق بی بهره باشد، ملول و خسته میگردد.
پیام: اشتیاق پایان ناپذیر عاشق
۱۸- درنیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید، والسّلام
قلمرو زبانی: دریافتن: فهمیدن، درک کردن / والسلام: تمام شد؛ دیگر هیچ /قلمرو ادبی: پخته: کنایه از عارف راستین و باتجربه / خام: کنایه از انسان بی بهره از عشق / تضاد: پخته، خام
بازگردانی: کسی که عاشق نباشد حال عاشق راستین را درک نمیکند؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و به پایان برسانم.
پیام: انسان خام سخن انسان پخته را درنمی یابد.
کارگاه متن پژوهی
قلمرو زبانی
۱- معنای واژه «دستور» را در بیتهای زیر مشخّص کنید.
■ چه نیکو گفت با جمشید دستور / که با نادان نه شیون باد و نه سور (فخرالدّین اسعد گرگانی) / دستور: وزیر
گر ایدونک دستور باشد کنون / بگوید سخن پیش تو رهنمون (فردوسی) / دستور: اجازه
۲- با توجّه به دو بیت زیر از مولوی، آیا میتوان «دیر شدن» و «بی گاه شدن» را معادل معنایی یکدیگر دانست؟ دلیل خود را بنویسید.
مکر او معکوس و او سرزیر شد / روزگارش برد و روزش دیر شد
بیگاه شد بیگاه شد، خورشید اندر چاه شد / خورشیدِ جان عاشقان در خلوت الله شد
آری، میتوان آنها را معادل هم دانست؛ زیرا هر دو، مفهوم «تباه و تمام شدن» وجود دارد و میتوان به جای هر دو معادل «تمام شدن» را آورد.
۳- نقش دستوری گروه های مشخص شده در بیت زیر را بنویسید.
هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من
۱- بیتهای زیر را از نظر کاربرد آرایه جناس همسان بررسی کنید.
الف) آتش است این بانگ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد
در این بیت واژههای «نیست باد» جناس همسان دارند؛ زیرا در لفظ دقیقاً یکسان اما در معنی با هم متفاوتند. در مصراع اوّل «نیست باد» به معنی «باد هوا نیست» امّا در مصراع دوم «نیست باد» یک فعل دعایی و به معنای «نابود شود» به کار رفته است.
ب) نی، حریف هر که از یاری بُرید / پردههایش پردههای ما درید
دو واژه «پرده» جناس همسان دارند؛ زیرا یکمی به معنای «نغمه و آواز یا نت» و دومی به معنای «حجاب» است.
۲- به بیت زیر توجّه کنید:
مستمع، صاحب سخن را بر سر کار آورد / غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد (صائب تبریزی)
در این بیت، مصراع دوم در حکم مصداقی برای مصراع اوّل است؛ به گونهای که میتوان جای دو مصراع را عوض کرد؛ در واقع شاعر، بر پایه تشبیه، بین دو مصراع ارتباط معنایی بر قرار کرده است؛ به این نوع کاربرد شاعرانه «اسلوب معادله» میگویند.
توجّه:در اسلوب معادله، هر یک از دو مصراع، استقلال معنایی و نحوی دارند؛ به گونهای که یکی از طرفین، معادل و مصداقی برای تأیید مفهوم طرف دیگر است.
نمونه:
■ عشق چون آید، برد هوش دل فرزانه را / دزد دانا میکشد اوّل چراغ خانه را (زیبالنّسا)
■ شانه میآید به کار زلف در آشفتگی / / آشنایان را در ایّام پریشانی بپرس (سلیم طهرانی)
■ عشق بر یک فرش بنشاند گدا و شاه را / سیل، یکسان میکند پست و بلند راه را (غنی کشمیری)
■ در کدام بیت درس، شاعر از «اسلوب معادله» بهره گرفته است؟ دلیل خود را بنویسید.
محرم این هوش جز بیهوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است روزش دیر شد
زیرا مصراع دوم معادلی برای مصراع نخست است؛ افزون بر این، هر مصراع یک مفهوم کامل دارد و وابسته مصراع دیگر نیست.
قلمرو فکری
۱- مقصود مولوی، از «نی» و «نیستان» چیست؟
نی: نماد مولانا یا انسان آگاه و عارف کامل و آشنا به حقایق جهان مینوی است
نیستان: نماد عالم معنا یا همان میهن اصلی انسان
۲- کدام بیت، به این سخن مشهور «کُلُّ شَیءٍ یَرْجِعُ إِلَی أصْلِهِ» (هر چیزی سرانجام به اصل و ریشه خود باز میگردد.) اشاره دارد؟
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگارِ وصل خویش
۳- حافظ، در هر یک از بیتهای زیر، بر چه مفاهیمی تأکید دارد؟ بیتهای معادل این مفاهیم را از متن درس بیابید.
الف)در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز / هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
پیام: هر فردی، حقیقت عشق را نمیفهمد و هر کس بر شالوده تصوّر و گمان خود درباره آن سخن میگوید.
ارتباط با ==> هر کسی از ظنّ خود شد یار من / از درون من نجُست اسرار من
ب)زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر / بگو بسوز که بر من برگ کاهی نیست
پیام: بیارزش بودن عمر در صورت نبود عشق
ارتباط با ==> روزها گر رفت، گو رو باک نیست / تو بمان، ای آن که جز تو پاک نیست
۴- جدول زیر را با توجّه به مفاهیم ابیات درس کامل کنید.
مفهوم
شماره بیت
دشوار و پر خطر بودن راه عشق
سیزدهم
ظاهر نشانهای از باطن است
هفتم
اشتیاقِ پایان ناپذیر عاشق
هفدهم
نقش ظرفیت وجودی افراد در تأثیرپذیری از عشق
دوازدهم
تأثیر عشق بر هستی
دهم
گونه های «را»اسلوب معادله
گونه های جناس
گنج حکمت: آفتاب جمال حق
پادشاهی به درویشی گفت که مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق، تجلّی و قرب باشد، یاد کن.
گفت که: «چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟! امّا چون حق تعالی بندهای را گُزید و مستغرق خود گردانید، هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آنک آن بزرگ، نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق، آن را برآرد.»
قلمرو زبانی: درویش: تهیدست و صوفی / تو را: «را»ی دارندگی / تجلی: جلوه گری / قرب: نزدیکی(هم آواواره؛ غرب: باختر) / حضرت: بارگاه / تاب: تابش، فروغ / جمال: زیبایی، منظور خداوند است / زد: تابید / مرا از خود یاد نیاید: من خودم را نیز فراموش میکنم / چون: چگونه / چون: هنگامی که / گزیدن: انتخاب کردن (بن ماضی: گزید، بن مضارع: گزین) / مستغرق: غرق شده / مرجع «او»: بنده ای که مستغرق حق شده / عرضه دادن: ارائه دادن / برآوردن: اجابت کردن(بن ماضی: برآورد، بن مضارع: برآور) قلمرو ادبی: پادشاه، درویش:تضاد / چون نخست و دوم: جناس/از تو چون یاد کنم؟!: پرسش انکاری/ دامن کسی را گرفتن: کنایه از متوسل شدن /
بازگردانی: پادشاهی به درویشی گفت آن زمان که به درگاه خدا، نزدیک میگردی و تجلی حق را میبینی ، به یاد من هم باش.
درویش گفت: «چون من به بارگاه ایزدی میرسم و نور زیبای خداوند بر من میتابد، من خودم را نیز از یاد میبرم؛ چگونه به یاد تو باشم؟! امّا هنگامی که خداوند بندهای را انتخاب کرد و غرق خود گردانید، هر کس به او متوسل شود و از او حاجتی بخواهد، بدون آنکه آن بزرگ، خدا را یاد کند و حاجت حاجتمند را به خداوند عرضه دهد، خداوند، آن حاجت را برآورده گرداند.»