آموزه هفتم: باران محبت

◙ حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید، وسایط گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت «إنّی خالقٌ بشراً مِن طین» خانه آب و گل آدم من می‌سازم. جمعی را مُشتبه شد گفتند: «نه همه تو ساخته‌ای؟»

قلمرو زبانی: اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونه‌ها، گروه‌ها / وسائط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به کمک آن به مقصود می‌رسند. / مَقام: جایگاه، موضع / بر کار کرد: به کار برد / چون:‌ هنگامی که / خلقت: آفرینش / خالق: آفریننده / طین: خاک / مُشتبِه: اشتباه کننده، دچار اشتباه /  مشتبه شدن: به اشتباه افتادن / نه همه تو ساخته‌ای: آیا تو همه را نساخته‌ای؟ / قلمرو ادبی: باران محبّت: اضافه تشبیهی / إنّی خالقٌ … طین: من بشری از خاک می‌آفرینم، تضمین / خانه آب و گل آدم: استعاره از کالبد انسان / نه همه تو ساخته‌ای: پرسش انکاری

داستان آفرینش
درس هفتم فارسی یازدهم

بازگردانی: خداوند زمانی که انواع موجودات(= هستمندان) را می‌آفرید در ساختن هر چیز از میانجی و وسیله‌ای بهره برد. هنگامی که نوبت به آفرینش انسان رسید، فرمود من بشری از گل می‌آفرینم. آب و گل (جسم) انسان را بدون واسطه خلق می‌کنم. گروهی به اشتباه افتادند و گفتند: مگر همه موجودات را تو نیافریده‌ای؟!

◙ گفت: «اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود می‌سازم بی ‌واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.»

قلمرو زبانی: اختصاص: ویژگی / معرفت: شناخت، عشق، درک حقیقت / مرجع «او»: آدم / تعبیه : جاسازی، قرار دادن / قلمرو ادبی: گنج معرفت: ‌اضافه تشبیهی

بازگردانی: این جا ویژه من است. من به تنهایی آن را می‌سازم؛ زیرا در آن گنج شناخت جاسازی خواهم کرد.

◙ پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل-علیه السلام- برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک گفت: «ای جبرئیل چه می‌کنی؟»

گفت: تو را به حضرت می‌برم که از تو خلیفتی می‌آفریند.

قلمرو زبانی: فرمودن: دستور داد (بن ماضی: فرمود؛ بن مضارع: فرما)/ «را» در «جبرئیل را بفرمود»: به معنای «به»، حرف اضافه / حضرت: بارگاه، آستانه، پیشگاه /«را» در «جبرئیل را گفت»: به معنای «به»، حرف اضافه / خلیفت: خلیفه، جانشین/  قلمرو ادبی: خاک، جبرئیل را گفت: جانبخشی / از تو خلیفتی می‌آفریند: تلمیح دارد به آیه «إنّی جاعلٌ فِی الارضِ خلیفهً»

بازگردانی: پس خداوند به جبرئیل فرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل (ع) رفت و خواست که یک مشت خاک از زمین بردارد. خاک به جبرئیل گفت: ای جبرئیل چه کار می‌کنی؟

جبرئیل گفت: تو را به بارگاه خداوند می‌برم که از تو جانشینی می‌آفریند.

◙ خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم. من نهایت بُعد اختیار کردم که قرب را خطر بسیار است.

قلمرو زبانی: عزّت: گرامی بودن / ذوالجلال: صاحب بزرگی و شکوه / ذوالجلالی: بزرگواری / طاقت: توان / قرب: نزدیک شدن، هم جواری (هم آواواره؛ غَرب: باختر)/ تاب آوردن: تحمّل کردن / نهایت: پایان / بعد: دوری، فاصله / اختیار کردم: برگزیدم / «را» در «قرب را خطر»: اضافه گسسته؛ خطر قربت / قلمرو ادبی: خاک سوگند برداد: جانبخشی / قرب، بعد: تضاد

بازگردانی: خاک قسم داد و گفت به گرامی بودن و بزرگواری خداوند، تو را سوگند می‌دهم که مرا همراه خود نبر؛ زیرا من توان نزدیکی به خداوند را ندارم و آن را تحمل نمی‌کنم. من انتهای دوری را برگزیدم؛ زیرا در نزدیکی خطرهای بسیاری است.

◙ جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت: «خداوندا، تو داناتری خاک تن درنمی‌دهد.» میکائیل را فرمود:«تو برو؛» او برفت. همچنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. همچنین سوگند برداد؛ برگشت.

قلمرو زبانی: ذکر: یاد کردن، گفتن / حضرت: بارگاه، آستانه، پیشگاه / «را» در «میکائیل را بفرمود»: به معنای «به»، حرف اضافه  / قلمرو ادبی: تن دردادن: کنایه از پذیرفتن، زیر بار رفتن

بازگردانی: جبرئیل هنگامی‌که ذکر سوگند را شنید به بارگاه خداوند بازگشت. گفت خداوندا، تو داناتری که خاک نمی‌پذیرد. خداوند به میکائیل فرمود تو برو و او رفت. همچنین خاک میکائیل را سوگند داد. خداوند به اسرافیل فرمود تو برو؛ او رفت؛ خاک اسرافیل را سوگند داد اسرافیل بازگشت.

◙ حق تعالی عزرائیل را بفرمود: «برو؛ اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور.»

قلمرو زبانی: تعالی: والا / «را» در «عزرائیل را بفرمود»: به معنای «به»، حرف اضافه / طوع: فرمان برداری، اطاعت، فرمانبری / رغبت: میل و اراده، خواست / اکراه: زور / قلمرو ادبی: تضاد: طوع و رغبت؛ اکراه و اجبار

بازگردانی: خداوند به عزرائیل دستور داد که برو اگر به میل و رغبت نیامد به زور و اجبار بیاورش.

◙ عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله زمین برگرفت و بیاورد. آن خاک را میان مکه و طائف فروکرد. عشق حالی دو اسبه می‌آمد.

قلمرو زبانی: قهر: چیرگی / به قهر: به زور / قبضه: یک مشت از هر چیزی / جمله: همه / فروکرد: داخل کرد / قلمرو ادبی: دواسبه: کنایه از تند و تیز، شتابان / عشق … می‌آمد: جانبخشی

بازگردانی: عزرائیل آمد و به زور و غلبه یک مشت خاک را از همه زمین برداشت و آورد؛ سپس آن را در زمینی میان مکه و طائف پنهان کرد. عشق تند و سریع می‌آمد.

◙ جملگی ملایکه را در آن حالت انگشت تعجب در دندان تحیّر بمانده که آیا این چه سرّ است که خاک ذلیل را به حضرت عزّت به چندین اعزاز می‌خوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی، چندین ناز می‌کند و با این همه، حضرت غَنا دیگری را به جای او نخواند و این سر با دیگری در میان ننهاد.

قلمرو زبانی: جملگی: همه / ملایکه: ج شکسته؛ م مَلَک: فرشته / تحیّر: حیران بودن / انگشت تعجب، دندان تحیر: هر دو اضافه اقترانی / سرّ: راز / آیا این چه سرّ است: خلاف هنجار زبان(دو ادات پرسش) / ذلیل: فرومایه / اعزاز: بزرگداشت، گرامیداشت / مذلت: فرومایگی، خواری، مقابل عزّت / کبریا: بارگاه خداوند / کبریایی: منسوب به کبریا، خداوند تعالی / غَنا: بی نیازی، توانگری (غِنا: آوازخوانی) / قلمرو ادبی: انگشت در دندان ماندن: کنایه از متعجب شدن / حضرت: مجاز از خود خداوند / خاک … ناز می‌کند: جانبخشی / مذلّت، عزّت: تضاد / در میان نهادن: کنایه از مطرح کردن؛ مشورت کردن

بازگردانی: همگی فرشتگان از کار خداوند در شگفت ماندندکه این چه رازی است که خاک فرومایه را به بارگاه خداوندی با چندین بزرگداشت و احترام صدا می‌کنند و خاک در کمال فرومایگی و پستی، با خداوند، این چنین ناز می‌کند و با این همه، خداوند بی نیاز، دیگری را به جای او صدا نمی‌کند و این راز را برای دیگری مطرح نمی‌کند.

◙ الطاف الوهیّت و حکمت ربوبیّت به سرّ ملایکه فرو می‌گفت «إنّی أعلمُ ما لا تَعلمون» شما چه دانید ما را با این مشتی خاک چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است.

قلمرو زبانی: الطاف: ج لطف / الوهیت: خدایی، خداوندی / حکمت: دانش / ربوبیّت: الوهیت و خدایی، پروردگاری / سرّ: امر پوشیده / ازل: گذشته بسیار دور و  بی آغاز / ابد: آینده بسیار دور و بی پایان / معذور: بخشوده، معاف / را: در «شما را سر و کار» اضافه گسسته / قلمرو ادبی: سرّ: مجاز از دل / «إنّی أعلم ما لا تَعلمون»: همانا من می‌دانم آنچه را شما نمی‌دانید، تضمین / شما چه دانید: پرسش انکاری / ازل، ابد: تضاد /  سر و کار داشتن: کنایه از آشنا بودن. / تضاد: ازل و ابد

بازگردانی: لطف خداوندی و دانش الهی به قلب فرشتگان الهام می‌کرد که من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. ای فرشتگان، شما چه آگاهی دارید که ما (خداوند) از روز نخست آفرینش(ازل) تا انتهای آن(ابد) با این یک مشت خاک (انسان) چه کارهایی پیش رو داریم. عذر شما پذیرفته است، زیرا شما سرو کاری با عشق نداشته‌اید.

◙ روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دست کاری قدرت بنمایم تا شما در این آینه، نقش‌های بوقلمون بینید. اوّل نقش آن باشد که همه را سجده او باید کرد.

قلمرو زبانی: روزک: چند روز اندک / بوقلمون: گونه‌ای پرنده / را: در«همه را» زائد / قلمرو ادبی: خاک: مجاز از کالبد انسان / آینه: استعاره از وجود و کالبد انسان / نقشهای بوقلمون: تشبیه، وجه شبه: رنگارنگی / نقش‌: استعاره از جلوه خداوند

بازگردانی: چند مدتی صبر کنید تا من قدرت خود را در این یک مشت خاک به شما نشان دهم تا شما جلوه‌های گوناگون و نقش‌های رنگارنگ در آیینه آفرینش انسان ببینید. نخستین نقش و جلوه آن است که همه شما (فرشتگان) باید به او(انسان) سجده کنید.

◙ مفهوم عبارت « شما در این آینه، نقش های بوقلمون بینید.» چیست؟ شما در انسان جلوه های گوناگون من را می بینید.

◙ پس از ابر کرم باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد. عشق نتیجه محبت حق است.

قلمرو زبانی: ید: دست / قدرت: توان و نیرو / دل کرد: دل ساخت / قلمرو ادبی: ابر کرم: اضافه تشبیهی / باران محبّت: اضافه تشبیهی / خاک آدم: مجاز از کالبد آدم / دل: مجاز (نماد) از عشق و جایگاه احساسات / جناس: گل، دل / مراعات نظیر: خاک، گل، ابر، باریدن / تلمیح

بازگردانی: پس خداوند از ابر کرم و لطف خود باران محبّت را بر خاک آدم بارید و آن خاک را به گل تبدیل کرد و با دست قدرتمند خود از گل، دل را آفرید. عشق دستاورد دوست داشتن خداوند است.

پیام: آفرینش عشق در آدم

۱- از شبنم عشق خاک آدم گل شد /  صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

قلمرو زبانی: شبنم: ژاله، رطوبتی که شب بر روی گیاهان می‌نشیند / فتنه: بلا و گرفتاری / شور: هیجان و شوق / قلمرو ادبی: شبنم عشق: اضافه تشبیهی / خاک: مجاز از کالبد انسان / صد: مجاز از بسیار

بازگردانی: وجود خاکی انسان را با عشقی که همانند شبنم بود درهم آمیختند(سرشتند). به همین سبب، عشق، فتنه‌ها و شورها در جهان پدید آورد.

پیام: جاسازی عشق در آدمی (مشکلات به خاطر وجود عشق)

۲- سرنشتر عشق بر رگ روح زدند / یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

قلمرو زبانی: نشتر: نیشتر، گونه‌ای تیغ / قلمرو ادبی: سرنشتر عشق: اضافه تشبیهی / رگ روح: اضافه استعاری / مراعات نظیر: رگ، روح و دل. / دل: مجاز (نماد) از مرکز احساسات

بازگردانی: از آمیزش عشق الهی و روح انسانی قطره‌ای حاصل گردید که دل نام گرفت.

پیام: دل حاصل عشق است

◙ جمله در آن حالت متعجّب وار می‌نگریستند که حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شباروز تصرف می‌کرد.

و در هر ذرّه از آن گل، دلی تعبیه می‌کرد و آن را به نظر عنایت پرورش می‌داد و حکمت با ملایکه می‌گفت: «شما در گل منگرید در دل نگرید.»

قلمرو زبانی: جمله: همه / متعجب وار: با تعجب / می‌نگریستند: نگاه می‌کردند (بن ماضی: نگریست؛ بن مضارع: نگر)/ حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه / جلّت: بزرگ است / شباروز: شب و روز، شبانه روز / تصرف می‌کرد: دست کاری می‌کرد / تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن / عنایت: توجّه، لطف، احسان / نظر عنایت:‌ اضافه اقترانی / حکمت: دانش و راز / قلمرو ادبی: حضرت: مجاز از خداوند / منگرید: کنایه از توجه نکنید / سجع

بازگردانی: همه موجودات عالم بالا در آن حال با تعجب نگاه می‌کردند که پرورد گار بزرگ با قدرت خدایی خود چهل شبانه روز مشغول ساختن گل انسان بود. و درهر ذره از گل آدم دلی می‌ساخت و آن را با نظر و توجه خودش پرورش می‌داد و دانش و حکمت به فرشتگان می‌آموخت و (گوشزد می‌کرد) که شما به گل (قالب و جسم ظاهری انسان) نگاه نکنید. به دل نگاه کنید (توجه کنید).

پیام: توجه فرشتگان به ظاهر آدم و توجه خداوند به دل

۳- گر من نظری به سنگ بر، بگمارم / از سنگ دلی سوخته بیرون آرم

قلمرو زبانی: نظر: نگاه / به سنگ بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / گماردن: مشغول کردن، منصوب کردن (بن ماضی: گماشت؛ بن مضارع: گمار) / قلمرو ادبی: نظر گماردن: کنایه از توجه کردن / سنگ: نماد سختی / دل:‌ نماد عشق و احساس و نرمی / تضاد: سنگ، دل / سوخته: کنایه از عاشق

بازگردانی: اگر من به سنگ هم توجه بکنم، آن سنگ سخت را تبدیل به دلی سوخته و عاشق خواهم کرد.

پیام: توانایی خداوند در آفرینش

◙ اینجا عشق معکوس گردد. اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اول می‌گریختی و این چیست که امروز درمی‌آویزی؟

قلمرو زبانی: معکوس: وارون/ ‌گریختن: فرار کردن (بن ماضی: گریخت؛ بن مضارع: گریز) / قلمرو ادبی: هزار دست: مجاز از با همه توان / دست در دامن کسی آویختن: کنایه از متوسل به او / بگریزد، آویزد؛ می‌گریختی، درمی‌آویزی: تضاد / سجع / اشتقاق: بگریزد و می‌گریختی (رشته انسانی)

بازگردانی: در این جا عشق وارونه عمل می‌کند. اگر معشوق(خداوند) بخواهد که از عاشق (آدم) فرار کند، عاشق با همه توان او را می‌گیرد. چطور بود که اوّل از خدا فرار می‌کردی و این چیست که امروز به خدا چنگ زده‌ای و او را رها نمی‌کنی؟

◙ آن روز گل بودم، می‌گریختم، امروز همه دل شدم، درمی‌آویزم.

قلمرو ادبی: جانبخشی / دل، گل: جناس/ می‌گریختم، درمی‌آویزم: تضاد، سجع

بازگردانی: آدم می‌گوید: آن روز گل بودم، فرار می‌کردم. امروز تبدیل به دل شده ام. خدا را رها نمی‌کنم.

◙ همچنین هر لحظه از خزاین غیب گوهری در نهاد او تعبیه می‌کردند تا هر چه از نفایس در خزاین غیب بود در آب و گل آدم دفین کردند، چون نوبت به دل رسید، گل دل را از بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی سرشتند و به آفتاب نظر بپروردند.

قلمرو زبانی: خزاین: ج خزینه، گنجینه‌ها / غیب: نهان / گوهر: جواهر / نهاد: ذات، سرشت / مرجع «او»: آدم / تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن / نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گران بها / دفین کردن: دفن کردن / حیات: زندگی(هم آوا؛ حیاط: محوطه باز خانه) / ابد: زمان آینده که نهایت ندارد، جاوید / سرشتند: آمیختند(بن ماضی: سرشت؛ بن مضارع: سریش) / بپروردند: پرورش دادند. / قلمرو ادبی: گوهر: استعاره از هر چیز ارزشمند / آب و گل: مجاز از کالبد / آب حیات: اضافه تشبیهی / آفتاب نظر: اضافه تشبیهی / به آفتاب نظر بپروردند: کنایه از اینکه به انسان توجه و عنایت کردند

بازگردانی: همچنین هر لحظه از گنجینه‌های الهی، جواهری در ذات انسان جاسازی می‌کردند تا هر چیز گران بها که در گنجینه الهی بود در آب و گل آدم نهادند، زمانی که نوبت به دل رسید، گل آدم را از بهشت آوردند و با آب زندگانی ابدی آمیختند و با توجه ویژه ایزدی پرورش دادند.

◙ چون کار دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزانه غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرت ما یا دل آدم.

قلمرو زبانی: کمال: کامل بودن / گوهر: جواهر / خزانه: گنجینه / غیب: نهان / خازن: نگه دارنده، نگهبان، گنجینه بان / «را» در «آن را هیچ…»: اضافه گسسته: هیچ خزانه لایق آن نبود / لایق: شایسته / الا: مگر / حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه / قلمرو ادبی: گوهری بود … غیب: تشبیه

بازگردانی: چون آفرینش انسان به این مرحله از تکامل رسید، عشق همانند گوهری بود در گنجینه غیب که خداوند آن را از نگهبانان (فرشتگان) پنهان کرده بود. نگاهداری آن را خود خداوند به عهده گرفته بود؛ زیرا که هیچ خزانه‌ای شایسته آن گوهر(عشق) نبود مگر خداوند یا دل انسان.

◙ آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته، هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانه داری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دل آدم لایق بود و به خزانه داری آن جان آدم شایسته بود.

قلمرو زبانی: محبّت: عشق / معرفت: شناخت / تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن / ملک: سرزمین / ملکوت: عالم غیب، جهان بالا، جهان فرشتگان، سروشستان / عرضه داشتند: ارائه کردند / استحقاق: سزاواری، شایستگی/ خزانگی: نگهداری / گوهر: جواهر / «را» در «آن را دل آدم لایق بود»: اضافه گسسته: دل آدم لایق آن بود / لایق: شایسته / قلمرو ادبی: گوهر محبت: اضافه تشبیهی / صدف معرفت: اضافه تشبیهی / مُلک و ملکوت: اشتقاق، مجازاً همه آفرینش./ تضاد: ملک، ملکوت / گوهر دوم: استعاره از عشق / تلمیح به آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأمَانه عَلىَ السَّمَاوَاتِ…»

بازگردانی: آن چه بود؟ عشق بود که صدف شناخت جاسازی کرده بودند و بر همۀ موجودات ارائه کرده بودند، هیچ کس شایسته نگهداری آن گوهر نبود. فقط دل آدم شایسته نگهداری آن بود. دلی که با آفتاب نظر الهی پرورده شده بود و جان آدم شایسته نگهداری از آن بود.

پیام: ارزش آدمی به عشق است، هدف آفرینش آدمی عشق است

◙ ملایکه مقرب، هیچ کس آدم را نمی‌شناختند. یک به یک بر آدم می‌گذشتند و می‌گفتند: «آیا این چه نقش عجیبی است که می‌نگارند؟»

قلمرو زبانی: ملایکه: فرشتگان / مقرب: آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است. / هیچ کس آدم را نمی‌شناختند.: شناسه جمع برای نهاد مفرد / آیا این چه … است: خلاف هنجار زبان / نقش: نقاشی / نگاشتن: نقاشی کردن (بن ماضی: نگاشت، بن مضارع: نگار) / قلمرو ادبی: نقش: استعاره از بشر و موجود

بازگردانی: فرشتگان نزدیک به خداوند هیچ کس آدم را نمی‌شناختند. یکی یکی از کنار آدم می‌گذشتد و می‌گفتند: « این چه موجود عجیبی است که آن را می‌سازند؟»

پیام: شگفتی فرشتگان از آفرینش آدم

◙ آدم به زیر لب آهسته می‌گفت: «اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. باشید تا من سر از این خواب خوش بردارم، اسامی ‌شما را یک به یک برشمارم.»

قلمرو زبانی: باشید: صبر کنید / اسامی: ج اسم / قلمرو ادبی: زیر لب: کنایه از یواش و آرام / سر از خواب برداشتن: کنایه از بیدار شدن / تلمیح به آیه «و عَلّمَ آدمَ الاسَماء کُلهَّا»/ اسامی ‌شما را یک به یک برشمارم: کنایه از اینکه من همه شما را می‌شناسم؛ برتری آدم نسبت به فرشتگان

بازگردانی: آدم آرام و آهسته می‌گفت: اگر شما مرا نمی‌شناسید، من شما را می‌شناسم. صبر کنید تا من زنده شوم، نام‌های شما را یکی یکی بازگو می‌کنم.

◙ هر چند که ملایکه در او نظر می‌کردند، نمی‌دانستند که این چه مجموعه‌ای است تا ابلیس پرتلبیس یک باری گرد او طواف می‌کرد. چون ابلیس گرد جمله قالب آدم برآمد، هر چیزی را که بدید دانست که چیست؛ امّا چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند که کوشید که راهی یابد تا در درون دل دررود هیچ راه نیافت.

قلمرو زبانی: مجموعه: آنچه از اجزای کوچک‌تر تشکیل شود. / تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی / پرتلبیس: پرفریب / طواف کردن: گشتن پیرامون چیزی / بر مثال: همانند / کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ / در رود: داخل شود / قلمرو ادبی: دل را بر مثال کوشکی یافت: تشبیه

بازگردانی: هر چه قدر فرشتگان با دقت به انسان می‌نگریستند نمی‌توانستند به حقیقت آدم پی ببرند تا اینکه شیطان فریبکار یک بار به دقت او را ورانداز کرد (گرداگرد آدم گشت) هر چیزی را که دید فهمید که چیست؛ اما چون به دل آدم رسید، دل را همانند کاخی یافت. هر چه کوشید که راهی بیابد تا درون دل داخل شود، هیچ راه نیافت.

پیام: ناآگاهی فرشتگان از سرشت آدم

◙ ابلیس با خود گفت: «هر چه دیدم سهل بود؛ کار مشکل اینجاست. اگر ما را وقتی آفتی رسد ازین شخص، ازین موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب سر و کاری خواهد بود در این موضع تواند بود.» با صد هزار اندیشه نومید از در دل بازگشت. 

قلمرو زبانی: سهل: آسان / «را» در «ما را وقتی آفتی رسد»: حرف اضافه؛ به ما وقتی آفتی رسد / آفت: زیان، آسیب / شخص: فرد / «را» در «حق تعالی را با این قالب سر و کاری باشد»: دارندگی؛ حق تعالی با این قالب سر و کاری دارد / موضع: جا / اندیشه: نگرانی / نومید: ناامید / قلمرو ادبی: سر و کار داشتن: کنایه از رابطه و توجه داشتن / هزار: مجاز از بسیار / در دل: اضافه استعاری

بازگردانی: با خود گفت هر چه را که دیدم شناخت آن آسان بود. کار مشکل این جاست (دل). اگر روزی به ما آسیبی برسد از این جایگاه (دل) خواهد بود و اگر خداوند بخواهد با انسان رابطه و سر و کاری داشته باشد یا چیزی را می‌خواهد در آدم جاسازی کند، این مکان خواهد بود. او با نگرانی بسیار و با ناامیدی از کنار دل برگشت و رفت.

پیام: ارزش دل و عشق

◙ ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند، مردود همه جهان گشت.

قلمرو زبانی: بار: اجازه حضور / مردود: رد شده، رانده / قلمرو ادبی: جهان: مجاز از جهانیان

بازگردانی: چون شیطان را به دل انسان راه ندادند و او را نپذیرفتند از طرف همه جهانیان رانده شد.

پیام: مردود شدن ابلیس                                                             

مرصاد العباد من المبدأ إلی المعاد؛ نجم الدین رازی (دایه)

برگه آموزگاری و تدریس
سعید جعفری
پیمایش به بالا