الدرس السادس: ذو القرنین

﴿ وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً ﴾

و از تو دربارۀ ذوالقرنین می پرسند، بگو یادی از او بر شما خواهم خواند.

کانَ ذو الْقَرنَینِ مَلِکاً عادِلاً موَحِّداً؛

ذوالقرنین (کورش) پادشاهی دادگر و یکتاپرست بود؛

و کانَ یَحکُم مَناطِق واسِعَه. ذُکِرَ اسمُهُ فِی القُرآن.

و در سرزمین‌های گسترده‌ای فرمان می‌راند. نامش در قرآن یاد شده است.

لمَّا اسْتَقَرَّتِ الْإوضاعُ لِذی الْقَرنَینِ فی بِلادِهِ، سارَ بِجُیوشِهِ الْعَظیمَهِ نَحْوَ الْمَناطِقِ الْغَربیَّهِ؛

هنگامی که اوضاع برای ذوالقرنین در کشورش استقرار یافت، با ارتش‌های بزرگش به سوی مناطق باختری رفت؛  

یَدْعُو النّاسَ إِلَی التَّوْحیدِ وَ مُحارَبَهِ الظُّلْمِ وَ الْفَسادِ.

درحالی که مردم را به یکتاپرستی و جنگ با ستم و تباهی فرامی‌خواند.

فَکانَ النّاسُ یُرَحِّبونَ بِهِ فی مَسیرهِ بِسَبَبِ عَدالَتِهِ، وَ یَطْلُبونَ مِنْهُ أنْ یَحْکُمَ وَ یُدیرَ شُؤونَهُم،

و مردم به دلیل دادگری‌اش در راهش به او خوش‌آمد می‌گفتند و از وی می‌خواستند که بر ایشان فرمان براند و کارهایشان را اداره کند،

حَتَّی وَصَلَ إلَی مَناطِقَ فیها مُستَنقَعاتٌ میاهُها ذاتُ رائِحَهٍ کَریهَهٍ.

تا اینکه به سرزمین‌هایی رسید که در آن مرداب‌هایی بود که آب‌هایش بوی ناپسندی داشتند.

وَ وَجَدَ قُرْبَ هٰذِهِ الْمُستَنقَعاتِ قَوْماً مِنْهُم فاسِدونَ وَ مِنْهُم صالِحونَ،

و نزدیک این مرداب‌ها مردمانی را یافت که برخی از آنها تباه‌کار و برخی درست‌کار بودند،

فَحَکَمَهُم بِالْعَدالَهِ وَ أَصْلَحَ الْفاسِدینَ مِنهُم. ثُمَّ سارَ بِجُیوشِهِ نَحْوَ الشَّرقِ.

وی با دادگری بر آنان فرمان راند و تباهکارانشان را اصلاح کرد؛ سپس با لشگریانش به سوی خاور رفت.

فَأَطاعَهُ کَثیرٌ مِنَ الْأمَمِ وَ اسْتَقبَلوهُ لِعَدالَتِهِ.

در نتیجه بسیاری از امّت‌ها از او پیروی کردند و به خاطر دادگری‌اش به پیشوازش رفتند.

وَ بَعدَ ذٰلکَ سارَ نَحوَ الشَّمالِ، حَتَّی وَصَلَ إلِیَ قَومٍ یَسکُنونَ قُرْبَ مَضیقٍ بَینَ جَبَلینِ مُرتفَعَینِ،

پس از آن به سوی شمال رفت تا اینکه به مردمانی رسید که نزدیک تنگه‌ای میان دو کوه بلند زندگی می‌کردند،

فرَأیَ هٰؤلاءِ القْومُ عَظمَهَ جَیشِهِ وَ أعَمالهَ الصّالحِهَ فاَغْتنَمَوا الفرصَهَ مِنْ وُصولهِ؛

این مردمان، ارتش بزرگ و کارهای شایسته‌اش را دیدند و فرصت رسیدن او را غنیمت شمردند؛

لٔأنَّهُم کانوا فی عَذابٍ شَدیدٍ مِنْ قَبیلَتینِ وَحشیَّتَینِ تَسکُنانِ وَراءَ تِلکَ الْجِبالِ.

زیرا آنها از دو قبیلۀ وحشی که پشت آن کوه‌ها زندگی می‌کردند در رنج سختی بودند.

فَقالوا لَهُ: إنَّ رِجالَ هاتَینِ الْقَبیلَتَینِ مُفسِدونَ یَهجُمونَ عَلَینا مِنْ هٰذَا الْمَضیقِ؛

به او گفتند: مردان این دو قبیله تباه‌کارند و از این تنگه به ما حمله می‌کنند.

فَیُخَرِّبونَ بُیوتَنا وَ یَنهَبونَ أَموالَنا، وَ هاتانِ الْقَبیلَتانِ هُما یَأجوجُ وَ مَأجوجُ.

خانه‌هایمان را ویران و دارایی‌های‌مان را به تاراج می‌برند. این دو قبیله یأجوج و مأجوج‌‍اند.

لِذا قالوا لَهُ: نَرْجو مِنکَ إغِلاقَ هٰذَا الْمَضیقِ بِسَدٍّ عَظیمٍ، حَتَّی لا یَستَطیعَ الْعَدوُّ أَن یَهْجُمَ عَلَینا مِنهُ؛

برای همین، به وی گفتند: از تو خواهش می‌کنیم این تنگه را با سدّی بزرگ ببندی تا دشمن نتواند از آن [سمت] به ما حمله کند.

وَ نَحنُ نُساعِدُکَ فی عَمَلِکَ. بَعدَ ذٰلِکَ جاؤوا لَهُ بِهَدایا کَثیرَهٍ،

ما در کارت به تو یاری می‌رسانیم. پس از آن، هدیه‌های بسیاری برایش آوردند.

فَرَفَضَها ذوالقَرنینِ وَ قالَ: عَطاءُ اللّٰهِ خَیرٌ مِنْ عَطاءِ غَیرِهِ،

ذوالقرنین آنها را نپذیرفت و گفت: پیش‌کش خدا از پیش‌کش دیگران بهتر است.

وَ أَطلُبُ مِنکُم أَنْ تُساعِدونی فی بِناءِ هٰذَا السَّدِّ. فَرِحَ النّاسُ لِذٰلِکَ کَثیراً.

 [فقط] از شما درخواست می‌کنم که در ساخت این سد به من یاری رسانید. برای همین مردم شادمان شدند.

أَمَرَهُم ذوالْقَرنَینِ بِأَنْ یَأتوا بِالْحَدیدِ وَ النُّحاسِ، فَوَضَعَهُما فی ذٰلِکَ الْمَضیقِ

ذوالقرنین به ایشان دستور داد تا آهن و مس بیاورند و آن دو [آهن و مس] را در آن تنگه گذاشت.

وَ أشعَلُوا النّارَ حَتَّی ذابَ النُّحاسُ وَ دَخَلَ بَینَ الْحَدیدِ، فَأَصْبَحَ سَدّاً قَویّاً.

و آتش افروخت تا مس گداخت و میان آهن رخنه کرد[داخل شد] و سدّی نیرومند گشت.

فَشَکَرَ القْومُ المْلِکَ الصّالحِ عَلَی عَمَلِهِ، وَ تخَلصَّوا مِن قبَیلَتَی یأَجوجَ وَ مَأجوجَ

مردمان از پادشاه درستکار به خاطر کارش سپاسگزاری کردند و از دو قبیلۀ یأجوج و مأجوج رهایی یافتند.

وَ شَکَرَ ذوالْقَرنَینِ رَبَّهُ عَلَی نَجاحِهِ فی فُتوحاتِهِ.

و ذوالقرنین به خاطر پیروزی در کشورگشایی‌هایش از پروردگارش سپاسگزاری کرد.

(ذوالقرنین با لشگریانش به سوی شمال رفت؛ تا به مردمی رسید که نزدیک تنگه ای زندگی می‌کردند.)

(ذوالقرنین با لشگریانش به سوی جنوب رفت؛ در حالی که مردم را به یکتاپرستی فرامی‌خواند.)

(ذوالقرنین پیشکش‌هایی را که مردم برایش آورده بودند پذیرفت.)

(ذوالقرنین سد را با آهن و چوب ساخت.)

(دو قبیله یأجوج و مأجوج متمدن[شهرمند] بودند.)

saeedjafari
jafarisaeed

اِعلَموا (بدانید.)

الفعلُ المَجهولُ

در زبان فارسی برای مجهول کردن فعل از مشتقات مصدر «شدن» استفاده می‌شود؛ مثال:

زد: زده شد / می‌زند: زده می‌شود / دید: دیده شد / می‌بیند: دیده می‌شود

در جمله دارای فعل معلوم، فاعل معلوم است؛ ولی در جمله دارای فعل مجهول، فاعل ناشناس می‌باشد؛ یعنی حذف شده است.

در جمله «نگهبان در را گشود.» می‌دانیم فاعل نگهبان است؛ ولی در جمله «در گشوده شد.» فاعل نامشخص است. ٔ

اکنون با فعل مجهول در دستور زبان عربی آشنا شویم.

در دستور زبان عربی هنگام مجهول شدن فعل حرکت‌های آن تغییر می‌کند.

کَتبَ: نوشتکُتِبَ: نوشته شدیَکتُبُ: می‌نویسدیُکتَبُ: نوشته می‌شود
ضرَبَ: زدضُرِبَ: زده شدیَضرِبُ: می‌زندیُضرَبُ: زده می‌شود
عَرَفَ: شناساندعُرِفَ: شناسانده شدیَعرِفُ: می‌شناساندیُعَرفُ: شناسانده می‌شود
أنزَلَ: فروفرستادأُنزِلَ: فروفرستاده شدیَنزِلُ: فرو می‌فرستدیُنزَلُ: فروفرستاده می‌شود
استَخدَمَ: به کار گرفتاُستُخدِمَ: به کار گرفته شدیَستَخدِمُ: به کار می‌گیردیُستخدَمُ: به کار گرفته می‌شود

فرق فعل معلوم و فعل مجهول را در مثال‌های بالا بیابید.

۱- ﴿وَ إذا قُرِئَ القُرآنُ فَاستَمِعوا لَهُ﴾ (هرگاه قرآن خوانده می‌شود[شد] پس به آن گوش فرادهید.) / الفعل المجهول: قُرِئَ

۲- ﴿یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیماهُم﴾ (بزه‌کاران با چهره‌شان شناخته می‌شوند.) / الفعل المجهول: یُعرَفُ

۳- ﴿خُلِقَ الإنسانُ ضَعیفاً﴾ (آدمی ناتوان آفریده شد.) / الفعل المجهول: خُلِقَ

۴- ما عُمِّرَتِ البُلدانُ بِمِثلِ العَدلِ. (شهرها با هیچ چیز مانند عدالت، آباد نگردیده است.) / الفعل المجهول: عُمِّرَتِ

۵- إنَّ أَوَّلُ مَا یُحَاسَبُ اَلْعَبْدُ اَلصَّلاَهُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا. (نخستین چیزى که بنده به خاطرش محاسبه مى‌شود نماز است؛ اگر پذیرفته شود، جز آن پذیرفته مى‌شود.) / الفعل المجهول: یُحَاسَبُ، قُبِلَتْ

حوارٌ (گفتگو.)

(مَعَ مَسؤولِ استِقبالِ الفُندُقِ) (با مسئول پذیرش مهمانسرا.)

السّائحُ (گردشگر.)مَسؤولِ الِاستِقبالِ (مسئول پذیرش؛ پذیرشگر)
رَجاءً أعطِنی مِفتاحَ غُرفَتی. (خواهشمندم کلید اتاقم را به من بده.)ما هُوَ رَقَمُ غُرفَتکَ؟ (شماره اتاقت چیست؟)
مِئَتانِ وَ عِشرینَ. (دویست و بیست.)تَفَضَّل. (بفرما.)
عَفواً، لَیسَ هذا مِفتاحَ غُرفَتی. (ببخشید؛ این کلید اتاق من نیست.)أعتذِرُ مِنکَ؛ أعطَیتُکَ ثَلاثَمئَهٍ وَ ثلاثینَ. (از تو پوزش می‌خواهم؛ سیصد و سی را به تو دادم.)
لا بَأسَ یا حَبیبی. ما هِیَ ساعَهُ دَوامِکَ؟ (دوستم! اشکالی ندارد. ساعت کار تو کی است؟)مِنَ السّادِسَهِ صَباحاً إلَی الثّانیهِ بَعدَ الظُّهرِ؛ ثُمَّ یَأتی زمیلی بَعدی. (از ساعت ۶ بامداد تا ۲ بعد از ظهر. سپس همکارم پس از من می‌آید.)
مَتَی مَواعِدُ الفَطورِ وَ الغَداءِ وَ العَشاءِ؟ (وقت ناشتایی، نهار و شام کی است؟)الفَطورُ مِنَ السّابِعَهِ وَ النِّصفِ حَتَّی التّاسِعَهِ إلاّ رُبعاً؛ الغَداءُ مِنَ الثّانیَهَ عَشرَهَ حَتَّی الثّانیَهِ وَ الرُّبعِ؛ العَشاءُ مِنَ السّابِعَهِ حَتَّی التّاسِعَهِ إلاّ رُبعاً. (ناشتایی پس از ساعت ۵/۷ تا ساعت۴۵/۸؛ نهار از ساعت ۱۲ تا ۱۵/۲ ؛ شام از ساعت ۷ تا ساعت ۴۵/۸٫)
ما هُوَ طَعامُ الفَطورِ؟ (برای ناشتایی چه داریم؟)شایٌ وَ خُبزٌ وَ جُبنَهٌ وَ زُبدَهٌ وَ حَلیبٌ وَ مُرَبَّی المِشمِشِ. (چای، نان، پنیر، کره شیر و مربای زردآلو.)
ما هُوَ طَعامُ الغَداءِ؟ (برای نهار چه داریم؟)رُزٌّ مَعَ دَجاجٍ. (چلومرغ.)
ما هُوَ طَعامُ العَشاءِ؟ (برای شام چه داریم؟)رُزٌّ مَعَ مَرَقِ باذِنجانٍ. (چلوخورشت بادمجان.)
أشکُرُکَ. (سپاسگزارم از شما.)لا شُکرَ عَلَی الواجِبِ. (وظیفه است.) [هیچ سپاسگزاری برای کار واجب نیاز نیست]

۱- مَسْؤولُ الِاسْتِقبالِ: مسئول پذیرش ۲– أَعْطِنی: به من بده ۳– دَوام: ساعت کار ۴- مَواعِد: وقت‌ها ۵- جُبْنَه: پنیر ۶- زُبْدَه: کَره ۷- دَجاج: مرغ ۸- مَرَق: خورشت

Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا